سه مرحله زندگي در فلسفه سورن كي يركگارد
خود را انتخاب كن
|
|
اشاره:سورن كي يركگارد براي انسان سه مرحله زندگي مي شناسد كه معتقد است افراد به جاي اكتفاء به شناخت آن بايد به انتخاب آن نيز همت گمارند: ۱- مرحله زيباشناختي كه در اين مرحله پي گيري هاي لذت جويانه اصل است، در اين مرحله ملامت و نااميدي همسفر تنهايي هاي انسان است، لذت جويي هرچه بيشتر جز به انهدام اميد، زندگي و اخلاق منجر نمي شود، ۲- مرحله اخلاقي، توجه به وظيفه را مورد تأكيد قرار مي دهد . در اين مرحله مواجهه با مرگ، منجر به انتخاب حقيقي مي شود. انتظار مرگ در چگونگي زندگي يك فرد ايجاد ناهمساني مي كند و فرد به گونه اي زندگي مي كند كه گويي هر روز برايش روز آخر است، ۳- در اين مرحله تعهد و اطاعت نسبت به خداوند مورد بررسي قرار مي گيرد و تعهد به اوج مي رسد و به كمال خود نائل مي شود. مشروح محورهاي فوق در مقاله زير از نظر خوانندگان گرامي مي گذرد.
گروه انديشه
ويليام سي كيان
ترجمه: كريم پورزبيد
گذر از پديده شناسي به اگزيستانسياليسم به سهولت صورت گرفته است. در واقع بسياري از پديده شناسان پيرو اگزيستانسياليسم شده اند، و به دليل ارتباط ايدئولوژيكي نزديك ميان اين دو نظام فلسفي، فهم يكي از آنها فهم ديگري را آسان مي كند. تفاوت بنيادي ميان اين دو نظام در تأكيد هركدام از آنها بر وجود (existence) يا بر ماهيت (essence) است. پديده شناسان اولويت را به ماهيت (چيستي whatness) مي دهند، در صورتي كه اگزيستانسياليست ها تقدم را به وجود (آنيت thatness) مي دهند. اگزيستانسياليست ها نخست واقعيات (و حالتهاي) وجود را مورد توجه قرار مي دهند. ماهيت (طبيعت) هر شخص حاصل انتخاب آزادانه حالات وجود است.
اگزيستانسياليسم به مثابه يك نهضت، خارج از نهضت پديده شناسي رشد و نما يافت. به هر حال پايه و اساس فلسفي آن را مي توان در آراء فيلسوف دانماركي، سورن كي يركگارد (۱۸۵۵-۱۸۱۳)، يافت. براي بيش از يك قرن فلسفه، كي يركگارد نزد افراد انگليسي زبان به دليل عدم آشنايي شان با زبان دانماركي، ناشناخته مانده بود. با وجود اين در دهه هاي اخير نوشته هاي اين فيلسوف پرنفوذ (پدر مسلم اگزيستانسياليسم) در زبان انگليسي قابل استفاده شده است. احياي عمده اگزيستانسياليسم را اساساً مي توان به مارتين هايدگر كه بخش عمده اي از آن را به شاگردش ژان پل سارتر منتقل كرد، نسبت داد. ژان وال كه واضع اصطلاح اگزيستانسياليسم بود مفتخر به تأسيس فلسفه اگزيستانس فرانسه شد.
از ميان هواداران مهم معاصر مي توان كارل ياسپرس، متفكر آلماني، آلبركامو، فرانسوي-الجزايري و گابريل مارسل، متكلم كاتوليك ايتاليايي -فرانسوي را نام برد. تفسير ديني اگزيستانسياليسم كي يركگارد دسته اي از علماي الهيات را به خود جذب كرد، كه طرفداري از نئوارتدكسي را ترجيح مي دادند (با اين فرض كه آنها اصلاً مايل به پذيرفتن هيچ برچسبي نبودند). اين متكلمين معاصر كه در برابر گروه ليبرال طغيان نمودند شامل اين افراد مي شوند: كارل بارت، متكلم سوئيسي، پل تيليخ، رودلف بولتمان، كه به دليل نظريه «اسطوره زدايي»اش «demythologizing» معروف شده است، هانريش اميل برونر، گئورگ ابوتريك و رينهلد نيبهر، همچنين مارتين بوبر، متكلم يهودي با تمايل قاطع مسيحي كه به خاطر اثر فلسفي اش، «من و تو» مشهور شده است.
پيروان پرنفوذ فلسفه وجودي شامل كسان ديگري نيز مي شود از جمله نيكولاس الكساندر برديايف، نئورمانتيست روسي، لئوايساكويچ شستف، يك روسي مبلغ فلسفه ضدعقلاني؛ و ژزارتگاي گاست و ميگوئل دواونامونو، دو فيلسوف معاصر معروف اسپانيايي.
سورن كي يركگار د Soren Kierkegaard
عصاره فلسفه كي يركگارد را مي توان در آموزه سه مرحله ايش براي تجربه زندگي جست كه عبارتند از: ۱- مرحله زيباشناختي (aesthetic)، ۲- مرحله اخلاقي (ethical)، ۳- مرحله ديني (religious). اين سه مرحله، سه شيوه پيش روي زندگي قرار مي دهند و سه فلسفه زندگي را به نمايش مي گذارند. بعضي از يك مرحله به مرحله ديگر پيش مي روند ولي برخي ديگر هرگز از مرحله اول فراتر نمي روند. كي يركگارد گاهي اوقات مرحله دوم و سوم را به هم پيوند مي زند، و به آنها به مثابه [مرحله] اخلاقي-ديني اشاره مي كند. مرحله سوم بر دو مرحله ديگر ارجحيت دارد. همه آنها منعكس كننده تلاش انسان براي رسيدن به رهايي، كسب رضايت يا خير اعلاي زندگي، مي باشند. در حالي اين امر هنوز قابل وصول است اين سه مرحله را در شماري از نوشته هايش شرح داده، اما معروف ترين اثرش را، يعني «يا اين يا آن» «Either,or» را به تحليل مفصل دو مرحله نخست اختصاص داده است.
مرحله اول: مرحله زيبايي شناختي
در مرحله اول تجربه زندگي، يعني مرحله زيبايي شناختي، ممكن است فرد يا يك لذت پرست در جستجوي لذت يا انديشمندي متمايل به تأمل فلسفي انتزاعي باشد. هر دو نوع افراد در مرحله زيبايي شناختي در عدم توانايي شان براي ملتزم ساختن خودشان به عمل سرنوشت ساز مشابه هستند و هم، هر دو غيرمتعهدند، يا دست كم، صرفاً به نحو ناقصي تا آن ميزان فعاليت كه براي رسيدن به هر نوع هدف اخلاقي محدود و مشخص مربوط باشد، متعهد مي شوند. نمونه متفكر انتزاعي، عقل گراي هگلي است كه تأمل نظري يا نظريه پردازي مي كند و يك نظام فلسفي را تدوين مي كند، ولي دور از صحنه حوادث واقعي، زندگي مي كند، و در برج عاج ذهني اش پنهان مي شود؛ مع هذا دنياي نظري انتزاعي محض يا كليات محض اش كاملاً خالي از وجود است. انديشمند انتزاعي صرفاً جهان را به نحو گسسته و عيني مشاهده مي كند، در حالي كه هرگز درگير آن نمي شود. او به جهان چنان مي پردازد كه گويي تاريخ خاتمه يافته است و درباره آن به طور انتزاعي مي انديشد، نه انضمامي هگليانيسم، در مقايسه با فلسفه كي يركگاردي شبيه انديشه بدون انديشنده است.
در نوع لذت جوي زيباشناختي، شخص به دنبال لذتهاي آني بدون توجه به آينده مي رود. وي فقط در لحظه زندگي مي كند، و در پي ارضاي تمايلات جنسي خود است. او لذت حسي را مي پذيرد، ليكن خودش را متعهد به محبت زناشويي و ازدواج نمي كند، زيرا اين امور نشان دهنده مسئوليت ها، وظايف و گرفتاري هايي است كه فرد لذت پرست از آن شانه خالي مي كند. او با عشق به زن از او لذت مي برد. گويي كه زن يك شخص موجود يا فرد واحد نبوده بلكه منبعي غيرشخصي براي لذتش است ،بدون اينكه بار مسئوليت تعهد اخلاقي براي وي داشته باشد. لذت پرست در لحظه، بدون اينكه به آينده مرتبط باشد، زندگي مي كند؛ نتيجتاً زندگي اش فاقد انسجام و تداوم مي شود. كي يركگارد معتقد است كه در حالت زيبايي شناختي زندگي پوچ و عبث باقي مي ماند، چون فرد در چنگال «ملامت» گير مي افتد و بوسيله آن برانگيخته مي شود. ملامت با خلقت انسان وارد جهان شد، و خارج از ملالت، خدايان انسان را خلق كردند. با افزايش جمعيت، جهان به صورت يك «توده ملول» درمي آيد. طريقه زيبايي شناسانه زندگي كه يا متمركز بر لذت باشد يا متمركز بر فعاليت عقلاني، نتيجه اش بيزاري (neeui) و ملالت است. ملالت (boredom) دو شكل به خودش مي گيرد، يعني ملالت ناشي از فعاليتي كه در آن شخص بلافاصله درگير كار مي شود و ملالت ناشي از خودش. دومين شكل ملالت نوع واقعي تر، خلأ غيرقابل وصفي است كه زندگي را از معنا محروم مي كند. خلأ بيزاري يك ناخوشي روحي لاينحل مبهم است كه انسان را در مغاك نيستي گرفتار مي كند، و كاملاً نسبت به هستي ناخرسند مي شود. زيباپرست سعي مي كند از طريق سرگرمي ها خستگي اش را رفع كند. لذا به لذتهايي مشغول مي شود كه حالتهاي غمگينانه اش را مي پوشاند. هرقدر شخص در لذت به طور عميق تري گريز بزند، بيزاري و يأس (despair) وي نيز شدت بيشتري مي گيرد. نرون نمونه اي است كه اين شيوه لذت را به عنوان يك تدبيرانحرافي به كار گرفت. وي بعد از استخدام بيهوده افراد مختلف به منظور ابداع لذتهاي زودگذر كه وي را از افسردگي برهانند، به شدت مبتلا به ملالت و يأس شد كه همين امر وي را به اين نكته سوق داد كه رم را بسوزاند. ما در داستان «نرون» بدبختي كلي نوع بشر را مي بينيم. براي يافتن خود اصيل (authentic selfhood) بايد با واقعيت انتخاب روبرو شويم؛ و بايد آگاهانه دريابيم كه زندگي يك «اين يا آن» either,or) ) انتخاب است. وجود داشتن به معناي انتخاب كردن، ملتزم شدن به عمل و وارد شدن به گرفتاريهاي زندگي است؛ ليكن زيباپرست انديشمند از اگزيستانس به وسيله درانزوا قرار گرفتن در قلمرو انتزاعيات، فرار مي كند و شخص خوشگذران از اين يا آن تصميم (decision)شانه خالي مي كند به اين صورت كه از نظر اخلاقي بي قيد و بي تفاوت مي شود. بنا بر اين زندگي زيباپرست به يأس، احساس پوچي يا نااميدي ختم مي شود. زيباپرست بايد شيوه زندگي اش را رها كند، يعني در پي نجات در چيزي خارج از خودش باشد ،خواه آن لذت حسي باشد يا انديشه انتزاعي (فلسفه). فرديت واقعي نه در خارج و ظواهر بلكه در درون، در شور (passion)، آزادي (freedom)، تصميم و تعهد (commitment) يعني در تمايلات دروني يافت مي شود. يأس به عنوان شكلي از تمايلات دروني، به ما كمك مي كند تا به سوي خود اصيل حركت كنيم. در توجه يا گزينش يأس، خود از بي تصميمي به تصميم، از گرفتار آمدن به يك تعهد سرنوشت ساز كه دوري مي كرد به ايجاد يك تعهد سرنوشت ساز حركت مي كند؛ روح از انتزاع به اگزيستانس، از مرحله زيبايي شناختي به مرحله اخلاقي جست مي زند.
مرحله دوم: مرحله اخلاقي
پوچي، بي معنايي و يأس مرحله زيبايي شناختي، فرد را بايد به پيشرفت به سوي مرحله اخلاقي سوق دهد. اين مرحله يك مرحله تصميم و تعهد راسخ است. در اين عمل انتخاب است كه خود واقعي و اصيل يافت مي شود، زيرا بواسطه اراده و تعهد است كه خود از قيد فوريت زندگي زيباشناختي آزاد مي شود (لذت و انديشه انتزاعي كه فاقد تعهد مي باشند) و به شكل يك وحدت، تركيب مي يابد.
تصميم، بدون قيد و شرط كه براساس آن خود يكپارچگي و وحدت اش را كشف مي كند، مبتني بر آگاهي است. انتخابهاي اصيل همراه با باطن، شور، تنش و احساس ايجاد مي شوند. كي يركگارد بيان مي كند كه مواجه شدن انسان با مرگ هميشه موجب انتخاب حقيقي خواهد شد. انتظار مرگ در چگونگي زندگي يك فرد ايجاد ناهمساني مي كند. ما بايد به گونه اي زندگي كنيم كه هر روز برايمان روز آخر باشد. مفهوم اصلي درواقع مبتني بر آنچه كه انتخاب شده است، نيست؛ بلكه بر شيوه و آنچه كه انتخاب را ايجاد مي كند تكيه مي كند. شور دروني، معيار انتخاب حقيقي است، و آن راه را براي يك انتخاب باز مي كند. باطن انتخاب مستلزم خودشناسي، خودالتزامي، نيل به اصالت و خود واقعي است. حكم سقراطي؛ يعني «خود را بشناس» را بايد به «خود را انتخاب كن»برگرداند. از طريق اين تمايلات دروني در انتخاب خود، يك خود واقعي با كليت يكپارچه، يافت مي شود. شخصيت يكپارچه همبستگي وحدت اش را درخاطره و اميد پيدا مي كند، در حاليكه ضمير ناخوش از گذشته و آينده بيزار است. بيگانگي نسبت به گذشته حاكي از اختلال در حافظه است و بيگانگي نسبت به آينده منعكس كننده نااميدي است. اميد به آينده با از دست دادن حافظه، يعني با ضمير بيگانه از بين مي رود. در حين تصميم، تعهد و گرفتاري، خود، گذشته را با آينده يكي مي كند. يكپارچگي خودش را به شكل يك كل يكپارچه بنياد مي نهد.
مرحله سوم: مرحله ديني
ما اشاره كرديم كه هر مرحله بوسيله ارزشهايي شناخته مي شود كه آدمي از ته دل آنها را آرزو مي كند؛ مشخصه مرحله زيبايي شناختي پيگيري هاي لذت جويانه است. مشخصه مرحله اخلاقي توجه به وظيفه و مشخصه مرحله سوم اطاعت و تعهد نسبت به خداست. مميز اصلي باطن زندگي ديني، ايمان و رنج است. مراحل روند زندگي به دست آمدن خود است؛ در نتيجه خود، بيشتر از اينكه ارائه دهنده طبيعت انسان باشد، يك محصول است. زيرا شخص قبل از اينكه خود را كسب كند بايد وجود داشته باشد. اگزيستانس بر انسانيت مقدم است؛ يا چنانكه بعدا سارتر گفت كه وجود بر ماهيت تقدم دارد. در زندگي ديني است كه تعهد به اوج خود مي رسد و دو مرحله ديگر نيز به كمال خودشان نائل مي آيند. بنابراين يك شخص نااميد از مرحله زيبايي شناختي به مرحله اخلاقي پيش مي رود، همانطور كه اكنون شخص بيگانه از مرحله اخلاقي به مرحله ديني پيشرفت مي كند.
در مرحله ديني بالاترين درجه تشديد يا ذهنيت در درون رنج يافت مي شود، كه با وضعيت ايوب (پيامبر) قابل مقايسه است. در كتاب «بيماري به سوي مرگ» كي يركگارد نوشته كه متضاد ايمان گناه است و اينكه يأس، گناه به حساب مي آيد. «گناه، قبل يا توام با تصور خدا ، نااميدي از عدم تمايل به خود شدن يا نااميدي از خود شدن است . بدين ترتيب گناه ، ضعف و نافرماني را تشديد مي كند؛ گناه تشديد يأس است». ايمان بواسطه عمل خود كه خودش را با خود خودش مرتبط مي سازد، با اراده كردن براي خود بودن (اصيل بودن) و آشكارا در برابر خدا ايستادن (تماميت) نشان داده مي شود. آگاهي از خود معيار مهم است زيرا آگاهي بيشتر از خود يعني خواست و اراده بيشتر، و خواست و اراده بيشتر يعني خود بيشتر. انساني كه اراده ندارد، خود نيز ندارد. نوميدي، بي ارادگي براي خود بودن است؛ نوميدي مسيحي «بيماري به سوي مرگ» است زيرا خواستن مرگ نتيجه نوميدي است، عليرغم اينكه شخص نمي تواند خود را از مرگ خلاص كند (در نتيجه آموزه مسيحي جاودانگي). انفصال از خير، گناه است؛ نوميدي بيشتر از اينكه گناه باشد به نوعي باعث انفصال از خير مي شود. بوسيله ايمان است كه بر گناه و نوميدي مي توان استيلا يافت، يعني با ارتباط خود با نفس خودش و بوسيله تمايل به خود شدن كه خود آشكارا ريشه در قدرتي دارد كه مقوم آن است. نجات نهايي بواسطه «پارادكس مطلق» در قلمرو ديني بدست مي آيد، يعني تجلي خداي جاودان متعال در قلمرو جسماني عالم، كه از طريق آن خدا نجات را بوسيله مسيح(ع) ممكن مي گرداند؛ مسيح(ع) كه همان پارادكس مطلق است، ابديت را در زمان، يعني خداي ابدي را در جهان فاني، آشكار مي كند، و در حاليكه انسان را به گناه آگاه مي سازد، وي را به ايماني فرا مي خواند كه در آن تعهد سرنوشت ساز بر گناه غلبه مي كند. كي يركگارد كتاب «خرده ريزه هاي فلسفي» خود را با اخلاق به پايان برد: يعني «ما در اينجا پذيرش يك ارگان جديد را داريم؛ ايمان؛ يك پيش فرض جديد؛ آگاهي از گناه،؛ يك تصميم جديد: دم؛ و يك آموزگار جديد: خدا در زمان.
ادامه دارد
|