به من نگاه كن...
آناهيد موسيان
|
|
كساني كه رويدادها هنري را دنبال مي كنند چندي پيش شاهد برگزاري چهارمين هفته فيلم فروغ بودند و خانه هنرمندان ميزبان برگزاري اين رويداد بود. اگر بخواهيم نمايي كلي از چگونگي كيفيت اين رويداد ارايه بدهيم شايد سخنان الهام خاكسار نويسنده و روزنامه نگاري كه در اين سال ها حضوري فعال در اين رويداد داشته و امسال نيز جزو هيأت انتخاب فيلم و مسئوليت سردبيري بولتن جشنواره را بر عهده داشته ، بهترين مرجع باشد: «مي توانم چنين بگويم كه طرح تكامل يافته تري از اتود چهار سال پيش هفته فيلم فروغ را پيش رو دارم. گمان مي كنم قوام نيافتگي طرح چهار سال پيش اين چهره نيز البته حاصل قانون طبيعي رشد است و بر آن ايرادي نيست. اين برنامه نه در فرم و نه در اجرا به ميزان معقول و مقبول رسيده بود و نه در محتوا چنان بود كه بشود به تولد فيلمسازي خلاق و خوش قريحه در آن اميد بست. ستاره ها در سپهر جشنواره ها و برنامه هاي ديگر درخشيده بودند و هفته فيلم فروغ توجهي را بر نمي انگيخت ، پس در اجرا و سازوكار نيز انگار از سامان مندي بهره چنداني نبود و در توليدات به نمايش درآمده نيز كم تر چيز دندان گيري نصيب تماشاگر مي شد. تمام موجوديت هفته فيلم را در دوره هاي گذشته ، حاصل كار چند نيروي داوطلب علاقه مند به مستندسازي رقم زد. اما با همه اينها (تبعات قانون رشد) برنامه ماند و ماند تا امسال كه توانست از حمايت و مشورت دوستان اهل فكر و فرهنگ نصيبي برد و صاحب شوراي سياستگذاري و خط و ربط شود ، كتاب و بولتن داشته باشد و ... اين طور بود كه احساس كردم خطوط لرزان و ضعيف طرح پيش رويم كم كم قوت و استحكام مي گيرد.»
|
|
در چهارمين هفته فيلم فروغ جمعاً ۸۹ عنوان فيلم خواهان شركت در اين رويداد بودند كه نهايتاً ۲۸ فيلم انتخاب شدند تا در سه بخش آزاد ، مستندسازان و فيلم هاي اول و دوم براي علاقه مندان به نمايش در بيايند. برخي از اين آثار مانند «كاغذهاي بي جواب» (شادروان ابراهيم اصغرزاده) ، افغانستان حقيقت گمشده (يا همين ملك نصر) فوتبال به سبك ايراني (مازيار بهاري) ، كشتي نوح (سودابه باباگپ) ، چه شگفت است عشق كه هم زخم است و هم مرهم (كيوان علي محمدي ، اميد بنكدار) «بعد از سياهي» (نادر طريقت) ، «لاله و لادن» (محمد جعفري) پيش از اين در جشنواره هاي ديگر به نمايش درآمده بودند. مي ماند آن نيمه ديگر فيلم ها كه تماشاي آن ها در نوع خود براي تماشاگر شگفت انگيز و غافلگير كننده بود. با آماري كه در هفته فيلم ارايه شد بيشترين استقبال به روزهايي تعلق داشت كه فيلم هاي مستندسازان ايراني به نمايش در مي آمد و كمترين ميزان استقبال به عكس در قبال فيلم هاي مستندسازان زن جهان بود كه البته اين نيز طبيعي بود چرا كه اكثر آثاري كه در اين بخش به نمايش درآمدند پيش از اين و در مدتي نه چندان دور در هفته فيلم مستند فرانسه مقابل ديدگان علاقه مندان قرار گرفته بودند.
از ديگر بخش هاي قابل توجه و در خور تقدير هفته فيلم فروغ مي توان به بخش مرور بر آثار مستند رخشان بني اعتماد بانوي كارگردان سينماي ايران اشاره كرد كه در آن فيلم هاي «تمركز» ، «اين فيلم ها را به كسي نشون مي دين؟» ، «زير پوست شهر» ، «آخرين ديدار با ايران دفتري» و «روزگار ما» به نمايش در آمدند كه البته براي هر سينمادوستي و خصوصاً علاقه مندان به سينماي اجتماعي از لحظه هاي ناب و دست نيافتني بود.
از نكات قابل توجه هفته فيلم فروغ تأكيد دفتر معاونت سينمايي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي بر برگزاري به شكل غيررقابتي بود و به خاطر همين نيز در روز آخر و در مراسم اختتاميه نامي از برگزيدگان نبود.
نگاه ديگر
پيش از اين اشاره كردم فيلم هايي كه براي اولين بار در چهارمين هفته فيلم فروغ به نمايش درآمدند براي مخاطب ، هم غافلگيركننده و هم پر از شگفتي بود.
مستندهايي كه امسال در هفته فيلم فروغ به نمايش درآمدند ، اكثر آن ها به نوعي نشان دهنده روح پرالتهاب زندگي اجتماعي بودند و پرده اي از زندگي زنان و دختراني بود كه شايد در نگاه اول اين نوع زندگي و اين نوع اتفاقات براي ما غيرقابل باور به نظر بيايند اما وقتي صفحه حوادث روزنامه ها را ورق مي زنيم و وقتي با نگاهي ديگر به اطرافمان مي نگريم اين آدم ها نه تنها بيگانه و غريبه نيستند كه حسي از همدردي نيز در ما نسبت به سرنوشت آن آدم ها به وجود مي آيد.
«افغانستان حقيقت گمشده (يا همين ملك نصر) از جمله آثاري بود كه بايد به هر نحو به تماشاي آن نشست. اول اين كه اثر كارگرداني بود كه دوست دارد شيوه فروغ را دنبال كند و ديگر اين كه مستندش در باره كشور و زناني است كه سال ها سختي و سياهي را تحمل كرده اند و حالا مي توانند آزادنه در مقابل دوربين سخن بگويند فيلم آغاز مي شود ، اما تماشاگر در هيچ لحظه نمي تواند به آن لحظه رهايي و صميميت برسد اگر چه تلاش شده است تا نگاه كارگردان دردمندانه به نظر برسد اما از آن همه تصاوير هيچ صحنه اي ماندگار و تكان دهنده نيست. زناني كه جلوي دوربين كارگردان قرار مي گيرند و زبان به صحبت باز مي كنند ، بايد نگاه و كلامشان مخاطب را تحت تأثير قرار دهد و درون جانش نفوذ كند اما اين اتفاق نمي افتد و نمي دانم چرا؟ چرا حس مي كنم كلامي كه آن ها مي گويند به نوعي كلامي است كه كارگردان از آنها خواسته مثل ترفندي كه كيارستمي زماني كه قرار است فيلم بسازد و به ترفندي ، نابازيگرانش را وا مي دارد تا كلام و خواسته هاي او را بيان كنند. يا جايي كه در تاريكي شب دوربين «ملك نصر» محل تجمع دراويش افغاني يا چيزي شبيه به آن را نشان مي دهد و صداي كارگردان را مي شنويم كه مي گويد او اولين زني است كه توانسته به اين مكان راه پيدا كند ، نه «افغانستان حقيقت گمشده» با آن همه لشكر از زن ها و افغانستان تيره و سياه ماندگار نيست.
«زنانه» ساخته «مهناز افضلي» اما تماشاگر غافلگير مي شود. افضلي را پيش از اين به عنوان بازيگر مي شناختيم حالا او در هيبت فيلمساز تماشاگر را وا مي دارد از دريچه ديگر به آدم هايي از جنس غريب و واخورده نگاه كند. زنان و دختراني كه از خانه گريخته اند و يا جبر سرنوشت آن ها را وادار به فرار كرده است با اعتماد و آرامشي عجيب در مقابل دوربين افضلي از دردها و زخم زندگي خود مي گويند. دوربين كارگردان آن ما را تحقير نمي كند ، بلكه واقع بين و با حس دردمندي رنج هاي آن ما را كه شكل كلمه به خود مي گيرند به تصوير مي كشد. سپيده يكي از اين دخترهاست. حرف هاي او همان قدر تكان دهنده اند كه آرامش و بي تفاوتي او زماني كه از مرگ حرف مي زند و با اين سن كم در جستجوي سياهي و مرگ است. چه كسي پس از ديدن فيلم قادر خواهد بود تا سپيده را فراموش كند يا آن زنان ديگر را. افضلي در اين تلاش خود نه در پي جلب ترحم بوده و نه مظلوم نمايي ، حتي گاه به نظر مي رسد خونسردي و بي تفاوتي عجيبي اين صحنه ها را ثبت كرده. اما واقعيت اين است كه در پس اين فيلم نگاهي دردمندانه و مادرانه وجود دارد وگرنه مهناز افضلي چگونه مي توانست اين جمع دردمند و زخم خورده از جامعه را يك جا جمع كند و كلام و نگاه آن ها را در دوربين خود ثبت و جاودانه كند. افضلي نيمي از كار را انجام داده و نيم ديگر به عهده ما تماشاگران است.
|
|
«گناه مريم» ساخته «پريسا شاهنده» ديگر فيلم تأثيرگذاري بود كه وحشتناكي و تكان دهنده بودن تصاوير آن معلوم نيست تا به كي ذهن تماشاگر را درگير خود خواهد كرد. پريسا شاهنده نيز كه هم بازيگري را آزموده اين بار در شمايل كارگردان و مي توان گفت يك خبرنگار قصد كنكاش از ماجرايي تلخ را دارد. دختري هفت ساله به نام مريم توسط پدرش سرش بريده مي شود و جرم او بي عفتي و... است. پيش از اين در فيلم «بماني» داريوش مهرجويي نيز با چنين صحنه هايي روبه رو بوده ايم. اما اين فيلم تكان دهنده تر است ، تصاويري را نيز كه شاهنده ثبت كرده اين تكان دهنده بودن را دو چندان مي كند. اما مشكلي كه در فيلم «گناه مريم» وجود دارد اين است كه شاهنده اين فاجعه تلخ را از بعدهاي مختلف تصوير نمي كند تا ذهن بيننده را بيشتر درگير خود كند. اين در حالي است كه سينماي مستند به لحاظ رهايي و جسارتي كه در آن وجود دارد ، با محدويت هاي سينماي حرفه اي نيز روبه رو نيست. از اين نظر مي تواند تأثير بيشتري داشته باشد اما شاهنده فقط به ثبت تصاوير تكان دهنده بسنده مي كند. «تولد مرگ» صفورا احمدي نيز از ديگر فيلم هاي مهم و قابل تأمل بود. درست همانند شعري كوتاه ، سياه و تلخ و تأثيرگذار از همان لحظات نخستين تماشاگرش را غرق خود مي كند و آن سؤال ديرينه را مطرح مي سازد كه كودك معصوم و فرشته مانندي كه هيچ نقشي در بوجود آمدن سياهي ها و تلخي هاي جهان ندارد چرا از همان زمان كه چشمانش را به دنيا باز مي كند بايد بار گناهان ديگران را بر دوش بكشد و در نهايت تولد او برابر مرگ باشد. «تولد مرگ» تولد كودكي را نشان مي دهد كه مادرش مبتلا به ايدز است. آنقدر صحنه هاي اين فيلم و همين طور واقعيتي كه در آن به تصوير كشيده مي شود تكان دهنده اند كه حتي لحظه اي جا براي احساسات گرايي و سانتي مانتاليزم وجود ندارد. كودك اين فيلم و كودكاني كه به سرنوشت او مبتلايند از آن جهت همدلي برانگيزاننده اند كه همانند قهرمان تك و تنهاي فيلم هايي هستند كه اگرچه خود با جهان كاري ندارند اما هر چه بدي و گناه و سياهي است دست به دست هم مي دهند تا سرنوشت او را به پايان نزديك كنند.
|
|
و در پايان نمي توان از همه لحظه هاي تأثيرگذار نوشت اما يادي از فيلم «به من نگاه كن« (سوسن بياني) نكرد. اشتباه نكنيد فيلم نه در باره زنان خياباني است ، نه دختران فراري ، نه كودكي كه به ايدز مبتلا است؟ فيلم در باره تنهايي هنرمندان و معصوميت هنر است. فيلم نشان دهنده كند و كاو كارگردان براي آدمهايي است كه پيش از اين در گروه تئاتري «نرگس سياه» كار مي كردند ، از آن جمع در نهايت موفق مي شود كارگردان را بيابد و بازيگر مرد و زن نمايش را. آن ها از سختي كار مي گويند و از سختي اجرا و اين كه نمايش در زمان خود با چه موفقيت هايي روبه رو شده. لحظه هايي كه در مقابل دوربين قرار مي گيرند تماشاگر مي تواند عشق و شور و حال عجيبي كه در سخنان و رفتار آن ها وجود دارد و اين كه مقوله هنر و تئاتر براي آن ها تا چه ميزان داراي ارزش است را درك كند. اما سؤال اساسي كه بياني طرح مي كند اين است ، اين گروه پس همه اين سال ها كجا بودند و جوابي كه كارگردان و بازيگران گروه مي دهند تكان دهنده است. جبر روزگار ، روزمرگي و فشارهاي زندگي همه چيز حتي هنر و آن شور و عشق عظيم را تحت تأثير خود قرار داده تا آنجا كه نه انگيزه اي مانده نه شور و نه گروه تئاتري. اما اين پايان است؟ مسلماً نه. كارگردان در وصف حال خود و گروهش رو به دوربين مي گويد:
به من نگاه كن / مرده ام آيا؟ / نه عاشقم.