دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۸۲
شماره ۳۱۴۷- Aug, 25, 2003
ادبيات
Front Page

كشتن فرشته
007545.jpg
سيلويا پلات
پري سفيديان
درباره مرگ دلخراش سيلوياپلات زياد نوشته اند و درباره زندگي اش كه چندان آسايشي نداشت. سيلوياپلات شاعر جواني بود كه چندان جواني نكرد. در سال ۱۹۳۲ به دنيا آمد. نخستين كارهايش را در نوجواني منتشر كرد. در سال ۱۹۴۰ پدرش را از دست داد و دوران كودكي سختي را گذراند. سيلويا از همان دوران جواني روحي ناآرام داشت. در سال ۱۹۴۹ مقاله اي بر ضد مسابقه تسليحاتي نوشت، مقاله با عنوان «صلح جهاني خواسته جواني» در مارس ۱۹۵۰ در كريسشن ساينس مانيتور به چاپ رسيد. پس از آن در سال سوم كالج اسميت همكاري خود را با مجله مادموازل آغاز كرد و مدتي بعد دچار افسردگي روحي شد و در آسايشگاه تحت درمان قرار گرفت. بعداز چندين مرحله شوك درماني خود را از چشم خانواده پنهان كرد و در اقدامي غافلگيرانه مقادير زيادي قرص آرام بخش بلعيد. پس از دو روز او را در حال وخيمي يافتند. بلافاصله بعداز شستشوي معده و درمان هاي ديگر باليني او را به كالج اسميت برگرداندند. هزينه درمان او را اوليوهگينز پراوتي رمان نويس پرداخت كه هزينه تحصيل او را هم تعهد كرده بود و او كسي بود كه به نوعي مشاور و «مادر ادبي» سليويا شد و تا آخر عمرش از او غافل نبود.
رمان شيشه در سال ۱۹۶۳ منتشر شد و در سال ۱۹۷۹ فيلمي براساس آن تهيه كردند. در آن رمان پلات مادر، خانم پراوتي و عاليجناب رايس را با نامهرباني تصوير كرده است. رمان شيشه در اوايل دهه پنجاه شمسي با ترجمه خانم گلي امامي به فارسي برگردانده شد و گفتني است چاپ دوم آن كتاب را انتشارات نقش و نگار به بازار خواهد فرستاد.
در سال ۱۹۵۶ سيلويا پلات بورس فولبرايت را گرفت و راه انگلستان را پيش گرفت و در همان سال ها با تدهيوز آشنا شد كه بعدها ملك الشعراي انگلستان لقب گرفت. آن دو با توجه به مقررات كليسايي براي ازدواج با هم مجوزي از اسقف اعظم كانتربري گرفتند و مخفيانه به عقد هم درآمدند. قرار بود جشن عروسي مفصلي بگيرند كه به ظاهر هرگز عملي نشد.
سيلوياپلات و تدهيوز در سال ۱۹۶۲ از يكديگر جدا شدند. هرچند اقدام به خودكشي پلات در يك سال بعد از آن ماجراي خانوادگي صورت گرفت و گرفتاري هاي زندگي مشترك هم در آن دخيل بود، اما در اصل افسردگي روحي پيش از ازدواج و زندگي ناآرام دوران جواني اش در اين امر بي تأثير نبود. پلات با وجود اينكه اواخر عمر با ناراحتي روحي دست و پنجه نرم مي كرد اما از سرودن شعر دست برنداشت و با اصرار تمام شعرهايش را در مجلات مختلف چاپ مي كرد. گويي خود از عاقبت خود خبر داشت. پلات هرچه به پايان عمرش نزديك مي شد شعرهايي سرشار از غنا مي سرود. آثار او در مجلات ادبي مختلف به چاپ رسيد، اما تنها يك جلد از شعرهاي او به نام كولوسوس در هنگام حيات او منتشر شد. از زمان مرگش به اين طرف سه مجموعه شعر، دفتر خاطرات و مجموعه نامه هايش به چاپ رسيد. مجموعه كامل شعرهاي پلات در سال ۱۹۸۱ به همت شوهرش تدهيوز به چاپ رسيد كه در سال ۱۹۸۳ جايزه پوليتزر شعر را به خود اختصاص داد. از سيلويا پلات غير از ترجمه هاي پراكنده اي كه در مجلات ادبي فارسي منتشر شده يادداشت هاي دختر ديوانه با ترجمه پگاه احمدي، مجموعه شعر با ترجمه اسدالله امرايي و ساير محمدي و مجموعه شعر ديگري با ترجمه سعيد سعيد پور منتشر شده است. كتاب خاطرات سيلويا پلات را هم مهسا ملك مرزبان ترجمه كرده كه به تازگي به همت نشرني به بازار آمده است. همين جا خبر بدهيم كه منوچهر آتشي و اسدالله امرايي ترجمه مجموعه شعر آريل را در دست دارند.
همچنين پيش بيني مي شود با توجه به اينكه فيلم زندگي سيلويا پلات هم ساخته شده و برنامه ريزي هاي خانواده پلات و هيوز سال ۲۰۰۴ سال بخت و اقبال سيلويا پلات باشد. بخت و اقبالي كه هر چند در زمان حيات آن شاعر درمانده وصال نداد پس از مرگ دردناكش آوازه او را از مرزهاي اقيانوس اطلس و آرام فراتر برد.
شايد زماني كه شعر سيلويا در ۱۹۴۱ در بخش كودك روزنامه بوستون هرالد چاپ مي شد كسي فكر نمي كرد صاحب ۱۲ ساله اين شعر روزگاري مرزهاي شهرت را درهم بشكند و البته خود زنده نباشد. سيلويا هرگز حادثه مرگ پدرش را فراموش نكرد. پدري كه با يك دندگي حاضر نبود خود را به پزشك نشان دهد و تنها زماني كه پايش دچار عفونت شد به اجبار نزد پزشك رفت اما بايد پايش را قطع مي كردند. زير بار نرفت تا وقتي آن پاي قطع شده به قانقاريا بدل شد و او را از پا درآورد. شايد نخستين تجربه موفقيت آميز پلات پذيرفته شدن كارش در مجله معتبر آتلانتيك بود. نخستين توفيق ملي او توت فرنگي هاي تلخ بود كه پس از پايان دوره دبيرستان او را در آغاز راه موفقيت به رفتن واداشت. «ديلن توماس» از جمله كساني بود كه تأثير فراواني بر سيلوياپلات داشت و «آن سكستون» نيز از جمله مشوقان پلات به حساب مي آمد.
شعرهاي سيلويا پلات از جمله شعرهاي اعتراضي است و روايت و داستان در شعرهاي او فراوان به چشم مي خورد. شايد مجموعه شعر نامه هاي ميلاد تدهيوز كه هشتادو هشت شعر به عدد كليد هاي پيانو مورد علاقه سيلويا سروده شده و پس از سي سال سكوت چاپ شد در كنار شعرهاي پلات و آثاري كه از او به چاپ رسيده گوياي گوشه هاي پرتلاطم زندگي پلات باشد. سيلوياپلات از هر نكته اي در زندگي شعر ساخته است. از چاي خوردن با شوهرش گرفته تا خريد شير خشك و زايمان. شعرهاي پلات نشان مي دهد كه نظريه پردازي در شعر چقدر ساده انگارانه است و شاعر چه خوب مي تواند از مضامين دوروبرخود شعر بسازد و شعرش هم معني داشته باشد، هم اسطوره، هم داستاني باشد و هم حديث نفس.
سيلويا پلات در مصاحبه اي با پيتر اور كه مدتي قبل از مرگش به چاپ رسيد در پاسخ به سؤال  اور كه مي پرسد: چطور شعر گفتن را آغاز كرده؟ گفت: اصلاً نمي دانم چطور شعر را شروع كردم. به هرحال آدم از كلام موزون خوشش مي آيد و من اولين شعرم را در نه سالگي سرودم كه چاپ شد. فكر مي كنم كار من از اول حرفه اي بود. وقتي شعرم را آغاز كردم از طبيعت نوشتم همان هايي كه دوروبرم بود پرنده، زنبور، بهار، پاييز، ستاره هاي بالاي سر، اولين برف و اولين هديه براي كودك، هديه اي براي شاعر خردسال.
شعري از مجموعه گزيده اشعار سيلويا پلات با ترجمه اسدالله امرايي و ساير محمدي را در زير با هم مي خوانيم:
نوزاد مرده
اين شعرها زنده نمي مانند، تشخيص غم انگيزي است.
انگشت ها و شست  خود را بلند مي كنند.
پيشاني كوچك شان ورم مي كند. گويي از فشار خون
اگر از رفتار مي مانند
كمبود مهر مادرانه نيست.
نمي دانم بر آنها چه مصيبتي نازل شده!
شكل و شمايل مناسبي دارند.
بسيار رسا و دلنشين مي خندند!
مي خندند! مي خندند و به من مي خندند.
اما شش ها از هوا پر نمي شود و دل نمي تپد.
نه خوك هستند و نه حتي ماهي
اما رنگ خوك دارند و بوي ماهي
همان كه بودند زيبا مي شدند اگر زنده مي ماندند،
اما مرده اند اكنون
و مادر آنها از اندوه در حال مرگ
كاهلانه چشم دوخته اند
با او اما حرفي ندارند.

ابراهيم رزم آرا :
بازآوردن زبان شاعرانه
دريافت يكي از جايزه هاي معتبر شعر، آن هم توسط شاعري كه هنوز كتابي چاپ نكرده است نشان از آن دارد كه شاعر توانسته است به موقعيت مناسبي در شعر و شاعري برسد. ابراهيم رزم آرا متولد ۱۳۴۶، جايزه شعر امروز - كارنامه را از آن خود كرده است.او از سال ۱۳۷۲ دوره حرفه اي كار خود را با چاپ شعر در مجله «آدينه» آغاز كرد و براي لاكتاب بودنش تا به امروز دلايلي دارد. مجموعه شعر «هنوز مرا نيافريده اند» گزينه اي است از يك دهه فعاليت او در عرصه شعر، كه انتشارات آرويج اين مجموعه را قرار است منتشر كند.
رزم آرا علاوه بر شعر، نقد نيز مي نويسد: مجموعه مقالاتي به نام «خوانش» درباب زبانشناسي و نقد به زودي از وي منتشر خواهد شد.با او به گفت وگويي كوتاه مي نشينيم:
007560.jpg

عكس از:اعطاالله طاهركناره
* اول بگو چرا تا به حال شعرهايت را در قالب يك مجموعه چاپ نكرده اي؟
بخشي از اين موضوع كاملاً فردي و دروني است، چند سال پيش در دوره اي از كارهايم، متوجه شدم ناخودآگاهم چاپ كتاب را راهكاري در جهت پنهان كردن پاره اي از ترس ها و حقارت هايم انتخاب نموده است. - البته اين بخشي از مسئله است و براي نمونه گفتم - در هر حال، از روبه روي اولين انتشارات با بقچه پول و مجموعه شعرم در بغل عبور كرده و برگشتم اروميه. البته تمام پس اندازم براي چاپ كتاب را خرج كردم.
عالي بود، تا آن زمان آن همه كتاب يكجا نخريده بودم. بخش ديگري از موضوع به حال و هواي نشر مجموعه شعر در بيست سال گذشته برمي گردد.
از چاپ بي رويه كتابهاي شعر آزرده بودم و در عين حال احساس مي كردم، مخاطبان جدي ام را در مطبوعات و نشريه هاي منتخب خودم دارم و لازم نيست حتماً عبور از هر دوره شعري ام را با چاپ كتابي اعلام كنم. من عبور از مراحل مختلف و نوع برخوردم با زبان شعر را با نوشتن و پاره كردن و گاهي چاپ در مجله هاي ادبي گذراندم.
* حالا چرا مي خواهي چاپ كني. به نظرت اوضاع فرق كرده است؟
-بله! خلاصه بگويم، چاپ كتاب ديگر برايم رويداد عظيمي نيست، براي همين چاپ مي كنم. از طرفي دهه هشتاد، دهه ديگري است. احساس مي كنم كف هاي روي آب كمي فرو نشسته اند. اكثر هم نسلانم دوره هاي حقارت و نوجواني را - مثل خودم - سپري كرده اند. اگر تأويل، انتقام فكر از جهان متن تلقي شود، و مراد از جهان متن اگر ناخودآگاه من باشد، چرا پنهان كنم كه از بابت عدم چاپ كتاب تا به حال، خوشحالم... و گويا اين روزها وقتش رسيده است.
* از نقدهايي كه تاكنون نوشته اي چنين برمي آيد كه به شعر دهه شصت و به طور مشخص شعر منتسب به شعر گفتار چندان رغبتي نداري و از طرفي شعر دهه هفتاد را به نقد مي نشيني. آيا نظرت را مي توان امري بينابيني تلقي كرد؟
اگر منظور حركتي بينابيني است، نه! من در ارتباط با حوزه تئوريك و نظري شعر كاملاً راديكالم. تبيين و تحليل تئوري و نظريه اي خاص در چنين مصاحبه هاي كوتاهي ميسر نبوده و گفتن از مولفه هاي آن بدون ايجاد بستر و زمينه، ممكن است به تأويل هاي آنچناني بينجامد.
به نظر من كاربرد دال «شعر دهه هفتاد» ما را به بيراهه مي كشاند. چرا كه با كاربرد آن مدلولي در ذهن ما شكل مي گيرد كه اصولاً مصاديق بيروني اين دلالت وجود خارجي ندارد. ما وقتي از شعر «دهه قبل» با عنوان «شعر دهه هفتاد» ياد مي كنيم، بيشتر از يك گفتمان حرف زده ايم. يعني گفتمان شعر دهه هفتاد.
به طور خلاصه، شعر دهه هفتاد، وانموده اي بيش نيست. وانموده اي كه در اثر عدم حضور جريان ها و نيز كمبود نقد حرفه اي شكل گرفته است.
* آيا تعدادي از مجموعه شعرهاي منتشر شده در دهه هفتاد را نمي توان از مصاديق بيروني دانست؟
-صحبت بر سر حضور چند مجموعه شعر نيست. كساني - كه خود عمدتاً شاعر نيز هستند - چند مجموعه شعر را بستر قرار داده و معيارها، شگردها و الگوهاي زيبايي شناختي آن ها را به مولفه هاي غالب شعر دهه هفتاد تأويل كرده اند. كه البته غالب اين معيارها و مقاله ها نيز از شعرها و عناصر دروني آن ها گرفته نشده اند.
* آيا براي نمونه مي توان به مولفه اي خاص اشاره كرد؟
من در جايي ديگر اشاره كرده ام، كه امروزه با تفكر و فلسفه نمي توان در ورود به مكان و جغرافياي ديگري به صرف وارداتي بودن برخوردي سلبي داشت.
چرا كه انديشه انضمام فرهنگي و بومي ندارد. اما موضوع اين است كه احكام فلسفي - زبانشناختي در ورود به حوزه شعر، ادبيات و فرهنگ استحاله يافته و توسط افرادي به معيارهاي زيبايي شناختي معاصر تأويل شده اند. براي نمونه، در نقد و مباحث نظري از «زبان» گفته شده است. در حالي كه زبان - به عنوان دستگاه و نظامي از نشانه ها - در ذهنيت مؤلف به «دستور زبان» تقليل يافته و از هر گونه بازي در آن به اشتباه «بازي زباني» يادشده است.
* برخي معتقدند كه عده اي در دهه هفتاد، شعر را به انحراف كشيده و بحران آن نيز فرايند حضور شعر چنين كساني است.
- آنچه من درباره عنوان «شعر دهه هفتاد» گفتم، به معناي انكار حركت نيست. صحبت من بر سر كاربرد و نوع تأويل آن است، تأويلي كه برخلاف مولفه «عدم قطعيت» در آن، تنها به معنايي مسلط تن داده است.
شعر اين دهه ويژگي هاي خاصي دارد از جمله عدم حضور محافظه كاري، به نمايش گذاشتن جسارت و آشنايي زدايي، شكستن تقدس شعر در ذهنيت فرهنگي جامعه و عبور از رمانتيك بازي و سانتي مانتاليسم. قرار نيست ما در هر دهه اي قله يا قله هايي داشته باشيم.
گاهي در يك دهه خاص ممكن است ما با آثار قابل توجهي روبه رو نباشيم، اما همين آثار مي توانند پايه گذار حركت هايي باشند كه دهه هاي بعد مي تواند از آن تغذيه كند. و اما بحران، خود بحران نتيجه نگرش انتقادي است. نگرش انتقادي بحران را تبديل به مولفه اي جاوداني مي كند. آن را مي آفريند، تخريب مي كند و از پس هر تخريب، شكل ديگر و بحراني ديگر بوجود مي آيد. نگرش مدرن الزاماً بحران را به دليل نهادينه شدن نقد در ذهنيت جامعه هميشه در كنار خود دارد. (البته مدلول واژه بحران در ادبيات ما هميشه جنبه اي منفي داشته و قرين انحراف بوده است)، خلاصه اينكه، بحران فرايند نگرش مدرن است در همه عرصه ها و ساختارها. شعر دهه هفتاد فاعل چنين قضيه اي نيست.
* زبان شعر داراي چه مولفه هايي است كه آن را با زبان هاي ديگر متمايز مي كند؟
مي گويند شعر خود را از تعهد بيان واقعيت رها كرده و امروزه به زبان يا واقعيت زبان مي پردازد. به نظر من تقسيم بندي هايي از قبيل، زبان معيار - زبان شعر، تقسيم بندي هاي درستي نيستند. با اندكي دقت و توجه به تعامل شاعران با زبان در آفرينش شعر معلوم مي شود كه چنين نظريه ها و تقسيم بندي هايي بيش از زبان، سويه هاي زبانشناختي دارند. زبان در علم زبانشناسي با زبان در شعر متفاوت بوده و شعر تنها براي فريب دادن زبان است كه از آن و اجزايش استفاده (سوءاستفاده) مي كند.
اگر زبان نظامي از نشانه ها تعريف مي شود، پديده اي به نام شعر، اين تعريف از زبانشناسي را در رابطه با حضور خود نفي مي كند. ما نمي توانيم با علم زبانشناسي به سراغ شعر برويم.
اگر شعر از واژه استفاده مي كند، واژه در آن همان واژه در ساختار دلالتي - تاريخ - فرهنگي زبان نيست. شعر در جريان شكل گيري خود، (براي مدتي) نشانه حاصل از دلالت را در پرانتز گذاشته و جهان خود را خلق مي كند. با آفرينش اين جهان، پرانتزي كه از آن گفتيم، ديگر هرگز باز نمي شود.
و كم كم از بين مي رود. بودريار مي گويد: در علم زبانشناسي همه جا با تلاش واحدي براي فرو كاستن زبان شاعرانه به يك معنا، به يك «گفتن خواهي» براي بازآوردن زبان شاعرانه به زير سايه يك معنا، براي برهم زدن اوتوپياي زبان و بازگرداندن زبان به موضع گفتمان مواجهيم. براي فرار از «زبانشناسي» بايد جريان آفرينش و شكل گيري شعر را در مرز ميان حضور ابژه ها (مصاديق خارجي) و دال ها به بررسي و نقد نشست. شايد اين نظر يادآور، پل ريكور باشد. آنجا كه شعر را ميان دو گرايش گرفتار مي بيند به گرفتار ميان تجربه و زبان.
* و شعر دهه هشتاد...
برآيند مولفه هاي بسياري خواهد بود. مولفه هايي كه از مرزهاي مد و غلبه معناهاي مسلط عبور كرده و ردپايي از تجربه هاي زيستي در آن ديده خواهد شد.
به همين سبب شعر دهه هشتاد شعري متعهد بوده، اما رفتار آن با واژه تعهد حامل هيچگونه تعهدي نخواهد بود.

ميراث دن كيشوت
رؤياهاي آقاي سرگيجه
007555.jpg

دنيس بارون
ترجمه: صبا رياضي
پل آستر در فوريه ۱۹۴۷ در يك خانواده متوسط در نيويورك متولد شد. پدر او، ساموئل آستر از زمين داران نيوجرسي بود. همسرش كوييني آستر نام داشت كه سيزده سال از پدر آستر جوانتر بود. اين دو همواره اختلافات بسياري داشتند. خواهر كوچكتر آستر نيز از نوعي بيماري روحي رنج مي برد. بنابراين آستر به دليل مشكلات ياد شده، همواره خود را به چشم يك تبعيدي در خانه پدري مي نگريست. علاقه آستر به ادبيات از سال ۱۹۵۹ شكل گرفت، هنگامي كه عمويش به قصد سفر به اروپا تعداد زيادي كتاب را در خانه آنها به امانت گذاشت. كم كم علاقه او به ادبيات و نويسندگي تبديل به نقطه عطفي در زندگي اش شد و بر حس جدايي طلبي اش از والدين صحه گذاشت.
آستر در اواخر دوره دبيرستان تصميم گرفت به اروپا سفر كند. وي در اين سفر از ايتاليا، اسپانيا و فرانسه ديدن كرد و در نهايت براي اداي دين به جيمز جويس سفري نيز به دوبلين داشت.
پس از بازگشت به آمريكا در پاييز همان سال وارد دانشگاه كلمبيا شد و تحصيلات خود را در رشته ادبيات تطبيقي آغاز كرد. در سال ۱۹۶۷ به سبب سرخوردگي بيش از حد از برنامه كسل كننده آكادميك دانشگاه و كمبودهاي آن به پاريس سفر كرد و مدتي طولاني در اين شهر اقامت گزيد. اما در بازگشت به نيويورك با كمك رئيس دانشگاه توانست تحصيلات خود را در دانشگاه كلمبيا از سرگيرد. در همين دوران بود كه نوشتن رمانهاي «در سرزمين  بر باد رفته» و «مون پالاس» را آغاز كرد كه البته تا مدتها بعد نيز آنها را به پايان نرساند. در ۱۶ اكتبر ۱۹۷۴ آستر با «ليديا ديويس» ازدواج كرد و اين ازدواج در نهايت به طلاق ختم شد. در آن زمان آستر ۲ كتاب شعر با نامهاي «ديوار نوشته» و «عدم» و آخرين مجموعه شعرش را با نام «رويارويي با ناملايمات» در سال ۱۹۸۰ منتشر كرد. آنچه آستر در شعر خود «اتحاد صداها» مي ناميد بعدها سر منشأ انتقال وي از مرز ظريف شعر به نثر شد. در همان سالها اولين كار نثر آستر با نام «فاصله هاي سفيد» نيز منتشر شد. در همين اثنا او كار نوشتن نيمه اول كتاب «اختراع اتروا» را به نام «پرتره مرد نامرئي» آغاز كرد.
«پرتره مرد نامرئي» داستاني غيرواقعي درباره مرگ پدر بزرگ آستر بود كه پدرش همواره علت آن را از وي مخفي كرد. نيمه دوم اين كتاب «كتاب خاطرات» نام گرفت. روي جلد و صفحه اول كتاب اصطلاح «زندگينامه شخصي» به چشم مي خورد اما اين زندگينامه شخصي از زاويه ديد سوم شخص مفرد نگاشته شده است. در اين كتاب پل آستر در جايگاه نويسنده كتاب، شخصي با نام «A » را به ما معرفي مي كند و به شرح زندگي او مي پردازد. نويسنده كتاب بعدها با نوشتن اعترافنامه اي اذعان مي كند «A» همان «آستر» است. وي در اين كتاب به نوعي به تمرين «بينامتنيت» دست مي زند. به طور مثال براي توجيه اين گونه فاصله گذاري ميان قهرمان داستان و نويسنده داستان جمله اي از شاعر فرانسوي، «رمبو» را ذكر مي كند: «من ديگري است.» متن سرشار از ارجاع به كتابها و وقايع تاريخي و ادبي و سخنان اديبان و شاعران فرانسوي و ... است. يكي از مهمترين آثار آستر در دهه ۸۰، «سه گانه نيويوركي» است. اين سه داستان به نوعي،  هويت انسان را به واسطه قالب داستانهاي كارآگاهي و پليسي به چالش مي كشد.
داستان اول «شهر شيشه اي»(۱۹۸۵) نام دارد. سرمنشأ اين داستان به تلفن هاي مشكوك كسي برمي گشت كه با منزل آستر تماس مي گرفت و از وي سراغ آژانس پينكرتون را مي گرفت. اين داستان حكايت يك نويسنده داستانهاي پليسي است كه خود را وقف تحقيق مرموز و گيج كننده اي كرده است. داستان دوم به نام «اشباح» (۱۹۸۵) روايت مردي است كه در آپارتماني مشغول به جاسوسي شخص ديگري است. «اتاق قفل شده» (۱۹۸۶) نيز حكايت ناپديد شدن مردي ديگر است.«سه گانه نيويوركي» توسط برخي منتقدين به عنوان ژانر ضد پليسي معرفي شده است. البته بهره گرفتن آستر از موتيف هاي داستانهاي پليسي كلاسيك را نمي توان انكار كرد اما آنچه قابل تأمل است روايت نامتعارف وي از داستانهاي جنايي است. بعد از اين، آستر در سال ۱۹۸۹ يكي از مشهورترين رمان هاي خود را با نام «مون پالاس» منتشر كرد. در سال ۱۹۹۰ وي رمان «موسيقي شانس» را به پايان رساند. اين رمان درحقيقت مايه ابتدايي خود را از نمايشنامه شكست خورده لورل- هاردي گرفته بود.
كتاب «موسيقي شانس» اثبات چالش وي براي نوشتن و از سرگذراندن تغييرات بسيار و روبه پيشرفت بود. اين داستان روايت اشخاصي بود كه در روز ۹ نوامبر ۱۹۸۹ شروع به ساختن ديواري مي كنند. ديوار برلين نيز در همين تاريخ فرو ريخت. «موسيقي شانس» كانديداي جايزه پن / فالكنر شد و يك سال بعد از انتشارش توجه بسياري از فيلمسازان را براي اقتباس سينمايي جلب كرد. ارتباط آستر با دنياي فيلم و سينما نيز از همين دوران آغاز شد. فيلم «دود» در سال ۱۹۹۵ با كارگرداني وين ونگ براساس فيلمنامه اي از آستر ساخته شد. آستر در ساخت فيلم ديگري نيز با نام «چهره غمگين» با ونگ همكاري كرد كه البته فيلمنامه اين فيلم را نيز خودش نگاشته بود. در سال ۱۹۹۸ فيلمنامه «لولو روي پل» را به اتمام رساند و آن را كارگرداني كرد. رمان «يوياتان» در سال ۱۹۹۲ منتشر شد. «يوياتان» كتابي پيچيده و مملو از ايده هاي متنوع و بديع بود و به جرأت مي توان آن را بهترين كار آستر در ژانر تخيلي به حساب آورد.«آقاي سرگيجه» رمان ديگري از آستر است كه در سال ۱۹۹۴انتشار يافت. اين رمان روايت بدون وقفه قهرمان داستان والتر راولي است كه به صورتي بسيار پراكنده بيان مي شود اما نقطه اوج آن شرح قهرمان داستان از تجربه پرواز است. بعد از آن آستر تا اين زمان دو رمان ديگر نيز با نامهاي «تيمبو كتو» (۱۹۹۹) و «كتاب اوهام» (۲۰۰۲) منتشر كرده است. «تيمبو كتو» داستاني است كه از زاويه ديد يك سگ نگاشته شده است.
شهرت آثار آستر به دليل عصبيت دروني، خود بسنده بودن و در عين حال ارتباطات بينامتني اي است كه با آثار ديگر برقرار مي كند. بسط اين ويژگي ها در آثار آستر با نيم نگاهي به زندگينامه شخصي وي جايگاه ويژه اي در آثار آستر پيدا كرده است كه خصيصه نامتعارف بودن اين آثار را به خوبي تبيين مي كند. از اين نويسنده كتاب هاي «در سرزمين بر باد رفته ها» با نام «كشور آخرين ها» و رمان «شهر شيشه اي» به فارسي ترجمه شده است.

سايه روشن ادبيات
007550.jpg

روايتي ديگر از دفاع مقدس
سيد ياسر هشترودي، داستان نويس، دو كتاب در دست انتشار دارد. يكي گزارش هاي سفرش به عراق و ديگري مجموعه اي از داستان هايش كه هنوز نامي براي آنها انتخاب نكرده است.
گزارش هاي وي در ارتباط با دفاع مقدس است و جنگ را از زبان آنها بيان مي كند. اين كتاب را دفتر ادبيات و هنر مقاومت منتشر مي كند و مجموعه داستان نيز از سوي «نشر شاهد» به چاپ خواهد رسيد.
هشترودي همچنين درباره آخرين كتاب هايي كه خوانده است گفت: مجموعه قصه اي از شهيد بيت المهدي خوانده ام وغير از آن هم، بيشتر در زمينه عرفان مطالعه داشتم. «فيه مافيه» به كل خواندن هر گونه داستان و رمان را براي من از ياد برده است و معاني عرفاني در وجود من تجلي و تكرار يافته. هشترودي پيرامون سفرهايش به عراق گفت: با سقوط صدام در عراق، شرايط استثنايي اي ايجاد شد و ما توانستيم اطلاعات مفيدي درباره جنگ هشت ساله مان از زبان عراقي ها، به دست آوريم. منظور اطلاعاتي است كه براي ما كاملاً قابل درك و هضم است. تصاويري مثل لحظه هايي كه عراقي ها در خرمشهر بودند و مردم و پرستارها و پزشكان ايراني را مي كشتند.
خب همه اين ها چهره اي جديد از روايت هاي جنگ را به ما بازمي شناساند.
هشترودي اضافه كرد: طي سه، چهار ماهي كه به عراق سفر داشتم عكس هايي را از عكاسان عراقي ديدم و آنها از جنگ تحميلي گرفته بودند. از اسيران، زخمي ها و كشته شدگان ما.
همه تنها گوشه اي از روايت ديگر جنگ ايران و عراق بود.
كفش  شيطان
«كفش هاي شيطان را نپوش» مجموعه اي از سه داستان بلند است كه هر كدام چيزي قريب به ۵۰ صفحه هستند. براي نام دو داستان ديگر عنوان «آرامش انگليسي» و «راستي آخرين بار پدرت را كي ديدي» را انتخاب كردم. «كفش هاي شيطان را نپوش» داستان وقايع انقلاب و دهه ۶۰ است و نوعي مضمون سياسي، اجتماعي دارد. «آرامش انگليسي» هم داستان جنگ است. خبرنگاري به جبهه مي رود و در اهواز عاشق دختري مي شود. به واقع فضاي داستان سيري در گذشته، حال و نيز شهر و جبهه است، چون شخصيت محوري قصه خبرنگار است.
احمد غلامي، نويسنده كتاب «فعلاً اسم ندارد» با بيان اين مطلب، پيرامون مضامين داستان «راستي آخرين بار پدرت را كي ديدي» ادامه داد: شخصيت نخست داستان، از پدر روستايي اش فرار مي كند و از ده خارج مي شود، اما در سطرهاي آخرين اثر، واپسين درس زندگي را هم، پدرش به او مي آموزد.
خالق «كسي در باد گريه مي كند» اضافه كرد: هنوز مجموعه  داستانم را به ناشر مشخصي نسپرده ام، اما به زودي منتشر خواهد شد.
غلامي نخستين اثرش را، با عنوان «عشيره» در سال ۱۳۷۲ به چاپ رساند.
نقش باغ
«نقش باغ نگارستان» نام مجموعه  داستاني است كه چندي پيش، حسن اصغري وعده انتشارش را به مخاطبان داده بود.
آخرين اثر اصغري حدود دو هفته پيش به بازار كتاب عرضه شد. نويسنده رمان «ول كنيد اسب مرا» واپسين اثرش را كه شامل هجده داستان كوتاه است، از سوي نشر «علم» روانه بازار كتاب كرده است.
«نقش باغ نگارستان» ۱۹۳ صفحه است و با قيمت ۱۵۵۰۰ ريال در دسترس علاقه مندان ادبيات داستاني، قرار خواهد گرفت.
بخارا
شماره ۲۹ و ۳۰ فصلنامه «بخارا» منتشر شد.
در بخش نقد ادبي نشريه مي خوانيم: پست مدرنيسم از چه زماني آغاز شد؟ (نوشته رابرت موراي ديويس)
صفحه هاي شعر فارسي «بخارا» در واپسين شماره اش به آثاري از شاعراني چون: محمدتقي بهار، محمد گلبن، مسعود فرزاد، مهدي اخوان  ثالث، فريدون مشيري، هـ.ا سايه، سيمين بهبهاني، جلال خالقي مطلق، شرف الدين خراساني، اديب برومند، بيژن ترقي، مهدي ماحوزي، منصور اوجي، عبدالكريم تمنا، پرويز خائفي، سيروس شميسا، صائم كاشاني، همايون صنعتي، توران شهرياري (بهرامي)، محمد آصف فكرت، حسين اكبري، نوذر پرنگ، رضا مقصدي، پرويز ابوالفتحي، احمد حيدربيگي و منيژه تمنا؛ اختصاص دارد. همچنين در صفحه هاي شعر خارجي مجله، شعرهايي از ماند لشتام، لوركا، آنا آخماتوا و... به چشم مي خورد كه منير مشيري، عبدالله كوثري، خسرو ناقد، صفدر تقي زاده و رضا سيد حسيني آنها را به فارسي برگردانده اند.
بخش طنز هم به هجدهمين قسمت «تداعي معاني» كه عمران صلاحي آن را مي نويسد اختصاص دارد و مطلبي نيز از فريدون تنكابني ديده مي شود.
ضمناً در بخش گزارش اين فصلنامه حميد دهقان مطلبي تنظيم كرده است با عنوان «شيخ احمد جام به روايت فرزند شيخ احمد جام.»
نقد ترجمه راهگشاست
اگر نظام نامه اي در زمينه ترجمه شروع به كار كند، عملاً به نوعي تحميل اراده منجر مي شود.
احمدپوري- مترجم آثار ادبي- با بيان اين موضوع در مورد تدوين نظامي جامع براي ترجمه عنوان كرد: اگر بخواهيم چنين نظامي داشته باشيم، ضمانت اجرايي آن چيست؟ و كساني كه مي خواهند تصميم  بگيرند چه چيز ترجمه شود يا نشود، چه افرادي بوده و از جانب چه كسي انتخاب مي شوند؟ اگر بتوانيم چنين نظامي را تدوين كنيم، كار بسيار خوبي صورت گرفته؛ ولي به نظر مي رسد اين كار در عمل غيرممكن است.
وي با بيان اين مطلب كه اگر چنين نظامي شروع به كار كند، عملاً به تحميل اراده منجر مي شود در ادامه يادآور شد: تدوين چنين نظامي، تنها در تعريف و ظاهر، امر خوبي است؛ ولي در عمل نشدني است. پوري در پايان اضافه كرد: اگر نقد ترجمه راه بيفتد و كساني مسئولانه ترجمه ها را نگاه كرده و راجع به آن نقد بنويسند، وضعيت ترجمه بهتر خواهد شد.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   سفر و طبيعت  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |