ابراهيم رزم آرا :
بازآوردن زبان شاعرانه
دريافت يكي از جايزه هاي معتبر شعر، آن هم توسط شاعري كه هنوز كتابي چاپ نكرده است نشان از آن دارد كه شاعر توانسته است به موقعيت مناسبي در شعر و شاعري برسد. ابراهيم رزم آرا متولد ۱۳۴۶، جايزه شعر امروز - كارنامه را از آن خود كرده است.او از سال ۱۳۷۲ دوره حرفه اي كار خود را با چاپ شعر در مجله «آدينه» آغاز كرد و براي لاكتاب بودنش تا به امروز دلايلي دارد. مجموعه شعر «هنوز مرا نيافريده اند» گزينه اي است از يك دهه فعاليت او در عرصه شعر، كه انتشارات آرويج اين مجموعه را قرار است منتشر كند.
رزم آرا علاوه بر شعر، نقد نيز مي نويسد: مجموعه مقالاتي به نام «خوانش» درباب زبانشناسي و نقد به زودي از وي منتشر خواهد شد.با او به گفت وگويي كوتاه مي نشينيم:
|
|
عكس از:اعطاالله طاهركناره
* اول بگو چرا تا به حال شعرهايت را در قالب يك مجموعه چاپ نكرده اي؟
بخشي از اين موضوع كاملاً فردي و دروني است، چند سال پيش در دوره اي از كارهايم، متوجه شدم ناخودآگاهم چاپ كتاب را راهكاري در جهت پنهان كردن پاره اي از ترس ها و حقارت هايم انتخاب نموده است. - البته اين بخشي از مسئله است و براي نمونه گفتم - در هر حال، از روبه روي اولين انتشارات با بقچه پول و مجموعه شعرم در بغل عبور كرده و برگشتم اروميه. البته تمام پس اندازم براي چاپ كتاب را خرج كردم.
عالي بود، تا آن زمان آن همه كتاب يكجا نخريده بودم. بخش ديگري از موضوع به حال و هواي نشر مجموعه شعر در بيست سال گذشته برمي گردد.
از چاپ بي رويه كتابهاي شعر آزرده بودم و در عين حال احساس مي كردم، مخاطبان جدي ام را در مطبوعات و نشريه هاي منتخب خودم دارم و لازم نيست حتماً عبور از هر دوره شعري ام را با چاپ كتابي اعلام كنم. من عبور از مراحل مختلف و نوع برخوردم با زبان شعر را با نوشتن و پاره كردن و گاهي چاپ در مجله هاي ادبي گذراندم.
* حالا چرا مي خواهي چاپ كني. به نظرت اوضاع فرق كرده است؟
-بله! خلاصه بگويم، چاپ كتاب ديگر برايم رويداد عظيمي نيست، براي همين چاپ مي كنم. از طرفي دهه هشتاد، دهه ديگري است. احساس مي كنم كف هاي روي آب كمي فرو نشسته اند. اكثر هم نسلانم دوره هاي حقارت و نوجواني را - مثل خودم - سپري كرده اند. اگر تأويل، انتقام فكر از جهان متن تلقي شود، و مراد از جهان متن اگر ناخودآگاه من باشد، چرا پنهان كنم كه از بابت عدم چاپ كتاب تا به حال، خوشحالم... و گويا اين روزها وقتش رسيده است.
* از نقدهايي كه تاكنون نوشته اي چنين برمي آيد كه به شعر دهه شصت و به طور مشخص شعر منتسب به شعر گفتار چندان رغبتي نداري و از طرفي شعر دهه هفتاد را به نقد مي نشيني. آيا نظرت را مي توان امري بينابيني تلقي كرد؟
اگر منظور حركتي بينابيني است، نه! من در ارتباط با حوزه تئوريك و نظري شعر كاملاً راديكالم. تبيين و تحليل تئوري و نظريه اي خاص در چنين مصاحبه هاي كوتاهي ميسر نبوده و گفتن از مولفه هاي آن بدون ايجاد بستر و زمينه، ممكن است به تأويل هاي آنچناني بينجامد.
به نظر من كاربرد دال «شعر دهه هفتاد» ما را به بيراهه مي كشاند. چرا كه با كاربرد آن مدلولي در ذهن ما شكل مي گيرد كه اصولاً مصاديق بيروني اين دلالت وجود خارجي ندارد. ما وقتي از شعر «دهه قبل» با عنوان «شعر دهه هفتاد» ياد مي كنيم، بيشتر از يك گفتمان حرف زده ايم. يعني گفتمان شعر دهه هفتاد.
به طور خلاصه، شعر دهه هفتاد، وانموده اي بيش نيست. وانموده اي كه در اثر عدم حضور جريان ها و نيز كمبود نقد حرفه اي شكل گرفته است.
* آيا تعدادي از مجموعه شعرهاي منتشر شده در دهه هفتاد را نمي توان از مصاديق بيروني دانست؟
-صحبت بر سر حضور چند مجموعه شعر نيست. كساني - كه خود عمدتاً شاعر نيز هستند - چند مجموعه شعر را بستر قرار داده و معيارها، شگردها و الگوهاي زيبايي شناختي آن ها را به مولفه هاي غالب شعر دهه هفتاد تأويل كرده اند. كه البته غالب اين معيارها و مقاله ها نيز از شعرها و عناصر دروني آن ها گرفته نشده اند.
* آيا براي نمونه مي توان به مولفه اي خاص اشاره كرد؟
من در جايي ديگر اشاره كرده ام، كه امروزه با تفكر و فلسفه نمي توان در ورود به مكان و جغرافياي ديگري به صرف وارداتي بودن برخوردي سلبي داشت.
چرا كه انديشه انضمام فرهنگي و بومي ندارد. اما موضوع اين است كه احكام فلسفي - زبانشناختي در ورود به حوزه شعر، ادبيات و فرهنگ استحاله يافته و توسط افرادي به معيارهاي زيبايي شناختي معاصر تأويل شده اند. براي نمونه، در نقد و مباحث نظري از «زبان» گفته شده است. در حالي كه زبان - به عنوان دستگاه و نظامي از نشانه ها - در ذهنيت مؤلف به «دستور زبان» تقليل يافته و از هر گونه بازي در آن به اشتباه «بازي زباني» يادشده است.
* برخي معتقدند كه عده اي در دهه هفتاد، شعر را به انحراف كشيده و بحران آن نيز فرايند حضور شعر چنين كساني است.
- آنچه من درباره عنوان «شعر دهه هفتاد» گفتم، به معناي انكار حركت نيست. صحبت من بر سر كاربرد و نوع تأويل آن است، تأويلي كه برخلاف مولفه «عدم قطعيت» در آن، تنها به معنايي مسلط تن داده است.
شعر اين دهه ويژگي هاي خاصي دارد از جمله عدم حضور محافظه كاري، به نمايش گذاشتن جسارت و آشنايي زدايي، شكستن تقدس شعر در ذهنيت فرهنگي جامعه و عبور از رمانتيك بازي و سانتي مانتاليسم. قرار نيست ما در هر دهه اي قله يا قله هايي داشته باشيم.
گاهي در يك دهه خاص ممكن است ما با آثار قابل توجهي روبه رو نباشيم، اما همين آثار مي توانند پايه گذار حركت هايي باشند كه دهه هاي بعد مي تواند از آن تغذيه كند. و اما بحران، خود بحران نتيجه نگرش انتقادي است. نگرش انتقادي بحران را تبديل به مولفه اي جاوداني مي كند. آن را مي آفريند، تخريب مي كند و از پس هر تخريب، شكل ديگر و بحراني ديگر بوجود مي آيد. نگرش مدرن الزاماً بحران را به دليل نهادينه شدن نقد در ذهنيت جامعه هميشه در كنار خود دارد. (البته مدلول واژه بحران در ادبيات ما هميشه جنبه اي منفي داشته و قرين انحراف بوده است)، خلاصه اينكه، بحران فرايند نگرش مدرن است در همه عرصه ها و ساختارها. شعر دهه هفتاد فاعل چنين قضيه اي نيست.
* زبان شعر داراي چه مولفه هايي است كه آن را با زبان هاي ديگر متمايز مي كند؟
مي گويند شعر خود را از تعهد بيان واقعيت رها كرده و امروزه به زبان يا واقعيت زبان مي پردازد. به نظر من تقسيم بندي هايي از قبيل، زبان معيار - زبان شعر، تقسيم بندي هاي درستي نيستند. با اندكي دقت و توجه به تعامل شاعران با زبان در آفرينش شعر معلوم مي شود كه چنين نظريه ها و تقسيم بندي هايي بيش از زبان، سويه هاي زبانشناختي دارند. زبان در علم زبانشناسي با زبان در شعر متفاوت بوده و شعر تنها براي فريب دادن زبان است كه از آن و اجزايش استفاده (سوءاستفاده) مي كند.
اگر زبان نظامي از نشانه ها تعريف مي شود، پديده اي به نام شعر، اين تعريف از زبانشناسي را در رابطه با حضور خود نفي مي كند. ما نمي توانيم با علم زبانشناسي به سراغ شعر برويم.
اگر شعر از واژه استفاده مي كند، واژه در آن همان واژه در ساختار دلالتي - تاريخ - فرهنگي زبان نيست. شعر در جريان شكل گيري خود، (براي مدتي) نشانه حاصل از دلالت را در پرانتز گذاشته و جهان خود را خلق مي كند. با آفرينش اين جهان، پرانتزي كه از آن گفتيم، ديگر هرگز باز نمي شود.
و كم كم از بين مي رود. بودريار مي گويد: در علم زبانشناسي همه جا با تلاش واحدي براي فرو كاستن زبان شاعرانه به يك معنا، به يك «گفتن خواهي» براي بازآوردن زبان شاعرانه به زير سايه يك معنا، براي برهم زدن اوتوپياي زبان و بازگرداندن زبان به موضع گفتمان مواجهيم. براي فرار از «زبانشناسي» بايد جريان آفرينش و شكل گيري شعر را در مرز ميان حضور ابژه ها (مصاديق خارجي) و دال ها به بررسي و نقد نشست. شايد اين نظر يادآور، پل ريكور باشد. آنجا كه شعر را ميان دو گرايش گرفتار مي بيند به گرفتار ميان تجربه و زبان.
* و شعر دهه هشتاد...
برآيند مولفه هاي بسياري خواهد بود. مولفه هايي كه از مرزهاي مد و غلبه معناهاي مسلط عبور كرده و ردپايي از تجربه هاي زيستي در آن ديده خواهد شد.
به همين سبب شعر دهه هشتاد شعري متعهد بوده، اما رفتار آن با واژه تعهد حامل هيچگونه تعهدي نخواهد بود.
|