مقدمه اي بر يك بر رسي نظري
علل ناسازگاري در زندگي زناشويي
|
|
اشاره: ناسازگاري و اختلافات در زندگي زناشويي مشكلي است كه بسياري از خانواده ها از آن رنج مي برند. ريشه، زمينه ها و علل بروز اين اختلافات و ناسازگاري ها چيست؟ رويكردهاي مختلف نظري هر يك از منظري به تبيين اين مسأله پرداخته اند. در مقاله زير علل ناسازگاري در زندگي زناشويي از منظر اين تئوري ها مورد بررسي قرار گرفته است. با هم مي خوانيم .
رويكرد رفتاري و ناسازگاري ازدواج
اين رويكرد مشكلات زناشويي را براساس قوانين يادگيري اجتماعي تبيين مي كند. در اين مكتب مشكلات ميان فردي از طريق شناخت عواملي كه به تداوم اختلاف منجر مي شود، مرتفع مي گردد. در اين رويكرد مدل رضايت از ازدواج با استفاده از تئوري مبادله اجتماعي مورد بررسي قرار مي گيرد. طبق اين مدل در روابط بين فردي، هر عضو مي كوشد در حالي كه هزينه ها را به حداقل مي رساند به حداكثر سود نائل گردد. بنابراين رضامندي از ازدواج تابعي از سود و زياني است كه هر كدام از زوجين كسب مي كنند. همچنين تقويت هايي كه فرد از همسرش دريافت مي كند نه تنها تعيين كننده درجه رضايت است بلكه پاداشي را كه وي به سوي همسرش برمي گرداند را نيز تعيين مي كند. براساس مفروضات اين رويكرد، شكست روابط را مي توان از طريق كاهش پاداش توضيح داد. در حقيقت فرد كوشش مي كند براي ديگري تقويت منفي داشته و تقويت مثبت را به اجبار به دست آورد. در رويكرد رفتاري شخصيت هر فرد انباشته اي از پاسخ هاي آموخته شده در برابر محرك هاست و تفكر نوعي رفتار حسي- حركتي است و شامل عكس العمل ها ياحركات گفتاري ناملفوظ و ناآشكار است. در نظر رفتارگرايان تعبير و تفسير ماهيت تقويت چيزي است كه رفتار را هدايت مي كند. از نظر بندورا فرآيندهاي شناختي شخص است كه رفتار را كنترل مي كنند. همچنين رفتار مي تواند از طريق مشاهده رفتار ديگران و پيش بيني پيامدهاي تقويتي انجام همان رفتارها آموخته شود. به نظر راتر تقويت بيروني داراي اهميت زيادي است. ولي اين اثربخشي به عوامل شناختي دروني بستگي دارد. از ديدگاه راتر ما براي تقويت هاي مختلف ارزش و اهميت قائل شده و ارزش ها را مورد قضاوت قرار مي دهيم. بنابراين يك تقويت يكسان ممكن است براي دو فرد مختلف ارزش يكساني نداشته باشد. به نظر وي شرايط تقويت كننده هاي بيروني ما را برانگيخته مي كنند تا براي به دست آوردن حداكثر ميزان تقويت مثبت و اجتناب از تنبيه كوشش كنيم. از نظر راتر نيازهاي روان شناختي ما اكتسابي و اساساً اجتماعي هستند. همچون نيازهاي حمايت- وابستگي و نيازهاي عشق- محبت.
رويكرد سيستمي و ناسازگاري ازدواج
اين تئوري بر جنبه هاي كلي و تعاملي رفتار توجه دارد. سيستم مجموعه پيچيده اي از عوامل است و براي شناخت آن بايستي ارتباطات دروني و پايدار بين اين عوامل را شناخت. بايد توجه كرد كه با خرد كرد عوامل، شناخت حاصل نمي شود. بلكه مفهوم سيستم مكتبي را دربردارد كه از جمع اجزاء آن بيشتر است. مطابق با اين تئوري، خانواده يك سيستم است كه در آن زير سيستم هاي ديگري با هم در تماسند. در برخورد با اختلافات خانوادگي نبايد رفتارهاي زن و شوهر به صورت فردي درنظر گرفته شود، بلكه بايد به عنوان يك اختلال ميان فردي مورد ملاحظه قرار گيرد.
رويكرد انسان گرايي و ناسازگاري ازدواج
در اين رويكرد بشر تمايلي ذاتي براي رشد دارد و احساسات به عنوان غريزه اي براي رشد در نظر گرفته مي شود. از ديدگاه انسان گراها ازدواج بايستي موجبات رشد فردي را فراهم آورد و زمينه اي براي خودشكوفايي گردد. بنابراين ازدواجي فرد را از رشد باز مي دارد كه منجر به اختلاف و جدايي شود. زوج هايي كه سعي مي كنند هرچه بيشتر پذيراي يكديگر باشند و به گونه اي عميق از صميميت و خودابرازي برخوردارند احساس رضايت بيشتري دارند. هرچه كيفيت ارتباطات ميان زوج ها بالا باشد ميزان بالاتري از رضامندي امكان پذير است. در رويكرد مزلو هر شخص با تعدادي نياز غريزي متولد
مي شود كه باعث رشد و توسعه يافتگي و شكوفايي او مي شود. وي سلسله مراتبي از نيازها را ارائه كرد كه بايد ارضاء شود. از نظر وي پايين ترين سطح نيازها، نيازهاي فيزيولوژيكي غالب هستندكه قويتر از نيازهاي رده بالا هستند و شكست در ارضاي آنها كمبودي را در فرد ايجاد مي كند. از ديدگاه مزلو نياز به عشق كه شامل عرضه محبت و دريافت آن است مي تواند با داشتن يك رابطه گرم و صميمي با شخص ديگر ارضاء گردد. مزلو عشق را با رابطه جنسي (يك نياز خالص فيزيولوژيكي) برابر نمي داند، اما تصديق مي كند كه رابطه جنسي يك شيوه ابراز نياز به عشق است. بنابراين شكست دربرآورده كردن نياز به عشق يكي از علت هاي بنيادي ناسازگاري در هر جامعه است. راجرز معتقد بود مردم با انگيزه شكوفا شدن متولد مي شوند. از نظر وي توجه مثبت، نيازي است براي پذيرش و محبت و تأييد از سوي ديگران. اين توجه مثبت بايد كامل، آزاد و نامشروط باشد تا به رفع نياز بيانجامد. راجرز به اهميت پذيرفتن و گوش دادن بدون دوري به عنوان شرطي براي تغيير اشاره مي كرد. وي به شدت نگران پيش داوري هاي انتقادآميز بود. به نظر او واقعيت همان است كه درك مي شود. اين درك ممكن است هميشه با واقعيت عيني مطابق نباشد. به اعتقاد راجرز اشكال مهم ارتباطي اشخاص اين است كه مي خواهند سخن ديگران را ارزيابي و قضاوت كنند. بدون اينكه به ويژگي ها و منحصر بودن اشخاص توجه كنند. چنين برخوردهاي كليشه اي مانع از برقراري ارتباطي مؤثر مي شود.
رويكرد شناختي و ناسازگاري ازدواج
اين رويكرد بر ذهن هوشيار تأكيد دارد. واژه شناخت به معني عمل يا فرآيند دانستن است. روانشناسان شناختي به شيوه هايي كه مردم به شناخت، ارزيابي و انديشه و تصميم گيري نائل مي شوند علاقه دارند. فكر به قضاوت، تصميم گيري و تعبير و تفسير درست يا اشتباه از وقايع و اعمال ديگران اشاره دارد. بدين ترتيب شناخت كامل ازدواج و مسائل مربوط به آن مستلزم درنظر گرفتن بعدهاي شناختي است. بك معتقد است كه مهمترين علت مشكلات زناشويي و روابط انساني سوءتفاهم است. آرون بك مي گويد: «آنچه گفته مي شود با آنچه شنيده مي شود، گاه كاملاً متفاوت است. بك علت اختلاف زناشويي را تفاوت در نحوه نگرش افراد و پيامدهاي ناشي از آن مي داند. البته نبايد تصور كرد پايه اختلافات همواره از سوءنيت يا بدذاتي طرفين يا يكي از آنهاست، بلكه در اكثر موارد ناشي از اين واقعيت است كه هر يك مسئله را به نحو متفاوتي مي بينند. اگر ذهن فرد را استدلال هاي غيرمنطقي و تفسيرهاي نادرست اشغال كرده باشد، در برابر واقعيات كور و ناشنوا بوده و با قضاوت اشتباه و برخورد نادرست هم خود و هم همسرش را رنج مي دهد. آلبرت اليس در جريان درمان مددجويان خود پي برد مددجويان به آن علت پيشرفتي در بهبود نشان نمي دهند كه ذهن خود را به طور فعال با رشته اي از افكار غيرمنطقي اشباع كرده اند و اين افكار را هم ياد گرفته اند. در اين رويكرد اعتقاد بر اين است كه آدم با اشياء و امور پريشان نمي شود، بلكه به خاطر طرز فكر و نظراتش نسبت به اشياء و امور پريشان مي شود. در تفكر فردي گفته مي شود هيجان هاي آدمي از تفكر وي سرچشمه مي گيرند و براي تغيير هيجان ها بايد تفكر فرد را تغيير داد. به عبارتي هيجان هاي آدمي از اعتقادات، ارزيابي ها، تعبير و تفسيرها و فلسفه وي درباره آنچه برايش اتفاق افتاده است سرچشمه مي گيرد و نه از خود رويدادها و حوادث. به نظر اليس قسمتي از نظام اعتقادي فرد شامل مجموعه اي از اعتقادات غيرمنطقي است كه منشاء اصلي پريشاني هيجاني او مي باشد. همچنين به نظر وي شناخت هاي داغ به ميزان زيادي با بيان ها يا جملات هيجاني- درخواستي همراه هستند كه معمولاً منتهي به رفتارهاي ناسازگار مي گردند. باكوم و سيرز پنج نوع متغير شناختي را مطرح نمودند و معتقدند كه اين متغيرها با هم در ارتباطند و در ايجاد و تداوم مشكلات زناشويي نقش مهمي ايفا مي كنند. اين متغيرها عبارتنداز: عقايد، استانداردها، توجه انتخابي، انتظارات، اسنادها. نظريه اسناد با قضاوت هاي علي و چگونگي تبيين وقايع ارتباط دارد. تبيين هاي علي غالباً به سؤال چرا پاسخ مي دهند. وقتي اطلاعات موجود ناديده گرفته شود و يا به گونه اي غيرصحيح پردازش شود قضاوت هاي علي تداوم
مي يابد. همچنين دشواري و اشكال در پردازش اطلاعات موجود و يادآوري آن در زمان ديگر دليل ديگري براي قضاوت نادرست است. به باور گاتمن تعامل ها در زوج هاي ناموفق، اغلب با رفتارهاي منفي متقابل مشخص مي شوند. زوج هاي ناموفق واكنش پذير هستند. واكنش پذيري در زوج هاي مشكل دار ممكن است احتمال سوء تفاهم و ارتباط نامطبوع را بالا ببرد. از طرف ديگر روابط نابسامان با ناتواني در حل تعارض مشخص مي شود. فقدان مهارت در حل تعارض باعث مي شود نزاع ها و تعارض هاي حل نشده كه در طي جريان ارتباط شكل گرفته اند، روي هم انباشته شوند و در نتيجه امكان حل مسأله در رابطه زوج ها را كمتر مي گرداند. كاهش تقويت موقعي اتفاق مي افتد كه زوجين رضايت موجود در ارتباط خود را از دست بدهند. اين امر ممكن است به خوگيري يا عادت مربوط باشد. در نتيجه رفتارهايي كه زماني خوشايند بودند، ديگر مهم تلقي نمي شوند. اين عوامل به همراه متغيرهاي ديگري در هم ادغام شده و به صورت الگوهاي تخريبي بي توجهي، انتقاد، مشاجره، انتظارات و اعتقادات منفي در ارتباط بين زوجين خود را نشان مي دهد. در روابط نابسامان، پاسخ هاي هيجاني زوج ها به همسران خود، معطوف به افكار آنها درباره رفتار همسران و معنايي است كه به آن رفتار نسبت مي دهند و نه فقط به خود رفتار. در ميان زوجين ناموفق اغلب مشاهده مي شود هر دو طرف درباره هم افكار منفي غيرمنطقي يا اسنادهاي آزاردهنده اي پيدا مي كنند. افكار منفي با پاسخ هاي آزاردهنده، به نوبه خود به ايجاد افكار منفي در طرف مقابل منجر مي شود. نه تنها اشكال در مهارت هاي اجتماعي يكي از مسائل مورد شكايت زوج هاست بلكه اشكال در مهارت هاي بيان و دريافت نيز با بسياري از شكايت هاي متداول آنها ارتباط پيدا مي كند؛ مانند عدم تفاهم، توجه ناكافي به يكديگر، اشكال در گوش دادن. رويكرد شناخت درماني بك مطرح مي كند كه منشاء افكار خود- آيند منفي به بازخوردها و مفروضه هايي مربوط مي شود كه در كودكي و دوره هاي بعدي زندگي شكل مي گيرند. در مدل شناختي بك نظر بر اين است كه تجربه در افراد به تشكيل فرض ها و يا طرح واره هايي درباره خويشتن و جهان مي انجامد. اين فرض ها يا طرح واره ها، خود در سازمان بندي ادراك، كنترل و ارزيابي رفتار مورد استفاده قرار مي گيرند. اما برخي از اين فرض ها انعطاف ناپذير و افراطي و مقاوم در برابر تغييرند. در نتيجه ناكارآمد و يا ناباور هستند. مسائل موقعي مطرح مي شود كه اتفاقات مهمي بيفتد كه با نظام اعتقادي فرد سازگاري داشته باشند. بدين ترتيب وقتي فرض هاي ناكارآمد فعال شدند «افكار خود- آيندمنفي» را برمي انگيزند. از اين نظر به اين افكار منفي مي گوئيم چون خود به خود به ذهن مي آيند و برخاسته از هيچ گونه فرآيند استدلال آگاهانه نيستند. اين افكار ممكن است تفسيرهايي از تجارب جاري باشند يا پيش بيني هايي درباره رويدادهاي آينده و با يادآوري چيزهايي كه در گذشته اتفاق افتاده اند. اين افكار به نوبه خود ساير نشانه ها (افسردگي، انگيزشي، هيجاني، شناختي و جسمي) را پديد مي آورد. با پيشرفت افسردگي، افكار خود- آيند منفي هرچه بيشتر، زياد و شديد مي گردند و افكار منطقي تر هرچه بيشتر ناپديد مي شوند. اين فرايند به گسترش فزاينده دامنه خلق افسرده منجر مي شود. هر قدر فرد افسرده تر مي شود، بيشتر افكار منفي پيدا مي كند و بيشتر به اين افكار اعتقاد پيدا مي نمايد و از طرف ديگر، هر قدر افكار منفي بيشتر به ذهن مي آيد، او را افسرده تر مي كند.
* منابع در دفتر روزنامه موجود است
|