حميدرضا جيحاني كارشناس ارشد معماري
بناي جاي گرفته در مجاور مقبره حكيم ابوالقاسم فردوسي كه امروز موزه توس ناميده مي شود ، به واسطه ويژگي هاي معمارانه اش از زيباترين و بااهميت ترين بناهاي معماري معاصر ايراني است.
اين بنا از نظر ريخت شناسي، سبك شناسي، مكان قرار گيري و نيز كانسپت ها و مفاهيم شكل گيري و البته معماري به غايت ساختار گرايانه اش همچون نگيني در بستر معماري معاصر ايران مي درخشد. بناي مذكور عطف نظر به ديد وسيع و ژرف معمارش، در چارچوبي تنديس گرايانه و با نگرشي عميق به معماري ايران طرح گرديده و به همين لحاظ ،ساختار گرايي ناب معماري ايراني را به ياري طلبيده است.
در همين چارچوب معمار بنا كوشش كرده تا دست كم بخشي از ارزش هاي پايدار در معماري سرزمينش را در تركيب با آرزوها و آمال فراروي معماري ايراني به بيان آورد.
هر چه هست اين بنا كه به سبب ويژگي هاي ساختاري و نيز مفاهيم شكل دهنده اش به عنوان يكي از با ارزش ترين نمونه هاي معماري معاصر ايراني قابل بررسي است و در دوره اي از اعتلاي معماري معاصر ايران و با نگرش نو و بديع به معماري گذشته طرح گرديده، از اولين آثار از اين دست و بدون شك يكي از موفق ترين و ارزشمندترين آنها به حساب مي آيد.
بناي مذكور كه با رويكردي عميق و دقيق به گذشته هاي معماري ايران شكل گرفته و شايد به همين دليل و نيز گوشه چشمي كه معمار آن به تجارب معمارانه سده اخير داشته و مصالح سخت و نمايان را در ظاهر بنا مورد استفاده قرار داده، تار و پودهاي معماري ايراني در آن به وضوح آشكار است.
طراح بنا اصولي همچون صداقت و صراحت معماري مدرن در عين قرارگيري قدرتمندانه و تنديس وار آن بر روي زمين، سادگي و توجه عميق به ساختار و لايه هاي دروني بنا و فضاهايي كه در پناه همان ساختار معمارانه شكل گرفته اند را مورد توجه ويژه قرار داده و به همين لحاظ، بنا را فاقد هر گونه اندود و تزيين طرح كرده و گويي خواسته است تا بنا، خود به كمال، رازها و رمزهاي گفته و ناگفته را در شكل گيري شاعرانه خويش بنماياند، هر فضايي كه در باغ به جاي مانده از حكيمي در سخن برپا مي گردد راهي جز تجسم شاعرانه، به نيكويي نتواند يافت. شايد در پي همين نگاه است كه بنا با همه ارزش هايي كه برايش مي توان برشمرد، هرگز نخواسته تا نگاه ها را به سوي خود بكشاند و در حضور نجيبانه اش، نگاه مردمان را همچنان به سوي مقبره حكيم توس معطوف بگشايد.
بناي مذكور كه در پي نوسازي انجام يافته در باغ آرامگاه شاعر نامي ايران و در دهه ۱۳۴۰ خورشيدي به منظور چايخانه و استراحتگاه براي ميهمانان باغ طراحي و ساخته شده، در چند نوبت دستخوش تغيير و تحولات گرديده است. در اولين نوبت در دهه ۱۳۶۰ خورشيدي با تغييراتي كه بيشتر در درون بنا اتفاق افتاد، به موزه تبديل گرديد.
تغيير كاربري مذكور با وجود نيكويي عملكرد جديد، به دليل مسدود كردن پنجره ها و روزن ها كه حس شفافيت بنا را القا مي كردند و حذف ديوارهاي داخلي بنا كه در ارتباط بصري و ساختاري با فضاي كلي و كالبد بنا بوده اند، اولين آسيب هاي جدي را متوجه آن كرده و بنا را مخدوش نموده است.
اين تغييرات نسبتاً گسترده كه احتمالاً به دليل در نظر گرفتن بنا جهت كاربري جديد (موزه) اعمال گرديده با توجه به ارزش هاي بنا، غيرقابل قبول، شتابزده و ناآگاهانه است، زيرا طراحي مجدد بنا براي كاربري موزه بي درك صحيح اثر، صورت پذيرفته و ناگفته پيداست كه دخالت در فضاهاي ارزشمند و فاخر بي درك و آگاهي نسبت به ارزش هاي آنها كاري به غايت نادرست خواهد بود.
دومين مرحله تغييرات گسترده در بنا، براي گسترش آن و در سال ۱۳۸۰ خورشيدي با انجام تخريب هاي گسترده در بنا شروع شد.
هدف اين تغييرات و دخالت ها، گسترش موزه از طريق انجام الحاقات و حذف بخشهاي مهم از بنا كه تأثير مستقيم در شكل گيري ساختاري و تنديس گرايانه اثر داشته اند بوده است.
كساني كه به چنين اقدامي دست يازيده اند به هيچ عنوان به اين نكته نينديشيده اند كه توسعه و گسترش هر فضاي معمارانه اي كه به سبب ويژگي ها و ارزش هايش «اثر» دانسته مي شود بي توجه به همان ويژگي ها و نيز مفاهيم شكل گيري و ارزش هاي معمارانه اش، كاري بس اشتباه و بدفرجام است كه بي شك هر تنديسي كه برافراشته شده يا هر فضايي كه ساخته شد و هر نغمه اي كه نواخته شده آنگاه كه به مرز و آستانه «اثر» دست يافت به واسطه بي بديل و يكتا بودنش و براساس روح و فلسفه حفاظت و نه صرفاً قوانين حفاظتي تدوين شده، شايسته پاسداري و حفاظت و منزلت است و نمي توان شك داشت كه موزه توس اثري ارزشمند در خط سير آن بخش از معماري معاصر ايراني است كه نگاه خود را نه به دور دست ها كه به سرزمينش معطوف گردانيده است.
اگر «آلوارآلتو» معمار فقيد فنلاندي ديوارهاي بتني بناهايش را با تخته هاي نه چندان صيقلي قالب بندي مي كرد تا در دوران جديد ياد و رنگ و بوي معماري چوبي زادگاهش را در خاطر مردمان تداعي كند و اگر نقش به جاي مانده بر ديوارهاي بتني در بناهاي معمار بزرگ ژاپني «تادائو آندو» نشاني از كمينه گرايي و مينيماليزم ذاتي در هنر، انديشه و فلسفه ژاپني است.
در وراي ديوارهاي بتني آنچه سيحون در توس برپا داشته چيزي جز نماياندن تجريدي معماري ايراني نتوانيم يافت و البته دور از ذهن نخواهد بود اگر به دنبال آنيم كه فخر و مباهات گذشته را در معماري بازيابيم و يا دست كم به آن نيم نگاهي بيندازيم و اگر مي خواهيم از بي هويتي امروز معماري مان آسوده شويم و اگر گفته هاي اساتيدمان، همچون مرحوم پيرنيا را كه مدام در گوشمان مي خواند كه از ظواهر بگذريد، معنا را ببينيد كه بيش از ظواهر، رشته معنا و مفهوم در معماري ايراني گسسته شده و هم آنگاه كه اميدوارانه اما با اندوه مي گفت كه اين رشته گسسته را گرهي بايد زد، به خاطر آوريم، چندان از نظر دور نخواهد بود اگر بپنداريم كه بناي مورد نظرمان در توس، دست كم تجربه اي با ارزش به اميد پيوند دوباره آن رشته گسسته بوده است كه معمارش سوداي اين گره و اين رشته را بسيار در سر پرورانده است.
آنچه در موزه توس اتفاق افتاده است قصه ديروز و امروز ما است. بسيار آثار فاخرمان را به ياد داريم كه در پي تنگ نظري ها و سهل انگاري ها، جز يادي از آنها برايمان باقي نمانده است و گاه در برخي آثارمان مي بينيم كه جداي از ارزش هاي معمارانه شان نشان مروت در آن عيان است و حرمت عمل گذشتگان.
نمي دانم كه ما امروز، بيشتر وارث كدام تفكريم، آن تفكري كه آثارمان را به فنا مي داد و يا دست كم در اين فنا شدن ها فريادي برنمي آورد كه حاصلش را در شيراز و اصفهان و تهران و قزوين بسيار توانيم يافت و يا آن تفكري كه جز اين بود و مدارا داشت و ارزش ها را پاس مي داشت و حرمت ها را نگاه مي داشت كه به وضوح در مسجد جامع اصفهان و بازار كرمان و مدرسه خرگرد خراسان و باغ فين كاشان نمايان است.
نگران اعمال امروزم كه از ديروز ، نه بياموزد و نه درس بگيرد و نمي دانم كه در سرگشتگي ميان اين دو تفكر بيمناك باشيم يا اميدوار؛ اميدوار به آنكه آن رشته و آن سررشته را بيابيم و بيمناك از آنكه اگر حرمت ها را شكستيم و از مروت به كنار نشستيم، آيا براي دنياي معمارانه مان فردايي هست؟