دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۸۲
شماره ۳۱۵۴- Sep, 1, 2003
سفر و طبيعت
Front Page

حفاظت از ميراث معماري معاصر در موزه توس بيمناك يا اميدوار؟
ميراث معماري
حميدرضا جيحاني كارشناس ارشد معماري
008805.jpg
موزه توس قبل از تخريب

بناي جاي گرفته در مجاور مقبره حكيم ابوالقاسم فردوسي كه امروز موزه توس ناميده مي شود ، به واسطه ويژگي هاي معمارانه اش از زيباترين و بااهميت ترين بناهاي معماري معاصر ايراني است.
اين بنا از نظر ريخت شناسي، سبك شناسي، مكان قرار گيري و نيز كانسپت ها و مفاهيم شكل گيري و البته معماري به غايت ساختار گرايانه اش همچون نگيني در بستر معماري معاصر ايران مي درخشد. بناي مذكور عطف نظر به ديد وسيع و ژرف معمارش، در چارچوبي تنديس گرايانه و با نگرشي عميق به معماري ايران طرح گرديده و به همين لحاظ ،ساختار گرايي ناب معماري ايراني را به ياري طلبيده است.
در همين چارچوب معمار بنا كوشش كرده تا دست كم بخشي از ارزش هاي پايدار در معماري سرزمينش را در تركيب با آرزوها و آمال فراروي معماري ايراني به بيان آورد.
هر چه هست اين بنا كه به سبب ويژگي هاي ساختاري و نيز مفاهيم شكل دهنده اش به عنوان يكي از با ارزش ترين نمونه هاي معماري معاصر ايراني قابل بررسي است و در دوره اي از اعتلاي معماري معاصر ايران و با نگرش نو و بديع به معماري گذشته طرح گرديده، از اولين آثار از اين دست و بدون شك يكي از موفق ترين و ارزشمندترين آنها به حساب مي آيد.
بناي مذكور كه با رويكردي عميق و دقيق به گذشته هاي معماري ايران شكل گرفته و شايد به همين دليل و نيز گوشه چشمي كه معمار آن به تجارب معمارانه سده اخير داشته و مصالح سخت و نمايان را در ظاهر بنا مورد استفاده قرار داده، تار و پودهاي معماري ايراني در آن به وضوح آشكار است.
طراح بنا اصولي همچون صداقت و صراحت معماري مدرن در عين  قرارگيري قدرتمندانه و تنديس وار آن بر روي زمين، سادگي و توجه عميق به ساختار و لايه هاي دروني بنا و فضاهايي كه در پناه همان ساختار معمارانه شكل گرفته اند را مورد توجه ويژه قرار داده و به همين لحاظ، بنا را فاقد هر گونه اندود و تزيين طرح كرده و گويي خواسته است تا بنا، خود به كمال، رازها و رمزهاي گفته و ناگفته را در شكل گيري شاعرانه خويش بنماياند، هر فضايي كه در باغ به جاي مانده از حكيمي در سخن برپا مي گردد راهي جز تجسم شاعرانه، به نيكويي نتواند يافت. شايد در پي همين نگاه است كه بنا با همه ارزش هايي كه برايش مي توان برشمرد، هرگز نخواسته تا نگاه ها را به سوي خود بكشاند و در حضور نجيبانه اش، نگاه مردمان را همچنان به سوي مقبره حكيم توس معطوف بگشايد.
بناي مذكور كه در پي نوسازي انجام يافته در باغ آرامگاه شاعر نامي ايران و در دهه ۱۳۴۰ خورشيدي به منظور چايخانه و استراحتگاه براي ميهمانان باغ طراحي و ساخته شده،  در چند نوبت دستخوش تغيير و تحولات گرديده است. در اولين نوبت در دهه ۱۳۶۰ خورشيدي با تغييراتي كه بيشتر در درون بنا اتفاق افتاد، به موزه تبديل گرديد.
تغيير كاربري مذكور با وجود نيكويي عملكرد جديد، به دليل مسدود كردن پنجره ها و روزن ها كه حس شفافيت بنا را القا مي كردند و حذف ديوارهاي داخلي بنا كه در ارتباط بصري و ساختاري با فضاي كلي و كالبد بنا بوده اند، اولين آسيب هاي جدي را متوجه آن كرده و بنا را مخدوش نموده است.
اين تغييرات نسبتاً  گسترده كه احتمالاً  به دليل در نظر گرفتن بنا جهت كاربري جديد (موزه)  اعمال گرديده با توجه به ارزش هاي بنا، غيرقابل قبول، شتابزده و ناآگاهانه است، زيرا طراحي مجدد بنا براي كاربري موزه بي درك صحيح اثر، صورت پذيرفته و ناگفته پيداست كه دخالت در فضاهاي ارزشمند و فاخر بي درك و آگاهي نسبت به ارزش هاي آنها كاري به غايت نادرست خواهد بود.
دومين مرحله تغييرات گسترده در بنا، براي گسترش آن و در سال ۱۳۸۰ خورشيدي با انجام تخريب هاي گسترده در بنا شروع شد.
008815.jpg

هدف اين تغييرات و دخالت ها، گسترش موزه از طريق انجام الحاقات و حذف بخشهاي مهم از بنا كه تأثير مستقيم در شكل گيري ساختاري و تنديس گرايانه اثر داشته اند بوده است.
كساني كه به چنين اقدامي دست يازيده اند به هيچ عنوان به اين نكته نينديشيده اند كه توسعه و گسترش هر فضاي معمارانه اي كه به سبب ويژگي ها و ارزش هايش «اثر» دانسته مي شود بي توجه به همان ويژگي ها و نيز مفاهيم شكل گيري و ارزش هاي معمارانه اش، كاري بس اشتباه و بدفرجام است كه بي شك هر تنديسي كه برافراشته شده يا هر فضايي كه ساخته شد و هر نغمه اي كه نواخته شده آنگاه كه به مرز و آستانه «اثر» دست يافت به واسطه بي بديل و يكتا بودنش و براساس روح و فلسفه حفاظت و نه صرفاً  قوانين حفاظتي تدوين شده، شايسته پاسداري و حفاظت و منزلت است و نمي توان شك داشت كه موزه توس اثري ارزشمند در خط سير آن بخش از معماري معاصر ايراني است كه نگاه خود را نه به دور دست ها كه به سرزمينش معطوف گردانيده است.
اگر «آلوارآلتو» معمار فقيد فنلاندي  ديوارهاي بتني بناهايش را با تخته هاي نه چندان صيقلي قالب بندي مي كرد تا در دوران جديد ياد و رنگ و بوي معماري چوبي زادگاهش را در خاطر مردمان تداعي كند و اگر نقش به جاي مانده بر ديوارهاي بتني در بناهاي معمار بزرگ ژاپني «تادائو آندو» نشاني از كمينه گرايي و مينيماليزم ذاتي در هنر،  انديشه و فلسفه ژاپني است.
در وراي ديوارهاي بتني آنچه سيحون در توس برپا داشته چيزي جز نماياندن تجريدي معماري ايراني نتوانيم يافت و البته دور از ذهن نخواهد بود اگر به دنبال آنيم كه فخر و مباهات گذشته را در معماري بازيابيم و يا دست كم به آن نيم نگاهي بيندازيم و اگر مي خواهيم از بي هويتي امروز معماري مان آسوده شويم و اگر گفته هاي اساتيدمان، همچون مرحوم پيرنيا را كه مدام در گوشمان مي خواند كه از ظواهر بگذريد، معنا را ببينيد كه بيش از ظواهر، رشته معنا و مفهوم در معماري ايراني گسسته شده و هم آنگاه كه اميدوارانه اما با اندوه مي گفت كه اين رشته گسسته را گرهي بايد زد، به خاطر آوريم، چندان از نظر دور نخواهد بود اگر بپنداريم كه بناي مورد نظرمان در توس، دست كم تجربه اي با ارزش به اميد پيوند دوباره آن رشته گسسته بوده است كه معمارش سوداي اين گره و اين رشته را بسيار در سر پرورانده است.
آنچه در موزه توس اتفاق افتاده است قصه ديروز و امروز ما است. بسيار آثار فاخرمان را به ياد داريم كه در پي تنگ نظري ها و سهل انگاري ها،  جز يادي از آنها برايمان باقي نمانده است و گاه در برخي آثارمان مي بينيم كه جداي از ارزش هاي معمارانه شان نشان مروت در آن عيان است و حرمت عمل گذشتگان.
نمي دانم كه ما امروز، بيشتر وارث كدام تفكريم،  آن تفكري كه آثارمان را به فنا مي داد و يا دست كم در اين فنا شدن ها فريادي برنمي آورد كه حاصلش را در شيراز و اصفهان و تهران و قزوين بسيار توانيم يافت و يا آن تفكري كه جز اين بود و مدارا داشت و ارزش ها را پاس مي داشت و حرمت ها را نگاه مي داشت كه به وضوح در مسجد جامع اصفهان و بازار كرمان و مدرسه خرگرد خراسان و باغ فين كاشان نمايان است.
نگران اعمال امروزم كه از ديروز ، نه بياموزد و نه درس بگيرد و نمي دانم كه در سرگشتگي ميان اين دو تفكر بيمناك باشيم يا اميدوار؛ اميدوار به آنكه آن رشته و آن سررشته را بيابيم و بيمناك از آنكه اگر حرمت ها را شكستيم و از مروت به كنار نشستيم، آيا براي دنياي معمارانه مان فردايي هست؟

از ميان نامه ها
جاده سازي در ايران ؛ مرگ تدريجي طبيعت

008820.jpg

احداث جاده هاي ارتباطي مناسب و حساب شده با هدف جابه جايي به موقع كالا و مسافر براي كشور پهناوري مانند ايران يك ضرورت است. هر قدر جاده ها گسترش بيشتري پيدا كند، ارتباطات سريع تر شده با كاهش هزينه حمل و نقل و رساندن به موقع كالا به بازار مصرف، اقتصاد رونق بيشتري مي يابد.
اما نبايد از نظر دور داشت توجه به سه مطلب مهم، قبل از شروع كار داراي اهميت ا ست كه بايد با كارشناسي بيشتري مورد توجه قرار گيرد: داشتن توجيه اقتصادي كافي، نحوه نگهداري و ميزان هزينه آن در درازمدت، عوارض زيست محيطي كه گاهي ضرري چندين برابر نفعش دارد.


شواهد موجود در كوهستانها و مناطق جنگلي كشور بيانگر آن است كه در طول تاريخ، هيچ گاه طبيعت به سرعت و شدت امروز مورد هجوم و تخريب قرار نگرفته است.
احداث جاده هاي كوتاه و بلند در مناطق كوهستاني و جنگلي به بهانه دسترسي به مناطق دور افتاده، نه تنها موجب گشايش كار و شكوفايي اقتصادي نمي شود، بلكه عوارض جانبي ناشي از زندگي ماشيني كه اصولاً با تخريب همه جانبه همراه است، باعث مرگ تدريجي طبيعت خواهد شد.
ادامه اين روند كه گاه حتي در قلب مناطق حفاظت شده رخ مي دهد، آه از نهاد هر طبيعت دوستي برمي آورد.
اين تراژدي غم انگيز دامنگير بسياري از مناطق بكر و بي دفاع طبيعت شده و موجب نگراني حافظان محيط زيست و طبيعت دوستان مي شود.
براي مثال در سال هاي ۷۳ و ۷۴ طرح احداث جاده دوم تهران- شمال از طريق اوشان فشم به علمده نور، مطرح شد. پيمانكاران متعددي تا سال ۱۳۸۱ روي پروژه كار كردند و با تخريب بسياري از باغات و زمين  هاي كشاورزي منطقه و ويران كردن مراتع، بخش شرقي و غربي گردنه «خاتون بارگاه» و تنگه زيباي «لونزا» و به هم زدن چهره زيبا و باشكوه دشت لار و با رها كردن صدها تن زباله غيرقابل تجزيه و صرف ميلياردها تومان سرمايه، پروژه را در سال ۱۳۸۱ رها كردند و جالب اين كه هيچ سازماني حتي وزارت راه، علت شروع و در پي آن،توقف پروژه، علاوه بر عوارض فراواني كه براي طبيعت داشت و هزينه فراواني هم براي آن صرف شد، به مردم توضيحي نداد.
008825.jpg

اخيراً مشاهده شده كه عده اي مهندس راه، از سمت شمال از طريق بلده شروع به نقشه برداري و علامتگذاري مي كنند. با توجه به اين كه منطقه دور افتاده به علت زمستان هاي سخت خالي از سكنه است، معلوم نيست با كدام هدف اقتصادي و نظركارشناسي آن هم بعد از آن كه اداره راه تهران بعد از سال ها تلاش و هزينه از سمت جنوب، ادامه جاده را بيهوده تشخيص داده و آن را متوقف كرده است، ناگهان مسئولان راه سازي استان مازندران تصميم  گرفتند، اشتباه آنها را بعد از حدود هشت سال تلاش بيهوده تكرار كنند!!؟
معلوم نيست به چه علتي مي خواهند مراتع زيباي «پاكبود» و «كشكك» را كه خوشبختانه از گزند گروه اول محفوظ مانده تخريب كنند. ادامه اين جاده علاوه بر خسارت هاي زيانبار زيست محيطي، آب رودخانه لار و كشكك را كه محل اصلي زندگي كمياب ترين آبزي آب شيرين، يعني ماهي قزل آلاي خال قرمز است از بين خواهد برد. در حال حاضر چهار جاده ارتباطي از تهران به خطه سرسبز شمال وجود دارد و علاوه بر آن جاده ديگري از طريق دره «سنگون» به شمال كشور در دست احداث است.
اگر در نگهداري و مرمت و رفع نواقص جاده هاي موجود تلاش شود، هم هزينه كمتري دارد و هم عوارض كمتري. در هر حال احداث جاده مثل جاده ياد شده در دل طبيعت وحشي كه به علت وجود بوران و زمستان سخت ممكن است چندين ماه در سال قابل استفاده نباشد توجيه منطقي ندارد.
اين حق مسلم مردم است كه از وزارت كشور سؤال كنند با چه توجيه اقتصادي و به چه قيمتي اين جاده احداث مي شود. اگر ضرورت داشت چرا متوقف شد و اگر رها شد چرا و به چه دليل از سمت ديگر شروع به فعاليت كرده اند؟!
طبيعت يك وديعه الهي است نبايد بي دفاع بماند.
چه كسي از مرگ تدريجي طبيعت سود مي برد؟!
اصغر كلاني ‎/ يكي از خوانندگان

دهاتي هميشه مسافر

نوشتن از كوه
مي پرسند: مگر قرار نبود اين جا از كوه بنويسي و كوهنوردي و من درمي مانم كه چه بايستي گفت: راست مي گويند آيا؟ اين جا قرار بود از كوه بنويسم ،كوه را كه نمي نويسند بلكه ازش صعود مي كنند، آرام وبي صدا و بعد برمي گردند خونه شون، بي سروصدا، بي آنكه كسي صداي سرفه هاي خسته شون رو بشنود. بي آنكه رد چكمه هاي گلي و پاهاي خسته شون راه پله ها رو كثيف تر كنه! و بي صدا، بي آنكه چراغ رو روشن كنند. شير آب داغ رو بازكنن و بشورن اون همه لذت رو از ذهنشون و تميز و مرتب عين آدم حسابي ها برن سر كار!!
008810.jpg


كوه است كه مي ماند
يكي رفت!
يكي موند!
يكي به حسرت سرشو جنبوند!
اون يكي اوليه باده كه هوهو مي زنه و مي ره جوري هم مي ره كه گويي اصلاً نيامده و اينقدر همه چي آرومه در نبودش كه يادت ميره كه چطور ويرانگر و پرهياهو اومده بود و يك دفعه هم گم شد و رفت! اما اوني كه مي مونه كوهه، كوهه كه مي مونه. از هميشه تا هميشه! ساكت و سرد و سنگين! و ما سر جنبان آنچه مي آيد و مي رود!! ما هم مي رويم!... برويم!
عباس جعفري

تازه هاي طبيعت
انسان هايي چون ما در فضا!
فرضيه تازه: آفرينش چند كيهاني است

گيتي بزرگتر از آن است كه مي پنداريم. اين يك حقيقت جهاني است. زمان عوض مي شود، تئوري ها يكي پس از ديگري عرضه مي شوند، ستاره شناسان چيزهاي تازه اي در تلسكوپ هاي خود مي بينند و كيهان همواره بسيط تر و عظيم تر از آنچه تصور مي شد جلوه مي كند. خيره كننده ترين تئوري تازه بر اين پايه مبتني است كه جهان ما آنچنان بزرگ نيست، بلكه يكي از هزاران است. كيهان مثل حباب حاصله از باز كردن در نوشابه است و هر حباب موجود در كف انبوه، خود يك كيهان است.
تاكنون تصور ما در مورد جهان بسيار ساده تر از اين بوده است. مصريان قديم مي پنداشتند كه آسمان مثل سقفي، توسط كوه ها درگوشه هاي زمين نگهداري مي شود و ستارگان آنقدرها دور نيستند. اما در قرن هفدهم تلسكوپ ها اين نظريه را برهم زدند و آن را از اعتبار انداختند. از درون لنز تلسكوپ تعداد ستاره ها بي شمار بود و فضا عمق داشت. ستاره ها خورشيد هايي عظيم بودندكه به سبب فاصله زياد، نورشان ضعيف به نظر مي رسيد. سپس، در سال ۱۹۲۳، ادوين هابل ثابت كرد كه توده هاي رازآميز ابرمانندپيچاني كه سحاب خوانده مي شدند، عملاً كهكشان ها هستند و ما در كيهان كارل سيگن زندگي مي كنيم كه از ميلياردها و ميلياردها كهكشان تشكيل شده، كه هر كدام پر از ستاره اند. با اين همه، ممكن است تعداد ستارگان و عظمت سيگن دست كم گرفته شده باشد.
ماهواره اكتشافي ويلكينسون مايكروويو اخيراً تشعشعات باقي مانده از يك جهان جوان و تازه پديد آمده را ضبط كرد كه در آن هيچ كهكشاني وجود نداشت، بلكه توده اي آشفته در كيهاني جوشان و در حال انبساط بود. اطلاعات به دست آمده عمر قطعي اين جهان را تعيين كرد: ۷/۱۳ ميليارد سال، به علاوه يا منهاي ۲۰۰ ميليون سال.
شايد اطلاعات به دست آمده، به طور آشكارتري، نظريه انبساط كيهاني را تقويت مي كند، كه گونه ديگري از انفجار بزرگ (بيگ بنگ) است.
تئوري انبساط بر اين ادعاست كه در ابتدا كيهان به طور ناگهاني شروع به تورم كرد و به طرز غيرقابل تصوري در زماني كمتر از يك ثانيه (جزيي از يك ثانيه)، منبسط شد. حتي تصور اندازه و حجم اين انبساط غيرممكن به نظر مي رسد.
اكنون تئوري چند كيهاني فكر دانشمندان را به خود مشغول داشته است. مشكل اينجاست كه اثبات اين تئوري دشوار است. مايكل ترنر، استاد كيهان شناسي دانشگاه شيكاگو مي گويد: «اين تئوري، گيج كننده، عظيم و سخت قابل توجه است. اما هنوز علمي نيست و ما نمي توانيم آن را آزمايش كنيم!»
اما اگر اين تئوري واقعيت داشته باشد،  احتمال اين كه در ميان هزاران هزار كيهان شبيه هم (حباب هاي حاصل از باز شدن بطري نوشابه) دنياهاي زيادي درست مثل دنياي ما وجود داشته باشد بسيار زياد است. بر اين پايه، بي ترديد در ميان آن كيهان ها،كهكشان هايي همچون كهكشان  ما و در ميان آن كهكشان ها كراتي شبيه كره زمين با همين وضعيت آب و هوايي و با همين موجودات، جانوران و... آدم ها وجود خواهد داشت؟
به راستي آيا آدمياني همچون ما در جاهاي ديگر زندگي مي كنند؟ و آيا آنها نيز همچون ما به نابودسازي محيط زيست خود كمر همت بسته اند؟!

ماجراهاي طبيعت
داستان سگ من
قسمت هفتم
008800.jpg

نوشته ارنست تامپسون ستون
برگردان: حميد ذاكري
در طول همان زمستان، من تعداد زيادي گرگ و روباه گرفتم كه خوش شانسي و توان بينگو را در نجات از تله نداشتند و پوستشان را براي بهار نگه داشتم.
دشت «كندي» هميشه جاي خالي مناسبي براي تله گذاري بود. زيرا آمد و شد انسان در آن بسيار كم است و هنوز بين جنگل انبوه و محل اسكان مردم قرار دارد. من توانستم پوست فراواني از اين منطقه تهيه كنم و در اواخر آوريل طبق معمول به گشت زني هاي روزانه ام پرداختم.
تله هاي گرگ از فولاد سنگين ساخته شده و دو فنر دارد كه هر كدام يكصد پاوند قدرت دارند. تله ها  به صورت چهارتايي دور يك طعمه كار گذاشته مي شود و بعد از آن كه محكم به كنده هاي پنهان شده در زمين بسته شد، به دقت با پارچه و شن نرم پوشيده مي شود به طوري كه كاملاً از ديد مخفي باشد.
يك گرگ مرتع در يكي از تله ها گير افتاده بود. او را باچماق كشتم و لاشه اش را به كناري انداختم تا دوباره تله را درست كنم و سرجايش كار بگذارم، چنانكه قبلاً صدها بار اين كار را كرده بودم. كار به سرعت انجام شد. فنرهاي تله را جا انداختم و چون مقداري ماسه نرم در نزديكي خود ديدم دراز شدم تا مقداري از ماسه ها را روي تله بريزم تا پوشش كامل تري داشته باشد.
عجب غفلتي! يك بي فكري، يك بي احتياطي كوچك همه چيز را خراب مي كند و جان آدم را به خاطر مي اندازد: آن ماسه نرم روي تله گرگ بعدي ريخته شده بود و در يك لحظه تله عمل كرد و من زنداني شدم. اگرچه زخمي نشده بودم، چون تله دندانه نداشت و ضمناً دستكش هاي ضخيمي كه به دست داشتم مانع شدت فشار و صدمه زدن دهانه تله بود، اما دستم از بالاي انگشتان محكم گير كرده بود. سعي كردم پاي راستم را به آچار تله برسانم. خودم را در حالي كه صورتم روبه زمين بود، كاملاً دراز كردم و به طرف آچار كشيدم و دست گرفتارم را تا مي توانستم راست گرفتم تا بلكه پايم را به آن برسانم. نمي توانستم در يك زمان، هم آچار را ببينم و هم پايم را به آن رسانده و جلو بكشم. روي انگشتان پايم حساب مي كردم كه بتوانم با آن كليد كوچك آهني را كه به قيدها وصل بود احساس كنم.
اولين تلاشم بي ثمر ماند؛ هر چقدر تقلا كردم انگشت پايم فلز را لمس نكرد. به آرامي خودم را چرخاندم و دوباره كوشش كردم، اما باز هم بي نتيجه بود. به سختي نگاهي انداختم و متوجه شدم بيش از اندازه به طرف غرب هستم. دوباره شروع به تقلا كردم. با انگشت پايم، كوروار، به اطراف ضربه مي زدم تا آچار را پيدا كنم. به همين ترتيب با پاي راستم مشغول جست وجو و اين طرف و آن طرف گشتن بودم و چنان سرگرم اين كار و كرد خود شده بودم كه به كلي تله ديگر را از ياد بردم. ناگهان صداي جرنگ دندانه هاي تله  سوم مرا به خود آورد و در يك لحظه پاي چپم در آرواره هاي محكم تله گير افتاد.
وخامت اوضاع و وحشت حاصل از آن را در لحظات اول حس نكردم، اما خيلي زود فهميدم كه تمام تلاش هايم بيهوده است. نه مي توانستم از شر تله ها خلاص شوم و نه قادر بودم هر دو تله را با هم از جا تكان دهم و حالا با بدني كشيده روي زمين افتاده و سخت به خاك چسبيده بودم.
حالا چه به روزم خواهد آمد؟ چندان خطري از جانب يخ زدن تهديدم نمي كرد چون فصل سرما تقريباً گذشته بود، اما دشت كندي جايي بود كه هيچ كس از آن نمي گذشت، مگر در زمستان كه بعضي اوقات سروكله هيزم  شكن ها در آن پيدا مي شد. اكنون من در ميان اين دشت خالي بي رهگذر در دام مرگ افتاده بودم و هيچ اميدي به نجات خود نداشتم. هيچ كس نمي دانست من كجا رفته ام و اگر نمي توانستم خود را نجات دهم، يا به وسيله گرگ ها خورده مي شدم و يا از سرما و گرسنگي جان مي سپردم، تصور اين واقعيت چنان تكان دهنده و وحشت انگيز بود كه براي لحظه اي حس كردم قلبم از ضربان ايستاده است.
همچنان كه دراز كش افتاده بودم، قرمزي خورشيد در پشت باتلاق صنوبر در غرب دشت ناپديد شد و يك چكاوك ساحلي در چند متري من، روي پشته اي كه لانه يك موش كيسه دار بود، نشست و نغمه جيرجيرك وار شبانه  خود را سر داد. به ياد شب قبل افتادم كه آسوده در كلبه ام نشسته بودم و چكاوكي شبيه اين بيرون كلبه نشسته بود و آواز مي خواند و ميان اين دو صحنه چقدر تفاوت وجود داشت. با آن كه درد كرختي درون بازوهايم مي خزيد و سرماي مرگباري وجودم را فرا مي گرفت، متوجه شدم كه چه پرهاي درازي در گوش هاي كوچك چكاوك وجود دارد! بعد افكارم پر كشيد و در كلبه «رايت»، دور ميز راحت شام پرسه زد و فكر كردم الان يا مشغول سرخ كردن گوشت براي شام هستند، يا راحت روي صندلي نشسته اند و قهوه  مي نوشند و گپ مي زنند. اسبم - پوني- همچنان در جايي كه رهايش كرده بودم ايستاده و منتظرم بود تا مرا به خانه برگرداند.
او تأخير طولاني من را درك نمي كرد و وقتي شروع به صدا زدن كردم، پوزه از علف برداشت و با كنجكاوي گنگ و نااميدانه اي نگاهم كرد. اگر فقط مي توانست بازين خالي و بدون سوار به خانه برود، ممكن بود باعث جلب توجه شده و كمك بياورد. اما وفاداريش او را سخت به زمين ميخكوب كرده بود و آنقدرها باهوش نبود كه بتواند شرايط من را درك كند؛ پس همچنان ايستاده بود نگاه مي كرد و ساعت ها از پي هم مي گذشتند و من از درد و سرما و گرسنگي و تشنگي به هلاكت نزديك مي شدم.
آنگاه به ياد آوردم كه چه طور «گيرو»، دام گذار پير، ناگهان گم شد و بهار سال بعد دوستانش اسكلت او را در حالي پيدا كردند كه پايش در تله خرس گير كرده بود. در فكر بودم كه كدام تكه لباس من مي تواند هويتم را نشان بدهد.
سپس فكر تازه اي به خاطرم رسيد، فكري آزاردهنده: اين دقيقاً احساسي است كه يك گرگ وقتي توي تله مي افتد دارد. اوه، خداي من، من مسبب چه رنج ها و شكنجه هايي بوده ام. بي خيال، بدون آن كه به عواقب كار خود و رنجي كه مي آفرينم فكر كنم صدها تله كار گذاشته و گرگ هاي زيادي را با درد هولناك و گرسنگي و تشنگي كشته ام! حالا دارم بهاي آن را مي پردازم؛ چشم در برابر چشم.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   انديشه  |   سفر و طبيعت  |   سياست  |   فرهنگ   |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |