دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۵۴- Sep, 1, 2003
ايهام هنري
زير ذره بين
اما جوان پس از ما با عدم قطعيت در سياست و اقتصاد و... ادبيات روبه رو است. يكي از مصاديق عدم قطعيت ضديت با مرجعيت ادبي است. در دهه قبل كه هنوز بحث عدم قطعيت به خوبي جا نيفتاده بود، عده اي از جوانان بي آنكه موضع سياسي- اجتماعي خاصي داشته باشند به سوي پنهان كاري بيشتر سوق داده شدند.
محمد محمدعلي
008700.jpg

فرزام شيرزادي
محمد محمد علي از نويسندگاني است كه ادبيات فارسي نمي تواند آثار و نام او را ناديده بگيرد. حتي در سالهاي دور، اما همان طور كه درباره هر نويسنده اي زمان قضاوت خواهد كرد، در مورد او نيز داوري زمان صادق، است اما محمد علي كه از سال ۵۴ با «دره هندآباد گرگ داره» تا امروز كه ۵ مجموعه داستان، ۵ رمان و ۴ كتاب تحقيقي، سفرنامه و گفت وگو خلق كرده نويسنده اي صاحب  نگاه و قلم است و حتماً حرف هايي براي گفتن دارد. با سطرهاي كوتاهي از رمان نقش پنهان حرف هايش را مي خوانيم.
... هر وقت روي بام كاهگلي خانه قديمي  ما باران مي باريد، لكه هاي بزرگي روي سقف پيدا مي شد. آن شكل ها كه از سقف به ديوار مي سريد، هميشه يك جور نبود. گاهي شبيه پرنده اي بود كه مي گفتند: پشت كوه قاف زندگي مي كند...

* بعداز صادق هدايت و بزرگ علوي داستان نويسي ايران را در دهه هاي بعدچگونه ارزيابي مي كنيد؟
- بعداز آن دو نامدار ، دهه چهل را پيش رو داريم. دهه اي كه چون دهه شصت خالق شگفتي ها بود. گويي حاصل جمع تلاش داستان نويسان از ۱۳۰۱ شمسي به بعد در اين دهه تجلي مي يابد. در اين دهه داستان نويسان ايران با توجه به الگوهاي خوب اروپايي و آمريكايي توانستند عملاً تعريف روشن و واضحي از منظر يا زاويه ديد يا ديدگاه در داستان بيابند و آن را براي خود و ديگران تبيين كنند و داستان هايي خوش ساخت بنويسند. مسأله بسيار مهمي است كه در آن دهه اتفاق افتاد و هنوز پس از سي سال و اندي در ارزيابي هاي منتقدان از دهه چهل به آن پرداخته نشده است.
در اين دهه با توجه به تنوع آثار منتشر شده (اندك بوده است ولي متنوع) ما نمايندگان دو نحله فكري رئال و غيررئال (به تعبيري عيني و ذهني) را شناختيم كه اتفاقاً آن دو عزيز نامدار نمايندگان آن هستند. بعدها جاي آن ها را ابراهيم گلستان و صادق چوبك گرفتند. پس از آنان دولت آبادي و گلشيري آمدند و هر يك در راه و روش خود كوشيدند تا رسيده ايم به آغاز دهه هشتاد كه جهان از حالت دو قطبي بيرون آمده و هر كس ساز تعريف شده يا تعريف نشده خودش را مي زند و چقدر خوب است كه جوانان ديگر به مرجعيت ادبي فكر نمي كنند. احساس مي كنم در آينده اي نه چندان دور هر بچه مكتبي تازه به دوران رسيده اي ديگر هذيان و دغدغه و لقه لقه زباني و ابهام هاي مصنوعي در داستان را با تصور و انديشه اشتباه نگيرد و داستان نويسي به مجرايي سالم بيفتد و نيروها هدر نرود.
* تفاوت ادبيات داستاني نوع ساعدي و بهرام صادقي و بعدتر از آنها مثل نويسندگان نسل شما با داستان نويسان جواني كه هم اكنون مي نويسند چيست؟
- جهان تا قبل از ۱۹۸۵ و فروپاشي شوروي سابق و چند به هم ريختگي ديگر دو قطبي بود. در عين حال اين همه وسيله اطلاع رساني رايانه اي نبود، در نتيجه زاويه ديد و منظر و نظرگاه داستان نويسان به هستي و از جمله به ادبيات داستاني اغلب در محتواي همان دو قطب سرمايه داري و سوسياليزم شكل مي گرفت. زمينه، مساعد بيان حرف ها و سخن هاي خاص آن روزگار بود. در نقاشي، زمينه به آن بخش از تصويري مي گويند كه نقش ها و موضوع هاي اصلي بر آن ترسيم مي شود. در ادبيات اين اصطلاح به دو معني به كار مي رود، هم مفهومي نزديك به مفهوم صحنه دارد و هم به معني سنت و ديدگاهي است كه نويسنده به اتكاي آن عقايد خود را بيان مي كند. زمان غلامحسين ساعدي و بهرام صادقي و حتي در دوره آموزش و پرورش نسل ما هنوز خيلي چيزها قطعي به نظر مي رسيد. در نتيجه نويسندگان داستان هاي خود را قطعيت بيشتر و تمام و كمال از نظر ساخت ساخت و ساخت محتوا مي نوشتند. هنوز زبان پنهان كاري و تمثيلي و بيان غيرمستقيم كه حاوي نكته هاي سياسي و اجتماعي بود را به كار مي گرفتند تا دچار سانسور و مميزي دستگاه هاي دولتي نشوند. اما جوان پس از ما با عدم قطعيت در سياست و اقتصاد و... ادبيات روبه رو است. هيچ چيز مثل سابق سر جاي خودش نيست. يكي از مصاديق عدم قطعيت ضديت با مرجعيت ادبي است. در دهه قبل كه هنوز بحث عدم قطعيت به خوبي جا نيفتاده بود، عده اي از جوانان بي آنكه موضع سياسي- اجتماعي خاصي داشته باشند به سوي پنهان كاري بيشتر سوق داده شدند. ابهام مصنوعي را با ايهام هنري اشتباه گرفتند و تا آنجا پيش رفتند كه اكثر آثارشان گنگ و نامفهوم شد و خوانندگان حرفه اي و فرهيخته را هم از دست دادند. البته برخي از آنان آرام آرام به اصالت داستانگويي دست يافتند، اما آموزه هاي غلط در برخي از آنان رسوب كرد. آموزه هاي غلط درباره ايجاز در نثر و درك انتزاعي از جريان سيال ذهن باعث شد نوشته هاشان بي پشت و پناه بماند. وقتي نويسنده داستان را در اوج رها مي كند كه اميدوار باشد خواننده همان چيزي را كه مد نظرش هست درك مي كند و به نتيجه اي خلاف آنچه هدف اوست نمي رسد. ايهام هنري لازم است، ولي نبايد آنقدر در دادن اطلاعات خست به خرج بدهيم كه داستان حساسيت خود را از دست بدهد و گنگ بماند.
*درباره ادبياتي كه از طريق ترجمه وارد نگاه و زبان نويسندگان ما شده ارزيابي تان چيست؟ گمان مي كنيد چه تأثيري بر روند داستان نويسي ايران داشته است؟
008710.jpg

- كالاي فرهنگي هم مثل هر كالاي ديگري كه از خارج وارد مي شود، همراه خود فرهنگ كشور مبدأ را هم مي آورد. ترجمه كتاب نيز از اين قاعده مستثنا نيست. مردم با آگاهي از فرهنگ ها و سنت ها و آيين ها و طرز سلوك آدم ها در خانواده ها و مجامع گوناگون موقعيت خود را تغيير مي دهند يا مستحكم مي كنند. ترجمه داستان از زمان ناصر الدين شاه در ايران گسترش يافت و متأسفانه به دليل انتخاب هاي بد و سردستي از رمان هاي بي ارزش و بازاري و غيرادبي اروپايي تأثير منفي بر روند شكل گيري رمان نويسي ايران گذاشت. به طوري كه ما حتي در دهه چهل نتوانستيم از نظر رمان نويسي آني باشيم كه مي بايد مي بوديم. اگر از بوف كور صرفنظر كنيم، تا دهه چهل نتوانستيم يك رمان تكنيكي باارزش هاي ادبي بيافرينيم (شوهر آهوخانم و سووشون در اول و آخر دهه چهل چاپ شدند)، اما در ژانر داستان كوتاه به دليل سابقه كوتاه نويسي كه از ديرباز در آن ورز آمده بوديم، با حركت جمال زاده و هدايت توانستيم نه حالا همپاي بهترين داستان هاي كوتاه جهان، بلكه تا حدود قانع كننده اي پيشروي كنيم. ولي اوضاع بر همين پايه نماند.ما از دهه چهل به بعد ترجمه هاي نسبتاً خوبي از رمانهاي باارزش ادبي و معروف جهان خوانديم و همين باعث شد جدي تر به رمان نگاه كنيم. عمده كار ترجمه هاي خوب در دهه شصت و هفتاد صورت گرفت كه همراه بود با ترجمه كتاب هاي نقد ادبي كه بسيار تأثيرگذار بود. شاهد مثال هم تعداد قابل توجه رمانهايي است كه توسط نويسندگان نسل دوم و سوم با اسلوب هاي جديد و در عين حال مستحكم نوشته شده است.
در مجموع من تأثير ترجمه را خوب ارزيابي مي كنم. بگذريم از برخي جوانان كه متون كهن با داستان هاي پنجاه، شصت ساله اخير ايراني را نخوانده اند و با برخي ترجمه هاي بد و سردستي لاس مي زنند و عبارت هاي نامأنوس در نوشته هاشان سرريز مي كند. آنان اگر بخواهند به زبان فارسي بنويسند و از ظرايف، كنايه ها و استعاره ها و اصطلاحات آن بهره مند شوند، مجبورند بروند طرف سرچشمه ها تا بن مايه خود را تقويت كنند. قطعاً آنان كه در كارشان جدي هستند، به آن سو كشيده مي شوند.
*به نظر مي رسد كه اغلب نويسندگان آثارشان تكرار كتاب هاي قبلي است. با توجه به اينكه به نظر مي رسد كتاب «رعد و برق بي باران» شما شاخص ترين كارتان است، نظر خودتان دراين باره چيست؟
- البته من متوجه ظرافت و تداخل اين دو پرسش شما هستم، ولي بايد به صراحت بگويم بخش اول سؤال شما ربطي به آثار من ندارد. چون هيچ يك از داستان ها و رمان هاي من ربطي به يكديگر ندارند و تكرار ديگري نيست. مگر شيوه نوشتار و درونمايه ها و موضع گيري هاي نويسنده كه در مجموع سبك او شمرده مي شود... هر كدام چه خوب و چه بد راه مستقلي را پيش گرفته اند. به فضاي تازه اي دست يافته اند. آيا شما رمان هاي «نقش پنهان» و «باورهاي خيس يك مرده» و «برهنه در باد» را خوانده ايد؟
* متأسفانه نخوانده ام. فقط «رعد و برق بي باران» را خوانده ام و درباره «باورهاي خيس يك مرد» شنيده ام كه كار خوبي بوده يا «برهنه در باد»...
- حدس مي زدم و البته جاي گلايه نيست. چون فرصت و مجال همه ما محدود است، ولي بهتر بود قبل از رسيدن به نتيجه قطعي بررسي لازم به عمل مي آمد. به هر حال اين هم بد نيست كه شما يكي از آثار من را به ديگر آثارم ترجيح مي دهيد. براي من هم به عنوان نويسنده فرق نمي كند كدام را. لابد دلايل خود را داريد. از نظر من «رعد و برق بي باران» كه چه بسا همين روز ها به چاپ سوم برسد نه تكرار آثار قبلي است و نه آثار بعدي ام از روي آن گرته برداري شده است.
شايد بتوان گفت«رعد و برق بي پايان» ادامه منطقي«حاجي آقا» صادق هدايت است يا گسترش دهنده آن.رعد و برق بي باران عرصه اي است براي ستيز بين سنت و تجدد كه نويسنده جانب تجدد را گرفته است، ولي دلش به حال قهرمان يا ضد قهرمان هم سوخته است. من اما خود رمان «باورهاي خيس يك مرده» و « برهنه در باد» را به دليل پيشنهادهايي كه در زمينه روايت گويي كرده، بيشتر مي پسندم.

خوشي هاي زندگي
روايتي مدرنيستي از ويليام سامرست موآم
008725.jpg
رمان خوشي هاي زندگي كه متأسفانه در فهرست آثار موآم به غلط با نام هاي ديگري ترجمه شده است، از نظر سبك كار و تنوع زبان، اثري است متفاوت با ديگر آثار او. رماني كاملاً مدرنيستي سرشار از تمثيل، نماد و استعاره . جذابيت اثر زماني بيشتر مي شود كه اصل متن خوانده شود و تمثيل ها به درستي بجا آورده شوند.
كتاب با وجود ساختار ساده و گفتگووارش داراي لايه هاي نهفته اي است كه گاه خواننده مجبور مي شود قسمت هايي از آن را دو تا سه بار بخواند. موآم با دوري جستن از سطحي نگري، از طنزي صريح و گاه پنهان استفاده مي كند؛ و در همان حال واقعيت را باز مي تاباند، بي آن كه قلم فرسايي و خودنمايي كرده باشد.
از نكات برجسته كتاب، اين كه به رغم «نوع» آن يعني داستاني بودنش، كمتر خصلت روايي دارد. داستان، قصه يك نويسنده و ماندگاري نام او در عرصه ادبيات انگلستان است؛ اما قصه گوي كهنه كار همين موضوع ساده را چنان مي پردازد كه خواننده را وادار به تفكر مي كند؛ تفكري كه از شك و ترديد سرچشمه مي گيرد. نويسنده مجموعه اي از رويدادهاي پراكنده را با لحني طنز آلود در هم تنيده و شبكه اي مرتبط با هم ساخته است، اما به نحوي كه خواننده خود نيز در پي كشف پاره اي از عناصر ابهام آميز برآيد.
شخصيت پردازي رزي دريفليد (همسر اول نويسنده) نمايشي است كه از توانايي موآم در اين مقوله: «شما متوجه نيستيد. او زن بسيار ساده اي بود، غريزه اي شاد و بي آلايش داشت. عاشق اين بود كه مردم را خوشحال كند. عاشق عشق بود. او مرا به ياد سوناتي از يك آهنگساز قديمي ايتاليايي مي انداخت كه در سوز و گدازش سبكسري مقبولانه نهفته بود و از وراي نجواهاي مستانه اش طنين لرزش آه به گوش مي رسيد.»
در شخصيت  عاشق پيشه رزي چيزي هست كه خود راوي هم در توجيه آن در مي ماند: «آهم را فرو مي خورم. مي دانم كه هر گاه جدي هستم، مردم به حرف هايم مي خندند.»
داستان از ديدگاه اول شخص نوشته شده است، ولي راوي نزديك ندارد. او از دور به وقايع نگاه مي كند و از آنجا كه زندگي روزمره ادوارد دريفليد و رزي را پي نمي گيرد، به نظر نمي رسد كه آنها دو شخصيت اصلي داستان باشند، با اين وجود «رد پاها» نشان مي دهد كه هستند. موآم درباره نوشتن داستان از ديدگاه اول شخص مي گويد: «در اين لحظه آرزو مي كردم اي كاش اين كتاب را به شيوه اول شخص ننوشته بودم. اگر آدم بتواند خودش را از زاويه اي دوست داشتني و ترحم انگيز نشان دهد خيلي خوب است... در داستاني كه روي مژه خواننده اشك برق مي زند، يا روي لب هايش لبخندي محبت آميز مي نشيند، درباره خود نوشتن خيلي هم قشنگ است. ولي وقتي مجبوريد خودتان را مثل يك احمق تمام عيار در معرض ديد خواننده قرار دهيد، آن قدرها هم جالب نيست.» رمان در عين حال مثل بيشتر آثار موآم با مضامين فلسفي و انديشه هاي كلي درباره هستي درمي آميزد، تا خواننده را با جهان نگري شخصيت ها آشنا كند: «اگر از طريق آدم مي شود بشريت را مطالعه كرد، بهتر است نمونه هاي داستاني آن انتخاب شوند نه واقعي.»
ناگفته نبايد گذاشت كه موآم كه همواره نويسنده اي آزادانديش و پيرو فلسفه عملي و اخلاق بود در اين داستان با كلام طنز آلود خاص خود اهل قلم را قشري آسيب پذير و ترحم انگيز توصيف كرده است. اولش كه بايد فقر و بي اعتنايي مردم را تحمل كند، بعد هم كه به درجه اي از شهرت رسيد بايد با صبر و متانت تبعاتش را بپذيرد، به هواداران دمدمي مزاج دل خوش كند، اسير خبرنگاراني شود كه مي خواهند با او مصاحبه كنند و عكسش را بگيرند، جوان هايي كه اتوبيوگرافي اش را مي خواهند، هنرپيشه هايي كه دنبال نقش مي گردند، غريبه هايي كه قرض مي خواهند، مردان جواني كه اشتياق دارند نظر او را درباره نثرشان بدانند وكارگزاران، مديران، مزاحمان، هواداران، منتقدان و وجدان خودش. در مقابل، تنها يك راه دارد. هر گاه چيزي ذهنش را به خود مشغول كند، فكري عذاب دهنده، غم از دست دادن يك دوست، عشقي سركش و خلاصه هر احساس يا مسأله بغرنجي كه داشته باشد، تنها كافي است كه آن را سفيد و سياه روي كاغذ بياورد و از آن به عنوان درون مايه يك داستان، يا جذاب تر كردن يك مقاله استفاده كند و به دست فراموشي بسپاردش. او تنها انسان آزاد دنياست.
موآم در سال ۱۹۴۹عمده نظريات خاص خود را درباره اهل قلم در «دفتر يادداشت هاي يك نويسنده»(A Writerشs Notebook) جمع بندي كرد و بيشتر به عنوان يك اثر آكادميك تا يك گزارش يا بيوگرافي، در پنج جلد به چاپ رساند، اما به تصديق صاحب نظران، خوشي هاي زندگي به دليل خصلت روايي اش تأثير عميق تري بر خواننده مي گذارد. البته جهان بيني «دفتر يادداشت هاي يك نويسنده» در خوشي هاي زندگي هم وجود دارد، اما فارغ از خشكي و سرراستي يك نوشته تحقيقي. اين داستان حتي به لحاظ چرخش رفتاري شخصيت ها، عدم تعين و تقاطع هاي پي در پي شخصيت ها و رخدادها، آن هم با طنزي شيرين، به لحاظ كاركردش در عرصه زندگي هنرمندان، به سطحي بالاتر از ديگر آثار موآم مي رسد، هر چند كه داور نهايي اين داستان خوانندگاني هستند كه به زودي ترجمه فارسي اش را در بازار كتاب در دسترس خواهند داشت.

ميراث دون كيشوت
در سرزمين پارانويا: توماس پينچون
امير آريان
مقدمه يكي از مهمترين و بزرگترين سايت هاي اينترنتي درباره توماس پينچون، مقاله كوتاهي است از «لري داو»، كه با اين جمله شروع مي شود: «تلاش براي طبقه بندي كار پينچون و پيدا كردن عبارتي كه بتواند كليت كار او را دربربگيرد، شما را وارد «پارانوياي چرخنده» خواهد كرد.»
از همين جمله، مشخص مي شود كه نشان دادن اهميت كار توماس پينچون، كه از نظر خيلي ها بزرگترين نويسنده زنده آمريكا و آخرين بازمانده نسل غول هاي ادبيات قرن بيستم است چه كار دشواري است، آن هم در فضاي يك ستون روزنامه و در شرايطي كه امكان طرح بحث هاي تخصصي تر ممكن نيست. اما توماس پينچون كيست؟
شايد كمتر كسي بداند كه وقتي ناتانيل ها و ثورن رمان «خانه اي با هفت شيرواني» را در ۱۸۵۱ منتشر كرد، هدف اصلي اش از نوشتن اين كتاب تقدير از اجداد توماس پينچون بود. هاوثورن براي نوشتن اين كتاب، نامه هايي را كه چند عضو خانواده پينچون به هم نوشته بودند جمع آوري كرد و براساس آنها اين رمان را نوشت.
اما خانواده پينچون، كه از بزرگترين و سرشناس ترين خانواد ه هاي انگلستان بودند، در آنجا نماندند و با آغاز قرن بيستم به آمريكا مهاجرت كردند. به اين ترتيب، از نسل بعد اين خانواده، توماس راگلد پينچون، در سال ۱۹۳۷ به دنيا آمد و بعدها تبديل به نويسنده اي شد كه از نظر بيشتر منتقدين، بزرگترين نويسنده آمريكا بعد از هرمان ملويل است.
اولين آشنايي هاي پينچون با ادبيات در دوره دبيرستان شكل گرفت. به كمك يكي از معلمان اش با نويسندگان بزرگ دنياي انگليسي زبان آشنا شد و در اين ميان، ولاديمير ناباكوف بيش از ديگران او را تكان داد و عاشق فضاي رمان هاي استاد ماخوليا شد: اين دلبستگي به ناباكوف در رمان هايي كه خود پينچون نوشته است نيز كاملاً به چشم مي خورد، به خصوص تأثيري كه از دو رمان معروف ناباكوف «لوليتا» و «آتش بي رنگ» گرفته است. پينچون، كه تحصيلات اصلي اش در رشته مهندسي بود، با نمرات درخشاني از دانشگاه فارغ التحصيل شد و مدتي در استخدام شركت بوئينگ بود. اين دوره فعاليت مهندسي، تأثير زيادي در رمان هاي پينچون داشت، تاحدي كه بسياري او را به عنوان نويسنده داستان هاي علمي- تخيلي مي شناسند.
008715.jpg

پينچون تا به حال هشت رمان منتشر كرده كه از اين تعداد، پنج رمان عامل اصلي شناخته شدن او به عنوان نويسنده اي بزرگ است: V، حراج جنس شماره چهل و نه، رنگين كمان جاذبه، تاكستان و ميسون و ديكسون.
در آخرين رمان توماس پينچون، ميسون و ديكسون، تجربه جديدي در كار او به چشم مي خورد. اين رمان درباره حوادثي است كه در قرن هجده اتفاق مي افتد، رماني با نثر و فضايي كلاسيك اما ساختار و محتوايي كاملاً پسامدرن. فصل مشترك همه رمان هاي پينچون را مي توان پارانويا دانست، عاملي كه پينچون در هر پنج رمان بزرگ خود به كار مي گيرد تا از طريق آن معنا را به تعويق بيندازد و درنهايت به فضايي ابزورد دست پيدا كند. رمان هاي پينچون به شدت محتواي سياسي دارند، تاحدي كه مي توان گفت مهمترين عامل ايجاد پارانويا در كار پينچون سياست و خصوصيت ذاتي آن است.
براي مثال، سئوال محوري رمان «رنگين كمان جاذبه»، كه در اواسط كتاب از قول يكي از شخصيت ها نيز عنوان مي شود اين است: «چه كسي واقعاً از جنگ نفع مي برد؟» يا مثلاً در رمان V، استنسيل مي خواهد به راز V اسرارآميز پي ببرد، اما آنچه درنهايت به آن مي رسد، آگاهي از فساد و تباهي سياسي و اجتماعي در قرن بيستم است، يا رمان «تاكستان»، كه حوادث آن در دهه ۸۰ آمريكا و دوران رياست جمهوري ريگان مي گذرد، دهه اي كه پينچون هميشه از آن متنفر بود و آن را تلاشي جهاني براي «بازگرداندن آثار جنگ جهاني دوم، احياي فاشيسم در آلمان و ديگر نقاط جهان و فرار كردن به سمت گذشته» (تاكستان، ۲۵۶) مي دانست.
در «ميسون و ديكسون»، يك ستاره شناس و يك مساح، در فضايي كاملاً كافكايي، (كه شغل مساح اشاره مستقيمي به قصر كافكا است) مأمور مي شوند تا به كمك هم از توطئه اي كه باعث ايجاد اختلاف در مرز پنسيلوانيا و مريلند شده پرده بردارند.
سئوالي كه بايد اين دو به آن جواب دهند اين است: مرز واقعي كدام است؟ رمان آخر پينچون، كه در فضايي كاملاً ابزورد در قرن هجدهم اتفاق مي افتد، به شكلي زيركانه مشكلات سياست در آخرين دهه قرن بيستم را به مسخره مي گيرد: مشكلي كه وجود آن و تلاش براي حل آن در قرن هجدهم آن قدر مسخره و ابلهانه به نظر مي رسد، در قرن بيستم هنوز وقت و انرژي بسياري از سياست مداران را مي گيرد. پينچون نيز، مانند ونه گات و نويسندگان ديگري از اين دست، استاد به روز كردن و تازه نشان دادن مسائل و مشكلات قديمي و فراموش شده است و رمان هاي او محل هايي هستند براي كنار هم قرار گرفتن و هم سطح شدن روشنفكر و عامي، طنز و جديت، موسيقي كلاسيك و موسيقي راك و...
آثار او عبارت اند از:
V (۱۹۶۱)، حراج جنس شماره ۴۹ (۱۹۶۵)، رنگين كمان جاذبه (۱۹۷۳)، مرگ و بخشش در وين (۱۹۷۶)، دشت ها (۱۹۷۸)، ائتلاف سري (۱۹۸۰)، تاكستان (۱۹۹۰)، ميسون و ديكسون (۱۹۹۷).
علاوه بر اينها،  تعداد زيادي مقاله و چند مجموعه داستان از پينچون منتشر شده است.

سايه روشن ادبيات
شهريار در تركيه هم شهريار است
008705.jpg

شعرهاي محمدحسين شهريار، در كشور تركيه از محبوبيت بسياري برخوردار و اين شاعر، شاعري نام آشنا در محافل ادبي و فرهنگي تركيه است.
فصلنامه «نامه آشنا» چاپ آنكارا كه توسط رايزني فرهنگي سفارت جمهوري اسلامي ايران در تركيه منتشر مي شود، در شماره اخير خود با چاپ مطالبي درباره شهريار به نفوذ و اعتبار اين شاعر در ميان جامعه ادبي تركيه پرداخته است.
«نامه آشنا»، تمامي صفحات شماره جديد خود را به درج مقالات ارايه شده در «همايش بزرگداشت شهريار در آنكارا» كه اوايل سال جاري برگزار شد، اختصاص داده است.
«ابوالحسن خلج منفرد» رايزن فرهنگي ايران در تركيه، در سرمقاله اين نشريه با اشاره به اشتياق مقامات، نويسندگان و شاعران ترك براي برگزاري همايش بزرگداشت شهريار، هدف از برگزاري اين همايش را «بررسي و معرفي همه جانبه شخصيت و شعر استاد شهريار» ذكر كرده است.
در همايش دو روزه بزرگداشت استاد شهريار، كه ۲۵ و ۲۶ ارديبهشت ماه سال جاري در تالار فارابي دانشكده زبان، تاريخ و جغرافياي دانشگاه آنكارا برگزار شد، جمع كثيري از مقامات، نويسندگان، استادان و دانشجويان دانشگاههاي تركيه و علاقه مندان به ادبيات ايران، حضور داشتند.
در اين همايش دكتر «مصرت ارس» رئيس دانشگاه آنكارا و دكتر «نظيف اوزترك» رئيس اتحاديه نويسندگان تركيه، در سخناني، به تجليل از استاد شهريار پرداختند.
همچنين در اين همايش، ۱۳ استاد و محقق دانشگاههاي تركيه و جمهوري آذربايجان مقالات خود را درباره شخصيت و اشعار استاد شهريار ارائه كردند.
برخي از استادان ايراني شركت كننده در همايش بزرگداشت استاد شهريار ضمن ارائه مقالات خود به تجليل از مقام ادبي اين شاعر معاصر ايراني پرداختند كه اغلب اين مقالات در شماره جديد «نامه آشنا» چاپ شده است.
اين نشريه با عنوان «در جستجوي ميراث مشترك فرهنگي» از سوي رايزني فرهنگي سفارت ايران در تركيه به زبان هاي فارسي و تركي استانبولي چاپ مي شود و تاكنون ۱۲ شماره آن منتشر شده است.
از تعهد در شعر امروز پرسيديم، از پست مدرن در ادبيات و شعرمان و همچنين درباره موسيقي و نفس تازه كردن شاعران معاصر. اين شاعران چنين پاسخ داده اند:
كيوان قدرخواه: نمي توان قضاوت كرد
008720.jpg

هنرمند در درجه اول در قبال هنرش مسئول است و اگر داراي خلاقيت و صناعت باشد و داراي تشخيص، با بيان خودش در واقع تشخيص فرديش را بيان كرده و هم بخشي از جامعه و حتي بشريت را تعالي داده است.
اصولاً جريان پست مدرن يك واقعيت فرهنگي است كه از نيمه دوم قرن بيستم و بيشتر در معماري، هنرهاي تجسمي و بعد هم در ادبيات تجلي پيدا كرده است اما اين كه در ايران به چه شكلي بوده آنچه ما شاهدش بوديم يك فرآيند تقليدي است.
به نظر من هر جريان فرهنگي بايد ويژگي و تشخص فرهنگي خودش را نشان بدهد. اين جريان در ايران وجود نداشته و كارهايي كه ما ديديم در ايران بيشتر شكل تبليغي داشته است، نه ويژگي دستاوردي كه بخشي از تعامل و ديالكتيك فرهنگي است. در اينجا به ويژگي هاي صوري و چسبيدن به يك نحله خاص بيشتر توجه مي شود تا ويژگي هاي صناعي و ساختاري و هر جريان فرهنگي بايد به دستاوردهاي خلاق خودش برسد. اين امر هنوز حاصل نشده است تا بتوان در مورد آن قضاوت كرد.
موسيقي كلاسيك غربي- موسيقي اصيل ايراني و بلوز سياهان آمريكايي را گوش مي كنم.
تا چندي پيش كه دچار بيماري نشده بودم شبگردي هايي داشتم در محلات قديمي اصفهان- محلاتي كه بيشتر متعلق به دوره سلجوقي تا قبل از صفويان مانند؛ محلات قديمي دردشت- درب امام- محله گلزار و چنار دالتي. پرسه هاي شبانه اي در خلوت خودم داشتم كه گاه تا سپيده صبح ادامه داشت اما چند ماهي ا ست كه از اين كار محروم شده ام. در حال حاضر اوقاتم صرف مطالعه و نوشتن مي شود.
فرزين هومان فر: پله پله
اگر نظر شخص مرا بخواهيد، من تعهد را نمي پسندم و لزوماً  براي شعر چيزي اساسي نمي دانم. شعر به عنوان يك هنر متعالي كه از زندگي نشأت مي گيرد و همه مقولات را در خود شكل مي دهد نمي شود به آن تصنع داد. لذا شعر بايد كار خودش را بكند.
در اين زمينه تعاريف زيادي ارائه شده است بويژه از نظر زبان بومي ما. من به طور مشخص آن چيزي را كه فوكو به آن گسست مي گويد يعني امكان حضور يك تحول بدون طي مراحل آن امكانپذير نمي  دانم. من به پيمودن پله به پله اعتقاد دارم يعني ما اگر مرحله مدرنيته را نگذرانده باشيم و زمينه هاي مختلف آن را طي نكرده باشيم نمي توانيم چنين ادعايي را به سامان برسانيم. قاطعيت هايي كه در فرهنگ ها و زبان مختلف وجود دارد بايد در فرهنگ ما بازبيني شود.
موسيقي گوش مي دهم- ده سال هنرجو بوده ام و پيانو كار كرده ام. موسيقي كلاسيك را دوست دارم. پاپ را هم گوش مي كنم وي در مجموع به اصالت اعتقاد دارم.
در حال حاضر وقتم به نوشتن و مطالعه مي گذرد و به ندرت به كوه مي روم بيشتر شنا مي كنم.

ادبيات
اقتصاد
انديشه
سفر و طبيعت
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |