چهارشنبه ۱۲ شهريور ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۵۶- Sep, 3, 2003
انسان گرايي دنيوي در برابر امپراتوري سازان
۲۵ سال پس از شرق شناسي
زير ذره بين
بيست و پنج سال پيش از انتشار كتابم، شرق شناسي يك بارديگر اين سوال را مطرح مي كند كه آيا امپرياليسم نوين اصلاً پايان يافته است يا از دو قرن پيش كه ناپلئون وارد مصر شد، در شرق ادامه يافته است. به اعراب و مسلمانان گفته اند كه احساس قرباني كردن و پرداختن به چپاولهاي امپراتوري  فقط شانه خالي كردن از زير بار مسئوليت در حال حاضر است.
009100.jpg
ادوارد سعيد
مترجم: وحيدرضا نعيمي
شرق با تمام شكوهمندي تمدن هاي باستاني و افسون شگفت انگيز پر راز و رمزش، چه جايگاهي در ذهن يك شرق شناس داشته است؟ همه مطالعاتي كه زير عنوان شرق شناسي با زيرشاخه هاي متنوعش اعم از هندشناسي، ايران شناسي، مصرشناسي، آشورشناسي و... در درون آن به وجود آمده، تا چه حد و مايه اي بازتابگر تصوير درست شرقيان است؟ آيا غربيان، شرق را آن «ديگري» پنهان و نهفته خود مي ديدند؟ يا آن را چيزي كه قابل شناسايي و در نتيجه قابل تسلط است، مي دانستند؟ آيا شرق شناسي تنها يك واقعيت فرهنگي است؟ آيا شرقيان مي توانند به اطلاعات شرق شناسان در باب شناخت هويت ملي و تاريخي شان متكي باشند؟
و... اينها شايد پرسش هايي بود كه ادوارد سعيد بيست و پنج سال پيش از خود مي پرسيد و كوشيد تا در كتاب شرق شناسي پاسخ آنها را بيابد. اما اكنون پس از گذشت بيست و پنج سال از چاپ كتاب شرق شناسي بايد ديد آيا آن هدفي را كه في المثل در پايان مقدمه كتاب متذكر شده، تحقق يافته يا نه؟!
«... اگر اين مطالعه نحوه برخورد جديدي را با شرق موجب شود، درواقع اگر اصل قضيه «شرق» و «غرب» را بكلي از ميان بردارد، در آن صورت مي توانيم ادعا كنيم كه ما در مسير جرياني كه ريموند ويليامز آن را «فراموش كردن دانسته» هاي خود پيرامون «حالت دروني و ذاتي آمرانه و سلطه گرانه» {افكارمان} خوانده است، گامي به جلو برداشته ايم.» (برگرفته از كتاب «شرق شناسي» به ترجمه عبدالرحيم گواهي)
نه سال پيش موخره اي بر كتاب شرق شناسي نوشتم كه در آن كوشيدم نشان دهم به اعتقاد خودم چه چيزهايي را گفته و چه چيزهايي را نگفته بودم. اين موخره نه فقط بر مباحث بسياري كه پس از انتشار كتابم در سال ۱۹۷۸ آغاز شده بود، بلكه بر چگونگي در معرض سوء تفسير قرار گرفتن فزاينده اثري درباره مظاهر «شرق» تأكيد داشت. اينكه امروز خودم درباره همين چيز احساسي بيشتر متناقض دارم تا ناراحت، نشان مي دهد چقدر سن برمن متولي شده است. مرگ اخير دو مرشد فكري، سياسي و شخصي من اقبال احمد و ابراهيم ابولوغه اندوه و احساس زيان و نيز انزوا و لجاجتي خاص براي ادامه كار پديد آورده است.
در كتاب خاطراتم «خارج از مكان»(۱۹۹۹)، دنياهاي عجيب و متناقضي را كه در آن بزرگ شدم، توصيف كردم و روايتي مشروح از فضاهايي كه به نظرم باعث شكل گيري من در فلسطين، مصر و لبنان شد، براي خودم و خوانندگان عرضه كردم. ا ما اين روايتي بسيار شخصي بود و به سالهاي درگيري سياسي من كه پس از جنگ ۱۹۶۷ اعراب- اسرائيل آغاز شد، نپرداخته بود.
شرق شناسي كتابي است كه ارتباط تام و تمامي با ديناميك پرتلاطم تاريخ معاصر دارد صفحه اول آن با توصيف جنگ داخلي لبنان در سال ۱۹۷۵ آغاز مي شود كه در سال ۱۹۹۰ به پايان رسيد. اما خشونت و ريختن زشت خون انسان تا اين دقيقه ادامه دارد. ما شاهد شكست فرايند صلح اسلو، آغاز انتفاضه دوم و رنج اسف بار فلسطينيان در كرانه غربي و غزه كه مورد تهاجم مجدد قرار دارد، هستيم. پديده بمب گذاري انتحاري با تمام خسارت موحش آن رخ نموده است كه البته ترسناكتر و عظيم تر از وقايع ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و پيامد آن در جنگ افغانستان و عراق نيست. اكنون كه اين سطور را مي نويسم، اشغال امپرياليستي غيرقانوني عراق توسط انگليس و آمريكا جريان دارد. تصور پيامد آن واقعاً وحشتناك است. اين همه بخشي است از آنچه كه قرار است ستيز تمدنها باشد. پايان ناپذير، كينه توزانه و غيرقابل علاج. با اين حال، من اينگونه فكر نمي كنم.
كاش مي توانستم بگويم فهم كلي از خاورميانه، اعراب و اسلام در آمريكا قدري بهبود يافته است اما افسوس اين امر واقعاً صورت نگرفته است. به دلايل مختلف ، به نظرمي رسد وضع در اروپا بهتر باشد. در آمريكا، سخت  شدن نگرشها، تنگ شدن كنترل تعميم تحقير آميز و كليشه هاي مربوط به برتري ديني، سلطه قدرت خام با همدستي تحقير ساده بينانه ناراضيان و «ديگران» قرينه مناسبي را در غارت و نابودي كتابخانه ها و موزه هاي عراق پيدا كرده است.آنچه رهبران ما و نوكران آنان از درك آن عاجز به نظر مي رسند اين است كه تاريخ را نمي توان مانند تخته سياه پاك كرد، طوري پاك كه «ما» آينده خود را بر آن بنگاريم و صور زندگي خود را بر اين مردمان بي ارزش تر تحميل كنيم تا از آن پيروي كنند. شنيدن از دهان مقامات بلندمرتبه در واشنگتن و جاهاي ديگر در مورد تغيير نقشه خاورميانه عادي شده است، گويي جوامع باستاني و مردمان گوناگون را مي توان مانند بادام زميني هاي داخل يك كوزه تكان داد و مخلوط كرد. اما چنين امري اغلب در مورد «شرق» اتفاق افتاده است، همان مفهوم ذهني نيمه افسانه اي كه از زمان تهاجم ناپلئون در اواخر قرن هجدهم بارها و بارها ساخته و بازسازي شده است.
در اين فرايند رسوبات شمارش ناپذير تاريخ، كه شامل تاريخهاي بي شمار و تنوع خيره كننده مردمان، زبانها،  تجارب و فرهنگها هستند، همه به كنار زده شده يا ناديده گرفته شده اند،  به گونه اي فرو انداخته شده اند و گنجينه ها به قطعات بي معنايي تبديل شده اند كه از بغداد خارج شدند.
حرف من اين است كه تاريخ را مردان و زنان مي سازند، درست همان طور كه مي توان آن را ساخت و از نو نگاشت تا كه «خاور» ما، «شرق» ما به «ما» تعلق بگيرد و آن را هدايت كنيم و احترام بسياري براي قدرت و استعدادهاي مردمان آن منطقه جهت ادامه تلاش به منظور جامه عمل پوشاندن به انديشه آنان در مورد هر آنچه هستند و مي خواهند باشند، قائل هستم. حمله تهاجمي به جوامع معاصر عرب و مسلمان به خاطر عقب ماندگي، فقدان دموكراسي و الغاء حقوق زنان به قدري گسترده و حساب شده بوده است كه اصلاً فراموش مي كنيم كه مفاهيمي همچون مدرنيته، روشنگري و دموكراسي مفاهيم ساده اي نيستند كه بر سر آنها توافق همگاني وجود داشته باشد و بتوان يا نتوان مانند تخم مرغ رنگي آن را در اتاق نشيمن خانه پيدا كرد. بي  پروايي فوق العاده تبليغ گران ملال آور كه به اسم سياست خارجي حرف مي زنند و بي هيچ اطلاعي از زباني كه مردم واقعي به آن صحبت مي كنند، دورنماي خشكي را ساخته اند كه آماده است تا قدرت آمريكا الگويي تقلبي از دموكراسي بازار آزاد در آن بسازد. دانستن عربي يا فارسي يا حتي فرانسوي براي فضل فروشي در مورد اينكه چگونه اثر زنجيره وار دموكراسي براي جهان عرب ضروري است، لازم نيست.
اما تفاوت وجود دارد ميان آگاهي از ساير مردمان و ساير ادوار كه ناشي از فهم، دلسوزي، مطالعه دقيق و تجزيه و تحليل فقط به خاطر خود اين مفاهيم باشد و از سوي ديگر نوعي آگاهي كه بخشي از كارزار كلي خود تأييدي است. هر چه باشد، تفاوتي عميق وجود دارد بين ميل به دانستن به منظور همزيستي و گستردگي افقهاي ديد و ميل به سيطره به منظور كنترل. قطعاً اين يكي از فجايع فكري تاريخ است كه جنگي امپرياليستي توسط گروهي كوچك از مقامات غيرمنتخب آمريكا عليه يك ديكتاتوري ويران شده جهان سومي به راه افتاد و سبب آن تماماً دلايل ايدئولوژيكي است كه به سيطره جهاني ، كنترل امنيت و منابع كمياب است اما، خاورشناساني كه به نام خود به عنوان دانشمند خيانت كردند، نيت واقعي آن را پنهان كردند، آن را تسريع كردند و براي آن دليل آوردند.
تأثيرگذار اصلي بر پنتاگون و شوراي امنيت ملي دولت جورج دبليو بوش مرداني مانند برناردلوييس و فواد عجمي، كارشناسان جهان عرب و اسلامي بودند كه به بازهاي آمريكايي كمك كردند درباره پديده هاي مهمي همچون ذهن عرب و افول اسلام در طول قرنها بينديشند كه ظاهراً فقط قدرت آمريكا مي تواند آن را تغيير دهد. امروز كتابفروشي هاي آمريكا پر از روده درازيهاي ناجوانمردانه اي است كه عناوين زننده اي در مورد اسلام و وحشت، اسلام بر ملا شده،  تهديد عرب و تهديد اسلام دارند. همگي اين كتابها را مجادله گران سياسي نوشته اند تا وانمود  كنند مجهز به دانشي هستند كه كارشناساني كه ظاهراً به قلب اين مردمان عجيب شرقي نفوذ كرده اند، به آنان و سايرين آموخته اند. همراه با اين تخصص جنگ افروزي سي ان ان و فاكس بوده اند به علاوه ميزبانان برنامه هاي راديويي دست راستي ، نشريات بي شمار عوام پسند و حتي مجلات مردم پسند كه همگي همان تخيلات غيرقابل ارزش گذاري و تعميمهاي گسترده را بازيافت مي كردند تا «آمريكا» را عليه نشر خارجي برانگيزانند.
بدون وجود حسي سازمان يافته مبني بر اينكه مردمان آنجا مانند «ما» نيستند و قدر ارزشهاي «ما» - هسته اصلي مشرب خاورشناسي سنتي- را نمي دانند، جنگي وجود نداشت. بنابراين از همان محل اداره كارشناسان حرفه اي مزدبگير كه فاتحان مالزي و اندونزي، ارتش انگليس در هند، بين النهرين، مصر، غرب آفريقا به كار گرفته بودند، مشاوران آمريكايي پنتاگون و كاخ سفيد سر برآوردند و در اين مورد از همان جملات قالبي، همان الگوي تحقير آميز، همان توجيهات قدرت و خشونت (به هر حال، همگي معتقدند زور تنها زباني است كه آنان مي فهمند) استفاده مي كنند كه در موارد قبلي استفاده كردند. اكنون سپاهي كامل از پيمانكاران و كار آفرينان مشتاق در عراق به اين افراد پيوسته اند. همه چيز از نگارش كتب درسي و قانون اساسي تا تغيير حالت حيات سياسي عراق و صنعت نفت آن به همين پيمانكاران و كار آفرينان سپرده خواهد شد.
هر كدام از امپراتوري ها در گفتمان رسمي خود گفته است كه مانند سايرين نيست، وضعيت آن خاص است، مأموريتي براي روشنگري، متمدن كردن، آوردن نظم و دموكراسي دارد و از زور فقط به عنوان آخرين راه حل استفاده مي كند و غم انگيزتر اينكه همواره گروهي از روشنفكران هستند كه مايل اند كلمات تسلي بخشي درباره امپراتوري هاي رئوف يا نوع دوست بر زبان برانند.
بيست و پنج سال پيش از انتشار كتابم، شرق شناسي يك بارديگر اين سوال را مطرح مي كند كه آيا امپرياليسم نوين اصلاً پايان يافته است يا از دو قرن پيش كه ناپلئون وارد مصر شد، در شرق ادامه يافته است. به اعراب و مسلمانان گفته اند كه احساس قرباني كردن و پرداختن به چپاولهاي امپراتوري  فقط شانه خالي كردن از زير بار مسئوليت در حال حاضر است. مستشرق جديد مي گويد شما شكست خورده ايد، شما راه خطا رفته ايد. اين البته از دستاوردهاي وي اس نايپل در ادبيات است كه قربانيان امپراتوري شيون مي كنند در حالي كه كشورشان بدبخت مي شود. اما چقدر اين امر تجاوز امپراتوري را سنجش كوته بينانه اي مي كند، چقدر دوست دارد توالي سالهاي بلندي را كه امپراتوري بايد در ميان زندگي مثلاً فلسطينيان يا كنگويي ها يا الجزايريها يا عراقي ها حضور داشته  باشد، كوتاه باشد. به خطي بيانديشيد كه با ناپلئون شروع مي شود، با رشد مطالعات شرق شناسي و تصرف شمال آفريقا ادامه مي يابد و با فعاليتهاي مشابه درويتنام،  در مصر، در فلسطين و در طول تمام قرن بيستم در كشمكش بر سر نفت و كنترل استراتژيك در خليج (فارس)، در عراق، سوريه، فلسطين و افغانستان پيش مي رود. آنگاه به رشد ملي گرايي ضد استعماري، تا مدت كوتاه استقلال آزادي خواهانه، عمر كودتاهاي نظامي، شورش، جنگ داخلي، افراط گرايي مذهبي، مبارزه غيرمنطقي و بيرحمي سازش ناپذير عليه آخرين دسته «بومي ها» فكر كنيد هر كدام از اين مراحل و ادوار آگاهي مخدوش، وجهه هاي تقليل دهنده و مجادلات نزاع آميز خاص خود را نسبت به ديگري پديد مي آورد.
انديشه من در شرق شناسي استفاده از نقادي انسان گرا جهت گشايش عرصه كشمكش به منظور توليد توالي طولاني تري از فكر و تحليل براي جايگزيني به جاي جرقه هاي كوتاه مدت خشم مجادله اي و متوقف كننده فكر است كه اينگونه ما را محبوس مي كند. آنچه را مي كوشم انجام دهم «انسان گرايي» ناميده ام، كلمه اي كه همچنان به رغم رد همراه تمسخر اين عبارت توسط منتقدان فرهيخته پسامدرن از آن استفاده مي كنم. مراد من از انسان گرايي اول از همه تلاش  براي گشودن غل و زنجيرهاي ساخته ذهن بليك تا بتوان از فكر به طور تاريخي و خردمندانه به منظور درك تعمق آميز استفاده كرد. به علاوه، انسان گرايي را نوعي حس اجتماع با ساير مفسران و جوامع و ادوار حفظ مي كند. از اين رو به معناي دقيق كلمه، چيزي به عنوان انسان گراي منزوي وجود ندارد.
اين بدان معناست كه هر حيطه اي به حيطه ديگر مرتبط است و هيچ چيز كه در جهان ما جريان دارد، مجزا و بري از هر گونه تأثير خارجي نيست. بايد از مسائل مربوط به بي عدالتي و رنج در قالبي صحبت كنيم كه به خوبي در واقعيت تاريخ، فرهنگ و اجتماعي- اقتصادي جا افتاده است. نقش ما بسط عرصه بحث است. من بخش اعظم عمرم را در خلال ۳۵ سال گذشته صرف دفاع از حق مردم فلسطين در مورد تعيين سرنوشت كرده ام، اما همواره كوشيده ام اين كار را با توجه كامل به واقعيت مردم يهود و رنجي كه آنان از رهگذر آزار و نسل كشي ديده اند، انجام دهم. اصل كار اين است كه مبارزه براي برابري در فلسطين و اسرائيل بايد متوجه هدفي انساني باشد، يعني همزيستي، نه سركوب و سلب حقوق بيشتر. من نشان داده ام كه اتفاقي نيست كه شرق شناسي و يهودي ستيزي ريشه هاي مشترك دارند. بنابراين براي روشنفكران مستقل همواره ضرورتي واجب است كه الگوهاي جايگزيني براي الگوهاي ساده كننده و محدود كننده اي به دست دهند كه مبتني بر دشمني دوجانبه اي است كه مدتهاست در خاورميانه و جاهاي ديگر غلبه داشته است.
در مقام انسان گرايي كه تخصص وي ادبيات است، عمرم اين اجازه را به من داده است كه ۴۰سال پيش در رشته ادبيات تطبيقي تحصيل كنم، رشته اي كه انديشه هاي برجسته آن به آلمان اواخر قرن هجدهم و اوايل قرن نوزدهم برمي گردد. پيش از آن بايد از دستاورد بسيار خلاقانه جيام باتيستا ويكو، فيلسوف و واژه شناس اهل ناپل ياد كنم كه عقايد وي مقدم بر افرادي همچون هردر وولف است و بعدا گوته، هومبولت، ديلتي، نيچه، گادامر و سرانجام واژه شناس هاي سبك رومي بزرگ قرن بيستم اريش اورباخ، لئواسپيتزر وارنست رابرت كريتوس آن را دنبال كردند.
براي جوانان نسل فعلي، صرف صحبت از واژه شناسي حالتي به شدت كهنه و باستاني را به همراه دارد. اما واژه شناسي درواقع اساسي ترين و خلاقانه ترين شاخه هنرهاي تفسيري است. نمونه اين امر را من به صورت تحسين برانگيزي در علاقه گوته به اسلام به طور اعم و حافظ به طور اخص مي بينم، اشتياقي سوزان كه به تدوين ديوان شرقي غربي انجاميد و انديشه هاي بعدي گوته را درباره Weltliteratur تغيير داد. اين عبارت به معناي مطالعه تمام ادبيات جهان به منزله يك پيكره كلي هماهنگ است كه مي توان آن را به طور نظري به اين حالت درك كرد كه در عين حفظ ماهيت كل، حالت منحصر به فرد اثر نيز حفظ شده است.
آگاهي مثبت از زبانها و تاريخ ضروري بود، اما هرگز كافي نبود، همان طور كه جمع آوري مكانيكي حقايق روشي كافي براي فهم نظريات نويسنده اي مانند دانته كافي نبود. شرط اصلي اين نوع فهم واژه شناختي كه اورباخ و پيشينيان وي از آن صحبت مي كردند و مي كوشيدند به آن عمل كنند، فهمي بود كه با همدردي و به صورت عيني وارد زندگي متن مكتوب آن گونه كه از منظر زمان و نويسنده آن (einfuhlung) ديده مي شود. واژه شناسي به كار رفته در Weltliteratur دربرگيرنده روحيه عميق انسان گرايي آميخته با سخاوت، و اگر اجازه داشته باشم از اين لغت استفاده كنم، مهمان نوازي است، نه جدايي و دشمني با زمان ديگر و فرهنگي متفاوت. بنابراين، ذهن مفسر در آن براي «ديگر» خارجي جا باز مي كند و اين ايجاد خلاقانه جا براي آثاري كه در غير اين صورت بيگانه و دور است، مهمترين بخش رسالت مفسر است.
تمام اين را ناسيونال سوسياليسم در آلمان آشكارا تخريب و نابود كرد. اورباخ با سوگواري مي گويد پس از جنگ، استانداردسازي عقايد و تخصصي شدن هرچه بيشتر دانش تدريجاً فرصتهاي موجود براي انجام آن نوع از كار واژه شناختي را كه تحقيقي و همواره پرسشگر است، يعني آنچه وي نماينده آن بود، كمتر كرد و افسوس اين حقيقتي تأسف بار تر است كه از زمان مرگ اورباخ در سال ۱۹۵۷ انديشه و عمل تحقيقات انسان گرايانه از نظر حجم و تمركز كاهش يافته است. دانشجويان ما امروز به جاي آنكه به معناي واقعي كلمه بخوانند، ذهنشان اغلب توسط قطعات از هم گسيخته اطلاعات موجود در اينترنت و رسانه هاي همگاني پريشان مي شود.
بدتر اينكه آموزش را راست كيشي هاي مذهبي و ملي گرايانه كه اغلب توسط رسانه هاي همگاني منتشر مي شود، تهديد مي كند. اين رسانه ها با تمركز به صورت غيرتاريخي و هيجان برانگيز بر جنگهاي الكترونيك در دوردست احساس دقت جراحي را به بينندگان مي دهند، اما در واقع رنج و نابودي ناشي از جنگ مدرن را مي پوشانند. تصاوير رسانه ها با ترسيم چهره اي مهيب از دشمني ناشناخته به نفع كسي كه برچسب «تروريست» برايش به طور كلي مناسب نگه داشتن مردم در حالت هيجان زده و خشمگين است، توجه بيش از حدي را به خود جلب مي كنند و مي توان از آن در زمان بحراني و ناامني از نوعي كه در دوره پس از ۱۱ سپتامبر ايجاد شد، استفاده كرد.
در مقام سخن از جايگاه يك آمريكايي و يك عرب، بايد از خواننده ام بخواهم نوع ديدگاه ساده نگرانه اي را كه گروهي نسبتاً كوچك از نخبگان غيرنظامي پنتاگون براي سياست آمريكا در كل جهان عرب و اسلام تدوين كرده اند، دست كم نگيرند. در اين ديدگاه، وحشت، جنگ پيشگيرانه و تغيير حكومت يكسويه- با حمايت بزرگترين بودجه نظامي تاريخ- مهمترين عقايدي هستند كه بدون پايان توسط رسانه هايي مورد بحث قرار مي گيرند كه نقش توليد به اصطلاح «كارشناساني» را كه خط كلي دولت را صحه مي گذارند، وظيفه خود مي دانند. تعمق، بحث، استدلال منطقي، اصل اخلاقي برمبناي اين مفهوم عرفي كه انسانها بايد تاريخ خود را رقم بزنند، جاي خود را به آن آراي انتزاعي داده است كه استثنا بودن آمريكا يا غرب را تحسين مي كند، ربط متن را تقبيح مي كند و با بي احترامي به فرهنگهاي ديگر مي نگرد.
شايد بگوييد من گريزهاي ناگهاني بيش از حد زيادي بين تفسير انسان  گرايانه از يك سو و سياست خارجي از سوي ديگر مي زنم و يك جامعه نوين فن آوري مدار كه همراه با قدرت بي سابقه داراي اينترنت و جنگنده هاي اف ۱۶ است، بايد نهايتاً تحت فرمان كارشناسان سياسي و فني مخوفي مانند دونالد رامسفلد و ريچارد پرل باشد. اما آنچه از دست رفته است، نوعي حس غلظت و وابستگي متقابل زندگي انسان است كه نه مي توان آن را به فرمولي تقليل داد يا بي ربط ناميد و كنار گذاشت. اين يك جنبه بحث جهاني است. در كشورهاي عرب و مسلمان وضعيت بهتر از اين نيست. همان گونه كه رولاخلف استدلال كرده است، اين منطقه در ورطه نوعي احساسات ضد آمريكايي صرف غلتيده است كه در آن نشاني از فهم اينكه جامعه آمريكا واقعاً چگونه است، وجود ندارد. از آنجايي كه اين دولتها نسبتاً كم توان تر از آن هستند كه بر سياست آمريكا در قبال خود تأثير بگذارند، انرژي خود را مصروف اختناق و كوبيدن بر سر مردم خود مي كنند. نتيجه اين كار خشم، نفرت، نفرين ناشي از بي پناهي آنان است كه فايده اي براي باز كردن اين جوامع ندارد. در اين جوامع عقايد عرفي درباره تاريخ اسلام و توسعه مغلوب ناكامي و سرخوردگي و نيز نوعي اسلام گرايي شده است كه محصول حفظ طوطي وار و حذف آنچه اشكال ديگر و رقيب دانش عرفي محسوب مي شود، است. از بين رفتن تدريجي سنت فوق العاده اجتهاد يا تفسير شخصي يكي از فاجعه هاي بزرگ زمان ماست و نتيجه آن اين بوده است كه تفكر انتقادي و كلنجار رفتن شخص با مشكلات جهان جديد تقريباً از ميان رفته است.
اين بدان معنا نيست كه جهان فرهنگي از يك سو به نوعي نوشرق شناسي مخاصمت آميز و از سوي ديگر به سوي تكذيب گرايي كلي سير قهقرايي پيدا كرده است. اجلاس سران جهان كه سال گذشته به همت سازمان ملل در ژوهانسبورگ برگزار شد، به رغم تمام محدوديتهاي آن، درواقع عرصه گسترده اي از نگراني جهاني مشترك را آشكار كرد كه نشان دهنده ظهور مبارك نوعي پيكره رأي دهنده جمعي جديد است كه به مفهوم اغلب ساده «يك جهان» فوريتي تازه مي دهد. با اين حال، به رغم وجود اين واقعيت كه جهان داراي وابستگي متقابل واقعي اجزا به گونه اي است كه مجالي واقعي براي انزوا نمي گذارد، بايد اذعان كنيم كه هيچ كس احتمالاً نمي تواند وحدت دنياي جهاني شده مان را كه به طور فوق العاده اي پيچيده است، بشناسد.
مناقشات وحشتناكي كه مردم را زير عناويني مانند «آمريكا»، «غرب» يا «اسلام» به طور نادرستي متحد مي كند و هويتهاي جمعي براي افراد زيادي پديد مي آورد كه درواقع كاملاً متنوع هستند، نمي توانند به قوت جاري باقي بمانند و بايد مورد مخالفت قرار بگيرند. ما هنوز مهارتهاي تفسير منطقي را در اختيار داريم كه ميراث آموزش انسان گرايانه است، البته نه به عنوان نوعي توصيه احساسي پرهيزكارانه به ما براي بازگشت به ارزشهاي سنتي يا مفاهيم كلاسيك، بلكه به عنوان انجام فعالانه گفتمان منطقي عرفي دنيوي. دنياي عرفي دنياي تاريخي است كه انسانها رقم زده اند.
تفكر انتقادي تسليم فرامين پيوستن به صف مقابله با اين يا آن دشمن پذيرفته شده نمي شود. به جاي پرداختن به ستيز ساختگي تمدنها، بايد بر همكاري كند فرهنگهايي با هم متمركز شويم كه همپوشاني دارند، از يكديگر قرض مي گيرند و به شيوه اي جالب تر از هر آنچه نحوه فهم گزيده يا غيراصيل مي تواند اجازه دهد، با هم زندگي كنند. اما براي حصول به اين درك گسترده تر، به زمان و پرسشگري صبورانه و مبتني بر ترديد با حمايت ايمان در جوامع تفسير نياز است كه حفظ آن در دنيايي كه مستلزم كنش و واكنش آني است، دشوار است.
محور انسان گرايي عامليت فرديت انسان و اشراق ذهني است، نه بر دريافتهاي فكري و مرجعيت پذيرفته شده. متون را بايد در مقام متوني خواند كه در عرصه تاريخ پديد آمده اند و به هر گونه شكلي كه آنها را روشهاي دنيوي خوانده ام، به زيستن ادامه مي دهند. اما اين امر به هيچ وجه قدرت را استثنا نمي كند چرا كه بر خلاف اين كوشيده ام اشارات و همپوشاني هاي قدرت را حتي در پيچيده ترين مطالعات نشان دهم و سرانجام مهمتر از همه اينكه انسان گرايي تنها سد مقاومت و آن قدر پيش مي روم كه بگويم آخرين سد مقاومت در برابر رفتارهاي غيرانساني و بي عدالتي است كه تاريخ انسان را بي ريخت مي كند. امروزه عرصه فضاي دمكراتيك اينترنتي كه بسيار تشويق كننده است، باعث دلگرمي ما شده است. اين فضا براي استفاده تمام افراد به اشكالي كه نسلهاي پيشين مستبدان يا راست كيشي ها خواب آن را نمي  ديدند، باز است. اگر به خاطر وجود جوامع جايگزين در سراسر جهان نبود، اعتراض هاي گسترده  پيش از جنگ در عراق ميسر نمي شد. اين جوامع كه با اطلاعات جايگزين آگاه مي شوند، به خوبي از انگيزه هاي زيست محيطي، حقوق بشر و آزادي خواهانه اي كه ما را در اين سياره كوچك به هم مي پيوندد، آگاه هستند.

فكر روز
قدرت مطلقه- قدرت خودكامانه
009095.jpg
حسن قاضي مرادي
اشاره: پس از انتشار كتاب «ديباچه اي بر نظريه انحطاط در ايران» نوشته دكتر سيد جواد طباطبايي نقدهاي بي شماري بر نظريه وي در آن كتاب وارد شد. يكي از اين مهمترين نقدها قرار است بعداً در كتابي جداگانه با عنوان «تأملي بر عقب ماندگي ما» توسط انتشارات اختران به چاپ خواهد رسيد. مقاله حاضر بخشي از اين كتاب است. نويسنده در اين مقاله بر اين نظر است كه دكتر طباطبايي بين دو مفهوم قدرت مطلقه و قدرت خودكامانه خلط كرده است.
دكتر طباطبايي در سرتاسر كتاب خود، دو مفهوم «خودكامگي» قدرت و «مطلقيت» آن را به يك معني و منطبق بر هم مي گيرد. به نظر ما، هر چند دو مفهوم «خودكامگي» و «مطلقيت» قدرت با هم در ارتباط اند، اما ميان اين دو مفهوم تمايز وجود دارد. پس، از اين لحاظ كه براي ارتباط و تمايز بين اين دو مفهوم در درك ماهيت حكومت استبدادي ايران اهميت قائليم، در اين مورد آراي ايشان را به اختصار بررسي مي كنيم:
ايشان هر چند از منظر انديشمندان اروپايي بين اين دو مفهوم تمايز قايل شده و از قول يكي از آنان مي آورد كه: «قدرت پادشاه در ايران هخامنشي، اگرچه قدرتي مطلق، اما «خودكامه» به معناي اصطلاحي آن، چنان كه نظريه سلطنت در تحول آتي آن بود، نبود.» (ص ۱۴۲) اما در عين حال، نظر خود را در اين موضوع چنين بسط مي دهد: «نخستين اشاره سفرنامه نويسان درباره نظام حكومتي ايران به سرشت خودكامه نظام آن مربوط مي شود. قدرت سياسي در دوره اي كه مورد نظر ماست و به ويژه با چيرگي تركان در ايران زمين تثبيت شده بود، قدرت به معناي دقيق كلمه «مطلق» است، به اين معنا كه هيچ عاملي نمي تواند آن را محدود كند... در نظام حكومتي ايران، به دنبال چيرگي تركان، از سويي، نهادهاي كهن از ميان رفت و از سوي ديگر، قدرت مطلق پادشاهان راه را بر ايجاد نهادهاي جديد بست. به ديگر سخن،... «ديالكتيك» تنش در عناصر ساختار حكومتي و نهادهاي كهني كه مي توانست راه را بر تحول به دولت جديد هموار كند، در جاذبه قدرت سياسي مطلق و استبدادي نابود شد. وجه ديگر اين قدرت مطلق، ناتواني كامل بسياري از شاهان در اداره امور كشور بود و در واقع، شيوه فرمانروايي ايران در دوره اسلامي، پيوسته، ميان دو قطب افراط خودكامگي پادشاهان توانمند و تفريط نابساماني هاي فرمانروايي شاهان سست عنصر در نوسان بود. دو وجه شيوه رايج فرمانروايي در تاريخ ايران، از سويي، استبداد مطلق شاهان خودكامه اي بود كه هيچ نهادي را برنمي تابيد و از سوي ديگر، هرج و مرج مطلق در دوره فرمانروايي شاهان بازيچه خواجه سرايان بود. در دوره گذار، پادشاه، در صورتي كه قدرتي داشت و خواجه سرايان او را وادار نمي كردند، داراي قدرت مطلق و خودكامه بود.» (صص- ۱۷۳-۱۷۴)
اين بخش از آراي دكتر طباطبايي را از آن رو به تفصيل آورديم كه حاوي نظري در مورد ماهيت قدرت سياسي در ايران دوران اسلامي است و در بخش هاي مختلف كتاب نيز بارها آمده است.
نظام حكومت در ايران، در پيش و پس از اسلام، استبدادي بوده است. حكومت استبدادي از لحاظ نظري و در حوزه سياسي با قدرت متمركز تحت اختيار شخص فرمانروا و سرور مستبد متعين مي شود. اين قدرت متمركز، در عالم نظر، «مطلق» است. البته «به اين معنا كه هيچ عاملي نمي تواند آن را محدود كند.» يعني، به هيچ نهاد اجتماعي- سياسي مستقلي به آن صورتي اجازه بقا داده نمي شود كه بتواند بر قدرت مطلق مستبد نظارت كند و نيز به اين معني كه چنين قدرتي در برابر هيچ نهاد سياسي- اجتماعي مسئول نيست. اما، ويژگي اصلي ديگر قدرت در حكومت استبدادي، چنان كه مثلاً در ايران تحقق و تداوم يافت، اين بود كه قدرت در خدمت منافع و مصالح شخصي فرمانروا يا سرور مستبد قرار مي گرفت. به كار بردن واژه هاي «خودكامگي» و «خودكامه» هم چون مترادف «استبداد» و «مستبد»، اين ويژگي قدرت «مطلق» در حكومت هاي استبدادي ايران را برجسته مي كند. به قول منتسكيو، استبداد «حاكميت نفع شخصي است.» همين ويژگي است كه به طور عمده نمايانگر تمايز ميان حكومت استبدادي در ايران و استبدادهاي روشنگرانه در بعضي كشورهاي اروپايي در سده هاي هفدهم و هجدهم است. در اين يك، هر چند از لحاظ نظري، قدرت شاه مطلق بود، اين قدرت- كم و بيش- به برآوردن مصالح عمومي نيز معطوف مي شد. اما، در حكومت هاي استبدادي ايران، مصلحت عمومي غايب بوده است.
اما، در عرصه عمل وضعيت متفاوت بود. در مورد حكومت هاي استبدادي روشنگرانه، واقعيت هاي اجتماعي و سنت هاي سياسي در فرمانروايي در هر يك از كشورهاي اروپايي، بر مطلقيت قدرت پادشاهان مرز نهاده و آن را تعديل مي كرد (به طور عمده، مجلس در انگلستان، اشرافيت در فرانسه، كليساي ارتدكس در روسيه و ارتش در اتريش). از اين لحاظ، با نظر دكتر طباطبايي موافق نيستيم كه: «برآمدن مراكز قدرت و تقسيم قدرت سياسي، در آغاز دوران جديد در كشورهاي اروپايي، يكي از عوامل محدوديت قدرت شاه خودكامه بود. تحول از نظام سلطنت مطلقه به مشروطه در كشورهاي اروپايي به دنبال پيدا شدن همين مراكز قدرت امكان پذير شد.»(ص ۱۸۴) اين مراكز در زمان فرمانروايي اين حكومت ها، «پيدا» نشدند، بلكه از پيش جزء ساختارهاي اجتماعي بودند. اما، توجه به اين گفته ايشان بيشتر از آن رو براي ما اهميت دارد كه يكسان گرفتن «قدرت مطلق» و «قدرت خودكامه» را از سوي نويسنده باز مي نمايد و يا در اين نظر نويسنده كه: «در درون اقتدار سياسي مطلق، نه نهادي مي توانست به وجود بيايد و نه در صورت وجود مي توانست مستقل از شاه نهاد عمل كند.»(ص ۲۰۰) اين نظر به حكومت هاي استبدادي ايران مربوط مي شود. تفاوت ميان استبدادهاي روشنگرانه  اروپايي با حكومت هاي استبدادي ايران نيز، از جمله، در اين است كه اولي- كم و بيش- به مراكز قدرت و نهادهاي مستقل امكان بقا مي داد، اما دومي نمي داد. چرا چنين بود؟ اولي عمدتاً معرف «قدرت مطلقه» اي بود كه به مصلحت عمومي نيز مي پرداخت، دومي عمدتاً معرف «قدرت خودكامانه »اي بود كه به برآوردن منافع و مصالح سرور مستبد معطوف مي شد. اما دكتر طباطبايي در دو نقل قول بالا، اين دو مفهوم را مترادف هم مي آورد. در مورد اولي مي گويد: «قدرت شاه خودكامه» و در مورد دومي:«قدرت سياسي مطلق». نمونه هاي ديگري نيز براي اين يكسان گرفتن دو مفهوم «قدرت مطلق» و «قدرت خودكامانه » از سوي نويسنده وجود دارد: معناي فرمانروا در زبان سغدي «خودكامه» است. «يعني كسي كه داراي قدرت است و قدرت خود را مديون كس ديگري نيست.» اما،  اهميت معناي «فرمانروا»ي «سغدي» در اين است كه در فارسي ميانه به واژه  «خدا»- به معناي موجودي كه داراي قدرت مطلق است- در فارسي جديد تحول پيدا كرده است.»(ص ۱۴۱) در اين دريافت دكتر طباطبايي از معناي كلمه «فرمانروا» در زبان سعدي، اين يكسان گرفتن دو مفهوم، مشخص است.
ادامه دارد

سايه روشن انديشه
نشست فيلسوفان در سالروز يازدهم سپتامبر
اين روزها در سراسر جهان تروريسم موضوع داغي است كه توجه بسياري از انديشمندان و محافل علمي و فكري جهان را به خود معطوف كرده است. از اين جمله، كنفرانس «شناخت تروريسم: مسائل فلسفي» قرار است از يازدهم تا سيزدهم سپتامبر در آمريكا (لس آنجلس) برگزار شود. هدف از اين كنفرانس بررسي مسائل فلسفي مرتبط با تروريسم است. در اين كنفرانس فيلسوفاني از سراسر جهان به ارائه سخنراني مي پردازند.
در اين كنفرانس موضوعاتي چون: فلسفه و تروريسم، مفهوم سازي تروريسم، مفهوم سازي جنگ با تروريسم، تروريستها: جنگجويان يا مجرمان دشمن؟ و... به بحث گذاشته مي شود.
ادبيات و فلسفه
هفتادمين شماره كتاب ماه ادبيات و فلسفه به سردبيري علي اصغرمحمدخاني بتازگي به بازار كتاب در آمده است.
در اين شماره مي خوانيد: تكاپوي فلسفي، تكاپوي علمي (ميزگردي با حضور دكتر ضياء موحد، دكتر حسين معصومي همداني، دكتر علي بايا و دكتر شاپور اعتماد)، نقد ادبي از آخوندزاده تا هدايت (دكتر جليل دوستخواه آزاد)، بودريار و واقعيت  مجازي (دكتر صمد ضيمران)، بيهقي و ساختار روايت (سينا جهانديده)، جامعه شناسي و رمان فارسي (دكتر احمدابومحبوب)...
دفتر ادبيات و فلسفه با چاپ اين ماهنامه و برگزاري نشست هاي متنوع و مفيد و در باب مهمترين جريانهاي فكري و ادبي معاصر ايران و جهان نقش مؤثري در ارتباط ميان نخبگان فكري و فرهنگي و ساير اقشار اجتماعي داشته است.
009170.jpg

دكتر عزت الله فولادوند و هايك
باخبر شديم دكتر عز ت الله فولادوند؛ مترجم بنام كشورمان كتابي را با نام «در سنگر آزادي» كه مشتمل بر دوازده نوشته از فريدريش هايك؛ فيلسوف و اقتصاددان اتريشي برنده جايزه نوبل اقتصاد در ۱۹۷۴ بوده، به فارسي برگردانده است. كتاب ياد شده حاوي مقدمه اي در حدود شصت صفحه از مترجم در شرح و تحليل انديشه هاي هايك است كه به قرار معلوم ماه جاري توسط نشر لوح فكر روانه بازار كتاب خواهد شد.
استعمار پسامدرن
نشر ديگر به زودي استعمار پسامدرن را منتشر خواهد كرد. اين كتاب توسط گروه نويسندگان نوشته شده و دكتر احمد سيف آن را گردآوري و ترجمه كرده است.
كتاب استعمار پسامدرن بررسي وضعيت نابسامان كشورهايي است كه در دام سياست هاي بانك جهاني و صندوق بين المللي پول، روز به روز بر فقرشان افزوده مي شود.
بانك جهاني، صندوق بين المللي پول و ساير نهادهاي پولي و اعتباري قدرت هاي مسلط، به عنوان ابزار جديد و بسيار كارآمد ايجاد و افزايش شكاف بين كشورهاي دارا و ندار، و نيز تأثير سياست هاي اقتصادي اين نهادها و روند جهاني سازي بر اقتصاد كشورهاي نيازمند، از زواياي مختلف در مقاله هاي كتاب حاضر مورد كنكاش قرار گرفته اند.
گروه نويسندگان كتاب(والدن بلو، سوزان جرج، گرگ پلاست، مايكل چسودوفسكي و...) اغلب از نويسندگان و كارشناسان معتبر جهاني اند كه در مطبوعات و رسانه هاي شناخته شده، مقاله هاي اين كتاب را ارائه كرده اند.
ويتگنشتاين در اتريش
009175.jpg

بيست و ششمين سمپوزيوم جهاني ويتگنشتاين از سوم تا نهم اگوست جاري در اتريش برگزار شد. مباحث عمومي اين سمپوزيوم پيرامون معرفت و اعتقاد بود.
در فهرست انديشمندان دعوت شده به اين سمپوزيوم، اين نامها به چشم مي خورد. ريچارد برادلي، جان كن فلد، ماريا سرزو، هانس يورگ فار، پل گوشه، توماس گروندمن، پيترميلن، كلاوس مولر، ارنست سوسا، سوزان هان، جيمز م. جويس، ولاديمير واسيوكف.
زيبايي شناسي و سياست
كنفرانس زيبايي شناسي و سياست-  انجمن فلسفه اروپايي ۲۰۰۳ از نهم تا يازدهم سپتامبر جاري در انگلستان برپا خواهد شد. اين كنفرانس از قرار معلوم به كاوش در قلمروهايي كه در آن سياست و زيبايي شناسي به هم مي رسند يا با يكديگر از در ستيز درمي آيند، مي پردازد.
سخنرانان اين كنفرانس، كارل آمريك از نتردام، آلن بديو از پاريس، ليدا گهر از كلمبيا و پيتر اسبورن از مايدل سكس خواهند بود.
009180.jpg

جان اسپوزيتو و اسلام
در ميان طيف گسترده اسلام  شناسان غربي جان اسپوزيتو از جمله انديشمنداني است كه مي كوشد با نگاه موشكافانه تاريخي به بررسي و تحليل قرائتهاي رايج در اسلام بپردازد. وي هم اكنون استاد مطالعات ديني در دانشگاه جورج تاون و نيز مدير مؤسس مركز شناخت مسلمان- مسيحي است. اسپوزيتو پيش از اين رئيس كانون مطالعات خاورميانه و نيز سردبير مجموعه چهار جلدي «دانشنامه جهان اسلامي مدرن» آكسفورد بوده است.
از نويسنده كتابهاي «اسلام: راه مستقيم» (۱۹۹۸)،«تهديد اسلامي: اسطوره يا واقعيت» (۱۹۹۹)در سال ۲۰۰۲ توسط انتشارات دانشگاه آكسفورد كتابي با عنوان «جنگ نامقدس: ترور به نام اسلام» به چاپ رسيد. اسپوزيتو در اين كتاب با تأكيد بر تحولات تاريخي و تفسيرهاي متفاوت ارائه شده در طول تاريخ از اسلام تا به امروز به تفكيك ميان جريان اصلي اسلام و آنچه كه توسط گروههاي افراطي در يازدهم سپتامبر رخ داده مي پردازد.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
سفر و طبيعت
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |