چهارشنبه ۱۲ شهريور ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۵۶- Sep, 3, 2003
بازنگاهي به اكوتوريسم
سفر سبز
009140.jpg
اشاره :
امروز در جهان، كشورهايي كه داراي قابليت هاي هرچند محدود اكوتوريستي هستند، به طور جدي به پژوهش و مطالعه پيرامون گسترش و بهره گيري هرچه بيشتر از اين صنعت بسيار سودآور و بدون نياز به سرمايه گذاري قابل توجه پرداخته اند. آفريقاي جنوبي يكي از آنهاست. دكتر جي.ا.رابينسون طي مقاله اي به نگاه هاي نوين اكوتوريسم در آفريقاي جنوبي مي پردازد كه مي تواند براي كار آشنايان صنعت توريسم در كشور ما نيز بسيار كارساز و قابل بهره برداري باشد.
در اين شماره بخش هايي از اين مقاله را ملاحظه مي كنيد.

ساختار بنيادين آفريقا به لحاظ اقتصادي سخت وامدار اكوتوريسم است، اين قاره روز به روز مسافران بيشتري را به نواحي طبيعي خود جذب مي كند. در اين ميان، آفريقاي جنوبي در تمام جهان به سبب تنوع وسيع حيات وحش، تجربه هاي طبيعت گردي، زيبايي هاي طبيعي و مناظر دريايي و زميني گسترده و نسبتاً دست نخورده آن، از شهرتي به سزا برخوردار است. با وجود دلتاي اوكاوانگو، آبشار ويكتوريا، پارك ملي كروگر و كيپتاون، آفريقاي جنوبي به صورت يكي از مهم ترين مراكز اكوتوريستي جهان درآمده است.
بد نيست نگاهي به خط مشي هاي دولتي حاكم بر توريسم در آفريقاي جنوبي داشته باشيم.
- توريسم داراي سريعترين رشد و بزرگترين صنعت جهاني است. اين صنعت، ظرفيت بالايي براي ايجاد شغل و كسب ارز خارجي دارد.
- بيش از ۹۰ درصد توريست هاي آن سوي درياها، اساساً براي ديدار از زيبايي چشم اندازهاي طبيعي و حيات وحش به اين كشور مي آيند.
- دولت موظف است از محيط طبيعي آفريقا به طور كامل حفاظت كرده و اطمينان از عدم دستبرد و صدمه به آن منابع در سرلوحه فعاليت هايش قرار داشته باشد.
آفريقاي جنوبي به لحاظ حفاظت جدي از محيط زيست و حيات وحش خود، يكي از پيشرفته ترين كشورهاي جهان است. اين كشور موفق شده است گونه هاي شديداً در معرض خطر، همچون كرگدن سفيد و سياه، فيل، فك و وال را از نابودي نجات داده و حفاظت كند. پارك هاي ملي و مناطق حفاظت شده، نقشي حياتي در صنعت اكوتوريسم دارند و گرچه نمي توان آنها را بخش هايي جدا از كل محيط  زيست به شمار آورد، ولي بايد به عنوان جاذبه هاي اصلي، مورد لحاظ قرار گيرند و با حداكثر توجه و احترام نگهداري شوند.
تعريف اكوتوريسم
اكوتوريسم جهاني را به صور گوناگوني تعريف كرده اند و بدين لحاظ در ميان مردم مختلف معاني مختلفي يافته است. «سيالوس لاسكورين»، در سال ۱۹۹۱ اكوتوريسم را چنين تعريف كرد: «نوعي از توريسم كه به مسافرت در مناطق طبيعي نسبتاً دست نخورده به منظور تحسين، مطالعه و لذت بردن از مناظر و گياهان و جانوران وحشي آن، در كنار كيفيات فرهنگي موجود در آن مربوط مي شود.»
«كولينگ» در سال ۱۹۹۳، اكوتوريسم را «نوعي توريسم كه براساس منابع اكولوژيكي همچون گل و گياه، جانوران و مناظر استوار است» تعريف مي كند. او مي گويد: «اگر اكوتوريسم به درستي مديريت شود، فرآيند نيرومندي براي بهره وري مالي پايدار و بدون ايجاد خسارت به محيط طبيعي خواهد بود.» بدين ترتيب او دو مفهوم كلي به تعاريف پيشين مي افزايد: اقتصاد و پايداري.
در شرايط حاضر به نظر مي رسد كه تعاريف فوق نيز چنان كه بايد وافي به مقصود نيست. من مي خواهم بعد ديگري را نيز در مبحث اكوتوريسم مورد بررسي قرار دهم. اكوتوريسم بايد منافعي براي جوامع محلي به لحاظ تعالي اجتماعي و رفاه دربرداشته باشد.
بدون اين ويژگي، جوامع محلي عنايت چنداني به حفاظت مناطق نشان نخواهند داد. اين منافع بايد پايدار نيز بوده و مجموع درآمدهاي حاصل از اكوتوريسم از آنچه جوامع مي توانند از راه هاي ديگر كسب كنند، بيشتر باشد. تنها در اين صورت، مديريت اين مناطق مورد حمايت جمعيت هاي پيراموني قرار خواهد گرفت. اگر اين سازوكار نتواند منافع مستقيم و غيرمستقيم ايجاد كند، بايد در انتظار فشار فزاينده و رقابت بود و مناطق حفاظتي، بي گمان، مورد تهاجم توسعه طلبان و يا سرمايه گذاران و زمين خواران قرار خواهد گرفت. در دنياي گرسنه و هر دم كاهش يابنده امروز، اين گروه ها (سرمايه گذاران، زمين خواران و...) به چنين مناطق حساس اكولوژيكي با غبطه و رشك نظر مي كنند.
آفريقاي جنوبي، زير قاره اي است با معادن غني و سوخت هاي فسيلي. اين منابع، محل درآمد اصلي كشور به شمار مي آيند. اما اين منابع، به هر حال، غيرقابل جايگزيني و پايان پذيرند و سرانجام روزي تمام خواهند شد. برعكس، محيط زيست منبعي احيا شونده و پايان ناپذير است كه در صورت حفاظت مؤثر و مديريت صحيح مي تواند براي هميشه پايدار بماند.
وقتي داشته هاي معدني روبه پايان گذارند، تنها راه ممكن براي كشورهايي چون آفريقاي جنوبي، روي آوردن به توريسم است. پارك هاي ملي، ذخاير طبيعي و محيط هاي طبيعي حلقه اي حياتي در زنجيره توريسم هستند و نقشي فزاينده در روند آينده توريسم اين كشور ايفا مي كنند.
قطعي است كه مناطق موجود هويت و تماميت خود را نگاه خواهند داشت و مناطق تازه اي تحت حفاظت درخواهند آمد. چراكه سردمداران براي رفاه آتي مردم عزم خود را جزم كرده اند.
اكوتوريسم توسط كارآشنايان آفريقاي جنوبي چنين تعريف مي شود:
اكوتوريسم، گردشگري مسئولانه و پايدار است و بدين سبب نياز به حفاظت منابع ملي، اعم از زنده و بي جان، دارد؛ تسريع توسعه غمخوارانه و مناسب و آنچه به اهداف توسعه عدالت اجتماعي و افزايش كيفيت زندگي و ثبات، به ويژه براي جوامعي كه در مجاورت مناطق حفاظت شده زندگي مي كنند، كمك مي كند، در مقوله اكوتوريسم قابل تعريف است.
توسعه توريسم
از آن جا كه بيش از ۹۰ درصد توريست هاي خارجي براي بهره بردن از زيبايي هاي طبيعي، گياهان، جانوران و آب و هوا به آفريقاي جنوبي مي آيند، لذا نظام نامه توريسم اين كشور بيش از هر چيز به حفظ و نگهداري طبيعت و حيات وحش نظر دارد.
طرح هاي توريستي بايد شامل مفاهيم زير باشد:
- تحليل كامل بازار سنجي
- پژوهش و تحليل براي طرح منطقه اي و استفاده از زمين
- بررسي اثرات زيست محيطي
- در نظر گرفتن و به رسميت شناختن جوامع محلي در تمام مراحل و سطوح توسعه
- توسعه و تعالي الگوهاي سودآور، امكان سنجي و راهكارهاي جلب سرمايه
- احيا و توسعه امكانات علمي و آكادميك
- در نظر گرفتن شرايط و تمايلات محلي و بين المللي
آفريقاي جنوبي براي توسعه اكوتوريسم و جايگزين ساختن آن با نفت و مواد معدني برنامه هاي گسترده اي دارد و پژوهشگران متعددي پيرامون ظرفيت ها و روش هاي مطلوب توسعه اين صنعت به شدت مشغول كارند. در شماره هاي آينده باز هم در رابطه با راهكارهاي پيشنهادي توسط كارشناسان صنعت توريسم در آفريقاي جنوبي- كه در بسياري موارد شرايطي مشابه كشور ما دارد و مي تواند مورد توجه و بهره گيري كارشناسان ما در صنعت توريسم قرار گيرد- سخن خواهيم گفت.

براي مردن وقت نيست
009145.jpg
اشاره:
طنز طبيعت مقوله اي شگفت  است، همچنان كه شعر طبيعت، ادبيات طبيعت و... در اين عرصه نه چندان كس توان حضور يافته اند و نه چندان توفيق حاصل آورده اند، كه راه پرسنگلاخ است و حريف قدر و عرصه دشوار.
در سطح جهان، معدود طنزپرداز نامبردار طبيعت بر اين مهم فايق آمده اند و توانسته اند «طنز طبيعت» را در جايگاهي والا در ميان ديگر ژانرهاي موجود بنشانند. «پاتريك مك مانوس» يكي از آنهاست.
شايد زاويه نگاه وشيوه طنزپردازي او نخست براي خواننده كمي غريب باشد، اما به زودي با دنياي شگفت او ارتباط برقرار خواهد كرد. والبته خوانندگان آشنا با طبيعت و حوادث تلخ و شيرين آن -كوهنوردان، ماهيگيران، شكارچيان و...زودتر با ايماژها و استعاره هاي طنازانه او الفت مي يابند.
ترجمه كارهاي «مك مانوس» اگرچه دشوار و برگردان تركيب هاي كلامي او گاه غيرممكن مي نمود، اما از آنروي كه خواننده پارسي زبان را با گونه اي از ادبيات مورد توجه در غرب آشنا سازيم، ترجمه آن را ضرور دانستيم. اميد كه مورد عنايت اهل قلم قرار گيرد.
ح.ذ

در جاده اي كوهستاني مي رانديم. قرار بود اين آخرين سفر ماهيگيري من با پيرمرد باشد. او ۹۰ سال داشت ، شايد هم بيشتر. حتماً  بيشتر، چون پيرمرد هميشه راجع به سن و سالش دروغ مي گفت. او تقريباً راجع به همه چيز دروغ  مي گفت. دنبال كردن حرف هاي او مثل تعقيب يك راسوي زبل در ميان برگ هاي خشك بود. اسمش اد بود.
گفت: «خوشحالم كه مرا به اين سفر ماهيگيري دعوت كردي. تو پسر خوبي هستي.»
گفتم: «من تو را دعوت نكردم، تو مرا دعوت كردي. اين سفر ماهيگيري ايده تو بود.»
گفت: «ايده من؟ نمي دانستم.»
گفتم: «چرا اد، اين ايده تو بود. تو گفتي كه مي خواهي به كوهستان بروي و براي آخرين بار در كاريپوكريك ماهيگيري كني، اگر يادت باشد من بهت گفتم تو نمي تواني رانندگي كني، چون گواهينامه ات باطل شده. گواهينامه ات باطل شده چون شش متر بيشتر ديد نداري. به علاوه، اتومبيلت هم خراب است و راه نمي رود.»
- چطور اتومبيلم راه نمي رود؟
- چون خودم آن را به تعميرگاه برده ام. اگر يادت باشد، آخرين دفعه اي كه با اتومبيل بيرون آمدي، سگ مايك مورفي را تقريباً زير گرفتي.
- سگ مورفي بايد از سر راه من كنار مي رفت. اگر يك سگ آن قدر احمق باشد كه بيايد وسط جاده و كنار نرود، طبعاً  مي رود زير ماشين، تقصير من چيست؟
- او به نرده جلو خانه بسته شده بود، اد.  چطور مي توانست كنار برود. تو روي او رفتي!
- پس همه آن سر و صداها براي همين بود.
- بله، به علاوه چند بوته رز و بخشي از نرده را هم خراب كردي.
- از آن گل هاي قرمز رنگ خوشم نمي آيد. احتمالاً بايد عمداً زير گرفته باشم شان.
- به هر حال، من گفتم كه اگر اصرار داري حتماً  به كاريپوكريك بروي، من مي برمت.
- ها، پس تو من را دعوت كردي. تو هميشه سعي براي مردن وقت نيست
داري حماقت هاي خودت را به گردن من بيندازي!  واقعاً  بي  عقلي مي خواهد، كه پيرمردي مثل من را دنبال خودت به يك همچين سفري بكشي. من الان، هنوز هيچي نشده، حسابي خسته شده ام. اين سفر ممكن است مرا بكشد. ولش كن، بگذار جرياني را برايت بگويم. يك بار من و پينتوجك...
صبر كردم. «چي اد؟ تو و پينتوجك چي؟» هيچ جوابي نيامد. او به خواب رفته بود.
سرش به عقب افتاده، دهانش بازمانده و پره هاي بيني اش با خرخري ملايم مي لرزيد.
كم كم داشتم نگران مي شدم كه اين سفر ماهيگيري اشتباه بدي بوده باشد. او در طول زندگي اش، هزاران ماهي گرفته بود كه خيلي از آنها قانوني بود!  چه اصراري داشت كه تعداد ديگري هم بگيرد؟ به نظر مي رسيد، هنوز سهم خود را از خوشگذراني زندگي نگرفته است، در حالي كه همه زندگي اش را وقف اين كار كرده بود. تقريباً در تمام زندگي به او خوش گذشته بود و حدس مي زنم علت اين كه من تا اين حد با او بيرون رفته ام، (و اگر عمري از او باقي باشد، احتمالاً باز هم مي  روم!) همين باشد. شايد دليلش اين بوده، كه مي خواسته ام راز او را دريابم.
ناگهان اد گفت: «اصلاً توجه كردي؟»
- به چي؟
- اي ابله، يعني حتي يك كلمه از حرف هاي من را نشنيدي؟ داشتم از خودم و پينتوجك صحبت مي كردم، اما مي بينم حواست به كلي جاي ديگري است.
- نه،  حواسم به توست.
- بله، خلاصه اين كه من و پينتوجك از آن اتوبوس كهنه مدرسه يك كمپ درست كرديم. از آن اتوبوس هايي كه در اضطراري دارد و بچه هاي زبل مي توانند از آن فرار كنند. ما دو تا خوابگاه تر و تميز توي اتوبوس ساختيم و حتي يك اجاق خوراك پزي هم درست كرديم و دودكش آن را از پنجره بيرون داديم. واقعاً  عالي بود. با آن كمپ سيار سفرها مي كرديم. يك بار به مدت يك هفته، به منطقه مك كورمك رفته  بوديم، براي ماهيگيري. يك روز نزديك ظهر، يك ساندويچ براي خودم درست كردم و آن را روي ميز گذاشتم و رفتم تا از چشمه قدري آب بياورم...
- خب بعد؟
جوابي نيامد، نگاهش كردم. دوباره به خواب رفته بود و اين براي من بهتر بود، جاده كم كم پرتگاهي و غيرقابل اطمينان مي شد. «هر چه جاده خطرناك تر باشد، ماهيگيري بهتر است»، اين هم يكي از تئوريهاي من است. اتومبيل را در دنده كمك گذاشتم و شروع به بالا رفتن كردم. چيزي نگذشت كه به يكي از آن صخره هاي شيب داري رسيديم كه حتي اتومبيل ۴*۴ هم دلش مي خواهد از آن سر بخورد پايين و احساسي در دل و روده  آدم به وجود مي آيد كه مي گويد؛ ماهيگيري خوبي در پيش خواهي داشت!  از آن صخره ها كه سرپيچ توي سربالايي قرار گرفته و سرماشين آن قدر بالاست كه نمي تواني جلويت را ببيني و مجبوري خودت را به خدا بسپاري و بپيچي و آرزو كني كه چرخ هاي اتومبيل روي جاده قرار بگيرند، چون اگر آن جا روي جاده قرار نگيرند تا يك كيلومتر بعد، روي جاده قرار نخواهند گرفت و در آن مدت هيچ كاري نداري جز اين كه به مناظري كه به سرعت و به طور عمودي از كنار شيشه اتومبيل مي گذرد،  نگاه كني! براي غلبه بر آن احساس، كه بعضي ها آن را ترس مي نامند، شروع به خواندن آهنگي قديمي كردم: «گري مير پير، زن بي نظير، اوني نيست كه بود، اون عوض شده...»
- بس كن، خجالت بكش. وقتي دارم برايت داستان جذابي از خاطرات خودم نقل مي كنم، لازم نيست، راجع به گري ميرپير شعرهاي مضحك بخواني. از جاده خارج نشده باشي؟!
 اتومبيل با تكاني شديد، روي جاده قرار گرفت و من لحظه اي توقف كردم تا تپش قلبم به حالت عادي برگردد.
- نه،  هنوز از جاده خارج نشده ايم. داستانت را ادامه بده.
- كجا بودم؟ واقعاً  براي آدمي مثل تو كه دقيقه اي يك بار توي حرف آدم مي دوي، داستان تعريف كردن خيلي سخت است. ها يادم آمد. وقتي از چشمه برگشتم، ديدم ساندويچم نيست.فكر كردم پينتو ترتبيش را داده. وقتي سروكله اش پيدا شد، قضيه را با او مطرح كردم، اما اظهار بي اطلاعي كرد. دور و بر را بررسي كرديم و آن وقت بود كه جاي پنجه خرس را روي لينوليوم ديدم. راجع به لينوليوم برايت گفتم؟ چيز خوبي است، در كمپ محشر مي كند. كفپوش يعني لينوليوم. من و پينتو آن را تقريباً مفت از يك سمساري خريديم و ...
- لينوليوم را فراموش كن. خرس چي شد؟
- كدام خرس؟ ها، خرس. ما حدس زديم، روز بعد خرس سري به كابين ما خواهد زد تا ببيند ساندويچ ديگري برايش تهيه ديده ايم يا نه.
بنابراين طناب بلندي به در اضطراري اتوبوس بستيم و آن را زير علف ها پنهان كرديم. حوالي ظهر خرس كوچولو، كه تقريباً دو ساله بود، سر رسيد و صاف پريد توي اتوبوس. در اين جا اد خنده توأم با خس خس سينه و ريسه داري سرداد و گفت: «بدين ترتيب ما در را بستيم و خرس را در اتوبوس حبس كرديم.» خنده اش فرو نشسته اما لبخندي، كه از يادآوري خاطره بيشتر متوجه درون بود تا بيرون، روي صورتش پهن شده بود.
گفتم: «سؤالي برايم پيش آمده اد؛ شما اصولاً به چه دليل خرس را در اتوبوس زنداني كرديد؟»
- به چه دليل؟ چون كار بامزه اي بود، به اين دليل. ضمناً  فكر مي كنم هرگز در طول تاريخ كسي خرسي را در اتوبوس حبس نكرده باشد. نظرت چيست؟
- فكر مي كنم، احتمالاً حق با تو باشد. خب بعد با خرس محبوس در اتوبوس چه كرديد؟
- خب، آن وقت ها، ما جوان بوديم و وقتي فكري به ذهنمان خطور مي كرد، بدون آن كه عاقبت را بسنجيم، فوراً عمل مي كرديم. مشكل وقتي شروع شد كه درب اتوبوس را باز كرديم تا خرس بيايد بيرون و برود پي كارش، ولي با كمال تعجب، ديديم آنجا نشسته و دار و ندار ما را مي خورد. انگار جشن تولدش بود. هر چه دم دستش مي ديد، مي لمباند.همه چيز خوار هم هست پدر سوخته!  به نظرم فكر مي كرد، حالا ديگر اتوبوس متعلق به اوست و هيچ توجهي به ما كه بيرون ايستاده بوديم و نگاهش مي كرديم نداشت. من به پينتو مي گويم: «پينتو، به نظر من بهتر است تا رانندگي را هم ياد نگرفته و ما را، اين جا وسط كوهستان، بدون يك لقمه غذا، جا نگذاشته، از اتوبوس بيرونش كنيم.» پينتو، از تماشاي خرس پر رو كه دارد ته غذا را در مي آورد و هر كار دلش مي خواهد در اتوبوس ما مي كند، تا سر حد جنون عصباني مي شود و عاقبت طاقت نمي آورد و مي گويد: «مي روم تا اين پشمالوي دزد بي مسئوليت را بيرون بيندازم.» همين كار را هم كرد. يادت هست كه پينتو چقدر آدم پرجوش و خروشي بود؟ وقتي خرس از اتوبوس بيرون رفت، واقعاً  ضرر و زيان غيرقابل جبراني به جا گذاشته بود، اما بالاخره پينتو آن كار را كرد، همين مهم است. شوخي نيست، بيرون انداختن خرس از اتوبوس، آن هم با دست خالي. البته اگر پينتو اقدام نمي كرد، خودم آستين ها را بالا مي زدم... هي، وقتي يادم مي آيد...
ادامه دارد

حرف دل
پرسه اي در نمايشگاه صنعت گردشگري
بنابر ضرورتهاي حرفه اي، در طي چند ساله اخير، همه ساله ولو براي چند ساعت، از نمايشگاه سالانه صنعت گردشگري كه در تهران برگزار مي شود، بازديد كرده ام.
برمي گرديم به چهار- پنج سال پيش. در آن زمان با توجه به سهولت نسبي برگزاري تورهاي متعارف داخلي (نظير تور يكروزه نمك آبرود و...) بسياري از شركتهاي بعضاً تازه تأسيس، نمايشگاه را تبديل به بازار مكاره اي كرده بودند كه در آن هر كس قصد داشت با حراج تورهاي شاد خود، بار خود را ببندد. در آن  زمان هنوز مردم به اين شركتها روي خوش نشان مي دادند و نمايشگاه شلوغ و البته در نوع خود فعال بود.
پس از مدتي، بسياري از اين شركتها يا مخاطبان خود را جذب كردند و از شركت در نمايشگاه هاي داخلي به منظور بازاريابي منصرف شدند، يا برخي اساساً فهميدند كه اين كاره نيستند و بعضاً كلاهبردار از كار درآمدند و در نتيجه خود را از ميدان كنار كشيدند و يا برخي ديگر كه تا حدودي در خود توانايي بيشتري احساس مي كردند، عطاي بازار پردردسر و كم سود داخلي را به لقاي آن بخشيدند و ايشان نيز از شركت در نمايشگاههاي داخلي اعلام انصراف كردند. اما در همين زمان شاهد رخ دادن يك اتفاق مبارك بوديم و آن نياز روزافزون شركتها به اطلاعات بود كه با توجه به رشد تورهاي ورودي پس از انتخابات دوم خرداد، قابل توجيه بود. ماحصل اين نياز، با چند سال تأخير، افزايش شمار شركتهايي شد كه بر روي توليد و فروش اطلاعات مورد نياز شركتهاي خدمات مسافرتي متمركز شدند. در نتيجه نمايشگاه پارسال با حضور اين شركتها، رونقي دوباره گرفت، گرچه به نظر مي رسيد اين شركتها نيز تازه در آغاز راهند.
و اما امسال، ديگر نه شاهد حضور فروشندگان بازار مكاره تورهاي داخلي بوديم و نه شركتهاي توليد كننده اطلاعات حضور چنداني داشتند. در واقع نمايشگاه امسال ،  بسيار از سالهاي پيش سردتر و كم رونق تر بود.
امسال ما فقط شاهد حضور تعدادي از شركتهاي توليد كننده لوازم مورد نياز صنعت هتلداري بوديم كه با توجه به پيشرفت صنايع استيل، چيني و مبلمان در سالهاي اخير، اين حضور كاملاً قابل توجيه است. فقط در اين ميان جاي هتلداران زبده خالي بود كه نبودند و نديدند كه توليد كنندگان داخلي چه كرده اند!
راستي سال بعد و با توجه به بحرانهاي موجود در منطقه وضعيت چگونه خواهد بود؟ و آيا اساساً برآيند فعاليتهاي صورت گرفته در صنعت گردشگري ما در سالهاي اخير مثبت بوده و يا منفي؟ راستي هر يك از ما در پديد آمدن وضع موجود چه سهمي داريم؟ به هر حال اين يك واقعيت است كه صنعت گردشگري در هر كشور به تمامي ساكنان آن كشور تعلق دارد. بنابراين ما نمي توانيم و نبايد منكر اين واقعيت بشويم كه همگي ما ايرانيان، از آن كودك ساكن در دورافتاده ترين روستاهاي سيستان و بلوچستان گرفته تا متوليان رده بالاي حكومتي، در منافع و وضعيت موجود در آن سهيم هستيم.
پورحسيني

حرف هاي خودماني!
بي اغراق مي گويم كه...
مرد، چهره و حركاتي بسيار لطيف دارد...
او مي گويد كه به شدت عاشق طبيعت است، او حقيقت را مي گويد، چرا كه به آرامي به گل ها نزديك مي شود و به زيبايي هر چه تمام تر آنها را مي بويد: «به به ... من بي اغراق مي گويم كه روح بسيار لطيفي دارم، به لطافت... لطافت... چيز!... به لطافت همين گل!!...» 
مرد، پس از چند لحظه، با عجله شروع به چيدن گل ها مي كند و لبخند مي زند: «اصلاً و ابداً تعجب نكنيد، من خوب مي دانم كه عمر گل كوتاه است و بايد قبل از پژمردن، آنها را چيد!!»
او چند دسته گل بزرگ به مشتري تحويل مي دهد و چند بسته اسكناس دريافت مي كند... صداي خنده مرد بر روي آسفالت داغ خيابان مي ماسد:
«من گل و طبيعت را دوست دارم، من اين گل را به اندازه... اندازه... آها، به اندازه اين اسكنا...»
مرد، به يكباره و هيجان زده زانو مي زند: «من بي اغراق مي گويم كه روح بسيار لطيفي دارم!!...»
حميدرضا نظري

ماجراهاي طبيعت
صورت زخمي
009150.jpg
نوشته ارنست تامپسون ستون
برگردان: حميد ذاكري ...........قسمت اول
بيش از يك ماه بود كه ماكيان  به طرزي اسرار آميز ناپديد مي شدند؛ و وقتي براي تعطيلات تابستاني به خانه مان در «اسپرينگ فيلد» برگشتم، وظيفه يافتن علت اين ماجرا به من محول شد. موضوع خيلي زود روشن شد. مرغ و خروس ها به طور جداگانه، قبل از خوابيدن شب هنگام، ربوده شده بودند و در شرايطي كه هيچ كس دور و بر لانه شان نبود؛ آنها از شاخه هاي بلند ربوده نشده بودند، اين نشان مي داد كه كار راكون يا جغد نبوده؛ و نيز نيمه خورده نشده بودند كه مشخص بود ،انواع راسو و سمور، مقصر نيستند. بنابراين همه چيز به دره «رينارد» ختم مي شد.
جنگل بزرگ كاج «ارينديل» در ساحل آن سوي رودخانه بود و با بررسي دقيق دور و اطراف گدار پايين رودخانه، آثار مختصري از روباه و تعدادي پر، از يكي از جوجه هاي خودمان را ديدم. به دنبال يافتن آثار بيشتر، ساحل رودخانه را كمي بالاتر رفتم و در همين اثنا سروصداي كلاغ ها را پشت سرم شنيدم و وقتي به پشت سر نگاه كردم تعداد زيادي كلاغ را ديدم كه به سوي چيزي روي زمين هجوم مي برند و تمام توجهشان مشغول اوست. با دقت بيشتر كه نگاه كردم، ديدم صحنه، تكرار همان داستان قديمي است: دزد به دزد مي زند! در وسط گدار روباهي مي دويد، در حالي كه چيزي به دهان داشت. او يك بار ديگر به مرغداني ما دستبرد زده بود و داشت از آن جا برمي گشت. كلاغ ها، كه خود دزدهايي پررو و جسور بودند، اكنون به سراغ دزد ديگر آمده و با داد و فرياد و سروصدا مي خواستند سهم خود را، به عنوان حق السكوت، دريافت دارند.
و حالا نوبت بازي آنها بود. روباه براي اين كه به خانه اش برگردد بايد رودخانه را قطع مي كرد، جايي كه در برابر هجوم و حمله گله كلاغ ها كاملاً بي حفاظ بود. به سرعت به سمت رودخانه دويد تا از آن بگذرد و مطمئناً اگر من دخالت نمي كردم با شكاري كه به دندان داشت از آن مي گذشت و به آن سوي رودخانه مي رفت، اما من هم به كمك كلاغ ها شتافتم و در حمله شركت كردم، پس مجبور شد مرغ را، كه از ترس مرده بود،  به زمين بيندازد. مرغ را كه از دهان انداخت به سرعت به سوي جنگل دويد و در ميان درختان گم شد.
اين غارت هر روزه و حمل آن به جهتي خاص، فقط مي توانست يك معنا داشته باشد، آن هم داشتن چند بچه روباه در لانه بود؛ و من براي پيدا كردن آ نها موظف و آماده بودم.
سر شب به همراه سگ تازي ام، «رنجر» از رودخانه گذشتم و به جنگل ارينديل رفتم. به محض اين كه تازي شروع به چرخيدن كرد، صداي پارس تيز و كوتاه روباهي را از دره تنگ پر درخت مجاور شنيدم. رنجر كه بوي روباه را شنيده بود به سرعت به جلو، به دنبال بو، دويد و به زودي صدايش در فاصله دوري محو شد.
بعد از قريب يك ساعت در حالي كه در اثر دويدن طولاني گرم بود و نفس  نفس مي زد، برگشت- چون ماه آگوست بود و عين گرما- و كنار پاي من از خستگي دراز كشيد.
اما تقريباً بلافاصله همان صداي «يپ يرررر» مجدداً  در نزديكي ما شنيده شد و سگ بار ديگر به دنبال صدا هجوم برد.
در حالي كه مثل شيپور كشتي ها به هنگام مه، پارس مي كرد، مستقيم به سمت شمال دويد و صداي بلند «بو، بو» به صداي آرام «عو، عو» و بعد «او، او» ضعيف تبديل شد و سرانجام به كلي خاموش گرديد. آنها احتمالاً چند مايل دور شده بودند، چون حتي با گوش چسباندن به زمين هيچ صدايي از آنها نمي شنيدم، در حالي كه صداي تيز رنجر از يك مايلي به راحتي شنيده مي شد.

سفر و طبيعت
ادبيات
اقتصاد
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |