پنج شنبه ۱۳ شهريور ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۵۷- Sep, 4, 2003
گفت وگو با آهنگساز ونوازنده پيشكسوت حسين يوسف زماني
ياد آن سالها
زير ذره بين
اگر مسؤلان براي هويت فرهنگ موسيقايي اين مرز و بوم دل مي سوزانند و اگر براي ايشان بي تفاوت نيست براي نيل به اين اهداف عاليه در بين جوانان مستعد كه تعدادشان هم كم نيست يكي دو تن انتخاب و با بورسيه براي تحصيل رهبري به خارج اعزام كنند تا در زماني نه چندان دور رهبران تحصيل كرده و مسلط به موازين رهبري داشته باشيم
گفت وگو: آرش نصيري
009315.jpg

عكس ها : مسعود خامسي پور
گفت وگو با حسين يوسف زماني از مدتها قبل در برنامه كاري ما بود و دست بر قضا تلفن زدن ما براي گرفتن وقت مصاحبه مصادف شد با چاپ مصاحبه دو قسمتي با رهبر اركستر ملي، فرهاد فخرالديني و ديديم كه حرفها و گلايه هاي زيادي براي گفتن دارد. حسين يوسف زماني خود سالها نوازنده اركستر سمفونيك بود و بعدها در اركسترهاي مختلفي فعاليت داشت و حتي اوايل انقلاب مدتي رهبر اركستر راديو بود، اما به هيچ وجه خود را رهبر اركستر نمي داند و لازمه رهبري را طي سلسله مراتبي تخصصي در اين زمينه و ... مي داند.او آهنگسازي و تنظيم  مي كند و معروفترين كارهايش « بوي باران» است با صداي شجريان و سوئيت سمفونيك «سوگ سهراب».
به هر حال گلايه هاي يوسف زماني، گلايه نماينده يك نسل است با يك هم نسل خودش.
* برخي براي برون رفت از فضاي يكنواختي كه در موسيقي سنتي ايجاد شده است كارهاي اركستري را پيشنهاد مي كنند. در ابتدا مي خواستم از شما بپرسم جايگاه اين قضيه در موسيقي ما كجاست با توجه به اينكه اساس موسيقي ما بيشتر بداهه است.
- به طور كلي هنر بايد به روز باشد. ذات هنر ايستا نيست و قطعاً  در مقاطع مختلف بايد حركاتي داشته باشد. كما اينكه مثلاً وقتي ما به گذشته بر مي گرديم موسيقي هاي آن دوره اكثراً  به شكل اونيسون (يكصدايي) بود و شايد اين نوع موسيقي هم براي مردم زمان خودش خيلي هم جذاب بود ولي امروزه با توجه به اينكه در سطح جهان موسيقي هاي گوناگون بوجود آمده و حركاتي انجام شده، قطعاً  موسيقي ايراني هم بايد اين حركت به جلو را داشته باشد.
اين حركت با كارهاي اركسترال به وجود مي آيد و كار اركسترال هم به اين مفهوم است كه ساختارش داراي صداهاي هارموني باشد و چون در گذشته هاي دور تا اين دوره در زمينه موسيقي اركسترال و هارمونيزه كردن موسيقي ايراني فكري نشده، ناگزيريم از علومي كه در غرب براي حجيم كردن و زيبا كردن و تأثيرگذارتر كردن موسيقي خود شان انجام دادند؛ مثل هارموني، كنزيوان و فرم و بخشهاي فراواني كه در علم موسيقي غربي موجود است استفاده بكنيم و اين استفاده بايد خيلي بجا باشد يعني آهنگساز بايد اين دانايي را داشته باشد و بداند كه همه دستگاهها و مقامات موسيقي ايران با اين موازين كه گفتيم خوانايي ندارد. من باب مثال ما از علم هماهنگي غربي مي توانيم در بعضي از دستگاههاي ايراني به طور كامل استفاده كنيم. مثل چهارگاه، كه دستگاهي است كه هم ماژور و هم مينور است و ماهور كه ماژور غربي هاست و آواز اصفهان و همايون كه باز مينور است. اين دستگاهها قابليت اين را دارند كه از آن علم براي گسترده كردنشان استفاده كنيم، اما مثلاً در شور و متعلقاتش مثل دشتي، ابوعطا، افشاري،  بيات ترك و ... به طور كامل نمي توانيم از هارموني غربي استفاده كنيم. يعني از ترياد (فواصل آكوردي كه فاصله هاي سوم سوم است) نمي شود استفاده كرد بلكه آهنگساز با آگاهي و تسلطش بر كار اركسترال مي تواند با حذف سوم مثلاً از فاصله چهارم و پنجم براي اين آوازها استفاده كند و بدين گونه يك موسيقي با كيفيت و از نظر صدادهي حجيم ارائه بدهد.
*سازها چه؟ آيا آنها محدوديت ايجاد نمي كنند؟
- در مورد استفاده از سازها هيچ محدوديتي نداريم جز اينكه يك اما دارد و آن اين است كه نوازنده موسيقي ملي با نوازنده اركستر سمفونيك تفاوت دارد. تفاوت  همان تفاوتي است كه در موسيقي ايراني و موسيقي غربي هست يعني نوازنده موسيقي ملي بايد طوري تربيت شده باشد كه گوش او صداهايي را كه به اصطلاح به آنها ربع پرده مي گوييم دقيقاً درك و اجرا كنند. چرا كه نوازنده اركستر سمفونيك با اين گونه موارد يعني موسيقي هايي كه داراي ربع پرده باشند برخورد ندارد. بنابراين به اعتقاد من نوازنده اركستر سمفونيك بايد براي نوازندگي در اركستر سمفونيك تربيت شود و نوازندگان موسيقي ملي بايد براي نوازندگي در اركسترهاي ملي و ايراني تربيت شوند و اين بحث تخصصي يعني نوازنده متخصص اركستر سمفونيك با اركستر ملي بحثي است دراز دامن كه هميشه جنجال برانگيز بوده است. من باب مثال در زمان زنده ياد حشمت سنجري چون نوازندگان اركستر سمفونيك، در اركسترهاي مختلف ايراني راديو و تلويزيون هم شركت مي كردند، باعث مي شد كه اينها از نظر احساسي دچار دوگانگي شوند. روي اين اصل زنده ياد حشمت سنجري با تلاشهاي فراوان بودجه اي در خور براي نوازندگان اركستر سمفونيك تأمين كرد و قراردادهايي تنظيم كرد كه من هنوز نمونه آن را دارم. اين قراردادها متشكل از موادي است، از جمله ماده يك آن اين بود كه نوازنده اي كه عهده دار كار در اركستر سمفونيك است اجازه شركت در اركسترهاي ايراني نخواهد داشت و مواد ديگري كه خود سنجري با تمام نوازندگان طي چند جلسه صحبت كردند، دستمزدها را به طور متعادلي بالا بردند و نوازنده را مقيد به اين كردند كه فقط نوازنده اركستر سمفونيك باشد. مثلاً حقوق اكثر نوازندگان آن اركستر مبلغي حدود سيصد و پنجاه تومان و فقط كنسرمايستر اركستر كه يادم هست آقاي لوئيجي پازاناري بودند حقوق ماهيانه شان چهارصد و پنجاه تومان بود. حقوق نوازنده بعداً  از سيصد و پنجاه به دو هزار و پانصد تومان تا سه هزار تومان و حقوق كنسرمايستر از چهارصد و پنجاه تومان به چهار هزار تومان تا چهار هزار وپانصد تومان ارتقا ع پيدا كرد. بنابراين برمي گرديم به بحث ساز كه نوازنده اركستر ملي اختصاصاً بايد نوازنده اركستر ملي باشد و با توانايي و خواسته هاي اجرايي موسيقي ايران و بالعكس نوازنده اركستر سمفونيك بايد نوازنده اركستر سمفونيك باشد و اين مهم در صورتي تحقق پيدا مي كند كه نوازندگان اين دو گونه اركستر از نظر مالي كاملاً  تأمين باشند، تا مجبور نشوند در جاهاي ديگر كه خلاف تخصص شان است شركت كنند.
* اين حقوق كه گفتيد آن موقع لابد پول خوبي هم بود. درست است؟
- بله. نوازنده هاي اركستر سمفونيك طبق مواد آن قرارداد كه بخش عظيمي از نوازندگان اركستر آن را قبول و امضا  كردند مي توانستند در اركسترهايي كه وابسته به اركستر سمفونيك تهران بود، شركت كنند، مثل اركستر اپرا و برنامه هاي احتمالي ديگر كه به وجود مي آمد و مجموعاً نوازنده اركستر سمفونيك در ماه ميانگين هفت تا هشت هزار تومان درآمد داشت و اين در شرايطي بود كه دلار پايين تر از شش تومان بود و پيكان پانزده هزار تومان بود. همان زمان من خانه اي خريدم به قيمت سي و پنج هزار تومان. يعني با حقوق شش، هفت ماه يك نوازنده اركستر سمفونيك مي شد يك خانه خريد.
* در حوزه اركستر ملي آن دوره چند اركستر وجود داشت و كيفيت كارشان چگونه بود؟
- آن موقع دو جاي رسمي اركستر داشتند. يكي راديو بود (البته، آن موقع تلويزيون نيامده بود) و يكي هم هنرهاي زيبا كه بعدها هنرهاي زيبا تبديل شد به فرهنگ و هنر. با وارد شدن تلويزيون به اين مملكت به وسيله شخصي به نام ثابت پاسال، راديو شد راديو تلويزيون ملي ايران. در اين دو مركز اركسترهاي مختلفي وجود داشت. در راديو اركستري به اسم اركستر گلها بود، كه باني و مؤسس آن زنده ياد پيرنيا بود، اركسترهايي بود به نام اركسترهاي شماره يك و دو و سه كه بعد تبديل شد به اركستر باربد و نكيسا .يك اركستر هم به اسم جاز راديو و همچنين يك اركستر آزمايشي كه اين اركستر آزمايشي كارش اين بود كه آهنگ هايي را كه براي تصويب از طرف آهنگسازان به شوراي موسيقي ارائه مي شد، اين اركستر آزمايشي اجرا مي كرد و ضبط آن را جهت بررسي به شوراي موسيقي ارائه مي داد و يك اركستر هم به اسم اركستر كردي وجود داشت كه مؤسس آن من و برادرم حسن يوسف زماني بوديم و كارهاي زيادي را با اين اركستر ضبط و اجرا كرديم. در فرهنگ و هنر هم اركستر بزرگي بود كه رهبري آن با استاد ابوالحسن خان صبا بود و بعد از اينكه صبا فوت كرد، رهبري آن به آقاي حسين دهلوي واگذار شد. در همين فرهنگ و هنر اركستر بانوان بود و دو اركستر ديگر كه كوچكتر از اركستر بزرگ بود كه يك اركستر را آقاي پايور و اركستر ديگر را آقاي محمد حيدري رهبري مي كردند و بزرگتر و جدي تر از اركسترهاي فرهنگ و هنر اركستر سمفونيك بود و زماني من نوازنده اين اركستر شدم كه حشمت سنجري آن را رهبري مي كرد.
009320.jpg

* بگذاريد در اينجا يك پرانتز باز كنم و يك سؤال در مورد خودتان بپرسم و بعد بحث قبلي را پي بگيريم. چطور شما نوازنده اركستر سمفونيك بوديد و بعد به موسيقي ايراني وارد شديد؟ مگر قرارداد را امضا نكرده بوديد؟
- داستان زندگي هنري من به اين شكل است كه من در كردستان به خاطر علاقه زيادي كه داشتم وارد مدرسه موزيك نظام شدم. پس از دو سالي اين دوره تمام شد. ساز تخصصي من در اين مدرسه ساز بادي برنجي به نام ترومپت بود. من چون علاقه مند به ويولن بودم در سنندج با استاد صالح اسد پور در راستاي رديف هاي ابوالحسن خان صبا شروع به فراگيري ويولن كردم و پيشرفت قابل توجهي در زمينه نوازندگي ويولن ايراني داشتم تا جايي كه وقتي راديو صداي سنندج تأسيس شد من توانستم اركستر كوچكي را از دوستان و رفقا تشكيل بدهم و جمعه شب ها به طور مرتب و زنده برنامه هايي را در راديو صداي سنندج اجرا مي كرديم كه پس از مدتي زنده ياد حسن كامكار از دسته موزيك رضائيه (اروميه فعلي) به سنندج منتقل و به ما ملحق شد و با آمدن كامكار اين اركستر كوچك رونق بيشتري گرفت و به كارمان كمافي السابق ادامه داديم و پس از مدتي با زنده ياد كامكار براي اولين بار در خطه كردستان (شهر سنندج) كلاس آموزش موسيقي را مشتركاً تأسيس كرديم. باز هم پس از مدتي برادرم استاد حسن يوسف زماني كه از آهنگسازان برجسته ايران است به ما ملحق شد. ايشان هم از همان دسته موزيك رضائيه آمده بودند چون در كردستان هنرستاني وجود نداشت من و برادرم براي بالا بردن سطح آگاهي مان در زمينه موسيقي به تهران آمديم و وارد كنسرواتوار موسيقي (هنرستان عالي موسيقي) شديم. در آزمون سال چهارم هنرستان بالاترين نمرات امتحاني را كسب كردم و زنده ياد سنجري كه يكي از اعضاي هيأت ژوري بودند در همين جلسه امتحاني از من دعوت به همكاري با اركستر سمفونيك كردند. بعد از عهده دار شدن مشكاة در رهبري اركستر تعدادي از نوازندگان اركستر از جمله من اركستر جاز فولكلوريك را تشكيل داديم. قرارداد مال يك مقطعي بود حدود سه چهار سال و بعد از آن قضيه مثل حالت قبل شده بود و ما در جاهاي ديگر هم فعاليت داشتيم.
*به بحث قبلي مان برگرديم كه شما اركسترهاي مختلفي را كه وجود داشت نام برده بوديد. از آن  همه اركستر كه نام برديد الان ما فقط اركستر ملي را داريم. آيا اين مي تواند جوابگو باشد؟
- البته غير از اركستر ملي كه شما گفتيد اركسترهاي ديگري هم كه به شكل رسمي در مكانهاي دولتي شركت دارند، هستند. از جمله در خود وزارت ارشاد ممكن است چند اركستر كوچكتر از اركستر ملي وجود داشته باشد و در راديو تلويزيون هم كه خودم كارشناس و عضو شوراي عالي آنجا هستم اركسترهاي مختلفي وجود دارد اما اركسترهاي صدا و سيما كارشان بيشتر جنبه توليدي و به اصطلاح تهيه خوراك آنتن است كه گاهگاهي هم در سال اتفاق مي افتد چه در داخل ايران و چه در خارج به وسيله همين اركسترها به شكل كنسرت برنامه هايي اجرا شود.
* اما اين اركسترها كار خاصي نمي كنند و اصلاً قابل مقايسه با اركسترهاي گلها، راديو و... نيستند كه در قديم وجود داشت. شايد سياستگذاري ها، دست  كارشناسان و متخصصان آنجا را براي ارائه كارهاي خلاقانه بسته است. اما اين موضوع بحث ما نيست. حجيم شدن اركستر ملي با توجه به محدوديت هايي كه در موسيقي ايران وجود دارد و كل قضيه اركستر هم كاري غربي است، آيا مي تواند جاي اركسترهاي كوچكتري را كه كار خلاقانه مي كردند و بيشتر با موسيقي ايراني سنخيت داشت، بگيرد؟
- همان طوري  كه من قبلاً هم گفتم كه هنر پديده اي است متحرك و هيچ وقت ايستا نيست، قطعاً در اين دهه كه ما در آن قرار گرفتيم بايد نقطه اميدي براي نشان دادن هنر والاي موسيقي كه معرف هويت ملي ايراني و گذشته ما باشد داشته باشيم و بدون ترديد اين نقطه اميد همانا اركستر موسيقي ملي است كه در شرايط فعلي با رهبري آقاي فخر الديني ادامه كار مي دهد. اما در طي اين پنج  سالي كه اركستر ملي تشكيل شده و با توجه به امكانات بالنسبه خوبي كه براي اين اركستر فراهم شده ما شاهد نقاط قوت و ضعف اين اركستر هستيم و اگر هدف بالندگي و شكوفايي موسيقي ملي باشد (كه به طور يقين هست) بايد نقاط قوت را بيشتر كنيم و نقاط ضعف را تدريجاً از بين ببريم و ابزار و آلات و مواردي كه شامل از بين بردن نقاط ضعف اركستر ملي است خيلي زياد است و بايد يكي يكي به آن پرداخته شود. اما براي تبديل اين نقاط ضعف به قوت به اعتقاد من اولين مسئله مهم كه وجود دارد اين است كه اصحاب موسيقي به راستي و درستي يك جهت شوند و همان طوري كه آقاي فخر الديني در مصاحبه اخيرشان گفته اند بدون رودربايستي و ملاحظه كاري در گردهمايي هايي صميمانه به اين نقاط ضعف بپردازند و اگر انتقاد و بررسي ها درست و بجا باشد هيچ گاه نبايد اين ملاحظه را داشته باشند كه مثلاً خوشايند آقاي فخر الديني نباشد. من متأسفانه به شخصه با توجه به گفتگوها و مصاحبه هايي كه در روزنامه ها و مجلات شده و مي شود اين صداقت را حس نكردم و بايد بگويم كه به اصطلاح به جاي انديشيدن به چاره  كار بيشتر اين حس در من ايجاد مي شود كه به قول معروف به همديگر نان قرض مي دهند و از همديگر تعريف و تمجيد مي كنند كه به نظر مي رسد واقعاً اركستر تيول چند نفر انگشت شمار شده است. در صورتي كه همان طور كه از اسم اركستر استنباط مي شود اين اركستر متعلق به همه ملت ايران است و در جهت تعالي آن اظهار نظر بدون غرض تمام اصحاب موسيقي لازم است. در مصاحبه اخير مصاحبه كننده از ايشان در مورد شوراي فني مي پرسد و آقاي فخر الديني تأكيد دارند بر اينكه شوراي فني با نظر ايشان تشكيل شود. در صورتي كه شوراي فني اسمش روي خودش است و بايد قائم به ذات خودش باشد. اين شورا ممكن است پنج ، هفت يا نه نفر باشد و اينها واقعاً صالحانه و بدون غرض و مرض، بدون ملاحظه كاري و فقط و فقط با هدف تعالي موسيقي ملي و هرچه بهتر شدن اركستر موسيقي ملي شور و مشورت كنند و نتيجه را به كارگزاران موسيقي ملي ابلاغ نمايند و دقيقاً انجام آن  را خواستار شوند.
*در همين مصاحبه كه شما هم در موردش صحبت كرديد ايشان درباره استفاده از كارهاي آهنگسازان قديمي مسئله مالي را عنوان كردند و اينكه خود آنها به اين اركستر و همكاري با آن توجهي ندارند. در اين مورد شما كه از آهنگسازان قديمي هستيد چه نظري داريد؟
- البته يك بخش از اين گفته آقاي فخر الديني موضوع مالي ممكن است باشد و اين هم هيچ ايرادي ندارد چرا كه در مملكتي با هفتاد ميليون جمعيت مگر چند آهنگساز سراغ داريم كه كارشان قابل عرضه و اجرا در اركستر ملي باشد. حال اگر اين آهنگسازان دستمزدي متعادل براي كارشان درخواست كردند آيا اين ايراد است؟ به هر صورت يك موسيقيدان و يك آهنگساز و يك نوازنده مثل همه انسانها بايد از يك حداقل تأمين اجتماعي برخوردار باشد اما مشكل تنها اين نيست. در جهان آثاري موسيقايي از بزرگان موسيقي وجود دارد كه تا به  حال با صدها رهبر متفاوت اجرا شده است و هر يك از اين رهبران با حس خاص خودشان و درست اجرا كرده اند. آهنگسازان ايراني روي كار خودشان احساس بيشتري دارند و اگر كاري به اركستر ملي ارائه ندادند شايد بر همين مبنا بوده كه خواسته اند كار خودشان را خودشان رهبري بكنند. چرا كه بيشتر كساني كه از پنجاه شصت سال گذشته به اين طرف اركسترهاي ايراني را رهبري كرده اند به جز زنده ياد مرتضي حنانه كه بخشي از تحصيلاتش در غرب، رهبري اركستر بوده، بقيه كار رهبري شان تجربي بوده است و چون رهبري اركستر يكي از شقوق مختلف موسيقي است و داراي متر و معيار و موازين بسيار ظريف خودش است روي اين اصل به خاطر اينكه نتيجه آثار موسيقايي كه رهبري مي شوند مطلوب و تأثيرگذار باشد بايد رهبر در اين زمينه تخصص كامل داشته باشد.
رهبري اركستر هزار و يك نكته باريكتر از مو دارد كه رهبر بايد عميقاً به آن مسلط باشد. خيلي ها به ضرورت و به علت كمبود رهبر در مقاطعي با اركسترها كار كرده اند، از جمله خود من و برادرم آقاي حسن يوسف زماني و آقاي مجتبي ميرزاده بعد از انقلاب هر يك چند سالي عهده دار تمرين با اركستر بزرگ راديو تلويزيون شديم. اما هيچ گاه مدعي رهبري نشديم. مخصوصاً خود من كه طي شانزده هفده سالي كه در اركستر سمفونيك و اركستر اپراي تهران با رهبران بزرگي چون هاينس سوسپني سا، دي تورا، توماس كريستين ديويد، وانچو چاودارسكي، زنده ياد حشمت سنجري و...كاركرده و تجارب بسيار خوبي دارم اما هيچ گاه به خودم اجازه ندادم چنين ادعايي داشته باشم. به هرحال حرف و حديث در مورد اركستر ملي كه اكثر نوازندگانش از پيشكسوتان و هنرمندان ارزنده و شناخته شده هستند خيلي زياد است و هرگاه لازم شد همه را بيان خواهم كرد.
براي من خيلي جالب است آنگاه كه مصاحبه كننده محترم از رهبر اركستر ملي مي پرسند آيا به فكر تربيت رهبر جواني از ميان اعضاي اركستر نيستيد؟ جناب فخرالديني خيلي راحت مي گويند: هنوز به اينجا نرسيده ام اما از اهدافم هست. من در حيرتم كه كار گزاران موسيقي تا كي ناآگاه مي مانند و يا خود را به ناآگاهي مي زنند. اگر براي هويت فرهنگ موسيقايي اين مرز و بوم دل مي سوزانند و اگر براي ايشان بي تفاوت نيست براي نيل به اين اهداف عاليه در بين جوانان مستعد كه تعدادشان هم كم نيست يكي دو تن را انتخاب و با بورسيه براي تحصيل رهبري به خارج اعزام كنند تا در زماني نه چندان دور رهبران تحصيل كرده و مسلط به موازين رهبري داشته باشيم.
بزرگترين و حجيم ترين قطعات موسيقي كه براي اركستر ملي تصنيف شود ،آماده كردنش براي كنسرت بيش از هشت تا ده جلسه تمرين نياز ندارد با اين حال در اين اركستر تمرين قطعات نسبتاً ساده ماه ها طول مي كشد ،به طوري كه نوازندگان از تكرار مكرر آن احساسشان را از دست مي دهند.
* در مورد آهنگ سريال امام علي(ع) كه منسوب به عبدالقادر مراغه اي است صحبت شده بود و ايشان به گروهي از كارشناسان اشاره كردند كه گويا شما هم در آن تشريف داشتيد. در اين مورد چه نظري داريد؟
- انسان به طور طبيعي داراي احساسات مختلفي است. احساس ترحم، نوعدوستي، زيباپسندي و خودخواهي و حتي احساس انتقام جويي و... كه البته اين احساس در نرم و اندازه خودش خيلي طبيعي است و ايرادي ندارد. ما اصحاب موسيقي به هرحال آقاي فخرالديني را در حد خودش به عنوان يك موسيقيدان و آهنگساز مي شناسيم و قبول داريم اما اين مراتبي كه ايشان طي كردند و به اينجا رسيده اند مثل اين كه متأسفانه آن نرم خودخواهي از حد طبيعي اش بالا رفته تا جايي كه همكار هاي خود را شايد به درستي قبول ندارند و نمونه عيني آن در همين مصاحبه است كه اظهار مي دارند شوراي فني اركستر ملي بايد با نظر من باشد و اين نوع حس يا خواسته را در هيچ جاي دنيا سراغ نداريم. يادم مي آيد در ارتباط با آهنگ «كل صبح» كه نت آن در مجله ماهور اشتباه چاپ شده بود و يا اشتباه داده شده بود مباحثي را در بين موسيقي دانان موجب شد و ايشان به تقاضاي خودشان يك روز به جلسه اي كه متشكل از استادان موسيقي و هنرمندان موسيقي صدا و سيما در زمان مديريت آقاي مهدي كلهر و با سرپرستي ايشان تشكيل مي شد آمدند.
هدف آن جلسه تعالي موسيقي بود. ايشان آمد كه توضيحي در مورد آهنگ عبدالقادر مراغه اي كه به قول خودشان كار ششصد سال قبل است و ايشان كشف كرده اند بدهند. اولاً ايشان در اين مصاحبه اشاره اي كه به اين جلسه داشتند مي گويند «رفتم تلويزيون عده اي آنجا جمع بودند». اين عده از استادان و هنرمندان موسيقي بودند و به قول معروف يا يك سرو گردن از لحاظ علمي از ايشان بالاتر بودند يا در حد ايشان و يا اندكي پايين تر از ايشان. آقاي استاد تجويدي، استاد مصطفي كمال پورتراب و... بهتر بود به جاي جمله عده اي آنجا جمع بودند مي گفتند، همكاران هنرمند عزيز من آنجا بودند. نه اين كه اين جمله موهن را بكار ببرند گيرم اين عده كه به قول ايشان در آنجا جمع بودند از شاگردان و ريزه خوران خوان بي كران علم ايشان بودند! آيا آنگونه صحبت كردن در شأن هنر و هنرمندان است؟ و بعد ايشان گچ به دست گرفتند و رفتند پاي تخته سياه، يك سري خط و خطوط ترسيم كردند و توضيحاتي دادند كه براي چند تن از استادان كه در پژوهش و تحقيق دستي دارند قانع كننده نبود و در ضمن آقاي مهدي كلهر با اشاره به تيتراژي كه آقاي فخرالديني براي تلويزيون ساخته بودند نكته اي گفتند كه ايشان يك فضايي ايجاد كرد كه آقاي كلهر ديگر بحث را ادامه ندادند. البته در كار آهنگ سازي هيچ محدوديتي وجود ندارد و آهنگساز مي تواند از تم هاي خوبي كه مورد علاقه اش است يا از موسيقي هاي فولكلوريك يا كارهايي كه از پيش به وسيله آهنگسازان ديگر ساخته شده استفاده كند، اما با امانت داري. يعني در اينسرت كارش يا در پارتي تورش عنوان كند كه از چه آهنگي تأثير گرفتم. براي آهنگ سازان اين نوع استفاده ها آزاد است، مشروط بر امانت داري. اين كه گفتم نرم خودخواهي آقاي فخرالديني از حد طبيعي بيشتر است نمونه هاي فراواني دارد كه به چند بخش آن اشاره كردم و موارد بيشتر را خودتان در همين مصاحبه هم مي توانيد ببينيد و شايد لازم نباشد بيشتر توضيح دهم و موضوع آهنگ «كل صبح» تا آنجايي كه من اطلاع دارم حدود پنجاه شصت سال است كه در تركيه و قونيه در مراسم خاص خودشان اين آهنگ مرتب نواخته مي شود.
در ضمن آقاي فخرالديني مدعي هستند كه آهنگ «كل صبح» را كشف كرده اند. در ضمن در همين مصاحبه در مورد كار اركسترال گفته اند كه من براي اركستر نويسي موسيقي ايراني به رابطه هاي خيلي قشنگ و دوره هاي مختلفي در سلسله آكوردها دست پيدا كرده ام و گفته اند من باب مثال در شور يك جور است، در دشتي يكجور است و در فلان مقام جور ديگر است. اگر اين صحبت صحت دارد من فكر مي كنم بزرگترين خدمت آقاي فخرالديني به موسيقي ملي مكتوب كردن اين ادوار و كشفيات جديد است كه مي تواند مورد استفاده خواستاران موسيقي ملي قرار گيرد.

نگاه
خلوص و خلوت درد فرهاد
يك سال بعد از فرهاد مهراد (۱۳۸۱-۱۳۲۳)
009310.jpg
سيدعليرضا ميرعلي نقي
* تا چشم برهم بزني يك سال گذشته است؛ و سالها گذشته است و اگر فرصتي باقي مانده باشد، مي شود نشست و به رسوب خاطرات خيره شد و ديد كه دست زمان با آنچه كه يك عمر گرد آورده ايد چه مي كند و چه منظري را براي ديدن و شنيدن و به ياد آوردن و قضاوت كردن، به ما عطا مي كند.
* مرگ فرهاد مهراد، با آن كيفيت تراژيك و با آن رنج جانفرساي بيماري، خاطره به خاكستر نشسته او را شعله ور كرد. خاطره اي كه ۲۵ سال پيش با والا پيامدار محمد(ص) آخرين شعله هايش را كشيده بود. راوي تلخي ها و تباهي ها و سياهي ها، آخرين فريادرساي صدايش را به ياد آخرين پيامبر الهي، بركشيده و ديگر خاموش شده بود. برخلاف فريدون فروغي و مازيار و كورش يغمايي، سكوت او از تحميل محيط و يا تعطيلي بساط موسيقي در آغاز سالهاي پيروزي انقلاب اسلامي نبود، خود خواسته بود و آنها كه با زندگي خصوصي فرهاد آشنا هستند اين حرف را تأييد مي كنند.
* انقلابي كه با رويكرد بازگشت به سنت هاي مذهبي صورت گرفته بود، فرهاد را به مأمني دروني برگرداند كه از اولين سالهاي جواني، آن را براي خود برپا ساخته و محفوظ نگه داشته بود. كار استوديو و صحنه تعطيل شد؛ و دوران خانه نشيني آغاز شد كه براي خواننده اهل مطالعه و فرهيخته اي چون فرهاد مهراد، مي توانست سازنده باشد، كه بود. كهكشان فرهنگي ذهن او كه از ابتداي جواني با قرآن و حافظ و مولوي و تذكره الاوليا انس داشت،  افق هاي تازه تري را گشوده كرد؛ و مجموعه درهمي از حافظ، ري چارلز، اخوان ثالث، شكسپير، مرتضي ني داوود، گاندي، شفيعي كدكني، فريدون رهنما و... بي هيچ ناهماهنگي در ذهن او كنار هم مي نشستند و ريشه هاي پنهان موسيقي او را تشكيل مي دادند. موسيقي اي عميقاً شخصي، غير آكادميك، غيرحرفه  اي و غيررسمي كه همين ها به آن، تأثير و نفوذ و «حال» مي بخشيد. هيچ نوازنده پيانويي، حتي كسي كه فقط دو سال اين ساز را با كتاب و استاد كاركرده، آكومپايمان فرهاد را نمي تواند بپذيرد و انگشت گذاري او را درست بداند. همنوازي خام و وحشي او كه گاه اشكالات فاحش در نواختن كليد درست و نگه داشتن ضرب قطعه (اشكالاتي در سطح بسيار ابتدايي) را نشان مي داد،  از چنان نيروي نفوذ عظيمي برخوردار بود كه همان نوازندگان «درست نواز» و استادديده را مجذوب مي كرد. هيچكدام از آنها نمي توانستند روي صحنه و در استوديو، اين طور خارج از اصول كلاسيك و اين طور نافذ در دل و جان، بنوازند و بخوانند. يادمان نرود كه فرهاد هيچ وقت ادعاي نوازندگي نداشت و از اين بابت هيچ خرده اي به او وارد نيست. راستش در هيچ زمينه اي، هيچ خرده اي به او وارد نيست. موسيقي پاپ ايران، هنرمندي به اين درجه از خلوص و خلوت و دردآشنايي را نديده و بعيد است كه نسلهاي بعد هم نظير فرهاد را داشته باشند. اتفاقاً طرفداران پرشور فرهاد جواناني هستند كه در دوره جوش و خروش او هنوز هم متولد نشده بودند و ذهنشان از خاطره حضور اجتماعي فرهاد خالي است. رابطه آنها با موسيقي فرهاد مهراد، بدون هيچ تداعي و بدون هيچ ارجاع صورت گرفته و از اين نظر، اصيل تر و خالص تر و قابل اعتمادتر از قضاوت و موضع گيري هم نسلهاي فرهاد است كه به هر حال از خاطره او گريزي ندارند.
برخلاف آنها كه موسيقي فرهاد را صرفاً  در چارچوب شرايط سياسي و اجتماعي دهه ۱۳۵۰ قابل ارزيابي مي بينند؛ نظر نگارنده چنين نيست و يا حداقل به اين جزميت و يكدندگي نيست. فرهاد روانشاد هم مثل همه ما، معروض شرايط اجتماعي زمان خود بود و از آن گريزي نداشت ولي جنبه هاي دروني و بعد سوبژكتيو موسيقايي او بسيار قوي است و در نوع خودش منحصر به فرد است، شايد به اين دليل فرهاد، مخاطبي جدي تر از دل و قلب خودش نداشت و به طرز شگفتي با خودش در صلح و شفافيت زندگي مي كرد. ما هنوز فاصله تاريخي لازم را از او نگرفته ايم و در سال هاي بعد كه پرونده هم سن و سالهاي باقي مانده از او و دهه ۱۳۵۰ بسته شد، شايد راحت تر بتوان شنيد و فكر كرد و حرف زد.
***
زندگي موسيقايي فرهاد مهراد سرشار از موهبت هايي بود كه «غيرحرفه اي بودن» در موسيقي به هنرمند اعطا مي كند. شرايط خاص زندگي خانوادگي و مناعت طبع و قناعت پيشگي او نيز خيلي كمك كرد تا اين درويش شوريده بي تظاهر، اين قلندر مدرن كه با گيتار خنياگري مي كرد و سماع او با «ري چارلز»  انجام مي شد، بتواند به ميل خود به انزواي لطيف و سرشاري فروبرود كه روان حساس و دردمندش مي طلبيد.
تنگناهاي زندگي امروز ديگر اين شرايط استثنايي را به آساني به كسي اعطا نمي كند و هنرمندي كه چنين شرايطي را داشته باشد و از آزمونهاي دشوار سلوك دروني اش به سلامت عبور كند، قبل از هر چيز مي بايست از آرزو و سوداي دستيابي به مخاطبان ثابت و فهيم، چشم پوشي كند و موسيقي را براي خود و پالايش درون خود به خدمت بگيرد. از اين قسم «هنرمندان سالك» در اين عصر عسرت دو سه تن بيش نمي شناسم و دريغ كه روزي از خواب برخيزيم و اينان را ديگر دركنار خود نبينيم.
تا اين ساعت و تا اين زمان، در صدق يك نكته ترديد ندارم؛ نكته اي كه جمع بندي اين يادداشت پريشان است: موسيقي فرهاد، دروني ترين و حقيقي ترين بخش سلوك پنجاه و چند ساله او در اين ظلمتكده زندگي امروز بود و بهترين يادگار او براي ما كه بدانيم سالك دردمندي در دوران پرتشويش تجدد كور و كدر ما چگونه مي زيسته است. موسيقي او نه وابسته به شرايط اجتماعي است و نه وابسته به تمام پارامترهايي كه موسيقي حرفه اي و حرفه موسيقايي را تعريف كند و به آن ارزش مي بخشد. موسيقي فرهاد، صداي او براي ماست بدون تعارف و يا مشاطه گري. لكنت هاي بياني او شيريني صداقتش را اضافه تر مي كند و ارتباط صميمي تري را براي ما با او فراهم مي كند. انرژي متمركزي كه فرهاد مهراد در ۲۵ سال خلوت نشيني خود براي ما در آخرين آثارش ذخيره كرد،  تا مدتها بعد از متلاشي شدن جسم نحيف او در يكي از گورستانهاي پاريس- يا هر كجاي ديگر فرق نمي كند- براي ما باقي خواهد ماند و دوستي ما را با او كه انزوا را نزديكترين دوست خود مي دانست، پايدارتر خواهد كرد.

نگاه ديگر
تعويق چرا؟
پنهانكاري در دادن اطلاعات مناسب
سيدابوالحسن مختاباد
a_najva@hamshahri.org
اول: برابر خبرهاي منتشره تمامي كنسرتهاي پروژه «بناها و آواها» به تعويق افتاده است، حتي اجراي كنسرت صد و يك سالگي ابوالحسن صبا كه قرار بود توسط داريوش پيرنياكان و حميدرضا نوربخش در كاشان اجرا شود (با توجه به اينكه خبر اجراي كنسرت بسيار پيشتر از اين اعلام شده و آقاي پيرنياكان و نوربخش نيز چند هفته قبل در تالار وحدت اجراي برنامه داشتند) نيز به دليل آن كه متولي كار مسئولان اين پروژه بوده اند به عهده تعويق افتاده است. هفته گذشته نيز مسئول پروژه آواها و بناها در گفت وگويي اين خبر را اعلام كرد و البته دليل اين به تعويق افتادنها را نگفت، همچنان كه ديگراني كه كنسرتشان يا آثار صوتي موسيقايي اي كه از آنها به بخش مميزي مركز موسيقي فرستاده مي شود، اگر با پاسخ منفي روبه رو شوند، ترجيح مي دهند، يا سكوت اختيار كنند و يا اگر آشنايي و رابطه اي داشته باشند، از آن طريق در مسئولان مركز موسيقي، نفوذ و رسوخ كنند و در نهايت با ديدن دم آقايان (اعم از كارشناسان و ...) به نوعي مشكلاتشان را حل كنند. متأسفانه يا خوشبختانه اين گونه روابط (حداقل در حوزه موسيقي) تاكنون پاسخ داده است و حتي در برخي نقاط، پاسخ مثبت و مؤثر داده و لذا مسئولان مراكز موسيقي نيز ترجيح داده اند در اين زمينه ها از عوامل پشت پرده و چانه زني هاي خاص آن استفاده كنند. به همين دليل ابتدا بدون آن كه نگاهي به شرح وظايف خود (كه يكي از آنها دفاع از حقيقت ماجرا و شأن هنرمند است) بيندازند و به هنرمند و يا گروه يا مدير مربوطه توصيه مي كنند، سكوت اختيار كرده و دم بر نياورد، يا در نهايت آن كه در برابر پرسشهاي چند خبرنگار سمج و سخت سر، به پاسخهاي باري به هر جهت و سركاري اكتفا كرده، تا آبها از آسيابها فرو افتد و آنها بتوانند، با هزار منتي كه بر سر هنرمند و مدير مربوطه مي نهند، ذره اي از حاصل كار را رفو كنند. البته آنچه و آن كه در اين ميان متضرر مي شود، هنرمند و مدير بخت برگشته است كه نمي داند، چگونه بايد پاسخگوي برنامه ريز ي ها، هزينه ها و... باشد و اين گونه است كه نه مديريتي در بخش خصوصي موسيقي شكل مي گيرد و نه برنامه ريزي خاصي مي توان در اين عرصه صورت داد.
دوم: آن گونه كه نگارنده شنيده است؛ علت اصلي تعويق كنسرتهاي موسيقي پروژه آواها و بناها انجام حركات موزون يا همان رقص يكي از تماشاگران در ميانه اجراي يكي از برنامه هاي اين گروه در كاخ سعدآباد بود. حركتي كه نه مدير گروه در آن مدخليت داشتند و نه در پييشينه كاري آنها توجه به اين حركات جلف ديده ميشود ونه آنكه از قبل برنامه ريزي شده بود، جز آن كه بگوييم، مدير برنامه مي بايست مافي الضمير تمامي تماشاگران را مي خواند كه نكند دست از پا خطا كنند!  اين علت (اگر مسئولان مركز موسيقي، به خصوص بخش مميزي اين مجموعه دليلي غير از حركت اين تماشاگر را نقطه آغاز تعويق كنسرتهاي اين گروه مي دانند، آن را اعلام كنند تا نگارنده در همين جا از آنها پوزش بخواهد) كه طبيعي است كه مورد موافقت هيچ كس از افراد حاضر در آن مجموعه نبوده است، سبب شد تا يكي از جدي ترين گروههاي برپا دارنده موسيقي در كشور، كه چند سالي است با جان كندن به اين پايه رسيده است،  در برزخ و بلاتكليفي باقي بماند و در نهايت آن كه باز هم گروهي كه به موسيقي نگاهي جدي و اثرگذار داشتند و سعي داشتند اجراهاي داخلي و خارجي آنها از هرگونه موسيقي، جدي ترين شان را شامل شود، در گوشه رينگ باقي مانده و ابتكار عمل را به دست مسئولان مركز موسيقي بنهند كه چگونه مي توانند، از يكي از شعارهاي چند سال اخيرشان، (حرفه اي كردن گروهها و مديريت موسيقي مشاركت بخش خصوصي) دفاع كنند.
سوم: در اين جا البته يك نكته باقي مي ماند و آن اين كه مناسبات پشت پرده همچنان ادامه خواهد داشت. تداوم اين مناسبات، اگر بسترهاي آن وجود داشته باشد و هنرمندان و گروهها نخواهند با گفتن اصل ماجرا خلل و فرجي در ديوار ستبر آن ايجاد كنند،  در نهايت به همين جا منجر خواهد شد كه ديگر شأن پاسخگو بودن از مسئولان مركز موسيقي كه جزيي كوچك از دولت پاسخگوي آقاي خاتمي هستند، ستانده شده و اتفاقات و حوادث به پشت پرده رانده شود.
009305.jpg

اجراي كامكارها و يك نكته استثنايي
گروه كامكارها كه هفته جاري در مجموعه فرهنگي نياوران به اجراي برنامه  پرداختند، تنها گروه موسيقي ايراني اند كه عليرغم گذشت نزديك به ۲۰ سال، هنوز انسجام گروهي و خانوادگي خود را حفظ كرده اند و با جديت و پشتكار به كار خود ادامه مي دهند. سرپرستي اين گروه را هوشنگ كامكار موسيقيدان و بزرگ خانواده كامكارها بر عهده دارد كه به حق توانسته پند پدر (استاد زنده ياد حسن كامكار) را در عمل پياده كند و وحدت و انسجام بين برادران و خواهران را در چنين مدت طولاني تداوم بخشد. پيشينه كارهاي گروهي در ايران نشان مي دهد كه حداكثر تداوم گروههاي موسيقي در بخش خصوصي، به چهار تا پنج سال هم نينجاميده است، نمونه آن گروه عارف، شيدا و پيش از اين چاووش كه گفته ها و شنيده ها حكايت از آن دارد كه برخي از همين نام آوران موسيقي، خود عامل انفكاك و تجزيه اين گروهها را فراهم آوردند. در هر حال همه اهل موسيقي اميدوارند كه اين وحدت و انسجام گروهي كامكارها تا نوه ها و نتيجه ها يشان تداوم يابد و جامعه موسيقي و علاقه مندان آثار اين گروه حرفه اي و منسجم، بتوانند ساليان سال از تجربه و توان آنها بهره ببرند.

هنر
ادبيات
اقتصاد
روزنت
سفر و طبيعت
سياست
مدارا
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  روزنت  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  مدارا  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |