گفت و گو با ايران درودي، نقاش
نگاه عاشقانه
زير ذره بين
- هميشه گفته ام، نقاشي موفق است كه بداند هيچ نمي داند، و از آن لحظه اي كه اين واقعيت را بپذيرد، نشاني ها را پيدا خواهد كرد كه نقاشي را حس كند.
- نقاشي يك مجموعه است از فضا، طرح، رنگ و تعادل رمز اصلي هر هنر است. امروز در جستجوي ايجاز هستم.
|
|
فرانك آرتا
اشاره:
ايران درودي در سال ۱۳۱۵ درشهر مشهد چشم به جهان گشود. در ساليان ابتداي زندگي اش پيانو مي نواخت، ولي دست تقدير، نقاشي را براي او رقم زده بود. او از معدود هنرمندان زن است كه در حيطه هنر نقاشي نام آور شده با پنجاه سال زندگي پرالتهاب و با فراز و فرود، در زمينه نقد هنرهاي تجسمي فعاليتهاي چشمگيري داشته؛ هم هفت قسمت برنامه تلويزيوني ساخته و هم در نشريه «سخن» به مديريت پرويز ناتل خانلري به رشته تحرير در آورده است. از او نمايشگاههاي متعددي در ايران و خارج از كشور برپا شده، هر چند در ايران ترجيح مي دهد آ ثارش در نمايشگاههاي انفرادي به نمايش درآيد تا جمعي. عاشق فرهنگ ايران زمين است و در جاي جاي تنها كتاب زندگي خود نوشته اش-درفاصله دو نقطه...- اين عشق را بازگو مي كند. مصاحبه پيش رو نگاهي گذراست بر زندگي و ديدگاه يك زن موفق در حيطه هنر والاي نقاشي...
* قريب به نيم قرن از تاريخي كه شما نقاشي را انتخاب كرديد مي گذرد، اكنون با مرور به گذشته آيا تعريفتان از نقاشي تغيير كرده است؟
ـ براي نقاشي تعريف خاصي ندارم به جز اينكه نقاشي برايم به مفهوم زندگي من است.
نقاشي را من انتخاب نكردم، نقاشي مرا انتخاب كرد. به درستي نمي دانم چند سال داشتم، خيلي بچه بودم كه نقاشي را شروع كردم و در سني نبودم كه اهميت نقاشي را تشخيص دهم اما اين را مي دانم كه ما هرگز از هم جدا نشديم و من جدا از خودم به نقاشي نگاه نكرده ام.
* مي توانيد بيشتر توضيح دهيد؟
- معمولاروال بر اين است كه شخص نخست درس مي خواند و سپس تصميم مي گيرد كه رشته اي را به عنوان حرفه قبول كند و اينكه آيا استعدادهايش جوابگوي انتخابش هست يا نه؟
در كودكي زماني كه من با نقاشي پيوند پيدا كردم و نقاشي قسمتي از وجودم شد، هنوز ارزشها و مفهوم هنر را نمي شناختم. از طرفي هيچ وقت از دور نظاره گرش نبودم بلكه هميشه انگيزه خلق و عشق آن را در وجود خودم پيدا كرده ام، گاهي تصور اين را دارم كه ديگر نقاشي نمي كنم بلكه خود نقاشي شده ام.
* حتي وقتي كه دانشجوي رشته نقاشي شديد و در فرانسه تحصيل كرديد؟
- قبل از آنكه نقاشي كنم پيانومي زدم خواهرم پوران براي تحصيل در رشته پيانو به كنسرواتوار ژنو و از آنجا به پاريس رفته بود كه چند سال بعد من به او ملحق شدم، استعداد و موزيكاليته او بر من امتياز زيادي داشت...
* از چه نظر؟
- از اين نظر كه حس او براي اجراي موسيقي بيش از اندازه قويست. در نوجواني آرزو داشتم كه پيانيست شوم. خوشبختانه در خانواده با اين تصميم مخالفتي نشد ولي اتفاقي باعث شد كه از پيانيست شدن منصرف شدم. آن اتفاق اين بود كه در سال ۱۹۶۳ دو اثرم را به موزه هنرهاي معاصر پاريس به امانت سپردم. پس از مدتي كه براي باز پس گرفتن تابلو به موزه رفتم از حيرت دربانها ونگاه متعجب ديگران، متوجه شدم كه مي بايد اتفاق مهمي افتاده باشد. اتفاق اين بود كه من برنده جايزه «يك نقاش جوان خارجي در پاريس» شده بودم. تا آن زمان رشته پيانو را در مدرسه «اكول نرمال دو موزيك Ecole Nomail De Music» و رشته نقاشي را در دانشكده عالي هنرهاي زيباي پاريس همزمان با هم ادامه مي دادم. ساعتها تمرين پيانو، وقت زيادي براي نقاشي باقي نمي گذاشت. اما سرنوشت برايم چنين تصميم گرفته بود كه نقاش شوم. از آن پس تمامي زمان و نيرويم را صرف نقاشي كردم و ساعتهاي تفريح را به پيانو اختصاص دادم.
* آن زمان چند سال داشتيد و عنوان تابلوها چه بود؟
-۲۷ سالم بود و اين دو تابلو منظره اي بود از اطراف شهر بروكسل كه امروز يكي از آنها در كاخ نياوران و يكي در منزلم است و از دومي، اثري به نام «سرزمين بيگانه» تحت هيچ شرايطي جدا نمي شوم. جالب است بگويم اين دو تابلو را در نمايشگاه جشن هنر شيراز شركت دادم. تابلوها همراه با نامه اي به من باز گردانده شد. «اين آثار، شرايط و ارزشهاي كافي براي شركت در نمايشگاه را ندارند.» مي بينيد حسادت چگونه مي تواند آدمها را كور كند. مهر موزه هنرهاي معاصر پاريس هم به حساب نيامده بود!
* در مورد پيانيست شدن شما نكته اي به خاطرم آمد، احمد شاملو هم علاقه مند بود پيش از اينكه شاعري را انتخاب كند آهنگساز شود...
- در باور من تمام هنرها از يك جوهرند و با يكديگر در ارتباط هستند. همچنان كه نمي توان نقاش بود و موسيقي را درك نكرد و يا با شعر بيگانه باقي ماند هر هنرمندي خواه و ناخواه در ساير هنرها مستحيل مي شود چرا كه خلاقيت از يك بافت نشأت مي گيرد. تاكنون نمي دانستم كه شاملو مي خواست آهنگساز شود. به نظر من شعر شاملو همانند نت هاي موسيقي است و واژه هاي او جاي نت هاي موسيقي را مي گيرد و در فضا طنين مي يابد. به خاطر مي آورم كه يكي از منتقدين مكزيكي به نام «آنتونيو رودريگز» در نمايشگاهي كه در سال ۱۹۷۶ در موزه هنرهاي زيباي مكزيك برپا كرده بودم در نقد و تحليل در مورد كارهايم نوشت:وقتي كارهاي اين نقاش را مي نگري صداي موسيقي رنگها را مي شنوي. نقاشيهاي او طنين و آوا دارند. به هر حال پيش از آنكه نقاش شوم گوشهايم با موسيقي آشنا شد. نخستين درس پيانو را مادرم همراه با عشق به من آموخت. پيانو را فقط براي نواختن، فرا نگرفتم بلكه سهم موسيقي در تلطيف احساسم اگر بيشتر از نقاشي نباشد كمتر از آن نيست. موسيقي را حس مي كنم همچون عشق مادرم و اين بار عاطفي، تأثير زيادي بر من گذارده است. عجيب نيست مادرم پيانو را به من آموخت و پدرم نقاشي را . زندگي من بدون اين دو مفهومي ندارد.
* پيش از اينكه در فرانسه تحصيل كنيد مايلم بدانم كه در ايران چه فضايي و تصوري از نقاشي وجود داشت؟
- هميشه گفته ام، نقاشي موفق است كه بداند هيچ نمي داند، و از آن لحظه اي كه اين واقعيت را بپذيرد، نشاني هايي را پيدا خواهد كرد كه نقاشي را حس كند. در ابتدا، در تهران، كلاس نقاشي مي رفتم، كارم از نظر تكنيكي عجيب و غريب بود و در دبستان نقاشيهاي همكلاسيهايم را مي كشيدم.
* آن زمان چند سال داشتيد؟
- كلاس سوم دبستان بودم كه براي همكلاسيهايم از روي مدل نقاشي مي كردم تا نمره بياورند و در عوض از آنها شيريني و يا چيزهاي ديگر مي گرفتم. به اين ترتيب اولين رشته دوستيم را با ديگران، از طريق نقاشي پيوند زدم.
* آيا منظورتان اين است كه خيلي خوب مي توانستيد كپي كنيد؟
- آري، طبيعت را خيلي خوب كپي مي كردم، منتها سالهاي بعد تمام هم و غمم اين شد كه از تكنيك دست و پاگيري كه مهارتش زياد به چشم مي خورد، خودم را خلاص كنم، چرا كه نقاشي تكنيك و پرداخت نيست بلكه حس است. همه مي توانند تكنيك خوب داشته باشند مهم حس و انتقال آنست. در سنين ۱۵-۱۴ سالگي كه در دبيرستان انوشيروان دادگر شهرت زيادي به هم زده بودم، نقاشيهايي با سوژه هايي رمانتيك و عاشقانه مانند «انتظار» مي ساختم و آنها را در مغازه پدر دوستم در لاله زار به قيمت گزافي مي فروختم. چه خوب كه زود آگاه شدم كه اينها نقاشي نيستند بلكه مدارك جرم جهل و بي فرهنگي من در نقاشي هستند.
* آن موقع معلمان شما اطلاعات و آگاهي از نقاشان غرب داشتند؟
- خير ابدا، اطلاعاتشان در حد كارت پستالهايي بود كه جسته گريخته به دستمان مي رسيد و تصور بسيار نادرستي از نقاشي و معناي آن براي ما به وجود مي آورد.
* به اين ترتيب شما از كاري كه مي كرديد راضي نبوديد؟
- كاملا برعكس! تصورم بر اين بود كه يكي از بزرگترين نقاشان زمانه هستم. اين حسي است كه هرگز پس از شناخت نقاشي، به سراغم نيامد. بيهوده نيست كه مي گويند ابلهان خوشبختند. خانواده با فرهنگم كه به موسيقي و نقاشي علاقه داشتند در سن ۱۷ سالگي مرا راهي فرانسه كرد.
* در چه سالي وارد مدرسه شديد؟
- سال ۱۹۵۴.
* چند سال تحصيل كرديد؟
- من هنوز هم طلبه هستم و مي آموزم. تحصيلات من هنوز پايان نيافته است، ولي آن دوره تحصيلات يكسره ام ۴ سال به طول انجاميد كه در پايان ۴ سال براي نخستين نمايشگاهم به آمريكا رفتم. در مدرسه بوزار كه «شاپلن ميدي» استادم بود، آتليه بسيار بزرگي داشتيم كه استادم به من اجازه داده بود هر وقت مي خواهم از اين آتليه استفاده كنم. بدين ترتيب سالهاي بعد، براي كار كردن به مدرسه بوزار بازگشتم. از آن پس تا به امروز بين كشور فرانسه و ايران دائما در سفرم. گويا «سفر» جزو لاينفك سرنوشت من است. بايد اعتراف كنم در مقايسه با فرهنگ ساير هنرجويان به اين حقيقت تلخ پي بردم كه با فرهنگ نقاشي بيگانه هستم. در دانشگاه چيزي نياموختم فقط توانستم از زير صفر خودم را به مرحله صفر برسانم. كمبود فرهنگ نقاشي عامل اصلي عقب افتادگي من در نقاشي بود كه براي جبران آن علاوه بر كپي كردن از آثار هنرمندان بزرگ همزمان در مدرسه تاريخ هنر لوور ثبت نام كردم و از ديدن اكثر موزه هاي دنيا به عنوان كلاس نقاشي استفاده كردم. در دانشكده از همكلاسيهايم بيشتر ياد گرفتم تا از استادان. به خصوص كه يكي از همكلاسيهايم «برنارد بوفه» بود كه طراحي شگفتش اعجاب مرا سخت برمي انگيخت. نمايشگاه او نخستين نمايشگاه شخصي بود كه در دوره دانشجويي ديدن كردم و آرزو كردم روزي در همان گالري نمايشگاه بگذارم و ۱۸ سال بعد به آرزويم رسيدم.
* از آثار چه نقاشاني در موزه لوور كپي كرديد؟
- فراموش نكنيد كه كپي كردن در آن مرحله برايم جنبه آموزش داشت و دارد. نقاشان مورد علاقه ام دلاكروا، مانه و فراگونار بودند. ياد آن زمان بخير، هنوز كارم تمام نشده بود توريستهاي موزه، كارم را مي خريدند و من با درآمد آن كتابهاي مورد علاقه ام را مي خريدم.
در واقع مرحله آموزش من، از زماني آغاز شد كه كمبود فرهنگ نقاشي را احساس كردم و توانستم بپذيرم كه هيچ نمي دانم. گر چه هنوز هم ندانسته هايم خيلي بيش از دانسته هايم هستند!
* مهمترين مسئله از نظر شما در نقاشي چيست؟
- نقاشي يك مجموعه است از فضا، طرح و رنگ و تعادل رمز اصلي هر هنر است. امروزه در جستجوي ايجاز هستم.
* با تاريخ نقاشي ايران چگونه آشنا شديد؟
- خيلي سال پيش با اثر «تالار آينه» كمال الملك آشنا شدم، بي شك اين اثر يكي از شاهكارهاي اوست. فراموش نكنيم كه كمال الملك بنيانگذار نقاشي امروز ايران است اما در مورد تاريخ نقاشي ايران، ما در اين مورد بسيار بي بضاعت هستيم. از زمان «ماني» تا كمال الملك نقاشي در فرهنگ ما ناشناخته باقي مانده است.
* شما سهم خودتان را در نقاشي معاصر ايران چگونه مي بينيد؟
- در كتاب در فاصله دو نقطه ام به آن اشاره كرده و مي نويسم: زن، در طول تاريخ در ساختار فرهنگي جامعه ما، به ندرت حضور پيدا مي كند و جز چند مورد استثنايي، چهره زن هنرمند ايراني، بي هويت و گمنام در تاريخ هنر و فرهنگ ما، باقي مانده است. به تلافي اين گمنامي، من ادعا دارم در ساختن زيربناي فرهنگ نقاشي معاصر ايران، به نوبه خود سهمي داشته ام.
* تاريخ نقاشي در ايران محدود است، علت آن چيست؟
- علت اصلي منع كردن نقاشي در زمان «ماني» است. از آن پس نقاشي در فرهنگ ما حضور پيدا نكرد و جاي خودش را به شعر داد. اساس فرهنگ ما بر بنيان شعر و ادب است.
* چرا طبيعت در آثارشما محو يا در يك فضاي مه آلود قرار مي گيرد؟
- اين نوع نگاه و نگرش من به جهان هستي است. جهاني كه ذهنيات مرا فرا گرفته، جهاني است فراسوي واقعيتهاي عيني نور و رسيدن به آن هدف اصلي نقاشي هايم است.
* چرا كارهايتان مملو از تضاد است، مثلا هميشه كوير در كنار دريا قرار مي گيرد؟
- جهان در نگاه عاشقانه اي كه به آن دارم بسيار زيبا و پر از تضاد است. سعي دارم با دو چشمم هر چه بيشتر زيبايي هاي آفرينش را ببلعم و با تمام حواسم آن را حس كنم. اين جهان به ابعاد آرزوهايم لايتناهي، به رنگ عشق هايم ملون و پرتلالو، به اندازه صداقت هايم شفاف و بلورگونه است. من جهان هستي را بدين گونه مي بينم و از عشق به آ ن سرشارم.
اين كويري نيست كه خشك و عقيم است، بلكه در كويرهاي من باران مي بارد و دريا طغيان مي كند.
* بلورهاي تابلوهايتان از كجا مي آيند؟
- براي من، شفافيت پيش از آنكه مسئله اي عيني و بافت بلورگونه آن باشد، يك مسئله پاكي و پاكيزگي است. در شفافيت بلورهاست كه پاكي تكثير مي شود و سياهي ها را مي زدايد.
* نظرتان در مورد هنر مفهومي (Conceptual Art) چيست؟
- زنگ تفريح سرگرم كننده اي است. آيندگان زياد اين دوره را جدي تلقي نخواهند كرد. هنر قرن بيست و يكم در پايگاههاي فضايي بدنبال مفهومي همپاي ارزشهاي خود خواهد بود و بدون شك بياني را كه پاسخگوي حسهاي او باشد پيدا خواهد كرد. مطمئن هستم با ديدن زمين و سيارات از آن مسافت به هنر مفهومي نخواهد انديشيد. تلخترين حرف من در مورد هنر مفهومي اين است كه به درد آگهي تبليغاتي در ماهواره مي خورد. خوشبختانه خاصيت ماهواره، فراموشي در لحظه اي است كه به آن نگاه مي كنيم. مگر پدر خوانده آن باشد.
* كارهاي اندي وارهول را چگونه مي بينيد؟
- آمريكا مركز تولد شگفتيهاست. ربط اندي وارهول را به درستي با هنر مفهومي نمي دانم.
* اسامي كارهايتان را چگونه انتخاب مي كنيد؟
- به حافظ، مولوي، سهراب سپهري و فروغ فرخزاد تفال مي زنم. مثلاً خلوتگه خورشيد و سرمه ناز را از حافظ پيدا كردم . دوست ندارم ذهن بيننده را با عناوين آثارم محدود كنم .در كتاب نقاشي هاي سي سال پيشم، احمد شاملو، نادر نادرپور، رؤيايي، حسين آريانپور، خسرو گلسرخي و بسيار ديگر كه نامشان را به ياد ندارم آثارم را نام گذاري مي كردند.
* با اين كه اكثر فعاليت هايتان در خارج از ايران بوده است، ولي هميشه كارهايتان با حس سرزمين ايران بيگانه نيست.
- عدم حضور من در خاك وطنم يك مسئله جغرافيايي است كه با پنج ساعت پرواز حل مي شود. عشق من به سرزمينم مرزهاي جغرافيايي را نمي شناسد. فرهنگ ايران را من از لابلاي شاهنامه، حافظ و سهروردي بر روي پوست خودم حس كرده ام و اين حس بنا نيست كه با بهانه هايي از اين دست از بين برود. من فرهنگ ايران را از طريق حس هاي آن مي شناسم.
* با اين نگاه كتاب در فاصله دو نقطه...! را نوشتيد؟
- در اين كتاب نگاه من به مفهوم كلي زندگي است حال چه در ايران چه در خارج. مسلما در هيچ لحظه از زندگيم، صداي غمناك نقاره خانه مشهد، بوي ماسه هاي داغ كوير كناره هاي خراسان را فراموش نخواهم كرد.
* شما در كتابتان در مقابل زندگي سر فرود نمي آوريد. آيا در هيچ لحظه از زندگي احساس شكست يا عجز كرده ايد؟
- براي شكست تعبيري متفاوت دارم و آن را به خوبي مي شناسم. عجز با من بيگانه است به قول همينگوي مي توان نابود شد بي آنكه مضمحل شد. در تنها موردي كه خودم را ناتوان حس مي كنم در مقابل مرگ عزيزانم است يا به طور كلي بگويم در مقابل مرگ است. گرچه مرگ برايم پايان نيست، آغاز است.
* كتاب جديدي در دست انتشار نداريد؟
- چرا. كتاب نقاشي هايم كه به نوعي وصيت نامه ام است و آخرين مراحل را طي مي كند. اين كتاب بيش از ۶ سال است كه وقت مرا گرفته است. شايد بد نمي بود كه در حاشيه اين كتاب، داستاني درباره آن، همزمان منتشر مي شد. پنج سال در دست ناشري بود كه حتي يك تصوير رنگي آن را، به من نشان نداده بود. همه را از صفر شروع كردم. جمع آوري تصوير ۱۱۰ تابلو كه در اقصي نقاط جهان پخش هستند كار ساده اي نيست. براي اين كه بتوانم تمامي آنچه را كه مي خواهم اجرا شود به ناچار ناشر آن تاكنون خودم هستم. گرچه ممكن است در آخرين لحظه ناشر از جان گذشته اي هزينه هاي سنگين اين كتاب را بپذيرد و ناشر آن شود. كتاب به سه زبان و شامل ۱۱۰ اثر نقاشي از دوره هاي مختلف كارم است.
اميدوارم كه رسانه هاي گروهي به هنگام انتشار، با من همكاري لازم را بكنند. چراكه من خسته ام و قسمت بعدي به من ربطي ندارد و برايم مهم نيست... مثل ساير اتفاقات زندگي. مهم پي بردن به ارزش هاست. مهم پذيرفتن اشتباهات است. حتما اين مصاحبه شما هم اشتباهي است كه تكرار خواهد شد...
كسي از تجربه ها ياد نمي گيرد بلكه به پيامد آن خود را مجهز مي كند. زندگي من يك صفحه رنگي پر از اشتباه است كه شايد فرصت پيشگيري پيامدهاي آن را نداشته باشيم.
|