شنبه ۱۵ شهريور ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۵۹- Sep, 6, 2003
گفت و گو با ايران درودي، نقاش
نگاه عاشقانه
زير ذره بين
- هميشه گفته ام، نقاشي موفق است كه بداند هيچ نمي داند، و از آن لحظه  اي كه اين واقعيت را بپذيرد، نشاني ها را پيدا خواهد كرد كه نقاشي را حس كند.
- نقاشي يك مجموعه است از فضا، طرح، رنگ و تعادل رمز اصلي هر هنر است. امروز در جستجوي ايجاز هستم.
009380.jpg
فرانك آرتا
اشاره: 
ايران درودي در سال ۱۳۱۵ درشهر مشهد چشم به جهان گشود. در ساليان ابتداي زندگي اش پيانو مي نواخت، ولي دست تقدير، نقاشي را براي او رقم زده بود. او از معدود هنرمندان زن است كه در حيطه هنر نقاشي نام آور شده با پنجاه سال زندگي پرالتهاب و با فراز و فرود، در زمينه نقد هنرهاي تجسمي فعاليتهاي چشمگيري داشته؛ هم هفت قسمت برنامه تلويزيوني ساخته و هم در نشريه «سخن» به مديريت پرويز ناتل خانلري به رشته تحرير در آورده است. از او نمايشگاههاي متعددي در ايران و خارج از كشور برپا شده، هر چند در ايران ترجيح مي دهد آ ثارش در نمايشگاههاي انفرادي به نمايش درآيد تا جمعي. عاشق فرهنگ ايران زمين است و در جاي جاي تنها كتاب زندگي خود نوشته اش-درفاصله دو نقطه...-   اين عشق را بازگو مي  كند. مصاحبه پيش رو نگاهي گذراست بر زندگي و ديدگاه يك زن موفق در حيطه هنر والاي نقاشي...
* قريب به نيم قرن از تاريخي كه شما نقاشي را انتخاب كرديد مي گذرد، اكنون با مرور به گذشته آيا تعريفتان از نقاشي تغيير كرده است؟
ـ براي نقاشي تعريف خاصي ندارم به جز اينكه نقاشي برايم به مفهوم زندگي من است.
نقاشي را من انتخاب نكردم، نقاشي مرا انتخاب كرد. به درستي نمي دانم چند سال داشتم، خيلي بچه بودم كه نقاشي را شروع كردم و در سني نبودم كه اهميت نقاشي را تشخيص دهم اما اين را مي دانم كه ما هرگز از هم جدا نشديم و من جدا از خودم به نقاشي نگاه نكرده ام.
* مي توانيد بيشتر توضيح دهيد؟
- معمولاروال بر اين است كه شخص نخست درس مي خواند و سپس تصميم مي گيرد كه رشته اي را به عنوان حرفه قبول كند و اينكه آيا استعدادهايش جوابگوي انتخابش هست يا نه؟
در كودكي زماني كه من با نقاشي پيوند پيدا كردم و نقاشي قسمتي از وجودم شد، هنوز ارزشها و مفهوم هنر را نمي شناختم. از طرفي هيچ وقت از دور نظاره گرش نبودم بلكه هميشه انگيزه خلق و عشق آن را در وجود خودم پيدا كرده ام، گاهي تصور اين را دارم كه ديگر نقاشي نمي كنم بلكه خود نقاشي شده ام.
* حتي وقتي كه دانشجوي رشته نقاشي شديد و در فرانسه تحصيل كرديد؟
- قبل از آنكه نقاشي كنم پيانومي زدم خواهرم پوران براي تحصيل در رشته پيانو به كنسرواتوار ژنو و از آنجا به پاريس رفته بود كه چند سال بعد من به او ملحق شدم، استعداد و موزيكاليته او بر من امتياز زيادي داشت...
* از چه نظر؟
- از اين نظر كه حس او براي اجراي موسيقي بيش از اندازه قويست. در نوجواني آرزو داشتم كه پيانيست شوم. خوشبختانه در خانواده با اين تصميم مخالفتي نشد ولي اتفاقي باعث شد كه از پيانيست شدن منصرف شدم. آن اتفاق اين بود كه در سال ۱۹۶۳ دو اثرم را به موزه هنرهاي معاصر پاريس به امانت سپردم. پس از مدتي كه براي باز پس گرفتن تابلو به موزه رفتم از حيرت دربانها ونگاه متعجب ديگران، متوجه شدم كه مي بايد اتفاق مهمي افتاده باشد. اتفاق اين بود كه من برنده جايزه «يك نقاش جوان خارجي در پاريس» شده بودم. تا آن زمان رشته پيانو را در مدرسه «اكول نرمال دو موزيك Ecole Nomail De Music» و رشته نقاشي را در دانشكده عالي هنرهاي زيباي پاريس همزمان با هم ادامه مي دادم. ساعتها تمرين پيانو، وقت زيادي براي نقاشي باقي نمي گذاشت. اما سرنوشت برايم چنين تصميم گرفته بود كه نقاش شوم. از آن پس تمامي زمان و نيرويم را صرف نقاشي كردم و ساعتهاي تفريح را به پيانو اختصاص دادم.
* آن زمان چند سال داشتيد و عنوان تابلوها چه بود؟
-۲۷ سالم بود و اين دو تابلو منظره اي بود از اطراف شهر بروكسل كه امروز يكي از آنها در كاخ نياوران و يكي در منزلم است و از دومي، اثري به نام «سرزمين بيگانه» تحت هيچ شرايطي جدا نمي شوم. جالب است بگويم اين دو تابلو را در نمايشگاه جشن هنر شيراز شركت دادم. تابلوها همراه با نامه اي به من باز گردانده شد. «اين آثار، شرايط و ارزشهاي كافي براي شركت در نمايشگاه را ندارند.» مي بينيد حسادت چگونه مي تواند آدمها را كور كند. مهر موزه هنرهاي معاصر پاريس هم به حساب نيامده بود!
* در مورد پيانيست شدن شما نكته اي به خاطرم آمد، احمد شاملو هم علاقه مند بود پيش از اينكه شاعري را انتخاب كند آهنگساز شود...
- در باور من تمام هنرها از يك جوهرند و با يكديگر در ارتباط هستند. همچنان كه نمي توان نقاش بود و موسيقي را درك نكرد و يا با شعر بيگانه باقي ماند هر هنرمندي خواه و ناخواه در ساير هنرها مستحيل مي شود چرا كه خلاقيت از يك بافت نشأت مي  گيرد. تاكنون نمي دانستم كه شاملو مي خواست آهنگساز شود. به نظر من شعر شاملو همانند نت هاي موسيقي است و واژه هاي او جاي نت هاي موسيقي را مي گيرد و در فضا طنين مي يابد. به خاطر مي آورم كه يكي از منتقدين مكزيكي به نام «آنتونيو رودريگز» در نمايشگاهي كه در سال ۱۹۷۶ در موزه هنرهاي زيباي مكزيك برپا كرده بودم در نقد و تحليل در مورد كارهايم نوشت:وقتي كارهاي اين نقاش را مي نگري صداي موسيقي رنگها را مي شنوي. نقاشيهاي او طنين و آوا دارند. به هر حال پيش از آنكه نقاش شوم گوشهايم با موسيقي آشنا شد. نخستين درس پيانو را مادرم همراه با عشق به من آموخت. پيانو را فقط براي نواختن، فرا نگرفتم بلكه سهم موسيقي در تلطيف احساسم اگر بيشتر از نقاشي نباشد كمتر از آن نيست. موسيقي را حس مي كنم همچون عشق مادرم و اين بار عاطفي، تأثير زيادي بر من گذارده است. عجيب نيست مادرم پيانو را به من آموخت و پدرم نقاشي را . زندگي من بدون اين دو مفهومي ندارد.
* پيش از اينكه در فرانسه تحصيل كنيد مايلم بدانم كه در ايران چه فضايي و تصوري از نقاشي وجود داشت؟
- هميشه گفته ام، نقاشي موفق است كه بداند هيچ نمي داند، و از آن لحظه اي كه اين واقعيت را بپذيرد، نشاني هايي را پيدا خواهد كرد كه نقاشي را حس كند. در ابتدا، در تهران، كلاس نقاشي مي رفتم، كارم از نظر تكنيكي عجيب و غريب بود و در دبستان نقاشيهاي همكلاسيهايم را مي كشيدم.
* آن زمان چند سال داشتيد؟
- كلاس سوم دبستان بودم كه براي همكلاسيهايم از روي مدل نقاشي مي كردم تا نمره بياورند و در عوض از آنها شيريني و يا چيزهاي ديگر مي گرفتم. به اين ترتيب اولين رشته دوستيم را با ديگران، از طريق نقاشي پيوند زدم.
* آيا منظورتان اين است كه خيلي خوب مي توانستيد كپي كنيد؟
- آري، طبيعت را خيلي خوب كپي مي كردم، منتها سالهاي بعد تمام هم و غمم اين شد كه از تكنيك دست و پاگيري كه مهارتش زياد به چشم مي خورد، خودم را خلاص كنم، چرا كه نقاشي تكنيك و پرداخت نيست بلكه حس است. همه مي توانند تكنيك خوب داشته باشند مهم حس و انتقال آنست. در سنين ۱۵-۱۴ سالگي كه در دبيرستان انوشيروان دادگر شهرت زيادي به هم زده بودم، نقاشيهايي با سوژه هايي رمانتيك و عاشقانه مانند «انتظار» مي ساختم و آنها را در مغازه پدر دوستم در لاله زار به قيمت گزافي مي فروختم. چه خوب كه زود آگاه شدم كه اينها نقاشي نيستند بلكه مدارك جرم جهل و بي فرهنگي من در نقاشي هستند.
* آن موقع معلمان شما اطلاعات و آگاهي از نقاشان غرب داشتند؟
- خير ابدا، اطلاعاتشان در حد كارت پستالهايي بود كه جسته گريخته به دستمان مي رسيد و تصور بسيار نادرستي از نقاشي و معناي آن براي ما به وجود مي آورد.
* به اين ترتيب شما از كاري كه مي كرديد راضي نبوديد؟
- كاملا برعكس! تصورم بر اين بود كه يكي از بزرگترين نقاشان زمانه هستم. اين حسي است كه هرگز پس از شناخت نقاشي، به سراغم نيامد. بيهوده نيست كه مي گويند ابلهان خوشبختند. خانواده با فرهنگم كه به موسيقي و نقاشي علاقه داشتند در سن ۱۷ سالگي مرا راهي فرانسه كرد.
* در چه سالي وارد مدرسه شديد؟
- سال ۱۹۵۴.
* چند سال تحصيل كرديد؟
- من هنوز هم طلبه هستم و مي آموزم. تحصيلات من هنوز پايان نيافته است، ولي آن دوره تحصيلات يكسره ام ۴ سال به طول انجاميد كه در پايان ۴ سال براي نخستين نمايشگاهم به آمريكا رفتم. در مدرسه بوزار كه «شاپلن ميدي» استادم بود، آتليه بسيار بزرگي داشتيم كه استادم به من اجازه داده بود هر وقت مي خواهم از اين آتليه استفاده كنم. بدين ترتيب سالهاي بعد، براي كار كردن به مدرسه بوزار بازگشتم. از آن پس تا به امروز بين كشور فرانسه و ايران دائما در سفرم. گويا «سفر» جزو لاينفك سرنوشت من است. بايد اعتراف كنم در مقايسه با فرهنگ ساير هنرجويان به اين حقيقت تلخ پي بردم كه با فرهنگ نقاشي بيگانه هستم. در دانشگاه چيزي نياموختم فقط توانستم از زير صفر خودم را به مرحله صفر برسانم. كمبود فرهنگ نقاشي عامل اصلي عقب افتادگي من در نقاشي بود كه براي جبران آن علاوه بر كپي كردن از آثار هنرمندان بزرگ همزمان در مدرسه تاريخ هنر لوور ثبت نام كردم و از ديدن اكثر موزه هاي دنيا به عنوان كلاس نقاشي استفاده كردم. در دانشكده از همكلاسيهايم بيشتر ياد گرفتم تا از استادان. به خصوص كه يكي از همكلاسيهايم «برنارد بوفه» بود كه طراحي شگفتش اعجاب مرا سخت برمي انگيخت. نمايشگاه او نخستين نمايشگاه شخصي بود كه در دوره دانشجويي ديدن كردم و آرزو كردم روزي در همان گالري نمايشگاه بگذارم و ۱۸ سال بعد به آرزويم رسيدم.
* از آثار چه نقاشاني در موزه لوور كپي كرديد؟
- فراموش نكنيد كه كپي كردن در آن مرحله برايم جنبه آموزش داشت و دارد. نقاشان مورد علاقه ام دلاكروا، مانه و فراگونار بودند. ياد آن زمان بخير، هنوز كارم تمام نشده بود توريستهاي موزه، كارم را مي خريدند و من با درآمد آن كتابهاي مورد علاقه ام را مي خريدم.
در واقع مرحله آموزش من، از زماني آغاز شد كه كمبود فرهنگ نقاشي را احساس كردم و توانستم بپذيرم كه هيچ نمي دانم. گر چه هنوز هم ندانسته هايم خيلي بيش از دانسته هايم هستند!
* مهمترين مسئله از نظر شما در نقاشي چيست؟
- نقاشي يك مجموعه است از فضا، طرح و  رنگ و تعادل رمز اصلي هر هنر است. امروزه در جستجوي ايجاز هستم.
* با تاريخ نقاشي ايران چگونه آشنا شديد؟
- خيلي سال پيش با اثر «تالار آينه» كمال الملك آشنا شدم، بي شك اين اثر يكي از شاهكارهاي اوست. فراموش نكنيم كه كمال الملك بنيانگذار نقاشي امروز ايران است اما در مورد تاريخ نقاشي ايران، ما در اين مورد بسيار بي بضاعت هستيم. از زمان «ماني» تا كمال الملك نقاشي در فرهنگ ما ناشناخته باقي مانده است.
* شما سهم خودتان را در نقاشي معاصر ايران چگونه مي بينيد؟ 
- در كتاب در فاصله دو نقطه ام به آن اشاره كرده و مي نويسم: زن، در طول تاريخ در ساختار فرهنگي جامعه ما، به ندرت حضور پيدا مي كند و جز چند مورد استثنايي، چهره زن هنرمند ايراني، بي هويت و گمنام در تاريخ هنر و فرهنگ ما، باقي مانده است. به تلافي اين گمنامي، من ادعا دارم در ساختن زيربناي فرهنگ نقاشي معاصر ايران، به نوبه خود سهمي داشته ام.
* تاريخ نقاشي در ايران محدود است، علت آن چيست؟
- علت اصلي منع كردن نقاشي در زمان «ماني» است. از آن پس نقاشي در فرهنگ ما حضور پيدا نكرد و جاي خودش را به شعر داد. اساس فرهنگ ما بر بنيان شعر و ادب است.
* چرا طبيعت در آثارشما محو يا در يك فضاي مه آلود قرار مي گيرد؟
- اين نوع نگاه و نگرش من به جهان هستي است. جهاني كه ذهنيات مرا فرا گرفته، جهاني است فراسوي واقعيتهاي عيني نور و رسيدن به آن هدف اصلي نقاشي هايم است.
* چرا كارهايتان مملو از تضاد است، مثلا هميشه كوير در كنار دريا قرار مي گيرد؟
- جهان در نگاه عاشقانه اي كه به آن دارم بسيار زيبا و پر از تضاد است. سعي دارم با دو چشمم هر چه بيشتر زيبايي هاي آفرينش را ببلعم و با تمام حواسم آن را حس كنم. اين جهان به ابعاد آرزوهايم لايتناهي، به رنگ عشق هايم ملون و پرتلالو، به اندازه صداقت هايم شفاف و بلورگونه است. من جهان هستي را بدين گونه مي بينم و از عشق به آ ن سرشارم.
اين كويري نيست كه خشك و عقيم است، بلكه در كويرهاي من باران مي بارد و دريا طغيان مي كند.
* بلورهاي تابلوهايتان از كجا مي آيند؟
- براي من، شفافيت پيش از آنكه مسئله اي عيني و بافت بلورگونه آن باشد، يك مسئله پاكي و پاكيزگي است. در شفافيت بلورهاست كه پاكي تكثير مي شود و سياهي ها را مي زدايد.
* نظرتان در مورد هنر مفهومي (Conceptual Art) چيست؟ 
- زنگ تفريح سرگرم كننده اي است. آيندگان زياد اين دوره را جدي تلقي نخواهند كرد. هنر قرن بيست و يكم در پايگاههاي فضايي بدنبال مفهومي همپاي ارزشهاي خود خواهد بود و بدون شك بياني را كه پاسخگوي حسهاي او باشد پيدا خواهد كرد. مطمئن هستم با ديدن زمين و سيارات از آن مسافت به هنر مفهومي نخواهد انديشيد. تلخترين حرف من در مورد هنر مفهومي اين است كه به درد آگهي تبليغاتي در ماهواره مي خورد. خوشبختانه خاصيت ماهواره، فراموشي در لحظه اي است كه به آن نگاه مي كنيم. مگر پدر خوانده آن باشد.
* كارهاي اندي وارهول را چگونه مي بينيد؟
- آمريكا مركز تولد شگفتيهاست. ربط اندي وارهول را به درستي با هنر مفهومي نمي دانم.
* اسامي كارهايتان را چگونه انتخاب مي كنيد؟
- به حافظ، مولوي، سهراب سپهري و فروغ فرخزاد تفال مي زنم. مثلاً خلوتگه خورشيد و سرمه ناز را از حافظ پيدا كردم . دوست ندارم ذهن بيننده را با عناوين آثارم محدود كنم .در كتاب نقاشي هاي سي سال پيشم، احمد شاملو، نادر نادرپور، رؤيايي، حسين آريانپور، خسرو گلسرخي و بسيار ديگر كه نامشان را به ياد ندارم آثارم را نام گذاري مي كردند.
* با اين كه اكثر فعاليت هايتان در خارج از ايران بوده است، ولي هميشه كارهايتان با حس سرزمين ايران بيگانه نيست.
- عدم حضور من در خاك وطنم يك مسئله جغرافيايي است كه با پنج ساعت پرواز حل مي شود. عشق من به سرزمينم مرزهاي جغرافيايي را نمي شناسد. فرهنگ ايران را من از لابلاي شاهنامه، حافظ و سهروردي بر روي پوست خودم حس كرده ام و اين حس بنا نيست كه با بهانه هايي از اين دست از بين برود. من فرهنگ ايران را از طريق حس هاي آن مي شناسم.
* با اين نگاه كتاب در فاصله دو نقطه...! را نوشتيد؟
- در اين كتاب نگاه من به مفهوم كلي زندگي است حال چه در ايران چه در خارج. مسلما در هيچ لحظه از زندگيم، صداي غمناك نقاره خانه مشهد، بوي ماسه هاي داغ كوير كناره هاي خراسان را فراموش نخواهم كرد.
* شما در كتابتان در مقابل زندگي سر فرود نمي آوريد. آيا در هيچ لحظه از زندگي احساس شكست يا عجز كرده ايد؟
- براي شكست تعبيري متفاوت دارم و آن را به خوبي مي شناسم. عجز با من بيگانه است به قول همينگوي مي توان نابود شد بي آنكه مضمحل شد. در تنها موردي كه خودم را ناتوان حس مي كنم در مقابل مرگ عزيزانم است يا به طور كلي بگويم در مقابل مرگ است. گرچه مرگ برايم پايان نيست، آغاز است.
* كتاب جديدي در دست انتشار نداريد؟
- چرا. كتاب نقاشي هايم كه به نوعي وصيت نامه ام است و آخرين مراحل را طي مي كند. اين كتاب بيش از ۶ سال است كه وقت مرا گرفته است. شايد بد نمي بود كه در حاشيه اين كتاب، داستاني درباره آن، همزمان منتشر مي شد. پنج سال در دست ناشري بود كه حتي يك تصوير رنگي آن را، به من نشان نداده بود. همه را از صفر شروع كردم. جمع آوري تصوير ۱۱۰ تابلو كه در اقصي نقاط جهان پخش هستند كار ساده اي نيست. براي اين كه بتوانم تمامي آنچه را كه مي خواهم اجرا شود به ناچار ناشر آن تاكنون خودم هستم. گرچه ممكن است در آخرين لحظه ناشر از جان گذشته اي هزينه هاي سنگين اين كتاب را بپذيرد و ناشر آن شود. كتاب به سه زبان و شامل ۱۱۰ اثر نقاشي از دوره هاي مختلف كارم است.
اميدوارم كه رسانه هاي گروهي به هنگام انتشار، با من همكاري لازم را بكنند. چراكه من خسته ام و قسمت بعدي به من ربطي ندارد و برايم مهم نيست... مثل ساير اتفاقات زندگي. مهم پي بردن به ارزش هاست. مهم پذيرفتن اشتباهات است. حتما اين مصاحبه شما هم اشتباهي است كه تكرار خواهد شد...
كسي از تجربه ها ياد نمي گيرد بلكه به پيامد آن خود را مجهز مي كند. زندگي من يك صفحه رنگي پر از اشتباه است كه شايد فرصت پيشگيري پيامدهاي آن را نداشته باشيم.

نگاه
مستند اليور استون در ونيز
اليور استون به سبكي ماهرانه درگيري اسرائيل(رژيم صهيونيستي) و فلسطينيان را در فيلم مستند جديدي به تصوير كشيده است. اين فيلم هفته گذشته در جشنواره فيلم ونيز به نمايش در آمد.
به گزارش روزنامه گلف ديلي نيوز، فيلم مستند «عنصر نامطلوب»، انتقاد شديد عليه آمريكا است. اين در حالي است كه به اعتقاد شماري از منتقدان اليور استون، فيلمي به طرفداري از فلسطينيان ساخته است.
اليور استون، كارگردان انگليسي كه تاكنون موفق به كسب جايزه اسكار شده است، در اين باره گفت: من سعي كرده ام تا حد ممكن با طرف هاي درگير بي طرفانه برخورد كنم. وي در ادامه خاطر نشان كرد: من وضعيت فلسطينيان را به خوبي درك مي كنم، اگر شخصي به خانه شما بيايد و پسرانتان را بكشد، شما چه خواهيد كرد؟ من دوست داشتم به ونيز بروم تا اين نكته را به شخصه به مردم بگويم، اما براي ساخت فيلم «اسكندر كبير» بايد به مراكش بروم.
در فيلم «عنصر نامطلوب»، استون براي روشن كردن داستان پيچيده درگيري رژيم صهيونيستي و فلسطينيان گفت وگوهايي را با دو طرف ترتيب داده است. در ميان مصاحبه شوندگان؛ «شيمون پرز»، «ايهود باراك» و «بنيامين نتانياهو»، نخست وزير هاي سابق اسرائيل و «حسن يوسف»، سخنگوي جناح سياسي حماس و يك گروه از مبارزان فلسطيني از گردان شهداي  الاقصي ديده مي شوند. وي در اين گفت وگوها به دو طرف نگاهي بي طرفانه انداخته است.
آخرين سامورايي و تام كروز
تام كروز درباره ايفاي نقش در فيلم «آخرين سامورايي » گفت: قبل از شروع فيلمبرداري اين فيلم به مدت هشت ماه به انجام تمرينات سخت اقدام ورزيده است.
به گزارش سايت اينترنتي آنانوا، وي كه براي تبليغ فيلم «آخرين سامورايي» در توكيو به سر مي برد، افزود:  نقش يك فرمانده بازنشسته ارتش آمريكا را ايفا مي كند كه از سوي امپراتور ميجي، جهت تشكيل يك ارتش ژاپني مدرن استخدام شده است.
تام كروز در اين باره گفت: در جريان هشت ماه تمرين مجبور به افزايش ۲۰ پوند وزن براي اين شخصيت و حمل شمشيرها و پوشيدن زره شدم.
براي صحنه هاي اصلي جنگ اين فيلم،  بيش از ۵۰۰ ژاپني به زلاندنو محل فيلمبرداري اين فيلم رفتند. كن واتانيب، هنرپيشه  ديگر اين فيلم كه تاكنون چندين بار در نقش هاي سامورايي بازي كرده است، درباره كروز گفت: تام كروز خيلي سريع چيزي را ياد مي گيرد. در اين فيلم من احساس مي كردم در يك صحنه واقعي جنگ بودم.
كروز نيز درباره اصول اخلاقي سامورايي  ها گفت: من به شدت به ارزش هايي همچون احترام، وفاداري و همدردي معتقدم؛ اينها اصولي است كه سامورايي ها به آنها عمل مي كنند. فيلم «آخرين سامورايي» به كارگرداني «ادوارد زويك» در آذر ماه اكران خواهد شد.

فرش باد، فرش ياد
زير ذره بين
زيباترين جلوه ايراني در فرش باد، نمايش اخلاق و منش و حسن سلوك ايرانيان با ديگران است. اين رفتار به زيباترين وجه در مناسبات ميان روزبه و ساكورا به نمايش درمي آيد. رابطه صميمانه و خالصانه  آن دو كه از صداقت كودكان لبريز است در سراسر فيلم ديده مي شود
009440.jpg
دكتر غلامعلي حداد عادل
ساكورا، دخترك ده ساله ژاپني، كه از مرگ مادر جوان خود به شدت اندوهگين است، همراه با پدر به ايران مي آيد تا آرزوي مادرش را برآورده سازد. مادر جوان او كه به هنر فرش ايران علاقه داشته، پيش از مرگ نقشه قالي زيبايي انتخاب كرده و آن را به ايران فرستاده تا بافته شود و در جشني بزرگ در ژاپن به نمايش درآيد.
قرار بوده فرش در اصفهان در كارگاه «مرادخان» بافته شود و «اكبرآقا»[رضا كيانيان] واسطه كار است. مسافران ژاپن به اصفهان وارد مي شوند تا فرش آماده را تحويل بگيرند، اما بر خلاف انتظار «ماكوتو» پدر ساكورا و اكبرآقا، فرش اصلاً بافته نشده است زيرا مرادخان آن چنان به سودپرستي مشغول است و آن قدر پول و مشغله دارد كه به كلي تعهد خود را براي بافت اين فرش فراموش كرده است. در حالي كه تنها بيست روز به جشن باقي مانده است، ماكوتو كه از اين خلف وعده و ناكامي غمگين و مأيوس شده، تصميم مي گيرد دست خالي به ژاپن باز گردد. اما روزبه، پسرك دوازده سيزده ساله اي كه به علت مريضي پدرش، درشكه پدر را در دست گرفته و با آن در ميدان نقش جهان كار مي كند، اصرار مي ورزد كه اكبرآقا «مهباجي» كه مدير داخلي كارگاه فرش مرادخان است بخواهد تا او و كارگرانش فرش را در مدت بيست روز باقي مانده به دست گيرند و به پايان رسانند. پيشنهاد روزبه پذيرفته مي شود و جنب جوشي همه جانبه آغاز مي گردد تا فرشي كه هديه و نماد فرهنگ و هنر ايران است بافته شود و بدين سان فرصتي پديد مي آيد تا هنر قالي ايران كه قدمتي چند هزار ساله دارد به موضوع اصلي فيلم سينمايي «فرش باد» بدل شود.
***
دار قالي به سرعت برپا مي شود و پس از چله بندي، بافت فرش آغاز مي شود. انبوه «خامه »ها به سوي كارگاه  مرادخان سرازير مي شود و زن ها، آنها را در پاتيل هاي رنگ مي كنند و بافندگان، روز و شب، در سه نوبت پشت دار قالي مي نشينند تا آن را در موعد مقرر تحويل دهند. دست هاي ظريف زنان و نوجوانان، ميليونها گره را بر طبق نقشه پيشنهادي مادر ساكورا در تار و پود فرش مي نشانند تا به آرزوي او كه گفته بود: «انديشه من و تو، صد سال در فرش ايراني پايدار و باقي ماند» جامه عمل بپوشانند.
***
با چنين مضمون و موضوعي، فرش باد، صحنه نمايش و معرفي وجوه مختلف فرهنگ و هنر ايران مي شود. زمزمه زير لب قالي بافان كه شوق آنان را به شغلشان مي افزايد و ترانه هاي محلي ساده و صميمانه اي كه مي خوانند فيلم فرش باد را دلپذيرتر مي سازد.
كارگاه مرادخان، يك خانه قديمي است كه معماري سنتي ايران را معرفي مي كند. اكبرآقا و همسرش هم در خانه قديمي ديگري در محله پاقلعه اصفهان سكونت دارند كه در دوره زنديه ساخته شده و نقاشي هاي زيباي آن چشم و دل بيننده را مسحور مي سازد.
انتخاب شهر اصفهان فرصتي فراهم مي آورد تا جلوه هايي از هنر و معماري اين شهر در فيلم به نمايش درآيد. شكوه و جلال رؤيايي سي وسه پل و صفا و آرامش جاري و هميشگي زاينده رود و عظمت و زيبايي ميدان نقش جهان و وسعت و قداست مسجد امام همه و همه در فرش باد جايي براي جلوه جلال و جمال خود پيدا مي كنند.
كارگردان براي آن كه «فرش باد» را به صورت مجموعه اي دلپسند از انواع هنرهاي ايراني درآورد در كارگاه قالي بافي «مرادخان» براي يك پسر و دختر جوان، مراسم عروسي برپا مي كند و جشن عروسي ايرانيان را، همراه با جلوه هايي از شادي و شادماني ايراني چاشني فيلم مي سازد.
***
اما زيباترين جلوه ايراني در فرش باد، نمايش اخلاق و منش و حسن سلوك ايرانيان با ديگران است. اين رفتار به زيباترين وجه در مناسبات ميان روزبه و ساكورا به نمايش درمي آيد. رابطه صميمانه و خالصانه  آن دو كه از صداقت كودكان لبريز است در سراسر فيلم ديده مي شود. در حقيقت تنها روزبه است كه مي تواند گرد غم از چهره ساكورا بزدايد و لبخند شادي بر لبهاي او بنشاند. آنها، بي آنكه در برابر يكديگر احساس حقارت يا تكبر كنند با هم دوست مي شوند و بازي مي كنند و حتي گاهي با شيطنت خود ماكوتو و ميزبانان او را دچار دلهره مي سازند. روزبه ژاپني نمي داند و ساكورا هم فارسي بلد نيست، با وجود اين، آن دو موفق مي شوند با زبان حال با يكديگر سخن بگويند. از جمله صحنه هاي دلنشين فيلم، صحنه هايي است كه در آنها روزبه مي كوشد با كمك گرفتن از اكبرآقا، يعني تنها ايراني اي كه ژاپني مي داند، عباراتي سرهم كندتا به ساكورا بفهماند كه او را دوست دارد.
پيام اصلي فيلم كه دوستي و محبت بي شائبه انسانهاست. فارغ از مرزبندي هاي قومي و ملي در رابطه ميان روزبه و ساكورا شكل مي گيرد. آن دو كه در معركه و هنگامه كارگاه مرادخان شاهد بافته شدن فرش ايراني هستند، يك بار در سكوت شبانه اي كه همه در خوابند، هوس مي كنند به تقليد از بافندگان فرش، پاي دار قالي بنشينند و با انگشتان نازك خود نخي را به تار و پود فرش گره بزنند. يك نخ را روزبه گره مي ز ند و نخ ديگر را با رنگ ديگر ساكورا، كه هر دو كودكانه و خارج از نقشه و نابجاست. بعدها وقتي فرش با همت و تلاش همگان به موقع آماده مي شود و باشكوه و جلالي افسانه اي بر بدنه بلند ارابه اصلي در جشن بزرگ شهر در ژاپن نصب مي شود، دوربين در آخرين صحنه ها، روي همين دو گره متمركز مي شود كه به صورت دو نقطه زرد و قهوه اي در حاشيه فرش به جا مانده و به آرزوي مادر ساكورا كه گفته بود انديشه من و تو در فرش ايراني تا صد سال باقي ماند جامه عمل پوشانده اند. بيننده فيلم در اين لحظه، از لطافت اين پيام احساسي بس خوشايند و راضي كننده پيدا مي كند. گويي فيلم، تجسم تصويري غزلي است از شفيعي كدكني كه با بيت:
اي مهربانتر از برگ در بوسه هاي باران
بيداري ستاره در چشم جويباران
آغاز مي شود و با اين ابيات به پايان مي رسد:
پيش از من و تو بسيار، بودند و نقش بستند
ديوار زندگي را زين گونه يادگاران
وين نغمه محبت، بعد از من و تو باقي است
تا در زمانه باقي است آواز باد و باران
***
در فرش باد، لحظه ها و صحنه هايي هست كه چونان قند و نمكي چاشني فيلم مي شود و بر طعم فيلم مي افزايد. فرش باد تنها معرفي فرهنگ و هنر ايران به ژاپني ها و ديگر ملل نيست، بلكه معرفي آن به خود ايرانيان نيز هست. آنجا كه مرادخان، صاحب كارگاه فرش بافي، هنر را قرباني پول مي كند و پشت بام و ستونهاي بناهاي كهن اصفهان را به آب مي بندد و پاي درختان كهنسال نفت مي ريزد تا ميراث فرهنگي را نابود كند و به پول بيشتر برسد و يا آنجا كه در همان خانه قديمي كه كارگاه مرادخان است، عده اي از جوانان ما، به تقليد از بيگانه به رقص و پايكوبي به سبك غربيان مشغولند، لحظه هاي نكته آموز و عبرت انگيزي در فرش باد است كه بر آموزندگي و دلپذيري اين فيلم مي افزايد.
***
«فرش باد»، خالي از اشتباه نيست و ممكن است صاحب اين قلم يا بعضي از خوانندگان همه چيز را در اين فيلم نپسندند. شك نيست كه اين فيلم نمي تواند در همه صحنه ها و رفتارها و گفتارها، همه تماشاگران را راضي كند، اما در مجموع فيلم موفقي است. بزرگترين مزيت آن نگاه مثبت به ايران و ايراني و فرهنگ و هنر خودي است و كوششي است تا از ايران تصويري دل انگيز و از ايراني چهره اي انساني ترسيم شود.
فرش باد از اين جهت در نقطه مقابل فيلم هايي قرار مي گيرد كه در سالهاي اخير خواسته اند بر زشتي ها و ناهنجاري هاي جامعه ما انگشت تأكيد بگذارند و آنها را با بزرگ نمايي به چشم خارجيان بكشند و بعضي استثناها را قاعده جلوه دهند و حاشيه ها را به جاي متن بگذارند. فيلم هايي كه از مردم و آيين و سنت و انقلاب ما چهره اي سياه به نمايش گذارده اند و خود را به تشويق و تأييد ديگران دلخوش ساخته اند.
مردم، سياه نمايي را دوست ندارند. ايران در فرهنگ غني خود آن اندازه انديشه و سنت و آيين و هنر پسنديده  دارد و مردم ايران آن اندازه بزرگي و بزرگواري دارند كه نيازي به اين همه اصرار بر ضعف ها و زشتي هاي خارجي پسند نباشد، فرضاً اگر آنچه ديگران ضعف و زشتي مي دانند، واقعاً  ضعف و زشتي باشد، كه هميشه چنين نيست. فرش باد از اين حيث فيلمي ستودني و ديدني است.

نگاه امروز
صورتگر صبور
منصور ملكي
چه ضرورت غرورانگيز و خجلت آوري كه بخواهي درباره «ايران درودي» چند كلامي بنويسي كه آن وقت كه تو قلم به دست گرفتن هم نمي توانستي بزرگاني چون «آندره مالرو»، «ژان كوكتو» و «هوشنگ طاهري»  درباره اش سخن ها گفته و نوشته اند و آن «غول زيباي رنج» براي «تلاش رنگين» او شعري سروده و نيز بسياري از منتقدان نشريات هنري جهان و ايران از او گفته اند.
ايران درودي در نقاشي ايران به جايگاهي ايستاده است بس بلند، جايگاهي شايسته او كه با رنج ساليان دراز و تلاش و كوشش و حضور، راهش را طي كرده است. در ۱۳۱۵ در مشهد به دنيا آمد و چون از خاك روييد، با قلم مويي در دست كه آسمان را نشانه گرفته بود تا نامي بر آن بنويسد و از همان سالها تا به امروز بر آسمان، بر امواج شن، بر شهرها و بر قريه هاي مدفون در نور مي نويسد، آن نام ناتمام را، آن نقش را ...
بسيار خردسال بود كه پدر نخستين جعبه مدادرنگي را به دستش داد و با مهرباني از زيبايي نقش ها و درخشش رنگ ها برايش گفت و او در پي جرقه اي از خلاقيت كه با آن تمام هستي خود را شعله ور ساخت به اين جهان نگريست. راز سايه روشن ها، طرح ها و رنگ ها را تجربه كرد. منطق زمان و مكان را به هم ريخت. چارچوب دانسته ها و ندانسته ها از هم پاشيدند و خاطرات شفاف گستره ها، قطره ها، بلورها، عشق ها و گل ها بر روي بوم هايش روييدند.
«بيش از او، صورتگران بسيار، از آميزه  برگ ها، آهوان برآوردند، يا بر شيب كوهپايه اي رمه اي كه شبانش در كج و كوج ابر و ستيغ كوه نهان است، يا به سيري و سادگي در جنگل پرنگار مه آلود، گوزني را گرسنه كه ماغ مي كشيد.» اما از ايران درودي خواسته شد كه «آه و آهن و آهك زنده، دود و دروغ و درد» را به شباهت هايي بر بوم هايش تصوير كند.
از او خواسته شد «فرياد» را تصوير كند. از او خواسته شد تا «عصر» ما را تصوير كند. از او خواسته شد تا «حرمت» ما را تصوير كند و او پيش از آن كه از او خواسته شود، خود آنچه خواسته شد به تصوير در آورده بود، تا شايسته درود باشد.
اين گل ها، كه گاه كناره وسعت كوير خراسان را گلباران مي كنند، گاه به هيئت انسان هايي نمودار مي شوند. انسانهايي آزاده و پاكيزه. اين معصوميت و مظلوميت مادرانه كه در جان شيشه هاي بلور جان مي گيرند. اين كويرهاي بي نهايت گسترده، اين شهرهاي يخ زده، اين غروب ها، در دور دست ها و اين همه نور و نور و نور كه در انفجار، ذات حركت مي شود
تلاش هاي رنگيني است كه تصوير واكنش ها و بازتاب ذهن نقاش را بر بوم هاي سفيد اين پرده داران رازهاي نقاش ثبت مي كند تا از ايران درودي نقاش بي همتايي بسازد، كه با اهل جهان سخن مي گويد.
آنگاه كه با نقاشي هاي درودي آشنا شدم دريافتم كه او را نمي توان در چارچوب خاصي،  نقاش ايراني دانست. از خود مي پرسيدم چگونه او را پيشتر از آن كه ما: از خود بدانيم، جهان او را شناخته است؟ چرا و چگونه و چطور بزرگاني از غرب با نقاشي و حرف و حديثش آشنا شده اند؟ نام ها آن قدر بزرگ بود كه ايران درودي را بسيار از ما دور مي كرد. شايد هم، سن و سال ما، سن و سال شگفت زدگي بود.
سالها بعد از انقلاب به ايران بازگشت، با انبوهي از نقاشي هايش. معاونت هنري وقت در سالن هاي بناي آزادي نمايشگاهي برايش ترتيب داد.
و از آن پس او همه وقت در رفت و آمد، به اينجا و آنجا و بيشتر در رفت و آمد بين پاريس و تهران بود. در ديدارهايي با او، آن احساس دوري از او به خاطر عظمت كارهايش به نزديكي و نزديكي بدل شد.
سن و سالي از او گذشته است، بسيار صميمي و جدي است. هنوز آداب سنتي و ديد و بازديد را حفظ كرده است. هر بار به ديدن ما مي آيد، با دسته گلي يا جعبه اي شيريني آمده است. مي آيد، مي نشيند و از اين در و آن در سخن مي گويد، از كتاب نقاشي هايش، كه هنوز در وسواس او منتشر نشده تا جلد دومي بر كتاب نقاشي هايش باشد. از چاپ هاي متعدد كتاب «در فاصله  دو نقطه...» مي گويد. كتابي كه خوش درخشيد و بسياري دوستش داشتند. تا وقتي «شهين حنانه» زنده بود با هم مي آمدند و علاوه بر همه حرف و سخن ها، كمي هم غيبت از اين و آن شيرين بود.
هر گاه به خانه اش رفته ام، خود را ميان تابلوهايي در قطع هاي بزرگ از او زنداني يافتم. هيچ گاه او را در لباس كار نديدم. پس چه وقتي نقاشي مي كند. آن هم در اين قطع هاي بزرگ؟
غروري شكوهمند دارد، از آن رو كه باليدنش فروتنانه بود. مي دانستم كه او هيچ گاه اثري از خود را به كسي هديه نكرده است، چرا كه در ديدارهايش از نقاشي و دنياي نقاشي دور مي شود. مي شود يك انسان معمولي، با رفتاري صميمانه، بي ادا و اطوارهاي روشنفكرانه. به شگفت ماندم وقتي تابلويي از خود را به ما- من و خانواده ام-هديه كرد. با او هم عقيده شدم كه: «نقاش ها كور به دنيا مي آيند كه با چشم قلب ببينند». مي دانست كه دوست داشتم از او كاري داشته باشم. مي دانست كه نامش در زير تابلويش قلبم را مي لرزاند.

هنر
ادبيات
اقتصاد
سفر و طبيعت
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |