شنبه ۱۵ شهريور ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۵۹- Sep, 6, 2003
راه و رسم و حس و حال سفر با شتر
خيال انگيز!...
009485.jpg
عرب هاي باديه نشين ضرب المثلي قديمي دارند كه مي گويد: سه چيز در صحرا پنهان نمي ماند: عشق، كوه و كاروان شتر.
به همين قياس مي توان گفت، سوژه هايي هم در دنيا هست كه از چشم هيچ عكاسي دورنمي ماند: دريا و ساحل، طلوع و غروب خورشيد، نخل، كوهستان، كوير، لكه هاي پنبه اي ابر در آسمان آبي و... شتر.
به اين ترتيب، نقطه مشترك اين دو اظهارنظر را بايد «شتر» دانست. همين حيوان گردن دراز كوهان دار قدبلندي كه تا بوده، نشان صبر و نماد استقامت بوده است.
«شتر» به دليل همين قدرت تحمل و سازگاري خود با شرايط مختلف آب و هوايي، مي توان گفت كه در همه جا هست. در صحراهاي سوزان آفريقا... در كويرهاي داغ و بي آب و علف عربستان... در كوهستان هاي پربرف مغولستان... در دشت هاي وسيع چين و روسيه... و... صدالبته در گستره باشكوه ايران.
اما، در استراليا، سروكله شتر در سال هاي پاياني قرن نوزدهم بود كه پيدا شد. بازرگانان افغاني با كارواني از انواع و اقسام كالا به استراليا رسيدند و به هر سوي اين كشور پهناور رفتند تا هم متاع خود عرضه دارند و هم چشم مردمان را - پس از حيوان عجيبي چون كانگورو - به ديدن شتر گرد كنند.
ديري نگذشت كه شتر تبديل به سفينه صحراها و رهرو راه هاي دورودراز قاره اقيانوسيه شد. براي هدف هاي مختلف:
نخستين كلاف هاي سنگين سيم هاي تلگراف سراسري استراليا را شترها بر پشت نهادند و حمل كردند. اولين تراورس ها و تيرآهن هاي راه آهن استراليا را شترها، ايستگاه به ايستگاه پيش بردند. تجهيزات مورد نياز معدن ها و آب و غذاي معدنچي هاي استراليا را شترها آوردند و بردند و...هر آن چه را مزرعه دارهاي دوردست مي بايد از كشتي هاي دريايي پياده كنند، بر پشت اين كشتي هاي صحراها نهادند و به محل زندگي خود منتقل كردند. خلاصه آن كه شترها براي ساكنين قاره پنجم، همه كار كردند و همه بارهاي سنگين را كشيدند تا تبديل به تأثيرگذارترين حيوان در آباداني كشور شوند و خود مثل همه جاي دنيا قدر ببينند و صدر بنشينند.
روزگار كنوني را در استراليا بايد دوران استراحت و تقاعد شترها محسوب داشت. اكنون بارها را قطارها، كشتي ها، هواپيماها، كانتينرها و كاميون ها مي برند و... نوادگان آن شترهاي زحمتكش گذشته، تقريبا كاري جز پرسه زدن در بيابان ها و خيلي كه باشد، شركت در نمايش هاي سيرك و كارناوال ندارند.
اما، چند سالي است كه يك شركت توريستي استراليايي به فكر استفاده ديگري از شترها افتاده است: راه اندازي كاروان هاي سير و سفر در سواحل زيبا و آفتابي... در اعماق جنگل ها... در ژرفاي دره ها و كوهستان ها و... در صحراها.
گردشگراني كه در ارتفاع ۵/۲ متري از سطح زمين بر زين هاي بسيار نرم و راحت و محكم شده بر كوهان شتر مي نشينند و به راه مي افتند، حرف ها و خاطره هاي جالبي از اين نوع سفر دارند.
* تقريبا هيچ جانوري جرأت حمله به يك كاروان شتر را ندارد. بنابراين شما همواره احساس امنيت خاطر مي كنيد...
* در طي سفر، مانند اين است كه در همه حال از يك نقطه مرتفع همه جا را زير نظر داريد.
* عكس و فيلم گرفتن از آن بالا جالب تر است.
* چشم انداز بهتري هم دارد.
* شترسواري احتياجي به آموزش هاي اوليه ندارد. حتي بچه ها هم مي توانند به تنهايي و بدون نگراني روي شتر بنشينند.
* آن بالا، مثل اين است، در يك مبل راحت لم داده اي كه با سرعت ۵ كيلومتر در ساعت حركت مي كند و نسيم ملايمي هم به صورتت مي خورد!
* اين حس جالب به آدم دست مي دهد كه انگار در گذشته هاي دور سفر مي كند. اداره كنندگان و مديران اين قبيل تورها سعي مي كنند، كاروانيان شترسوار را به عمد در مسيرهاي كويري پيش ببرند، تا چشم مسافران، افق هاي دورتر و بازتري را ببيند. به خصوص، غروب آفتاب در افق كوير براي مسافران هيجان ويژه اي دارد.
مديران تور معتقدند كه شهرنشين ها در ميان خيابان هايي كه ساختمان هاي بلند از دو سوي آن قد برافراشته اند، امكان تماشاي خورشيد را در طلوع و غروب هاي باشكوه ندارند و مردم شهرها، مدت هاست اين تابلوي زيبا را از ياد برده اند. بنابراين در يك تور يك هفته اي، ده پانزده بار، شاهد طلوع و غروب بودن و پرتوافشاني ستاره ها را در آسمان شب نگاه كردن خود، بخشي بزرگ از جذابيت تورهاي شترسواري است.
در استراليا، تورهاي شترسواري در جزيره فريزر طرفداران زيادي از سراسر جهان دارد. آسمان درخشان و آفتابي اين جزيره و هوايي كه در طول سال معتدل و تابستان ها مايل به گرم است، مسافران سرمازده و آفتاب نديده اروپا را به شدت جلب و جذب مي كند. شهر ساحلي نوسا در ساحل اقيانوس آرام، طولاني ترين ساحل ماسه اي جهان را دارد. قافله شتر، در يك سو دريا را دارد و در سويي ماسه زارهاي بي كران را. گاه به درياچه اي زلال مي رسد و گاه از دل يك جنگل استوايي مي گذرد. در همه حال نيز فروغ حيات بخش خورشيد، گرمابخش كاروانيان است.
براي قطار شترها و كاروانيان، در مكان هايي كه به دقت انتخاب شده اند، محل هاي اطراق و استراحت در نظر گرفته شده است. سعي بر اين است كه مسافران روزها و وقت ناهار در كنار دريا يا در دل جنگل باشند و شب ها در كوير.
قبل از آنكه قافله به نقطه مورد نظر برسد، يك اتومبيل سافاري انباشته از همه وسايل مورد نياز به محل آمده و خدمه تور همه چيز را آماده كرده اند: مواد غذايي، نوشيدني، گهواره هاي توري - ننو - براي خواب و استراحت، هيزم و اجاق آتش، سايبان و چترهاي بزرگ آفتابي، فانوس، دوش و سرويس هاي بهداشتي صحرايي، آب و عليق مورد نياز شترها، وسايل بازي و تفريح (تاب) و... تقريبا اوضاع از هر نظر كامل است.
البته در طي راه، يك بار پيش ازظهر و يك بار غروب، كاروانيان از گرده شترها پايين مي آيند تا چيزي بخورند و بياشامند. اين نقاط نيز از قبل تعيين شده اند. غذاي اصلي راهيان كوير و جنگل، انواع كباب با استفاده از باربكيوي معروف استراليايي است.
همراهان هميشگي اين كاروان ها، پرندگان زيبا، عقاب هاي سينه سفيد و گشوده بال در آسمان، طوطي هاي رنگارنگ و گه گاه آهو، خرگوش، روباه و ديگر جانوران دريايي و جنگلي اند.
هيجان انگيزترين ساعات كاروانيان، به گفته خود آنها شب هايي است كه پيرامون آتش حلقه مي زنند و در حال نوشيدن چاي يا قهوه به گپ زدن مي پردازند. برخي هم گيتار مي زنند و بعضي زمزمه مي كنند.
خوابيدن بر بسترهاي توري و گوش دادن به لالايي جنگل كه انواع صداهاي گنگ و ناشناخته از ژرفاي تاريكي به گوش مي رسد نيز بخشي ديگر از هيجان اين سفرهاست.

معاون امور سياحتي سازمان سياحتي بنياد:
اهميت بازار يابي در توريسم
009490.jpg
۳۱ هزار جهانگرد خارجي سفر خود را به ايران لغو كردند!
مهندس سعيد اوحدي، معاون امور سياحتي سازمان سياحتي بنياد در دومين نشست خود با مديران دفاتر خدمات جهانگردي، وابسته به اين سازمان، با بيان مطلب فوق، استراتژي آينده اين معاونت را ايجاد بازارهاي جديد، مخصوصا در كشورهاي حوزه خليج فارس عنوان كرد و افزود: پيش بيني مي شود، با ايجاد بازارهاي جديد در حوزه كشورهاي عربي، بخشي از بحران هاي موجود دفاتر خدمات جهانگردي وابسته به سازمان سياحتي مرتفع شود.
به گزارش روابط عمومي سازمان سياحتي و مراكز تفريحي، مهندس اوحدي تعداد جهانگرداني را كه در سال جاري ميلادي در كشورهاي مختلف جهان به گردشگري خواهند پرداخت، بيش از هفتصد ميليون نفر ذكر كرد و افزود: از اين تعداد جهانگرد، رقم بسيار ناچيزي نصيب جمهوري اسلامي ايران مي شود كه ناشي از نگاه غيرعلمي به اين صنعت در كشورمان است.
وي گفت: در صنعت جهانگردي، برخلاف ديگر صنايع، اين مشتري است كه به محل توليد هدايت مي شود و آژانس هاي خدمات مسافرتي به عنوان پيش قراولان شبكه توزيع و فروش محصولات جهانگردي، اين مسئوليت مهم را بر عهده دارند.
وي همچنين آثار منفي بحران عراق را بر صنعت جهانگردي كشورمان، بسيار سنگين دانست و افزود: تنها در سطح آژانس هاي خدمات مسافرتي وابسته به سازمان سياحتي بنياد، از ابتداي سال جاري تاكنون حدود ۳۱ هزار نفر توريست خارجي كه براي سفر به ايران ثبت نام كرده بودند، نسبت به لغو سفر خود اقدام كردند كه تاثير بسيار منفي بر عملكرد اين دفاتر داشته است.

ابزار طبيعت
همين يك تكه آهن!
009495.jpg
ذات انسان هميشه متمايل به طبيعت است و فراري از همه آن چيزي كه خود براي ناراحتي خويش ساخته است، از ساختمان و آهن و سيمان و شيشه و فكس و تلفن كه انسان را ديوانه مي كند و گاهي فرار را برقرار ترجيح مي دهد، به كجا؟ مسلماً به دامان طبيعت....
و اين فرار گاهي هم بهانه مي طلبد، گاهي با دوربيني به بهانه عكاسي، گاهي با تفنگي به بهانه شكار، گاهي با چوب و قلابي به بهانه ماهيگيري، گاهي هم ديدن همين يك تكه آهن كه از آن وسيله اي ساخته اند براي گرفتن ماهي با نام «لانسه»...
عجيب است كه گاهي ديدن همين چند گرم آهن تمامي عشق و علاقه آدمي را به غليان درمي آورد كه خواب خوش شبانه را برخود حرام كند، با اتومبيل ده ها كيلومتر را بپيمايد، در سوز صبحگاهي بلرزد و قلابي در جوشش آبي در زيرسنگي در رودخانه اي و عشق....
اي كاش قوانين و مقررات هم گاهي خميره اي از عشق داشت.

دهاتي هميشه مسافر
عكس سكوت!
....خسته از سينه كش كوه پايين مي آيم.
خورشيد بالا آمده است. پيش از سپيده به كوه زده بودم،به انتظار تماشاي اولين طليعه هاي آفتاب بر تن سرد كوه. چوپاني صدايم مي زند، از دور مرا فهميده است! عابري خسته و تشنه، به پياله اي شير گرم ميهمانم مي كند به پاره اي نان و كمه ،و خود در سكوت و حياي روستايي اش دوباره غوطه ور مي شود، به سپاس از او عكسي مي گيرم و قول مي دهم تا در سفر بعدي برايش بياورم، مي خندد و..... مي گذرد!
شب كشدار و نمور مي گذرد. در گوشه  چادر ايلاتي، ميهماني ناخوانده ام. بي آنكه كلامي بگويم، سگ ها را تارانده و مرا به درون خوانده بودند.
«گبه» تازه بافتشان را برايم پهن كرده و كيف دوربينم را بي آنكه بشناسند، فقط به دليل آنكه از آن من است در امن ترين جاي چادر جاي داده بودند، كنار تفنگ مرد ايل! و شام كه «چنگالي» (۱) بود و ليوان حلبي پر شد از دوغ مشك آويخته به ديرك چادر و بعد سيري و گرماي لحاف پشم و پلك هاي سنگين و خسته از يك روز سربالايي هاي «سيردون» (۲) و در گنگ ناي شب و ستاره آتش ،چاله مي رفت تا نفس هاي گرمش خاكستري شود كه نواي ني «سبز علي» شب را به دو نيمه كرد! دوربينم كجاست؟ نه؛ نه اين موسيقي را مي توان به تصوير كشيد و نه اين لحظه را.
اين لحظه ها را. كاش مي شد، اين نواها را تصوير كرد! راز اين غم ناله  هايي را كه مردان ايل در تاريكي شب ها براي كوه به رمز و ترانه مي گفتند. و آنجا كه ديگر از نغمه ها و نواها كاري بر نمي آمد، سكوت به ميدان مي آمد.
سكوتي گود و پرگمانه، گمانه هاي ذهن و ضمير آدمي. دنيايي ناشناخته و سر به مهر. نه! هيچ چيز وهمناك تر از سكوت انسان نيست. هيچ چيز.
اين همه از تصوير آدم ها عكس گرفته ام. اما اي كاش مي شد از سكوتشان عكس گرفت، عكس گويا!
كاش مي شد عكسي گرفت از سكوت سرد و سپيد كوهستان هاي سرد و آدم هايي گرم. سكوت كومه هاي مملو از فقر و زيبايي! سكوت غمناك چشمان مورب دخترك تازه عروس ايل، وقتي كه دامادش را به «اجباري» مي بردند.
سكوت مردانه پدر، آن شب كه دخترك نيمه سوخته اش را براي مداوا به كمپ ما آورده بود. و مادر كه فغانش را به حرمت دكتر فقط زمزمه مي كرد! نه نمي شود از سكوت عكس گرفت.
از يادداشت هاي كوچ- عباس جعفري
۱- نان خشك شده و خردشده در كره داغ و خاكه قند
۲- نام قله اي در كوه هاي بختياري

ماجراهاي طبيعت
صورت زخمي
009480.jpg
نوشته ارنست تامپسون ستون
برگردان: حميد ذاكري........... قسمت سوم
وقتي به نزديكترين نقطه رسيديم دوستم گفت:
«قلوه سنگ سومي خيلي شبيه روباهي است كه قوز كرده نشسته باشد.» اما من نتوانستم آن را ببينم و از كنار پشته گذشتيم، اما همچنان نگاهمان متوجه سنگ ها بود. چند متري دور نشده بوديم كه بادي وزيد و رويه قلوه سنگ قهوه اي رنگ، مثل پوست حيواني پشمالو در باد، پوش شد.
دوستم ايستاد و گفت: «مطمئنم كه آن سنگ نيست، يك روباه آنجا خوابيده.» جواب دادم: «خوب، بگذار بروم ببينم.» و به سرعت برگشتم و به سوي پشته دويدم، اما هنوز يك قدم از جاده بيرون نگذاشته بودم كه قلوه سنگ تكان خورد و از جا جهيد و پا به فرار گذاشت؛ خودش بود، صورت زخمي! وسط چراگاه آتش سوزي شده و خط سياه پهني به جاي گذاشته بود؛ صورت زخمي روي آن را با شتاب طي كرد تا بار ديگر به علف هاي زرد نسوخته رسيد و آنجا كوژ كرد و از نظر ناپديد شد. آنجا همانطور كوژ كرده ماند و بدون هيچ تكاني ما را نگاه مي كرد تا دوباره به جاده برگشتيم و راه خود را در پيش گرفتيم. بخش حيرت انگيز ماجرا اين نبود كه او شبيه قلوه  سنگ هاي قهوه اي يا چمن زرد بود، بلكه آگاهي كامل او از اين شباهت و بهره گيري از آن به بهترين وجه ممكن براي استتار، حيرت انگيز بود.
به زودي فهميديم كه اين جناب صورت زخمي و همسرش «ويكسن» هستند كه درختزار ما را براي زندگي و مرغداني ما را براي تهيه غذاي روزانه مورد نياز خود انتخاب كرده اند.
صبح روز بعد، گردشي در كاجستان نشان داد كه ظرف چند ماه گذشته، تكه زمين بزرگي شيار خورده است. اينها نشانه وجود حفره اي در آن اطراف بود، اما چيزي ديده نمي شد. مشخص است كه يك روباه زرنگ، موقع ساختن لانه جديد، همه خاك ها را از اولين حفره اي كه مي كند بيرون مي آورد، اما تونلي طولاني حفر مي كند كه تا بيشه يا درختزاري انبوه ادامه دارد. بعد در حفره را به خوبي مي پوشاند و فقط از ورودي مخفي در بيشه زار استفاده مي كند.
شروع به گشتن كردم و بعد از كمي جست وجو در سمت ديگر يك تپه كوچك، ورودي اصلي حفره و دليل خوبي بر اين كه لانه روباه  هاي كوچك درون آن است را پيدا كردم.
بالاي بوته در كنار تپه، يك درخت بزرگ زيرفون و حفره اي در نزديكي آن وجود داشت. خم شدم و با سختي زياد درون حفره را كاويدم و در آن جا يك سوراخ بزرگ در كف و يك سوراخ كوچكتر در بالا پيدا كردم.
وقتي نوجوان بوديم با همسالانم از اين درخت براي بازي استفاده مي كرديم و در بدنه پوسيده و نرم آن به راحتي جاي پاهايي مي كنديم و به آساني از آن بالا و پايين مي رفتيم. حالا اين جاي پاها به درد مي خورد. روز بعد وقتي آفتاب گرم شد، براي تماشا و زير نظر گرفتن لانه به آن جا رفتم و روي درخت جايي براي نشستن انتخاب كردم و بي سروصدا منتظر ماندم. به زودي خانواده تماشايي و جالب روباه را ديدم كه در زيرزمين مجاور درخت زندگي مي كردند. چهار روباه كوچك بودند؛ با كنجكاوي مثل بره هاي كوچولو نگاه مي كردند. پوستشان پشمالو، پاهايشان بلند و پر مو و چهره و نگاهشان معصوم و دوست داشتني بود. اما با اين وجود، يك نگاه اجمالي به صورت هاي پهن زيبايشان با دماغ تيز و چشمان براق نشان مي داد كه اين توله هاي بي گناه، محصول يك روباه پير نيرنگ باز بودند و چندي نمي گذشت كه هر كدام از آن ها به يكي از باهوش ترين و خدعه بازترين جانوران وحشي بدل مي شدند.
توله ها شروع به بازي در اطراف كردند، در آفتاب دراز مي كشيدند و از گرماي مطبوع آن لذت مي بردند و گاهي با يكديگر به كشتي مي پرداختند و من همچنان غرق تماشاي اين منظره شگفت و اغوا كننده طبيعت بودم. ناگهان صداي خفيفي به گوش رسيد و آن ها به سرعت به زيرزمين دويدند. اما هراس آن ها بي مورد بود، چون صدا متعلق به مادرشان بود كه دمي بعد سروكله اش از ميان بوته ها پيدا شد در حالي كه مرغ ديگري از مرغداني ما در دهان داشت- هفدهمين مرغ، طبق شمارش من- با صداي كوتاهي توله ها را فراخواند و روباه هاي كوچك مثل توپ هاي پشمالوي غلتان بيرون آمدند و به طرف مادر رفتند. آنگاه صحنه اي در برابر چشمم آغاز شد كه به نظرم سخت جذاب و دلفريب مي آمد، البته نظر عمويم چيز ديگري بود و هرگز نتوانستم بفهمم چرا او هرگز از چنين مناظري لذت نمي برد.
توله ها به سوي مرغ هجوم بردند و براي خوردن آن با يكديگر و نيز با مرغ به نزاع پرداختند، در حالي كه مادر آنسوتر نشسته بود و ضمن آن كه با يك چشم مراقب اطراف بود، آن ها را با لذت و شوق نگاه مي كرد. نگاهي توأم با انبساط خاطر و خنده داشت و همزمان، تيزهوشي و توحش در نگاهش مشهود بود و از بي رحمي و عصبيتش چيزي كم نشده بود؛ اما فراتر از همه اين ها، نگاه غيرقابل اشتباه توام با غرور و عشق يك مادر در چشمانش موج مي زد.
قسمت زيرين تنه درختي كه من روي آن بودم در بوته هاي انبوه پنهان بود و كمي پايين تر از تپه كوچك، لانه قرار داشت. بدين ترتيب، مي توانستم بدون آن كه ديده شوم يا روباه ها را بترسانم از درخت پايين بيايم و به راه خود بروم.
روزهاي متمادي، مرتباً به آنجا مي رفتم و به نظاره رفتارشان مي نشستم. بدين سان توانستم بخش مهمي از روند تربيت و آموزش توله ها را مشاهده كنم. خيلي زود ياد گرفتند كه به محض شنيدن هر صداي غيرعادي مثل مجسمه هايي كوچك، بي حركت بمانند و در جا يخ بزنند و بعد اگر دوباره صدا به گوش رسيد، يا هر عامل ديگري براي ترس پديد آمد، فوراً پناه بگيرند و خود را از ديد مخفي كنند.
بعضي از حيوانات چنان عشق مادري دارند كه از فرزندانشان فراتر مي رود و ديگران را نيز شامل مي شود. اما ويكسن پير چنين به نظر نمي رسيد؛ عشق او به فرزندانش، رنج ديگران را در برداشت، و لذتي كه از تفريح و خوش گذراني توله هايش مي برد به حدي بود كه باعث اعمال بي رحمي بي اندازه اي براي ديگر جانوران مي شد. گاهي پرندگان يا موش هاي زنده را براي آن ها مي آورد و با آرامشي شيطاني از وارد آوردن هرگونه صدمه جدي به آن ها خودداري مي كرد تا توله ها مجال بيشتري براي شكنجه آن شكارهاي بخت برگشته داشته باشند.

سفر و طبيعت
ادبيات
اقتصاد
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |