شنبه ۱۵ شهريور ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۵۹- Sep, 6, 2003
چشم سنجاقك
دولت آبادي: عمر پنج ساله ام.
زير ذره بين
اگر بپذيريم كه ادبيات داستاني ايران در يك ماضي بعيد به دو شاخه صادق هدايت و حسينعلي مستعان تقسيم شده است در سلوك با رماني مواجه مي شويم كه نويسنده اش با خروج از راسته پاورقي نويسان پا به حيطه شاخه هدايت مي گذارد تا بهترين نوشته دولت آبادي شود و پر بي ربط نيست كه ما در آغاز رمان با هدايتي روبه رو مي شويم كه در مه گورستان پرلاشز گم و گور مي شود.
009415.jpg
رسول آباديان
سلوك به چاپ سوم رسيد. پديده اي نادر در ادبيات داستاني ما. از آن جهت بيشتر، كه در مملكت ما كتاب حسابي در بهترين حال تيراژي دوهزاري دارد. پس چه شد كه سلوك به چاپ سوم رسيد؟
درباره دولت آبادي و آثارش بايد گفت كه او نويسنده اي در حركت است. اگر به خودمان زحمت داده باشيم و لايه هاي بياباني تا كليدر عظيم را نه با دقت تمام بلكه با كمي مهرباني مرور كرده باشيم حتماً متوجه اين حركت هم شده ايم. دولت آبادي و سبكش حالا ديگر يكي از اجزاي حياتي بدنه ادبيات اين مملكت به حساب مي آيند و انكار و رد آن مثل اين است كه مثلاً تيشه اي برداريم و بيفتيم به جان دماوند! خب معلوم است كه بازنده اصلي اين جدال مائيم با يك تيشه درب و داغان. اين «پير ميوه خويش بخشيده» حالا ديگر نه  تنها نويسنده اي بزرگ و مؤثر بلكه نماد صبر و حوصله و تحمل بسياري از «جواني» كردن ماست و اين البته بال و پري است كه خودش با آن حجم كاري بالا به فرزندان فكري خود داده است. دولت آبادي يك كوره راه تاريك بياباني را حالا به يك بزرگراه تبديل كرده، بزرگراهي كه هر كس با پرداخت كمي «عوارض» مي  تواند در آن يكه تازي كند بدون آنكه ذره اي فكر كند اين آرامش و راه بي چاله چوله چه عمرها كه نخورده و چه جفاها كه به گذشتگان نكرده. نگفته پيداست كه داستان فارسي حالا حالاها وامدار آثاري چون لايه هاي بياباني، اوسنه بابا سبحان، گاواره بان، باشبيرو، عقيل عقيل، از خم چنبر، مرد، كليدر، روزگار سپري شده مردم سالخورده و بالاخره سلوك است. اگر به واقع نپذيريم كه حركت ادبي آغاز شده با مجموعه لايه هاي بياباني در حركت اصولي خود به مقصدي سترگ چون كليدر ختم شده حتماً بايد چشمهايمان را بشوئيم و اگر آغاز فصلي جديد از روزگار سپري شده به بعد را جشن نگيريم بايد به انصاف خودمان شك كنيم. فقط كافي است كه به نيت تلمذ چند روزي بنشينيم و فصلي از كليدر را رونويسي كنيم تا ذره اي از رنج نوشتن در وجودمان مزه مزه شود، يا بنشينيم و با حوصله داستان سه چهار صفحه اي «آينه» را بخوانيم تا متوجه شويم روايت مدرن هيچ نيازي به پشتك و وارو زدن ندارد. مردي كه سيزده سال چهره خود را در آينه نديده و هرگز به صرافت پيدا كردن شناسنامه گم شده اش نيفتاده تا اين كه مجبور به اين كار مي شود. يعني از راديو مي شنود كه شهروندان عزيز موظف اندكه شناسنامه قبلي خود را عوض كنند، مردي كه در خودش گم مي شود و با داشتن امكانات مدرني چون راديو، بدوي زندگي مي كند. او در فضايي بايگاني شده و با رشوه مي خواهد خودش را بيابد. چون وسوسه شناسنامه جديد را نمي تواند ناديده بگيرد. او مي خواهد خود را دوباره در آينه ببيند و... در اين داستان فضاي امروزي و بافت داستاني امروزي در هم گره خورده اند، آن هم گره خوردني استادانه. فضاي داستان تكنيك خاص خودش را هم با خودش آورده، نه زياد و نه كم. نتيجه اين كه دولت آبادي در بسياري از كارهاي كوتاه و بلندش از عنصري بهره برده كه تا حدودي جزو پيكره اصلي ادبيات داستاني اند و اين آش را چنان پخته كه بايد بپزد يعني نه شور و نه بي نمك...
يكي ديگر از محاسن آثار اين نويسنده مردمي بودن آنهاست. مردمي بودن مسئله ايست كه خالق كليدر هميشه به آن افتخار مي كند. او معتقد است كه كلمه هم حقي است كه بايد به مردم داده شود. مثل بسياري از عناصر حياتي ديگر. محمد علي سپانلو درجلد دوم بازآفريني واقعيت به خوبي به اين مسئله اشاره كرده. سپانلو در اين كتاب كه اولين بار در سال ۱۳۴۹ به چاپ رسيده به دغدغه هاي دولت آبادي در نوشتن اشاره مي كند. او در مقدمه چاپ داستان كوتاه «هجرت سليمان» چنين مي نويسد: «محمود دولت آبادي از نويسندگان واجد الشرايط اجتماعي است. يكي از نسل كمياب. در اينجا كه اجتماعي نويسي مدعاي رايج است اما شناخت حسي و تجربه شده اي از موضوع، يعني مردم، سخت كمياب است و قلم زنان متظاهر كه از موضوع فاصله عيني و نيز فاصله زماني دارند، خلق را فقط به عنوان ابزار باصرفه اي به كار گرفته اند. اين است كه عليرغم تعدد نمونه هاي داستاني در بسياري از زمينه هاي اجتماعي- مثلاً زمينه روستايي و كارگري- اسناد قابل اتكاء كم است. اكنون دولت آبادي شاخص است. نويسنده اي از مكتب گوركي. بخصوص در روش نزديك شدن به موضوع. اوسنه بابا سبحان، لايه هاي بياباني، گاواره بان و اجباري معرفت همه جانبه دولت آبادي را با محيط اثرش نشان مي دهد. آنگاه كه تحليل نهايي رابطه ها، تصوير دقيق برخوردها شكل استخوان دار زبان از صافي قريحه اي دردمند اما غير متظاهر بيان شود، يك نتيجه فوري به دست آمده است.» گرچه سپانلو در همين نوشته كوتاه هم گاهي عنان اختيار اظهار نظر بيش از حد را از دست مي دهد اما اشاره هايي هم دارد كه خالي از لطف نيست. مثلاً اين نكته ظريف كه مي توان گفت در مورد تمام كارهاي كوتاه دولت آبادي صادق است: «مي شود اين قصه را يك رمان خلاصه شده درباره سقوط يك خانواده كشاورز در نظام فئودالي دانست. مي شود امتيازات نويسنده را در توصيف، كاراكترسازي، تحليل طبقاتي يا در فرهنگ توده برشمرد. مي شود قصه را در عين حال فاجعه زن ايراني هم دانست.»... پس از گذشت اين همه سال بايد نظر سپانلو را تكميل كرد و گفت كه يكي ديگر از گوشه هاي پررنگ دنياي دولت آبادي و آثارش حفظ همان متظاهر نبودن آن سال هاست. دولت آبادي مي نويسد تا خوانده شود و مي شود و به چاپ سوم رسيدن كتاب مورد بحث يعني «سلوك» دليل محكمي بر اين ادعاست. نويسنده سلوك نويسنده ايست كه با كمي فراز و نشيب طبيعي سر راه به عنوان يكي از نويسندگان پيشرو به پيشروي خود ادامه مي دهد. بي هيچ ادعايي. وقتي كه يك نويسنده بتواند نام شخصيت خود را بر شناسنامه كودكان اين دوروزمانه و در خانواده هاي اهل فرهنگ و ادبيات ببيند بي گمان در آن خانواده رخنه كرده. «مارال» ديگر فقط در كليدر نيست، بلكه وجه بيروني و امروزي و فردايي پيدا كرده. مارال امروز هرچه را كه از ياد ببرد نام خود را از ياد نخواهد برد و مطمئن باشيم هرجا كه برود يك «كليدر» هم با خودش خواهد برد و هر جا كه كليدر باشد روزگار سپري شده مردم سالخورده، سلوك و بسياري ديگر از آثار قبل و بعد هم هست. با بريده كوتاهي از رمان روزگار سپري شده... به استقبال سلوك مي رويم: «ورق بزن، ورق بزن. هيچ صفحه اش را نمي خواهم دوباره ببينم. چطور زندگي كردم، چطور زندگي مي كردم و به عشق چه؟!» به عشق سعدي و سوسياليسم. خط آهن در پائيز، زير آفتاب اريب، غروب مي درخشيد و تو روي تراورس ها قدم مي زدي، به امكان سوسياليسم مي انديشيدي و به حكايات سعدي دلخوش بودي وقتي به «غرور جواني» بانگ بر مادر زدم- كه من عمر و جواني ام را براي دستيابي به دو تا اتاق هدر نمي دهم مادر!... كه او- دل آزرده به كنجي نشست و گريان همي گفت. مگر خردي فراموش كردي كه درشتي مي كني!»... چشم سنجاقك امروز به چاپ سوم رسيدن رمان سلوك را به نويسنده و جامعه ادبي تبريك مي گويد و پاي اظهارنظرهاي دوستان مي نشيند.
محمود دولت آبادي: قضاوت هاي سطحي
اين را بايد دانست كه اگر بنا باشد ديگران براي يك نويسنده تكليف معين كنند آن نويسنده در همان اثر اول مي ميرد. از چرايي شيوه نوشتني كه در پيش گرفته ام پرسيدي و مي پرسند. جواب من به اين سئوال هميشه اين بوده كه موضوع نوع پرداخت خود را پيش روي نويسنده مي گذارد. هيچ دغدغه خاص يا تأثير از آثار ديگر در كار نيست. من يك كارگر هستم كه يك ساختمان را مي سازم. اگر اين ساختمان در كوير باشد يك نوع معماري و ساختار را مي طلبد و اگر در منطقه اي كوهستاني باشد نوعي ديگر والي آخر. من بارها گفته ام كه اصلاً و ابداً از شيوه نوشتنم فاصله نگرفته ام. متأسفانه كارهاي من معمولاً با قضاوت هاي سطحي مواجه بوده اند كه هيچ اهميتي برايم نداشته اند. بحث شما بر سر سلوك است. ببينيد اين كار فرايند كليه كارهاي قبلي من است. همه كارهاي من به گونه اي تكميل كننده همديگر هستند. نردباني هستند كه بالاخره به بالا مي رسد. پس نمي توانيم مثلاً يك پله را ناديده بگيريم. اگر خواننده سلوك، كارهاي قبل از آن را نخوانده باشد اين كار را نمي فهمد. حداقل براي رسيدن به سلوك بايد روزگار سپري شده... را خوانده باشد. دشوار است كه با ناديده گرفتن كارهاي قبلي يك باره به سلوك برسيم. كساني كه مي گويند دولت آبادي دغدغه فرم پيدا كرده متأسفانه كارها را سطحي و از رو مي بينند. به عنوان مثال خود من بيست و پنج بار بوف كور را خوانده ام تا فهميده ام. ببينيد من با همه آثارم زندگي كرده ام. سلوك بايد بارها خوانده شود. چون فشرده شده يك عمر پنج ساله است. من اين كار را ده بار و طي پنج سال نوشته ام. پس يك بار خواندن آن به يك قضاوت سطحي منجر مي شود كه رايج است. اين كار كاري نيست كه خواننده از آن بگذرد. اين كار بايد هضم شود ومن البته اصلاً انتظار ندارم كه همه اين را بفهمند چون اهل فن برخورد خوبي با آن داشته اند و هضمش كرده اند. درباره خواننده عام و خاص هم كه مي گويي جواب من اين است كه هرچه خواننده بيشتر داشته باشم خوشحال تر مي شوم. من نويسنده اي حرفه اي هستم. پنج سال عمر من بيشتر از اين مي ارزد كه فقط بتوانم با دو سه نفر ارتباط برقرار كنم. گزيده خواني را دوست ندارم. من معتقدم كه بايد خواننده ام را برگزينم نه خواننده مرا. من به نظرگاه مردم بيشتر از خواننده خاص معتقد هستم. كتابهايي هستند كه خواندنشان به اندازه مدت زمان نوشته شدن فرصت لازم دارند. شنيده ام كه عده اي نگران عدول من از شيوه نوشتنم هستند. كساني كه نگران من هستند بهتر است بروند و به جاي نگراني كارها را با دقت بخوانند. من به همه اين دوستان ارادت دارم اما اين را هم مي گويم كه اين نگراني ها، نگراني هاي سطحي است چون از خوانش سطحي سرچشمه مي گيرد. خواننده بايد يك چيز را بداند كه اگر نويسنده اي سال ها عمرش را مي گذارد حتماً بيشتر از ديگران نگران كار و عمر خودش است. به هر حال زمان همه چيز را ثابت مي كند. درباره انعكاس اين كار هم كه پرسيديد بايد گفت كه خيلي زياد شامل لطف دوستان بوده ام. من معتقد بودم كه سلوك بايد تيراژ پنجاه هزار جلدي داشته باشد كه خوشبختانه كم كم دارد اين اتفاق مي افتد. در واقع انتظارم اين بود كه حاصل عمر پنج ساله ام روي اين كتاب دويست صفحه اي بيشتر از اين باشد.»
آيا درست است كه اهل ادبيات آثار همديگر را نمي خوانند؟ ميان  برو بچه هاي تئاتري ضرب المثلي خودساخته رايج است به اين مضمون: اگرمي  خواهي دوستانت را ببيني يك اجراي نصفه نيمه برو. ولي ظاهراً اين ضرب المثل در ادبياتي ها چندان محلي از اعراب ندارند. چون چاپ كتاب هم نمي تواند دوستان را به ياد آدم بيندازد. بدون هيچ تعارفي بايد گفت كه نخواندن آثار نويسنده اي چون دولت آبادي آن هم از طرف بسياري از دوستان نويسنده يا به گونه اي مرتبط با كار ادبيات آن گونه كه بايد و شايد پذيرفتني نيست.

يارعلي پورمقدم: نمره قبولي يك اثر
اگر بپذيريم كه ادبيات داستاني ايران در يك ماضي بعيد به دو شاخه صادق هدايت و حسينعلي مستعان تقسيم شده است در سلوك با رماني مواجه مي شويم كه نويسنده اش با خروج از راسته پاورقي نويسان پا به حيطه شاخه هدايت مي گذارد تا بهترين نوشته دولت آبادي شود و پر بي ربط نيست كه ما در آغاز رمان با هدايتي روبه رو مي شويم كه در مه گورستان پرلاشز گم و گور مي شود.
به نظر من تكنيك دولت آبادي در سلوك ملحم از شگردي است كه پروست در رمان در جستجوي زمان از دست رفته از آن استفاده مي كند تا اثري را بيافريند كه قهرمان آن ذهنيتي است كه با تفتيش امحا و احشاي خود زمينه را براي تولد اولين رمان فارسي مهيا مي كند. رماني كه قادر است در عرصه ادبيات جهان رفوزه نشود. دولت آبادي با خلق پيرمردي سنديكاليست كه در يك لحظه داستاني غيب مي شود تا بعد در تشييع جنازه خود ظاهر شود به نمره دهي دست مي يابد كه در عرصه ادبيات ايران و جهان نمره قبولي محسوب مي شود. سلوك اگرچه بد آغاز مي شود ولي در پايان با كليدر تومني هشت قران توفير دارد و اين بي شك براي دولت آبادي حادثه ميموني است.

مهدي يزداني خرم: غرض ورزي هاي زمانه
من سلوك را چند روز قبل از چاپ خواندم، حقيقت اين است كه تيپ سلوك ايجاد يك فرم جديد در كارهاي دولت آبادي است كه البته موفق در آمده. كساني كه «پايان جغد» را خوانده باشند خيلي راحت با سلوك كنار مي آيند. در واقع ذهن دولت آبادي از پايان جغد عوض شده، شخصيت هاي دولت آبادي در سلوك از روايت بيروني اشباع شده اند. براي آنها ديگر قهرمان ها، اسطوره ها و بوميت اهميت زيادي ندارد. چيزي كه براي شخصيت هاي سلوك مهم است دغدغه زنده ماندن است. آنها با بازگشت به گذشته مي خواهند زنده بمانند. يك اتفاق ديگر كه در سلوك دارد مي افتد اين است كه دولت آبادي خود را محدود به فضايي تنگ كرده و قهرمان او كه قبل از اين وابسته به فضاي ياد شده دولت آبادي بود حالا با آن فضا ديگر كنار نمي آيد. او در مقابل روايت مدرن در زمانه سلوك كم مي آورد.
بسياري افراد هستند كه در مقابل رمان موضع گيري كرده اند. خود من بسياري از آنها را مي شناسم و مي دانم كه فقط دو سه صفحه از كار را بيشتر نخوانده اند ولي نقدهايي تند و كوبنده كرده اند. آنها طوري وانمود مي كنند كه گويي بارها اثر را خوانده اند. حقيقت اين است كه بسياري از مدعيان عالم ادبيات اصلاً كتاب نمي  خوانند و درباره سلوك هم بايد گفت از آنجايي كه بعضي ها با دولت آبادي تسويه حساب تاريخي دارند منتظر فرصتي بودند كه با اين وسيله به او حمله ور شوند.
اتفاق بزرگي كه افتاده اين است كه بسياري نخوانده به دولت آبادي و شخصيت ها و كارهاي او بد و بيراه مي گويند. آنهايي هم كه خوانده اند و خوششان نيامده عموماً  از حوزه نقد به سراغ رمان نرفته اند، بلكه بيشتر اين نويسنده را محكوم به تقليد از اين و آن مي كنند. من تاكنون چنين فهميده ام كه اگر كسي از سبكش خارج شود و بخواهد يك نمونه نوآوري داشته باشد به شدت با او و اثرش برخورد مي كنند و نويسنده سلوك هم از اين امر مستثني نيست. اگر كارهاي دولت آبادي را دنبال كنيم متوجه مي شويم كه بايد هم چو اتفاقي در روند كاري او پيش مي آمد. اصولاً  در ايران مد شده كه مي  گويند چون فلان رمان، رمان پيچيده اي است پس كار بدي است!  البته سلوك در زمره رمان هاي سخت به حساب نمي آيد.
اين اتفاقي كه در ايران افتاده و مثلاً آسان نويسي و چيزي شبه ميني ماليست رايج شده باعث شده است كه ذهن خواننده هايي خاص تنبل بار بيايد و مانند بسياري از وبلاگ نويس هاي ما نگاهي سطحي به ادبيات داشته باشد و آثار ارزشمند مردود شمرده شود. البته من به هيچ عنوان قصد دفاع از دولت آبادي را ندارم و در مورد اثر حرف مي زنم و نه نويسنده... به هر حال در اين دور و زمانه غرض ورزي هايي هست كه رمان سلوك هم از تبعات آن به دور نمانده، بايد منتظر آينده بود. نگران نباشيد.

بلقيس سليماني:  رسيدن به تجربه هاي فردي
چند سال قبل وقتي پايان جغد منتشر شد دوستي به تعريض و تعرض گفت: دولت آبادي بايد پشت دروازه هاي ري مي ماند همانطور كه منيرو رواني پور نبايد از دروازه هاي بوشهر خارج مي شد.
گوينده اين سخن نه تنها از دوستداران بلكه از مريدان دولت آبادي بود. براي او دولت آبادي در كليدر به اوج تكامل خود و در نتيجه به پايان خود رسيده بود. راستي چرا بسياري از ما هنوز هم بهترين اثر دولت آبادي را رمان زيباي جاي خالي سلوچ مي دانيم؟ و چرا فكر مي كنيم دولت آبادي پايان جغد و يا سلوك نويسنده اي از نوع و سلك ديگري است. براساس چه معيارهايي دولت آبادي بزرگ همان دولت آبادي پشت دروازه هاي ري است. آيا ذهنيت بسته و ساكن من خواننده نيست كه همان دولت آبادي بيست سال پيش را مي خواهد؟ آيا نويسنده اي خلاق، امروزي، زنده و پرتجربه مانند دولت آبادي مي تواند تجربه هاي ميانسالي و احياناً كهن سالي را از زندگي مدرن و تحولات اجتماعي به اين دليل كه بسياري او را روستايي نويس يا اقليمي  نويس مي شناسند به مخاطبان امروزي منتقل نكند؟ براي نسل من كه امروز در ميانسالي به سر مي برند و احياناً  نسل پيش از من نوشته هاي دولت آبادي آئينه اي شفاف از تجربه هايي است كه بيش از نيم قرن است ملت ما از سرگذرانده است. اگر نسل ما تجربه اي از فئوداليسم و حاشيه نشيني داشته است به همان اندازه نيز در موقعيتي قرار گرفته است كه توان بازانديشي افكار و آرمان هاي خود را داشته است و باز در طي اين بازانديشي است كه دچار يأس، نااميدي و احياناً  تلخ انديشي شده است. براي من پايان جغد و سلوك كه هر دو را آثاري به هم پيوسته مي دانم (از جهت ساختار و فرم) حاصل اين بازانديشي است. سلوك دقيقاً ادامه منطقي سيري است كه دولت آبادي پيموده است. در واقع سلوك بخش جامانده اي از پايان جغد است. همان آنان كه با دقت پايان جغد را خوانده اند متوجه گذر سريع نويسنده از «مفهوم عشق» شده اند. پايان جغد محل تأمل نويسنده در مفهوم «مرگ و مبارزه» است. يكي از زيباترين تغييرها و تأثيرگذارترين روايت ها را از حضور هميشگي و گسترده مرگ را در ادبيات داستاني معاصر مي توان در پايان جغد ديد. در اين اثر (كتابي كه به نظرم به آن ظلم شد و در زمان نشرش مورد بي توجهي اهل نقد و نظر قرار گرفت.) نويسنده از رابطه راوي و آذين به سرعت مي گذرد. نه تنها تأملي بر آن ندارد كه حتي توصيف شايسته از آن ارائه نمي كند. به نظرم سلوك جاي خالي عشقي است كه در پايان جغد ناديده گرفته شده است. سلوك براي من كه پايان جغد را خوانده بودم از جهت ساختار و فرم اثري تازه نبود. اما از جهت ايجاز و احتراز نويسنده از ارائه نظريه ها و تحليل هاي اجتماعي با پايان جغد متفاوت بود. سلوك نه سوگ سرود عشق كه استيصال انساني در برزخ سنت و مدرنيته با مسأله عشق است. قيس سلوك قيس تأمل است. كدام سالك وادي عشق در جهان عرفاني ما درباره معشوق به تأمل مي انديشد؟
جهان عشق جهان تسليم و سكوت است. قيس سلوك مردي است شرقي،  ايستاده بر پاره سنت  با چشم اندازي از مدرنيته كه به رابطه اي امروزي همچنان سنتي مي انديشد. حتم آنان كه با دقت سلوك را خوانده اند اين تكيه كلام راوي را كه ظاهراً بخشي از شعر احمد شاملوست به كرات ديده اند: «من حرام شده ام» و يا ديده اند كه راوي آن بانوي بخارايي را يعني نيلو، نيلوفر يا مهايا... را پتياره مي خوانده او در صفحه ۱۰۴ به استاد ظريف مي گويد: «حربه اي كه براي من سازيد مي خواهم ذاتاً  پتياره كش باشد» سالك سلوك دولت آبادي عاشق نيست. او مردي است حسود، بخيل و چشم تنگ. از آن گونه مردان كه هميشه حق را از آن خود مي دانند. يك مرد شرقي و آشنا. نكته قابل توجه در جهان تاريك و در حال اضمحلال سلوك حضور جمع خانه اي از زنان پريشان، بيمار و ناهنجار است. براي خواننده اي كه با «مردگان» ، «مارال» ، «زيور»، «شيرو»، «بلقيس» و ... در آثار دولت آبادي زيسته است، اين جمع پريشان (اگر چه با فضا و درونمايه اثر مي خواند) او را شگفت زده مي كند. بي شك سلوك اثر ارزشمندي است. من آثار اخير دولت آبادي را تأملات او مي دانم. به نظرم دولت آبادي گفتني هايي درباره تاريخ و جامعه را گفته است و اكنون نوبت به فرد و تجربه فردي رسيده است. به عبارتي او تجربه جمعي مردم را روايت كرده است. اكنون نوبت به تجربه هاي فردي او رسيده است. ممكن است براي نسل تاريخ زده اي همچو نسل من به خوشايندي آثار پيشين او نباشد. اما نباشد. اما بي شك اين آثار، آثاري هنرمندانه هستند كه چه بسا طيف وسيعي از مخاطبان امروز و فردا را با خود همراه كنند. سخن خود را درباره سلوك با طرح سؤالاتي به پايان مي بريم كه گمان مي كنم مي توانند بحث درباره اين اثر گرانمايه را همچنان فعال نگه دارند.
- آيا ساختار سلوك ساختاري مدرن است؟ به عبارتي آيا دولت آبادي با پرداخت داستاني ذهني و سوررئاليستي داستاني مدرن نوشته است؟
- آيا سلوك اثري زن ستيز است؟
- چرا دولت آبادي نام قيس را براي شخصيت اصلي خود برگزيده است؟
- آيا براي بازشناخت نسبت قيس سلوك و قيس عامري و ديگر قيس ها نياز به اين همنامي است؟ آيا اين امر نوعي شيوه سنتي نامگذاري شخصيت ها نيست كه در ساختار مدرن اثر خودنمايي مي كند؟ و آيا اين شيوه نامگذاري دست كم گرفتن خواننده براي فهم اثر نيست؟
- آيا به راستي داستاني از زندگي مدرن است و آيا جهال مدرن در اين اثر غايب نيست؟ آيا آنچه كه نويسنده از فضاي سرد و خاكستري يك شهر اروپايي مي سازد براي شناخت زندگي مدرن و تناقض هاي آن كافي است؟
- در سلوك متون گوناگوني از اشعار عمر القيس تا بوف كور هدايت حضور دارند. آيا اين امر يكي از وجوه تفارق اين اثر با آثار دهه شصت دولت آبادي است؟ اين امر بيانگر چه چيزي است؟ آيا اكنون با نويسنده اي متفكر روبه رو هستيم؟
- آيا مي توان دولت آبادي و سلوك را «داستان نويس» دانست و دولت آبادي كليدر و جاي خالي سلوچ را «داستان گو»؟ (مرحوم گلشيري هنگام قضاوت درباره  جلدهاي نخست كليدر دولت آبادي را نقال مي نامد!!...)
عطاءالله مهاجراني: در كوچه هاي ابري سلوك
مهاجراني كه اين روزها دغدغه رمان نويسي راحت اش نمي گذارد، شايد نتواند در اين زمينه سري توي سرها در بياورد ولي بدون شك در زمره خوانندگان حرفه اي است. او در مصاحبه اش با مجله هفت شماره چهار به اين نكته اشاره كرده كه تمامي آثار نويسندگان شناخته شده را خوانده است. او درباره سلوك دولت آبادي مي گويد: «من اين كتاب را سه بار خوانده ام. بار اول احساس كردم در كوچه هاي ابري و خزه  بسته سلوك گم شده ام. تأثيرش به گونه اي بود كه طي يكي دو روزي كه اين رمان را مي خواندم، نتوانستم درست غذا بخورم. يعني موقع غذا خوردن، حس مي كردم حال و هواي مناسبي براي خوردن ندارم. بار دوم كه خواندم، به دليل علامت هاي آشنا در ذهنم برايم روانتر بود. بار سوم راحت تر خواندم و البته نمي توانم بگويم كاملاً فهميدم. ولي مي توانم بگويم «آني» كه در رمان هست را فهميدم. يعني نقشه  ساختاري رمان دستم آمد.»

الف
معصومه فيروز:احترام به انديشه ديگران
009420.jpg
معصومه فيروز متولد ۱۳۶۲ است و حدود يكسال است كه فيلمنامه «گناه يك زن، زن بودن اوست؟» را به چاپ رسانده. فيروز خودش هم قبول دارد كه هنوز راه زيادي در پيش دارد تاكارهاي بهتري ارائه دهد. از آنجا كه هدف اين ستون معرفي استعدادهاي جوان است حرف هاي او را باهم مي خوانيم:
* اول از هر چيز علت گرايش به حوزه تصوير و رويكرد به فيلمنامه نويسي را براي ما بگوئيد.
- من عاشق سينما و ادبيات هستم و طبعاً تركيب اين دو در كار اولم به فيلمنامه انجاميده. وقتي در حال نگارش فيلمنامه هستم، احساس مي كنم سينما به طور كامل در دستان من است؛ به جاي تك تك شخصيت هايم بازي مي كنم، در نقش يك تدوينگر ظاهر مي شوم و همچنين به عنوان يك كارگردان به ساخت مي انديشم و...
* به گمان شما يك فيلمنامه چند درصد از توان يك فيلم آماده نمايش است؟
- من بارها شنيده ام كه مي گويند: فيلمنامه اگر به تصوير درنيايد، ارزش ادبي ندارد... ولي لااقل كساني كه فيلمنامه مرا خوانده اند نظرشان بر اين بوده كه تفاوت اصلي ميان يك رمان و فيلمنامه در تصويرسازي آن است و خواننده به همراه فيلمنامه نويس هر دو با هم يك تصوير را مي بينند و آن را احساس مي كنند.
* فكر مي كنيد در نوشتن يك فيلمنامه توضيحات تصويري حرف اول را مي زند يا ديالوگ؟
- به طور يقين گفتگوها حرف اول را درفيلمنامه مي زند و توضيحات تصويري به آن كمك مي كند.
* پس به گمان شما روند نوشتن يك فيلمنامه با روند نمايشنامه كه به عنصر ديالوگ استوار است چندان فرقي وجود ندارد؟
- ببينيد مسئله اصلي نوشتن است و دغدغه اي كه منجر مي شود يك نويسنده، بنويسد. حال در قالب فيلمنامه، نمايشنامه، شعر، داستان و غيره. ولي تفاوت هاي فراواني بين فيلمنامه و نمايشنامه وجود دارد و نحوه به نمايش درآمدن آنها به عهده كارگردان است همان طور كه بعضي از كارگردان هاي سينما اثرشان تئاتري مي شود.
* معمولاً در مباحث فيلمنامه نويسي به نكته دخالت فيلمنامه نويس در كار كارگردان برمي خوريم. يعني توضيحات صفحه به گونه اي وجه دستور به كارگردان را به خود مي گيرند. به گمان شما دنياي كارگردان و فيلمنامه نويس چقدر از هم دور يا نزديك است؟
- اول بايد بگوييم اصلاً حقي براي فيلمنامه نويس قائل هستيم يا نه؟ به نظر من فيلمنامه نويس اولين كسي است كه جرقه يك داستان در ذهنش به وجود مي آيد و براساس آن تصويرسازي مي كند و آن را مي نويسد و در اختيار كارگردان قرار مي دهد. همان طور كه مي شنويم كارگردانها هميشه نظراتشان را اعمال مي كنند و اثر به نام كارگردان تمام مي شود و حتي مي شنويم كه دغدغه  اوليه كه يك فيلمنامه نويس داشته كاملاً تغيير پيدا كرده. تمام اين حواشي منجر شده كه ما بيشتر كارگردان مؤلف داشته باشيم و فيلمنامه نويسي رشد پيدا نكند. و در جواب سؤال دومتان بايد بگويم دنياي كارگرداني و فيلمنامه نويسي از هم دور نيست فقط كسوت و مقامشان و نحوه كارشان متفاوت است.
* به غير از فيلمنامه به چه زمينه نوشتاري علاقه منديد؟
- شعر و به قول فروغ فرخزاد، شعر امروز.
* در اين زمينه هم كاري آماده داريد يا خير؟
- فكر مي كنم همه آنچه بايد گفته شود را فروغ گفته كما اينكه استعداد شعر گفتن را هم ندارم.
* نگارش فيلمنامه گناه يك زن... چقدر طول كشيد و زير نظر چه كسي؟
- حدوداً شش ماه. من به طور مكاتبه اي فيلم نامه نويسي را از آقاي شهريار پارسي پور ياد گرفتم و بعد شروع به نوشتن كردم.
* حتماً در چاپ اين كتاب مشكلات فراواني بوده كه فكر مي كنم گفتنش بد نباشد. دوست داريد در اين باره چيزي بگوئيد؟
- در ابتدا با چند ناشر تماس گرفتم ولي به علت فيلمنامه بودن اثر و اينكه كار اول من بود به نتيجه نرسيد. به هر حال علاقه مند بودم عده بيشتري نوشته ام را بخوانند، پس با سرمايه شخصي خودم اقدام به چاپ كردم، با تيراژ هزارتايي. اما چون تجربه نداشتم كيفيت مناسبي پيدا نكرد. همين جا از تمام خوانندگان معذرت مي خواهم.
* آقاي پارسي هم اين كار را ديده اند يا خير؟
- بله، من قبل از اينكه تصميم به چاپ بگيرم براي ايشان فرستادم و ايشان تمايل داشتند كارگرداني فيلمنامه ام با به عهده بگيرند البته با نگارش دوباره فيلمنامه، ولي چندي بعد چون احتمال مي دادند براي گرفتن پروانه ساخت دچار مشكل خواهندشد، صرفنظر كردند. بي نهايت از ايشان سپاسگزارم كه فيلمنامه مرا در حد و اندازه ساخت ديدند.
* تا كي قرار است به نوشتن فيلمنامه ادامه بدهيد؟
- تا موقعي كه قصه اي را كه تصميم دارم تعريف كنم در قالب فيلمنامه زيباتر باشد. مثلاً داستان جديدم به نام «من همسرت بودم»، فيلمنامه نيست ولي رگه هايي از سينما دارد كه به هر حال من آن را دوست دارم.
* و حرف آخر.
- آرزو مي كنم هر انساني در هر كجاي دنيا حرفي يا پيشنهادي يا اثري داشته باشد و به راحتي بتواند آن را ارائه بدهد و ديگران به او و انديشه اش احترام بگذارند... و اگر اجازه بدهيد همين جا از همه زندگي ام؛ از مادرم، به خاطر تمام از خودگذشتگي ها و محبت هايش تشكر كنم.

سايه روشن ادبيات
بازي زباني در شعر امروز
وقتي حس ناب و به تبع آن شعر ناب نباشد، بحث درباره فرم و شيوه هاي بيان شعر بيهوده است.
پونه ندائي، شاعر و سردبير دوماهنامه ادبي شوكران ضمن بيان مطلب فوق اضافه مي كند به راستي بحران شعر امروز ايران، بسيار فراتر از بازي هاي زباني و مسائل حاشيه اي آن است و مي گويد: «من بر اين باورم كه كمبود حس شاعرانه، شعر را به  بازي گرفته است. بازي زباني هم اگر ناخودآگاه و براساس دانسته هاي پيشين شاعر در شعر جاري شود قابل قبول است وگرنه زيورآلات شعر، ما را به شعر نمي رساند.»
همچنين سيدياسين محمدي، شاعر و روزنامه نگار صحبت خود پيرامون بازي زباني در شعر را با عنوان «بازي زباني در حد يك تكنيك» و چنين آغاز مي كند: «بازي زباني در شعر از ديرباز در نمونه هاي كلاسيك شعر فارسي به چشم مي خورد همچون «ملك و ملك و ملك» مولوي. اما اسلاف شعر فارسي از بازي زباني بيشتر در حد يك تكنيك شعري در كنار تكنيك ها و آرايه ها و پيرايه هاي ديگر سود جسته اند و كمتر پا را از اين حد فراتر گذاشته اند. چه، آنچه كه هميشه در درجه اول اهميت بوده «جوهره شعري» است. در ميان همين اجداد شعري هم همانها كه بيشترين نمود و توجه به اين جوهره را داشته اند، ماندگارتر و جهان شمول تر شده اند كه خيام و مولانا و سعدي و حافظ از اين دسته اند.» وي معتقد است در سال هاي اخير «بازي زباني» در نزد گروهي، اهميت بيشتري حتي از جوهره شعري يافته است. افراط اين گروه در استفاده از بازي هاي زباني كار را به آنجا كشاند كه آنها سر از لفاظي و فرم گرايي صرف درآوردند.
و در ادامه مي گويد: «واضح است كه بازي زباني صرف، شعر نمي آفريند. شايد محصول اين فرايند چيدمان واژه ها، ساختمان خوش آب و رنگي از كار درآيد، ولي هرچه باشد،  شعر نخواهد بود.» اين شاعر جوان در دسترس ترين خاصيت حضور جوهره شعري در اثر را ترجمه پذيري آن مي داند و در توضيح اين مدعا مي افزايد: شعر به عنوان ركني از ادبيات جهاني، قابليت مصرف براي مخاطبان زبان هاي مختلف جهان را داراست. نمونه اين مدعا در آثار شاعران جهان فراوان است از همان قله هاي كلاسيك وطني كه نام برده شد گرفته تا ستارگان شعر امروز جهان، از مولانا تا لوركا.»
ري را عباسي: جاي خالي جشن كتاب
بيشترين مطالعه ام در زمينه فلسفه و تاريخ فلسفه بوده است. شعر و داستان را پراكنده خوانده ام. طبق اصولي كه كسي از شاعر ديگر تعريف و تمجيدي ندارد و با يك جمله كه انگار هيچ كتاب شعري توليد نشده تا به مذاق انديشمندان شعر، خوب نشسته باشد گويا مي خواهند با همين بي اعتنايي ها دنياي شعر را از هم بپاشند و همچنان كه خودستايي مد روز است، دلسردي و نااميدي را هم بر جامعه ادبي شعر حاكم كنند. بايد بگويم شعر امروز بدون قيم به دنيا مي آيد و فرزند عالي شعر جايش را با سربلندي پيدا خواهد كرد. اما درمجموع و به نظر من بعضي از رمان هاي ايراني با تمام هياهوشان تكراري و فاقد خلاقيت هاي لازم بود اما داستان كوتاه ما هنوز با طراوت و مقتدر پيش مي رود.
من فكر مي كنم يك اتفاق مهم ادبي را نمي توان با حدس و گمان پيش بيني كرد. ولي اگر معيار مثلا بوف كور هدايت باشد اين اثر در زمان خودش شناخته نشده ولي اگر به نيازهاي ادبي جامعه خودمان دقيق شويم و كمي جستجوگر باشيم، جاي خالي بعضي نمونه ها را پيدا كنيم بي شك به نتايج درخشاني خواهيم رسيد و پديدآورندگان اين گونه آثار اتفاق مهم ادبي را به وجود خواهند آورد. حال اگر حمل بر خودستايي نباشد و يادگيري خودستايي از بزرگان هم عيب نباشد كتاب «شاعران صلح» و يا «شعر صلح» كه نام گزيده اين كتاب به وسيله يونسكو است. پديده اي بود كه جاي خالي آن احساس مي شد. آنچه ميان مردم عام و خاص ديدم جهت دادن شاعران به كلمه صلح بود كه ما بيش از اين به آن نيازمند بوديم تا همگان بدانند، شاعران ما دغدغه جنگ و صلح را دارند. بگذريم من نبايد بيشتر از اين بگويم اما چيزي كه برايم بسيار مهم است، حركت هاي بدون سقف و زيرزميني ادبيات است. براي مثال، وقتي براي فروش اولين كتابم به خيابان آمدم با تجاربي ناب و بسيار گران بها روبه رو شدم جاي خالي جشن كتاب را، به دور از اشرافيت بين دوستان ادبي مطرح كردم كه هر سه ماه يكبار جشن كتاب راه بيندازيم آن هم بين مردم و در خيابان. امروز هم مي گويم ما هم مي توانيم مانند نمايش هاي خياباني كه سالي يك بار توسط گروه تئاتر در خيابان اجرا مي شود ميان مردم بياييم و به شعرخواني و داستانخواني بپردازيم. جهان، جهان تصويري و زنده است حالا كه هيچ ابزاري نداريم، خيابان، مردم و خودمان را كه داريم.
رماني را در دست نمونه خواني دارم كه اگر بيماريها از حملاتشان كم كنند شايد بتوانم آن را تا دو ماه ديگر به ناشر بسپارم .اين رمان بيشترين نيرو را از من گرفته گاهي دلخواه، نوآور، پيچيده و گاهي نچسب جلوه مي كند. نيمي از نام آن را اعلام مي كنم (... لاك...) و بعد از آن مجموعه داستان كوتاهي را كه هنوز نامي برايش ندارم، به چاپ خواهم سپرد.
شهره وكيلي : جهاني شدن آثار ادبي
* به تازگي رماني خواندم به نام (سوربز) اثر ماريو بارگاس يوسا، كه نويسنده در خلال حوادث رمان، بخشي از تاريخ كشور دومنيكن را روايت مي كنم. ترجمه خوب عبدالله كوثري حرف ندارد، ولي چون كتاب از ويژگي هاي رمان پست مدرن برخوردار است يعني ازهم گسيختگي و تكه تكه كردن متن، جابه جايي فصل ها، مخدوش شدن جريان سيال ذهن، به لذتي كه از خواندن يك رمان انتظار دارم، نرسيدم. يك مجموعه داستان هم از محمدرضا گودرزي خواندم به نام (در چشم تاريكي) كه به دليل ساختار محكم داستان ها، كه با سوژه هايي نو و نثري دلنشين و پاكيزه، بدون تقليد كوركورانه از ادبيات پست مدرن نوشته شده، بسيار لذت بردم.
* تا امروز ده كتاب چاپ شده در كارنامه نويسندگي ام دارم كه نه رمان، يك نقد و تفسير از حافظ و سپهري است. آخرين رمانم به نام (بازي تمام شد) سال گذشته توسط نشر پيكان چاپ شد كه به زودي چاپ دومش به بازار عرضه خواهد شد. در حال حاضر رماني در دست چاپ دارم كه انتشارات علم در تدارك چاپ آن است.

ادبيات
اقتصاد
سفر و طبيعت
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |