دوشنبه ۱۷ شهريور ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۶۱- Sep, 8, 2003
اورامان را بايد ديد
عكس و گزارش: سرور قاسمي
009850.jpg

اشاره:
سفر، گرانيگاه رشد فكري و توسعه مادي و معنوي آدمي است. از  آن رو مهم است كه تجربيات حاصل از سفر به ديگران منتقل شود و اينجاست كه گزارش نويسي سفر، از ديرباز، امري رايج و با اهميت بوده است. گزارش نويسي سفر، مقوله اي است سهل اما ممتنع، اميدواريم طي شماره هاي آينده، شما را با كارآزمودگان اين وادي و  آثار ارزشمندشان آشنا سازيم.
گزارش زير، كار يكي از همكاران ما در روزنامه  است كه با نگاهي صادق و صميمي داستان سفر خود به اورامانات را بازگو كرده است.
از اين وهم آلودگي گنگ شهرنشيني و شهرنگري، تاب آدمي كه طاق مي شود و او را گريزان، چون خواب زدگان پريشان احوال، سوي طبيعت؛ اين مادر زندگي و تلطيف كننده روح و پرورش دهنده ضمير، سوق مي دهد. گويي براي داشتن توان تحمل آفت زدگي هاي شهري، سفري به طبيعت بكر، اجتناب ناپذير است. پس بايد با گام هايي برافراشته به تجلي گاه عشق و شعور، رهسپار شد.
كجا؟ هر جا كه تكنولوژي، هنوز جايگزين گرمي لبخند مدهوش كننده طبيعت نشده و مي توان ساعاتي، روزهايي، ... در اين گنجينه عظيم ابدي كه پر از اسرار وجود است، غوص كرد و از ديدن جمالي چنين زيبا به عظمت خالق اين جمال پي برد.
اورامان، هورامان، يا همان اورامانات؛  شهرستاني در شمال غربي استان كرمانشاه كه همواره مهد شير مردمان كوهستان بوده، ما را به سوي خود فرا مي خواند. تماشاي سيماي اين شهر باشكوه و زيبا، اما ساكت و آرام چنان خلسه اي براي پرواز روح مي آفريند كه نادانسته و ناخواسته، خود را در تعليق آسمان عشق خواهي يافت. عشق از كودكي و خردسالي با ما همراه است، ولي در لحظاتي آن چنان بر منطق و عقل، چيره مي شود كه شعور و لاشعور به فرمان او به وجد مي آيند، به رقص مي آيند، اوج مي گيرند و آنگاه، اين شهرهاي بزرگ را مي بيني كه بسيار محدود و ناچيزند در برابر اين عظمت و فراخي بي انتها. روح عزم سفر دارد. ديگر هنگام همگامي جسم است با روح.
از تهران گم شده و فرو رفته  در لايه هاي دود و غبار به دامان سخاوتمند دشت مي روي. تا شهر ساوه؛ اين دشت بيكران و زيباست كه تو را سوي افق مي خواند و خورشيد را بر پهنه آسمان مي بيني كه گيسوي نور افشان خود را بر شانه هاي عظيم و گشاده دشت،  گسترانيده و دشت، آينه هستي آدمي گشته.
009855.jpg

در اين راه و بيراه، به همدان كه نقطه آغازيني است، براي داشتن همان حس و حالي كه در اورامان، انتظار ما را مي كشد، نزديك مي شويم. سرزمين اجدادمان و نياكان پاك آريايي - هگمتانه- و تپه هاي شگفت  آن، گويي آواي آناني كه با ظرافت و هنر زيباي شهرنشيني، نخستين شهر باستاني را بنا كردند، هنوز در اين مكان، حس مي شود. رودي است نشأت گرفته از تاريخ كه بيابان ضمير و ذهن را سيراب غرور مي كند و يادواره تمدن چند هزار ساله نيز، آرامش و طيب خاطري بي نظير نثار روح است.
كرمانشاه كه مجموعه اي يگانه از تاريخ و طبيعت است و گنجينه هاي بي ستون، سراب نيلوفر، طاق بستان و ... را در پهنه سينه خود جاي داده، چون نگيني بر انگشتر اين گستره پهناور،  در نزديكي هاي مقصد قد علم مي كند و بر روان آدمي متجلي مي شود.
مقصد همچنان اورامان است. آنقدر كه زيبايي هاي ميان راه را بر جاي مي گذاريم و به سمت اورامان، سير مي كنيم. «هجيج» آخرين اقامتگاه قبل از مقصد است كه هر جنبنده اي را به سكون و تماشا و تحسين وا مي دارد. نمي توان از كنار اين روستاي بكر، بدون توقف گذشت. لذت ايستادن و توقف در اين مكان، آدمي را در ترديد رويا و حقيقت نگه مي دارد. حسي عجيب نرم نرمك،  در لايه هاي ذهن مي لغزد و سيالي مي شود و مي ريزد در تمام تار و پود تن.بيراهي اين مكان تا بيهودگي راه تهران چه فاصله شگفتي دارد. تازه در مي يابي راه اصيل اينجاست. «چهارپاي عشق را مرتع سبز، لگام زند.»
اينجا اورامان است؛ سرزمين ايرانيان اصيل، مهمان نواز و مهربان. مردمي كه بكر مي زيند و عشيره اي. كوچ هنوز به سبك طبيعت، در ميان اين مردم معناي خود را حفظ كرده؛ از پاي كوه به دامنه و ارتفاعات بلندتر و بالعكس. خداوند، نعمتهاي خود را به تمامي بر مردم اين ديار بخشيده است. «طبيعت مادر زندگي است» و دامداري اوراماني ها در همين جا ريشه دارد، در طبيعت، زنان هم چون مردان و دوشادوش ايشان. طبيعت، مرد و زن نمي شناسد.
هواي معتدل كوهستاني در اين ديار ۷۰ هزار نفري چه غوغايي مي كند؟ شور و شعف به پا مي كند و چشمه هاي فراوان، زايش هر لحظه را، گونه اي به تصوير ذهن مي كشاند كه هر چه از ديدن آن حظ ببري و پرشوي، هنوز احساس خلأ مي  كني و عطش براي سيراب شدن از سراب هاي آن داري. درخت هاي پهن برگ بلوط و پسته وحشي نيز، يكي از گونه هاي بسيار زيباي طبيعت را بر لوح اين سرزمين حك كرده است. گونه هاي جانوري متعدد و بسياري مشاهده مي شود و زيباتر، سنجاب ايراني است كه در سكوت متين جنگل، با شيطنت هايش، شور كودكي را يادآور مي شود. گل هاي نيلوفر كبود(زرد) در كنار سراب ها مخيله بيننده را تا جنون زيبا دوستي پيش مي برد.
گياهان دارويي اين منطقه چنان گستردگي دارد كه انگار طب اورامان نيازي به داروهاي شيميايي ساخت انسان ندارد.
چشمه هاي بل و اورامان، بزرگترين سراب هاي اين خيالند. بزرگترين سراب هاي اين شهر خيال و رويا. هر جا چشمه اي، زايشي و زلالي آبي بوده، شهري بنا شده و تا زماني كه اين سبزينگي، رنگ بودن خود را حفظ كند، مردمان، سبز و جاويد مي زيند.
غار «قوري قلعه» در اورامان شكل و ساختاري دگرگونه دارد و اغراق نيست، اگر بگوييم؛ يكي از زيباترين غارهاي قاره پهناور آسيا است.
اورامان، خاستگاه قومي است كه هنوز به پوشش كردي خود مقيدند. مردمان اصيل، نجيب و استوار كه در مرز ايران از شرق با كرمانشاه، از غرب با عراق، از شمال با كردستان و از جنوب با جوانرود همسايه اند و به ايراني بودن خود مي بالند.
در اطراف اورامان كوه خضر، كه به روايتي محل سكونت خضر پيامبر(ع) بوده است، دريچه هاي انديشه را پيرامون اين پيامبر بزرگ و افسانه هايش به تكاپو وامي دارد.
وقتي خسته از راه طولاني و شادمان از اين همه زيبايي به شهر باز مي گردي، با غذاهاي محلي چون خورش خلال بادام يا انواع كباب هاي محلي، انرژي دوباره مي يابي و از خفتن غافل مي شوي كه اين جا سرزمين بيداران سبز است. پس با هشياري و بيداري مي توان از اين همه زيبايي لذت برد، آن قدر كه زبان بي تكلم، واژه ها گم و حقير و قلم ناتوان است. اورامان را نمي توان نوشت، بايد ديد.

من در باغ عدن بوده ام
009865.jpg
ادامه از شماره قبل- ساعت ۸ صبح روز بعد، پس از گذراندن شبي در كرمانشاه، به بيستون، سرچشمه رود كرخه رفتيم. تا اينجا همچنان با پستچي باستاني خود همراه بود ه ايم. تمام تاريخ داريوش، بر سينه صخره با سه خط ميخي مختلف نوشته شده است. اما در دوران جديد كسي قادر به خواندن كتيبه نبود تا دهه۱۸۳۰ كه يك انگليسي به نام هنري راولينسون آن را ترجمه كرد. او براي كشف رمز كتيبه مجبور شد سه سال وقت صرف كند و بخش عمده اي از اين سه سال را با طناب از صخره آويزان شود تا بتواند متن را بخواند.
سه ساعت بعد به كردستان وارد شديم، جايي كه رول معتقد است بر قله بلندترين كوه آن سرزمين هويله كتاب مقدس جاي دارد، «سرشار از طلا و نقره». دو معدن طلا در منطقه بهره برداري شده اند و چند مايل بعد رودخانه هاي طلا و نقره (زرينه رود و سيمينه رود) جاري است.
عصر هنگام به تخت سليمان رسيديم. كوه طبيعي ديگري با درياچه اي شگرف، بر بالاي آن و جويباري جاري در پايين، سرچشمه زرينه رود. اين محل، زيارتگاهي غيررسمي و تفرجگاهي براي خانواده هاست.
وقتي كنار درياچه ايستاديم، خورشيد، افق را لمس كرد. زماني بعد، افق به رنگ برنز درآمد و ناگهان سياه شد. شب بود كه به سوي تكاب مي رانديم. فردا در عدن بوديم.
صبح روز بعد به دشت مياندوآب رسيديم، جايي كه پيك باستاني ما نيز از آن گذشته بود؛ مقصد او شهر «آراتا» بود. شهري كه هرگز پيدا نشده است و بدين ترتيب ما به جايي كه گمان مي رود قلب عدن باشد وارد شديم، سپس از ميان درياچه اروميه در سمت چپ و كوه سهند در سمت راستمان گذشتيم؛ دريايي از رنگ و زيبايي، و تبريز پيش رويمان بود.
اين سومين باري بود كه پروفسور رول به تبريز مي آمد اما پيش از اين هيچ گاه در چنين تابستان روشن و گرمي در اين شهر نديده بود. او گفت: «آنجا را نگاه كنيد. كوه ماوراي شهر، بي شباهت به همه رشته كوه هاي زاگرس كه در طول مسير ديده بوديم، قرمز رنگ است و در نور خورشيد بازتابي سرخ گون دارد. رول گفت: «ببينيد، كوه از خاك سرخ است. كلمه آدم در زبان عبري يعني مرد خاك سرخ. هر اسطوره و افسانه اي بايد ماده خام خود را داشته باشد.»
در لابي هتل تبريز، پروفسور رول درباره حضرت نوح(ع) برايمان حرف زد: «نوح شخصيتي است كه در فرهنگ هاي مختلف حضور دارد و حداقل سه هويت تاريخي از او در دست است.»
و اما تاريخ توفان نوح؟ پروفسور رول در كتاب خود، پس از تجزيه و تحليلي مبسوط، زمان وقوع توفان نوح را حدود ۳۱۰۰ سال پيش از ميلاد مسيح مي داند.
رول در مورد محل به خشكي نشستن كشتي نوح، كه آن را كوه آرارات مي دانند، نظري خلاف عقيده مشهور و رايج دارد. او در اين باره گفت: «كوهي كه كاشفان مسيحي از آن سخن گفته اند، كوه آرگاتز است كه در دوره ماركوپولو كوه هبوط خوانده مي شد. اين آرگاتز در شرق تركيه و شمال درياچه وان قرار گرفته است. در سفر پيدايش آمده كه كشتي نوح بر روي كوه آرارات به خشكي نشست. همه يهوديان و مسيحيان نخستين، بر اين باور بودند كه اين كوه در رشته كوه هاي زاگرس در سرزمين كردو (نام باستاني كردستان) قرار دارد. «بروسوس» تاريخ دان بابلي قرن سوم پيش از ميلاد، از مردمي سخن مي گويد كه تكه هاي قير طبيعي را از يك كشتي جدا مي كردند و به عنوان طلسم و تعويذ با خود به خانه مي بردند. پس از آن نوبت به پادشاه آسوري، سنا چريب، مي رسد. پس از لشگركشي به كردستان، حدود سال هاي ۷۰۰ پيش از ميلاد، او الواري را كه از كشتي نوح آورده بود عبادت مي كرد.
***
روز بعد به سوي باغ معهود در شرق عدن به راه افتاديم. ده مايل خارج از تبريز، يك بار ديگر در سرزمين عهد عتيق هستيم، اما نه در سرزميني سنگي و سخت. اينجا تا چشم كار مي كند زمين هاي صاف با خاك سياه و مرتع هاي بزرگ است كه گوسفندان در آن مي چرند و نيز روستاهايي با خانه هايي از خشت خام و باغ ها.
در كتاب مقدس از كوش نام برده شده كه رود گيهون از سرتاسر آن مي گذرد. اين مكان را كوشه داغ مي گويند.
كوه سهند درياچه كوچكي را در قله خود دارد. آب آن از درون يك دودكش آتشفشان قديمي به بيرون مي جوشد، جويباري از قله پايين مي آيد و از باغ عدن مي گذرد و به درياچه اروميه مي ريزد.
وقتي به كوه سهند نزديك مي شويد به شهر كوچكي به نام «اسكو» مي ر سيد. پروفسور رول گفت: «اگر شما يك قبيله شكارچي جمع كننده بوديد (اشاره دارد به انسان هاي نخستين) و تمام منطقه را براي پيدا كردن جاي مناسب براي زندگي گشته بوديد، سرانجام همين جا ساكن نمي شديد؟ نعمات خداوندي در اينجا از حد بيرون است.»
سرانجام پس از گذر از همه اين سرزمين باشكوه، رول سؤالي را كه من در انتظارش بودم از من نپرسيد. اما اگر مي پرسيد پاسخ من اين بود: «آري باور دارم كه اينجا باغ عدن است و زماني كه به سرزمين خويش برگردم، با صداي بلند خواهم گفت: «آي مردم: من در باغ عدن بوده ام.»

گزارش طبيعت
پاييز زودرس در اروپا
برگ هاي زرد تمام گذرگاه هاي جنگلي را در اروپا فروپوشيده اند - اين منظره اي غيرطبيعي در ماه آ گوست (شهريور) است. امسال درختان اين قاره به طور ميانگين، ۶ تا ۸ هفته زودتر از معمول برگ ريزي مي كنند. اين عارضه به سبب فشار جدي حاصل از كمبود بارندگي و گرماي بيش از حد تابستان جاري، در اروپا پديد آمده است. اين عارضه، همچنين، نشانه اي از ضعف درختان است و ممكن است به آسيب هاي شديد آنان در اثر آفات و بيماري هاي گياهي در سال آينده بيانجامد.
آتش سوزي ها و خشكسالي امسال به دنبال سيل هاي سال گذشته، دست به دست هم دادند تا تغييرات سريع آب و هوا در اروپا را پديد آورند؛ پديده اي كه جنگل ها بايد آن را تحمل كنند. صندوق جهاني حيات وحش (WWF) در اين رابطه به كشورهاي اروپايي اخطار جدي داده و دولت ها را به اتخاذ استراتژي هاي مناسب در قبال اين مسأله حاد و مهم تشويق كرده است. يكي از راه حل هاي كليدي (با توجه به تداوم تغييرات شديد جوي در اروپا)، توسعه جنگل ها و پروسه هاي طبيعي است كه با تغييرات جوي انطباق بيشتري دارند.
آتش سوزي  هاي متعدد در طول تابستان طولاني، نواحي جنگلي گسترده اي را در اروپا، از شمال دور (سوئد)تا شرق دور (روسيه)، دربرگرفته است. در اسپانيا ،پرتغال، ايتاليا و يونان، در مجموع، نواحي سوخته از دهه ۱۹۶۰ چهار برابر شده و سال جاري وخيم ترين وضع ثبت شده تاكنون را داشته است. آتش سوزي ها به واسطه شرايط بسيار خشك حاكم بر جنگل ها، به مراتب بدتر شده و گسترش بيشتري يافته اند. به هر حال، طبق استنباط دانشمندان، خطرهاي تازه اي حيات سبز اروپا را تهديد مي كند. در سراسر اروپا، زمين ها خشك شده است. بارندگي در بسياري از نواحي، در ماه هاي مارس و جولاي به نصف كاهش يافته و نحوه بارندگي «كوتاه و سنگين» بوده است.
درختان در اروپا، به سبب خشكسالي و  آتش سوزي، بسيار ضعيف شده و نمي توانند بيش از اين مقاومت كنند. علايم تحمل فشارهاي جدي در درختان مشهود است، برگ ريزي يكي از اين علايم است: زردي برگ ها در ماه آگوست؟!
برگ ريزي، نخستين عكس العمل درخت در برابر فشار است. اين بحران در درختان سخت چوب بيشتر مشهود است؛ اين درختان با ريختن برگ ها، خود را در برابر خشكي زمين حفاظت مي كنند، زيرا برگ ها به رطوبت زيادي نياز دارند. درختان كوتاه ريشه، مثل صنوبر در بحران خشكسالي صدمه بيشتري مي بينند. چنانچه اين درختان در مكان هايي غيربومي كاشته شده باشند در معرض خطر جدي تر هستند. از سوي ديگر، امراض و آفات گوناگون اين درختان را تهديد مي كند.
به عنوان يك راهكار بلندمدت، صندوق جهاني حيات وحش از دولت ها خواسته است از توليد گازهاي گلخانه اي كه باعث گرم شدن زمين مي شود، به شدت بكاهند. علاوه بر اين، سازمان ها و ارگان هاي مسئول بايد مديريت خود را با تغييرات آب و هوايي منطبق ساخته و كاشت گونه هاي مستعد چنين شرايطي را اشاعه دهند.

ماجراهاي طبيعت
صورت زخمي
009860.jpg
نوشته ارنست تامپسون ستون
برگردان: حميد ذاكري ................. قسمت ششم
موش صحرايي به زودي خورده شد و بعد چهار روباه كوچك خامدست، ناشيانه كوشيدند از مادرشان تقليد كنند و همچون او به شكار موش بپردازند و وقتي كه سرانجام بزرگترين توله موفق شد اولين شكار زندگيش را انجام دهد از شدت هيجان لرزيد و دندان هاي شيري مرواريدوارش را با هجوم توحش ذاتي اش به رگ ها، در بدن موش فرو برد و چنان او را دريد كه به نظر مي رسيد خودش هم از كارش متعجب شده است.
يك درس خانگي ديگر، مربوط به سنجاب قرمز بود. يكي از اين موجودات پرسروصداي فرومايه و عوام در آن نزديكي زندگي مي كرد و عادت داشت بخشي از وقت روزانه خود را به استهزاي روباه ها، از بالاي يك شاخه بلند و مطمئن، بگذراند! توله ها بارها بيهوده تلاش كردند هنگامي كه از درختي پايين مي آمد و به طرف درخت ديگر مي دويد، او را بگيرند و او حتي در نيم متري آن ها، با صداهايي كه از گلو خارج مي ساخت به روشني مسخره شان مي كرد.
اما ويكسن پير با تاريخ طبيعي آشنا بود- او طبيعت سنجاب را مي شناخت و وقتي زمان مناسب فرا رسيد، قضيه را حل كرد- او بچه ها را پنهان كرد و خودش به پشت، روي زمين باز، بين درختان دراز كشيد. سنجاب گستاخ با عقل متوسط، طبق معمول از روي شاخه اي شروع به خنده و تمسخر كرد. اما روباه ماده كوچكترين تكاني نخورد. با ديدن روباه بي حركت، جسورتر شد و نزديك و نزديكتر آمد تا سرانجام روي شاخه اي درست بالاي سر روباه ايستاد و پچ پچ كرد:
«هي، جانور، جانور بي جان بي خاصيت!»
اما ويكسن همچنان مثل مرده افتاده بود. ماجرا گيج كننده بود. سنجاب از درخت فرود آمد، دزدانه نگاهي به اطراف انداخت و با دستپاچگي روي علفزار دويد و خود را به درخت ديگر رساند و به سرعت از آن بالا رفت تا دوباره از روي شاخه اي مطمئن به نيشخند كردن روباه بي جان بپردازد:
«هه هه، جانور احمق، جانور بي عرضه، اسكرررر- اسكررررر!» اما ويكسن بي جان و بي تكان روي علف ها ولو شده بود. اين براي سنجاب بيش از حد آزاردهنده بود. او ذاتاً كنجكاو و مستعد ماجراجويي بود، پس دوباره از درخت پايين آمد و در طول علفزار، اين بار نزديك تر به روباه، دويد.
ويكسن هنوز مثل مرده افتاده بود، «بي ترديد مرده بود». و روباه هاي كوچك حيران بودند كه نكند مادرشان واقعاً به خواب رفته باشد!
اما سنجاب از شدت كنجكاوي دست به اقدامي تهورآميز و توأم با ناداني زده بود. او از روي شاخه، تكه اي پوست درخت را به سر روباه پرتاب كرده و هيچ عكس العملي از او نديده بود، بنابراين از درخت پايين آمده و شروع به دويدن روي زمين در اطراف روباه مرده كرد. در همين حال، باران ناسزا را بر روباه افتاده نثار مي كرد. همچنان دور روباه گشت و گشت تا به فاصله مورد نظر روباه رسيد و در اين جا بود كه ناگهان ويكسن همچون فنري كه جمع شده و يكباره رها شود، از جا جهيد و تا سنجاب نگون بخت بخواهد بفهمد چه اتفاقي افتاده خود را در چنگال نيرومند روباه اسير ديد. روباه هاي كوچك كه شاهد همه ماجرا بودند، حتي نتوانستند پلك بزنند و فقط صدايي از عمق گلويشان برآمد: «ا..وه» و دمي بعد مشغول جويدن استخوان هاي سنجاب بودند.
بدين سان، اصول مقدماتي را فرا گرفتند و دوره هاي لازم را ديدند و پس از آن كه بزرگتر و قوي تر شدند، كم كم مسافت هاي طولاني تري را از خانه دور مي شدند و آموزش هاي بيشتري راجع به چگونگي ردگيري و تشخيص بو مي ديدند.
براي هر نوع شكار، راه هاي ويژه و جداگانه اي فراگرفتند، چرا كه هر حيواني استعداد و قدرت ويژه اي داشت كه بدون آن نمي توانست زنده بماند و نيز ضعف ويژه اي داشت كه بدون آن ديگران نمي توانستند زنده بمانند. آن ها به تدريج مي آموختند كه جانوران مختلف راه و روش هاي خاصي براي زندگي و امرار معاش دارند؛ عاداتي دارند و غرايزي دارند و دانستن مجموعه اين ويژگي ها براي يك شكارچي- مثل روباه- لازم است. او با استفاده از همين عادات و نقطه ضعف هاست كه مي تواند جانوران مختلف را شكار كند و به حيات خود ادامه دهد. نقطه ضعف سنجاب در كنجكاوي احمقانه اش بود؛ نقطه ضعف روباه اين بود كه نمي توانست از درخت بالا برود. پس سنجاب با نقطه قوتش- توان بالا رفتنش از درخت- زنده بود و روباه با استفاده از نقطه ضعف سنجاب- كنجكاوي احمقانه- مي توانست زنده بماند. اصول آموزشي روباه هاي كوچك بر بهره گيري از نقطه ضعف ديگر موجودات استوار بود و نيز بر افزايش قابليت هاي شخصي خود در زمينه اي كه آن موجودات قوي بودند تا بتوانند به هنگام ضرورت برآ ن ها فايق آيند. اگر شكاري قدرت دويدن بالايي داشت، آن ها بايد مي توانستند بهتر از او بدوند و اگر از توان جنگندگي قابل توجهي برخوردار بود، آن ها بايد در اين زمينه خود را تقويت مي كردند. بازي ها و كشتي هاي روزانه  آن ها، تمرين هاي دوره اي برنامه ريزي شده اي به منظور افزايش توان رزمي و قدرت دويدن و تعقيب و گريز بود.
آن ها از والدين خود اصل اساسي و آموزه نخست دنياي روباهان را آموختند. چگونه؟ گفتنش دشوار است. اما اين كه در معيت والدينشان اين اصل را به خوبي فراگرفتند، مسلم است. بد نيست در اينجا بعضي از آموزه هايي را كه روباه ها بدون اداي كلمه اي، به من آموزش دادند براي شما بازگو كنم:
- «هرگز روي رد مستقيم خود نخواب.» اين آموزه اي است كه بعدها من در زندگي طولاني خود در طبيعت بكر و خشن فراوان از آن سود جسته ام*.
- «بيني ات مقدم بر چشمان توست، پس نخست به شامه خود اعتماد كن.»
* (شما طبيعت مردان هم بد نيست اين آموزه روباه ها را به خاطر داشته باشيد. وقتي در مناطق ناآشنا و پرت هستيد، هيچ وقت به هنگام استراحت روي رد مستقيمي كه از خود به جا گذاشته ايد به استراحت و خواب نپردازيد. بسياري از حيوانات شكارگر ممكن است رد را تعقيب كنند و بعد ناغافل با شما روبه رو شوند و آن گاه برخوردي اجتناب ناپذير پديد آيد. م)

سفر و طبيعت
ادبيات
اقتصاد
انديشه
سياست
علم
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  علم  |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |