شنبه ۲۲ شهريور ۱۳۸۲
شماره ۳۱۶۵- Sep, 13, 2003
سفر و طبيعت
Front Page

ايران و فرهنگ ميهمان نوازي
پروانه پرچكاني
010425.jpg

فرهنگ؛ مجموعه آداب و رسوم، ارزشهاي مشترك، مذهب، ساختار اجتماعي، سازمان اقتصادي و الگوهاي رفتاري يك ملت است كه در طول تاريخ زندگي آن ملت شكل گرفته و از گذشتگان به ارث رسيده و همواره در اثر فرآيندهاي تاريخي در حال تغيير و تحول بوده و اين روند همواره ادامه داشته و خواهد داشت.
در دنياي امروز،  فرهنگها نمي توانند به صورت مستقل به حيات خود ادامه دهندچون پذيرش فرهنگ هاي جديد و انتقال فرهنگ خود، امري متداول و اجباري شده است. فرهنگ هاي غني با پشت سرگذاردن مرزهاي محلي به مكانها و نواحي ديگر نفوذ مي كنند واين، در حالي است كه انسان در هر نقطه كه هست براي حفظ و تقويت ماهيت خود تلاش مي كند و به همين دليل همواره قسمتي از فرهنگ  محلي، به عنوان عامل بقاي جمعي براي هميشه پايدار مي ماند. از اين رو اغلب جوامع، سعي در شناسايي و از بين بردن عوامل تخريب فرهنگها دارند كه در اين ميان برخي از آنها به بيراهه رفته و توريسم را به دليل متحد ساختن شيوه هاي زندگي متهم به تخريب فرهنگها مي كنند و گسترش آن را منجر به از بين رفتن فرهنگهاي ملي و نابودي خرده فرهنگهاي محلي مي دانند و از اين رو به مخالفت سرسختانه با اين امر مي پردازند. اين نوع طرز تفكر و رواج آن در بسياري از كشورها از جمله كشور ما، سبب بروز مشكلاتي براي توسعه اين صنعت شده است كه عدم توجه به آن لطمه هاي جدي و جبران ناپذيري را به بدنه صنعت توريسم وارد مي كند.
در كشور ما اصلي ترين و مهمترين بهانه گروه مخالفان با توسعه توريسم، وجود فرهنگ مذهبي در كشور و نبود اين فرهنگ بين اغلب توريست ها معرفي شده است. غافل از اينكه مناسبترين بستر معرفي و رواج اين نوع فرهنگ بين ملل ديگر، توسعه توريسم است. مگر آن كه اعتقادي به عمق و اصالت پايه هاي فرهنگي خود نداشته و فرهنگ خود را در مصاف با ديگر فرهنگ ها متزلزل و آسيب پذير بدانيم و به جاي از بين بردن نقطه ضعف ها و تقويت هويت ايراني با برجسته كردن محاسن بي نظير آن در نزد جوانان، به پاك كردن اصل قضيه مبادرت ورزيم.
010410.jpg

به عبارت ديگر همواره نوعي نگراني ناشي از ورود فرهنگ ديگران توسط توريست ها به كشور و اماكن پذيرش فرهنگ جديد از سوي مردم وجود داشته كه مانع اصلي تفكر صحيح در اين باره بوده و سبب عدم اتخاذ سياست هاي مناسب در ارائه راه حل اين مسئله شده است.
همان گونه كه ذكر شد در تقابل و رويارويي بين فرهنگ ها در زمينه انتقال آنها فرهنگ هاي ضعيف و كم محتوا مغلوب خواهند بود. بر اين اساس براي فرهنگ كشور ما كه متأثر از دو تمدن عظيم جهان يعني تلفيق تمدن باستاني و تمدن اسلامي است دور از شأن است كه از تقابل با ديگر فرهنگ ها هراسناك بوده و انتقال فرهنگ بيگانگان را از راه توريسم بهانه محدود كردن اين صنعت بداند و با وجود داشتن پتانسيلهاي عظيم فرهنگي و طبيعي براي جلب جهانگردان خود را از انبوه مزاياي آن محروم كند.
بديهي است فرهنگي كه در طول تاريخ، عمق اصالت خود را بارها و بارها به رخ جهانيان كشيده نه تنها نبايد هراسي از مقوله توسعه جهانگردي و تقابل با فرهنگ ها به خود راه دهد، بلكه بايستي مشوق و مبلغ توسعه آن بوده و به لحاظ عمق غناي تاريخي و مذهبي خود، تأثير شگرفي از خود به جا گذارده و اصالت انديشه و فرهنگ خود را در نمايشگاه فرهنگها- كه توريسم بستر اصلي آن است- به نمايش بگذارد.
چگونگي رفتار با توريستها و شيوه هاي پذيرايي از آنها و ميزان تعامل فرهنگي (تأثير گذاري و تأثيرپذيري فرهنگي) نماياننده عمق ابعاد فرهنگ ملي و جلوه گر ميزان اصالت ايرانيان در ارتباط با سفيران فرهنگي ديگر ملل خواهد بود. در برخورد با توريستها بايستي ضمن حفظ اصالت فرهنگي خويش، نقاط قوت و مثبت ملل ديگر را بياموزيم چرا كه امروزه تأثيرپذيري از ديگر فرهنگها امري اجتناب ناپذير است و ما در قالب مطالعه و بررسي آگاهانه قادر خواهيم بود از نكات مثبت ديگر فرهنگها استفاده بهينه اي كنيم.
توريستها به لحاظ داشتن مليتهاي گوناگون از فرهنگهاي مختلف برخوردارند كه خواستهاي متفاوت آنها از كشور ميزبان نيز معلول همين علت است و رسم ميهمان نوازي ايجاب مي كند بامطالعه عميق فرهنگهاي گوناگون و هنجارها و ناهنجارهاي آنها از علايق و سليقه هاي مليت هاي مختلف آگاهي يافته و مناسبترين شرايط را براي پذيرايي از آنان فراهم كنيم و خواستهاي منطقي آنان را ارج نهيم كه اگر غير از اين باشد شاهد واكنش واپس گرايانه اي از سوي توريست ها خواهيم بود كه زيان آن بيش از همه متوجه خود ما خواهد شد چرا كه كشور ما بعد از انقلاب اسلامي به خودي خود در معرض آماج تبليغات سوء قرار دارد .
010405.jpg

بنابراين خود ما بايستي سعي كنيم با رفتار شايسته باميهمانان و برخوردگرم با آنها علاوه بر خنثي كردن تبليغات سوء عليه ايران، فرهنگ والاي خويش را به ديگران اثبات كنيم.
به ويژه اين نكته را هم بايد مورد توجه داشت كه مهمان نوازي از جمله فرايض مسلم دين اسلام به شمار آمده ونص صريح روايات مذهبي ما نيز جملگي برضرورت احترام به مهمان تأكيد دارند. جالب توجه است كه اسلام شايد يكي از معدود مذاهب جهان باشد كه بخش قابل توجهي از پيروان آن از راه تبليغ سياحان (مسلمانان اندونزي ،مالزي و...) به اين دين گرويده اند.
نگرش ديگري در كشور ما وجود دارد كه ريشه در تاريخ داشته و به نوعي فرهنگ  ميهمان پذيري ما را تحت الشعاع قرار داده و سبب نوعي بدبيني نسبت به توريست ها شده است كه يكي ديگر از دلايل ناخوشايند بودن توسعه توريسم در نظر برخي افراد، به اين مقوله باز مي گردد.
شايد در برهه اي از تاريخ جهان كه كشور ما هم جزء مهمي از آن را تشكيل مي دهد، فرستادن افراد با منافع سياسي به ديگر كشورها در قالب توريست  امري متداول و معمول بوده باشد و ما هم بپذيريم كه اين مسئله دليل بدبيني برخي افراد نسبت به ورود خارجيان شده باشد ولي واقعيت امر حاكي از اين است كه اين دوران پشت سر گذاشته شده و امروز در دنياي پيشرفته ارتباطات، دولت ها نيازي به فرستادن افراد در قالب توريست براي كسب اطلاعات از كشورهاي مورد نظر و صرف وقت و هزينه فراوان ندارند، در عين حال كه مراجعه به آمارها نيز مؤيد اين است كه كمتر از يك درصد توريست ها با انگيزه اهداف سياسي به ديگر كشورها سفر مي كنند.
تبعات داشتن نگرش مبهم و ذهنيت منفي درباره جهانگردان و نداشتن آگاهي صحيح درباره ابعاد توسعه جهانگردي و بازتاب آن در توسعه اقتصادي كشور سبب بروز نوعي بدخلقي و رفتارهاي غيراخلاقي با جهانگردان خواهد شد كه ضمن زير سؤال بردن فرهنگ ميهمان نوازي ايرانيان باعث تقويت موج تبليغات منفي ضد ايران نيز مي شود، ضمن آنكه تأثير گذاري در فرهنگ ميهمانان را به حداقل رسانده و در دراز مدت كاهش بازديدكنندگان از ايران را به دنبال خواهد داشت.
يك توريست، يك ميهمان
ادامه اين روند در جهان پيشرفته امروز انزواي ناخواسته كشور را در پي خواهد داشت. ضمن آنكه تأثيرپذيري ناآگاهانه جوانان از طريق انواع وسايل ارتباطي از فرهنگ ديگر كشورها را افزايش خواهد داد.
بنابراين ضروري است كه با انديشيدن تمهيدات خاصي در از بين بردن تفكرات منفي و ذهنيت هاي غلط نسبت به بالا بردن سطح آگاهي مردم نسبت به تبعات اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي توسعه توريسم در كشور تلاش كنيم و در اين راه به رواج شيوه هاي سنتي منطبق با اصول روانشناسي علمي كه مورد پسند مردم باشند، روي آوريم.
مثلاً با اتخاذ شعارهاي مناسب مانند يك توريست، يك ميهمان، ذهنيت هاي منفي را كمرنگ كرده و بدبيني هايي مانند متهم كردن توريست ها به مشكوك، مهاجم و... را از بين برده و وسيله خوبي فراهم كنيم تا ضمن استفاده مطلوب از تمامي ابعاد مثبت توسعه توريسم در كشور در راه معرفي فرهنگ پيشرفته مذهبي كشور كمترين هزينه را بپردازيم. قطعاً براي رسيدن به اين مهم عزم جدي، تعديل افكار تعصبي، تغيير نگرش در باورهاي غلط، تعديل كردن محدوديت ها و تنگناهاي موجود و همياري آحاد مردم مورد نياز است كه صد البته بدون تغيير شكل در ذهنيت هاي منفي از طريق آگاهي رساندن به عموم مردم، برداشتن گامهاي عملي در اين راه از طرف هيچ كس و هيچ ارگاني ميسر نخواهد بود.

مشق طبيعت
آشنا!
010420.jpg

اي ديريافته با تو سخن مي گويم.
بسان ابر كه با توفان
بسان علف كه با صحرا
بسان باران كه با دريا
«شاملو»ي بزرگ اگرچه دير، اما آخر تو را يافت، اما من تو را نيافته ام، تو را نخواهم يافت، اين را به يقين مي دانم. ما يكديگر را بر روي اين خاك، در اين مرحله بودن نخواهيم يافت، اي گمشده هميشه، اي ناديده، اي نيامده رفته. من اما هرجا كه مي روم تو پيش از من آنجا بوده اي:
«درست همين الان!! اينجا بود، پيش پاي شما رفت، از تو نشان مي گرفت!»
ديگر برايم عادت شده است ديدن ردپاي تو، بوي تو را مي شناسم حتي در باد كوير. ردپايت را زير آن درخت آشنا ديدم كه ديشب تا صبح با گرگ هاي «فيروزكوه» بر برف ها رقصيده بودي اما امروز صبح كه رسيدم رفته بودي و باد چه ناشيانه مي كوشيد تا بوي تو را از من بگيرد! وقتي كه مرا سر تپه ديد كه بر برف ها مي دوم، به كار جارو كردن رد تو بر برف ها بود، و كلاهم را با خود برد... باز آمدم و باز رفته بودي!
در «سر كوير» از «گدار حسينان» كه سرازير شدم رد تو بر باران دوشينه بود، بالت را بر شيشه سرد آسمان كشيده بودي و... رفته بودي، درست پيش از آمدنم. «هوبره»هاي همواري زير دست «جندق» از تو گفتند و پريدند و تك درخت سر راه «عروسان» (همان كه قصه غارت گرگ ها بر شتر جوان را برايم گريسته بود) از تو گفت كه دستان از آب باران پرت را بر صورتش كشانده بودي و گذشته بودي - همين امروز - درست همين امروز . و امروزم هم اينچنين گذشت، اي امروز مثل هر روزم!!
ديگر من عادت كرده ام به اين رفتن هاي تو، مثل عادت كردن به اين كوله بار سنگين كه گويي همزاد من است. اما يادت باشد كه به يك چيز عادت نكرده ام، به يك چيز عادت نخواهم كرد، عادت به فراموشي تو نخواهم كرد! اين را از من نخواه، يادت هست يك بار از من خواسته بودي و من خنديده بودم، همان خنده تلخي كه تو يادم داده بودي؟ چه چيزها كه از تو ياد نگرفتم اي ناديده! اي نايافته آشنا،  نديده آشناتر از همه ديده ها. در چهره هر كه نگاه مي انداختم خطي از تو مي ديدم. پس دل  مي بستم و به تماشا مي نشستم. نه، نه، آنها فقط شبيه تو بودند، خود تو نبودند. از تو خطي، نشاني دزديده بودند يا كه به آنان بخشيده بودي. هركدامشان از تو چيزي با خود داشتند و حتي نمي دانستند كه چه دارند! گوشواره اي بر گردن غازي! ملاحت ابرويي بر چشمي كور! لبي شكرين بر دهاني بي دندان! دلي بزرگ بر دستي تنگ، و واي چه شيطنت ها از اين دست كه تو مي كني!!
عباس جعفري

ماجراهاي طبيعت
صورت زخمي
010415.jpg

نوشته ارنست تامپسون ستون
برگردان: حميد ذاكري ................ قسمت نهم
آنگاه ما گناهكاران به خانه برگشتيم و روباه كوچك در حياط به زنجير كشيده شد، هيچ كس نمي دانست چرا او زنده نگاهداشته شد، اما آنچه روشن بود اين كه پس از كشته شدن سه توله، تغييري در احساس حاكم بر جمع پديد آمده و بدون آن كه شخص خاصي از زنده نگاه داشتن او پشتيباني كند، زنده مانده بود. او روباه نر كوچك و زيبايي بود، چيزي بود بين يك روباه و يك بره. ظاهر پشمالو و شكل و شمايلش عجيب بره وار و معصوم بود، اما در چشمان زردش دقيق مي شدي مي توانستي برق هوش و توحشي را ببيني كه بره وار نبود. وقتي كسي نزديكش مي شد با كج خلقي خودش را جمع مي كرد و هراسان به جعبه پناهگاش مي گريخت و در آنجا كز مي كرد و بعد از تنها ماندن، يك ساعتي طول مي كشيد تا كم كم جرأت كند و به اطراف نگاهي بيندازد.
حالا پنجره اتاقم جاي درخت زيرفون توخالي را گرفته بود. تعدادي مرغ و خروس، از جنس و نژادي كه خوب آن را مي شناخت، در اطرافش توي حياط بودند. آن روز عصر همچنان كه مرغ ها در اطراف توله روباه اسير پرسه مي زدند، دفعتاً صداي زنجير بلند شد و روباه به طرف نزديكترين ماكيان برجهيد، كه اگر زنجير با تكاني ناگهاني او را پس نمي كشيد، ممكن بود مرغ را بگيرد. پس روي پاهايش برخاست و دزدانه به درون جعبه اش خزيد. اگر چه بعد از آن، چندين بار به مرغ ها حمله برد، اما جهش خود را با توجه به طول زنجير، طوري تنظيم مي كرد كه مثل دفعه اول ناگهان گردنش پس نشكند.
شب كه شد، دوست كوچك ما سخت بي قراري مي كرد، از جعبه اش بيرون مي خزيد، اما در اثر كوچكترين صدايي دوباره به داخل جعبه مي دويد، زنجير را با خشم مي كشيد و تقلا مي كرد آن را از گردنش جدا سازد، آن را زير پنجه هايش مي گذاشت و با تمام توان سرش را بالا مي برد، نتيجه كه نمي گرفت به گاز گرفتن زنجير مي پرداخت، و... ناگهان انگار صدايي شنيده باشد در جا خشكش زد و گوش فرا داد، آنگاه بيني سياه كوچكش را بالا گرفت و فريادي كوتاه و لرزان سر داد. اين كار يكي دو بار تكرار شد، و فاصله زماني بين آن را تلاش و تقلاي ديوانه وار او براي رهايي از زنجير پر مي كرد. سپس صدايي به پاسخ برآمد. صداي «يپ- يرررر» دوردست روباه پير، چند دقيقه بعد سايه اي روي توده چوب ها پديدار شد.
كوچولو به داخل جعبه خزيد، اما فوراً بيرون آمد و با تمام شادماني كه يك روباه مي تواند از خود نشان دهد به سوي مادر دويد. به سرعت برق، مادر توله اش را به دهان گرفت و برگشت تا او را از راهي كه آمده بود با خود ببرد. اما به محض اين كه زنجير به انتها رسيد، توله به شدت از دهانش بيرون افتاد. در همين حين پنجره باز شد و روباه پير با شنيدن صداي باز شدن پنجره ترسيد و از روي توده چوب فرار كرد.
يك ساعت بعد، توله از اين طرف و آن طرف دويدن و جيغ كشيدن دست برداشت. من دزدانه نگاه كردم و در نور كمرنگ ماه، اندام سايه وار مادر را در كنار او ديدم كه روي چهار دست و پا نشسته بود و چيزي را مي جويد؛ صداي جرنگ جرنگ زنجير به من گفت كه آن چيست: زنجير بي رحم فولادين. و «تيپ»- نامي كه براي روباه كوچولو گذاشته بودم- در همين اثنا داشت خود را با يك نوشيدني گرم، شيرمادر، مشغول مي ساخت.
با بيرون آمدن من، او به درون درختان تاريك گريخت، اما وقتي جلو رفتم ديدم در كنار جعبه دو موش كوچك افتاده است. آنها هنوز گرم و خون آلود بودند. مادر فداكار شام شب فرزند را آورده بود و صبح روز بعد متوجه شدم كه رنگ زنجير در سي تا شصت سانتي متري گردن روباه خيلي براق شده است؛ واضح بود كه مادر، آن قسمت را سخت جويده است.
در طول جنگل، به سوي لانه ويران شده به راه افتادم، دوباره علايم ويكسن را ديدم. مادر دل شكسته بينوا به لانه بازگشته و بدن هاي كوچولوهايش را بيرون كشيده بود.
سه بچه روباه كوچك كه حالا پوستشان توسط مادر خوب ليسيده و برق افتاده بود، بي جان افتاده بودند و در كنار آنها دو تا از مرغ هاي تازه كشته شده ما قرار داشت. خاك هاي تازه انباشته با آثاري گويا علامت گذاري شده بود- علايمي كه نشان مي داد كه او با توله هايش مثل زماني كه زنده بودند رفتار كرده بود. اين جا غذاي معمول آنها آورده بود، محصول غارت شبانه اش را. اين جا خودش را كنار آنها كشيده و بيهوده نوشابه طبيعي شان را به آنها تعارف كرده و خواسته بود به آنها مثل گذشته غذا بدهد و گرمشان كند؛ اما هر چه كرده بود از جانب آنان نه پاسخي شنيد و نه حركتي مشاهده كرد. بدن هاي كوچكشان زير پشم نرم مثل چوب خشك و بيني هاي كوچك آنان سرد و بي نفس بود.
اثر عميق فشار آرنج ها، سينه و پشت پاها نشان مي داد كجا با اندوهي بي صدا دراز كشيده و مدتي طولاني آنها را نگريسته و عزا گرفته است، چنان كه يك مادر در دنياي وحش مي تواند براي فرزندانش عزا بگيرد. اما پس از آن ديگر هيچ وقت به لانه ويران شده برنگشت، چون حالا به درستي دريافته بود كه كوچولوهايش مرده اند و هرگز دوباره آنها را نخواهد ديد.
***
روباه كوچولو، كوچك ترين و ضعيف ترين توله، اكنون وارث تمام عشق او بود. سگ ها رها شده بودند تا از مرغ ها محافظت كنند. كارگري كه استخدام شده بود دستور داشت به محض ديدن روباه پير به سوي او شليك كند، همين طور من. اما من مصمم بودم كه هرگز ماده روباه را نبينم! تعداد زيادي سر مرغ، كه روباه دوست دارد و سگ از آن بدش مي آيد، به سم آغشته و در جنگل پراكنده شد و تنها راه ورود به حياط، جايي كه «تيپ»(روباه كوچولو) آنجا بسته بود، صعود از توده چوب، البته پس از پشت سرگذاشتن خطرات ديگر بود. با اين همه هر شب ويكسن پير به آنجا مي آمد تا از بچه اش پرستاري كند و براي او مرغ تازه و شكارهاي ديگر بياورد. بارها و بارها او را ديدم، اگرچه حالا بدون آنكه صبر كند تا صداي اعتراض آميز توله اسير بلند شود، مي آمد.
دومين شب اسارت، صداي به هم خوردن زنجير را شنيدم و فهميدم كه روباه پير آنجاست و دارد به سختي زمين را مي كند تا حفره اي در كنار لانه- جعبه - حفر كند. وقتي حفره آن قدر گود شد كه تا نيمه بدنش در آن فرو مي رفت، اضافي زنجير را درون حفره جمع كرد و روي آن را با خاك پوشيد.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   روزنت  |   زيست بوم  |   سفر و طبيعت  |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |