شنبه ۲۲ شهريور ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۶۵- Sep, 13, 2003
گفت وگو باريموند كارور:
نگراني دلپذير نوشتن
010295.jpg
صفحه چشم سنجاقك اين هفته نگاهي دارد به آثار و زندگي «ريموند كارور»، داستان نويس آمريكايي نويسنده اي كه رمان ننوشت اما تمام توانش را بر خلق شاهكارهايي در حيطه داستان متمركز كرد. داستان نويسي كه در خرج كردن واژه شعار مشهوري داشت: كم، زياد است. و كلمه را گوهر مي شمرد. او مي گفت: بايد ساده و فشرده نوشت. تدارك ما براي شما گزيده اي از سه مصاحبه با كارور است. به همراه پرسه اي در زندگي و آثار او. «كلود گريمال» منتقد فرانسوي، «ديويد كوهن» داستان نويس و منتقد آمريكايي و «سيلويا دل پوزو» روزنامه نگار سؤالاتشان را از كسي مي پرسند كه بسيار آرام حرف مي زد و دوست نداشت به او بگويند «ميني ماليست».
برگردان: نيما جنگوك
* چرا براي نوشتن، داستان كوتاه را برگزيدي؟
- به دليل شرايط زندگي؛ خيلي جوان بودم كه ازدواج كردم، زنم در ۱۷ سالگي حامله بود، پولي نداشتيم و مجبور بوديم تمام وقت كار كنيم. همين طور لازم بود به كالج بروم و نوشتن را ياد بگيرم و به راستي ناممكن بود كاري را شروع كنم كه دو تا سه سال طول مي كشيد. بنابر اين تصميم گرفتم شعر و داستان كوتاه بنويسم. اين دو را مي توان با يك بار پشت ميز نشستن، تمام كرد!
* فكر مي كني شعر تو به خوبي نثرت باشد و چه وابستگي ميان شعر و نثرت مي بيني؟
- داستان هاي من شناخته شده تر هستند اما خود من، شعرهايم را بيشتر دوست دارم. وابستگي؟ داستان ها و شعرهايم هر دو كوتاهند! (خنده) من آن ها را يك جور مي نويسم پس نتايج يكي هستند؛ تراكمي از احساس و زبان كه در رمان پيدا نمي شود. بارها گفته ام كه شعر و داستان كوتاه به هم نزديك ترند تا داستان كوتاه و رمان.
* خودت را در كدام مكتب شعري قرار مي دهي؟
- ببين! من به «والاس استيونز» علاقه ندارم. «ويليام كارلوس ويليامز»، «رابرت فراست» و بسياري از هم دوره اي ها مانند «گالوي كينل»، «و.س.مروين»، «تدهيوز»، «س.ك. ويليامز»، «رابرت هس» و خيلي شعراي معاصر ديگر را دوست دارم. در شعر كنوني ايالات متحده يك رنسانس واقعي اتفاق افتاده است و در نثر نيز به خصوص در مورد نويسندگان داستان كوتاه.
* مثلاً؟
- در حال حاضر كارهاي بسيار خوبي نوشته مي شوند. داستان هاي كوتاه، خوب به فروش مي رسند و اين فرصت مناسبي براي نويسنده هاست. من برگزيده اي از بهترين داستان هاي كوتاه امريكايي سال ۱۹۸۶ را ويرايش كردم و با نويسندگاني آشنا شدم كه معركه بودند؛ «ريچارد فورد»، «توبياس ولف»- كه نويسنده درجه يكي است، «آنه فيليپس»- براي بعضي داستان هايش، «آن بيتي»، «بري هانا»، «گريس پلي» و «هارولد برادكي».
* قلم نويسندگان جوان را چگونه مي بيني؟
- قوي، به شدت واقع بينانه، سرزنده و در عين حال شاعرانه.
* جاي پاي قلمت را در آثار نويسندگان جوان احساس نمي كني؟
- تنها به اندازه يك انعكاس. اين ها زياد خوانده اند، قديمي ها و معاصرين را تلفيق كرده اند و بازگو كننده هيچ سبك خاصي نيستند. از كارهاي من ممكن است بيشترين استفاده را از «وقتي از عشق حرف مي زنيم، از چه حرف مي زنيم؟» برده باشند كه در سال ۱۹۸۱ چاپ شد؛ داستان هايي كوتاه كوتاه، اغلب ناگهاني و بنا شده بر گفت وگو.
* بعضي منتقدان و نويسندگان، تورا «پدر موج نو» مي دانند.
- من فقط پدر فرزندان خودم هستم. اما گمان مي كنم تجربه و موفقيت من، تعداد زيادي از جوانان را به پيروي از مسير من دلگرم كرده است.
* بسياري، نشانه هاي «ميني ماليسم» را در كارهاي نويسندگان جوان تشخيص مي دهند.
- منتقدان، بيشتر در بررسي آثار من از واژه «ميني ماليست» استفاده مي كنند و اين برچسبي است كه مرا آزار مي دهد. اين واژه  ديدي محدود از زندگي، آرزوهايي كم و افق هاي فرهنگي اندكي را در نظر مي آورد. بدون شك نوشته هاي من كوتاه است و به دوري از زياده گويي گرايش دارد اما صريح بگويم: فكر نمي كنم «ميني ماليسم» قالب من باشد.
* در فاصله ميان نخستين و آخرين كتاب، شيوه نوشتن خود را تغيير داده اي؟
- بله، خيلي زياد. نثر من پخته تر و پربارتر شده است. در كتاب دومم، «وقتي از عشق حرف مي زنيم، از چه حرف مي زنيم؟»، داستان ها كوتاه تر و فشرده ترند؛ بدون احساسات زياد. در آخرين كتابم، «كليساي جامع» داستان ها حوزه گسترده تري دارند و پرورده تر و اميدوارانه تر هستند.
* اين تغيير تعمداً به وجود آمد؟
- نه! به هيچ وجه! من براي چگونه نوشتن برنامه ريزي نمي كنم؛ شرايط زندگي من عوض شده است. حالا كه وضعم بهتر شده، با بالا رفتن سنم، اميدوارتر شده ام. فكر مي كنم اين مهم است كه يك نويسنده تغيير كند؛ پيشرفتي طبيعي نه تغييري از روي تصميم گيري. بنابر اين وقتي كتابي را تمام مي كنم، جز شعر يا مقاله اي كوتاه، تا شش ماه چيزي نمي نويسم.
* ممكن است درباره موضوع هايي كه انتخاب مي كني حرف بزني؟
- يك نويسنده از چيزهايي كه برايش اهميت دارند مي گويد. حدود پانزده سال در دانشگاه ها تدريس كرده ام اما هيچ گاه داستاني درباره آن ننوشته ام چون روي زندگي عاطفي من اثري نداشته است. دوست دارم به زمان و مردمي بازگردم كه وقتي جوان تر بودم خوب مي شناختم؛ آن هايي كه تأثيري بسيار قوي برمن داشتند درست است؛ بيشتر آدم هايم درمانده و سردرگمد. من نويسنده اي سياسي نيستم اما توسط منتقدين جناح راست آمريكا نقد مي شوم؛ براي رسم نكردن چهره اي خوشايندتر از آمريكا، براي به اندازه كافي خوشبين نبودن، براي نوشتن داستان آن هايي كه موفق نمي شوند؛ اما اين زندگي ها وجود دارند، همان گونه كه زندگي هاي موفق وجود دارند. بله، من بيكاري، بي پولي و خشونت  را مي نويسم. مردم نگران اجاره، فرزندان و زندگي خانوادگيشان هستند و اين واقعيت است. اين زندگي ۸۰ ، ۹۰، يا خدا مي داند چند درصد مردم است. من از مردم اعماق مي نويسم؛ مردمي كه معمولاً كسي را ندارند از آن ها صحبت كند. خود من مدت زيادي اين گونه زندگي كرده ام من سخنران نيستم اما خودم را شاهدي براين زندگي ها مي دانم؛ من يك نويسنده ام.
* درباره خاستگاه و ساختمان داستان هايت توضيح مي دهي؟
- بسياري از تجربياتم مي آيند يا از چيزهايي كه شنيده ام، مثلاً جمله اي در جايي. من هيچ وقت نمي دانم داستان هايم را چگونه مي نويسم. من نقشه اي براي نوشتن ندارم. هستند كساني كه مي گويند داستان بايد پيشرفت كند و اوج بگيرد و... من نمي دانم، تنها بهترين داستاني را كه مي توانم، مي نويسم. همه چيز در يك داستان مهم است؛ هر كلمه، هر علامتگذاري. شروع داستان بسيار مهم است چرا كه قضاوت درباره داستان، بسيار تحت تأثير جملات نخستين آن است. به صرفه جويي در داستان اعتقاد دارم. «همسايه ها» در نسخه پيش نويس، سه بار طولاني تر از نسخه اصلي بود.
* گفت وگو چه اهميتي در داستان هايت دارد؟
- گفت وگو براي روشن كردن شخصيت ها مهم است. دوست ندارم شخصيت هايم بيهوده صحبت كنند اما گفت وگو ميان مردمي كه به همديگر گوش نمي دهند را واقعاً دوست دارم.
* كدام داستان هايت را بيشتر دوست داري؟
- «كليساي جامع» و «يك كار كوچك و خوب» را مي پسندم. خيلي از داستان هايم را دوست ندارم اما آن ها را نام نمي برم. مي خواهم برگزيده اي از داستان هايم را چاپ كنم اما همه داستان هايم را مطمئناً نه.
* تعدادي از داستان هايت در زمان حال اتفاق مي افتند.
- بله، زمان حال، مناسب تر بود. چهار يا پنج داستاني كه سال پيش در «نيويورك» منتشر كردم، در زمان حالند. مثلاً «چاق». نمي دانم چرا. تصميمي است كه بدون دليل گرفتم. بخش از ايده  آن، خودش آمد و دوست ندارم فكر كنيد كه راز و رمزي در ميان بوده است.
* در داستان هايت نوعي «سرك كشيدن» ديده مي شود؛ آدم هايي كه ديگران را مي پايند، آدم هايي كه شيفته زندگي همسايگانشان هستند.
- درست است اما اين به خاطر خود داستان است. در داستان از چيزهايي قلم مي زني كه در شرايط معمولي چيزي از آنها به ديگران نمي گويي! (خنده) هم در «همسايه ها» و هم در «فكر بكر» سرك كشيدن به زندگي ديگران وجود دارد. در «همسايه ها» زن و مرد با ديدن آپارتمان كناري، برانگيخته مي شوند.
* در «فكر بكر» دو چيز را كنار هم مي گذاري كه زياد همخواني ندارند؛ زوجي كه همسايه شان را ديد مي زنند و مورچه هايي كه در ظرفشويي هستند. به نظر نمي رسد اين دو ارتباط زيادي با هم داشته باشند.
- بله به نظر نمي سد. اما اين ارتباط نه تنها ممكن، كه اجتناب ناپذير است. نمي دانم چگونه توضيح بدهم. اين داستان را هم، بدون هيچ نقشه و برنامه خاصي نوشتم؛ آن را شروع كردم بدون آن كه قصد وارد كردن مورچه ها را داشته باشم. وقتي آغاز مي كنم نمي دانم كجا خواهم رفت اما در اين زمينه، سابقه درخشاني دارم. «ارنست همينگوي» مي گويد كه هنگام شروع هيچ نظري درباره پايان داستان ندارد و «فلانري اكانر» هم به نوعي همين عقيده را دارد: «نوشتن، كشف كردن است» او نمي داند از يك جمله تا جمله بعد، چه روي مي دهد.
* درباره پايان داستان هايت صحبت مي كني؟ مثلاً در مورد پايان «كليساي جامع»؟
- من ناگهان به پايان داستانم نمي رسم؛ آن را هنگام مرور داستان پيدا مي كنم. كارهايم را پانزده تا بيست بار مرور مي كنم. تلاش فيزيكي نوشتن را دوست دارم. «تولستوي»، «جنگ و صلح» را هفت مرتبه بازنويسي كرد و آن را تا دقيقه آخر پيش از چاپ بازخواني مي كرد. اين نگراني براي خوب بودن كار، دلپذير است.
شخصيت داستان «كليساي جامع» از نابينايان بيزار است اما، تغيير مي كند؛ رشد مي كند. من هرگز داستاني به اين خوبي ننوشته ام. «كليساي جامع» نخستين داستاني بود كه شش ماه پس از پايان «وقتي از عشق حرف مي زنيم، از چه حرف مي زنيم؟» نوشتم و براي انجام آن به تمام معني انگيزه داشتم. حس مي كردم جاري شده ام؛ مرد بينا تغيير مي كند. او خود را جاي مرد نابينا مي گذارد. خيلي ها مي گويند اين استعاره اي است از چيزهاي ديگر؛ هنر، خلاقيت و... اما نه، من فكر مي كنم تماس دست دو مرد با يكديگر كاملاً تخيلي است. چيزي شبيه اين هيچگاه براي من اتفاق نيفتاده است؛ يك كشف شگفت انگيز.
مشابه همين در «يك كار كوچك و خوب» اتفاق مي افتد. والدين در كنار شيريني پز هستند. نمي خواهم بگويم اين داستان روح را تعالي مي بخشد اما دست كم پايان مثبتي دارد. زن و مرد قادر مي شوند مرگ فرزندشان را بپذيرند و اين نكته، مثبت است. اين دو داستان مثبت تمام مي شوند و من اين را خيلي دوست دارم. بسيار خوشحال مي شوم اگر اين دو داستان هميشه باقي بمانند.
* پايان داستان هايت با نوعي گسيختگي همراه است كه خوانندگانت را سردرگم مي كند.
- در داستان مطمئناً رازي وجود دارد و داستان بعضي چيزها را آشكار مي كند نه همه چيز را. با اين حال من قصد سردرگم كردن خوانندگانم را ندارم. من براي آن ها توقع و چشم داشتي مي آفرينم ولي آن را كاملاً برآورده نمي كنم.
* به عنوان آخرين پرسش نويسندگان مورد علاقه ات را نام ببر؟
- «فلوبر»، «موپاسان»، «چخوف»، «ويليام گس» و «اردورا ولتي». از كارهاي نخستين «همينگوي» نيز بسيار لذت مي برم.

از پنجره اتاق نويسنده:
خط پايان؛ نقطه شروع يك تغيير
010300.jpg
پرستو جنگوك
شخصيت هاي داستان هاي ريموند كارور در خلوت محرمانه خود مأيوسانه دست و پا مي زنند درحالي كه به وضوح بر اين نكته واقف اند كه آن زندگي ايده آل كه زماني اميدوار بودند با كارور تلاش خود به آن دست يابند هرگز ميسر نخواهد شد.
از بسياري جنبه ها، زندگي شخصي كارور الگوي شخصيت هاي داستاني اش است. او در ۷ ژوئن ۱۹۵۷ در ۱۹ سالگي با ماريان برك ازدواج كرد. در اكتبر ۱۹۵۸ صاحب دو فرزند بود. خيلي زود كارور به همراه همسرش دريافت كه كار سخت و تلاش مي تواند زندگي آنها را تقريبا از همه چيز محافظت كند. او در مصاحبه اي چنين گفت: «ما فكر مي كرديم مي توانيم از پس هر چيز برآييم. ما فقير بوديم اما فكر مي كرديم اگر سخت كوشش كنيم، اگر درست كار كنيم همه چيز درست خواهد شد» اما به زودي جايي ميانه اين مسير پر از دغدغه بيكاري و روي آوردن به خرده كاري هاي پراكنده و مسئوليت سنگين بزرگ كردن بچه ها، او هم مانند آدم هاي داستان هايش به اين نتيجه رسيد كه هيچ چيز تغيير نخواهد كرد. كارور خود چنين مي گويد: «تقريبا تمام آدم هاي داستانهاي من به نقطه اي مي رسند كه درمي يابند مصالحه و تسليم نقش عمده اي در زندگي آنها ايفا مي كند. سپس در يك لحظه همه اين ذهنيت فرومي ريزد و آنها الگوي زندگي روزمره اشان را درهم مي شكنند. اين لحظه، لحظه اي گذراست كه آنها ديگر نمي خواهند تحت هيچ شرايطي مصالحه كنند. اما اندكي پس از آن به اين واقعيت دست مي يابند كه در زندگي هيچ چيز هرگز تغيير نخواهد كرد.»
كارور بارها از اين نظر كه شخصيت هايش را تحقير مي كند با حمله منتقدان روبه رو شد اما او در هر فرصت پيش آمده اين مطلب را قويا انكار مي كند: «من هرگز از بالا به آدم هاي داستانهايم نگاه نكرده ام و هيچ گاه آنها را مورد تمسخر و استهزا قرار نداده ام. خيلي بيشتر از اين دوستشان دارم كه بخواهم موذيانه يا از روي شيطنت آنها را درون دايره اي بسته قرار دهم بي آن كه راه فرار داشته باشند. خيلي بهتر از آن كه به خوانندگان بالقوه داستان هايم علاقمند باشم، آنها را دوست دارم. اگر كنايه زدن براي خرد كردن شخصيت ها باشد كاملا با آن مخالفم.»
حرفه نويسندگي كارور، زماني شكل گرفت كه او دوره ليسانس خود را در كالج ايالتي شيكاگو در پاييز ۱۹۵۸ به عنوان دانشجوي نيمه وقت آغاز كرد. او در پاييز ۱۹۵۹ واحدي را با نويسنده اي به نام جان گاردنر - كه تا آن زمان اثري منتشر نكرده بود - برداشت. كارور معتقد است گاردنر تأثير بسزايي بر او و آثارش گذاشته است؛ هرچند كه تماسش با او كوتاه و در حد يك سال تحصيلي بود.
گاردنر متوجه نياز كارور به مكاني ساكت و آرام براي كار شد، به همين دليل كليد دفترش را به او سپرد. كارور ميان انبوه جعبه هاي دست نوشته هاي منتشر نشده نويسنده به كار مشغول مي شد: «در اين دفتر، روزهاي تعطيل، به سراغ دست نوشته هاي او مي رفتم و عنوان داستان هايش را مي دزديدم! البته بهتر است بگويم عنوان داستان هايم را از آنها برمي گرفتم، چراكه به نظرم فوق العاده مي آمد. اگر درست به خاطر بياورم آنها را با عبارات خودم بازنويسي مي كردم و در داستانهايم از آنها استفاده مي كردم. سپس داستانهايم را به او نشان مي دادم. آنگاه او مجبور مي شد هر دفعه راجع به اصول و آداب نويسندگي برايم كمي سخنراني كند. گاردنر آدم سختگيري بود، او بر رعايت اصول و آداب نويسندگي تأكيد بسيار داشت».
گذشته از تأثيراتي كه كارور از محيط خانوادگي و آكادميك خود گرفت. قابل بحث ترين، قوي ترين و البته منفي ترين تأثير بر روي كار او از ميخوارگي او نشأت گرفت كه همزمان با رشد نوميدي و يأس او به تدريج به صورت عادت درآمد - يأس از اين مسئله كه هرگز قادر نخواهد بود همزمان با رشد از خلال مشاغل پست به آن مفهوم «زندگي ايده آل» خويش دست يابد. او همواره به علت وضعيت مالي بد - كه مدام مشغول دست و پنجه نرم كردن با آن بود - احساس بداقبالي داشت. اگر بخواهيم با ديدي طنزآميز به قضيه نگاه كنيم كارور، در همان دهه اي كه شروع به چاپ كتابهايش در انتشارات كوچك و بزرگ كرد، بيشتر به اين مسئله دامن زد: «اين حقيقت كه من توانستم اين داستان ها را بنويسم بي شباهت به يك معجزه نيست. هرگز اعتقاد ندارم كه چيزي جز تباهي، درد و بدبختي از الكليسم نصيب من شده باشد؛ هيچ چيز شايان توجهي جز اين كه تصور كني فردي ده سال عمرش را در ندامتگاهي سپري كند، سپس بيرون بيايد و در مورد آن تجربه بنويسد.»
حداقل دو دوره زماني عمده در كارهاي كارور به چشم مي خورد. براي درك نقطه تغيير در داستان هايش بايد تفاوت بين آنچه او «زندگي اول» و «زندگي دوم»اش مي نامد، دريابيم.
همانطور كه «ماريان كارور» در تنها مصاحبه منتشرشده اش مي گويد؛ «ري» قبل از اين كه خانواده به مدت يك سال جهت طرح آموزشي خارج مركز كالج ايالتي كاليفرنيا مهاجرت كنند قطعاتي در مجلات ادبي به چاپ رسانده بود.
ري و ماريان هميشه آرزو داشتند سفر كنند و از فرصت پيش آمده، خوبي استقبال كردند. آنها در ژوئن ۱۹۶۸ به اسرائيل رفتند، اما چهار ماه بعد بازگشتند. عليرغم قول داده شده بچه ها نتوانستند در مدرسه انگليسي زبان تحصيل كنند و براي رسيدن به مدرسه هر روز يك ساعت و نيم در راه بودند و مجبور بودند سه اتوبوس عوض كنند. يك روز درست ۱۵ دقيقه قبل از اين كه بچه ها به اتوبوس برسند بمبي در يكي از اتوبوس ها منفجر شد كه منجر به كشته شدن شش سرنشين آن شد واكنش ري به اين مسئله چنين بود: «من بچه هايم را برمي دارم و بازمي گردم.»
در فوريه ۱۹۶۹ كارور از انجمن تحقيقات  علمي RAS بازنشسته شد و در سال ۱۹۷۰، جايزه ملي شعر را دريافت كرد. پس از دريافت جايزه ملي شعر و با مبلغي كه به عنوان بازنشستگي دريافت كرده بود، توانست يك سال تمام را به نوشتن اختصاص دهد. از آنجايي كه ماريان به خاطر مي آورد، او در طول اين سال بسيار نوشت: «فكر مي كنم در طول سال اول ري تمام وقت مي نوشت. در اين سال او بسيار نوشت. مجموعه «مي شود لطفا ساكت باشي» را به پايان رساند. فكر مي كنم سال ۱۹۷۱ بود. اما تا سال ۱۹۷۶ آن را منتشر نكرد. طي پنج سال پس از آن حتي يك لحظه هم هوشيار نبود. او شغلش را در دانشگاه كاليفرنيا رها كرد، چون سلامتي اش كاملا در خطر بود. پس از آن تا سال ۱۹۷۸ قادر نبود بنويسد.» مجموعه «مي شود لطفا ساكت باشي» در سال ۱۹۷۶ توسط انتشارات مك گرود هيل منتشر شد. بين اكتبر ۱۹۷۶ و ژانويه ۱۹۷۷ او چهار بار به علت الكليسم حاد بستري شد. خانه اش به فروش گذاشته شد و از همسرش جدا شد. «در گلاس آنگر» در اين باره مي گويد: «همه ما مي دانستيم كه او اگر اين بار الكل را ترك نكند، به زودي خواهد مرد. خودش هم مي دانست. اما مسئله بعدي اين بود كه او به صرع مبتلا شده بود و در صورت ترك الكل دچار حملات صرعي مي شد. از اين رو او از ترك الكل دچار وحشت مي شد.» سپس داستان هاي مجموعه «وقتي از عشق حرف مي زنيم، از چه حرف مي زنيم» را نوشت كه در سال ۱۹۸۱ منتشر شد. اين داستان، پايان دوره اول زندگي ادبي او بود؛ پايان سبك فوق العاده موجز او.
در سال ۱۹۸۲، حدود پنج سال پس از پايان زندگي اولش، كارور مجموعه داستان بعدي خود را با عنوان «كليساي جامع» نوشت. او در آن زمان چنين گفت: «تغييري واضح در سبك نوشتنم دارد رخ مي دهد و از اين موضوع خوشحالم. اين تغيير، زماني كه كليساي جامع را نوشتم پديدار شد. نقطه شروع اين تغيير از اين داستان است».
بعدها زماني كه او اين مجموعه را به پايان برده بود و به عنوان يك نويسنده به پيشرفت كاري خود مي انديشيد، به تأثيرات زيباشناختي كه از اين زندگي نوپا برخاسته بود اشاره كرد: داستان هاي مجموعه «وقتي از عشق حرف مي زنيم از چه حرف مي زنيم» تاحدي متفاوت هستند... من با اين داستان ها خيلي كلنجار رفتم. تا به حال در مورد هيچ داستان ديگري اين قدر وسواس به خرج نداده بودم. زماني كه كتاب آماده و به ناشر سپرده شد تا شش ماه هيچ ننوشتم. و پس از آن قصه بعدي «كليساي جامع» بود كه فكر مي كنم در آغاز و انجام از تمام داستان هاي ديگرم متمايز است. به نظرم اين داستان آن اندازه كه بازتاب دهنده تغيير سبك نوشتن ام است منعكس كننده تغييري در زندگي ام است. مي دانستم تا آنجايي كه مي شد در مسير قبلي پيش رفته بودم؛ اين كه همه چيز را تا مغز استخوان و نه فقط تا استخوان بتراشم. ديگر به خط پايان آن راه رسيده بودم».
اين تغيير سريع و مؤثر، چشم اندازي تازه در سبك كارور ايجاد كرد. در اين زندگي جديد، ديد او بسيار تغيير كرده بود. او به مسائل قديمي و جديد، ديگرگونه نگاه مي كرد و هرچند از برگشتن به گذشته احساس خوشايندي نداشت، داستان «حمام» از مجموعه «وقتي از عشق حرف مي زنيم از چه حرف مي زنيم» را بازنويسي كرد. اين داستان قبلا در مجموعه ديگري چاپ شده بود و جايزه مجله كلمبيايي كارلوس فوئنتس را نيز از آن خود كرده بود. او با افزودن به نسخه اصلي داستان، آن را سه بار طولاني تر كرد و پايان داستان را تغيير داد. اين از نظر او پايان درست تري بود. داستان دوم «يك كار كوچك و خوب» نام دارد. او خود در اين باره مي گويد: «من در ذهن خودم اين دو داستان را كاملا مجزا مي پندارم؛ نه فقط دو نسخه متفاوت از يك داستان».
اين دو داستان درست به اندازه دو دوره زندگي او با هم تفاوت دارند. او چنين ادامه مي دهد: «من درست مانند خيلي داستان هاي ديگر به اين داستان بازگشتم چراكه حس مي كردم رسالتي ناتمام بر دوشم سنگيني مي كند كه بايد به انجامش رسانم. داستان، آن طور كه مي خواستم ساخته نشده بود. داستان اصلي در «حمام» خلاصه و فشرده شده بود تاآن حس «تهديد و ارعاب» را كه مي خواستم بر آن تأييد كنم، برجسته سازد. همان طور كه اغلب خوانندگان وقتي اين دو داستان را مي خوانند، بر اين مسئله توافق دارند كه اين كار ارزش ريسك داشته است.و وسواس كارور در بازنويسي اين داستان زماني بر اين ادعا صحه گذاشت كه داستان «يك كار كوچك و خوب» به ترتيب دو جايزه داستاني سال ۱۹۸۳ و جايزه پوشكارت را از آن خود كرد. نكته قابل توجه اين است كه «يك كار كوچك و خوب» و «كليساي جامع» هر دو بهترين داستان هاي كارور هستند و مخاطبين بيشتري را به سوي خود جلب كرده اند. اين مسئله شايد تصادفا به علت آن حس «نوع دوستي» است كه كارور در زندگي خود داشته و اجازه داده است كه به كارهايش نيز راه يابد. از سوي ديگر اين دو داستان كه محبوب ترين داستان هاي او نيز محسوب مي شوند، كمتر از ديگر آثار او، نمايانگر سبك كاري اش هستند.
از سوي ديگر، «پيغام»، آخرين داستان منتشر شده كارور و آخرين داستان اين مجموعه، همچنان با ديگر آثارش متفاوت است. اين مسئله شايد به علت اين حقيقت است كه اين داستان يكي از دو يا سه داستاني است كه به تجربيات شخصي او ارتباطي ندارد. او در اين داستان تحت تأثير بيوگرافي جديدي از چخوف به وسيله «هنري ترويا» است. در تحليلي نهايي، زندگي كارور، الگو و چهارچوب اصلي تمام داستان هايش را تشكيل مي دهد. خوش بيني ناشي از جواني، ازدواج زودهنگام، الكليسم، رهايي از الكليسم و مرگ زودهنگام، هيچكدام مسئله ساده اي نيستند و همگي در داستان هايش به وضوح ديده مي شوند.
قبل از مجموعه «كليساي جامع» درصد بالايي از داستان هايش در مورد الكليسم، وضع بد اقتصادي و بيكاري است. در اين دوره او عمدتا با مردمي سروكار دارد كه نوميدند. شايد درواقع تنها طبقه بندي درست بر مبناي همان تحول زندگي اش يعني ترك الكل باشد. درواقع كارور مجموعه اي از تمام اينهاست. او خود در جايي مي گويد: «عجيب است. آدم هيچ وقت زندگي را به اين قصد شروع نمي كند كه ورشكسته يا دائم الخمر يا حقه باز و دزد بشود يا حتي دروغگو!» كارور زماني مجموعه اي از تمام اين ها بود. اگر بتوانيم يك چيز بياموزيم آن اين است كه هيچ چيز سنگ نيست. تغيير تنها هويت مطمئن و حقيقي است.

الف
مريم تاجيك: نگاه زنانه به زندگي
010290.jpg
در مجموعه «تا تقاطع خطوط موازي...» كنار هر قطعه شعر يا هر دو، سه قطعه شعر طرحي سياه قلم به چشم مي خورد كه حاصل كار شاعر است. اين كتاب نخستين دفتر شعر مريم تاجيك است كه همين امسال منتشر شده است. براي گفت و گو همين بهانه كافي است.
* آنچه در دنياي شاعري شاعران امروز نمود بيشتري دارد همانا ناديده گرفتن عنصر شعر به معناي متعارف آن است. به گمان شما شعر امروز با اين رويكردي كه در پيش گرفته نفعي براي ذات شعر دارد يا خير؟
- شعرامروز بيشتر از تجربيات شخصي شاعر شكل گرفته و من هم از اين امر مستثني نبوده ام كه بالطبع به ذات شعر لطمه هاي زيادي زده است.
چيزي كه بيشترين لطمه را به شعر امروز وارد كرده پيچيده گويي و فقدان موسيقي در شعر جديد است همين طور جدايي و فاصله شاعران امروز با ادبيات كلاسيك در صورتي كه پايه گذار شعر امروز ادبيات قديم بوده و ناديده گرفتن اين اصل به شعر ما لطمه مي زند. مثلاً شاملو و اخوان از پشتوانه شعر كلاسيك غني بوده و با تسلط به آن توانسته اند شاهكارهايي اينچنين خلق كنند كه امروز از آن خبري نيست.
* فكر مي كنيد شعر رايج امروز از كدام منبع الهام مي گيرد. يعني آن درد شاعرانه كه شاعر را مجبور به سرايش مي كند چيست. بسياري از دوستان شعر امروز را شعر بي درد و بي دغدغه قلمداد مي كنند. اين حرف تا چه اندازه پايه اصولي دارد؟
- فكر مي كنم بيشتر شاعران امروز سرگرم جمع و جور كردن دفتر عاشقانه هايشان هستند. البته من شعر عاشقانه را رد نمي كنم. اين گونه شعر پيشينه محكمي در ادبيات ما دارد كه امروز متأسفانه با يك سري هجويات عاشقانه اشتباه گرفته شده و به تعبير شما همان شاعران بي درد بدون در نظر گرفتن وضعيت اجتماعي سياسي و اقتصادي روز شعر مي گويند.
* برگرديم به شعرهاي خود شما، شما كار نقاشي مي كنيد و با رنگ همان كاري را انجام مي دهيد كه كلمه با شعر. چه عاملي باعث شد كه دنياي شاعري را هم كنار نقاشي تجربه كنيد؟
- به نظر من شعر و نقاشي دو مقوله جدا از هم نيستند. مي توانم بگويم كه نقاشي شعر مجسم است.
دنياي رنگ در نقاشي حيرت انگيزترين چيزي است كه متأسفانه هنوز به درستي آن را درك نكرده ام. ولي در ادبيات كهن ما رنگ بيداد مي كند. مثلاً در شاهنامه، فردوسي به قدري زيبا با رنگ هاي درخشان بازي هاي حيرت انگيز مي كند كه تصور مي كني هيچ نقاشي تاكنون نتوانسته آن را به تصوير بكشد و يا نقاشان قديم ايران كه از خالص ترين رنگها و بازي با رنگها چنان اثري بوجود آورده اند كه در غرب با اين همه پيشرفت در عرصه نقاشي هنوز به درستي به آن نرسيده اند.
به جرأت مي توانم بگويم. چيزي كه ما در دسترس داريم و مي توانيم به آن استناد كنيم و به كار بريم، ديگران زودتر از ما به سرقت برده اند ما فقط به سايه آن اكتفا كرده ايم.
در نقاشي قديم شعر با نقاشي هميشه همراه بوده و نقاشي جنبه روايتگري شعر را برعهده داشته كه امروزه اثري از آن همراهي نيست.
* در كتاب شما طرح هايي در كنار اشعار به چاپ رسيده كه به نظر مي رسد دو زبان خاص دارند. يعني حس نقاشي در اين جا هم نفوذ دارد. به گمان شما شعرها بيشتر با مخاطب ارتباط برقرار مي كنند يا طرح ها؟
-به نظر من اين سئوال را بايد از مخاطب پرسيد. بالطبع عده اي با طرح هاي من مي توانند ارتباط برقرار كنند و عده اي با شعرهايم ولي به طور دقيق و با قطعيت نمي توانم به اين سئوال شما جواب بدهم.
* آنچه بيشتر در اشعار و طرح هاي شما نمود دارد نوع نگاه خاص شما به شخصيت زن است. آيا شما هم به ادبيات زنانه يا مردانه اعتقاد داريد؟
-به قول فروغ كه «خوشبختانه من زن هستم» من هم زنم و بنا به احساس زنانه ام نگاهم به زندگي بسيار زنانه است؛ با تمام قيود زندگي زنانه. با اين وصف، آنچه مي نويسم خود به خود متفاوت خواهد بود با آنچه مردان مي سرايند.
* با كداميك از شاعران پيشكسوت بيشتر از ديگران احساس يگانگي مي كنيد و ترجيح مي دهيد چه كسي شعرهايتان را ببيند و نظر بدهد؟
- احساس خويشاوندي ام با فروغ و آنا آخماتوم و نرودا و از شاعران امروز اخوان و شاملو است.
اما نظر هر كسي را در مورد شعرم مي پرسم. از مادرم و خواهرم گرفته تا دوستاني كه با شعر آشنا نيستند همه برايم مهم هستند.
ولي مي خواهم از اين فرصت استفاده كنم و از استاد بسيار عزيزم جناب آقاي بهمن صمدي كه در تصحيح اشعارم و قرار دادن من در مسير درست شعر تشكر كنم. همين طور از آقاي عليرضا بابايي.
*و حرف آخر؟
-اميدوارم بتوانم دفتر شعر جديدم را پربارتر و متفاوت با آنچه در مجموعه اولم عرضه كردم منتشر كنم؛ خالي از نواقص كه امروز در شعرم مي بينيد.

سايه روشن ادبيات
جاي خالي داستان
علي الله سليمي
گزارشي از كتابهاي منتشره كشور در زمينه ادبيات( از ۳۰ مرداد ماه تا ۷ شهريور ماه ۱۳۸۲)
با تمام حرف  و حديث هايي كه درباره ركود بازار نشر در ايران بر سر زبانها جاري است، بازار كتاب ايران همچنان به راه خود مي رود و به دنبال خود حرف  و حديث هاي تازه و فراواني را بر جاي مي گذارد. در گزارش ذيل سعي شده بر اساس آمار خانه كتاب ايران (گزارش نشر، «فهرست كتابهاي منتشره كشور از۳۰/۵/۸۲ تا ۷/۶/۸۲ ضميمه هفته نامه «كتاب هفته» شماره ۱۳۶ به تاريخ شنبه ۱۵ شهريور ماه ۸۲ ) نگاهي تحليلي و  گذرا به كتابهاي منتشره كشور در بخش ادبيات داشته باشيم. همچنين سعي شده در اين گزارش با نگاهي آماري به كتابهاي منتشره در زمينه ادبيات ميزان توجه ناشران به موضوعات خاص بررسي شود. اما قبل از هر چيزي شايد آمار كتابهاي منتشره در زمينه ادبيات در اين هفته جالب توجه باشد. در مجموع طي اين هفته ۱۲۳ عنوان كتاب با موضوع ادبيات شامل، شعر، داستان، نمايشنامه، پژوهش و تحقيق و ... منتشر شده است.
از اين آمار كلي بيش از ۶۰ عنوان را شاعران به خود اختصاص داده اند و مي شود گفت بيشترين تعداد كتابهاي منتشره در اين هفته به اين گروه از مؤلفين شاعر تعلق دارد.
پشت سر اين گروه داستان نويسان قرار دارند كه با فاصله قابل توجهي يعني نزديك به ۴۰ عنوان در مقام بعدي قرار مي گيرند. بقيه عناوين كتابهاي منتشره در زمينه ادبيات به كتابهاي پژوهشي و تحقيقي درباره ادبيات اختصاص يافته است.
از اين مرحله آماري كلي عناوين موضوعي كه بگذريم به مرحله آماري ديگري مي رسيم كه به همت ناشران بستگي دارد و آن ميزان مشاركت ناشران كشور در انتشار اين كتابهاي ياد شده است.
از نظر تعداد ناشران فعال در اين هفته ناشران تهراني مثل هميشه همچنان پيشتاز هستند البته اين امر طبيعي است و نياز به فخر فروشي ناشران تهراني ندارد. اما آمار اين هفته نشان مي دهد ناشران تهراني جمعاً ۸۳ عنوان كتاب ادبي در هفته ياد شده منتشر كرده اند و ناشران شهرستاني هم در اين مدت جمعاً  ۴۰ عنوان كتاب ادبي به چاپ رسانده اند كه از بين ناشران شهرستاني دست اندركاران نشر در استان خراسان و در شهر مشهد جمعاً  ۲۳ عنوان از اين كتابهاي ادبي را به بازار كتاب ايران فرستاده اند. در رتبه هاي بعدي اين آمار شهرهاي قم با ۶ عنوان،  همدان و شيراز با ۳ عنوان،  كرج با ۲ عنوان و سمنان، بوشهر و ساري هر كدام با يك عنوان در راههاي بعدي قرار مي گيرند.
اما اتفاق جالب توجه كه در آمار ناشران تهراني به چشم مي خورد فعاليت خيزشي بلند، نشر نيم نگاه در زمينه چاپ كتابهاي ادبي آن هم شاعران جوان و نيمه حرفه اي است كه در كارنامه فعاليتهاي اين ناشر سابقه داشته و باز هم تكرار شده است.
نشر نيم نگاه در آمار اين هفته ۱۳ عنوان كتاب (اكثراً  شعر) از شاعران جوان و نيمه حرفه اي براي بار اول به چاپ رسانده است. اين آمار را مي توان به فال نيك گرفت چرا كه يكي از دردهاي ناعلاج شاعران جوان همين چاپ كتابهاي اول و احياناً  دوم آنها است كه به ندرت مورد استقبال ناشران محترم قرار مي گيرد. البته نشر نيم نگاه براي بيشتر شاعران و داستان نويسان جوان نام آشنايي است كه در طول چندين سال گذشته آمار قابل توجهي از اين طيف را به بازار نشر ايران معرفي كرده است آن هم با انتشار اولين آثار اين گروه از مؤلفين تازه كار كه به گروه مؤلفين بازار نشر ايران پيوسته اند. اگر قرار باشد در اين گزارش پارتي بازي هم صورت گيرد به نظر بنده بهتر است طرف اين عزيزان نوقلم و اكثراً تازه به گروه مؤلفين رسيده را بگيريم و كتابهاي آنها را نام ببريم (البته اگر از بين اين گروه آنهايي كه بيش از يك يا دو كتاب دارند، از اصطلاح نوقلم و تازه كار ناراحت نشده باشند) به هر حال اسم كتابها و مؤلفين آنها را اشاره مي كنم: «آوازهاي چاپ اول» (شعر جوان جم) گردآورنده محمد ولي زاده،  «اوفليا!  تو نيستي با گيسوانم حرف مي زنم»  ثريا داودي حموله،  «بفرماييد بنشينيد صندلي عزيز» اكبر آيسه، «بگو در ماه خاكم كنند» فراز بهزادي، «بيست و هشت پرنده كوچك» بابك لطيفي، «تصوير درختان گيج» فهيمه غني نژاد، «دل ميوه اي» غلامحسين پرتابيان، «زني به افق انارها» رضا علي اكبري، «سايه روشن» علي حسيني، «شعرهاي خاكستري» علي اكبر اكبرمحمدي، «ماندانا يك فرشته بود» وحيد عليرضايي، «نامت چه مستعار مانده است»، سيداسماعيل بهزادي و «نهست» ابراهيم دم شناس.
به اكثر اين دوستان تولد اولين كتابشان را تبريك مي گوييم و مي گذريم. اتفاق ديگري كه در آمار كتابهاي منتشره ادبي در اين هفته به چشم مي خورد. از زاويه ديگري مثال زدني است و بيشتر قابل توجه كساني است كه از ناتواني در چاپ مجموعه اشعار خود گله مي  كنند. نمي دانم شما كه داريد اين گزارش گذراي بنده را مي خوانيد تا به حال نام شاعري كه اين هفته پركارترين بوده را مي شناسيد يا نه. البته زياد مهم نيست كه نشناسيد چون به هر حال در روزهاي آينده لااقل يكي از كتابهاي تازه منتشره او را در پشت ويترين يكي از كتابفروشيها خواهيد ديد. اين شاعر پركار هفته اخير كسي نيست جز «محمد ابراهيم محمايي» كه در يك هفته جمعاً پنج عنوان مجموعه شعر به چاپ رسانده است. تمامي كتابهاي اين شاعر را نشر انديشمند در تهران براي اولين بار به چاپ رسانده است. گاهي پيشتاز بودن در آمار هم غنيمتي است كه عده اي به دست مي آورند. از شاعران تثبيت شده معاصر در آمار اين هفته نامي آشنا ديده نمي شد اما شعراي كلاسيك همچنان جايگاه خود را در آمار كتاب ايران حفظ كرده اند. در اين ميان شاعراني همچون «حافظ شيرازي» با ۴ عنوان، «خيام» و «باباطاهر» هر كدام ۲ عنوان و «فردوسي» ، «مولانا»، «سعدي» ، «فرخي سيستاني»، «وحشي بافقي»، «پروين اعتصامي»، «شهريار»، «نيما» ، «مهستي گنجه اي»  هر كدام با يك عنوان سهم اين هفته خود در بازار كتاب ايران را همچنان حفظ كرده اند.
در حيطه داستان معاصر نيز نامهاي آشناي چنداني به چشم نمي خورد جز چند نفري همچون حسن فرهنگي (نويسنده نمي ميرد، ادا درمي آورد) ، وحيد عليرضايي (ماندانا يك فرشته بود)و بهرام فرهمندپور(باغ كلاغها).
در بين داستانهاي ترجمه اي هم نامهاي آشنايي ديده مي شد. همچون « از عشق و شياطين ديگر» اثر گابريل گارسيا ماركز با ترجمه جاهد جهانشاهي و «فاجعه تابستاني» (هفت داستان از سياهان آمريكا) با ترجمه علي اصغر راشدان ۱۳ عنوان از كل كتابهاي منتشره در زمينه ادبيات در اين هفته ترجمه بوده كه از بين ناشران پركار در زمينه ترجمه در اين هفته نشر «ماهي» و نشر «بال» هر كدام با ۲ عنوان كتاب ادبي منتشره در اين هفته نسبت به ساير ناشران پيشتاز بوده اند.
ساير ناشران فعال در زمينه ترجمه در اين هفته «مركز»، «آسيم»، «شاد»، «اساطير»، «ليوسا»، «مير كسري»، «قطره» ، «ورجاوند» و «آشنايي» هر كدام با يك عنوان بوده اند كه همگي از ناشران تهراني محسوب مي شوند. از اشعار ترجمه اي منتشره در اين هفته كتاب عكسي از يازده سپتامبر گزيده اشعار و «ويسووا شيمبورسكا» است كه با ترجمه عليرضا دولتشاهي و ايونا نوويسكا توسط نشر بال در تهران منتشر شده جزو آثار قابل توجه است.
در بين ليست كتابهاي منتشره در اين هفته جاي ادبيات داستاني ايران به شدت خالي است. جداي از نويسندگان جدي و قابل تأمل در عرصه داستان، داستان نويسان عامه نويس نيز در اين هفته آثار قابل توجهي را عرضه نكرده اند و تنها اتفاق مبارك در بين كتابهاي اين هفته فهرست بلند بالاي شاعران جوان است كه نشر نيم نگاه عرضه كرده است.

ادبيات
اقتصاد
روزنت
زيست بوم
سفر و طبيعت
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  روزنت  |  زيست بوم  |  سفر و طبيعت  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |