سه شنبه ۲۵ شهريور ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۶۸- Sep, 16, 2003
حفظ سبك
010875.jpg
ليلي گلستان
فرشاد شيرزادي
پسر بچه هاي شش، هفت ساله اي كه امروز جوان هايي رشد يافته اند، شايد كتاب «تيستوي سبز انگشتي» را خوب به خاطر مي آورند. داستاني كه به پنج چاپ رسيد و چندين هزار كودك، شب ها، آن را بالاي سر خود مي گذاشتند و يا در خواب مي ديدند كه «تيستو» شده اند.
چندي پيش نيز همين كودكان ديروز و جوان هاي امروز، اثري از «رومن گاري» به نام «زندگي در پيش رو» را خوانده اند و حال صميمي ساده مي خواهند، بشنوند و بخوانند حرف هاي مترجم كتاب هاي كودكي، نوجواني و جواني شان را. پس مي خوانيم گفت وگويمان را با «ليلي گلستان»:

* يكي از شاهكارهاي كالوينو، اگر شبي از شبهاي زمستان مسافري... است كه شما آن را به فارسي برگردانده ايد. چه نسبت ها و نزديكي هايي با كالوينو احساس كرديد كه باعث شد اثرش را به فارسي برگردانيد؟
- من هميشه نوشته هاي كالوينو را دوست داشتم. از ويكنت شقه شده به ترجمه بهمن محصص او را شناختم. بعد بارون درخت نشين را ترجمه كردم. در حال پاكنويس كردن ترجمه ام بودم كه ترجمه مهدي سحابي به بازار آمد، همان شب دستنويس ترجمه ام را در كيسه اي انداختم و آن را گذاشتم سركوچه! و بعد سعي كردم شش ماه زحمتي را كه كشيده بود فراموش كنم و كردم. هميشه پيگير كتاب هاي كالوينو بودم. هروقت سفر مي كردم كتاب هايش را مي خريدم. كتاب شبي از شبهاي زمستان، كتاب غريبي است. اين غرابت به آن اندازه بود كه وقتي خواندن كتاب را شروع كردم نتوانستم بيش از پنجاه صفحه آن را بخوانم. كتاب را بستم و شش ماه بازش نكردم. برايم سنگين بود. بعد دوباره وسوسه شدم آن را از نو بخوانم و اين بار تا به آخر آن را خواندم. ساختار كتاب برايم يك بدعت بود، تازگي داشت اين قصه هاي تو در تو كه به مثال هزار و يك شب ناتمام باقي مي مانند تا قصه بعدي شروع شود.
سبك هاي مختلف هر قصه و غرابت قصه ها با يكديگر و بعد خط اصلي كتاب يعني همان خواننده قصه ها و ماجراهايي كه در حين خريد كتاب ها و خواندن آن ها مي افتند و همه و همه. من هميشه معتقد بوده ام كه هنر يعني نوآوري و بداعت. حالا چه موسيقي باشد چه ادبيات و چه هنرهاي تجسمي. به هرحال كتاب آنچنان مرا گرفت كه شروع كردم به ترجمه اش و خوشبختانه مقبول طبع خواننده ها هم قرار گرفت.
يادم مي آيد گلشيري كه آدم سختگيري بود براي اين كتاب مرا مورد تشويق قرار داد و در كارگاه قصه اش آن را مطرح كرد و جلسه اي ترتيب داد و درباره اش حرف زدند. يادش بخير.
* «تيستوي سبز انگشتي» اثري است خاص و جذاب كه در عين حال فقط و صرفاً براي نوجوانان نوشته نشده است. خودتان چه برداشتي از آن داريد؟
- تيستوي سبز انگشتي را سيروس طاهباز عزيز از دست رفته به من معرفي كرد تا برايش ترجمه كنم. كساني به سن و سال شما بچگي شان را با تيستو گذرانده اند، اين را خوب مي دانم و مي دانم كه هيچكس تيستو را فقط يك بار نخوانده كه بارها خوانده است. موريس دروئون نويسنده كتاب مي گويد كتاب را براي سنين يك تا صد ساله نوشته است! ترجمه كتاب به چندين چاپ رسيد و بعد جنگ تحميلي با عراق پيش آمد. آقايي كه مأمور مميزي كتاب در كانون پرورش فكري آن زمان بود، به خاطر يك جمله در كتاب، كتاب را توقيف كرد. اين جمله اين بود: جنگ مال آدم هاي احمق است.
نمي دانم چرا آن آقاي مميز متوجه نشده بود كه صدام همان آدم احمق است! ما كه جنگ را شروع نكرديم، ما اصلاً جنگ نمي خواستيم، ما در مقابل يك جنگ تحميلي و يك آدم احمق داشتيم دفاع مي كرديم .دفاعي مقدس و به حق. خوب هم دفاع كرديم.
پس اعتراض ما مقبول واقع نشد و كتاب ماند كه ماند. زياد هم اصرار نكردم چون طرف صحبتم خيلي پرت بود. اصلاً آدمي كه فكر نكند صدام احمق است پرت است.
تيستو صلح ناب بود. داخل لوله هاي توپ دسته هاي گل مي گذاشت و همينطور دسته هاي گل بود كه به سوي دشمن پرتاب مي شد. صحنه را تصور كنيد كه چه زيبا بوده است.
* يادم مي آيد مادرم شب ها تيستو را برايم مي خواند و خوب به ياد دارم شبي را كه صفحه آخر را خواند و كتاب را تمام كرد، گريه كردم. چندين بار كتاب را برايم خواند، حدود شش سال داشتم و هنوز خواندن نمي دانستم... تيستوي سبزانگشتي به گمانم مي تواند يك داستان نمادين باشد كه به سبك و سياق سمبوليست ها نوشته شده است و در دل آن بسياري حوادث بازگو و واگو مي شود. شما چه عقيده اي درباره نمادگرايي در ادبيات داريد؟
- تيستو مي تواند جزو داستان هاي نمادين قرار بگيرد، اما بيشتر دوست دارم بگويم كه تيستو يك قصه تخيلي است. يك قصه پريانه و پري وار. نمي توانم بگويم يك قصه سمبوليستي است يا به شيوه سمبوليست ها نوشته شده. قصه اي است تخيلي با باري به شدت انساني. به هرحال هر دوي ما مي دانيم كه تيستو يك فرشته بود.
قصه هاي سمبوليست ها را دوست دارم اما در اولويت اول انتخاب من نيستند. قصه هاي واقعگرايانه را بيشتر دوست دارم. يا قصه هاي كاملاً تخيلي را. مثل كتاب «مردي كه همه چيز همه چيز همه چيز داشت» آستورياس. خيلي هنر است كه نويسنده بتواند اين قدر خيالبافي هاي زيبا داشته باشد و اين همه تصاوير عجيب به دست دهد. تصوير پشت تصوير و همه زيبا و بديع و غريب.
* آيا تا به حال به اين فكر افتاده ايد كه خودتان به خلق اثري بپردازيد و قصه بنويسيد؟
- اين كار جرأت مي خواهد. هرچند در زندگي ام نشان داده ام كه زن باجرأتي هستم، اما اين جرأت كردن از مقوله ديگري است. در واقع بايد بگويم كه نوشتن را سرسري نمي گيرم، كاري است بسيار جدي و بسيار با اهميت. دوستان نزديكم با خواندن نقدهاي گاه به گاه من در جرايد به من مي گويند ديگر وقتش است كه بنويسي و من با شنيدن اين پيشنهاد يكهو دلم مي لرزد و ترس برم مي دارد. يكي دو قصه كوتاه نوشته ام كه چند نفر از صاحب نظران هم آن را خوانده اند، تعريف هم كرده اند و پيشنهادهايي هم داده اند اما مي دانم كه هنوز خيلي كار دارد، تا خودم كاملاً راضي نشوم نمي توانم چيزي را چاپ كنم. يادم مي آيد به خانمي كه از من تقاضا كرد چند كتاب مهم و كلاسيك به او بدهم كه ترجمه كند گفتم نمي دانستم زبان فرانسوي بلديد و او گفت سه هفته است در كلاس زبان اسم نوشته ام!
خب وقتي آدم ها اينقدر كار را سهل و سرسري مي گيرند، نتيجه اش مي شود همين ترجمه هايي كه مي بينيم، يكي از يكي بدتر. پس بايد عبرت بگيرم و حالا حالاها كار كنم. به هرحال مقوله ترسناكي است. مثل تونل دراز و تاريكي است كه هنوز روشنايي آخر تونل را نديده ام تا دلم قرص شود. هنوز اول تونل هستم و حركتم هم لاك پشت وار!
ايده هاي بسياري در سر دارم. ايده هايي كه اساسشان زندگي، تجربيات و ديده هاي خودم بوده است كه كم نبوده است. زندگي پرفراز و نشيب و پرماجرايي داشته ام. ماجراهاي جالب و جذاب و شنيدني. اشكال بزرگ كار من از اخلاقم مي آيد كه زني هستم بسيار تند و فرز و سريع. تند حرف مي زنم، تند رانندگي مي كنم و تند حركت مي كنم. پرداخت قصه و شاخ و برگ دادن به آن و حواشي را تعريف كردن جزو ذات من نيست. حرفم را خيلي خلاصه مي گويم، پرگويي بلد نيستم، تحمل آدم پرگو و حاشيه برو را هم ندارم. به قول دوستانم تند، زود، سريع. بنابر اين شايد هر قصه ام دو سه خط بيشتر نشود!...
پس اول بايد آرام و قرار بگيرم، كه اصلاً اميد ندارم هرگز اين اتفاق بيفتد!
* به طور كلي ترجمه را هنر مي دانيد يا فن و صنعت؟
- ترجمه فن است و اين بحثي است كه با خيلي از مترجمين داشته ايم. برخي معتقدند كه هنر است، اما من اين اعتقاد را ندارم. ترجمه فن است، فن بگرداندن يك زبان به زباني ديگر. اگر بخواهم از خودم هنرنمايي كنم آن وقت خيانت در امانت كرده ام. بيش از هر چيز بايد در ترجمه امين بود. امين نويسنده. بايد مطلب خوب فهميده شده باشد. كلمات درست انتخاب شوند. متن منسجم باشد. لغت به لغت ترجمه نشود. متن روان و سيال باشد تا به دل بنشيند. انتخاب كلمات بسيار مهم است. اگر دو ترجمه از يك كتاب را كنار هم بگذاريد و با هم مقايسه شان كنيد. آن وقت بهتر متوجه عرض من مي شويد. مترادف زياد داريم، پس بايد كلمه اي انتخاب شود كه به متن، به سبك و به زبان نويسنده جور در بيايد. حفظ سبك، كار اصلي مترجم است. ديده شده كه مترجمين معروفي هميشه سبك نوشتاري خودشان را اعمال كرده اند. يعني نويسنده هر سبك و سياقي داشته باشد مترجم سبك و كلمات خاص خودش را پياده كرده است. پس نوشته تمام كتاب هاي اين مترجم شبيه هم هستند در حالي كه نويسندگان آن كتاب ها تفاوت هاي فاحشي با هم دارند.
خيلي از خواننده ها ترجمه «زندگي در پيش رو» را بهترين كار من مي دانند و معتقدند كه توانسته ام كار را شيرين و دلنشين در بياورم. اين مربوط مي شود به انتخاب كلمه. ترجمه اين كتاب يكي از كارهاي مشكل من بود، بايد زبان كتاب را كه به زبان بسيار ساده اي بود درست درمي آوردم و كار سختي بود.
گلشيري معتقد بود ترجمه «شبي از شب هاي زمستان» بهترين كار ترجمه من است، چون سبك هاي متفاوتي را بايد در كنار هم ترجمه مي كردم. سبك هايي بسيار متفاوت از يكديگر. ترجمه اين كتاب بيشتر يك چالش بود. يك جور كشتي گرفتن با متن. گاهي من پشت متن را به خاك مي رساندم و گاهي هم متن مرا خاك مي كرد. به هرحال يك سال تمام كشتي گرفتم.
* «شش يادداشت براي هزاره بعدي» چطور؟
- ترجمه آن كتاب كالوينو آسان تر بود. يك نقد ادبي بود. شايد بشود گفت يك كتاب حدوداً اختصاصي براي اهالي ادب بود. كشتي گرفتن لازم نداشت. اصولاً متون تخصصي براي ترجمه راحت تر هستند. مشكل آن كتاب براي من فقط اين بود كه با بعضي از نويسندگان يا شعرايي كه مثال مي زد آشنايي نداشتم. اسمشان را شنيده بودم اما چيزي از آن ها نخوانده بودم. بايد كتابشان را پيدا مي كردم كه كردم و خواندم. مثل ژرژ پرك يا اميلي ديكينسون و... بازهم مي گويم كه ترجمه يك فن است. «فن» بگرداندن «هنر» يك نويسنده به زباني ديگر.
* بعضي مترجمان كه تسلط كافي به زبان مبدأ و مقصد ندارند، بر آثار نويسندگان بزرگ جهان دست مي گذارند. با ديدي كلي كار آنها باعث مي شود كه ديگر مترجمان اهل فن براي برگرداندن آثار ارزشمند دلسرد شوند. براي حل اين موضوع چه بايد كرد؟
- اينجا نقش ناشر مهم است. ناشر بايد سختگير باشد. به زعم اينكه كتاب يك كتاب مهم ادبي است نبايد با يك ترجمه بد آن را چاپ كند، بايد كار را به كاردان بسپارد. با كمال تأسف بايد بگويم كه ناشرين ما كمتر سختگير هستند. به عنوان مثال كتاب هري پاتر. همين هفته پيش آخرين كتاب هري پاتر به فارسي درآمد. ناشري در يك گفت وگو با كمال افتخار گفته بود كه كتاب را چهار قسمت كرده و هر قسمت را به يك نفر داده كه ترجمه اش زودتر انجام گيرد! و زودتر منتشر شود. چهار نفر با چهار زبان و چهار ديد مختلف، يك كتاب واحد را ترجمه كرده اند! حالا بياييد و بخوانيد. بيچاره زبان زيباي فارسي كه به دست چه كساني افتاده است.
* آيا زبان مقصد براي مترجم حتماً بايد زبان مادريش باشد؟ شما چه عقيده اي داريد؟
- خب، البته وقتي مثلاً يك فرانسوي يك متن فرانسوي را بخواهد به فارسي ترجمه كند، حتماً نمي تواند متن قابل قبولي از يك فارسي خوب به دست دهد. بنابراين بايد زبان مقصد زبان اصلي مترجم باشد. حالا مثال ديگر، خيلي ها معتقدند كه كتاب «ويكنت شقه شده» ايتالوكالوينو به ترجمه بهمن محصص يك ترجمه به فارسي رشتي است. كه هست. يا فلان كتاب يك مترجم ديگر به فارسي تركي است. كه هست. خب اين را نمي شود كاري كرد. اما ترجيح دارد كالوينو را با اصطلاحات رشتي نخوانيم.
* درباره «زندگي در پيش رو» بگوييد. كتابي كه محبوب واقع شد، توصيف شد و پس از بيست و دوسال دوباره از نو منتشر شد.
- «زندگي در پيش رو» هم مثل «تيستوي سبز انگشتي» و «زندگي، جنگ و ديگر هيچ» در يادها مانده است. كتاب محبوبي بود كه زود برچيده شد به دليل بي دليلي. گفتند پسر بچه كتاب بي تربيت است! قصه اش دراز است و زياد تعريف كرده ام و ديگر تكراري است. فقط خوشحالم كه بعد از اين همه سال انتظار دوباره درآمده و انگار با اقبال دوباره مواجه شده. خدا را شكر.

محمد قاسم زاده:
كالبد شكافي نگارش
010885.jpg
ماني حيدري
براي او كه كسب و كارش نوشتن است، اين فرايند ناخودآگاه روي مي دهد. مثل ما كه تا چشممان به خط نوشته اي مي افتد آن را بي اختيار مي خوانيم، حتي اگر حواس ما متمركز نباشد نمي توانيم خواندن را از چشم و ذهن بگيريم.
نويسنده بي قرار است. حسي در او بيدار مي شود. چشم مي گرداند، كاغذ و قلم، دو يار ديرين، اينجايند. برمي  دارد و مي نويسد... به همين سادگي.
اما ما مي خواهيم به اين فرآيند آگاهي داشته باشيم. پس نويسنده را در مقابل عملش قرار مي دهيم و از او مي خواهيم اين بار كه قلم به دست گرفت، به نوشتن بينديشد و گزارشي از اين مكاشفه را مكتوب كند.
آنچه مي خوانيد شرح آن چيزي است كه براي محمد قاسم زاده رخ مي دهد. در واقع خالق رمانهاي شهر هشتم، بانوي بي هنگام و... نوشتن را، ويرايش را و كتاب را روي ميز تشريح قطعه قطعه پياده مي كند. كاري دشوار و ديدني.
قريحه؛ نيرويي كه پرورش مي يابد
يكي از واژگاني كه به ناروا براي آفرينش ادبي به كار مي رود، واژه توليد است كه حاصل نوعي نگرش بود و اكنون تا حدي از رونق افتاده است. واژه اي كه از همان ابتداي قلم به دست گرفتن براي من مأنوس بوده آفرينش است، همان كه غربي ها هم در اين مورد Creation را برايش به كار مي برند نه prudaction را. همان طور كه مي دانيد، من داستان كوتاه و رمان مي نويسم. البته بيشتر بايد مرا رمان نويس دانست. چرا كه حجم داستان هاي كوتاهم در برابر رمان ها چيزي به حساب نمي آيد. اما در اين دو زمينه به يك اصل اعتقاد دارم و آن اصل قريحه است. بدون قريحه در داستان- كوتاه، بلند و رمان- نمي توان گامي برداشت، همچنان كه در شعر. هر چند در اين مقال از شعر حرفي نمي زنم، چرا كه تنها خواننده شعرم.
اما قريحه، نيرويي است دروني كه بايد پرورش يابد و بي پرورش آن با نوعي خواست دروني خام روبه رو خواهيم بود. بسياري از طرح ها به ذهن بسياري مي رسد، اما وقتي نتيجه كار را مي بينيم، با تأسف فراوان بايد گفت كه آنچنان چنگي به دل نمي زند.
تكانه اوليه داستان كوتاه و رمان بايد بيايد، همان اصطلاحي كه قدما براي عشق به كار مي بردند. چيزي كه نمي توان با جست وجو و تلاش مكلف به دست آورد. هر چند جست و جو در اين زمينه بي ثمر نيست و در جست وجو است كه گاه با آن تكانه رو به رو مي شويم. هر چند تكانه ها بسيار است و در اين بسياري است كه آن تكانه هاي قدرتمند حادث مي شود. آن تكانه اي كه منجر مي شود به آثار درخور توجه. آن تكانه ذهن داستان نويس را از جا مي كند و ديگر دست از گريبان او برنمي دارد.
همچنان كه تكانه هاي كوچك، تنها به آني ذهن را به خود وا مي دارد و با تكانه بعدي فراموش مي شود.
پرهيبي از شخصيت ها و فضاها
نويسندگان بسياري را سراغ داريم كه طرحي را سال هاي طولاني با خود داشته اند و نطفه اي در درون ها شكل بسته است كه به مرور و بي شتاب رشد كرده و سرانجام آن شده است كه بايد مي شد. اما آنچه در اين نطفه زندگي واقعي مي بخشد، تجربه غني زندگي،  مشاهده، مطالعه و پشتكار است. يعني در يك كلمه حرفه اي عمل كردن؛ هر چند در زندگي به شغل هاي گوناگوني بپردازي. در ذهن بايد حرفه اي بود و با تفنن هيچ چيز به دست نمي آيد، بلكه خيلي چيزها از دست مي رود.
داستان به صورت هاي گوناگون برايم حادث شده است. گاه يك واقعه كه شايد خيلي هاي ديگر مانند من شاهد آن بوده اند، گاه در مطالعه كتابي يا خبري در روزنامه  اي و گاه حتي رؤيا و خوابي كه هيچ اختياري در ايجادش نداشته ام.
اين تكانه، حادثه يا طرح يا هر نامي كه مي خواهيد بر آن بگذاريد، نخستين لحظه تأمل در داستان است. آن را يادداشت مي كنم؛ در دفتري كه مخصوص اين كار همراه دارم. هر كدام با يك شماره. برخي از آنها به فاصله چند روز يا بيشتر فراموش مي شوند يا جاذبه خود را از دست مي دهند. ديگر به آنها فكر نمي كنم. اما برخي ديگر مي پايند. اينها آرام آرام ذهنم را به خود مشغول مي كنند و از طرفي خود نيز گسترش مي يابند.
گاه برخي از آنها مرا وامي دارند كه مطالعاتي در حول و حوش آن داشته باشم. همچنان كه اين رمان آخري كه اكنون سرگرم نوشتن آن هستم، چيزي بيش از دو سال مطالعه در منابع تاريخي را باعث شد. اين ور رفتن، مشغوليت يا هم نشيني با نطفه اوليه، براي نويسندگان مختلف ، روندي متفاوت و آنچه براي من از آن حاصل مي شود، شماي كلي اثر با پرهيبي از شخصيت ها، فضا و معماري اثر است.
درست مثل ورزشكار
وقتي آن شماي كلي و پرهيب شخصيت ها، جان گرفت به سراغ نوشتن آن مي روم و بدين ترتيب، روند اصلي نوشتن شروع مي شود. نوشتن تنها با دست گرم ميسر مي شود. دست گرم بدين معنا كه با نوشتن مدام، دست روان و كاراست. درست مثل بدن ورزشكاري كه با نرمش آماده مسابقه است و تمام اعضا و جوارح او به اختيار است و آماده كار. اينجاست كه همخواني ذهن و دست آغاز مي شود.هيچ داستان كوتاهي در يك جلسه نوشته نمي شود و اگر كسي مدعي آن باشد،  براي من پذيرفتني نيست. اگر هم بعضي نويسندگان بزرگ جهان چنين گفته  اند در مورد برخي داستان  هاي كوتاه شان، بي شك پس از آن نوشتن اوليه بسياري بر آن كار كرده اند. اين از داستان كوتاه، اما رمان  كه حديثي ديگر دارد و توان جسمي و ذهني بسياري را مي طلبد. جسمي به اين دليل كه بايد ساعت ها نشست و نوشت تا آنگاه كه مغز و نان دهد و دست فرمان نبرد. آنجاست كه قلم از دست مي افتد. تا روزي ديگر و از نو كشش و كوششي ديگر.
در اين روند درگيري نويسنده و شخصيت  خود ماجرايي دارد. گاه شخصيتي در يك برهه از داستان مطيع و مطابق طرح پيش مي رود و گاه طرح اوليه را در هم مي ريزد و منطق خود را بر داستان تحميل مي كند و بدينسان است كه داستان صورت طبيعي پيدا مي كند. اينجا، دموكراسي نويسنده مي تواند اثر را نجات دهد و استبداد ذهني او را شكست مي دهد. نويسندگاني هستند كه نمي پذيرند شخصيت ها، قدمي از آنچه طرح او مي گويد عدول كنند. آثاري با ساخت مكانيكي كه گاه مطالعه مي كنيم، بي شك در برابر اين استبداد ذهني نويسنده تسليم شده اند.
شبيه يك پزشك
رمان بي ترديد ويرايش هاي گوناگون دارد. براي من اين ويرايش ها همواره با فاصله زماني همراه بوده است. نوشتن يك ويرايش و رها كردن آن، درست مثل معشوقي كه از آن دور شده ايد و تمام ذهن شما به آن معطوف است. ويرايش مجدد، نه فقط خواندن و اصطلاحي اندك كه گاه به زير و رو شدن طرح مي انجامد، ويرايش هاي دوباره، سه باره و چهارباره و...
و در اين ميان چيزي كه بايد به آن باور داشته باشيم، ويرايش از سوي شخصي است به نام ويراستار. ويراستار كسي است كه نويسنده آن اثر نيست ولي مي تواند داستان شناس و يا حتي داستان نويس باشد. ويراستار در خواندن داستان شما، نگاهي بيروني دارد. درگير خلاقيت نيست و دل نگراني  آن ندارد. بيشتر به پزشك يا مهندس مي ماند. ويراستاران من برخي دوستان نويسنده  اند همچنان كه من نيز برخي از كارهاي آنان را مي توانم و ويرايش مي كنم. آنجاست كه من هم از قالب نويسنده خارج مي شوم و آنجاست كه من به اعضا و جوارح داستان فارغ از خلاقيت توجه دارم.
نوزادي بيرون از خانه
بعد به ناشر مي سپارم و در جريان نشر تا وقتي كتاب به زينك تبديل شود ديگر اصلاحات جزيي است و اين اصلاحات با اينكه جزيي است، هماره با غرولند ناشرين روبه رو بوده است، چرا كه انگار داري به كارشان ناخنك مي زني، انگار ديگر آن كار نوشته تو نيست و در اختيار آنها و از آن آنهاست و بعد هم كتابي كه مثل نوزادي به خانه مي آيد و در بيرون از خانه تو، به راه خودش مي رود و سرنوشت خود را دارد.

داستان
صادق چوبك
010890.jpg
مهدي اورند
«آن گونه زندگي تاريك و سرپوشيده اي كه پيمودن آن مثل يك راهپيمايي ممتد در گندابي بود كه تا زير گلوي آدم سوسمار و قورباغه و مار آبي وول بزند» زير چراغ قرمز- صادق چوبك.
وقتي مي گويي «تنگسير» و «سنگ صبور» انگار گفته اي صادق چوبك متولد ۱۲۹۵ بوشهر. ديپلمه ادبي كالج آمريكايي تهران، كارمند وزارت فرهنگ و شركت نفت. مشخص ترين چهره ادبيات ناتوراليستي در ايران. نويسنده اي كه او را مي توان به جرأت در رديف بهترين داستان نويسان ايراني قرار داد و نامش را همرديف بهترين داستانهايش كه اين خود موهبتي بزرگ براي هر نويسنده و هنرمندي است كه اثرش همواره يادآورد نام و زندگي اش باشد.
در ميان اهل قلم در دوره معاصر و شايد در تمام دوره هاي تاريخ ادبيات با كباده كشان سترگش نصرت رحماني شاعر و صادق چوبك قصه نويس- و تأكيد مي كنم قصه نويس كه در برداشت سنتي قصه را واقعيت و داستان را افسانه مي پندارند- تنها جر أت تمام اين را داشتند كه واقعيت تلخ، فاسد و قبيح اجتماع را عريان كرده شلاق شعور خود را بي رحمانه و بي طرف بر پوست چركين آن فرود آورند. چوبك در اين حوزه به سنت نگرش احساساتي و منبر مواعظ اخلاقي نويسندگان پشت كرد و ساده و صريح واقعيت را شناخت، آن را به خود خواند و بينش پرده برانداز خود را در مسير ذهنيت هنري راهي ساخت. بي هراس اين راه، كه از دهي يا دره اي سر در آورد.
او نخستين نويسنده از نسل خود بود كه موفق به ارائه تجسمي هنرمندانه از پستي ها و تيره روزي هاي زندگي پايين ترين گروههاي اجتماعي شد.
او برخلاف مثلاً هدايت كه حضورش پشت سر اغلب قهرمانان آثارش احساس مي شود به ندرت در مسير داستانهايش دخالت مي كند و به اظهار نظر مي پردازد. از اين روست كه غالب منتقدين ديد ناتوراليستي او را بر ذهنيت داستاني او مسلط مي دانند.
«حسن عابديني» درباره او مي نويسد: «آنچه چوبك را در ترسيم تصاويري عيني از جنبه هاي مختلف پلشتي و پستي زندگي آدمهاي آثارش موفق مي كند، بينش ناتوراليستي اوست. زيرا اصل عمده ناتوراليسم عين نمايي است و هدف آن نيز ارائه تصويري زنده نما از واقعيت است. اهميت توصيف در نثر چوبك هم در همين عين نمايي هاست... ناتوراليستها غيرانساني بودن اوضاع را يادآوري مي كنند اما مي گويند كاري نمي شود كرد همين است كه هست زيرا تقدير و خواست هاي طبيعي و بيولوژيك انسانها چنين مي خواهد.
چوبك مجموعه داستان «خيمه شب بازي» را در سال ۱۳۲۴ منتشر كرد، كه اولين مجموعه  اوست. از اينجا فرايند خلاقه زندگي چوبك آغاز مي شود. فرايندي كه محصولات ارزشمند و يگانه آن از چوبك شخصيتي ارائه كرد كه نويسندگان ايراني پس از او به قول هوشنگ گلشيري: «از او بسيار آموخته اند.» سپس در ۱۳۲۸ مجموعه داستان «انتري كه لوطيش مرده بود» را منتشر كرد.
در تمام دهه ۱۳۳۰ چوبك چيزي در حوزه كتاب منتشر نكرد. تنها فعاليت او همكاري با مجله سخن بود كه داستانهاي كوتاهي را از او چاپ نمود، او به همين شكل با «كاوش» نيز همكاري مي كرد. يك دهه انتظار براي ديدن كتاب جديدي از چوبك براي جامعه كتابخوان اندك اما فعال ايران آن روزها انتظاري طولاني و پراميد بود. اميدي كه به هيئت صادق چوبك از پشت يك دهه غيبت در حوزه كتاب ناگهان سرك كشيد.
آغاز دهه چهل آغازي دوباره براي چوبك است. او دو ضربه مهم را تنها در نيمه اول اين دهه وارد مي كند. دهه چهل كه به زعم مفسران دوره هاي هنري و ادبي درخشان ترين دوره معاصر بوده است. سهم مهمي را نيز در اختيار چوبك قرار مي دهد تا با انتشار دو اثر ارزشمند (تنگسير- ۱۳۴۲) و (سنگ صبور ۱۳۴۵) مرثيه اي بر نابودي ارزشهاي گرانمايه گذشته  ساز كند و توصيفي از دنياي هرا س آلوده روشنفكري واخورده ارائه دهد.
هر چند منتقدان «تنگسير» را كار هنري خرسند كننده اي نيافتند. درباره اين كتاب نوشته اند: «تنگسير به عنوان رمان فاقد شكل معيني است، توضيح هاي زائد و تكرارها، هماهنگي و يگانگي كتاب را از بين برده و ساختمان خارجي كتاب فاقد استخوان بندي و طرح حساب شده و منطقي است.»
چوبك در واكنش به اين ديدگاه جايي گفته بود: «براي اينكه تنگسير را بهتر بفهمي بايد بداني آنچه در آنجا به عنوان داستان مي خواني واقعيت بي رحم و عرياني است كه من خود شاهد آن بوده ام.»
ماجراي اين دو رمان حول قتل هايي با مضمون اجتماعي شكل مي گيرد و چوبك همان طور كه خود به طور ضمني اشاره مي كند مي كوشد در اين دو رمان و در تمام رواياتش با نوآوري در مضمونها و صناعت هاي نگارش، واقعگرايي سنتي را كه با جمالزاده شروع شده بود و به تصوير بدون دخل و تصرف رويدادها مي پرداخت عمق و گسترش بخشد.
در فاصله «تنگسير» و «سنگ صبور» چوبك دو اثر «چراغ آخر» و «روز اول قبر» را در سال ۱۳۴۴ منتشر مي كند.
صادق چوبك از معدود نويسندگان ايراني است كه آثارش به لحاظ محتوا قدرتمند و صريح، فضاسازي هاي ناب و منحصربه فرد و شخصيت كاوي هاي دقيق او به زبان هاي گوناگون ترجمه شده است و از اين جهت مي توان شهرت و اعتبار او را فراي مرزهاي وطنش جستجو كرد.
او خود به آثار ارزشمندي دست يازيد و با ترجمه آنها به فارسي در معرفي نمونه هاي ارزشمند ادبي جهان گام مهمي برداشت. از مهمترين آثاري كه چوبك به كتابخوان فارسي زبان تقديم كرده است مي توان «غراب» اثر «ادگار آلن پو» و «پينوكيو» اثر كارلو كولودي را نام برد.
صادق چوبك سنگ ناصبور ادبيات داستاني معاصر سرانجام در سال ۱۳۷۵ پاي داستان زندگي اش را به قلم مرگ امضاء كرد و تا ابد چهره در نقاب آثارش كشيد.

سايه روشن ادبيات
جايزه بين المللي براي گزارش ادبي
بزرگترين جايزه بين المللي براي گزارش ادبي با عنوان «نامه اوليس» مهرماه سال جاري به برترين اثر نوشته شده در اين گونه ادبي اعطا مي شود.
به نقل از پايگاه اينترنتي اين جايزه جهاني، هيأتي متشكل از نويسندگان برجسته جهان نخستين و بزرگترين جايزه گزارش ادبي را چهاردهم اكتبر سال جاري، دوازدهم مهرماه، به بهترين نويسندگان اين گونه ادبي اعطا خواهند كرد. هدف طراحان اين جايزه ادبي كه مبلغ آن جمعاً يكصد هزار يورو اعلام شده است، تبيين اهميت گزارش ادبي، جلب توجهات جهاني به اين مقوله و همچنين حمايت از نويسندگان آنهاست.
بنا به تصميم هيأت داوران در جلسه روزهاي بيست و يكم و بيست و دوم ژوئن سال جاري در برلين، امسال بيست گزارش كه تنها پس از اول ژانويه سال ۲۰۰۰ ميلادي به چاپ رسيده اند، مورد تقدير قرار خواهند گرفت و به سه گزارش ادبي برتر جوايزي به ارزش پنجاه هزار يورو، سي هزار يورو و بيست هزار يورو اهدا خواهد شد.
هيأت داوران اين جايزه بين المللي گزارش هاي چاپ شده در سراسر جهان به يازده زبان انگليسي، فرانسوي، اسپانيولي، روسي، عربي، چيني، ژاپني، پرتغالي، هندي، آلماني و تركي را بررسي و بهترين گزارش ادبي را معرفي مي كنند، اما زبان اصلي هيأت داوران انگليسي خواهد بود.
همچنين كميته اي بين المللي از نويسندگان برجسته جهان اين هيأت را در طول بررسي همراهي خواهد كرد. گونترگراس نويسنده برجسته آلماني و برنده جايزه نوبل ادبي، پيزار كاپوچينسكي گزارش نويس لهستاني، ژان ملوري نژادشناس فرانسوي و يان استج گزارشگر جنگ از دانمارك در ميان اين گروه حضور خواهند داشت.
اين جايزه به همت موسسه فرهنگي نامه اوليس، موسسه اونتيس و موسسه بين المللي گوته برگزار خواهد شد.
حافظ شيراز در لبنان
«محمدعلي شمس الدين» شاعر لبناني  گفت : «حافظ» شاعر بلند آوازه  ايراني  بشريت  را به  همزيستي  مسالمت آميز، عشق ، وفاق  و مدارا فرا خوانده  است  و اين  دعوت  را مي توان  در غزلهاي  او مشاهده  كرد.
شمس الدين  افزود: حافظ شيرازي  به رغم  پايبندي  به  آيين  مترقي  اسلام  به  ديگر اديان  نيز حرمت  نهاده  و براي  انديشه ها و نظريات  ديگران  احترام  بسيار قايل  شده  است .
وي  اظهار داشت : حافظ هيچگاه  در پي  تحميل  افكار خود به  ديگران  برنيامده  و اين  نحوه  نگرش  را رد كرده  است .
شمس الدين  كه  برخي  غزلهاي  حافظ را به  عربي  برگردانده  است  در ادامه  گفت : به  دليل  دلبستگي  فراوان  به  اين  شاعر بزرگ  ايراني ۷۵ غزل  او را به  عربي  ترجمه  كردم  كه  ۷۳ غزل  ترجمه  منظوم  است .
اين  شاعر لبناني  خاطرنشان  كرد كه  برگردان  اشعار حافظ كار دشواري  است  از اين  رو كوشيده  است  ضمن  حفظ اصالت  و پيام  غزلها، آنها را به  قالب  و سياق  عربي  برگرداند.
به  گفته  وي ، بزودي  گزيده  ترجمه  اشعار حافظ به  همراه  يك  مقدمه  كامل  توسط بنگاه  انتشاراتي  «دارالشروق » مصر به  چاپ  مي رسد.
«محمدعلي  شمس الدين » متولد ۱۹۴۲ ميلادي  داراي  مدرك  دكترا در رشته  تاريخ  از دانشگاه  لبنان  است .
تاكنون  چندين  مجموعه  شعر و نوشته هاي  ادبي  از شمس الدين  به  چاپ  رسيده  است  كه  آخرين  آن  سال  ۲۰۰۲ ميلادي  با عنوان  «جنگ  ادبي » انتشار يافت .
010880.jpg

پوران كاوه: گاهي شبيه روياي تو مي شوم
ميان كتاب هايي كه امروزه منتشر مي شود نبايست به دنبال يافتن وجه اشتراكي با اشعار خداوندگان شعرمان از قبيل فردوسي، نظامي، مولوي، سعدي و حافظ باشيم، كه همه مي دانيم ديگر تكرار نخواهند شد.
پوران كاوه، شاعر، با بيان اين مطلب گفت: در شعر امروز با تحول زياد جدي و چشمگيري رو به رو نبوده ايم. به نظر من نبايد به عنوان نوآوري و خلاقيت واكنش منفعلانه اي نسبت به ديدگاه ها و نظريه هاي زيبايي شناسي شعر امروز داشته باشيم و يا اينكه به شكل بسته اي با اين آثار مواجه شويم و در نفي آنها داد سخن برانيم.
سراينده مجموعه شعر «صداي فاصله» اضافه كرد: هماهنگي در گفتمان بايد وجود داشته باشد اما نه با زبان پريشي و گسيختگي فرهنگي؛ بلكه با حفظ شأن و زبان خرد كه از نوعي قطعيت و يقين برخوردار باشد. خوشبختانه، هنوز همه جا هنر نو و كلاسيك را در كنار هم مي بينيم كه دوشادوش هم در حركت اند و در اين ميان تلاش نسل جوان واقعاً چشمگير و قابل تحسين است.
پوران كاوه درباره كتاب هايي كه به تازگي خوانده است گفت: متأسفانه به رغم تمايلم موفق به مطالعه خيلي از كتاب هاي جديد نشده ام ولي در ميان كتاب هايي كه خوانده ام.... «چيدن محبوبه هاي شب....» نوشته آقاي صالحي مثل هميشه در نوع خود بي نظير بود. «دارم با رشد شانه هاي ميت راه مي روم». آتفه چهار محاليان و «خدا خواب تازه تري برايم ديده است» بهاره رضايي و همچنين «درختان صلح» نرگس ايلكائي، جهت دست يافتن به يافته هاي تازه تر مرجع خوبي هستند.
كتاب جديد فرهاد عابديني، «عبور از پل...» را نيز هفته گذشته خواندم كه در مقايسه با اشعار قبلي ايشان كاملاً متفاوت و از جهش خاصي برخوردار بود.
نويسنده كتاب «بيا شبيه آفتاب باشيم» درباره كارهاي ترجمه اش در عرصه ترجمه و شعر گفت: مجموعه اي از گزيده اشعار شاعران معاصر جهان را ترجمه كرده ام و همين طور «از سكوت ترانه مي سازم»توسط نشر ابتكار نو و «گاهي شبيه روياي تو مي شوم» نيز از طريق نشري ديگر، به زودي راهي باز كتاب خواهد شد.

ادبيات
اقتصاد
سفر و طبيعت
سياست
فرهنگ
مدارا
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  مدارا  |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |