اعراب را جدي بگيريد
|
|
فارين افيرز
ترجمه: نيلوفر قديري
براي تندروهاي دولت بوش يكي از كليدهاي درك خاورميانه موضوع اسامه بن لادن است. مقامات دولت بوش فكر مي كنند كه منشأ مشكلات آمريكا در منطقه واكنش هاي ضعيفي است كه دولت هاي قبلي آمريكا به حملات تروريستي در دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ نشان داده اند و اكنون آنها با اين عزم به قدرت رسيده اند كه اعتبار قدرت آمريكا در خارج را احيا كنند. اما بعد از دو سال اقدام نظامي تهاجمي موقعيت منطقه اي آمريكا اكنون هيچگاه تا اين حد متزلزل و پايين نبوده است. بررسي و نظرسنجي اخير مؤسسه «پيوگلوبال اتيتيود» نشان مي دهد، محبوبيت آمريكا در كشورهاي عرب و مسلمان به پايين ترين حد رسيده است.
عدم يافتن نشاني از سلاح هاي كشتار جمعي در عراق بحث هاي گسترده اي را در خاور ميانه درباره هدف واقعي جنگ اخير عراق دامن زده است. اكثر تحليلگران عرب اكنون اين جنگ را تلاشي از سوي واشنگتن براي تحكيم سلطه منطقه اي و جهاني خود مي دانند. تهديدهاي آمريكا عليه ايران و سوريه به اين نگراني دامن زده است و روحيه مقاومت را ميان اين كشورها تقويت كرده است. هرج و مرج و آشوبي كه بعد از سقوط بغداد حاكم شد، خشم عراقي ها از اشغال آمريكا و نگرش دوگانه آمريكا به دموكراسي عراق، بدگماني ها و سوء ظن هاي گذشته درباره اهداف واشنگتن را تقويت كرده است.
با توجه به سرعت رشد احساسات ضد آمريكايي در ميان همه گروههاي اجتماعي در منطقه از تحصيلكردگان و ليبرال هاي عرب غربي گرفته تا طبقه متوسط، نمي توان اين مشكل را به اختلافات فرهنگي يا سياست هاي هميشگي آمريكا همچون حمايت از اسرائيل يا حاكمان ديكتاتور منطقه نسبت داد. خود عرب ها به صراحت و با اتفاق نظر برخي اقدامات دولت بوش همچون حمله به عراق و سياست يك جانبه در قبال روابط فلسطين و اسرائيل را دليل اين وضعيت مي دانند. اما شايد مهمتر از سياست هاي دولت، شيوه خشك و يك جانبه پيگيري اين سياست هاست. نخستين گام در جهت بهبود وجهه آمريكا چگونگي خطاب قرار دادن عرب ها و مسلمانان به شيوه اي مؤثر است.
براي دولت بوش جدي گرفتن افكار عمومي عرب ها نه امري ظاهري است و نه امتياز دادن به عرب ها. اين كار موضوعي حياتي در موفقيت استراتژي دولت است كه امنيت آمريكا را به تبديل كردن منطقه، به منطقه اي دموكراتيك و ليبرال (مورد نظر آمريكا) پيوند مي زند. واقعيت اين است كه اقدامات تيم بوش دقيقاً عليه اهداف اعلام شده آن است زيرا بيشتر مبتني بر فرضيه هايي غلط درباره دنياي عرب است.
يكي از اين فرضيه ها اين است كه احترام عرب ها به قدرت و اقدامات تحقيرآميز، نشانه ضعف آنهاست، بنابراين راه تأثير گذاشتن بر آنها مجبور كردنشان به اطاعت و تسليم است. فرضيه نادرست ديگر اين است كه افكار عمومي اعراب واقعاً اهميتي ندارد چون حكومت هاي اقتدارگرا يا مخالفت ها را كنترل مي كنند و يا ناديده مي گيرند. فرضيه ديگر اين است كه خشم نسبت به آمريكا را مي توان و بايد ناديده گرفت زيرا اين طبيعت فرهنگ عربي و اسلامي است و نشانه اي از حسادت يك طرف ضعيف به طرف موفق است و يا نتيجه كار رهبران نامحبوبي است كه قصد دارند با اين كار توجهات را از نقاط ضعف خود منحرف كنند.
و بالاخره اين نكته كه احساسات ضد آمريكايي نتيجه سوء تفاهم درباره سياست آمريكاست. اين فرضيه ها در كنار هم موجب شده كه واشنگتن سياستي متشكل از مداخله نظامي و رد مخالفت هاي منطقه اي با اين اقدامات را در پيش گيرد. (در اين راه ابتكار عمل هاي خوب طراحي شده اما ناكارآمدي همچون تبليغات و راه اندازي ايستگاههاي راديويي براي پخش موسيقي مردمي نيز بكار گرفته شده است.) تعجبي ندارد كه نتيجه اين سياست، بيگانه كردن و راندن همان كساني بوده كه حمايت آنها براي پيروزي آمريكا ضروري است.
دولت آمريكا در اين برداشت كه مردم كشورهاي عربي دچار سرخوردگي سياسي، اجتماعي و اقتصادي شده اند حق دارد، اما راه حل اين مشكل روي آوردن به شيوه سنتي «واقع گرايانه» پيگيري منافع امنيتي آمريكا از طريق متحدان استراتژيك و يا رژيم هاي ديكتاتور منطقه اي نيست. دولت آمريكا به جاي اينكه به جنگ افكار ادامه دهد بايد استراتژي خود را تغيير دهد.
آمريكا بايد افكار عمومي منطقه را با شيوه جديدي هدف قرار دهد و گفتگوي مستقيم با كشورهاي عرب و اسلامي را از طريق رسانه هاي فراملي با نفوذ خود آغاز كند. اين گفتگو براي اينكه از خشم عميق نسبت به برتري و سلطه آمريكا بكاهد، راه طولاني در پيش دارد. اكنون هر كاري كه آمريكا انجام مي دهد با بدگماني روبه روست. اما با تغيير استراتژي، آمريكا شايد بتواند آن نوع از ليبرال كردن مورد نظر خود در كشورهاي عرب را نيز اجرا كند. افكار عمومي اعراب پديده اي پيچيده تر از آن است كه وقايع «خيابان هاي كشورهاي عرب» با صحنه هاي ملي گرايانه و احساساتي نشان مي دهد. وقايع خيابان ها و تجمع هاي مردمي يك واقعيت است و نظرات آنها چه به صراحت بيان شود و چه درباره آن پيش بيني شود، بر سياست هاي دولت ها تأثير مي گذارد. اما آنچه اكنون مهمتر از خيابان ها و يا حتي حاكمان است، توافق نظر نخبگان و افكار عمومي طبقه متوسط در سراسر دنياي عرب است. اين ديدگاه چه بيان شود و چه در پرده بماند، چه تهاجمي باشد و چه استدلالي، سياست خيابان ها و كاخ هاي اين كشورها را مشخص مي كند. جدال درباره اصلاحات داخلي و روابط با آمريكا اينجاست كه در جريان است و اينجاست كه آمريكا بايد پيروز شود.
ظهور اين بحث عمومي جديد به دليل سابقه نه چندان درخشان رسانه هاي عربي دچار ابهام شده است. در دهه ۱۹۵۰ برنامه هاي راديو انقلابي مصر مخاطبان غرب را تحت تأثير قرار داد و فضاي سياسي كشور را تغيير داد. اعتبار اين برنامه ها بعد از پيروزي اسرائيل در جنگ سال ۱۹۶۷ و مرگ جمال عبدالناصر اندكي بعد از آن، دچار خدشه شد. رسانه هاي عربي پر شد از اخبار رسمي و ديدارهاي رئيس جمهورها. مطبوعات و راديو تلويزيون در كشورهاي عربي تحت كنترل دولت بودند و براي آنها خطوط قرمز تعيين مي شد.
فضاي رسانه هاي اردن و يمن در نيمه نخست دهه ۱۹۹۰ اندكي باز شد و بيشتر به موضوعات داخلي و محلي پرداخت اما باز هم تحت كنترل قرار گرفت.
در نيمه دوم دهه ۱۹۹۰ نوع جديدي از رسانه هاي عربي ظهور كرد. تلويزيون هاي ماهواره اي در چندين كشور عربي به راه افتادند و برنامه هايي پخش مي كردند كه براي همه در همه جا قابل دسترسي بود. چون رژيم هاي عرب در تلاش براي حفظ كنترل خود بر رسانه هاي داخلي بودند، اجازه دادند رسانه هاي فراملي به عنوان جايگزيني براي بحث هاي باز سياسي و آسيب زننده شروع بكار كنند.
رسانه هاي دهه ۱۹۵۰ در خدمت حكومت هاي قدرتمند بودند اما رسانه هاي جديد(هم تلويزيون و هم مطبوعات) خود را به عنوان زبان مردم عربي كه به شدت از همه رژيم هاي عرب سرخورده شده اند مطرح كردند و چنين نشان دادند كه وابسته به هيچ يك از اين رژيم ها نيستند. اين رسانه هاي عربي كه اكثراً در لندن مستقر هستند، تا حدي توانسته اند كه از كنترل مستقيم دولت ها در امان باشند و از نويسندگان و روزنامه نگاراني از سراسر دنيا مطلب منتشر كنند. پخش اخبار به طور مرتب در شبكه هاي ماهواره اي جديد و همچنين دسترسي به مطبوعات در اينترنت موجب شد كه اين رسانه ها مخاطبان گسترده اي به دست آورند. در نتيجه شبكه هاي تلويزيون هاي ملي به سرعت مخاطبان خود و همچنين اهميت سياسي شان را از دست دادند. علي عبدالله صالح رئيس جمهور يمن يك بار گفته بود كه شبكه الجزيره قطر را بيشتر از تلويزيون يمن نگاه مي كند.
بدبين بودن و سوءظن داشتن به تأثير انقلابي شبكه الجزيره و شبكه هاي ديگر مشابه آن كار آساني است، اما در اين مورد بايد دقيق تر بود. برخلاف ديگر شبكه هاي تلويزيوني كه رقص و آواز و سريال هاي نمايشي پخش مي كنند، الجزيره از زمان تأسيس در سال ۱۹۹۶ سياست را در اولويت كار خود قرار داده است. در گفتگوهاي تلويزيوني آن افرادي از همه طيف ها شركت مي كنند و بحث هاي تندي مطرح مي شود كه مخاطباني را كه با چنين شيوه هاي آتشيني آشنايي ندارند حيرت زده مي كند. چنين رسانه هاي فراملي بر موضوعاتي تكيه مي كنند كه مورد نظر همه اعراب است و در روند كارشان فرهنگ سياسي اعراب را تغيير مي دهند.
بسياري از روشنفكران و چهره هاي با نفوذ كشورهاي عربي و اسلامي به همراه خارجي ها به طور مرتب در برنامه هاي تلويزيون هاي ماهواره اي عربي حاضر مي شوند يا در روزنامه هاي عربي سرمقاله و يادداشت مي نويسند. اين رسانه هاي جديد موجب شروع بحث و گفتگو ميان بينندگان و خوانندگان مي شود. آنها درباره اخبار با همديگر گفتگو و تبادل نظر مي كنند. تماشاي تلويزيون و خواندن روزنامه امري روزانه و معمول است. در بحران ها،قهوه خانه ها به مكان هاي بحث سياسي تبديل مي شوند كه مردم در آن پوشش خبري رسانه ها را با هم مقايسه كرده و درباره آنچه ديده و خوانده اند با هم بحث مي كنند.
اين نظر كه رسانه هاي عربي فقط خط دوستي را دنبال مي كنند ديگر صحت ندارد. الجزيره تقريياً همه دولت هاي عربي را به نوعي خشمگين كرده است. در برنامه هاي اين تلويزيون انتقادهاي مؤثر و گاه تحقيرآميزي مطرح مي شود.
منتقدان و تحليلگران در اين برنامه ها، رژيم هاي كنوني عرب را بي فايده و منفعت طلب، ضعيف، سازشكار، فاسد و يا بدتر از اين مي خوانند. در يكي از برنامه هاي گفتگوي اخير الجزيره اين پرسش موضوع برنامه بود كه «آيا رژيم هاي كنوني عرب بدتر از استعمار نيستند؟» پاسخ مجري برنامه، يكي از مهمان ها و ۷۶ درصد از تماس گيرندگان با برنامه مثبت بود. ادامه دارد
|