ميثاق اميرفجر داستان نويس
آشفته بازار نقد
|
|
فربد فرزام
چرا داستان هاي كوتاه و رمان هاي نويسندگان وشاعران امروز ايران در حد و مقياسي قابل قبول و دست كم هم سان با آثار برخي داستان نويسان آسيايي و آفريقايي، به زبانهاي ديگر ترجمه نمي شود؟ چرا در كتابخانه هاي كوچك و بزرگ بسياري كشورها، گاه حتي يك مجموعه كوچك از آثار داستان نويسان و شاعران معاصر ايراني به چشم نمي خورد؟
اگر اين فرض را به ميان آوريم كه بنا به دلايلي هنوز نتوانسته ايم رمان هاي بزرگ و فراگير جهاني خلق كنيم، بي ترديد با رجوع به شماري بسيار از مجموعه هاي داستان هاي كوتاه نويسندگان امروز ايراني و مقايسه اين آثار با بهترين داستان هاي كوتاه عده اي از برجسته ترين نويسندگان ديگر سرزمين هاي دور و نزديك، درمي ِيابيم كه در قلمرو داستان كوتاه آثاري- اگر نه برتر- حداقل همسان با آثار درخشان جهاني اين عرصه در ايران نوشته و منتشر شده است. در عرصه شعر هم، امروزه از قوت و نوآوري و تجربه هاي غالباً تازه و در عين حال اصيل بي بهره نيستيم. پس گره كار و ريشه مشكل ترجمه نشدن داستانها و شعرهاي امروز ما به زبانهاي ديگر، كجاست؟ اين پرسش ها را با ميثاق امير فجر مؤلف بيش از هشتاد كتاب در ميان گذاشتيم .
* به نظر شما، چرا آثار داستان نويسان و شاعران ايراني، كمتر به زبانهاي ديگر ترجمه مي شود؟
- حقيقت اين است كه ما در حال حاضر در جامعه مان نيروهاي مثبت انديش و والاي نقد نداريم كه كارها را بيابند و به گونه اي علمي تحليل كنند. وقتي جريان مستمر تحليل نداريم، وقتي نقد با آن كيفيت مثبت نداريم، چه توقعي است؟ متأسفانه مقوله نقد در جامعه ما تبديل به آشفته بازاري شده كه از آن بوي اقتصاد بلند است. يك نويسنده، دوستي دارد كه كتابهايش را به او مي دهد وآن دوست بر حسب رفاقت كتاب، او را نقد مي كند و تا آنجا كه مي تواند تعريف مي كند. بعد مردم كه مي خواهند اين اثر را بخوانند، متوجه مي شوند كه عملاً نمي توانند اين كتاب را مطالعه كنند. كتاب را پنجاه دفعه به ديوار مي كوبند و وقتي اين طور شد، نقد علمي نيست و مردم نمي توانند بفهمند چه اثري ارزشمند است و چه اثري ارزشمند نيست. اين اولين مقوله، اما وقتي كه نقد تحليلي باشد و مبتني باشد بر ارزش هاي علمي و يك منتقد وقتي اثر را بر اساس هويتش نقد كرد و آن اثر واجد همه زيباييها و شيوايي هاي بياني بود و اول شما را اقناع كرد و بعد به شما شادي داد، دانش داد، ابتهاج داد و معرفت داد و بعد در پس آن اثر، علاوه بر همه آن جنبه هاي زيبايي شناسي يك هنر آرمان گرايانه، يك فلسفه و يك انديشه متعال وجود داشت، اين اثر خود مثل بذري مي شود كه شروع مي كند به جوانه زدن و در تكاپوي رشد خودش برگ و بار مي افشاند و به ثمر مي نشيند. بنابر اين وقتي توده انديشمندي از مردم (از دانشجو گرفته و استاد دانشگاه و كارمند و خانه دار) يك اثر را پسنديدند و وقتي اين اثر در جامعه تحليل شد و آن وقت كاربرد داشت، اين در واقع آوايي است كه از حنجره نويسنده به جامعه منتقل شده و پژواك يافته و بازگشت كرده، اين اكنون يك اثر كاملاً حساب شده و علمي است و احتياج دارد به چندين زبان زنده دنيا ترجمه شود؛ از طرفي ما مترجم نداريم. يعني من تصور مي كنم كه در حال حاضر كساني را نداريم كه به عنوان دلسوزي بيايد و عمري بگذارند و يك متن شسته رفته و واجد زيبايي هاي فلسفي و انديشه هاي متعالي را برگردانند به چندين زبان خارجي و بعد هم چيزي دريافت نكنند. اگر كسي بخواهد عمرش را در اين راه صرف كند بايد ارگاني، يا متولي فرهنگي كشور يا هر كجا كه امكانش هست، از او حمايت كند و از حيث مالي او را تأمين كنند تا او بتواند كارهاي عظيم را ترجمه كند. مجموعه اين عوامل موجب مي شود كه امروز هيچ كدام از آثار ما ترجمه نشود و متأسفانه، نه تنها اين بلكه مشكلات ديگري هم فراهم آيد. مثلاً يك اثر ارزشمند كه در سراسر ايران و دنيا صدا كرده، هنوز آن طور كه بايد به مردم شناسانده نشده است و نقد نشده است ولي يكهو مي بينيد كه يك اثر راحت الحلقوم بي ارزش و به لحاظ محتوايي صفر، صد هزار تيراژ مي خورد و آن اثر گرانقدر و ارزشمند و ارجمند به جهت عدم اين بازاريابي ها و اين زد و بندهايي كه گفتم بيشتر از ۵۰۰۰ تيراژ نمي خورد. مردم جامعه هم آثار ارزشمند را نمي شناسند. اين علت كلي است.
* يعني اگر با فرآيند نقد روبه رو باشيم، با ترجمه آثارمان هم روبه رو مي شويم؟
- ببينيد اين كيمياگر «پائولو كوئيلو» از مثنوي مولانا و از دفتر پنجم گرفته شده است. يعني اگر من بخواهم ابياتش را براي شما بخوانم تقريباً بيست بيت مي شود.
كوئيلو، جوهره انديشه و فكر متعالي و فلسفي و عرفاني را از آن گرفته و يك داستان نوشته است. شما ببينيد اين كتاب را آوردند در ايران نقد كردند و بعد ترجمه كردند و آن قدر هم درباره اش نوشتند كه ايرانيهاي ما فكر مي كردند آسمان باز شده و كوئيلو افتاده پايين. شما ببينيد در همين كشور ما، چقدر آثار بسيارنازلي از همين كوئيلو، بعد از كيمياگر منتشر شد. اين به خاطر چيست؟ خوب اول آشنايي و بعد روشنايي المعروف بقدرالمعرفه. آدم به يك چيز قابل شناخت دسترسي پيدا مي كند. اول بايد اين مسئله حل بشود تا مراحل بعد انجام پذيرد.
* به نظر شما دلايل اين كه بستر نقد به وجود نمي آيد چيست و گمان مي كنيد چه مباحثي بايد فراهم شود تا برويم به آن سمت و آيا اطلاع رساني مي تواند در اين حوزه ياري برساند؟
- ببينيد، اين سؤال خيلي مهم است. الان مطبوعات ما كاملاً جهت گيري هاي سياسي دارند. يك عده اي مي آيند زد و بند مي كنند و مدتي چند تا روزنامه علم مي كنند و اينها به عقيده من دغدغه مسائل فرهنگي ندارند، مباحث سياسي و اقتصادي پشت اين قضايا است و موج ها و جرياناتي پشت اين قضايا است. البته زياد هم غم و غصه نبايد خورد، به قول «شيلر» هر نويسنده اي، سه دهه بعد از مرگش شناخته مي شود.
نويسنده بايد كار كند و زحمت بكشد. ولي نقد به عنوان يك هويت و جوهره علمي بايد در اين جامعه كه ادعاي تكاپو دارد، جريان ژرف و سازنده اي داشته باشد. متأسفانه در جامعه ما چنين نيست. يكي به لحاظ اين كه ما منتقد نداريم. نقد كاري علمي است. كسي كه كار نقد مي كند بايد كاملاً با زير و زبر اين مقوله آشنا باشد. شما فرض بفرماييد من يك كتاب نوشتم كه هفت طيف عرفان و فلسفه و هنر و زيبايي شناسي، ادب و... را در خودش داشت. منتقدي كه اين مقولات را نمي داند، چطور از گرد راه رسيده و حالا مي خواهد كار را نقد كند؟ يا فرض كنيد جوهره انديشه من موسيقي است، وقتي او در اين مقوله تبحري ندارد، خوب نه از زيبايي هاي كار سردرمي آورد و نه در زمينه موسيقي صاحبنظر است و نه در مقوله عرفان و ديگر مباحث. فكر مي كنم كه نقد كار بسيار عظيم و ظريفي است. در اين حيطه نقص داريم. يعني به صورت علمي نرفته اند دنبال نقد. وقتي اثري تحليل شد و به جامعه رفت و مردم نسبت به آن شناخت پيدا كردند قطعاً جهان هم نسبت به آن كار انگيخته مي شود، گوشها و عقل ها و هوش ها به سوي آن انديشه تمايل و توجه پيدا مي كند. نسبت به اين مسأله بايد يك برخورد آكادميك بشود. يك منتقد بايد تقريباً ويژگيهاي يك نويسنده را داشته باشد و ما مشكلات اين چنيني را داريم.
* در واقع شما به ضعف آثار ايراني يا نارسايي زبان فارسي و دلايل ديگر از اين دست هم اعتقاد داريد؟
- نه، من به نارسايي زبان فارسي اعتقاد ندارم. مي گويم كه زبان فارسي از غني ترين زبانهاي دنيا است. به جهت اين كه در زبان از آغاز كلام و فلاسفه و ادب و عرفان از آن آغاز كه ما شروع كرديم، فلسفه يوناني را گرفتيم به عربي و از آنجا ترجمه كرديم و همين طور كلام را آورديم و با اين زبان شروع كرديم به نوشتن مباني جامعه شناسي و هنر و ديگر شاخه هاي علوم انساني، ببينيد چه زبان ذخاري داريم! زبان فارسي اقيانوسي است كه در درون خودش رگه ها و مرواريد هايي از انديشه و آن جوهرهاي فعال ادب عرب را دارد. زبان فارسي خيلي كاربرد دارد و بسيار زبان غني اي است هم به لحاظ ديني و تفسيري و هم به لحاظ اجتماعي و به ويژه به لحاظ هنري بسيار زبان مثبتي است.
* به نظر شما قوانين جهاني اي كه در حوزه كتاب وجود دارد، در برخورد با ترجمه آثار ايراني، چه تأثيري مي تواند بگذارد؟ آيا مانع است يا براي پيشبرد شكوفايي آن مؤثر واقع مي شود؟
- هيچ قانوني نمي تواند خودش را بر يك اثر خوب و ژرف تحميل كند. شما نگاه كنيد به آثار مولانا كه در حوزه هاي وسيع جهاني ترجمه مي شود و افكار جهاني را هم شيفته خودش كرده است. هيچ قانوني نمي تواند خودش را بر يك اثر خوب، تحميل كند. حتي به عقيده من يك كتاب صدجلدي اگر خوب باشد ارزشمند است و ترجمه مي شود و خوانده مي شود و هيچ قانوني نمي تواند به هيچ وجه اثر كند. اثر بايد ذاتاً قوي باشد و ارجمند و والا.
* با ورود به قوانين جهاني كتاب، آيا تأثيري بر روي ترجمه ها مي توان ديد؟
- تصور مي كنم كه مثلاً يك اثر بايد حتماً در حوزه عرفان باشد، علمي باشد يا فلسفي يا نباشد، اينها به نظر من ايرادي ندارد. ما مي خواهيم اين ضوابط را رعايت كنيم و اين كار را انجام دهيم، چه اشكالي دارد؟ اين كار را بكنيم و خودمان را هماهنگ كنيم با قوانين مدني و اقتصادي جهان. اينها كمك مي كند. از آن طرف هم به سود ماست، چه اشكالي دارد؟ ما فرض كنيم كه يك كپي رايت بدهيم و بعد يك كپي رايت بگيريم.
|