بازنگري تاريخ ايران در گفت و گو با دكتر پرويز رجبي مورخ و مؤلف كتاب «هزاره هاي گمشده»
گفت وگو: علي محمد طرفداري
دكتر «پرويز رجبي» مورخ و پژوهشگر تاريخ ايران
و عضو سابق بخش ايران شناسي
دايره المعارف بزرگ اسلامي،
طي چند سال اخير اقدام به تأليف
مجموعه كتاب هايي درباره تاريخ ايران
از عصر باستان تا دوران معاصر كرده است
كه تا كنون از مجموعه ايران باستان تحت عنوان «هزاره هاي گمشده» ۴ جلد چاپ
و منتشر شده است و جلد پنجم آن نيز درباره
عصر ساساني منتشر خواهد شد.
دكتر رجبي، بنا دارد بازنگاري تاريخ ايران را
در دوران بعد از اسلام و تا دوره معاصر،
با عنوان «سده هاي گمشده» آغاز كند
و اين بازنگاري را تا انقلاب مشروطه ادامه دهد.
دلايل لزوم تدوين اين مجموعه؛ شيوه هاي تحقيق
و نحوه رويكرد اين مولف به منابع تاريخ ايران
از جمله مسائلي است كه در گفت و گو با وي پيرامون مجموعه «هزاره هاي گمشده»
مورد توجه قرار گرفته اند.
* در مورد عنوان كتاب، دلايل شما براي ناميدن دوران پيش از اسلام ايران، تحت عنوان «هزاره هاي گمشده »چه بوده است؟
- ما در جهان تمدن هايي داريم كه آثاري از آن ها برجاي نمانده و گم شده محسوب مي شوند. نظير تمدن آتلانتيس. اين نامگذاري از روي چنين موردي صورت پذيرفته است.
* آيا هزاره هاي ايران قديم هم - منهاي بخش هاي اساطيري آن - تا اين اندازه در گمنامي قرار دارند؟
- اين نكته يكي از نخستين ايراداتي بوده كه به من گرفته اند و گفته اند كه اين هزاره ها گم نشده اند. معتقدم كه ما حتي ديروزهاي گمشده فراوان داريم. ما در تاريخ معاصر خودمان و حتي در دردهه هاي اخير غالبا در دريافت حقيقت با مشكل مواجه مي شويم و چه بسا اين دهه ها هم گمشده باشند.
از طرف ديگر در گمشدگي، يك نوع عشق، عاطفه و ميل نيز ديده مي شود و ما خصلتاً به گمشده ها خيلي مهر داريم، لذا گمان كردم با اين نام گذاري در ضمير ناخود آگاه خوانندگانم مهري درباره تاريخ خودمان برانگيزانم.
در عين حال بايد يادآوري كنم كه زبان مردم ما، غالبا زبان استعاري است از اين رو عنوان كتاب هاي من نيز يك عنوان استعاري است كه با زبان ما تناسب دارد. ما از شخصيت هايي نظير كوروش و داريوش چيز زيادي نمي دانيم همين قدر هم كه مي دانيم توام با اما و ولي و شايد است.
ما تاريخ مان را با اطلاعات اندكي بازسازي مي كنيم.
ما در كجا مي توانيم اطلاعات وسيع و مستندي درباره مثلا «مهرداد» يا «فرهاد اشكاني» پيدا كنيم؟ آيا زندگي «اردشير بابكان» جز اين است كه از افسانه بيرون مي آيد و در افسانه گم مي شود. ما باسعه صدر بسياري از اين اخبار و روايات را پذيرفته ايم.
آيا واقعا مي توانيم وجود تاريخي باربد و نكيسا را اثبات كنيم و آيا فقط گفته هاي يك مورخ سده پنجم هجري درباره «باربد» و «نكيسا» براي اثبات وجود آنها كفايت مي كند. اگر كفايت مي كند پس ديگر نيازي نيست كه ما تاريخ بنويسيم. چون ما به اندازه كافي احسن التواريخ داريم و مي توانيم آنها را بخوانيم، ما مدعي نوشتن تاريخ نيستيم. بلكه مدعي هستيم درباره تاريخ گمانه زني مي كنيم.
مسايل تاريخي در همه جاي دنيا گمشده هستند. اساطير نيز تماما گمشده هستند. اگر گمشده نبودند اصلا جزو اساطير محسوب نمي شدند. اساطير خواب هاي كودكي بزرگسالان هستند.
بزرگسالان وقتي مي خواهند كودكي كنند، خواب اسطوره مي ببينند، اسطوره گاهي از خود تاريخ زيباتر است و گاهي بازتاب حقيقت به شمار مي رود.
به اين ترتيب من از انتخاب واژه گمشده برداشت و استنباطي داشتم و با ناميدن اين دوران به نام هزاره هاي گمشده مي خواستم خوانندگان را با مهر و علاقه بيشتري، نه به سوي تاريخ بلكه به سوي آشتي با تاريخ بكشانم.
* دلايل شما در پرداختن به بررسي تاريخ ايران چه بوده است و اساسا چه ضرورت هايي از نظر شما باعث شده تا در صدد بازنگاري تمام دوره هاي تاريخ ايران برآييد و با توجه به اين كه شما ايران شناسي را در آلمان فرا گرفتيد اساسا با چه رويكرد جديدي به نگارش تاريخ ايران دست زده ايد و در اين كار چه نكات تازه اي را مد نظر داشته ايد؟
- قبل از اين كه شروع به كار كنم و انگيزه اي براي نوشتن داشته باشم، متوجه شدم، كه برخي از استادان تاريخ ما - كه من به همگي آنها احترام مي گذارم- از استانداردهاي بين المللي دور هستند در حقيقت همه ما از اين استانداردها دور هستيم.
كشور آلمان با ۹۰۰ سال سابقه فعاليت دانشگاهي، شايد سالي يك مورخ تحويل جامعه بدهد شايد هم نه، اما دانشگاه هاي ما كه تنها مدرك توليد مي كنند، سالي چند صد ليسانس تاريخ، فوق ليسانس يا دكتر تاريخ تحويل جامعه مي دهند كه بخش عمده آنها در خارج از تخصص خود به كار مشغول مي شوند و بعضي از آنها هم كه كاري نمي يابند، دست به قلم مي برند.
تا زماني كه ما به تاريخ به اين چشم نگاه مي كنيم، مطمئنا وضعيت تاريخ نويسي در اين مملكت همين خواهد بود كه هست.
من تصميم گرفتم كه با نوشتن «هزاره هاي گمشده» قيام كنم و با نوشتن و نشان دادن ضعف خود، بگويم كه ما از نظر علمي ضعيف هستيم.
من در «هزاره هاي گمشده» خواستم اول شروع كنم به گفتن اين كه ما چيز زيادي نمي دانيم و نبايد اين قدر به خودمان بباليم. بعد به تدريج شروع كنيم به آشتي با تاريخ.
من در اين كتاب جا به جا به ناتواني هاي خودمان اشاره كرده ام، ضمن آن كه به ايراني بودنم و صفات خوب و در بعضي موارد بي نظير ايراني باليده ام، ولي اغراق نكردم.
هر جا كه ايران را ستودم، در همان جا در بحث هاي «حاشيه اي بر تاريخ» يك نقبي زده ام به گذشته فرهنگي خودمان، برداشت هاي خودمان و نشان دادن ناتواني هاي خودمان. اين امر ممكن است عده اي را آزار دهد، اشكالي ندارد، همگي ما زماني از دنيا مي رويم، ولي آزردگي ها فراموش مي شود.
ولي نسلي كه بعد از ما مي آيد كمتر از ما به توانايي هاي علمي خود مي بالد و كمي محتاط تر حركت مي كند. حتي اگر برخي دانشمندان خيلي خوب ما هم برنجند باز هم اشكالي ندارد.
من افرادي را در رشته تاريخ مي شناسم كه به خاطر مورخ بودن سر به آسمان مي سايند، در صورتي كه در واقع امر مورخ نيستند.
زماني كه در حال نوشتن جلد چهارم كتاب تحت عنوان «اشكانيان»بودم، در نوشتن صحيح نام يك شاه اشكاني دچار ترديد شدم.
در جستجوي شكل صحيح آن نام بودم كه متوجه شدم يك آلماني در سال ۱۸۸۰ ميلادي، از روي يك سكه، نام آن شاه را به درستي تشخيص داده است. پيرمردي در يك شب تاريك قرن نوزدهم، بدون آن كه شناخت كاملي حتي از «ايران» داشته باشد اسم يك شاه اشكاني را به طور صحيح كشف مي كند، اما ما هنوز در اين مملكت غلط هايي را كه ۱۰۰ سال پيش از روي عدم اطلاع كافي وارد تاريخ و ادب و علم مان گشته است، حاضر نيستيم كنار بگذاريم و با غيرت روي آنها پافشاري مي كنيم.
آدمي مثل «پيرنيا» واقعاً براي تاريخ ما زحمت كشيده بايد او را بزرگ ترين مرد تاريخ مان بدانيم، ولي زمان او ديگر گذشته است.
بزرگي او در اين بود كه آغازگر بود، اما هنوز عده اي حاضر نيستند از بعضي حرف هاي زمان او پايين بيايند.
اين است كه من با تأليف «هزاره هاي گمشده» خواستم انتقادي از وضع خودمان كرده باشم.
من در نوجواني، در كتابخانه اي، كتابي ديدم با عكس هاي باستاني مربوط به نقش رستم، معبد آناهيتا و بيستون كه توسط محققان اروپايي كشيده شده بود.
در همان كتابخانه من كتاب «آثار العجم» فرصت الدوله شيرازي را ديدم با طرح هاي نقش رستم. اين دومي به نقاشي هاي كودكان ۴ تا ۶ ساله شبيه بود. حال ببينيد افرادي نظير «راولينسون» با وجود آن همه مرارت، وقتي از غرب به ايران مي آيند، با دقت فراوان نقش هاي باستاني ايران را كپي برداري مي كنند اما در مقابل، محققان ما بدون كوچك ترين تلاش و دقت علمي دست به تدوين و بازسازي تاريخ گذشته مي زنند، نتيجه كار چه اندازه متفاوت مي شود.
اين در حالي است كه فرصت الدوله شيرازي نخستين دانشجوي ايرانشناسي ما بوده است.
اين قبيل بي دقتي ها متأسفانه در كارهاي تحقيقي ما زياد است كه موجب تضييع حق كساني كه كارهاي تحقيقاتي خوبي انجام داده اند، مي شود.
يكي ديگر از مورخان كلاسيك و بي دقت ما «طبري» است كه اگر ما ۱۵ جلد كتاب او را تبديل به نيم جلد بكنيم، آن گاه مي توانيم مطلب مستند و درخوري در آن بيابيم.
«طبري» در شرح حال اردشير بابكان و شاپور اول تنها به افسانه سرايي روي آورده و از آن بدتر مطالب متناقض را در يك صفحه به دنبال هم آورده است.
همين طور است «دينوري» در كتاب «اخبار الطوال» كه غالبا در ذكر وقايع، داستان سرايي مي كند.
متأسفانه مردم عامي هم اين وقايع نادرست را تشخيص نمي دهند.
دست كم بايد به «هرودت» احترام بگذاريم چرا كه در ذكر هر خبري گفته است كه «آن را سنجيدم» يا «در آن باره چيزي نمي دانم» و «از صحت و سقم آن بي خبرم». هيچ كدام از نويسندگان كلاسيك ما حتي به اين كه چيزي نمي دانند؛ معترف نيستند. لذا من به ايران شناسي غربي علاقه مند شدم.
ايران شناسي را از چند سده پيش غربي ها با سخت كوشي آغاز كردند.
«آنيتل دوپرون» به آموختن اوستا پرداخت، يا «يوستي» در سال ۱۸۸۰ «نام نامه» خود را منتشر ساخت يا «اشپيگل» كه در فاصله سال هاي ۱۸۷۵ تا ۱۸۹۵ تاريخ ايران باستان را در سه جلد نوشت كه هنوز هم تازه است. آن هم در دوره اي كه ما حتي «كوروش» و «داريوش» را نمي شناختيم.
* رويكرد شما در بخش منابع داخلي و خارجي تاريخ ايران چگونه بوده است. به نظر شما تفاوت تاريخ نويسي ايران در دوران پيش و بعد از اسلام در چيست و چرا ما در دوران باستان ايران مورخ نداريم و تاريخ نويسي ايران در آن دوره فقط به صورت ديواني است؟
- من در «هزاره هاي گمشده» بارها گفته ام ما اصولا از دوران پيش از اسلام؛ ادب مكتوب نداريم و آن چه كه داريم بسيار ناچيز است مثل يكي دو نسخه تشريفاتي از اوستا در اواخر عصر ساساني.
ما اساسا به ادب مكتوب علاقه اي نداشتيم. اين مساله عيب نيست چون ادب ما بيشتر شفاهي و روايي بوده است.
معتقدم كه ما حتي خطي كه بتوانيم با آن بنويسيم، نداشتيم و خط اوستايي كه آخرين خط اختراعي ماست و قابل نوشتن، مربوط به دوران اوليه اسلام است.
خطوط پهلوي و ميخي مناسب نوشتن نبودند. نيازي هم به خط نداشتيم چون ادب روايي اساس كار ما بوده و امروز هم هست.
امروزه نيز ما وقتي مي خواهيم خبري داغ به دست بياوريم به سراغ مردم و گفته هاي شفاهي آنها مي رويم تا مكتوبات.
بعد از اسلام وضعيتي پيش آمد كه در اثر آن ما صاحب ادب مكتوب شديم.
ادب مكتوب ما از خط عربي شروع شد نظير همان تاريخ «طبري».
اخيرا در كتاب «سده هاي گمشده» به اين موضوع پرداختم و براي روشن كردن تكليف «خط» به بررسي دست زده ام تا معلوم شود كه ما دقيقا در چه زماني با خط فارسي شروع به نوشتن كرديم.
اين نكته اي است كه محققان ما از پرداختن به آن طفره رفته اند.
من در جلد دوم «هزاره هاي گمشده» داريوش را به عنوان اولين مورخ ايراني معرفي كردم.
داريوش در كتيبه بيستون يك داريوش مورخ است كه شگردهاي تاريخ نگاري را نيز مي دانسته . داريوش اطلاعات تاريخي را به صورت دقيق در كتيبه بيستون طبقه بندي كرده است و خوشبختانه بسيار استادانه تر و ماهرانه تر از مورخان امروز ايران، تاريخ را به نگارش در آورده يعني كوتاه، موجز، مشخص و مستند.
من در نگارش تاريخ ايران به دليل همان خصلت روايي بودن تاريخ و ادب ايران، منابع و كتب تاريخي مورخان يوناني، رومي و ارمني را اساس كار قرار دادم، اما در دوره اسلامي به دليل پديد آمدن خط، تاريخ روايي و ادب روايي به تدريج به روي كاغذ آمد آن هم به شكل داستان ها، رمان ها و... بحث بسيار جنجال برانگيزي خواهد بود كه من الان بگويم ما نگارش به فارسي و نگارش شعر فارسي را از اعراب آموختيم. عرب ذاتا شاعر است و بلاغت و موسيقي جزو خاصيت زبان عرب است.
در دوران اسلامي ما شعر و نوشتن به صورت مكتوب را از عرب ها آموختيم و خود اعراب هم براثر شرايط جديد و پيدايش امپراطوري اسلامي و ضرورت هاي جديد به نوشتن روي آوردند.
در هر حال بهترين مورخان دوران اسلامي، ايراني هستند و به همين دليل من راضي نمي شوم مورخان ايراني نظير «طبري» را با مورخان يوناني مثلا «هرودت» مقايسه كنم و هرگز هم اين كار را نخواهم كرد.
به هر ترتيب در دوره اسلامي به تدريج علم جديدي به نام تاريخ نگاري به وجود آمد كه در دوره هاي بعد و عصر مغول به اوج خود رسيد اما شروع اين دوره از طرف اعراب بود يعني اگر ساسانيان هزار سال ديگر مانده بودند، من فكر مي كنم كه ما بهترين راويان دنيا مي بوديم اما مكتوبات نمي داشتيم.
ما هنوز هم به اين ويژگي روايي ادب پايبنديم و حتي ادباي ما به قهوه خانه ها مي روند تا شاهنامه را از زبان نقال ها بشنوند.
به همين دليل ما قصه زياد داريم. مثل داستان هاي «هزار و يك شب» كه اصل فارسي دارد و بعدها توسط برادران «گريم» در اروپا رواج مي يابد و در واقع برادران گريم اروپا را با قصه هاي ايراني تغذيه كردند.
من در تأليف «هزاره هاي گمشده» و «سده هاي گمشده» بر خلاف ديگر نويسندگان از شيوه رجوع به منابع زياد و تكراري و شبيه هم پيروي نكردم، چون استفاده از منابع شبيه هم فايده اي ندارد.
مثلا ما همه مي دانيم كه تمامي مورخان بعد از طبري اطلاعات خود را از «تاريخ طبري» گرفته اند بنابراين چه لزومي دارد كه ما براي همان اطلاعات علاوه بر طبري به كتب بعدي رجوع كنيم؟ اين البته به اين معنا نيست كه من از رجوع به تمامي منابع دست اول در مسايل مهم سر باز زده ام. با منابع كم مي شود ساخت اما با بي دقتي و نرفتن به عمق نمي شود ساخت.
من بارها شده است كه براي كشف يك نكته تاريخي مدت زمان زيادي را صرف تفكر و بررسي كرده ام.
* شما در نگارش «هزاره هاي گمشده»، نثر خاصي را به كار گرفته ايد و متناسب با اين نثر نكات تاريخي را تحت عنوان «حاشيه اي بر تاريخ» در لابه لاي موضوعات مختلف، متذكر شده ايد. درباره ضرورت اين كار هم توضيح دهيد.
- اغلب موقع خواندن تاريخ، خودم را تنها احساس كردم و گهگاه با خودم گفتم چرا مورخ فلان موضوع را بيشتر نشكافته است.
به تدريج دريافتم كه خوب است براي شكافتن يك مطلب، موضوعاتي را به صورت حاشيه يا پاورقي در كنار مطلب اصلي بياورم تا مطلب اصلي بهتر درك و باعث شود خواننده در مطلب غور كند.
اين رويه را در «سده هاي گمشده» نيز ادامه دادم؛ گذشته از آن بخشي را در آن كتاب ها آورده ام تحت عنوان «زنگ تفريح» كه در آن نمونه هايي از وقايع تاريخي بدون تفسير ذكر شده است.
قسمت هاي «حاشيه اي بر تاريخ» در «سده هاي گمشده» زيادتر مي شوند و حتي امكان دارد در پايان آن كتاب ها يك جلد نيز تماما به قسمت هاي «حاشيه اي بر تاريخ» اختصاص داده شود.
* مجموعه «هزاره هاي گمشده» متأسفانه فاقد عكس آثار، اشيا و بناهاي تاريخي است. شما براي تكميل اين كار چه تدبيري در نظر گرفته ايد و آيا تصميم داريد در پايان كار يك جلد را به عكس ها و گراورها اختصاص دهيد؟
- متأسفانه هر وقت خواستم براي «هزاره هاي گمشده» عكسي در نظر بگيرم، متوجه شدم عكس هايي كه پيرامون موضوعات مربوط در ايران چاپ شده است فاقد وضوح و شفافيت كافي است و گاهي اوقات تصوير عكس اساسا مشخص نيست.
به همين لحاظ لازم بود كه عكس ها را از منابع غربي بردارم اما به دليل بيماري و عدم امكان مراجعه به كتابخانه ها و نبود همكاري مناسب، اين كار صورت نگرفت .از اين رو تصميم گرفتم براي «هزاره هاي گمشده» جلد ششمي را آماده كنم كه به طور كامل اختصاص به عكس هاي خوب و برجسته داشته باشد. البته به همراه توضيحات مختصر و مفيد و «سده هاي گمشده» فكر مي كنم كه از جلد چهارم و پنجم به بعد، عكس خواهد داشت.