الجزيره پيشرو اين شيوه جديد بود اما موفقيت آن به ظهور شبكه هاي ماهواره اي عربي منجر شده كه اخبار و گفتگوهاي سياسي پخش مي كردند. اين صحنه اكنون به صحنه اي كاملاً رقابتي تبديل شده است. شبكه MBC عربستان، LBC- الحيات لبنان، انصار حزب الله، تلويزيون ابوظبي و ديگر شبكه ها اكنون با الجزيره رقابت مي كنند. هر يك از شبكه ها تلاش مي كنند كه متفاوت باشند و در اين راه براي جذب مخاطب بيشتر به تندروي سياسي و پخش نظرات راديكال و تصاوير حيرت آور روي مي آورند.
داستان دو جنگ
اين رسانه هاي جديد عربي وقايع را براي مردم ترسيم مي كنند. فقدان دموكراسي موجب شده كه اين رسانه هاي خبري قدرتمندتر شوند، زيرا رقباي كمي دارند. براي جلب افكار عمومي اعراب امروز بايد بيش از توجه و تأثير بر خيابان ها و كاخ ها بر شركت كنندگان و مخاطبان اين برنامه ها متمركز شد.
به نظر مي رسد دولت بوش اين ضرورت را بعد از ۱۱ سپتامبر دريافته باشد و به همين دليل چندين نماينده به برنامه هاي الجزيره فرستاد. اما اين اشتياق اوليه در مراحل بعدي جاي خود را به نااميدي و خشم از نزديكي اين شبكه با القاعده در پوشش خبري اش و همچنين نگرش خصمانه به سياست هاي آمريكا در افغانستان و عراق داد.
فشار دولت بوش به الجزيره براي سانسور نوارهاي بن لادن موجب شد كه عرب ها شعار آزادي بيان آمريكا را تمسخر كنند.
اما ناديده گرفتن الجزيره و شبكه هاي ديگر چاره كار (آمريكا) نيست. آمريكا به جاي گريز از آنها بايد سعي كند چارچوب بحث در دنياي عرب را از طريق كار كردن روي آنها و گشودن باب يك ديالوگ واقعي تغيير دهد. انجام اين كار به چيزي بيش از فرستادن مقامات به گفتگوهاي تلويزيوني نياز دارد. زيرا حضور اين مقامات و ظاهر شدن آنها در صفحه تلويزيون تنها انديشه ها و برداشت هاي بينندگان را (درباره آمريكا) تقويت مي كند. مثلاً در يكي از برنامه هاي اخير الجزيره نظرسنجي از بينندگان درباره اين پرسش صورت مي گرفت كه «آيا آمريكا در عراق به عنوان يك قدرت امپرياليستي عمل مي كند؟» هرچه يكي از مقامات بلند پايه آمريكايي بيشتر در اين برنامه سخن مي گفت، بر تعداد كساني كه به اين پرسش پاسخ مثبت مي دادند افزوده مي شد. در پايان برنامه ۹۶ درصد از پاسخ دهندگان جواب مثبت داده بودند.
برخلاف تصور بعضي كه ممكن است فكر كنند چنين نگرشي تغييرناپذير است، چنين نيست. بعد از حملات
۱۱سپتامبر مردم كشورهاي عربي با قربانيان اين واقعه ابراز همدردي مي كردند و رسانه هاي نخبه درباره عواقب اين حمله بحث مي نمودند. يوسف القرضاوي (يكي از اسلام گراياني كه به دليل حضور در الجزيره مشهور شده است) و
۵ميانه روي ديگر با صدور فتوايي حملات تروريستي را ضد اسلام خوانده و آن را محكوم كردند و خواستار مجازات عاملان آن شدند. اين موضوع اصلاً مورد توجه غرب قرار نگرفت. جنگ در افغانستان هم با مخالفت جهاني چنداني روبه رو نشد (اگر چه بسياري از همان ابتدا درباره ادعاهاي آمريكا درباره مسئوليت بن لادن در حملات ۱۱ سپتامبر ترديد داشتند). نقطه عطف حقيقي براي افكار عمومي اعراب اشغال دوباره خونين كرانه باختري در اوائل بهار سال ۲۰۰۲ توسط آريل شارون بود. در درگيري هاي جنين اين خشم به اوج خود رسيد. شايد كمتر اظهارنظري به اندازه سخنان جورج بوش در آن زمان، چنين عرب ها را خشمگين كرده باشد. او در اوج درگيري ها شارون را «مرد صلح» خواند. اين اظهار نظر كه بارها و بارها در رسانه هاي عربي تكرار شد به عنوان مفاد ناتواني آمريكا در درك حساسيت هاي عرب ها بايد مورد توجه قرار گيرد. موضع دولت آمريكا در آن زمان كه در داخل به دليل عدم مداخله و از سوي حاكمان عرب به دليل عدم انجام اقدام كافي به شدت مورد حمله قرار گرفت، فضاي تكان دهنده اي به وجود آورد. كالاهاي آمريكايي در سطح گسترده تحريم شدند. اين از نظر اقتصادي اهميت چنداني نداشت اما به بخشي از زندگي سياسي و فرهنگي در كشورهاي عربي تبديل شد.
شعبان عبدالرحيم از خوانندگان مصري با آواز ضدآمريكايي «حمله به عراق» به شهرت بسيار رسيد. تا پايان مارس ۲۰۰۳، بسياري از همان اسلام گراياني كه از آمريكا عليه القاعده حمايت مي كردند از جمله قرضاوي خواستار جهاد و دفاع از عراق در برابر حمله آمريكا شدند.
سالها بود كه عراق به همراه فلسطين از نگراني هاي عرب ها به حساب مي آمد. پوشش خبري گسترده و بي وقفه عمليات روباه صحرا در سال ۱۹۹۸ بود كه براي اولين بار مخاطبان فراواني را به شبكه الجزيره جذب كرد. حمايت از مردم عراق كه از تحريم ها رنج مي بردند يكي از اصول قدرتمند هويت جديد عربي و اسلامي شده بود.
اتفاقي هم نبود كه بن لادن تحريم هاي اعمال شده عليه عراق و همچنين رنج هاي فلسطين را يكي از موضوعات اصلي براي تحريك خشم اعراب مي دانست. بر اين باور بودند كه آمريكا مسئول نخست رنج هاي انساني مردم عراق است و همين باور بود كه موجب شد اكثر اعراب درباره ادعاي آمريكا مبني بر آزادي مردم عراق بدگمان باشند.
علي رغم همه اينها افكار عمومي اعراب نسبت به جنگ اخير از پيش تعيين شده نبود.
اعراب سالهاست كه درباره رژيم صدام اختلاف نظر دارند. درباره ميزان مسئوليت صدام در رنج مردم عراق بحث هاي بسيار در صفحات روزنامه هاي نخبه عرب و همچنين استوديوهاي الجزيره درگرفت. شخصيت هاي مخالف عراقي ميهمانان هميشگي اين بحث ها بودند. آنچه در همه اين بحث ها مشهود بود اين است كه تقريباً همه عرب ها به انگيزه هاي آمريكا مشكوك بودند ولي چندان هم از صدام خشنود نبودند. هر بار كه او سعي مي كرد توده هاي عرب را مخاطب قرار دهد و آنها را به خيزش تشويق كند، واكنشي را برمي انگيخت كه در نهايت به تضعيف موضع خودش منجر مي شد.
بنابراين اگر ديپلماسي دولت بوش صادقانه تر و غيرقلدرمآبانه تر بود، حمايت بين المللي بيشتري براي جنگ عليه صدام حتي در دنياي عرب بدست مي آورد.
اما واشنگتن اين راه را انتخاب نكرد و به جاي آن به محاسباتي از اين نوع تكيه كرد كه مثلاً افكار عمومي عرب با پيروزي سريع آمريكا در عراق تغيير مي كند و تصاوير عراقي هايي كه به نيروهاي آمريكايي همچون نيروهاي آزاديبخش خوش آمد مي گويند آنها را تكان خواهد داد.
راديكال ها از قدرت نظامي آمريكا دچار «شوك و وحشت» مي شوند و طبقه متوسط اعراب از خشنودي مردم عراق از آزادي تازه بدست آمده شان تحت تأثير قرار مي گيرد.
صداهاي ضدآمريكايي محو مي شود و دريچه اي جديد براي تفكري نو گشوده خواهد شد.
اين يك سناريوي غيرواقعي بود اما چون اين تئوري هيچگاه آزموده نشده بود، كسي نمي توانست حقيقتاً آن را رد كند. عرب ها هيچگاه شاهد درگيري كه نو محافظه كاران در واشنگتن انتظار داشتند و پيش بيني كردند نبودند. جنگ در رسانه هاي غربي آغاز شد با اين مضموني كه آمريكا و انگليس در انزوا قرار گرفته عليه اراده همه دنيا اعلام جنگ كرده اند. به نظر مي رسيد كه نيروها خود را براي مقاومتي سخت آماده مي كردند. پوشش خبري رسانه هاي عربي بر تلفات غيرنظاميان، آمريكاييها، بمباران ساختمان ها و خشم عراقي ها متمركز شده بود. بمباران تصادفي يك بازار در بغداد در روز ۲۸ مارس بارها و بارها از تلويزيون ها پخش شد و خشم و انزجار مردم را برانگيخت.
سقوط ناگهاني بغداد از شدت فضاي حاكم كاست، اگرچه عرب ها فكر نمي كردند كه عراق در اين جنگ پيروز شود. سقوط مجسمه هاي صدام لحظه اي مهم بود كه تقريباً بحث درباره جنگ را در آمريكا پايان داد اما در رسانه هاي عربي مورد توجه چنداني قرار نگرفت. آنها گفتند كه اين تصاوير ساخته نظاميان آمريكايي است كه با حضور عده كمي از عراقي هاي واقعي نمايش داده مي شود. بقيه اين ماجرا هم كه با بحث هايي درباره سوءمديريت آمريكا و انگليس، خشم عراقي ها و مقاومت روبه رشد چريكي ادامه يافت.
در ادبيات اخبار مربوط به جنگ، نيروهاي آمريكايي همواره مهاجم خوانده مي شدند.
حضور آمريكا در عراق هم اشغال توصيف مي شد و اين، اشغال منزجركننده كرانه باختري و نوارغزه توسط اسرائيل را تداعي مي كرد و چون اكثر عرب ها حمله فلسطيني ها عليه اسرائيلي ها را واكنش مشروع به اشغال مي دانند پس حملات به نيروهاي آمريكايي و انگليسي در عراق هم قابل درك و توجيه پذير تلقي مي شد. خلاصه آنكه رسانه هاي عرب اين جنگ و وقايع بعد از آن را هيچگاه سريع، تميز و موفقيت آميز و به ويژه بي خطر و ملايم براي بينندگان و خوانندگان شان ترسيم نكردند.
برخي عوامل دولت آمريكا مشكل را تشخيص دادند و درصدد رفع آن برآمدند. اقدامات آنها بر ترويج سياست هاي دولت از طريق حضور در رسانه ها و فرستادن سخنگويان رسمي و نيمه رسمي خود به اين رسانه ها و تلاش براي نشان دادن تصويري مثبت از آمريكا متمركز بود. اين شيوه دست آوردي نداشت زيرا مخاطبان احساس مي كردند كه قرار است گيج و گمراهشان كنند. ايجاد يك شبكه تلويزيوني عربي از سوي آمريكا كه طرح آن مطرح شده بود هم چندان چاره ساز نبود زيرا اين شبكه براي جذب مخاطب زمان زيادي نياز داشت و از سوي ديگر هر برنامه سياسي تبليغ به حساب مي آمد و شبكه هاي ماهواره اي موجود هم نياز مخاطبان به موسيقي، شعر و سرگرمي هاي ديگر را برطرف مي كرد. بالاخره اينكه رسانه هاي جديد عربي هم مطبوعات و هم راديو تلويزيون براي هر جايگزيني كه آمريكا بخواهد آن را به راه اندازد رقباي قدري هستند.
اگر گروه مشورتي درباره ديپلماسي مردمي در دنياي عرب و اسلام كه سه ماه پيش به درخواست كنگره تشكيل شده است فقط توصيه كند كه منابع بيشتري به بهبود وجهه آمريكا در اين كشورها اختصاص داده شود يا همان شيوه هاي سنتي در اين راه به كار بسته شود، قطعاً فرصت مهمي را از دست داده است. اين گروه بايد شيوه اي متفاوت در تعامل آمريكا با كشورهاي منطقه توصيه كند. شيوه اي كه مبتني بر گفتگو با عرب ها باشد و به مشاركت طلبيدن آنها. يورگن هابرماس فيلسوف آلماني ميان اقدام «استراتژيك» و «ارتباطي» تمايز قائل شده است به اين صورت اولي براي نفوذ بر ديگران در جهت منافع خود انجام مي شود و دومي براي جستجوي حقيقت. اين در حقيقت همان تمايزي است كه متفكران عرب ميان ديالوگ و اشكال ديگر نبرد روشنفكري قايل هستند. اقدامات آمريكا براي جلب افكار عمومي تنها در چارچوب استراتژيك قرار مي گيرد.
نظرات و تفكرات مخاطبان تنها تا جايي مورد توجه قرار مي گيرد كه بتوان آن را دستكاري كرد. عرب ها و مسلمانان تشخيص مي دهند كه اين اقدامات تبليغات است و آن را نمي پذيرند. آنها با اين شيوه ها از ناحيه رژيم هاي شان آشنايي دارند و از اينكه با آنها مانند كودك رفتار شود خشمگين مي شوند و مي دانند كي با آنها مانند طرف واقعي ديالوگ رفتار مي شود و كي تنها ابزار و وسيله هستند.
يك مصري به شدت از اين موضوع گله مند بوده و مي گويد: آمريكايي ها فكر مي كنندكه عرب ها حيوان هستند، فكر مي كنند ما هيچ چيز نمي فهميم و نمي دانيم. تنها با رفتار برابر با عرب ها و مسلمانان و گوش دادن با دقت به آنها و تشخيص موارد همگرايي بدون كوچك كردن موارد مورد اختلاف است كه مي توان پيامي مثبت فرستاد.
ممكن است اين كار آساني نباشد، به ويژه براي اين دولت، اما واشنگتن بايد درباره منافع و نظرات خود بحث كند نه اينكه فقط به آسيب شناسي اعراب بپردازد. در كنار حرف عمل هم بايد صورت گيرد و تنها در اين صورت است كه شانسي براي متقاعد كردن مخاطبان به شدت بدبين و دچار سوءظن خود دارد.
اگر موضوع گفتگوي واقعي مطرح شود، به شدت در ميان افكار عمومي جديد اعراب بازتاب خواهد يافت. به ويژه اينكه از زماني كه محمد خاتمي رئيس جمهور ايران در اواخر دهه ۱۹۹۰ موضوع گفتگو را مطرح كرد، مردم درباره آن بحث مي كنند. واشنگتن به جاي تكيه بر حاكمان عرب و يا هدف گرفتن جوانان بايد روشنفكران، سياستمداران روزنامه نگاران و ديگر چهره هاي مردمي را هدف قرار دهد كه در شكل دهي افكار عمومي اعراب نقش دارند. گفتگوي معنادار با اين نخبگان رسانه هاي جديد به آمريكا كمك مي كند و شايد تا حدي موجب بروز هدف و هويت مشترك شود.
يك ديالوگ موفق نيازمند آن است كه ملاحظات قدرت به حداقل رسانده شود و احترام متقابل رعايت شود. در ديالوگ ميان آمريكا و اعراب هيچگاه نبايد واقعيت قدرت آمريكا ناديده گرفته شود اما اشاره مستقيم به اين برتري هم تلاش هاي منطقي را ناكام مي گذارند. منتقدان و نويسندگان عربي و اسلامي به نابرابري قدرت توجه زيادي دارند.
تكيه بر «شوك و وحشت» براي جلب حمايت، به جاي آنكه طرف مقابل را قانع كند، بيشتر او را بيگانه مي كند. تهديد به استفاده از زور، تأثير آن در كوتاه مدت هرچه باشد فرقي نمي كند، به خصومت با آمريكا دامن مي زند و موجب درگيري مي شود. تا وقتي آمريكا شيوه اش را تغيير ندهد، بعيد به نظر مي رسد كه نگرش عرب ها به طور همزمان تغييري كند، زيرا سياستمداران و روشنفكران مردمي براي انتقاد از آمريكا با لحني حتي تندتر از اين انگيزه كافي دارند. سخنان ضدآمريكايي مخاطبان بسياري دارد و در دنياي عرب نشانه اي از اصليت، شجاعت و تفكر سالم است، اما خط طرفدار آمريكا، فرصت طلبي سطح پايين تلقي مي شود.
اگر دولت بوش به طور جدي مي خواهد عرب ها را بسيج كند و شاهد خاورميانه اي دمكراتيك تر و ليبرال تر باشد و حمايت آنها را از اشغال عراق و جنگ با ترور بدست آورد، بايد اين انگيزه ها را تغيير دهد؛ بايد تشخيص دهد كه طبقه نخبه عرب مي تواند از جانب خود صحبت كند و از ناديده گرفته شدن بيزار است.اين تنها به معناي كمك كردن به ميانه روها و راندن راديكال ها نيست. حمايت آشكار از آمريكا باعث بي اعتباري هر عربي مي شود . بنابراين جانبداري از كانديداهاي مورد علاقه آنها را تخريب مي كند. بهتر است با همه طيف ها تعامل برقرار شود، يك گفتگوي واقعي و مشاركت طلبيدن آنها كه ديدگاه هاي سياسي خصمانه اي دارند مهمتر از حمايت از آنهايي است كه با مواضع آمريكا موافقند. در حال حاضر اكثريت عرب هاي فعال سياسي به ويژه تحصيل كردگان و غرب گرايان و نخبگان رسانه هاي جديد اكنون احساس ضعف و سرخوردگي مي كنند. گوش دادن به آنها موجب مي شود كه در جريان بحث قرار گيرند.
همانطور كه هيأت ويژه ديپلماسي مردمي در شوراي روابط خارجي گفته است، ترديدي نيست كه تصاوير كليشه اي از آمريكا به عنوان كشوري مبتكر، خودخواه، متظاهر، بي اعتنا به ديگران و بي ميل و ناتوان از حضور در ديالوگ بين تمدنها، بسيار ريشه دار و فراگير شده است.
چنين نگرش هايي موجب مي شود كه فضا براي پذيرفتن هر ابتكار عملي باز شود. اكثر عرب ها هم از مشكلات فوري دنياي عرب آگاهند. هدف سياست آمريكا بايد يافتن راه هايي براي به مشاركت طلبيدن افكار عمومي مشتاق اصلاحات اما بدبين و مقاوم در برابر قدرت آمريكا باشد.
هر ابتكار عملي بايد با تشخيص صادقانه تر بدگماني عرب ها به نيات آمريكا آغاز شود.واشنگتن بايد به همه منافع و نيات پشت سياست هاي آمريكا اعتراف كند.
نبايد انتظار چنداني داشت. هدف واقع بينانه اوليه بايد اين باشد كه سياست آمريكا از ترديد كنوني (اعراب) بهره ببرد.
آمريكا بايد با درخواست صادقانه براي احياء دمكراسي آغاز كند. سياستگذاران آمريكايي همواره از بيم پيروزي اسلامگراها در انتخاب آزاد، در تشويق دمكراسي براي عرب ها ترديد مي كردند. اكنون كه ليبرال سازي سياسي به عنوان هدف اوليه آمريكا مطرح شده است تنها راه بدست آوردن اعتبار براي آمريكا در نگاه عرب ها نشان دادن تمايل واقعي براي پذيرفتن نتيجه انتخابات است، هر چند كه براي واشنگتن راضي كننده نباشد همانطور كه درباره نتايج انتخابات اخير در تركيه چنين كرد.
ليبرال هاي عرب از اين گلايه دارند كه براي سال ها براي حقوق بشر و آزادي مردم بدون حمايت آمريكا مبارزه كرده اند و اكنون مي پرسند چرا همه چيز اكنون بايد متفاوت شود، وقتي جنگ با ترور و خشم نسبت به وقايع عراق رژيم هاي عرب را سركوبگرتر كرده است. واشنگتن بايد براي اينكه آنها اين وعده ها را بپذيرند دليلي بياورد. هدف واشنگتن بايد اثبات اين موضوع در عمل باشد كه آمريكا متحد واقعي مردم عرب در تحقق خواسته آنها براي اصلاحات است، نه اينكه اين اصلاحات را از بيرون تحميل كند.
الحيات در مقاله اخير خود به خوبي ديدگاه دوگانه اعراب نسبت به نقش آمريكا را ترسيم كرده است: «ما به اصلاح سيستم آموزشي خود نياز داريم، حتي اگر آمريكايي هايي ها بگويند كه چنين كنيم.» واشنگتن بايد اين حساسيت ها را بشناسد و درك كند. تهديد موجب بروز مقاومت مي شود.
مهمترين موضوع اما همچنان عراق است. اقدامات آمريكا در آن كشور طي ماه هاي آينده تأثير فراواني بر روابط آمريكا با دنياي عرب دارد. عرب ها به شدت به نبرد فلسطيني ها متعهد هستند و همه پيچيدگي هاي آنجا را مي دانند و درك مي كنند كه هر تلاشي براي دستيابي به صلح در آنجا ممكن است به شكست منجر شود. اما در عراق چنين نيست. عرب ها چنين باور دارند كه دست آمريكايي ها در عراق باز است و نتيجه كار هر چه باشد تحقق نيات واشنگتن است. بنابراين بايد پيشرفت ها به دست آيد.
احياء نظم عمومي و استقرار يك دولت كارآمد عراقي، بسيار مهم و حياتي است. نيروهاي آمريكا بايد از استفاده بيش از حد از زور يا عقب نشيني پشت ديوارهاي بلند كاخ قديمي صدام خودداري كنند. واشنگتن بايد درباره صنعت نفت عراق و تأمين مالي طرح هاي بازسازي اين كشور شفاف باشد. دولت منتخب هرچه زودتر بايد استقرار يابد. بايد به مطبوعات عراق اجازه داده شود كه به صراحت از تشكيلات اشغال آمريكا انتقاد كنند، زيرا اگر چه ممكن است اين كار چندان سازنده نباشد اما چنين فضاي بازي مي تواند نمونه اي قدرتمند از نحوه فعاليت رسانه هاي آزاد ايجاد كند. واشنگتن بايد به صراحت و به طور پي در پي در رسانه هاي عربي توضيح دهد كه چه مي كند.
بدون شك اگر تغيير محسوسي در سياست هاي واشنگتن ايجاد نشود، هر مقدار گفتگو نمي تواند افكار عمومي اعراب را درباره آمريكا و نيات آن تغيير دهد.
فشار بر اسرائيل براي از ميان بردن شهرك ها، فراهم كردن زمينه انتخابات آزاد در عراق و تسهيل روند دادن ويزا به عرب ها براي سفر به آمريكا، مي تواند لطمه اي كه طي دو سال گذشته به روابط ميان آمريكا و اعراب وارد شده را جبران كند. اما تنها در صورتي كه درباره همه اينها در رسانه هاي مستقل عربي بحث شود ديالوگ ها با عرب ها معجزه نمي كند. صبر و شكيبايي نياز است. دولت بوش بايد ناخشنودي و بي ميلي به ديپلماسي، تمايل به تهديد و زور و ميل به تقسيم دنيا به دو گروه خير و شر را كنار بگذارد. اما ديالوگ بهترين راه است و شايد تنها راه دستيابي به اهدافي كه بوش براي خاورميانه ترسيم كرده است.
فارين افيرز