زيباشناسي معنوي غزل اول حافظ
ترجمان حسن
در اين چند روز از حافظ بسيار گفتند و متأسفانه چون هميشه در همين چند روز كه مصادف بود با سالروز ياد حافظ، آنچنان تعداد نوشته ها و مقالات فراوان بود كه برخي از مطالب در خور و شايسته در ميان انبوه قلم فرسايي ها گم شد و باز متأسفانه انگار ديگر نبايد به حافظ پرداخت تا سال ديگر و روز حافظ. بر خلاف چنين رويه اي، بر آن شديم تا آبها از آسياب بيفتد و حافظ از بسياري از صفحات نشريات رخ بربندد تا اگر مقاله اي نوشته مي شود، از گم شدن در انبوه نوشته ها به درآمده و خود را به خوانندگان عرضه كند. آنچه مي خوانيد بررسي زيباشناختي اولين غزل حافظ است و بايد اضافه كرد كه نويسنده درباره غزل هاي ديگر حافظ نيز چنين تحقيقي را به انجام رسانده است.
|
|
دكتر محمد محبتي
غزل اول ديوان حافظ- چونان مقدمه مثنوي- تقريباً مانيفست روحي و فكري و هنري حافظ است كه به كوتاهي و زيبايي، كليت و تماميت شعر و فكر او را مي نماياند.ما در اين روش تمامي زيباييهاي لفظي و معنوي و وابستگي زنجيروار ابيات غزل را در نظر داريم و گاه براي استحكام بيشتر، از ابيات ديگر حافظ يا بسامد تكرار يك شيوه زيباسازي او بهره مي بريم، چه، واقعاً برآنيم كه در ديوان حافظ برخي ابيات- هم در مفهوم و هم در زيباشناسي- برخي ديگر را تبيين مي كنند و از اين جهت حافظ مستقيماً تحت تأثير روش، زبان و بلاغت قرآن كريم بوده است.
براي راحتي ذهن نخست عين بيت را مي آوريم و شماره گذاري مي كنيم و نكته ها و ارتباطهايش را مي گوييم و سپس به بيت ديگر مي پردازيم. مأخذ ما در ضبط ابيات، ديوان مصحح غني- قزويني است. هرچند در اين غزل، ديوانهاي ديگر هم با آن چندان اختلافي ندارند.
۱) الا يا ايهاالساقي، ادركأساً و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها
- آوردن پنج حرف بلند (الف) اگر به هم چسبيده شوند گونه اي فرياد كمك خواهانه را تداعي مي كنند و گونه اي دادخواهي را مي رسانند. چه، اصولاً حروف بلند به ويژه(الف) در زبان عربي و فارسي براي استمداد به كار مي روند. مانند، اي، آهاي، يا، هاي و...
- ساقي درست پس از اين پنج حرف قرار گرفته است. يعني مطلوب اوست. از نظر معنايي هم، آوردن سه كلمه: الا، يا وايها كه براي تنبيه و تحذير و استغاثه اند همين نكته را مي رسانند كه مراد گوينده استمداد شديد از ساقي است.
- ساقي قلب ديوان حافظ است، هم از نظر شيوه كاركرد هم از نظر معنا. همه پويندگي هاي روحي و جويندگي هاي فكري در نهايت به ساقي مي رسد چه اوست كه غم ايام را خاك بر سر مي كند و هرچه مي دهد عين الطاف است و بارخ خود هزاران رنگ در هستي پديد مي آورد...
- گرداندن جام، ايهام لطيفي دارد به حلقه هاي صوفيانه و اينكه حافظ پس از همه كاسه اي مي خواهد و اين همان است كه خود را خاك درگه اهل هنر مي داند.
- مصرع دوم، حسن تعليلي براي مصراع اول است. عشق آسان نمود- و نه اينكه بود- اما واقعاً آسان نبود. چون: «چو عاشق مي شدم گفتم كه بردم گوهر مقصود/ ندانستم كه اين دريا چه موج خون فشان دارد» و «تحصيل عشق و رندي آسان نمود اول/ آخر بسوخت جانم در كسب اين فضايل.» بنابراين، دل فريفته شد و درنيافت و چون دريافت گرفتار شده بود. چون چنين است بده ساقي مي باقي كه با آنچه كه از توست هم از بلاي تو رها گرديم.
- آوردن سه حرف نرم «ل» براي بيان مشكل نيز، خالي از لطف نيست. «اول، ولي و مشكلها».
- مشكل ها را به صورت جمع و نكره گونه آورده تا قابليت تفسير بي نهايت را بيابد و هر كس زبان حال خود بداند.
- آوردن كلمه «افتاد» به نوعي اختياري نبودن عشق را مي رساند و اينكه حادثه اي است كه براي دل و در دل رخ مي دهد، مثل افتادن يك سيب بر سر راهگذري كه در باغ مي گذرد.
- تلميح بيت و مراعاتها و طباقهاي موجود بر زيبايي آن مي افزايد.
- محور اساسي بيت با توجه به اين نكات: ساقي، عشق، باده و استمداد بود.
۲- به بوي نافه اي كاخر صبا زان طره بگشايد
ز تاب جعد مشكينش چه خون افتاد در دلها
- صبا چونان موجود زنده اي در كار طره گشايي است آن هم در وسط مصرع.
- طره در سياهي و خوشبويي شبيه نافه است؛ هر دو پرتابند (پيچيده و پركشش) و شكن و درشكن.
- هرگاه نافه گشاد شود علاوه بر بوي خوش مشك، خون از آن جاري خواهد شد. اگر طره او هم گشاده و گشوده شود، علاوه بر بوي خوش خون ها درخواهد افتاد، اما در دل ها، دل ها به رنگ سياه هستند مثل نافه. بوي نافه در مشك پيچيده شده است و چون باز شود بوي مشك و خون همه جا را خواهد گرفت. در واقع سه تصوير روي هم افتاده است.
الف- نافه سياه آهو با موهاي پيچيده؛ قلب هاي سياه رنگ كه گرفتار شكن طره اويند.
ب- نافه گشايي، بوي خوش و خون همراه دارد؛ طره گشايي او نيز خون ها و بويها همراه دارد.
ج- خون نافه برزمين مي ريزد و بعد مشك نمودار مي گردد؛ جوشش خون عاشقان در دل با طره گشايي اوست كه نمودار مي گردد.
- از نافه آهو دست ها و تيغ ها نافه گشايي مي كنند و از طره او، نسيم صبا (كه بس لطيف است و جسم و جانش يكي)
- گرچه صبا پيامبر عاشقان است و پيام آور معشوق اما خود او هم به اميدي روي به اين درگاه آورده است و ديدار حتمي نيست.
- مي توان پرسيد مرجع ضمير «زان» كجاست؟ اگر اسم اشاره هم باشد و يا حتي صفت اشاره بازهم مراد زان كجاست و چيست؟ هيچ قرينه لفظي و معنوي در بيت نيست جز اينكه آن را به بيت قبلي برگردانيم و به ساقي ارتباطش دهيم. پس صبا از پيشاني ساقط طره گشايي مي كند.
- همين طره گشايي- كه لازمه اش رخسارنمايي است- آغاز بروز و ظهور عشق است و خون خواري و گرفتاري دل.
- پس ارتباط معنايي و زنجيره عمودي بيت كاملاً آشكار است. خون دل عاشق (حافظ) معلول چهره نمايي ساقي است و عشق- كه بسي مشكل انداخته و دل را گرفتار ساخته و در آغاز از فرط زيبايي ساقي كاري سهل و ساده مي نموده- از همين جلوه گري ريشه دوانده است، كه حسن و عشق توأمانند.
۳) مرا در منزل جانان چه امن عشق چون هر دم
جرس فرياد مي دارد كه بربنديد محمل ها
- منزل جانان يا هستي و زمين است و يا دل كه محل نزول جانان و عشق است.
- همه جرس يك دهان شده كه فرياد مي دارد: بربنديد محمل ها! تعبير فرياد برداشتن از نظر تصويري براي جرس بسيار رساست.
- تقدم فعل، نوعي تأكيد بر ضرورت و فوريت انجام آن است كه: «بربنديد» محمل ها.
- از آنجا كه همه جرس دهان در حال فرياد است و درنگي در كشيدن فرياد نمي تواند داشته باشد به همين خاطر، «هردم» فرياد مي دارد. ضمن اين كه «تشخيص» جرس با تركيب هردم، بيشتر مي شود.
- حرفاهنگ مصراع اول (م-ن) و مصرع دوم (د-ر) به گونه مرموزي القاء كننده همين نگراني و عدم امن عيش است.
- آيا وقتي ساقي طره گشود و «عشق پيدا شد» و «خون در دل انداخت» و در آخر «چهره نمود» و «ديدار شد ميسر»، امن عيش براي سالك دست خواهد داد؟ بانگ دراي كاروان، آهنگ هميشگي رفتن است نه ماندن و ديدن، چه «در ره عشق از آن سوي فنا صد خطر است» و حتي «در عين وصل ناله و فرياد» بيشتر.
۴) به مي سجاده رنگين كن گرت پير مغان گويد
كه سالك بي خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
- اگر بانگ جرس، سالك را به راه انداخت او شيوه سلوك را نيز بايد بياموزد. اما چگونه و از چه كسي؟
- از چه كسي؟ از آن كه لطفش دايم است و از توبه ها ملول نمي گردد.
- مصرع دوم تعليل مصرع اول است. چون رونده راه (سالك مبتدي و واصل منتهي) رفتنش مبتني بر آگاهي است كه «خامي و ساده دلي شيوه جانبازان نيست». تا از كام و نام و نان ، نگذري، رمزي از اين پرده نخواهي شنيد. نخستين قدم و اقدام، ترك اختيار است.
- آوردن متمم (به مي) در آغاز مصراع نشان اهميت و بزرگي آن است و تعبير رنگين كردن و (نه آلودن يا نظاير آن) بيانگر بار مثبت و دلربايي كه در اين كار هست.
- اگر «منزل جانان» در بيت قبل آغاز راه سلوك است، پير مغان راه و رسم «منزل ها» و از جمله منزل جانان را، درست مي داند، پس منزل جانان يكي از منزل هايي است كه پير مغان، رونده شيفته را از آن گذر مي دهد و راه و رسم رسيدن، رفتن، گذشتن و گذاشتن از آن را به رونده راه مي آموزد.
- پس از ساقي و عشق و رفتن، شيوه رفتن آغاز مي گردد كه اين بيت مهم ترين و اصيل ترين و اصلي ترين شيوه آن را گفت، پس در حقيقت زنجيره عمودي غزل در اين بيت بيشتر آشكار مي گردد.
۵- شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل
كجا دانند حال ما سبكباران ساحل ها
- اين بيت تصويري از حالت روحي و اجتماعي سالك (نوراه- كامل) درجامعه است.
- اين بيت نيز دو تصوير روي هم دارد كه آن را در حد اعجاز قلمي (نگاري و نگارشي) بر مي كشد.
- بيت دقيقاً حالت يك تابلوي نقاشي را دارد: شباني تاريك و درياي طوفاني، كشتي اي شكسته، يك غرقاب و در پس زمينه ها و دورتر، مردمي غرق آسايش ها و سرگرمي هاي خويش. بيت بي شباهت به شعر آي آدم هاي نيما هم نيست: آي آدم ها كه بر ساحل نشسته شاد و خندانيد. يك نفر در آب دارد مي سپارد جان...
- عطف تركيبي مصرع اول، آن را در عين چند گانگي يگانه ساخته است. چون در نهايت، تصوير يكي است.
- بنابر اين سالكي كه با مي، سجاده را رنگين مي سازد و كارهاي خطير نظير آن مي كند سرنوشتي در اين جامعه (و حتي جهان) جز اين ندارد كه: كشتي شكسته در شب، غرق و اسير طوفان، در كام هول و گرداب، بماند و درماند.
۶) همه كارم ز خودكامي به بدنامي كشيد آخر
نهان كي ماند آن رازي كزو سازند محفل ها
- آوردن قيد «همه» در آغاز كار تأكيدي است بر شمول و كليت آن. يعني همه كارهايم يا كاري كه همه چيزيم بود. نه اين كه عشق ورزي ام و سنت شكني ام بدنامم ساخت بلكه اين شيوه، همه كارم را به بدنامي مي كشاند.
- خودكامي در اين بيت (برخلاف تصور عام) بار منفي ندارد و بدنامي هم نتيجه طبيعي آدمي است كه در پي كام خود مي رود چه هركه چون جمع نبيند و نينديشد و نكند- حتي اگر فقط كار او درست باشد- به بدنامي گرفتار مي گردد.
- تلميح زيباي بيت آن گاه سرشارتر مي گردد كه جنگ عقل و عشق را در پيدا و نهان سازي زيباي ازلي دريافت كه... عقل مي خواست كز آن شعله چراغ افروزد/ دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد. كنار رفتن طره هستي و جلوه گري ذات حق و ظهور او از كنز مخفيانه خويش از بدو ظهور، نقل و نُقل همه محفل ها شد و هرگز چنان رازي نهان نماند.
- محفل ساختن، كنايه اي بليغ براي طنز و سخره كار مردمان است به ويژه كه گونه جمع آن آمده باشد.
- زنجيره معنايي شعر با اين بيت به اوج خود مي رسد كه اهل ملامت را حكم سلامت نيست و علاوه بر طوفان درياي زندگي، بدنامي امروزين و ازلي نيز از آنهاست. چه براي داشتن و ديدن او بايد از همه چيز خود گذشت و حتي تا جان عاريه اي را هم كه به عاشق(حافظ) سپرده تسليم وي نكني طره ها كناري نخواهند رفت و رخش ديده نخواهد شد.
۷) حضوري گر همي خواهي ازوغايب مشو حافظ
متي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها
- كشيدن ملامت ها، سرانجام سلامت حضور را به ارمغان مي آورد.
- عاشق(حافظ) در حضور او از همه چيز غايب است وبا او، همه چيز غايب است و او همه چيزهاي غايب است.
- او كيست جز ساقي؟ كه پس از خونها كه در دل ما انداخته ز تاب جعد مشكين خود طره اي گشاده است؟
- پس، رنج سلوك را ديدار يار التيامي مي بخشد، اما هر آن خطر بريدن صبا و نديدن رخسار هست.
- آوردن حرف شرط «گر»، بيانگر آن است كه سالك(حافظ) چو بيد بر سر ايمان خويش مي لرزد و در مراتب دل، هيچ چيز ثابت نيست.
- در مصرع اول بلافاصله پس از ساقي كه به بهترين صورت با ضمير «او» آمده، حافظ نشسته است و در مصرع دوم نوع رابطه اين دو با هم بيان شده كه كي چه كسي را مي خواهد و از ديگران غايب شده است.
- غزل از ساقي مي آغازد و به ساقي هم مي انجامد يا ملمعي زيبا در آغاز و انجام كه هر چه هست اوست.
-حرفاهنگ م، ل و ت در مصرع آخر القاءكننده گونه اي رهيدگي و آرامي پس از تنش ها و تنديهاي بسيار است در عين آنكه ريتم شاد و دلنوازي دارد.
- رابطه معنايي بيت با بيت پيش كاملاً روشن است: پس از كشيدن بدنامي- و چون او شدن- به ديدار هم رسيده ايم و ميان عاشق و معشوق فرق برخاسته است چه واسطه از ميان رفته است و از حجاب هستي و تعلق، چيزي نمانده است.
- در تمام نسخه هايي كه دكتر خانلري آنها را در حافظ خود آورده و تقريباً همه نسخه هاي كهن و مهم ديوان حافظ را شامل مي شود توالي و ترتيب ابيات به همين گونه است، جز سه نسخه كه فقط جايگاه بيت ۳ و ۴ با يكديگر عوض مي شود.
- به نظر مي رسد با مجموعه دلايلي كه نسخه شناسان و حافظ پژوهان و حافظه پردازان نقل مي كنند و با توجه به قوانين و دلايل ديگر، اصالت ضبط همچنان با كار مرحومان غني و قزويني باشد.
- جا به جايي بيت ۳ و ۴ روند كلي سلوك شعر و فكر حافظ را- بر اساسي كه ما تفسير كرده ايم- دچار اختلال نخواهد ساخت.
با لحاظ آنچه گذشت، مي توان چند نكته بسيار مهم را در باب ذهن و زبان حافظ بيشتر از پيش مهم انگاشت:
- سلوك شاعرانه حافظ سلوكي است كه همذات و همزاد بينش آگاهانه و عارفانه اوست و اصولاً شعر و عرفان در ذهن و زبان او دوگانگي ندارند؛ بلكه يگانه اي هستند براي القاي يافته ها و دريافته هاي او. با توجه به زنجيره صوري و معنايي اين غزل، حافظ هفت مرحله طريقت هنري و روحي خود را چنين آغاز مي كند و به انجام مي رساند:
*ساقي مبدأ هستي و همه نازها و نيازهاي آن است.(بيت ۱)
* جلوه ساقي عشق را پديد آورد و عشق همزاد حسن و حزن است(بيت ۲)
*عشق به جمال انگيزه ناآرامي و حركت است و گيرنده امن و عيش(بيت ۳)
* وقتي سلوك آغاز شد شيوه رفتن را هم بايد از ساقي شناس يافت(بيت ۴)
* در منازل طريقت روح، طوفانهايي سهمناك تر از طوفان نوح هست(بيت ۵)
* مهم ترين طوفان در اين سلوك گذشتن و گذاشتن همه چيز خود براي اوست(بيت ۶)
* چون از همه چيز(خود و هستي) گذشتي او خواهد بود و تو او خواهي بود(بيت ۷)
- بدين ترتيب حلقه سلوك از ساقي آغاز مي گردد و بدو انجام مي يابد و دايره اي مي گردد كه اول و انتهايش هموست. چنان كه چنين بوده است، اما سالك در وجود خويش اين دو حلقه را به هم مي رساند و در حقيقت، ساقي و سالك تفاوت ماهوي ندارند، اما سالك اين را در انتهاي طريقت خويش درمي يابد.
- طي مقامات در سلوك حافظانه، عرفان پرهيز نيست، نوعي ستيز و هنجارگريزي اجتماعي است. با مردم بودن است و از آنها نبودن.
- همين خصيصه مهم ترين امتياز و تمايز روش و بينش عرفاني حافظ نسبت به ديگر راهنمايان است. حافظ با عرفان به نقد و تفسير هستي، تاريخ و جامعه مي پردازد و در نهايت همه چيز را در خدمت انسان مي نهد و خود عارف نمي ماند.
- انسان مداري، ديوان حافظ را جزو مهم ترين نحله هاي اومانيستي مي سازد. در شعرحافظ نه تنها عرفان و شعر وسلوك كه هستي و ساقي و عشق نيز جز در خدمت كرامت آدمي معنا نمي يابد.
- با اين همه، سلوك شعري حافظ تحليل سياسي و نقد تاريخي صرف نيست نوعي نگاه هنري ناب است كه با استفاده از همه ابزارهاي ممكن- ازجمله عرفان- باطن جهان و ارتباط جان و جهان را مي گشايد و به تبيين موقعيت هستي و جايگاه آدمي در آن مي نشيند.
همه شعر حافظ- كه در اين غزل معجزگون فشرده شده- ماجراي ناز و نياز ساقي و آدمي و احتياج و اشتياق اين دو است كه با سحر سخن و اعجاز شعر از دو سوي دايره هستي اين دو را به سوي هم مي كشاند و با گذران منازل و مراتب با هم آشنا مي سازد و در نهايت در نقطه اي به نام دل- كه آينه و ترجمان حسن و عشق است- يگانه مي سازد.
|