يكشنبه ۲۷ مهر ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۹۹- Oct. 19, 2003
زيباشناسي معنوي غزل اول حافظ
ترجمان حسن
در اين چند روز از حافظ بسيار گفتند و متأسفانه چون هميشه در همين چند روز كه مصادف بود با سالروز ياد حافظ، آنچنان تعداد نوشته ها و مقالات فراوان بود كه برخي از مطالب در خور و شايسته در ميان انبوه قلم فرسايي ها گم شد و باز متأسفانه انگار ديگر نبايد به حافظ پرداخت تا سال ديگر و روز حافظ. بر خلاف چنين رويه اي، بر آن شديم تا آبها از آسياب بيفتد و حافظ از بسياري از صفحات نشريات رخ بربندد تا اگر مقاله اي نوشته مي شود، از گم شدن در انبوه نوشته ها به درآمده و خود را به خوانندگان عرضه كند. آنچه مي خوانيد بررسي زيباشناختي اولين غزل حافظ است و بايد اضافه كرد كه نويسنده درباره غزل هاي ديگر حافظ نيز چنين تحقيقي را به انجام رسانده است.
013056.jpg
دكتر محمد محبتي
غزل اول ديوان حافظ- چونان مقدمه مثنوي- تقريباً مانيفست روحي و فكري و هنري حافظ است كه به كوتاهي و زيبايي، كليت و تماميت شعر و فكر او را مي نماياند.ما در اين روش تمامي زيباييهاي لفظي و معنوي و وابستگي زنجيروار ابيات غزل را در نظر داريم و گاه براي استحكام بيشتر، از ابيات ديگر حافظ يا بسامد تكرار يك شيوه زيباسازي او بهره مي بريم، چه، واقعاً برآنيم كه در ديوان حافظ برخي ابيات- هم در مفهوم و هم در زيباشناسي- برخي ديگر را تبيين مي كنند و از اين جهت حافظ مستقيماً تحت تأثير روش، زبان و بلاغت قرآن كريم بوده است.
براي راحتي ذهن نخست عين بيت را مي آوريم و شماره گذاري مي كنيم و نكته ها و ارتباطهايش را مي گوييم و سپس به بيت ديگر مي پردازيم. مأخذ ما در ضبط ابيات، ديوان مصحح غني- قزويني است. هرچند در اين غزل، ديوانهاي ديگر هم با آن چندان اختلافي ندارند.
۱) الا يا ايهاالساقي، ادركأساً و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها
- آوردن پنج حرف بلند (الف) اگر به هم چسبيده شوند گونه  اي فرياد كمك خواهانه را تداعي مي كنند و گونه اي دادخواهي را مي رسانند. چه، اصولاً حروف بلند به ويژه(الف) در زبان عربي و فارسي براي استمداد به كار مي روند. مانند، اي، آهاي، يا، هاي و...
- ساقي درست پس از اين پنج حرف قرار گرفته است. يعني مطلوب اوست. از نظر معنايي هم، آوردن سه كلمه: الا، يا وايها كه براي تنبيه و تحذير و استغاثه اند همين نكته را مي رسانند كه مراد گوينده استمداد شديد از ساقي است.
- ساقي قلب ديوان حافظ است، هم از نظر شيوه كاركرد هم از نظر معنا. همه پويندگي هاي روحي و جويندگي هاي فكري در نهايت به ساقي مي رسد چه اوست كه غم ايام را خاك بر سر مي كند و هرچه مي دهد عين الطاف است و بارخ خود هزاران رنگ در هستي پديد مي آورد...
- گرداندن جام، ايهام لطيفي دارد به حلقه هاي صوفيانه و اينكه حافظ پس از همه كاسه اي مي خواهد و اين همان است كه خود را خاك درگه اهل هنر مي داند.
- مصرع دوم، حسن تعليلي براي مصراع اول است. عشق آسان نمود- و نه اينكه بود- اما واقعاً آسان نبود. چون: «چو عاشق مي شدم گفتم كه بردم گوهر مقصود/ ندانستم كه اين دريا چه موج خون فشان دارد» و «تحصيل عشق و رندي آسان نمود اول/ آخر بسوخت جانم در كسب اين فضايل.» بنابراين، دل فريفته شد و درنيافت و چون دريافت گرفتار شده بود. چون چنين است بده ساقي مي  باقي كه با آنچه كه از توست هم از بلاي تو رها گرديم.
- آوردن سه حرف نرم «ل» براي بيان مشكل نيز، خالي از لطف نيست. «اول، ولي و مشكلها».
- مشكل ها را به صورت جمع و نكره گونه آورده تا قابليت تفسير بي نهايت را بيابد و هر كس زبان حال خود بداند.
- آوردن كلمه «افتاد» به نوعي اختياري نبودن عشق را مي رساند و اينكه حادثه اي است كه براي دل و در دل رخ مي دهد، مثل افتادن يك سيب بر سر راهگذري كه در باغ مي گذرد.
- تلميح بيت و مراعاتها و طباقهاي موجود بر زيبايي آن مي افزايد.
- محور اساسي بيت با توجه به اين نكات: ساقي، عشق، باده و استمداد بود.
۲- به بوي نافه اي كاخر صبا زان طره بگشايد
ز تاب جعد مشكينش چه خون افتاد در دلها
- صبا چونان موجود زنده اي در كار طره گشايي است آن هم در وسط مصرع.
- طره در سياهي و خوشبويي شبيه نافه است؛ هر دو پرتابند (پيچيده و پركشش) و شكن و درشكن.
- هرگاه نافه گشاد شود علاوه بر بوي خوش مشك، خون از آن جاري خواهد شد. اگر طره او هم گشاده و گشوده شود، علاوه بر بوي خوش خون ها درخواهد افتاد، اما در دل ها، دل ها به رنگ سياه هستند مثل نافه. بوي نافه در مشك پيچيده شده است و چون باز شود بوي مشك و خون همه جا را خواهد گرفت. در واقع سه تصوير روي هم افتاده است.
الف- نافه سياه آهو با موهاي پيچيده؛ قلب هاي سياه رنگ كه گرفتار شكن طره اويند.
ب- نافه گشايي، بوي خوش و خون همراه دارد؛ طره گشايي او نيز خون ها و بويها همراه دارد.
ج- خون نافه برزمين مي ريزد و بعد مشك نمودار مي گردد؛ جوشش خون عاشقان در دل با طره گشايي اوست كه نمودار مي گردد.
- از نافه آهو دست ها و تيغ ها نافه گشايي مي كنند و از طره او، نسيم صبا (كه بس لطيف است و جسم و جانش يكي)
- گرچه صبا پيامبر عاشقان است و پيام آور معشوق اما خود او هم به اميدي روي به اين درگاه آورده است و ديدار حتمي نيست.
- مي توان پرسيد مرجع ضمير «زان» كجاست؟ اگر اسم اشاره هم باشد و يا حتي صفت اشاره بازهم مراد زان كجاست و چيست؟ هيچ قرينه لفظي و معنوي در بيت نيست جز اينكه آن را به بيت قبلي برگردانيم و به ساقي ارتباطش دهيم. پس صبا از پيشاني ساقط طره گشايي مي كند.
- همين طره گشايي- كه لازمه اش رخسارنمايي است- آغاز بروز و ظهور عشق است و خون خواري و گرفتاري دل.
- پس ارتباط معنايي و زنجيره عمودي بيت كاملاً آشكار است. خون دل عاشق (حافظ) معلول چهره نمايي ساقي است و عشق- كه بسي مشكل انداخته و دل را گرفتار ساخته و در آغاز از فرط زيبايي ساقي كاري سهل و ساده مي نموده- از همين جلوه گري ريشه دوانده است، كه حسن و عشق توأمانند.
۳) مرا در منزل جانان چه امن عشق چون هر دم
جرس فرياد مي دارد كه بربنديد محمل ها
- منزل جانان يا هستي و زمين است و يا دل كه محل نزول جانان و عشق است.
- همه جرس يك دهان شده كه فرياد مي دارد: بربنديد محمل ها! تعبير فرياد برداشتن از نظر تصويري براي جرس بسيار رساست.
- تقدم فعل، نوعي تأكيد بر ضرورت و فوريت انجام آن است كه: «بربنديد» محمل ها.
- از آنجا كه همه جرس دهان در حال فرياد است و درنگي در كشيدن فرياد نمي تواند داشته باشد به همين خاطر، «هردم» فرياد مي دارد. ضمن اين كه «تشخيص» جرس با تركيب هردم، بيشتر مي شود.
- حرفاهنگ مصراع اول (م-ن) و مصرع دوم (د-ر) به گونه مرموزي القاء كننده همين نگراني و عدم امن عيش است.
- آيا وقتي ساقي طره گشود و «عشق پيدا شد» و «خون در دل انداخت» و در آخر «چهره نمود» و «ديدار شد ميسر»، امن عيش براي سالك دست خواهد داد؟ بانگ دراي كاروان، آهنگ هميشگي رفتن است نه ماندن و ديدن، چه «در ره عشق از آن سوي فنا صد خطر است» و حتي «در عين وصل ناله و فرياد» بيشتر.
۴) به مي سجاده رنگين كن گرت پير مغان گويد
كه سالك بي خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
- اگر بانگ جرس، سالك را به راه انداخت او شيوه سلوك را نيز بايد بياموزد. اما چگونه و از چه كسي؟
- از چه كسي؟ از آن كه لطفش دايم است و از توبه ها ملول نمي گردد.
- مصرع دوم تعليل مصرع اول است. چون رونده راه (سالك مبتدي و واصل منتهي) رفتنش مبتني بر آگاهي است كه «خامي و ساده دلي شيوه جانبازان نيست». تا از كام و نام و نان ، نگذري، رمزي از اين پرده نخواهي شنيد. نخستين قدم و اقدام، ترك اختيار است.
- آوردن متمم (به مي) در آغاز مصراع نشان اهميت و بزرگي آن است و تعبير رنگين كردن و (نه آلودن يا نظاير آن) بيانگر بار مثبت و دلربايي كه در اين كار هست.
- اگر «منزل جانان» در بيت قبل آغاز راه سلوك است، پير مغان راه و رسم «منزل ها» و از جمله منزل جانان را، درست مي داند، پس منزل جانان يكي از منزل هايي است كه پير مغان، رونده شيفته را از آن گذر مي دهد و راه و رسم رسيدن، رفتن، گذشتن و گذاشتن از آن را به رونده راه مي آموزد.
- پس از ساقي و عشق و رفتن، شيوه رفتن آغاز مي گردد كه اين بيت مهم ترين و اصيل ترين و اصلي ترين شيوه آن را گفت، پس در حقيقت زنجيره عمودي غزل در اين بيت بيشتر آشكار مي گردد.
۵- شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل
كجا دانند حال ما سبكباران ساحل ها
- اين بيت تصويري از حالت روحي و اجتماعي سالك (نوراه- كامل) درجامعه است.
- اين بيت نيز دو تصوير روي هم دارد كه آن را در حد اعجاز قلمي (نگاري و نگارشي) بر مي كشد.
- بيت دقيقاً حالت يك تابلوي نقاشي را دارد: شباني تاريك و درياي طوفاني، كشتي اي شكسته، يك غرقاب و در پس زمينه ها و دورتر، مردمي غرق آسايش ها و سرگرمي هاي خويش. بيت بي شباهت به شعر آي آدم هاي نيما هم نيست: آي آدم ها كه بر ساحل نشسته شاد و خندانيد. يك نفر در آب دارد مي سپارد جان...
- عطف تركيبي مصرع اول، آن را در عين چند گانگي يگانه ساخته است. چون در نهايت، تصوير يكي است.
- بنابر اين سالكي كه با مي، سجاده را رنگين مي سازد و كارهاي خطير نظير آن مي كند سرنوشتي در اين جامعه (و حتي جهان) جز اين ندارد كه: كشتي شكسته در شب، غرق و اسير طوفان، در كام هول و گرداب، بماند و درماند.
۶) همه كارم ز خودكامي به بدنامي كشيد آخر
نهان كي ماند آن رازي كزو سازند محفل ها
- آوردن قيد «همه» در آغاز كار تأكيدي است بر شمول و كليت آن. يعني همه كارهايم يا كاري كه همه چيزيم بود. نه اين كه عشق ورزي ام و سنت شكني ام بدنامم ساخت بلكه اين شيوه، همه كارم را به بدنامي مي كشاند.
- خودكامي در اين بيت (برخلاف تصور عام) بار منفي ندارد و بدنامي هم نتيجه طبيعي آدمي است كه در پي كام خود مي رود چه هركه چون جمع نبيند و نينديشد و نكند- حتي اگر فقط كار او درست باشد- به بدنامي گرفتار مي گردد.
- تلميح زيباي بيت آن گاه سرشارتر مي گردد كه جنگ عقل و عشق را در پيدا و نهان سازي زيباي ازلي دريافت كه... عقل مي خواست كز آن شعله چراغ افروزد/ دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد. كنار رفتن طره هستي و جلوه گري ذات حق و ظهور او از كنز مخفيانه خويش از بدو ظهور، نقل و نُقل همه محفل ها شد و هرگز چنان رازي نهان نماند.
- محفل ساختن، كنايه اي بليغ براي طنز و سخره كار مردمان است به ويژه كه گونه جمع  آن آمده باشد.
- زنجيره  معنايي شعر با اين بيت به اوج خود مي رسد كه اهل ملامت را حكم سلامت نيست و علاوه بر طوفان درياي زندگي، بدنامي امروزين و ازلي نيز از آنهاست. چه براي داشتن و ديدن او بايد از همه چيز خود گذشت و حتي تا جان عاريه اي را هم كه به عاشق(حافظ) سپرده تسليم وي نكني طره ها كناري نخواهند رفت و رخش ديده نخواهد شد.
۷) حضوري گر همي خواهي ازوغايب مشو حافظ
متي ما تلق من تهوي  دع الدنيا و اهملها
- كشيدن ملامت ها، سرانجام سلامت حضور را به ارمغان مي آورد.
- عاشق(حافظ) در حضور او از همه چيز غايب است وبا او، همه چيز غايب است و او همه چيزهاي غايب است.
- او كيست جز ساقي؟ كه پس از خونها كه در دل ما انداخته ز تاب جعد مشكين خود طره اي گشاده است؟
- پس، رنج سلوك را ديدار يار التيامي مي بخشد، اما هر آن خطر بريدن صبا و نديدن رخسار هست.
- آوردن حرف شرط «گر»، بيانگر آن است كه سالك(حافظ) چو بيد بر سر ايمان خويش مي لرزد و در مراتب دل، هيچ چيز ثابت نيست.
- در مصرع اول بلافاصله پس از ساقي كه به بهترين صورت با ضمير «او» آمده، حافظ نشسته است و در مصرع دوم نوع رابطه اين دو با هم بيان شده كه كي چه كسي را مي خواهد و از ديگران غايب شده است.
- غزل از ساقي مي آغازد و به ساقي هم مي انجامد يا ملمعي زيبا در آغاز و انجام كه هر چه هست اوست.
-حرفاهنگ م، ل و ت در مصرع آخر القاءكننده گونه اي رهيدگي و آرامي پس از تنش ها و تنديهاي بسيار است در عين آنكه ريتم شاد و دلنوازي دارد.
- رابطه معنايي بيت با بيت پيش كاملاً روشن است: پس از كشيدن بدنامي- و چون او شدن- به ديدار هم رسيده ايم و ميان عاشق و معشوق فرق برخاسته است چه واسطه  از ميان رفته است و از حجاب هستي و تعلق، چيزي نمانده است.
- در تمام نسخه هايي كه دكتر خانلري آنها را در حافظ خود آورده و تقريباً همه نسخه هاي كهن و مهم ديوان حافظ را شامل مي شود توالي و ترتيب ابيات به همين گونه است، جز سه نسخه كه فقط جايگاه بيت ۳ و ۴ با يكديگر عوض مي شود.
- به نظر مي رسد با مجموعه دلايلي كه نسخه شناسان و حافظ پژوهان و حافظه پردازان نقل مي كنند و با توجه به قوانين و دلايل ديگر، اصالت ضبط همچنان با كار مرحومان غني و قزويني باشد.
- جا به جايي بيت ۳ و ۴ روند كلي سلوك شعر و فكر حافظ را- بر اساسي كه ما تفسير كرده ايم- دچار اختلال نخواهد ساخت.
با لحاظ آنچه گذشت، مي توان چند نكته بسيار مهم را در باب ذهن و زبان حافظ بيشتر از پيش مهم انگاشت:
- سلوك شاعرانه حافظ سلوكي است كه همذات و همزاد بينش آگاهانه و عارفانه اوست و اصولاً شعر و عرفان در ذهن و زبان او دوگانگي ندارند؛ بلكه يگانه اي هستند براي القاي يافته ها و دريافته هاي او. با توجه به زنجيره صوري و معنايي اين غزل، حافظ هفت مرحله طريقت هنري و روحي خود را چنين آغاز مي كند و به انجام مي رساند:
*ساقي مبدأ هستي و همه نازها و نيازهاي آن است.(بيت ۱)
* جلوه  ساقي عشق را پديد آورد و عشق همزاد حسن و حزن است(بيت ۲)
*عشق به جمال انگيزه ناآرامي و حركت است و گيرنده امن و عيش(بيت ۳)
* وقتي سلوك آغاز شد شيوه رفتن را هم بايد از ساقي شناس يافت(بيت ۴)
* در منازل طريقت روح، طوفانهايي سهمناك تر از طوفان نوح هست(بيت ۵)
* مهم ترين طوفان در اين سلوك گذشتن و گذاشتن همه چيز خود براي اوست(بيت ۶)
* چون از همه چيز(خود و هستي) گذشتي او خواهد بود و تو او خواهي بود(بيت ۷)
- بدين ترتيب حلقه سلوك از ساقي آغاز مي گردد و بدو انجام مي يابد و دايره اي مي گردد كه اول و انتهايش هموست. چنان كه چنين بوده است، اما سالك در وجود خويش اين دو حلقه را به هم مي رساند و در حقيقت، ساقي و سالك تفاوت ماهوي ندارند، اما سالك اين را در انتهاي طريقت خويش درمي يابد.
- طي مقامات در سلوك حافظانه، عرفان پرهيز نيست، نوعي ستيز و هنجارگريزي اجتماعي است. با مردم بودن است و از آنها نبودن.
- همين خصيصه مهم ترين امتياز و تمايز روش و بينش عرفاني حافظ نسبت به ديگر راهنمايان است. حافظ با عرفان به نقد و تفسير هستي، تاريخ و جامعه مي پردازد و در نهايت همه چيز را در خدمت انسان مي نهد و خود عارف نمي ماند.
- انسان مداري، ديوان حافظ را جزو مهم ترين نحله هاي اومانيستي مي سازد. در شعرحافظ نه تنها عرفان و شعر وسلوك كه هستي و ساقي و عشق نيز جز در خدمت كرامت آدمي معنا نمي يابد.
- با اين همه، سلوك شعري حافظ تحليل سياسي و نقد تاريخي صرف نيست نوعي نگاه هنري ناب است كه با استفاده از همه ابزارهاي ممكن- ازجمله عرفان- باطن جهان و ارتباط جان و جهان را مي گشايد و به تبيين موقعيت هستي و جايگاه آدمي در آن مي نشيند.
همه شعر حافظ- كه در اين غزل معجزگون فشرده شده- ماجراي ناز و نياز ساقي و آدمي و احتياج و اشتياق اين دو است كه با سحر سخن و اعجاز شعر از دو سوي دايره هستي اين دو را به سوي هم مي كشاند و با گذران منازل و مراتب با هم آشنا مي سازد و در نهايت در نقطه اي به نام دل- كه آينه و ترجمان حسن و عشق است- يگانه مي سازد.

سايه روشن ادبيات
حافظ عصاره شعر شاعران
013059.jpg
دكتر سيد امير محمود انوار:
شعر حافظ نه تنها فرآورده تمام معارف اسلامي و شعر شرق، يعني عربي و فارسي است؛ بلكه شعر وي شيره تمام ادب و عرفان خراسان، بغداد، شام و حتي مصر است.
دكتر سيد امير محمود انوار- حافظ پژوه و استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه تهران افزود: حافظ عصاره شعر تمام شاعران را در ديوان خود جمع آوري كرده است.
انوار همچنين روح بلند حافظ را ناشي از انس وي با قرآن عنوان كرد و خاطر نشان ساخت: روح بلند او طوري است كه حقايق الهي بر دل وي جلوه گر شد. وي تصريح كرد: اين جلوه گر شدن حقايق الهي، باعث شده است كه در زمان هاي مختلف، افراد مختلف با خواندن اشعار و غزليات او، دردهاي خود را درمان كنند و آسايش و راحتي روح يابند.
اين حافظ پژوه، راز پناه بردن مردم به ديوان حافظ را در وجود آ سايش و راحتي در اين ديوان اعلام كرد.
استاد گروه زبان و ادبيات فارسي دانشگاه تهران، درباره بالاتر بودن حافظ در ميان دو شاعر برتر ديگر جهان، سعدي و مولوي، تأكيد كرد: براي اينكه بتوان در اين خصوص اظهار نظر كرد، بايد از ديد اجتماعي به اين قضيه نگريست كه مردم بيشتر به كدام ديوان روي مي آورند و با كدام ديوان بيشتر انس دارند. وي اضافه كرد: اگر در اين مسأله دقيق شويم، متوجه شويم كه مردم با ديوان حافظ راحتي و آسايش خيال پيدا مي كنند و همچنين با اين ديوان غم هاي خود را از دل مي زدايند.
انوار ياد آور شد: از اين جهت حافظ بزرگترين شاعر بين اين سه شاعر و عارفي بزرگ است كه از كلمات و الفاظ با ديدگاه خاص عرفا استفاده كرده است. وي در پايان ادعاهاي برخي مبني بر ناپرهيزگار بودن حافظ را شديداً مورد انتقاد قرار داد و اظهار داشت: عرفا هر چيز را در ظاهر و باطن عالم يكي مي بينند و همگي به ذات حضرت حق قايلند و معتقدند كه هر چه در جهان است، مظاهر حضرت حق است.

نگاه
حافظ ترجمه ناپذيرترين شاعر دنياست
محمدعلي اسلامي ندوشن
013062.jpg
صد و سومين نشست كتاب ماه ادبيات و فلسفه، در آستانه روز بزرگداشت حافظ، با عنوان «معماي حافظ» و سخنراني دكتر «محمد علي اسلامي ندوشن» در خانه كتاب برگزار شد.
در اين نشست «محمدعلي اسلامي ندوشن» استاد دانشگاه و محقق حافظ را ترجمه ناپذيرترين شاعر جهان ناميد و گفت: حافظ شاعري است كه در عرصه شعر جايگاه خاصي را به خود اختصاص داده كه براي انسان سوال برانگيز است. يكي از كساني كه بيشترين كتاب در موردش نوشته شده، بخصوص در اين ۵۰ سال اخير حافظ است. او شاعري عجيب و تواناست كه شعرش سراسر از عجايب است.
اين استاد دانشگاه با اشاره به اينكه ابهام و معناي شعر حافظ زاييده تاريخ و فرهنگ ايران است، ادامه داد: حافظ غزلهاي زيادي دارد و اگر غزلهايي را كه داراي مضامين تكراري است، كنار بگذاريم ۱۵۰ غزل مي ماند. با اين وصف،مي توان گفت، ديوان حافظ كوچكترين و كم حجم ترين كتاب دنياست كه بيشترين مطلب را در خود جاي داده است. حافظ محور شعر خود را بر نقطه اصلي زندگي انسان قرار داده و آن را در اين ۱۵۰غزل جا داده است. يعني هر گوشه از زندگي را بخواهيد در موردش صحبت كنيد حافظ در مورد آن حرف دارد و به شما جواب خواهد داد. چون موضوع معما گونه است به شما تسكين خاطر مي دهد.
وي افزود: يكي از دلايل دلنشين بودن اشعار حافظ استفاده خوب از موسيقي و آهنگ است. حافظ توانسته با موسيقي و تركيب كلمات آن را در حدي بالا ببرد كه بتواند براي مخاطب جذاب باشد.
ندوشن با اشاره به اين مطلب كه يكي ديگر از عجايب حافظ سفر نكردن اوست، گفت: او در زندگي اش هيچ سفري نداشته است جز سفري كوتاه به يزد كه از آن هم خاطره خوبي نداشت. او در ديار خود معتكف بود و با اين حال، توانسته بدون روابط اجتماعي زياد و حادثه مهم در زندگي اش بر انديشه هاي انساني محيط شود. شما هر سوالي كه داشته باشيد مي توانيد از حافظ جواب بگيريد و اين از عجايب است.
وي فشرده بودن كتاب حافظ را سومين عجايب اثر او دانست و گفت: همانطور كه اشاره كردم ديوان او با حجمي كم بيشترين مطالب را به خود اختصاص داده است.
ندوشن در مورد چهارمين عجايب اثر حافظ گفت: هيچ حرف تازه اي در شعر حافظ نيست. او حرفهايي را مي گويد كه ديگران قبل از او گفته اند. يعني شاعري كه حرف  تازه اي نزده است توانسته در رأس سخنوران قرار بگيرد به گونه اي كه حرفهاي ديگران در حرفهاي او گم شود.
اين محقق ادامه داد: حافظ در يك دوره انحطاط تاريخي در ايران زندگي كرده است. معمولاً آثار بزرگ در دوره هاي شكوفايي پرورده مي شود. اما حافظ در يك دوره انحطاط در يك گوشه «فارس» و يك حكومت (آل مظفر) كوچك، كه اگر حافظ نبود نام آن در تاريخ گم مي شد، در كنار تعصب هاي حاكمان و كشمكشهاي حكومتي ظهور مي كند و اين يكي ديگر از عجايب حافظ است.
محمد علي اسلامي ندوشن در ادامه با اشاره به عجايب حافظ، برخورد دوگانه انسانها با حافظ را مهم ترين عجايب شعر او دانست و تصريح كرد: اين شخص هم مقدس، هم ملعون شناخته شده است. هم مطرود انديشه هاي متعصب است هم اينكه مردم با شعر او فال مي گيرند و از آن كمك مي خواهند. در سرزمينهايي مانند تاجيكستان، ازبكستان، بخارا وسمرقند علاقه عجيبي به حافظ دارند. در ايران ديوان او را بالاي سر مريض مي گذارند تا خوب شود و يا بالاي سر كودك مي گذارند تا چشم نخورد. يعني ديوان حافظ را مقدس مي دانند و به آن به عنوان يك كتاب نيمه آسماني نگاه مي كنند. عجيب اين است كه از سوي ديگر دائماً در معرض طعنه سست ديني قرار داشته است و چندين بار مقبره او را خراب كرده  اند.
وي گفت: يكي ديگر از عجايب حافظ شاعري اوست. او دنيايي محسوس ايجاد مي كند، يعني دنياي خاصي كه در عين زميني بودن، فرا زميني هم است. عين زميني بودن، براي اينكه تمام آن بيان احوال محسوس انسان است. هر كجاي غزل او را بخوانيد مي بينيد در مورد زندگي زميني است، اما طرز تركيب و بيان طوري است كه به آن قالب فرازميني مي دهد. يعني حس مي كنيد كه با عالم ديگري سروكار داريد. اين سبك گويندگي حافظ است. او جادوي خاصي در كلمات مي ريزد و در تركيب، دو متضاد، يعني زميني و آسماني را كنار هم مي گذارد و اين در كنار هم گذاشتن موضوع يعني تكميل كلام. چون انسان نه مي خواهد زميني باشد و نه مي تواند آسماني باشد. هر دو دلخواه زندگي آرماني انسان است.
ندوشن در ادامه سخنانش كه در صدو سومين نشست كتاب ادبيات و فلسفه در خانه كتاب سخن مي گفت، ترجمه ناپذير بودن شعر حافظ را از ديگر عجايب اثر او دانست و گفت: شعر حافظ ترجمه ناپذيرترين شعر دنياست. به هيچ وجه نمي شود آن را ترجمه كرد. چون در تاريخ و فرهنگ سرزمين اش ريشه دارد. كسي كه حافظ را مي خواند بايد به زباني بخواند كه بتواند فرهنگ و تاريخ سرزمين ايران را به ياد آورد و در اين زمينه هر ايراني كم و بيش مي تواند آن را به ياد آورد. ولي با همه اينها شعر حافظ توانسته است در زبان ترجمه اذهان زيادي را به سوي خود جلب كند.
وي در ادامه به نقل از يك شاعر استراليايي كه شعر حافظ را از زبانهاي غير ايراني به زبان استراليايي ترجمه كرده بود، گفت: «هيچ كس تاكنون از كره عرش پا به زمين نگذاشته است كه مانند حافظ شعر بگويد.» ندوشن شعر حافظ را به ساختماني تشبيه كرد كه داراي سه لايه است و گفت: بنايي كه حافظ ساخته است در ابتدا (در لايه اول) معبد آناهيتا بوده است. يعني چيزي مربوط به ايران گذشته و بعد روي آن يك مسجد يا خانقاه ساخته شده است و در آخر روي آن يك طرب خانه. منظور از طرب خانه آن بخش از عيش مشروعي است كه هر بشري تقاضا دارد آن را بچشد. اين تركيب عجيبي است كه در ديوان حافظ به چشم مي خورد. ديوان حافظ بيشترين ريشه را در تاريخ و فرهنگ ايران دارد در حالي كه در ظاهر ديده نمي شود.
ندوشن افزود: يك فرد توانا مي تواند از نكات مثبت و منفي كه اتفاق مي افتد هر دو نتيجه بگيرد. يعني لازم نيست كه يك محيط با نشاط و خوب فراهم گردد تا اثري بزرگ خلق شود، بلكه بر عكس هم مي شود. به شرط آنكه فرد گيرنده انسان توانايي باشد و بتواند از اوضاع و احوال استفاده كند و حافظ چنين بود.
ندوشن در پايان سخنانش به چندين كلمه «كليدي» از جمله پير مغان، عشق، رند و راز در شعر حافظ اشاره كرد و به توضيحاتي كوتاه در مورد آنها پرداخت.

ادبيات
اقتصاد
انديشه
سفر و طبيعت
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |