گفت وگو: مارگريت شاه نظريان
در زماني كه به نظر مي رسيد سينماي ايران با بحران و نبود بازيگران خوب و تازه نفس روبه روست و هر بار تماشاگر بايد خود را راضي كند كه بازيگران ميانسال را با ضرب و زور گريم در نقشي خيلي جوان تر از سن شان در يك فيلم ببيند و باور كندو در حالي كه خيلي از بازيها و روش ارائه آ نها به تكرار كشيده شده اند، اما در اين ميان نسل سوم بازيگران از راه رسيده اند. بازيگراني كه نقش رانه بازي كه بر پرده سينما زندگي مي كنند و حتي فقط با يك فيلم كاري مي كنند تا هيچگاه تماشاگر نام آنها و حضورشان را از ياد نبرند. اين نام ها كم نيستند: حميد فرخ نژاد، ترانه عليدوستي، حبيب رضايي، مريم پاليزبان، سعيد اميني، هانيه توسلي، منصور شهبازي و حامد بهداد.
حامد بهداد، بازيگر جوان و مستعد متولد ۱۳۵۲ در مشهد است و در اولين حضور حرفه اي اش در سينما با فيلم آخر بازي (همايون اسعديان) براي بازي در نقش پويا پسر دانشجويي كه در زندگي خصوصي و اجتماعي اش با بحران روبه روست كانديد دريافت سيمرغ بلورين بهترين بازيگر مرد شد.
براي اين بازيگر نقش كوتاه و بلند معنا ندارد، بازيگري براي او مانند زندگي و مكاشفه است و با تمام وجود به آن باور دارد، و شايد بخاطر همين است كه حتي در نقش كوتاه سروش در فيلم اين زن حرف نمي زند (احمد اميني) اينگونه به يادماندني مي شود.
او گرم و پرشور و باانرژي غير قابل وصف از دنياي بازيگري، دغدغه ها و مسائل اين حيطه صحبت مي كند و با تيزهوشي شرايط را تحليل مي كند و شايد همين راز موفقيت اوست.
* هميشه از رويا تا واقعيت راهي طولاني وجود دارد. اما به نظر مي آيد روياي بازيگري شما خيلي زود به تحقق پيوست؟
_كساني كه در كار سينما هستند، از بازيگر، كارگردان تا ديگر عوامل معمولا در يك وجه مشترك و شبيه هم هستند. اين كه وقتي در بچگي براي اولين بار با سينما مواجه شده اند دچار نوعي حيرت، شگفتي و بهت زدگي شده اند و شايد به خاطر اين است كه بچه ذهنش خام تر است و مثل نگاتيو نور نخورده مي ماند كه وقتي با پديده اي براي اولين بار برخورد مي كند و ناب ترين و صحيح ترين عكس العمل را نسبت به آن پديده نشان مي دهد. براي من هم سينما از بچگي شروع شد. با فيلمهاي مثل زورو يا مرد شش ميليون دلاري.
يادم مي آيد بهترين فيلم هايي را كه در سينما ديدم شعله و نهنگ خشمگين (ريچارد هريس) بود و البته فيلم نبرد الجزاير كه تاثير عجيبي روي من گذاشت و پس از آن سينما تبديل به خواهش شد و پدر و مادرم كه نيازش را در ناخودآگاه من حس كرده بودند، در اين راه مانع من نشدند و شايد به خاطر اين بود كه وقتي در نه سالگي خواستم وارد تئاتر شوم خانواده ام با آن مخالفتي نكردند و در واقع آن زمان بدون اين كه از تكنيك هاي ساده اي كه امروز درباره بازيگري تدريس مي شود، من بي آن كه بدانم در بازي ام نمودش مي دادم چيزي شبيه سادگي يا تمركز صرف.
* آقاي بهداد اشاره به تئاتر كرديد. معمولا عرف اين گونه است كه هميشه بازيگران وقتي با پيشينه تئاتر قوي وارد سينما مي شوند، موفق عمل مي كنند نظر شما چيست؟
_نه لزوما اين طور نيست. در دوران دانشجويي اجراي تئاتر داشتم، اما موفق ترين آ نها خيلي هم روي كار من تاثير گذاشت. «صبح طلوع مي كند»، به نويسندگي ابراهيم مكي بود با همكاري مهران احمدي، ماجرا از بهترين تجربه هايم بود. براي اينكه در آن سالها متوجه شده بودم كه بازي راحت چقدر برد دارد و البته توانستم دوره انقباض را هم پشت سر بگذرانم.
* منظورتان از دوره انقباض چيست؟
- در واقع براي رسيدن به موفقيت حتما بايد اين دوره را طي كني. تو يك سري علوم، تكنيك و فرمول ها را مي داني كه اگر نتواني آنها را پشت سر بگذاري ديگر دو دو تا چهار تا مي شوي و اين كار تو را آميخته با نوعي تكلف مي كند، كه دشمن بازيگري است. در اين تئاتر من زندگي كردم و پي بردم، اگر بازيگر به پيروي از ناخودآگاه دلش كاري را انجام دهد، همين كارش را تاثيرگذار و باوركردني مي كند. در «صبح طلوع مي كند» تمرين ها خيلي كم بود. ولي در همين دفعات اندك به نوعي تازگي رسيده بوديم كه در زمان اجرا به وضوح ديده مي شد. اين تئاتر را آقاي سمندريان ديد، خيلي هم تشويقمان كرد. در طي اين چند سال ايشان هميشه اين كارم را مثال مي زدند. البته «معركه در معركه» (حسن ميرباقري) هم بودند كه زياد از آن راضي نبودم و فكر مي كنم در اجراي دوباره آن مي توانم نقش را بهتر بازي كنم. اما اين كه تئاتر حرفه اي كار كرده باشم، نه.
* فيلم «آخر بازي» چطور اتفاق افتاد؟
- در طول سالهاي دانشجويي و تجربه هايي كه در اين چند كار تئاتري داشتم چيزي كه باعث شد تا در من كمي اعتماد به نفس به وجود بيايد كه وقتي مقابل دوربين قرار مي گيرم اذيت نشوم. اولين سكانس فيلم «آخر بازي» اولين تجربه بازيگري من در سينما بود.
* و نكته فيلم اين بود كه نقش اول رابازي كرديد و ...
_توسط رامبد جوان به اين پروژه معرفي شدم. آن موقع دنياي ديگري داشتم. براي همين وقتي فيلمنامه دستم رسيد نقش برايم اهميت چنداني نداشت. ديگر ننشستم فكرهاي عجيب و غريب بكنم. صرفا در يك وهم و فضاي غبارآلودي كه پر از اشتياق و خواهش بود معلق و گم بودم. اين كه كي قرار است فيلمبرداري شروع شود، جوان و عاشق اين كار بودم و فقط مي خواستم بازي كنم و وارد اين عالم شوم.
* ولي به هر حال كارتان يك ويژگي هايي داشت كه براي آن كانديداي بهترين بازيگري شديد؟
_نمي دانم چرا، واقعا كدام ويژگي؟
* يعني از اين بازي راضي نبوديد؟
_نه، مناسب نبود كه كانديدا شوم. بازي ام در اين فيلم را دوست ندارم، خام است.
* بعد از فيلم «آخر بازي» كه وقفه دوساله داشتيد، دليلش چه بود؟
_دچار توهم شده بودم. نقش اول بازي كرده بودم، كانديدا شدم و در واقع گول خوردم. فكر كردم در مقطعي هستم كه پيشنهادها زياد خواهد شد و حالا مي توانم حق انتخاب داشته باشم. چند تا سريال خوب پيشنهاد شد كه رد كردم. يكي از آنها خط قرمز بود. نمي دانم بايد بازي مي كردم يا نه؟ ولي آن چيزي كه به صورت رئال و واقعي وجود دارد همينه كه هست. چقدر همايون اسعديان به من گفت مبادا اگر پيشنهاد بازي داشتي آن را رد كني. نكند فكر كني اتفاقي افتاده و دچار توهم بشوي، بعد از اين كه فهميد كار را رد كرده ام، گفت: تنبلي.
* ولي خوب، تنبل كه نبوديد؟
- نه ربطي به اين مسئله نداشت، گول خوردم. به هر حال بعضي از آدم ها هستند تا عملا چيزي را تجربه نكنند، ملتفت منظور اطرافيان نمي شوند و نكته اي هم هست كه وقتي فيلمي نفروشد، تهيه كننده هاي سينما كمتر سراغ بازيگران آن مي آيند و خب طبيعي هم هست.
* و فيلم اين زن حرف نمي زند و آقاي اميني چطور؟
_آن طور كه آقاي اميني مي گويند ظاهرا فيلم آخر بازي را ديده بوده و خوشش آمده بود. مي گفت: تو فكرم بود كه هر وقت فيلمي مي سازم نقشش را به تو بدهم.
* در اين فيلم نقش سروش را انتخاب كرديد يا براي شما نوشته شده بود؟
_نه انتخاب نكردم و اين نقش را هم دوست نداشتم. باز هم ترديد داشتم با فيلم قبلي مقايسه مي كردم توي دلم گفتم خدايا من با نقش يك شروع كردم و حالا اين نقش منفي، فرعي و كوتاه است. نكته اي كه هست حال و هواي گوشه هايي از سينما شبيه زندگي است. من براي بازي در اين فيلم مثلا دل به دريا زدم و گفتم: من كه هفت هشت سال زحمت كشيدم تا با نقش خوب و آبرومندانه اي شروع كنم ،حالا دوباره از صفر شروع مي كنم و نقشي كوتاه را بازي مي كنم. و جالب اينكه اين نقش خيلي بيشتر ديده شد.
اصلا در تقدير و مشيت سينما وضعيت عجيب و غريبي حاكم است. معلوم نيست تو براي كدام نقش كانديد مي شوي، بابت كدام جايزه مي گيري، بابت كدام بالا مي روي و ارزش مي بيني. اين وجه سينما اقلا حساب كتاب ندارد و مثل زندگي است و اين خيلي جذاب است و البته چيزي كه در فيلم اين زن حرف نمي زند زياد باعث غصه ام شده بود اين بود كه فكر مي كردم جاي كار ندارم. نقشي كه در آن پستوها شباهت به يك سياه لشكر داشت نه ديالوگ خاصي داشت، نه حركت و نقش عجيبي. تنها سكانس مورد علاقه اي كه در اين نقش خواندم، سكانس زندان بود.
* اما شاهكار فيلم به نظرم همان فينال است و اتفاقا سرهمين سكانس اظهار نظرهاي مختلفي هم وجود دارد؟
_ سكانس فينال در فيلمنامه وجود نداشت. در يكي از جلسات آقاي اميني گفتند: اين سكانس اضافه شده و من بايد آن را بازي كنم. اين فينال نه فقط براي من مهم بود كه خود داستان و فيلم را هم جذاب تر مي كرد. مي خواستم مثل هميشه و طبق خواسته قبلي ام درست بازي كنم. فينال چهار صفحه دكوپاژ داشت و آقاي اميني آن را با تعداد نماهاي زيادي نوشته بود، من هم با توجه به گفته هاي آقاي اميني از چگونگي فينال، شب قبل از آن را نشستم و يك سري ديالوگ نوشتم و به يك سري ميزانسن فكر كرده بودم و به يك سري اجرا و ديالوگ رسيده بودم و حالا فقط منتظر بودم تا لوكيشن را ببينم.
به هر حال چيزي كه در فيلم اين زن حرف نمي زند اتفاق افتاد يك همكاري محض بود. خيلي پيش آمده بود كه از اين نوع شكل همكاري جرقه هاي فرخنده و خوب به وجود مي آيد. به هر حال بعد از اين كه آقاي اميني آن چهار صفحه دكوپاژ را كنار گذاشتند باز دوباره شيوه فيلمبرداري تبديل به دوربين روي دست شد و صحنه با همان روايت و تنش و خشونت اجرا شد. ويژگي اين سكانس در اين بود كه ما چيزي را فقط از دور مي ديديم و وارد جزئيات نمي شديم و ديالوگ ها را به وضوح نمي شنيديم، انگار خواب مي بينيم.
* آيا از اين به بعد هم با وسواس و سخت گيري با نقش ها و انتخاب آنها برخورد خواهيد كرد؟
_نه ،فكر مي كنم ديگر آن سختگيري را نخواهم كرد. هر چند در همين مدت باز هم كار رد كردم. يكي از آنها سريال تب سرد عليرضا افخمي بود. كه حالا واقعا پشيمان هستم.
*چرا از بازي در سريال امتناع مي كنيد. فكر مي كنيد بازي شما را آسيب پذير مي كند؟
_نه اتفاقا اين سريال تب سرد طرح خيلي خوبي داشت، ولي باز مردد بودم. در واقع بعضي مواقع تلويزيون باعث پرش بازيگر مي شود و بازي در آن هميشه هم بد نيست. الان به اين نتيجه رسيدم در بعضي مواقع بايد كار كرد و به چند و چون بي مورد نپرداخت. انگار اگر دست رد به سينه بعضي كارها بزني، تقدير با تو قهر مي كند. بايد زندگي كرد. به هر حال وجهي را هم كه نبايد فراموش كرد اين است كه همه مي خواهند پول دربياورند و زندگي كنند. بازيگري فكر مي كنم براي من تبديل به شغل شده، البته شغلي كه بايد هر بار بهتر از بار پيش آن را اجرا كرد، درست مثل يك خراز قديمي پير كه وقتي قفل مغازه اش را باز مي كند اول بسم الله و ان يكاد مي خواند و به مشتريانش حلال فروشي مي كند و آنها را راضي از مغازه خارج مي كند. هم كار مي كند و هم اعتقاداتش را دارد. حالا من هم كاسبي هستم كه شغلم اين است و بايد براساس اعتقاداتم تماشاگر را و خودم را راضي كنم.
* ولي نكته اي كه هست شما در اين مدت در عين اين كه از كار در چند سريال امتناع كرده ايد، ولي همزمان در چند فيلم كوتاه بازي كرده ايد، اين هم از تناقضات شماست؟
_تناقض كه نه. شايد به خاطر اين است كه هنوز به اعتقاداتم پايبندم، هر چند كه مي دانم كه بيهوده دارم به خودم سخت مي گيرم. فيلم هاي كوتاهي كه كار كرده ام ،در آن يك نوع جواني و فكر مي بيني كه خيلي ناب است. كار سام كلانتري بد نبود. فيلم كوتاه ميلاد صدرعاملي هم متن سلامتي داشت.
* شنيده ام كه براي فيلم بعدي مسعود كيميايي صحبت هايي كرده ايد؟
_سينما در واقع براي من با فيلمهاي مسعود كيميايي شروع و جدي شد. به جهت اين كه ايشان كارگرداني است كه سينما را خوب مي شناسد. من يادم مي آيد وقتي فيلمهاي گوزن ها، قيصر، رضا موتوري و ... را مي ديدم با واكمني ديالوگ هاي آن را ضبط مي كردم و آنها را حفظ مي كردم و بعد صداي دوبلورهايش را تمرين مي كردم. اين فيلمها را ده بار مي ديدم، تصاوير را عقب و جلو مي بردم و در ديالوگ و جزئياتش دقت مي كردم و همين ها باعث شد كه خيلي از ريزهاي سينما برايم قابل فهم شود. مثل كادر، بازي، عكس، ميزانسن، تحليل بازي، نوع لباس ها، طرز نشستن، بازيگران و برخوردهايشان، آدم ها را از هم جداكردن به لحاظ روانشناسي.
مطالعاتم از همان سالها شروع شد. وقتي كه سوم يا چهارم دبيرستان بودم. قبلا سال ۷۴ براي فيلم ضيافت تست دادم و قبول شدم ،اما به دلايلي بازي در آن فيلم به سرانجام نرسيد. تا فيلم بوتيك كه آقاي كيميايي را سر صحنه فيلم ديدم. براي بازي در فيلم سربازان جمعه هم صحبت هايي شد. خيلي دوست داشتم در اين كار باشم، ولي به دلايلي نشد.
* اين روزها مشغول چه كاري هستيد؟
_مشغول نوشتن فيلمنامه ام. اما امروز صبح كه از خواب بيدار شده بودم باز هم نااميد بودم. با خود فكر مي كردم كه زندگي ارزش اين را ندارد كه آن روزهاي آدم فقط در يك مقوله خلاصه باشد، هر چند كه براي من همه اش در سينما معنا پيدا كرده است.