چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۱۶- Nov. 5, 2003
جمع خواني «آبي ماوراي بحار» اثر شهريار مندني پور
دلتنگي  آدم هاي نيويوركي
علي الله سليمي
{{ تازه ترين مجموعه داستان شهريار مندني پور داستان نويس معاصر با عنوان «آبي ماوراي بحار» در نشست اخير اعضاي «حلقه نويسندگان فردا» با حضور اين نويسنده شيرازي نقد و بررسي شد.
اين جلسه عصر روز چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۸۲ در محل «خانه هنرمندان تهران» برگزار شد و اعضاي اين حلقه، طبق جلسات پيشين به بيان نظريات خود درباره مجموعه داستان «آبي ماوراي بحار» پرداختند.}}
000718.jpg
سيروس نفيسي داستان نويس: برجستگي يك عنصرداستاني
اين كتاب شامل يازده داستان كوتاه است كه نويسنده با در نظر داشتن واقعه۱۱ سپتامبر به خلق آنها پرداخته است. در اكثر داستانها اين واقعه وحشتناك به عنوان محور روايي آثار قرار گرفته است. اما آنچه در داستانهاي اين اثر به عنوان محور اصلي مي تواند مورد بحث قرار گيرد، جداي از مسئله۱۱ سپتامبر دغدغه هاي فرمي و زباني داستانهاي حاضر است كه از دلمشغولي هاي اصلي نويسنده در اين كتاب محسوب مي شود. بنابراين بحث ما مي تواند علاوه بر موضوع داستانهاي كتاب كه به روز و نو هستند، به بازيهاي ساختاري اثر نيز مربوط باشد كه به گمان من اين بخش قضيه از بحث برانگيزترين لايه هاي كتاب است. من شخصاً قبل از اين  كه از مضامين داستانهاي اين مجموعه لذت ببرم، از نوع كاركردهاي زباني داستانهاي اين كتاب لذت بردم. به گمانم نويسنده بيشترين انرژي خود را صرف اين بخش قضيه يعني زبان كرده است كه توانسته در نهايت خواننده را قبل از درگير شدن با موضوع داستانها، با زبان  روايي اين داستانها درگير كند. من اين شاخصه را جزو امتيازهاي اين اثر مي دانم، هر چند برجستگي در يك بخش از عناصر چندگانه داستان امتياز ويژه اي محسوب نمي شود.
مرد علي مرادي، داستان نويس: حادثه هاي كوچك و كلمه
مجموع داستانهاي اين كتاب ظاهراً به عناوين و مفاهيم كلي پرداخته اند و نويسنده نيز سعي كرده قبل از آن كه به موضوعات جداگانه با پس زمينه جدا اشاره كند به مضموني واحد با پس زمينه اي واحد برسد. اما روند اين نگرش در نهايت به شكل گيري جزءهاي جداگانه اي انجاميده است. به عبارتي نويسنده به عنوان مركز ثقل داستانهاي خود به حادثه بزرگ ۱۱ سپتامبر تكيه مي دهد، اما داستانها از حادثه هاي كوچك و فرعي شكل مي گيرند كه در جوار آن حادثه بزرگ شكل يافته اند. يعني نويسنده سعي كرده اين حس را در مخاطب آثارش القا كند كه در هنگامه آن حادثه بزرگ، هزاران حادثه كوچك نيز شكل گرفته اند كه از ديد رسانه هايي كه آن روزها حادثه بزرگ را پوشش مي دادند، مخفي مانده اند و به نوعي در داستانهاي اين كتاب آن حادثه هاي ظاهراً گم، بزرگنمايي شده است تا بدين طريق از منظر داستان و به وسيله كلمه ها به بيشتر زواياي تاريك قضيه نور تابانده شود.
پريا نفيسي، داستان نويس: باز هم كلام داستاني
پرداختن به يك حادثه واحد از منظرهاي گوناگون مي تواند متفاوت و گاه متناقض باشد. در مجموعه اخير آقاي مندني پور سعي شده مفاهيم متنوعي در تاروپود داستانها تنيده شود. از جمله مفاهيم عام همچون دوستي، عواطف و عشق كه ظاهراً در وجود آدم هايي بروز پيدا مي كند كه متعلق به مشرق زمين نيستند، اما ما تمام آن مفاهيم آشنا را در وجود آنها نيز مي بينيم. اينها احتمالاً به نوع بينش خود نويسنده برمي گردد كه سعي كرده حداقل از اين مناظر طبيعي بين سرزمين هاي دورافتاده و گاه نزديك، مرزهاي مشخصي را تبيين نكند. شخصاً وقتي تصاوير آن حادثه وحشتناك را در رسانه ها مشاهده مي كردم نمي توانستم عظمت آن واقعه را به خودم بقبولانم. اما اين امر از طريق كلمات داستاني مندني پور كم كم در من رسوب پيدا مي كرد. فكر مي كنم اين توانايي، به قدرت زباني نويسنده برمي گردد هرچند در وهله اول خوانش اثر را براي مخاطب دشوار مي كند. نكته ديگري كه در اين كتاب خصوصاً در داستان اول (چكاوك آسمانخراش) بيشتر برجسته بود، القاي اين حس بود كه آدمها در اين فضاها حق انتخاب دارند؛ هر چند اين انتخاب مي تواند به مرگ آنها منجر شود.
فريد امين الاسلام، داستان نويس: شرح افقي جدول
بعد از مدتها دوباره شاهد اثر تازه اي از مندني پور هستيم و اين بسيار مفيد و جالب است، چرا كه اكثر داستانهاي اين نويسنده از تكنيك  بالايي برخوردار هستند و براي امثال ما كه به صورت تجربي اين راه را انتخاب كرده ايم، مفيد و ارزنده است.
اغلب داستانهاي اين كتاب، زاويه ديد داناي كل دارند؛ البته به غير از دو داستان («ميعادگاه مرغ قصاب» و «مؤخره: انعقاد ترسناك زمان») اما نوع نگاه نويسنده از اين منظر قابل توجه است. همچنين شخصيت هاي داستاني در اين كتاب از هويت هاي فردي خود دور شده اند و به نوعي به تيپ هاي شناخته شده تبديل شده اند، كه در اين صورت ورود به حافظه ذهني اين شخصيت ها در وهله اول امكانپذير نيست. در اين داستانها حضور پررنگ رسانه هاي ديگر مانند اينترنت و تلويزيون و پيوند آنها با داستان ديده مي شود. اين مورد، به ويژه در داستان كوتاه «شرح افقي جدول» كه به شيوه نامه  هاي اينترنتي بين شخصيت هاي داستاني رد و بدل مي شود، نمود بيشتري دارد. به همين لحاظ نويسنده در اكثر داستانها به نثر ساده اي رسيده است. هرچند در اغلب داستانهاي كتاب، نوع پيچش هاي زباني مانع از آن سادگي مورد انتظار مخاطب است.
فروغ كشاورز، داستان نويس: كنار فاجعه ها عشق سرك مي كشد
در داستانهاي اين كتاب مخاطب از فاكتورهاي زندگي نيويوركي هيچ چيز درنمي يابد. دوربين آنقدر نزديك است كه فقط تشخص انسانها را مي شود ديد. موقعيت  ما عموماً موقعيت هاي انساني است نه شهروندان نيويوركي كه در شهر مدرني همچون نيويورك زندگي مي كنند. فضاها بويي از آسمانخراش هاي نيويوركي نبرده است، عشق همان اصالت و رنگ و بوي قديمي خودش را دارد. در شرح افقي جدول (يكي از داستانهاي كتاب) يك عشق ماليخوليايي و كهن وجود دارد كه با فضاي معاصر آمريكا، آن هم نيويورك همخواني ندارد. دوره جذب زيبايي و اين نوع نگاه چندين سال است كه به سر آمده و عذاب و اندوه در راه عشق معشوق و دوري گزيدن به بهانه كش دادن حلاوت وصل ديگر مصداق بيروني ندارد. كمتر زني در جوامع متمدن به سكوت طي مي كند. اين حس ها بيشتر ايرانيزه و شرقي بود. اين جور برداشت ها ديگر بعيد به نظر مي رسد و امروزي نيستند. من شخصاً چيزي از زندگي مدرن نيويوركي در اين آثار نديدم. در احساس آن آدم ها به نظرم آمد تأملي و تعمدي در كار بوده كه اين نگاه كهنه را تعميم بدهند به حس ها و عشق هاي عموم مردم دنيا. عموماً در داستانها عشق در زمان فاجعه قد علم مي كند. اين مسئله را من در همه جاي كار ديدم. تقابل بين عشق و اين فاجعه وجود دارد حالا يا مادر و فرزندي است يا دو زن و مرد است كه حتي در بحبوحه فاجعه بروز پيدا مي كند. به نظرم اين مورد خيلي نابجا است. نمي دانم آنجا عشق چه طور تعريف مي شود. عشق آنها را نجات مي دهد و همه  جا در كنار فاجعه يك عشق گذاشته شده است. البته منظور من اين است كه نمودي از آن تكنولوژي ديده نمي شود وگرنه عاطفه همه جا هست. نكته ديگر اينكه قصه داستانها كم است و ما تنها از زبان داستانها لذت مي بريم. به نظر مي آيد حتي قصه، دستمايه زبان شده. زبان سوار قصه شده است. در واقع اگر قصه را بخواهي در بياوري هيچ چيز ديگر نيست. دلتنگي دو تا آدم در اثر مثلاً از دست دادن فرزند. همين. بقيه اش فضاسازي هايي است كه با زبان شده و همه اش زبان آمده به كمك قصه. به نظر من، اين كاري است كه شعر مي كند. در شعر است كه شاعر انرژي اش را مي گذارد روي كلمه و به دنبال كاركردهاي كلمه است.
علي الله سليمي، داستان نويس و منتقد: عناوين كلي براي خطاب- غبار كلمات آهنگين
داستانهاي كتاب اخير آقاي مندني پور عموماً بر اساس حدس و گمان و بيشتر احتمالات شكل گرفته اند. آنچه به عنوان حادثه مركزي به كل داستانها سايه انداخته است، واقعه تلخ اما آشناي يازده سپتامبر است كه از زمان وقوع تا امروز، رسانه هاي مختلف، هر كدام از منظر منافع خود سعي كرده اند، تصويري دلخواه از آن واقعه را در ذهن ما و عموم ساكنان اين كره خاكي حك كنند. يقيناً برداشت هاي شخصي ما هر كدام متفاوت است و در اين مجموعه داستان نيز برداشت نويسنده در قالب كلمات آهنگين شكل گرفته است. آنچه به اين داستانها هويت جداگانه اي مي بخشد، هويت شخصي نويسنده است كه با كلمات و جمله ها و تركيب هاي خاص و ويژه عجين شده و در نهايت حس هاي شخصي نويسنده از آن واقعه را به مخاطب انتقال مي دهد.
براي گستردگي حوزه معنايي در داستانها، مندني پور نام هاي فردي شخصيتهاي داستاني را برداشته و آنها را با عناوين كلي همچون مرد، زن، بچه، پيرمرد، پيرزن و ... خطاب مي كند. كاركرد اين تلاش نويسنده زدودن هويت فردي و همچنين خارج ساختن اين شخصيت ها از موقعيت هاي زماني و مكاني خاص است كه نوعي لامكاني و لازماني را به بافت داستانها تحميل مي كند.
غالب ساختار داستانهاي مندني پور براساس غيبت فرد از يك جمع شكل گرفته است به عبارتي ديگر در نبود آن شخص غايب احتمال سرنوشت وي از جانب بازماندگان وي شكل كنوني داستانها را تشكيل مي دهد. نكته ديگر برجستگي بيش از حد بازي با فرم و زبان در داستانهاي كتاب است كه مضامين داستانها را تحت الشعاع خود قرار داده و چشم انداز جهان بيني نويسنده به وقايع اخير را در غباري از مه كلمات آهنگين پوشانده است.
نوشين غريب دوست داستان نويس و منتقد: پيچيدگي هاي مخل
زماني كه شروع به خواندن داستانها كردم دو داستان اول و دوم كتاب اصلاً  مرا جذب نكرد. نكته جالب، زبان روايي داستانها بود. من در آن داستانها مغلوب زبان نويسنده شدم. در حالي كه اصل ماجرا، حوادث پيراموني شخصيتي بود كه به ادعاي نويسنده انگيزه نوشتن هر يازده داستان كتاب حاضر بوده (سقوط مردي از آسمانخراش) اصلاً  حس را نگرفتم. شايد ما آن قدرها شخصيت هاي غربي را لمس نكرده ايم.
با عبور از اين دو داستان، ديگر زبان انتخابي نويسنده برايم عادي بوده، البته از پيچيدگي هاي دو داستان ابتدايي در بقيه داستانها خبري نبود و به نوعي با پيشروي در عمق كتاب، به سادگي نثر نزديك مي شديم. بيشتر تركيبهاي تازه اي كه نويسنده در داستانهايش آورده بود، برايم غيرمنتظره بود. چون قبلاً  نظير اين جمله ها و تركيب بنديها را در جاهاي ديگر نديده و نشنيده بودم همانند: «با دست سلام تكان مي داد» ، «من و تو اولين با هم مان را بوده ايم»، «زن خوابم مي آيد را حس كرد» و ... نكته ديگري كه برايم همواره سؤال برانگيز بود، شخصيت داستان «ميعادگاه مرغ قصاب» بود كه با همه سفت و سختي شخصيتي به زبان آهنگين و شاعرانه حرف مي زد. به نظرم اين لحن انتخابي براي چنين شخصيتي از باورپذيري آن توسط مخاطب مي كاست.
مريم عباسيان، داستان نويس: بازي با كلمات
اغلب داستانهاي آقاي مندني پور خيلي دير شروع مي شود. در بيشتر آنها يك چيزي شبيه مقدمه گنجانده شده است كه به نظرم براي يك داستان مقدمه ضروري نيست. نويسنده مي آيد با توصيف هاي كش دار موقعيت داستاني را براي مخاطب توضيح مي دهد و گاه كه مغلوب كلمات آهنگين مي شود، وقفه اي طولاني بين سطرهاي آغازين و خود داستان پيش مي آيد. به نظرم مي آيد نويسنده انگار خيلي دغدغه بازي با كلمات را دارد كه اين علاقه بيش از حد، داستانهاي اين كتاب را از حوزه داستان دور مي كند و بيشتر به حوزه هاي شعري نزديك مي كند. نكته ديگري كه به ذهنم مي رسد، اين كه نويسنده با استفاده از انحراف هاي زباني در صحبت هاي محاوره اي به داستانهايش در عين غريب بودن نوعي آشنايي ديرين داده است. اين قضيه لزوم استفاده از بافت زباني محاوره اي در ديالوگ نويسي داستان معاصر را يادآوري مي كند. در مورد شخصيت پردازي هم، به عقيده من نويسنده بيش از حد اصرار ورزيده به آن دست يابد. همانند خلق شخصيت هاي تك بعدي كه نمونه هاي بيروني كمتري دارند. مثل مردي كه پسرش را وادار مي كند با پاي شكسته راه برود و يا مردي كه خود را از آسمانخراش به پايين پرت مي كند.
اين چنين شخصيت هايي را در زندگي روزمره كمتر مي بينيم.
علي قوامي داستان نويس: امتياز ويژه؛  دغدغه هاي انساني
در مورد زبان داستانهاي مندني پور ذكر اين نكته الزامي است كه زبان،  تقليدي نيست و اين امتياز ويژه اي براي آنها محسوب مي شود. ازجمله معدود زبانهاي داستاني است كه كاملاً  به صورت متفاوت ارائه مي شود. معمولاً  در ديالوگ هاي محاوره اي حشو و زوائدي وجود دارد و نويسنده در اين مجموعه علاوه بر رعايت آنها، بر استفاده بيش از حد از آن حشو و زوايد اصرار ورزيده است. حادثه يازده سپتامبر يك حادثه عادي نبود، بلكه يك حادثه جهاني بود و مي توانست در تمام نقاط دنيا اين اتفاقات بيفتد. از اين منظر مي توان گفت، نبود عواملي كه نشانگر سرزمين خاصي باشد، نمي تواند نقطه ضعف داستانهاي اين كتاب باشد. بلكه به نوعي به گستردگي زماني و مكاني داستانها كمك مي كند. اصلاً  مگر مي شود گفت كه عشق شرقي در آدم هاي غربي وجود ندارد. من فكر مي كنم به اين قضيه مي شود از زاويه هاي ديگر هم نگريست. از اين كه يك نويسنده ايراني دغدغه هاي انسان غربي را اين قدر با آگاهي و تسلط بيان مي كند، جزو امتيازات اين مجموعه محسوب مي شود. به هر حال دغدغه هاي انساني نويسنده قابل تقدير است.
محمدحسين محمدي، داستان نويس افغاني: حل شدن مخاطب
بررسي اين كتاب در ادامه سير نويسندگي آقاي مندني پور قرار مي گيرد. مخصوصاً  در حيطه زبان، در حالي كه اينجا قضيه كمي پيچيده تر هم شده است، البته در برخورد با زبان. در اين مجموعه مشكلي كه از ناحيه زبان پيش مي آيد، در مجموعه هاي قبلي اين نويسنده تا اين حد برجسته نبوده من زماني كه «ماه نيمروز» و يا «موميا وعسل» را مي خواندم، واقعاً  لذت مي بردم. بعدها كه به «شرق بنفشه» رسيدم كار مندني پور بدفهم تر و سخت خوان تر شد. اما باز هم آن ارتباط لازم با مخاطب حفظ مي شد، ولي حالا قضيه فرق مي كند. بازي با زبان خواننده را مرعوب خودش مي كند و باعث مي شود تا حدودي خود نويسنده هم مرعوب اين زبان بشود حادثه تحت الشعاع قرار بگيرد. زبان شخصيت داستان تحت الشعاع زبان خود نويسنده قرار مي گيرد و باعث مي شود خواننده دير با شخصيت داستاني خو بگيرد و در جاهايي در زبان انتخابي نويسنده حل مي شود. ذهن مخاطب درگير نحو زبان مي شود. من در خوانش اول از داستانها هيچ چيز نگرفتم. از خوانش دوم بود كه تا حدي قصه داستان برايم مشخص شد. نويسنده از ناحيه زبان، حوادث و شخصيت ها را تحت الشعاع قرار مي دهد و تا حدي در جذب مخاطب و ارتباط آنها با داستان ناموفق است. نكته ديگر حضور آدم هاي ماورايي است كه همواره در داستانهاي آقاي مندني پور ديده مي شوند. زماني در قلب فرشته ها و حتي زماني در قالب آدم هاي زميني ظاهر مي شوند، آنها اغلب حوادث پيش رو را براي شخصيت داستاني يادآوري و گوشزد مي كنند.
حسين سناپور، داستان نويس: رويكرد روانكاوانه
داستانهاي آقاي مندني پور را غير از «سايه هاي غار» كه خيلي وقت پيش خواندم و خوشم نيامد، با اشتياق دنبال مي كنم. حالا بگذريم كه در هر داستان نقاط ضعف و قوت همواره وجود دارد. به هر حال داستانهايش را دوست داشتم و به گونه اي به سليقه من نزديك اند. شايد بشود با مقايسه نوع داستان نويسي همينگوي و فاكنر ويژگي داستانهاي مندني پور را توضيح داد. همينگوي تمام تكيه اش روي عينيات است و تقريباً  وارد ذهن آدم ها نمي شود و روانكاوي نمي كند. فقط عينيات را مي  گويد. خواننده راحت با اين نوع داستان ارتباط برقرار مي كند. در خود آمريكا و كل جهان مي بينيم كه داستانهاي همينگوي خيلي راحت تر پذيرفته مي شود و همينگوي خيلي سريع مشهور مي شود. منتهي شهرت فاكنر سالها به تعويق مي افتد. به نظرم حتي بغضي هم داشته نسبت به آن شهرتي كه همينگوي داشته است. شايد يكي دو دهه طول مي كشد تا كم كم دوره شهرت فاكنر شروع مي شود. به خاطر اين كه فاكنر درست برعكس همينگوي تمام توجهش به درون آدم هاست و بيشتر وقايعي كه در درون آدم هاست مهم است، نه آنچه در بيرون اتفاق مي افتد. يك جور پيچيدگي دارد. فاكنر با آن نوع كارهايش سعي مي كند پيچيدگيهاي درون آدم ها را نشان دهد. به نظرم نوع كار آقاي مندني پور براساس يك دسته بندي كلي و آن نوعي است كه فاكنر كار مي  كند. در واقع نوعي داستانهاي پيچيده مي نويسد كه ويژگي هاي خاصي دارند و ارتباط خواننده عام با آنها كمتر است. در اين مجموعه هم همين طور عمل مي كند. از نظر زبان و گفتن وقايع حتي نسبت به بعضي از كارهاي قبلي اش پيچيده تر هم هست. حتي استعاره اي تر است، جمله ها طولاني تر است. معمولاً  اتفاق ها افتاده و ما بعد،  از ذهن يك نفر داريم آن واقعه را مي بينيم. واقعه اي كه در واقع به حس آن آدم آميخته شده. ما داريم همزمان هم از طريق ذهن آن آدم و حس  اش مي بينيم و هم خود واقعه را. هر دو تا را با هم مي بينيم. به همين خاطر يك سري پيچيدگي هايي در داستانها هست . به نظرم اينها ويژگي هاي آثار آقاي مندني پور محسوب مي شود. حالا ممكن است در يكي از مجموعه ها نسبت به ديگري كمي روانتر و يا كمي ساده تر باشد و احياناً  پيچيده، ولي به نظرم ويژگي كلي است كه تقريباً  در همه داستانهاي آقاي مندني پور هست. در اغلب داستانها چون رويكرد روانكاوانه وجود دارد، معمولاً  جمله ها پيچيده تر هم مي شود. نكته ديگر در مورد داستان «ميعادگاه مرغ قصاب »است. به نظرم پيچيدگي اين داستان به جا و طبيعي است ولي شاعرانگي زبان اين شخصيت بعيد است كه با آن شخصيت هماهنگي داشته باشد. در تمام داستانهاي اين كتاب فاجعه اي اتفاق مي افتد كه باعث تنهايي و تفرد آدم ها مي شود و كار نويسنده اين است كه اين تنهايي را جوري نشان بدهد. البته خود اين آدم هاي تنها ممكن است بروند و فاجعه هاي تازه اي را باعث بشوند. در واقع فاجعه از دل فاجعه در مي آِيد.
شهريار مندني پور: عقب ماندگي و خلأ چند قرني در زبان فارسي
در مورد مجموعه اخير نمي توانم دفاع و يا ردي داشته باشم. شايد بهتر باشد چيزي را كه به نظر من داستان است و داستان را مي سازد و اصلاً  هدف داستان من است توضيح بدهم تا ببينيم آيا موفق بوده ام در اين مجموعه يا نه؟ ميزان موفقيت و شكستم چه قدر بوده است. به نظرم در زبان فارسي به خاطر عقب ماندگي چند قرني  مان، تنوع زباني بسيار كمي داريم. تنوع لحن و آشنايي با تنوع لحن كم داريم و به نسبت زبانهاي جهان خيلي خلأ و عقب  ماندگي در زبان ما هست. نمونه هايش كاملاً  مشخص است. مثلاً كتاب فلسفه معاصر را به فارسي برمي گردانيم، مي خوانيم به فارسي چون جملات درست گذاشته شده، ولي نمي فهميم. علت اين است كه زبان كشش و لحن بيان فلسفه معاصر و كمي پيچيده مثلاً هايدگر، دريدا و كساني كه اين روزها خيلي رايج شده اند و درباره شان صحبت مي شود، را ندارد.
در زمينه داستان هم ما با همين مشكل روبه رو هستيم. ما يك زبان هنجاين امروزه داريم. اما اين زبان هنجار، قرار نيست زبان داستان ما باشد، چرا كه آنچه ادبيات يك داستان را مي سازد، خيلي وقت ها فراروي از اين هنجار روزمره است با استفاده از همين هنجار روزمره. من شخصاً  دنبال ادبيات خاص در داستان مي گردم و دنبال لحن خاص توي آن داستان به نسبت شخصيتهاي آن داستان و به نسبت موقعيت آن داستان، من سعي مي كنم هر يك از داستانهايم زبان خاص خودش را داشته باشد و در اين راه معمولاً  تلاش مي كنم. چيزي كه بعضي منتقدان، رفتار مختلف با زبان را آركائيك بودن آن مي شمارند. نوع رفتار با زبان فرق مي كند. تلاش من اين بوده از زبان مجموعه هاي قبلي ام دور باشم. اتفاقاً  خيلي سعي كردم زبان ساده باشد تا آنجا كه مي توانم اين ماجراها را ساده تر بگويم. منتهي داستان گويي براي من همين است كه يك ماجرا را تبديل كنم به كلمه آن ماجرا، خيلي وقت ها طبق آن تقسيم بندي سعي كردم تأثيرات كلامي اين ماجرا را بنويسم در ذهن شخصيت ها، ما بايد برسيم به ادبيات آن ماجرا. فشرده كردن اطلاعات بخش ديگري از كار من بوده كه شايد اينجاست كه نثر سخت مي شود. به نظرم ما ناگزيريم در يك جمله حداكثر بار جمله را بريزيم. گمانم نوع داستان نويسي من مبتني بر شخصيت پردازي از نوع داستان بلند و رمان است با ماجراگويي داستان كوتاه. براي همين خيلي وقت ها نمي توانم بگويم اين داستان بلند است يا كوتاه. شايد بين اين دو نوع اتفاق مي افتد. خلاصه همه هويت ما در زبان ماست.

ردپا
انقلاب در زبان شاعرانه: ژوليا كريستوا
امير احمدي
هيچ كس فكرش را نمي كرد دختر جواني كه در زمستان سخت ۱۹۶۵ پاريس از بلغارستان وارد اين شهر شد، در عرض ده سال به يكي از تأثيرگذارترين و مهم ترين نظريه پردازان دهه ۶۰ و ۷۰ فرانسه بدل شود.
ژوليا كريستوا به سرعت جاي خود را در بين مجامع دانشگاهي و روشنفكري پاريس باز كرد و به خوبي توانست وارد حلقه نظريه پردازان بزرگ آن دوره شود.
000722.jpg

به طوري كه بعد از چند سال با فيليپ سولر، نويسنده و منتقد بزرگ فرانسوي ازدواج كرد ، از ياران و نزديكان كساني مثل رولان بارت و ژاك دريدا شد و توانست جاي خود را در حلقه تل كل تثبيت كند.
تل كل مهم ترين مجله فلسفي فرانسه در آن دوران بود كه كساني مثل كريستوا و دريدا اولين نوشته هاي مهم خود را در آن منتشر كردند. گروه نويسندگان مجله تل كل كه به حلقه تل كل معروف اند بنيان گذاران يكي از مهم ترين جريان هاي فكري نيمه دوم قرن در فرانسه شدند. بزرگ ترين نظريه پردازان پسا ساخت گرايي در فرانسه اعضاي هيأت تحريريه تل كل بودند.
اولين كار مهم كريستوا و شايد مهم ترين كتاب او، كتابي است با عنوان «انقلاب در زبان شاعرانه» كه در سال ۱۹۷۴ منتشر شد. اين كتاب تأثير زيادي در روند روبه رشد نظريه پردازي ادبي در فرانسه گذاشت و بحث و نقد فراواني درباره آن صورت گرفت. پس از آن كريستوا به كار خود در حوزه هاي گوناگون ادبي- فلسفي ادامه داد و كتاب هاي زيادي در حوزه هاي گوناگون تأليف كرد. يكي از ويژگي هاي مهم كار كريستوا تنوع كاري اوست.
000724.jpg

علاوه بر نظريه  ادبي، كريستوا يكي از تأثيرگذارترين فيلسوفان و روانكاوان زمان خود است. همچنين او در كنار «هلن سيكسو» و «لوسه ايريگاري» مهم ترين نظريه پرداز فمينيسم معاصر است.
كريستوا در دهه ۹۰ سلسله كتاب هايي درباره شخصيت هاي مهم و تأثيرگذار زن در تاريخ معاصر نوشت. علاوه بر اينها، او رماني دارد با عنوان «سامورايي ها» كه در سال ۱۹۹۱منتشر شد. «سامورايي ها» رماني است كه شخصيت هاي بزرگ فلسفه نيمه دوم قرن بيستم با اسم مستعار در آن ظاهر مي شوند، كساني مثل «رولان بارت»، «فيليپ سولر» و...
به هر حال، همان طور كه گفتيم حوزه كاري كريستوا بسيار گسترده است و ادبيات و نظريه ادبي تنها گوشه اي از كارهاي او را دربرمي گيرد. به عنوان مثال مي توان به مقاله زيباي او در مورد «ساموئل بكت» با عنوان «عشق، پدر، تبعيد» اشاره كرد.
كريستوا در اين مقاله به خوانش دو متن كوتاه از كارهاي بكت مي پردازد، داستاني كوتاه با عنوان «عشق اول» و نمايشنامه اي با عنوان «من، نه».
000720.jpg

نمايشنامه كوتاه «من، نه» تك گويي پيرزني است در يك صحنه تاريك، كه نور بر دهان او متمركز شده است. تك گويي پيرزن شامل حرف هايي پراكنده و بي ربط است كه هيچ خط روايي مشخصي را دنبال نمي كنند. خوانش كريستوا از اين نمايشنامه بر مبناي سركوب هويت زنانه در طول تاريخ است.
پيرزن، به علت فشارها و محدوديت هاي گوناگوني كه به خاطر زن بودن در زندگي خود با آنها مواجه شده است در سنين پيري با مساله كمبود تجربه لذت روبه رو است.
از طريق به هم ريختن ساختار زبان و به بازي گرفتن قواعد مسلط آن شكل تازه اي از لذت را تجربه  مي كند.
كه برخورد پسر با معشوق او نمونه اي از برخورد پدر با خود راوي است. پس از مرگ پدر، پسر فرهنگ پدرسالارانه و سركوب او را به ارث مي برد و با همان منطق پدر با معشوق خود برخورد مي كند. كريستوا از اين طريق باز توليد فرهنگ پدرسالارانه را در نسل هاي گوناگون مردان نشان مي دهد و آن را نقد مي كند.
علاوه بر فعاليت هاي فكري، ژوليا كريستوا در عرصه هاي اجتماعي نيز حضوري فعال دارد. يكي از آخرين كارهاي او نامه سرگشاده اش به ژاك شيراك در مورد وضعيت كودكان معلول ذهني و بازبيني حقوق آنها بود كه سروصداي زيادي در فرانسه به پا كرد.
اين نامه يكي از معدود مواردي بود كه شيراك در برابر سئوال يك روشنفكر از خود واكنش نشان داد و توضيح مفصلي درباره سياست هاي فرانسه در مورد وضعيت معلولان ذهني ارائه كرد كه بيانگر اهميت كريستوا در جامعه فرانسه امروز است.

سايه روشن ادبيات
داستان نويسان آذربايجان غربي
داستان نويسان آذربايجان غربي بيشتر نگاهشان به تعامل فرهنگ هاست به ويژه ارتباط و تعامل ميان زبان كردي، فارسي و تركي و در اين باره حرف و حديث هايي دارند. خالد رسول پور، رفيق نصرتي و محمد رمضاني به سؤالات ما پاسخ دادند:
۱- آيا تهران را مركز ادبيات مي دانيد؟
۲- انجمن هاي ادبي شهر شما در چه موقعيتي هستند؟
۳- ادبيات تهران با ادبيات شهرستانها را چگونه مقايسه مي كنيد؟
۴- چگونه ارتباط خود را با تهران حفظ مي كنيد؟
۵- از آثارتان بگوييد؟
خالد رسول پور: خوانده نمي شويم
* از آن جا كه با همه ژست هاي مدرن و پست مدرني كه به تنمان زار مي زنند هنوز و تا اطلاع ثانوي، جمعي و جامعه اي هستيم پيشامدرن و ايلي- و شايد كمكي بالاتر- پس بي گمان ادبياتمان نيز همچون ساير عرصه ها ادبياتي است سخت متمركز، اقتدارگرا، باندي و در نهايت منطقه اي و غيرجهاني. بنابراين: بله، تهران مركز ادبيات كشور است.
* زماني كه بيشتر كتاب هاي داستان و شعر معاصر با آن سيستم عوام سالار و سودجوي توزيع حتي وارد شهرمان نمي شود و تازه، وارد هم كه شد بيش از ده دوازده نسخه فروش نمي رود و خوانده نمي شود، انتظار داريد چه انجمن و محفل ادبي شكل بگيرد و به فرض شكل گرفتن، در آنها از چه چيزي سخن رود؟ انجمن هايي هستند، اما: اين جا، ما چند نفر سخت تنهاييم!
* با سالي سي چهل تا رمان (كه بيشترشان را از سر ناچاري رمان مي خوانيم) و سي تا مجموعه قصه (كه بيشترشان در برهوت كتاب ستيزي ناخوانده و حتي توزيع نشده زنده به گور مي شوند) مگر تهران چه گلي به سر دارد كه شهر مهجور ما داشته باشد؟ جز اين كه ما چند نفر اروميه اي، اين جا، تنهاتر، غريب تر، گم تر و تباه تريم از آنها كه در تهران، موصوف به همين فضايند؛ اما البته با امكاناتي بيشتر، ظاهري غلط اندازتر و بزكي ديگر. درد عمومي اين است: خوانده نمي شويم، خريده نمي شويم و البته ما شهرستاني ها به تدريج نوشته هم نمي شويم.
* تمام نشريات مطرح ادبيات پايتخت را مي خوانم و در چند تايي شان هم چيزهايي چاپ كرده ام. البته اين ارتباط بيشتر يك طرفه است. از ريز و درشت آنچه در نشريات پايتخت آمده، باخبرم. البته اينترنت ادبي پايتخت هم خود داستاني ديگر است. اما ارتباط با نويسندگان تهران، صفر!
* از آنها كه قابل عرضه مي دانيمشان دو مجموعه داستان، يك رمان و يك داستان بلند، آماده چاپ دارم: مجموعه داستان «دخترك را كسي نمي شناخت» كه فعلاً نزد يك ناشر خوب تهراني در حال بررسي است. مجموعه داستانك «در دهان باد» كه همراه يك رمان و داستان بلند «اين كابوس را آنها نوشته اند» فعلاً روي دستم مانده است. در مسابقه داستان برتر مجله عصر پنج شنبه مقام پنجم و در مسابقه داستان كوتاه برتر سال ۸۱ مجله ادبيات داستاني مقام سوم را كسب كرده ام.
رفيق نصر دومين ارتباط با تهران
* تهران توهم شيريني است. حرف بر سر ادبيات نيست. شايد به قولي در ايران همه راهها به تهران ختم شود. من هنوز از لحظه اي كه پايم را به تهران مي گذارم، منتظرم تا بزرگترين اتفاق هاي زندگي آنجا برايم پيش بيايد. شايد به اين دليل است كه تهران رسانه است نه يك شهر يا حتي مادرشهر به معناي واقعي، حداقل براي ما شهرستانيها. يك رسانه مي تواند مركز همه چيز باشد، همان طور كه مي تواند نباشد.
* كانون انجمن نويسندگان جوان كج دار و مريز برقرار بود، سالهاي اول نويد جمعي پربار و خلق آثاري خوب را مي  داد، اما بعدها عده اي مسيرش را منحرف كردند. تقريباً همين قضايا را همان گروه در انجمن شعر جوان تكرار كردند، گونه اي كه الان پايي براي رفتن به هيچ كدام از آنها نيست. با توجه به مسئوليتم به عنوان دبير كانون ادبي دانشگاه اروميه، جلساتي هم در دانشگاه برگزار كرديم، اما بهره بسيار كمي مي شود از آن برد.
* گاهي وسط  نوشتن چيزي شبيه يأس يا حتي بدتر، تمام وجودم را فرا مي گيرد. تمام كاري هم كه توي تهران صورت مي گيرد، هنوز نتوانسته قدمي ما را به كلاس جهاني نزديك كند و ما اينجا نگران دويدنمان هستيم كه به تهران برسيم.
* بعد از دو قصه اي كه در دوره هاي اوليه كارنامه به تهران فرستادم، اين دومين ارتباط من با تهران است. اين خاصيت رسانه است كه تو را از آسمان ببيند و لحن صدايش ندايي آسماني باشد. در اين حالت هيچ گاه ارتباط برقرار نمي شود و آنچه هست عقيم است. قصد دارم تا تغيير اين نگاه صبر كنم.
* مجموعه اي از داستان هاي كوتاهم آن قدر روي دستم ماند كه حالا حتي نمي توانم دوباره بخوانمشان. در حال حاضر هم در حال نوشتن اولين رمانم هستم.
محمد رمضاني: تعامل فرهنگ ها و زبان هاي ايراني
* بنابه اقتضاي تاريخي آري، به اين دليل كه زبان فارسي نسبتاًمسلط بوده است و ادبيات قومهاي ديگر در حاشيه نسبي قرار گرفته اند ، به طور مشخص من به رشد ادبيات كردي اشاره مي كنم.
* در انجمن ادبي بوكان كه يك روز در هفته جلساتي انجام مي گيرد مجالي پيدا شده است كه عده اي در زمينه داستان كوتاه و داستان بلند به كار و تلاش بپردازند. شكي ندارم كه ادبيات قوميت هاي ديگر نيز وضعي مشابه ادبيات تهران دارند.
* پرواضح است كه اين تماس قطع نشده است و از طريق مجلات و نشريات ادبي برقرار است. اما پيشنهاد مي كنم كه حركتي از طرف اديبان كرد و اديبان فارس در جهت تعامل و درك متقابل صورت پذيرد.
* مجموعه قصه هاي من با عنوان «مزگيني» (خبر خوش) به زبان كردي توسط انتشارات محمدي در سقز به چاپ رسيده است و عين همين داستان ها را به زبان انگليسي بازنويسي كرده ام. در زمينه ترجمه نيز كارهايي منتشر نموده ام، از جمله «شكست و پيروزي پيكاسو»، اثر جان برگر - و «هانري روسو»، اثر موريس مورداريو، «آيا چين مي خواهد آسيا را ببلعد؟»، اثر ارنست هانري، «خنده ايرلندي»، مجموعه يازده قصه طنز از نويسندگان ايرلندي و تازه ترين آنها «بصيرت درون» اثر جوزف گلدستاين.

ادبيات
اقتصاد
سياست
علم
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سياست  |  علم  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |