پنج شنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۱۷- Nov. 6, 2003
گفت وگو با خسرو سينايي كارگردان سينما
آوايي كه عتيقه شد
زير ذره بين
مسأله اساسي اين است كه نگاه شخصي و منفعت طلبانه فردي در ارتباطات اجتماعي،سياست، فرهنگ و... ما وجود دارد. مشكل اصلي، عدم مسئوليت ما نسبت به ديگران است و تا اين فرهنگ جا نيفتد، همچنان معضلات گريبانگير ماست.
000768.jpg
فرانك آرتا
درآمد: خسرو سينايي، فيلمساز نام آشناي كشورمان است. او كمتر تن به مصاحبه مي دهد ولي در اين گفتگو به نكاتي اشاره مي كند كه اين روزها گريبانگير سينماي ايران شده است.
مسايلي كه سالها در اين سينما وجود داشته و ديگر اندك اندك به بديهيات اين سينما تبديل شده است. او بيشتر سكوت مي كند ولي شكست سكوتش در اين مصاحبه، اين اميدواري را مي دهد كه تلنگري باشد براي دست اندركاران و مسئولان دلسوز سينماي ايران براي حل مشكلات و معضلات موجود، شايد يكي از راه هاي برون رفت از اين بحران، پذيرفتن مسئوليتها از جانب تك تك اهالي سينما و ايجاد همدلي نسبت به يكديگر باشد.
* آقاي سينايي، وضعيت سينماي ايران را در حال حاضر چگونه مي بينيد؟
- وضعيت و شرايط سينماي ايران منفك از شرايط جامعه فعلي ما نيست. و در اين حالت روحيه عمومي كه بر كل سينماي ايران حاكم است، از روحيه اي كه در سطح جامعه جاري و ساري است، جدا نخواهد بود. معتقدم ملت ايران، در طول تاريخ ملتي بسيار باهوش، با استعداد، با فرهنگ غني بوده ولي با اين همه مزايا، همواره شاهد بوديم و هستيم كه با مشكلات و معضلات عديده دست و پنجه نرم مي كند.
* وقتي اين مقوله را آسيب شناسي مي كنيد، به چه نتيجه اي مي رسيد؟
- ببينيد ما يك عادتي داريم و اين عادت به طور مشخص هم در سينما ديده مي شود؛ كه همه مشكلات را به گردن دولت ها مي اندازيم.
* مي توانيد در اين مورد بيشتر توضيح دهيد.
- من حدود شصت و اندي سال عمر كرده ام كه به غير از ده سالش كه كودك بودم، در بقيه اين مدت هميشه به ياد مي آورم كه هر اتفاقي افتاده و يا مي افتد را به گردن دولت ها مي اندازيم. به اين نكته دقيقاً توجه كنيد. اين را كه بيان مي كنم، اصلاً تبرئه دولت ها نيست، واقعيت اين است كه دولت ها هم جزء خودمان هستند.
* پس چگونه رفتار مي كنيم كه دچار اين همه مشكلات هستيم؟
- به اين ترتيب اگر اجازه مي دهيد، بحثمان را به سينما محدود نكنيم و از حوزه وسيع تري به اين مقوله نگاه كنيم. البته قبل از هر چيزي تأكيد مي كنم به هيچ وجه قصد گله گذاري، مظلوم نمايي و طرح مسايل شخصي را ندارم. آنچه را كه در طول مصاحبه قصد مطرح كردنش را دارم، در واقع نمونه هايي است كه شخصاً دچارش بودم، ولي خاص من نيست و قطعاً قابل تعميم به كل سينما و جامعه نيز هست.
به عنوان يك سينماگر يك داستان تاريخي را بازگو مي كنم كه نشان مي دهد، چگونه بعضي از لغزش هاي شخصي و شخصيتي ما طي تاريخ، باعث شده است كه براي يك ملت مشكلاتي بوجود آيد.سالها پيش كتاب بسيار خوبي را خواندم كه متأسفانه يكي از دوستان آن را از من قرض گرفت و ديگر پس نداد. آن كتاب «آخرين روزهاي شاه سلطان حسين» نام داشت.
* نويسنده كتاب چه كسي بود؟
- نوشته هاي كتاب، حاصل مشاهدات يك كشيش لهستاني از حمله افغانها به ايران بود. او در زمان شاه سلطان حسين از اين رويداد تاريخي يادداشت برداري مي كند و پس از آن به فرانسه سفر مي كند و در آنجا مي ميرد. در آنجا يك كشيش فرانسوي نوشته هاي او را تدوين و چاپ مي كند و بعدها كتاب هم به فارسي ترجمه مي شود. در تاريخ مطرح است كه شاه سلطان حسين چندان اهل جنگ و مرافعه نبوده ولي در زماني كه ماه هاي طولاني لشكر افاغنه، اصفهان را محاصره مي كند و اين شهر دچار قحطي و مسايل بدي مي شود، او چاره اي جز دفاع ندارد. تا اينكه طي جلسه اي، سران قوا به اين نتيجه مي رسند بايد براي مقابله با افغانها، فكري اساسي كرد. بدين ترتيب كه يكي از فرماندهان از يمين، فرمانده ديگر از يسار و ديگري از عقبه، لشكر افغان را محاصره مي كند تا يك سردار ايراني از جلو به اين لشكر حمله كند. اما اينجا يك نكته وجود داشت، آن سرداري كه قرار بود عقبه سپاه افغان را ببندد تا آنها نتوانند فرار كنند، رقيب سرداري بود كه بايد از قسمت جلو به دشمنان حمله مي كرد. او پيش خود حساب كرد، اگر من چنين كنم و سردار رقيب بتواند از ناحيه پيشين لشكر افاغنه را شكست دهد، اين فتح به اسم او نوشته خواهد شد. در نتيجه او آنچه را كه بايد مي كرد، انجام نداد و بر خلاف نقشه عمل كرد! حاصل اين شد كه قواي لشكر صفويه هدر رفت، افغانها مجهز شدند و آن بلايي را بر سر ايران آوردند كه در تاريخ به فراواني از آن ياد شده و سالها ايران را زير سلطه خود قرار دادند.
وقتي به طور دقيق به اين نكته توجه مي كنيم، مي بينيم كه يك مسأله شخصي كوچك، سرنوشت يك ملت را به بازي  گرفت! آن زماني كه اين كتاب را مي خواندم، خيلي متوجه قضيه نبودم، ولي به مرور كه سن و سال و تجربه ام بيشتر شد و به مسايل دور و برم دقيق نگاه كردم، ديدم كه اين يك واقعيت است ولي واقعيتي بسيار تلخ. و متأسفانه از اين نوع وقايع در طول تاريخ ايران كم وجود ندارد!
مسأله اساسي اين است كه اين نوع نگاه در ارتباطات اجتماعي، سياست فرهنگ ما و... وجود دارد. مشكل اصلي، عدم مسئوليت ما نسبت به ديگران است و تا اين فرهنگ جا نيفتد، همچنان معضلات گريبانگير ماست.
* به تجربه عملي اين نكته در سينما چگونه دست يافتيد؟
- به طور نمونه يكي از اين گونه برخوردها را بازگو مي كنم. من تاكنون به مدت ۳۶ سال در سينماي ايران فعال هستم و هر تعداد هم كه فيلم بلند و داستاني ساخته باشم، باز به عنوان «مستندساز» مرا مي شناسند. خوب حالا آيا تعجب برانگيز نيست، به محض اينكه امكان نمايش «چهل سال سينماي مستند ايران» در خارج از ايران فراهم مي شود، يك دفعه خبري از فيلم هاي مستند اين مستندساز نيست. در حالي كه افرادي كه شايد در مجموع دو يا سه فيلم بيشتر نساخته اند، در همين جشنواره با تمامي فيلم هايشان حضور پيدا مي كنند. «سينايي» ۳۶ سال از عمر خود را با مشكلات «مستندساز» بودن دست و پنجه نرم مي كند، براي اينكه تهيه كننده عادي امكان فيلمسازي  به او نمي دهد و مي گويد تومستندسازي!... و حالا جايي كه از يك عمر مستندسازي در سينماي ايران مطرح مي شود، خبري از فيلمهايش نيست. اين بحث، بحث شخصي من نيست، بحث كلي است كه در سينماي امروز ايران وجود دارد. افرادي مي آيند و از ميان ۷۰ فيلم مستند بنده، نخستين فيلم مستند به طول هشت دقيقه را كه در واقع ۳۶ سال پيش براي امتحان ورودي وزارت فرهنگ و هنر (وقت) ساخته ام به آن جشنواره معرفي مي كنند.
* عنوان فيلم تان چه بود؟
- «آوايي كه عتيقه مي شود» و وقتي متوجه شدم به آن جشنواره فاكس زدم و گفتم: پس از آن فيلم، هفتاد فيلم مستند ديگر ساخته ام...»
* عنوان آن جشنواره چه بود؟
- جشنواره اي با نام سينما دورئل كه قرار بود فيلم هاي چهل سال سينماي مستند ايران را مرور كند.
* كي برگزار شد؟
- فكر مي كنم دو يا سه سال پيش.... به هرحال حاصل اين شد كه من در كمال حسن نيت براي برپا داشتن سينماي مستند اين مملكت كوشش كردم تا يك انجمن صنفي شكل بگيرد، در جلسه اي كارت عضويتم را پاره كردم و گفتم: ديگر با انجمن سينماي مستند كاري ندارم. به اين مفهوم كه فيلم مستند خواهم ساخت، اما فقط به عنوان يك فرد و نه با عنوان عضوي از اين انجمن.
* اين نكته اي را كه مي گوييد خوب به خاطر دارم. اين مسأله مربوط به چندسال پيش مي شد. ولي اخيراً در برنامه «سيماي شهر تهران» در «فروم دزايماژ» شهر پاريس، بيش از صدفيلم ايراني از آثار پيش و پس از انقلاب به نمايش درمي آيد؛ فيلم هاي بلند و كوتاه مستند كه درباره شهر تهران انتخاب شده اند ولي در آن ، فيلمي از شما نيز به نمايش درنمي آيد؟ ظاهراً اين مسأله اي است كه هميشه براي شما اتفاق افتاده و هميشه مهر سكوت بر دهانتان مي زنيد؟
- واقعيت اين است كه هنوز هم ترجيح مي دهم، سكوت كنم و حتي نگران اين هستم كه صحبتهايم به نوعي به مظلوم   نمايي هاي متداول هنرمندانه تبديل شود! من مطمئنم آنچه را كه در اين مصاحبه مي گويم ديگر هرگز تكرار نخواهم كرد ولي فكر مي كنم گفتن يك بار براي هميشه آن مهم و ضروري باشد.
* به هرحال نكته قابل تأملي است.
- در مورد اتفاق اخير كه گفتيد، در سال ۱۳۵۶ فيلمي به مدت ۸۵ دقيقه تحت عنوان «تصاويري از يك شهر؛ تهران امروز» ساخته ام كه در واقع آخرين فيلم از شهر تهران بود كه پيش از انقلاب ساخته مي شد. خب با اين توضيحات آيا در ميان ۱۱۵ فيلمي كه قرار است در اين گردهمايي به نمايش درآيد، آيا اين فيلم جايي نداشت؟! اگر گفته شود، از وجود اين فيلم بي خبر بوديم، پاسخ مي دهم: چگونه ممكن است بي خبر باشيد، در شرايطي كه در كتاب تاريخ سينماي مستند ايران (مسعود مهرابي) مشخصات و عنوان آن فيلم وجود دارد؛ يا اگر بگويند فيلم خوب نيست، آماده ام اين فيلم را در كنار ۱۱۵ فيلم نمايش بدهم، و آن وقت ارزش هاي فيلم مورد ارزيابي قرار گيرد. اگر گفته شود كه مشاوران به ما درباره اين فيلم اطلاعاتي نداده اند، مي پرسم: مشاوران شما چه كساني هستند كه وقتي سفره اي براي سينماي ايران پهن مي شود كه در آن منافعي وجود دارد به يك باره فراموش مي شوم. اگر در زمينه سينماي مستند فيلمساز بدي هستم پس چرا هرجا؛ از تلويزيون تا مطبوعات و... سخني از «فيلم مستند» به ميان مي آيد، از من دعوت مي كنند. ولي در ساير موارد، اتفاقاتي همچون «فراموشي» به كرات تكرار مي شود.اينجاست كه به ياد داستان «شاه سلطان حسين» مي افتم كه به خاطر مسايل شخصي سينماي ايران به درستي معرفي نمي شود و دست كم ابعادي از سينماي ملي ما لطمه مي خورد.
و حاصل اين تنگ نظري ها اين است كه فيلمساز از همكاري جمعي دلسرد مي شود و سعي مي كند به منافع خود توجه كند و بعد مي بينيم متأسفانه وقتي در خارج از ايران شرايطي براي فيلمسازان و فيلمسازي مهيا مي شود، ناگهان «ايران» را فراموش مي كنند.
* آقاي سينايي! چه بايد كرد؟
- در ابتدا مطرح كردم كه سينما را بهانه مي گيرم براي تحليل روحيه اجتماعي، مي گويم تا وقتي كه اين روحيه وجود دارد، اين مشكلات هم گريبانگير ما نيز هست، گريبانگير ترافيك، سياست، ورزش، فرهنگ، سينما و...
براي اينكه به حق لحظه اي و شخصي  مان فكر مي كنيم، يك نظام جمعي را نمي توانيم بوجود بياوريم . فردي عمل مي كنيم و نگاه به فرد داريم. بنابراين اينجاست كه همه تقصيرات را به گردن «دولتي» نمي اندازم، مگر يك مدير تا چه حد مي تواند اختيارات مديريت خود را به افراد داخل حرفه واگذار كند. مثلاً «خانه سينما» ساختيم و طي اين ساليان در اين خانه چقدر افراد سينما با هم مسأله داشتند... چون در همه عرصه ها منافع فردي خود را بر منافع جمعي و كلي حرفه اي مان ترجيح داديم و مي دهيم. بگذاريد يك نمونه ديگر را بگويم؛ فيلم «در كوچه هاي عشق» در سال ۱۹۹۱ در بخش «نگاه ويژه» جشنواره كن پذيرفته شد. در آن زمان با لابراتوار وزارت ارشاد تماس گرفتم و درخواست كردم يك كپي آبرومند از اين فيلم به من داده شود، براي اينكه در اينجا ديگر «سينايي» مطرح نيست، بلكه توانايي ها و امكانات فني و لابراتواري سينماي ايران مورد توجه قرار مي گيرد. به ياد مي آورم چهار كپي از اين فيلم تهيه شد و هر كدام به مراتب از ديگري بدتر بودند تا اينكه كپي پنجم آماده شد. در آن هنگام بايد به كردستان مي رفتم چون شيعيان عراق از كشورشان فرار كرده بودند و براي فيلمبرداري خودم را بايد به آنجا مي رساندم. به همين دليل توانستم فقط يك حلقه از كپي پنجم را ببينم. وقتي آن را ديدم به همان بدي چهار نسخه قبلي بود. گفتم: شما را به خدا اين را نفرستيد چون آبروي سينماي ايران مطرح است. آنها گفتند كپي ششم هم مي كشيم. بعد من ديگر آن را نديدم تا اينكه به كن رفتم و در سالن «دبوسي» فيلم به نمايش درآمد. وقتي روي پرده سينما فيلم را ديدم، گريه كردم، اين كپي به همان بدي كپي هاي قبلي بود! به ايران برگشتم به ياد مي آورم، مرحوم نوذري، مسئول لابراتوار (وقت) وزارت ارشاد بود. من از سالهاي شروع كارم ايشان را مي شناختم و مي دانستم فرد توانايي است. از او پرسيدم: چرا فيلم اينگونه شد؟ پاسخ داد: سينايي الان نمي توانم بگويم. چون ايشان فوت كرده اند من مي توانم اين حرف را بزنم. ايشان دو ماه پيش از فوتشان گفت: به اين دليل كپي فيلمت خراب بود چون مي گفتند هر وقت خواستيد از فيلم سينايي براي جشنواره كپي تهيه كنيد، از پوزتيوهاي كهنه استفاده كنيد! به نظر شما اين درد را بايد به كجا گفت؟!
* شايد با مقوله «باندبازي» در سينماي ايران ميانه خوشي نداريد؟
- به نظر من وقتي هنر با باند بازي و اين چنين مسايل قاطي شود، ديگر همه زيبايي هايش از بين مي رود، «هنر» را انتخاب كرده ام تا «زيبا» زندگي كنم. به همين دليل تا حالا كمرم نشكسته است. من امروز از آن آقاي معاون وزيري كه به اعتبار خودش فيلم «عروس آتش» را از بخش بين الملل جشنواره فيلم فجر برمي دارد و فيلمي از فيلمساز جوان ايراني كه براي ايشان احترام زيادي قائل هستم، را جايگزين مي كند، مي پرسم شما حساب ۳۶ سال زحمت يك آدم در اين سينما را نكرديد؟ و ايشان هم در نهايت مي گويند انسان جايزالخطاست. «عروس آتش» در آن سال به عنوان فيلم منتخب تماشاگران از ميان بيست فيلم انتخاب شد ولي آن فيلم جايگزين، نوزدهمين فيلم منتخب تماشاگران شد. فيلم «عروس آتش» اولين فيلمي است كه در جشنواره كارلوويواري، بازيگر مردش برنده جايزه مي شود و در جشنواره ونكوور از ميان دويست فيلم، هفدهمين فيلم منتخب تماشاگران مي شود و الان تمام مداركش موجود است. و بعد يكي از مطبوعات تخصصي سينمايي ما در گزارشي مفصل خود از جشنواره كارلوويواري كه جشنواره A جهاني است فقط دو خط از فيلم مطلب مي نويسد. اگر از فيلم خوشتان نيامد مسأله ديگري است ولي كوشش در نديده گرفتن يك فيلم از سينماي ايران بحث ديگر. من مي گويم ما نياز به يك نوع همدلي داريم. نياز داريم در يك نظام فرهنگي منسجم مملكت را به پيش ببريم، تا زماني كه به قول شما باند بازي و تنگ نظري وجود داشته باشد ما پيشرفتي نخواهيم داشت. خوشبختانه سينماي ايران طي سالهاي اخير در سطح بين المللي مطرح شده است ولي با اين حال چرا بايد بگوييم امروز دچار بحران هستيم؟ پس معلوم مي شود كه اين سينما ظرفيت هايي دارد ولي در نهايت متأسفانه به اين بحران مي رسيم و ما همه مقصريم.
* آقاي سينايي! اگر فيلمساز جواني بوديد، حتماً دغدغه مندي براي شركت در جشنواره هاي خارجي شكل و محتواي ديگري به خود مي گرفت. ولي از آنجا كه، هم در امر فيلمسازي سابقه طولاني داريد، فيلمساز مجرب و آشنايي هستيد و فكر مي كنم حتماً بحث «شهرت» و شناخته شدن نيز برايتان مطرح نيست. حالا شما در چارچوب اين خصوصيات، فكر مي كنيد چرا حضور در جشنواره ها و مجامع جهاني تبديل به الزامات رايج در روند فيلمسازي در سينماي ايران شده است؟
- چندي پيش دو فيلم كه در ايام جواني در دوراني كه تحصيلاتم را در اتريش گذرانده ام، را در آن كشور ساخته بودم، به يكي از دوستان فيلمساز اتريشي دادم تا به تلويزيون اتريش و يا اروپا بفروشد. پس از مدتي مي دانيد جوابي كه به من داد، چه بود؟ او گفت: خيلي سعي كردم، ولي آنها به فيلم هايي كه در جشنواره ها مطرح شده باشند، توجه دارند!
من يك دفعه متوجه شدم عدم توجه و اعتنا به اين مقوله در نهايت باعث مي شود كه از نظر مادي زير فشار قرار گيرم و متضرر شوم. در حالي كه جواني كه نصف عمر مرا دارد با فروش يك فيلمش مي تواند تمام هزينه هاي يك عمر زندگي اش را تأمين كند. از طرفي مرتباً بايد سالي دو يا سه فيلم بسازم و تازه در مجلات و مطبوعات مي نويسند:« سينايي؛ فيلمساز كم كار!» به اين دليل كه من اهل جار و جنجال نيستم. حاضرم تمامي فيلم هايم را در جايي مثل خانه سينما به نمايش درآورم و بعد مقايسه كنيد كه تعداد فيلم هاي چند تا فيلمسازان ما، با تعداد فيلمهايم برابري مي كند. چون اصولاً تا به حال كسي نگفته كه فيلم كوتاه فيلم نيست.
با توجه به اينكه شخصاً  داستان و فيلمنامه فيلم را مي نويسم، كارگرداني مي كنم، موسيقي مي نويسم و بعد هم اجرا مي كنم. تدوينگر هم هستم و پس از آن در روزنامه ها بايد بخوانم، «فيلمساز كم كار». شما فكر مي كنيد الان در سن و سال من فيلم كوتاه ساختن به جز موضوعات خاص، مي تواند خيلي هيجان انگيز باشد؟ به اندازه كافي فيلم كوتاه ساخته ام، اما چرا مجبورم باز بسازم؟ براي اينكه بايد گذران زندگي كنم. و هر وقت هم فيلم بلند ساخته ام در نهايت از نظر مالي به هيچ جا نرسيدم.
در شروع انقلاب، نخستين فيلمسازي بودم كه فيلم بلند را خودم تهيه كردم، البته با كمك آقاي مهندس كبير، كه هميشه به خاطر همكاري و همياري،  از ايشان تشكر مي كنم.
ايشان به من كمك كرد تا فيلم «زنده باد» را سال ۱۳۵۹ بسازم. فيلم «زنده باد» نخستين فيلم ايراني بود كه در يك جشنواره A خارجي جايزه گرفت. و در اين مورد همه سكوت كردند.
* برخي ها در سينماي پس از انقلاب ، دريافت نخستين جوايز خارجي به فيلمهاي سينماي ايراني را به فيلم آقاي امير نادري نسبت مي دهند و برخي هم معتقدند فيلم «خانه آقاي حق دوست» محمود سميعي نخستين جايزه را گرفته است ...
- من مي گويم در شروع انقلاب، يعني بهمن ماه ۱۳۵۷ انقلاب به پيروزي رسيد و خرداد سال ۱۳۵۸ شروع به فيلمبرداري كرديم.
* در كدام جشنواره و چه جايزه اي را فيلم «زنده باد» دريافت كرد؟
- در سال ۱۹۸۰ در جشنواره كارلوويواري، جايزه «انجمن مبارزان ضدفاشيسم». الان عكس و همه مداركش موجود است.
* در آن زمان فيلم را چه كسي يا كساني به خارج فرستادند؟
- آقاي محمدعلي نجفي كه مسئول سينمايي وقت بودند. من هميشه ممنون ايشان هستم. وقتي كه جشنواره برپا شد، آقاي نجفي گفتند: فيلم سينايي هرچه هست، بايد برود.
بالاخره فيلم به كارلوويواري رفت و جايزه گرفت. آن زمان هنوز مد نشده بود به فيلم هاي ايراني جايزه بدهند. در اين فيلم با مرحوم فريدون قوانلو (فيلمبردار)، ثريا قاسمي، مرحوم اسماعيل محمدي و مهدي هاشمي و... همكاري داشتم. آقاي مهدي هاشمي، بازي در سينما را با فيلم «زنده باد» تجربه و شروع كرد. «زنده باد» پس از نمايش در جشنواره، در دانشگاه فني اتريش به نمايش درآمد و با استقبال بي نظيري مواجه شد. در شرايطي كه ايراني ها گروهك ساخته بودند و در مقابل هم مي جنگيدند، در پايان فيلم همه يك صداي واحد شدند و با هم فيلم را تشويق كردند. در شهر وين هم به عنوان يكي از سه فيلم منتخب هفته برگزيده شد. در كنار «كاگه موشا»ي كوروساوا و «بچه زيبا»ي لويي مال .
و بعد هم اين فيلم در شهر گراتس به نمايش درآمد. و اما حكايت نمايش اين فيلم در ايران. ما اين فيلم را به صورت تعاوني تهيه كرده بوديم و در واقع از جان و دل هر چه پول داشتيم، گذاشتيم. وقتي خواستيم تبليغات فيلم را مثل پوستر و آفيش را انجام دهيم، چون تلويزيون و روزنامه ها براي سينماها تبليغ نمي كردند، آقايي به اسم انوري يا انواري، رئيس (وقت) سنديكاي سينماداران اعلام كرد: اجازه نداريد براي تبليغات از سردر سينما استفاده كنيد. چون اينها جزو صور قبيحه محسوب مي شود.
گفتيم: سردر سينما يك پنجه خونين است و چند سايه اي كه مشت كرده اند، گفت: وقتي گفتيم نزنيد، نبايد بزنيد. بالاخره فيلم بدون سر در و پوستر در سينما اكران شد. در دو تا سينما با چشم خودم ديدم كه حلقه يك را به حلقه پنج چسبانده بودند و حلقه پنج را به حلقه چهار.
و در چنين شرايطي پس از چهار روز فيلم از سينماها برداشتند. من در همان سالها به سينماهايي رفتم كه فيلم را به درستي نشان مي دادند و عكس العمل مردم را با دست زدن و هيجان مشاهده كردم. ولي در اين شرايط، قراردادي با من بستند كه اگر سه تا رديف سينمايي من خالي بماند، فيلم را پس از يك هفته بردارند كه برداشتند. پس از آن هم يك فيلم وسترن ايتاليايي به نمايش گذاشتند و وقتي به آن سينما سر زدم، ديدم كه فقط دو رديف سينما پر بود و بس و در آن موقع كمر من به عنوان تهيه كننده فيلم شكست.
* شما به دليل علاقه شخصي در زمينه سينماي مستند فعاليت مي كنيد و يا به خاطر شرايط نامساعد سينماي حرفه اي مجبور به انتخاب شديد؟
- من بارها تكرار كرده ام، اصلاً از طريق ادبيات وارد سينما شدم. زماني كه در وزارت فرهنگ و هنر شروع به كار كردم، سينماي موجود آن زمان به گونه اي بود كه امثال ما را نمي پذيرفتند. وزارت فرهنگ و هنر هم امكان ساخت فيلم مستند را فراهم كرد. پس ناچار شدم مستند بسازم، كار كنم. نه اينكه مستند بد باشد ، من پيش از انقلاب چندين فيلمنامه نوشتم مثل: «بهشت در كوچه آفتابي بي درخت»، «افسانه شهر سفيد»، «پانته آ» و... ولي هيچ كدام ساخته نشد!
* چرا در آن زمان فيلمنامه هايتان را منتشر نكرديد؟
- شرايط در آن زمان مساعد نبود، ولي اخيراً فيلمنامه هايي مثل «صورتگران عصر خون» و «سفيدجامه» را چاپ كرده ام.
* براي فيلمنامه هايتان تهيه كننده پيدا نكرديد؟
- تهيه كنندگان مي گويند هزينه آن گران و سنگين است. در حالي كه مي پرسم نسبت به چه گران است؟
* پس به نوعي شانس آورديد «عروس آتش» را آقاي قلي پور تهيه كرد؟
- من به دليل تجربه تلخي كه از زمان ساخت فيلم «زنده باد» كسب كرده بودم، ترجيح دادم وارد مناسبات توليد و پخش سينماي ايران نشوم. و به دليل شناخت قبلي از آقاي قلي پور خواهش كردم وگرنه امكانش بود كه خودم تهيه كننده  آن شوم.
در واقع بيشتر فيلم هايم را خودم تهيه مي كنم مثل «در كوچه هاي عشق»، «در كوچه هاي پاييز» و....
* با توجه به نوع تحليل تان، سينماي ايران به كدام سمت حركت مي كند؟
- ببينيد آن داستان اول را هيچ وقت فراموش نكنيد، آن داستان در واقع يك معضل تاريخي است.
* پس مي شود گفت به فروپاشي منتهي مي شود؟
- نه.... ما با آن زندگي خواهيم كرد، ولي هميشه با آن معضل درگيريم.
* چرا كار آموزش و تدريس را رها كرديد؟
- چندي پيش با شاعري قديمي صحبت مي كردم كه سخني را از قول مرحوم استاد شهريار نقل قول مي كرد. او مي گفت از شهريار آموختم، كار تحقيق و الهام هنرمندانه در جوار هم درست عمل نمي كند و مانع يكديگر هستند. معتقدم كسي كه كار خلاق انجام مي دهد مي تواند هر از گاهي تجربياتش را با علاقه مندان و جوانان مطرح كند ولي اگر بخواهد به طور كامل در آن كار متمركز شود از كار خلاقش منحرف مي شود. بدين ترتيب از سال ۱۳۴۶ تا ۱۳۷۱ در دانشگاه تدريس مي كردم ولي بعد ديدم بهتر است در سالهاي باقيمانده عمر چند فيلم بسازم و به آنچه مي خواهم نزديك شوم و به راحتي مي گويم تا حالا مشكل به آنچه مي خواستم و مي خواهم نزديك شدم!
* شما آدم ايده آليستي هستيد؟
- يك كسي همين حرف را به من زد، و بعد گفت: تو بازنده اي. گفتم: ممكن است از نظر ظاهري باخته باشم، اما از نظر دروني كسي نمي تواند به من لطمه بزند. لحظاتي در زندگي پيش مي آيد كه آدم دچار افسردگي مي شود ولي اگر به كاري كه مي كند باور داشته باشد، آن لحظات زود گذر خواهد بود. مثل افسردگي كه چندي پيش به سراغم آمد. علتش هم نمايش فيلم «مرثيه گمشده» در وزارت امور خارجه بود، براي تحقق گفتگوي تمدنها، ميان دو كشور ايران و لهستان . من در مورد اين فيلم هيچ ادعايي ندارم، ولي فقط مي توانم بگويم تنها سندي است از اين واقعه تاريخي و از مهمان نوازي ملت ايران و تنها تشويقي كه شدم، از طرف استاد باستاني پاريزي بود ، در كتاب «شاهنامه آخرش خوش است». ايشان نوشته بودند هر كسي مي خواهد راجع به اين واقعه تاريخي بداند،به فيلم رجوع كند و بعد درباره فيلم اظهار لطف كرده بودند.
شرح ساخته شدن فيلم زمان و فرصت ديگري را مي طلبد و بيست سال از زندگي و عمرم را صرف چنين كاري كرده ام.
بالاخره جلسه مورد نظر در وزارت امور خارجه برپا شد، ۳۵ دقيقه  از فيلم را انتخاب كردم ولي وقتي نسخه اي كه متعلق به تلويزيون بود را در اين جلسه به نمايش در آوردند، آنقدر صدايش بد بود كه من سازنده متوجه كلمات فيلم نمي شدم. بعد از ده دقيقه فيلم را متوقف كرده و پس از آن جلسه را ترك كردم.
*درباره سانسور چه نظري داريد ؟
- به نظرم اينها بهانه است ...
* منظورتان را واضح تر بيان كنيد...
-من از سانسور بسيار متنفرم و از آن هم خيلي ضربه خوردم، اما معتقدم ذهن خلاق راه خودش را پيدا مي كند. من يك كتابي ترجمه كردم با عنوان « سينماي پس از كمونيسم». در آن كتاب وضعيت سينماي كشور هاي پشت پرده آهنين پيش از اينكه نظام كمونيستي متلاشي شود بررسي مي شد.
ما نگاه مي كنيم در آن شرايط آنهايي كه خلاق بودند مثل، مارتاميساروش در مجارستان، اندره وايدا در لهستان، ميكلوش يانچو در مجارستان ، سابودر مجارستان و... فيلمهاي زيبايي ساخته اند و بعدها همه آنها به دانشكده هاي غرب رفتند و تدريس كردند.
آنها ياد گرفته اند كه راه هاي خلاق را پيدا كنند. اين مفهومش تاييد سانسور نيست.ولي سانسور فقط يكي از عوامل مانع خلاقيت است...
* شما در سال هاي جواني در زمينه ادبيات چه فعاليت هايي كرده ايد؟
- سال ۱۳۴۲ نخستين و آخرين مجموعه شعرم را با عنوان «تاول هاي لجن» چاپ كردم. در واقع از طريق شعر و موسيقي و معماري به طرف سينما كشيده شدم. اما پس از اينكه ناچار شدم چندين فيلم بسازم، ديدم مستند به ذهن من كمك مي كند و بالاخره در اين مسير حركت كردم.
* فيلم مستند چگونه به ذهن شما كمك مي كند؟
- در سينماي مستند، قصه و هنر پيشه وجود ندارد ، پس ناچار هستيد كه ساختار را درست بشناسيد و مجبوريد فيلمي با ساختار خوبي بسازيد. علاوه بر آن سينماي مستند، ابعاد مختلف زندگي را به فيلمساز نشان مي دهد و حتي مي آموزد. بنابراين پديده اي است بسيار دوست داشتني.
* با ۳۶ سال تجربه در فيلم سازي و با ساخت ۷۰ فيلم، در سن ۶۳ سالگي چگونه با داستان شاه سلطان حسين كنار آمديد؟
- پذيرفتم در مقطعي از تاريخ و در نقطه اي از جهان به دنيا آمده ام كه شديداً دوستش دارم و وقتي آدم عاشق مي شود، به آنچه كه عشق مي ورزد، مشكلات و عيوبش را تحمل مي كند و اما دلسوزانه هم عيوبش را يادآوري مي كند. اميدوارم تمام اين حرف ها معناي مظلوم نمايي شخصي و بي محتوا ندهد. اين حرفها را از زبان كسي بپذيريد كه عاشقانه مملكتش را دوست دارد و عمري را در راه اين سينما صرف كرده است. نسل ما پير شد، نسل جوان را دريابيد.

نگاه امروز
فيلمساز فرهيخته
علي شيدفر
000766.jpg

خسرو سينايي فيلمساز فرهيخته ايراني از پيشتازان سينماي ايران در گستره بحث سنت و مدرنيسم است. ويژگي هاي سنتي ديرپا و بي رحمي هاي مدرنيسمي درك ناشده چنان بازتابي در آثار وي و به ويژه «عروس آتش» دارد كه كمتر اثري در سينماي ايران توان همپايي آن را داشته است. سينايي اولين هنرمند فيلمساز ايراني است كه اين بحث را از درون و به زبان سينما مي كاود و همه تاريخ سه قرن نبرد سنت و تجدد را به زبان تصوير - هر چند اشاره وار - به زيبايي روايت مي كند و با درايت خاص اين واقعيت را به نمايش مي گذارد كه تجدد و سنت را نمي توان در برابر هم قرار داد كه حتي از بسياري سنت ها مي توان در راه تجدد مدد گرفت.
خسرو سينايي در سال ۱۳۱۹ در ساري به دنيا آمد. پس از آموزش ابتدايي راهي اتريش شد. نخست در رشته معماري و موسيقي درس خواند و سپس به سينما تغيير رشته داد و از آكادمي هنرهاي نمايشي وين با درجه ممتاز كارگرداني و فيلمنامه نويسي فارغ التحصيل شد.
استاد سينايي در دهه چهل به ايران بازگشت و كارش را با ساخت فيلم كوتاه و مستند دنبال كرد. «شرح حال»، «آن سوي هياهو»، «حاج مصورالملكي»، «ماهي گير»، «توريست در ايران»، «فعل مجهول»، «سايه و نور» و... عنوان چند فيلم كوتاه و مستند اوست.
«زنده باد»، «هيولاي درون»، «يار در خانه»، «كوچه هاي عشق»، «كوچه پاييز» و «عروس آتش» آثار بلند سينمايي سينايي است كه نه تنها كارگرداني كه موسيقي و فيلمنامه آنها نيز اغلب كار خود اوست.
000764.jpg

سينايي چه در آثار مستند و چه در فيلم هاي كوتاه و بلند داستاني اش كوشيده است به مدد تصوير، حكايتگر  وضعيت انسان امروز در اين وضعيت گذار باشد. او مي گويد: «فيلمساز عضوي از يك جامعه است و خواه ناخواه تفكرش در فضاي حاكم بر جامعه شكل مي گيرد. يادم هست وقتي فيلم هيولاي درون را مي ساختم اصلا خبر نداشتم ديگران مشغول ساختن چه چيزي هستند، اما وقتي در جشنواره فجر نمايش داده شد، ديدم خيلي از مسايل كه در آن زمان مطرح مي شد به مسايل ماموران امنيتي و شرايط شخصي آنها مربوط مي شد. يا وقتي در كوچه هاي عشق را مي ساختم من بازهم خبر نداشتم ديگران چه مي سازند. اما در آن سال ها هم گفته شد كه امسال مساله «عشق» در فيلم ها خيلي مطرح شده است و اين بيانگر اين امر است كه ذهن فيلمساز تابع جريان جامعه و زمانه اي است كه در آن زندگي مي كند و طبعا ضروري نيست كه اين فيلمسازان همه با هم در ارتباط باشند. كافي است ذهنشان در يك جامعه قرارگرفته باشد. ما هرگز نبايد فراموش كنيم كه در چه مقطع زماني و در كدام نقطه جغرافيايي دنيا داريم زندگي مي كنيم. ما بايد مواظف باشيم كه معيارهاي منتقدين و فيلمسازهاي خارجي خودشان را به ما تحميل نكنند. ما به اندازه كافي تجربه در حرفه مان داريم كه با معيارهايي كه مي شناسيم آن چيزي را بسازيم كه به درد جامعه مان بخورد.»
نگاهي دوباره به كارنامه فيلمسازي سينايي و تك تك آثارش چنان اثري بر روح آدمي مي گذارد كه پس از سال ها هنوز نازدودني است.
درك صحيح شرايط و تعريف و تبيين هنرمندانه آن، مهم ترين كار يك فيلمساز هنرمند است و سينماي ايران از اين رهگذر وامدار «سينايي» است.

گفت وگو با كيهان كلهر نوازنده و آهنگساز (بخش پاياني)
هدف خراب نشدن كار جمعي است
سيدابوالحسن مختاباد- هوشنگ ساماني
000838.jpg

درآمد: كيهان كلهر در بخش نخست اين گفت وگو به پيشينه كاري خود در موسيقي اشاره كرده و در باره نگاه و نوع نگرش خود به موسيقي سنتي سخن گفت .بخش پاياني گفت وگو را بخوانيد
* چقدر مي توان ويژگي هاي موسيقي محلي را حفظ كرد؟
- ببينيد ساده كردن و خراب كردن هميشه كار آساني است. هزاران سال و هزاران تغيير باعث شده تا ما فواصل موسيقي ايراني را به صورت حاضر داشته باشيم. اگر برخي در داخل، با نگاه غربي سعي مي كنند فواصل موسيقي ايراني را دستكاري و اجرا نمايند از آن طرف مي بينيم موسيقي كلاسيك ايراني (چه سنتي و چه نواحي) در خارج از كشور با يك استقبال خيلي خيلي زيادي روبرو مي شود. مخصوصاً در پانزده سال اخير غربي ها آشنايي زيادي با موسيقي ايراني پيدا كردند، به خاطر گروه هاي موسيقي ما كه هر يك جمعيت خودشان را دارند و مي روند در آنجا كنسرت مي دهند. الان در فروشگاه هاي محصولات فرهنگي غرب،  بخشي به نام موسيقي جهان دارند كه يك قسمت از آن مربوط به CDهاي ايراني است. اينها باعث شده است برخي فكر كنند كه ما خودمان هم موسيقي قابل تأملي داريم، گويا غربي ها نيز براي آن ارزش قائلند. (و تمام اين اقبال به خاطر لحن متفاوت موسيقي ايراني است كه تا حد زيادي مربوط به فواصل مي شود).
حال اگر ما بيائيم يك اركستر بزرگ را از فرهنگ غرب تقليد بكنيم، صد نفر را جمع بكنيم، پنجاه نفر ويولون، بيست نفر ويلنسل و... و در مقابل به فرهنگ تك نوازي و دونوازي و ساز و آواز كه ماهيت اصلي موسيقي ماست كم توجهي كرده و آن را به حاشيه برانيم، نتيجه اي معكوس مي گيريم.
* مثلاً چه نتيجه اي؟
- براي مثال تصنيف خواني كه الان مد شده است. يك خواننده نواري بيرون مي دهد با هشت عدد تصنيف. به نظر من نسبت به اركستر بزرگ و تركيب و تعدد سازها هميشه يك احترام كاذب هست. البته منظور اين نيست كه آن تركيب بد است ولي در فرهنگ غرب خيلي طول كشيده است تا به اين تركيب برسند. آنها به اين نتيجه رسيدند كه بايد يك اركستر بزرگ با موسيقي هارمونيزه داشته باشند. آن هم به خاطر نوع و طرز ارائه و غيره... مثلاً كليسا در مقطعي خاص بود ولي اين ضرورتها را ما در فرهنگ خودمان لمس نكرديم و لازم نداشتيم. (در طول تاريخ موسيقي ما هيچوقت در موقعيت كنسرت و يا اجرا براي تعداد كثيري از مردم قرار نداشته) بنابراين اگر بيائيم جايگزين موسيقي خودمان بكنيم، يك چيز بي هويتي حاصل خواهد شد. البته من به موسيقي اركسترال اعتقاد دارم،  ولي بايد ضرورتش به وجود بيايد. تاكنون هم به آن صورت كار اركسترال نكرده ام. مثلا قطعه اي براي ده ساز غربي و دو ساز ايراني نوشته ام، منتها از نظر فواصل من از نوازندگان خواستم فواصل چهارگاه سنتي را بگيرند. الان نوازنده هاي غربي به چيزي غير از موسيقي خودشان، خيلي تمايل دارند. حتي نوازنده هاي شناخته شده هم دوست دارند كارهاي متفاوت و غيرغربي را بنوازند، فواصل را تغيير مي دهند و در اركسترهاي بزرگ مي نوازند.
ساده كردن يا همان بمل كردن ربع پرده ها به لحن موسيقي ما خيلي ضرر مي رساند. منطقي كه بر موسيقي ما، مبني بر حذف ربع پرده حاكم است، براي من قابل فهم نيست. من براي فواصل موسيقي خودمان خيلي احترام قائلم و فكر مي كنم هزاران سال طول كشيده تا اين فواصل به اين پختگي رسيده اند. كاربرد پرده هاي كرن (ربع پرده ها) در سه گاه، چهارگاه، همايون،  مخالف چهارگاه و شور جزو ذات اينهاست. يعني طعم و تمبري دارد، كه فقط در موسيقي ايراني پيدا مي شود. حالا چه اجباري داريم اينها را از بين ببريم كه اگر كسي به موسيقي ما گوش كرد، نفهمد اين موسيقي متعلق به كجاست؟
* وقتي پاي صحبت موسيقي دان هاي سمفونيك كار مي نشينيم آنها مي گويند سازهاي غربي قابليت بيان فواصل خاص ايراني را ندارند و به همين دليل دستكاري فواصل را توجيه مي كنند، در حالي كه صدسال پيش همين سازهاي غربي مثل كلارينت دردستان نوازندگان دوره قاجار صداي «همايون» اصيل را مي دادند باهمان پرده مخصوص اش.
- ببينيد مسأله فواصل اين نبوده كه ما فكر كنيم نيم پرده، هميشه نيم پرده بوده است، يا چهارم درست دقيقاً چهارم درست بوده است و الي آخر. غربي ها از سيصد سال پيش به اين نتيجه رسيدند كه اگر مي خواهند موسيقي هارمونيزه داشته باشند، بايد فواصل موسيقي خود را تعديل كنند. ضرورت ايجاب كرده كه اين كار را بكنند.
* شما به نوعي كار برخي از موسيقي دان هاي كشورمان را توجيه مي كنيد. اگر ضرورت ايجاب كرده كه غربي ها، فواصل موسيقي خود را دستكاري كرده تا به هارموني برسند، اين بهانه اي مي شود تا ما هم مشابه آن كار را انجام دهيم.
- هارموني را هم كه به نوعي به ويژگي سازهاي غربي به ضرورت اجرايي موسيقي غرب (تكثرگرايي) مربوط ميشود ايجاد كرده اند و به صورت فعلي درآمده است. شما اگر هارموني را به معناي غربي مطرح بكنيد، براي همان نوع موسيقي خوب و گويا است، نمي توانيم همان را برداريم و در فرهنگ خودمان پياده كنيم.
* آن كاري كه يك زماني آقاي عليزاده يا آقاي درويشي دنبالش بودند كه يك اركستر سازهاي محلي تشكيل دهند، به نظر شما قابل اجراست؟
- اين را بايد از خود اساتيد بپرسيد، من نمي دانم. يعني ضرورتي حس نكردم كه خودم دنبالش بروم. اصولاً من در اين مرحله از زندگي ام فكر اين هستم كه بروم سراغ ماهيت اصلي موسيقي ايراني. به فكر تعداد زياد نيستم. اصلاً دوست ندارم كار را با تعداد زياد انجام دهم. ضرورتش را هم نمي بينم. در حال حاضر وقتي ما سه نفر مي خواهيم صحبت بكنيم، (اشاره به مصاحبه) از دو هفته قبل بايد تماس بگيريم، قرار بگذاريم. در اين بحبوحه، مشغله هايمان را كنار بگذاريم تا بتوانيم دو ساعت با هم صحبت كنيم. حال حساب كنيد، بخواهيم يكصد نوازنده را در چنين شرايطي دور هم جمع بكنيم چه كار سختي است. در خود غرب هم همين طور است مگر اركسترهاي بزرگ سمفونيك كه از طرف دولت حمايت مي شوند و كارمند دارند. نوازنده كارمند آنهاست و بودجه اش از طرف دولت مي آيد. شما در آنجا اركستر خصوصي نمي بينيد كه پنجاه، هفتاد يا صد نفر كارمند داشته باشد.
* دانش اين كار الان در ذهن شما شكل گرفته است؟
- قاعدتاً بايد قادر باشم چنين كاري را بكنم بنابه تحصيلاتي كه در زمينه موسيقي غربي داشته ام. كساني كه موسيقي اركستري مي نويسند مي دانند هيچ فرقي نمي كند كه شما براي شش عدد ساز موسيقي بنويسيد يا براي شصت عدد. به خاطر اين كه در نهايت از هر سازي ده عدد هست كه هر گروه يك خط را مي نوازند. بنابراين فرقي نمي كند، فقط تعداد سازها زياد شده است و كثرت نوازنده لزوماً كار را پيچيده تر نمي كند. كاري كه براي يك كوارتت نوشته مي شود به خوبي براي يك اركستر زهي نيز قابل اجرا است.
* شما در مورد هويت موسيقي ايران بحث كرديد. حال اگر جنابعالي در مقام تصميم گيرنده موسيقي كشور بوديد، آيا براي هويت يابي مورد نظرتان، بودجه اي را براي تشكيل اركستر محلي تخصيص مي داديد؟
- اركستر را چه كسي بوجود مي آورد؟ نوازنده هاي مختلف، كه آن تعداد نوازنده هاي مختلف را ما نداريم. در حد سطحي ممكن است وجود داشته باشند، ولي كاري نكرديم كه به اينها عمق جرياني را آموزش بدهيم. من فكر مي كنم اول ما يك بودجه بزرگ مي خواهيم كه يك آكادمي موسيقي ايراني بوجود آوريم كه هم موسيقي سنتي و هم موسيقي محلي را در آنجا آموزش دهيم.
* يعني به غير از هنرستان هاي موجود؟
- هنرستان هاي ما هيچ گونه كارايي ندارند و الان بيست و چند سال است اين را نشان داده اند.
000836.jpg

* در واقع به لحاظ نظري مي توانيم بگوييم، اگر ما بخواهيم به آن جهت برسيم بايد يك آكادمي موسيقي محلي درست كنيم.
- بله ولي ديدمان اين نباشد كه بعد اينها را بياوريم و يك اركستر صد نفره تشكيل دهيم. يعني همان كارهايي كه چيني ها شصت سال پيش كردند و آذري ها پنجاه سال پيش، همينطور تركمن ها، قزاق ها، قرقيزها و ارمني ها نيز تجربه كرده اند. البته اين روش در يك مقطعي به مردمي شدن موسيقي كمك كرده است. در واقع سلطه دولت كمونيست شوروي سابق هم مي خواست همه چيز را متحد كند و آن نگرش موسيقي آكادميك روس را حاكم نمايد. منتها اين را در نظر نگرفتند، منطقه بزرگي كه زماني اسمش شوروي بود و دوازده ساعت اختلاف زماني از اين طرف تا آن طرف آن وجود داشت و شامل چند خلق مختلف مي شد، نمي تواند يكرنگ شود، ولي آنها آمدند و اين شيوه را پياده كردند. اول فواصل تعديل شد، اضافه ها را برداشتند و همه را به دوازده قسمت مساوي نظير فواصل غربي تقسيم كردند. خيلي مسايل فرق كرد. آموزش تغيير كرد، كتاب هاي جديد نوشته شد. موسيقي دان هاي قديمي تر و با آن نگاه سنتي حذف شدند و خيلي از اصالت هاي موسيقي شان از بين رفت.
* اين گونه عملكرد به صورت عيني هم روي موسيقي گذري تأثير گذاشت؟
- بله خواننده آذري وقتي مي خواهد شور بخواند، سازها فواصل تعديل شده را مي گيرند ولي خواننده همان فواصل سنتي را مي خواند. يعني اين مسأله پس از پنجاه، شصت سال حل نشده و اين لطمه بسيار بسيار زيادي به موسيقي زده است.
از طرفي آنها آمدند تكنيك ها را تقويت كردند و آن بداهه نوازي و اين كه در موسيقي شرق فرد مسأله است، به حاشيه رفت. اين واقعيتي است كه در موسيقي ما فرد مسأله است و گروه مسأله نيست. اگر مشكل موسيقي ما با گروه مي خواست حل بشود تا الان شده بود. زمان انجمن اخوت ما يك گروه داشتيم اركستر گل ها داشتيم كه مثلاً آهنگ هاي قديمي را بازسازي كرده اند و آهنگ هاي جديد و بسيار زيبايي هم ساخته شده هارمونيزه است و زيبا هم صدا مي دهد. اين را سي يا چهل نفر اجرا مي كنند ولي من شخصاً معتقدم كه به عنوان مثال ساز و آواز محجوبي و بنان هميشه گل آن كارهاست.
بنابر اين آن نگاهي كه روس ها به موسيقي محلي جمهوري هاي پيرامون خود داشتند و مي خواستند كه همه را متحدالشكل بكنند، به حذف اصالت هاي موسيقي آنها منجر شد. شما مي بينيد آنجا مي گويند موسيقي كلاسيك آذربايجان. آذربايجان موسيقي كلاسيك ندارد، موسيقي اش محلي است كه خودش شعبه اي از موسيقي ماست و موسيقي ساير اقوام همسايه همينطور. نتيجه اي كه از اين كارها به دست آمد، ظهور اركسترهاي بزرگ با تكنيك هاي خيلي خوب بود. حتي سازهاي سنتي هم در آن نقش دارند، ولي هيچ يك از نوازنده هاي اين تشكيلات نوين كه در هنرستانها تربيت مي شوند قادر نيستند ده دقيقه بداهه نوازي بكنند. حتماً بايد يك صفحه نت جلويشان بگذارند و همينطور به اهميت آن نيز واقف نيستند. پس ما آمديم يك پديده بسيار بسيار ارزشمند را حذف كرديم و با يك چيز خيلي تصنعي كه غرب آن را دور زده است، جايگزين ساختيم. الان غربي ها به ارزش بداهه نوازي پي برده اند. در موسيقي جاز يك بداهه نواز به اندازه سوليت يك اركستر سمفونيك ارزش دارد و همين نوع نگرش در زمينه موسيقي غرب نيز بسيار متداول شده و به طول كلي زماني هم رايج بوده كه رفته رفته حذف شده ولي از نو متجلي و دريافت شده است. الان ما داريم همان راه هايي را مي رويم كه همسايگان ما رفتند و نتيجه اش را مي بينيم. ما هم نهايتاً به آن نتيجه اي مي رسيم كه آنها رسيدند.
* يعني ديگر نيازي نيست تجربه هايي در اين زمينه داشته باشيم؟
- اصلاً نيازي نيست. به نظر من آنها هم بيهوده رفتند. با يك سيستم قلدري كه بالاي سرشان بود مي خواستند همه را شكل هم بكنند. الان در تاجيكستان مردم، زبان روسي را بهتر از فارسي صحبت مي كنند. تازه شروع كردند به ياد گرفتن فارسي، دليلي ندارد تاجيك روسي حرف بزند، هر كدام زبان خودشان را دارند و موسيقي هم لحن و زبان خودش را دارد.
* حالا كمي درباره «شب سكوت كوير» صحبت كنيم، بفرماييد چه شد كه آقاي شجريان آمدند و اين اثر را خواندند؟
- من با ايشان دوستي داشتم و آشنا بودم. هر وقت به ايران مي آمدم، معمولاً يك ديداري با هم داشتيم. آن زماني كه من اين اثر را ضبط مي كردم، ايشان را ديدم، از من پرسيدند چه كار مي كني؟ درجواب گفتم كاري است براساس موسيقي خراسان بعد كمي تأمل كردند وخواستندكاررا بشوند و دوست داشتند كه بعداً همكاري بكنند.
* ذهنيت شما اين بود كه آقاي شجريان اين كار را بخوانند؟
- ذهنيت من اين بود كه اگر كسي مي خواهد اين اثر را بخواند، يك خواننده اي باشد كه هم اشراف به موسيقي سنتي داشته باشد و هم به موسيقي محلي. ايشان هم چون اهل اين منطقه هستند، موسيقي آن منطقه در گوششان هست و از اين نظر خيلي خوب بود كه ايشان علاقه مند شدند كه كار را بخوانند اگر كس ديگري بود من نمي دانم چه مي شد. شايد با آن شيوه چيز ديگري بدست مي آمد.
* به نظر مي رسد آقاي شجريان در اين اثر لحن شهري دارند و به لحن روستايي كمتر نزديكند؟
- ما نمي توانيم توقع داشته باشيم كه لحن خيلي روستايي يا محلي داشته باشند. ايشان در چارچوب خوانندگي سنتي آموزش ديده اند و براي آن موسيقي تربيت شده اند ولي به هر حال با موسيقي خراسان نيز آشنايي دارند.
* در مورد كار جديدتان با آقاي علي اكبر مرادي توضيح دهيد.
- اين كار دو نوازي كمانچه و تنبور و نامش «در آئينه آسمان» است. براساس مقام هاي كردي ساخته شده ولي نمي توان آن را كاري صددرصد محلي به حساب آورد. به خاطر اينكه من كرد هستم اما نوازنده موسيقي كردي نيستم. آقاي مرادي را هم از ۲۶ سال پيش مي شناسم و با هم دوست هستيم. در ابتداي آشنايي، من هم تنبور مي زدم و آن را از دوستي به نام گل نظر عزيزي آموختم. اما من در كنار تنبور دوست داشتم كمانچه هم بزنم و اين تنبور نوازي من فقط در يك مقطع خاص بود. شيريني اش براي من اين بود كه با يك فرهنگ جديد موسيقي آشنا شدم و اگر اين كار را نمي كردم امكان نداشت با ايشان آشنا شوم. من آقاي مرادي را از آنجا مي شناسم و در اين سالها هم خيلي ارتباط داشتيم. تا اينكه ايشان چهار سال پيش به آمريكا آمدند و پس از اجراي چهار شب كنسرت در غرب آمريكا به من تلفن كردند و گفتند :قصد دارم براي كنسرت به نيويورك بيايم اگر مايل هستي بيا با هم ساز بزنيم. اتفاقاً برنامه ريز ما هم استقبال كرد يكي دو روز پيش از كنسرت ،تمرين و سپس كار را اجرا كرديم كه خيلي خوشمان آمد و اين كار اخير نتيجه ضبط همان كنسرت است.
* شما در استوديو هم ضبط داشتيد؟
- من همه ضبط هايم به صورت كنسرتي است؛ يعني از اول تا آخر مي زنيم. اگر خوشمان نيايد، كار را دوباره تكرار مي كنيم، البته يك روز ديگر، چون خيلي انرژي مي گيرد. براي ضبط همين كار اخير ما سه بار در سه روز اجرا داشتيم و از يكي بيشتر خوشمان آمد، همان را براي تكثير ارائه داديم. غزل ها نيز به همين صورت ضبط شده اند. هيچ وقت به شيوه جديد كه سازها جدا جدا ضبط مي شوند، كار نكرده ام.
* اكنون كه با ابزار مدرن آشنا شديد، چرا اجراهاي خوب را سرهم نمي كنيد كه مجبور نشويد بار ديگر از اول تا آخر بنوازيد؟
- در كارهايي كه لازم باشد، اين كار را مي كنيم. مثل «شب، سكوت، كوير» كه يك نوازنده در خراسان داخل منزلش نواخت، ديگري به تهران آمد و خواننده هم سه سال بعد، خواند. در يك چنين مواردي مي شود از ضبط مدرن استفاده كرد. اين هم يك راهي است، ولي امروزه در مملكت ما مورد سوءاستفاده قرار مي گيرد، در غرب اينطور نيست. آنجا اگر يك اركستر سمفونيك بخواهد برنامه اي ضبط بكند، دليلي ندارد اول ده نفر ويولونيست به استوديو بروند. بعد از آنها چهار نفر ويولونيست و غيره... آنها يك رهبر اركستر دارند و همه با هم مي نوازند. ضبط تك  به تك در استوديو، خاص كارهاي تجاري است كه يك نفر به جاي ده نفر، ويولون مي نوازد و روي هم ميكس مي كنند. اين روش هيچ وقت آن حال و هواي ده نفر نوازنده واقعي را نخواهد داشت و حالت موسيقي اكوستيك را كه در واقع حلول هارمونيك هاي سازهاي مختلف در يكديگر است، از بين مي برد. به همين دليل الان مي بينيم آن حال و هوا در موسيقي ضبطي ايران از بين رفته است. در اركستر گلها ببينيد كه چقدر صدا گرم است، حال و هوا آنجاست. بوي رفاقت و عاطفه مي دهد. همه آنها در استوديو مي نشستند و با يك ميكروفون برنامه را ضبط مي كردند. معلوم است آنها همديگر را خوب مي شناختند. حس هر نوازنده در صداي ساز نوازنده بغل دستي اش مشهود است ولي متاسفانه ما اين زيبايي ها را از دست داديم. چون عمق موسيقي را از دست داده ايم و تا حد زيادي موسيقي تجاري شده است.
* برويم سراغ «غزل» ها، يك انتقادي كه برخي به اين آثار داشتند اين بود كه شما در اين كارهاي تلفيقي، موسيقي ايراني را ذليل كرديد. يعني موسيقي ايراني تابعي از موسيقي هندي شده است. گذشته از اين تعبير، آيا خود شما به عنوان يك نوازنده تحت تأثير نوازندگي شجاعت خان قرار گرفتيد؟
- تحت تأثير قرار گرفتن دو جور است. يك وقت آدمي با پايين تر از خودش كار مي كند و حالت ديگر اين است كه شما آنقدر تحت تأثير موسيقي قرار مي گيري كه بعضي وقتها بهتر است اصلاً ساز نزني. در اينجا فقط دوست داري گوش بدهي.
معناي دو نوازي لزوماً اين نيست كه نوازنده ها به اندازه يكديگر بنوازند. اين برخورد بسيار سطحي است همان اشتباهي را كه در گروه نوازي كرده ايم - يعني ده نفر با ده ساز مختلف مي نشينند و از اول تا آخر همه يك چيز مي زنند- اينجا نبايد تكرار كنيم. دونوازي و سه نوازي و كار اركستري در غرب تعريف مشخصي دارد. در يك اركستر يك جايي فلوت مي نوازند و گروه زهي ساكتند و بعد سازهاي ديگر هر يك بنابه ضرورت، ايفاي نقش مي كنند و گاهي همه با هم مي نوازند. به خاطر اينكه مي خواهند به صداي اركستر يك رنگ آميزي بدهند. بنابراين كسي كه از نظر مدت زمان زيادتر از ديگران ساز مي زند نه لزوماً بهتر مي زند و نه اينكه بايد بيشتر بزند. بعضي وقت ها ايجاب مي كند يكي جواب بدهد و ديگري حرف او را گوش كند. كساني كه چنين عقيده اي دارند حتماً غزل ها را خوب گوش نكرده اند. در هر صورت نظر من اين نبوده است كه اگر ايشان ده دقيقه ساز مي زنند، من هم ده دقيقه ساز بزنم.
* در همكاري با آقاي شجريان هم چنين نگرشي را در كار لحاظ مي كنيد؟
- بله. در همكاري با آقاي شجريان هم اينطور هستم. بعضي وقتها ايشان آواز مي خوانند من دوست ندارم جواب آواز بدهم، دوست دارم گوش بكنم. در اينجا مهم نيست كه ديگران چه فكر مي كنند. ما وقتي كنار هم نشستيم، همديگر را مي شناختيم. در كار جمعي هركسي جايگاه خودش را دارد. آقاي عليزاده و آقاي شجريان قصد ندارند چيزي را در اين جمع ثابت كنند و من هم كه جوان تر هستم خيال ندارم چيزي را ثابت كنم. من اگر بخواهم چيزي را ثابت بكنم، اين كار را با ده كار تكنوازي انجام مي دهم، ولي در چنين مجموعه اي فراموش نكنيد خود من هم يك شنونده هستم. نمي شود از اول كه روي صحنه مي روم تا آن لحظه اي كه پايين مي آيم، فقط ساز بزنم. بعضي وقتها آقاي عليزاده آنقدر زيبا مي نوازند كه اگر من بخواهم چيزي بزنم، آن را خراب مي كنم. پس دوست دارم كار ادامه پيدا كند بعد يك جايي كه احساس كنم لطمه اي به آن حالت وارد نمي شود، دنباله كار را بگيرم. متقابلاً نيز ايشان بعضي وقتها فقط گوش مي كنند. اين يك رابطه دوطرفه است.
* در واقع آدم گاهي از خودش مي گذرد تا يك كاري به ثمر برسد. از طرفي يك اخلاقي هم پشت اين قضيه هست كه عرصه را براي خودنمايي تنگ مي كند.
- ببينيد وقتي دو نفر، سه نفر، يا ده نفر كنار هم مي نشينند تا كاري ارائه دهند، اينجا شخص مسئله نيست و اين كه من چقدر ساز بزنم و ديگري چقدر. مسئله مجموعه است. من مي خواهم كار جمعي خراب نشود. در هنگام اجرا ما از همديگر حس مي گيريم. وقتي طرف مقابل چند دقيقه خوب ساز مي زند، من دوست دارم يك چيزي به آن اضافه كنم تا اثر برجسته شود نه اينكه وسط آن چيزي كه به خوبي اجرا مي شود، من يك چيز غيرلازم را بياورم. اينهم يكي از مسائلي است كه تا حدي در موسيقي امروز ما در نظر گرفته نمي شود.
* در همكاري هاي اخيرتان با آقاي شجريان، ظاهراً يك مدت بدون آقاي عليزاده كار كرديد.
- در تمرينات نه ولي وقتي كنسرت هاي آمريكا شروع شد، آقاي عليزاده نبودند و بعداً به ما ملحق شدند و از آنجا كه قطعات انتخابي براي تار و كمانچه بود، در غياب ايشان من نيمي از كنسرت را با كمانچه و نيم ديگر آن را با سه تار همراهي كردم.
* از اين كنسرت ها، آيا تاكنون چيزي منتشر شده است؟
- خير، آن كار را ما چهار نفره تنظيم كرده بوديم و تمام تمرينات هم با هم بوديم. به همين دليل يك دلبستگي نسبت به يكديگر داشتيم و در نبود آقاي عليزاده، احساس مي كرديم كه يكي از عوامل مهم تشكيل دهنده كار كم است. بنابراين شايسته بود كاري كه منتشر مي شود، هر چهار نفر در آن بوده باشند ولي اگر از ابتداي كار برنامه سه نفره تنظيم شده بود، آنوقت مسئله فرق مي كرد.

نگاه
گوشه «روح الارواح» و آن اذان ماندگار
اگر بخواهيم در ميان تمامي اذانهاي موجود، اذاني را نام ببريم كه تأثيري جدي تر و ديرپاتر از ساير اذانها بر جاي گذاشته باشد و هنوز كه هنوز است شنيدن اين اذان جان و روان آدمي را دچار بهجتي روحاني و ماوراي زميني مي كند، همانا اذان استاد رحيم موذن زاده اردبيلي است كه در نغمه بيات ترك خوانده شده است. از استاد مؤذن زاده سالها قبل، گفت وگويي در مجله گلستان قرآن خوانده بوديم. اكنون وي در گفت وگويي با ايسنا شركت كرده و برخي توضيحات خواندني درباره اذان معروفش داده كه خواندني و يادآور خاطرات فراواني است. در ادامه همين گفت وگو كامبيز روشن روان و هوشنگ جاويد نيز درباره اذان ايراني و نغمه هاي مذهبي نكاتي را يادآور شده اند كه خواندنش خالي از لطف نيست.
وي ابتدا اشاره كرد كه خوانندگان مذهبي و مداحان، حتماً بايد با مقام هاي موسيقي آشنايي داشته باشند و گفت: در گذشته، اساتيد موسيقي به منزل ما مي آمدند و مقام ها را به ما ياد مي دادند اما الان بيشتر مداحان حتي نمي دانند كه شور و همايون و مقام چيست؟!
وي در خصوص اذان اقامه شده توسط خودش گفت: در سال ۱۳۲۲ شادروان شيخ عبدالكريم مؤذن زاده اردبيلي آواز بانگ اذان را در راديو افتتاح كرد. پدرم علاوه بر پدري، استاد همه ما نيز بود و بسياري از اصول را ما از او فرا گرفتيم. در سال ۱۳۲۶ دعاي سحر نيز به مجموعه  كارهاي پدرم اضافه شد تا اين كه در نهايت سال ۱۳۲۹ پدرم به جوار الهي رفت و من برنامه هايش را ادامه دادم.
وي يادآور شد: سال ۱۳۳۴ بود كه در ميدان ۱۵ خرداد استوديوي ۶ با زبان روزه ،اذان را ضبط كرديم تا يادگاري براي فرهنگ ايران و مذهب اسلام باشد. براي ضبط اين اذان هر گوشه اي كه انداختم نشد تا اين كه سرانجام در گوشه روح الارواح آن را امتحان كرديم و به اين صورت فعلي ضبط شد.
وي معتقد است: از ضبط اين اثر هميشه يك احساس غرور معنوي در طول سال هاي گذشته با من همراه بوده و اگر اين ثروت معنوي باقي بماند، براي من كافي است.
استاد مؤذن زاده در پاسخ به اين سؤال ايسنا كه رمز تأثير اذانش را بر دل ها و جان ها چه مي داند، گفت: مرحوم واعظ تهران هم گفته بود اذان مؤذن زاده آدم را به مسجد مي كشد شما هم يادتان باشد كه اگر در هر كاري اخلاص باشد آن كار نتيجه خواهد داد.
وي افزود: علاوه بر اين، خواننده بايد نظم صداها را بداند و بفهمد كه براي عزاداري مي خواند و يا موسيقي.
گوينده اذان تاريخي جهان اسلام در پايان پيرامون ديدگاهش به هنر موسيقي به ايسنا گفت: موسيقي جوهره آدمي است و روح را صيقل مي دهد، خاصه موسيقي سنتي ما كه هر كس به آن پي نبرد بايد گفت كه آن شخص از قدرت درك و فهم خوبي برخوردار نيست.
كامبيز روشن روان: اذان ايراني، زيباترين اذان در ميان كشورهاي اسلامي است
انواع موسيقي كه در ايران وجود دارند همه برگرفته از اين دو منبع اصلي موسيقي هستند، به همين خاطر است كه اذان يكي از مهمترين انواع موسيقي مذهبي اين چنين با رديف دستگاه هاي موسيقي سنتي ما گره خورده است.
وي افزود: بر اساس پژوهشي كه روي اذان ها در كشورهاي مختلف اسلامي انجام شده است اين نتيجه به دست آمده كه اذان در ايران زيباترين و ملوديك ترين اذان در تمامي كشورهاي اسلامي است.
روشن روان در پاسخ به اين سؤال ايسنا كه آيا حضور جامع دستگاه هاي موسيقي ايراني در اذان را قبول دارد يا خير؟ گفت: بله قطعاً همين طور است و بر طبق بررسي ها اذاني كه مؤذن زاده اردبيلي اجرا كرده است زيباترين، گيراترين و موزيكال ترين اذاني است كه در همه كشورهاي اسلامي اجرا مي شود.
به گفته اين آهنگساز، يكي از دلايلي كه موسيقي اين چنين در شكل هاي مختلف مذهبي وارد شده ،اين است كه موسيقي موفق شده از طريق مذهب و روش هايي كه به عنوان مراسم مذهبي در ايران بوده اند بخش هايي از فرهنگ ايراني را حفظ و به نسل هاي بعدي انتقال دهد.
روشن روان همچنين دليل عمده حضور موسيقي فولكلور در موسيقي مذهبي را حفظ فرهنگ ايراني ذكر كرد كه طي قرون گذشته در معرض نابودي قرار داشته است.
او در ادامه به وجود موسيقي ايراني در موسيقي قرآني اشاره كرد؛ با اين توضيح كه تلاش شده تا در شكل، اجراي موسيقي قرآني به موسيقي عرب نزديك شود ولي دستگاه ها و آوازهايي كه اجرا مي شود بيشتر ايراني است.
روشن روان در پايان تأكيد كرد: حتي اسامي اين اجراها نيز از موسيقي ايراني برگرفته شده است مثل آواز راست، سه گانه، چهارگاه و شور .
هوشنگ جاويد: موسيقي در خدمت مذهب
بر مبناي پژوهش هايي كه در اين زمينه انجام شده است، مي توان اذان هاي مختلفي را كه در دستگاه هاي ايراني گفته شده است از جنبه هاي زيبايي شناسي مورد مطالعه و پژوهش قرار داد.
وي افزود: در دانشي كه ايراني ها نسبت به موسيقي داشته اند نبايد شك كرد و در اين كه اين موسيقي در خدمت گسترش و ارائه زيبايي نمادهاي مذهبي نيز قرار گرفته نبايد ترديدي به خود راه داد. به عنوان نمونه، دكتر بينش پژوه رسالات زيبايي را در اين زمينه چاپ كرده است از جمله آداب و آوازهاي گلدسته كه مباحثي چون اذان ها و حتي دعاهاي پيش و پس از اذان  را هم دربرمي گيرد.
جاويد، زمان بحث اين آوازها را متعلق به ۲۰۰ سال پيش دانست و يادآور شد: به طور كلي، موسيقي در همه زمان ها در خدمت دين بوده است، به خاطر اين جنبه هاي آوازي آن قوي تر از جنبه هاي سازي است.
اين پژوهشگر موسيقي وجود مباحثي چون گلدسته  خواني، سحرخواني، نرمه خواني، مرثيه خواني، محله خواني و... را در موسيقي ايران دليل بارزي بر مدعاي خود ذكر كرد.
وي در پاسخ به اين سؤال كه بيشترين اذان هاي اقامه شده در كدام دستگاه ها بوده اند؟ گفت: طبق پژوهش هايي كه در اقصي نقاط كشور انجام شده است اذان هاي ارائه شده را مي توان در دستگاه هايي چون همايون و ماهور و... و حتي چهارگاه جستجو كرد.
جاويد در پايان گفت: ظرافت هنر ايراني به گونه اي است كه من يادم هست تلاوت قرآن در سه گاه را در شهرستان انديمشك ضبط كرديم.

هنر
ادبيات
اقتصاد
روزنت
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  روزنت  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |