گفت وگو: بهار برهاني
در يك غمنامه بزرگ، هنر پيشه نقش دوم هرگز نمي ميرد. اين حرف را كسي به من گفت كه در زندگيش هفت بار مرده بود، با وجود اين وقت گفتن اين حرف به صداي بلند مي خنديد.
پيش از بهمن ۵۸ يك فضاي خالي، جمعيت و شلوغي آدم ها، سرگرم زندگي و رفت وآمد.عجيب نيست كه هيچ حالي خوب نيست. عجيب نيست كه كسي نخندد. عجيب نيست كه آدم ها چشمهايشان را ببندند و گذشته هاي مرده را ببينند. روزهايي كه روي آنها خاكستر مرده پاشيدند.خاطرات هنرپيشه نقش دوم و حرف هاي بلقيس و ذوالفقار و موهبت مربوط به زمان خاصي نيست. مثل ديگر شخصيت هاي بيضايي كه از گذشته هاي دور مي آيند ولي جايي نمي روند، هميشه هستند. بزرگ و نزديك و بزرگ مثل شرزين در طومار شيخ شرزين. نزديك مثل نزهت آينه هاي روبرو. مثل ليلا، زينب ، سندباد و....
شايد خاطرات هنر پيشه نقش دوم امروز ديگر به اصطلاح به روز و قابل لمس نباشد اما هنوز كم نيستند كساني كه با نسيمي مي آيند ، به رنگي ارزشهايشان را مي فروشند و با بادي طرف ديگر مي روند. هنوز كم نيست رويا هايي كه زير سايه بي عدالتي رنگ مي بازند و ناحق هايي كه بر كرسي حق تصميم مي گيرند. و عجب بزرگ است حافظه اين تاريخ و چه بي رحم و سرد است دست زمانه كه باز مي بيند و مي گذرد. اما دفتر خاطرات هنر پيشه نقش دوم هنوز بسته نشده و بر سر اين سطر مانده: ما تصوير كوچك اين دنيائيم، اگر حقير، اگر شكسته. ما تصوير زمانه خود هستيم. اعتراف مي كنيم كه از ما بازيگران بهتري هستند... كه سنگ آسياي آنان از خون شما مي گردد و نمايشنامه شان را بارها خوانده ايد: با نام جعلي تاريخ!
اما اينكه هادي مرزبان خاطرات هنر پيشه نقش دوم را با چه فيلتري ديده و اجرا كرده است حكايت ديگري است. عادت كرده ايم نام مرزبان را پاي نمايشنامه هاي اكبر رادي به عنوان كارگردان ببينيم با آهسته با گل سرخ ، پلكان ، هاملت با سالاد فصل و اين سال ها آميزقلمدون ، شب روي سنگ فرش خيس و باغ شب نما .مرزبان آشنايي با اكبر رادي در زمستان شصت و دو را شانس بزرگ زندگيش مي داند و مي گويد: در همه دنيا كارگردان هايي بوده و هستند كه با يك نويسنده عجين مي شوند و زمان زيادي را به كار كردن روي متن هاي او مي پردازند.من به رادي علاقه دارم. به آرامشي كه در شخصيت و كلام او وجود دارد.
هنوز هم وقتي از كار خسته مي شوم يكي از نمايشنامه هاي رادي را بر مي دارم و مي خوانم و هر بار برايم جالب است.كارگردان نمايش خاطرات هنر پيشه نقش دوم با تاكيد بر درون مايه بي عدالتي در اين اثر مي گويد: شايد گرايش من از همان ابتدا به رادي اين بود كه او فقر و لايه هاي اجتماع را خوب مي شناخت و بي عدالتي را تشخيص مي داد. اين كه مي گويم بي عدالتي به خاطر اين است كه واقعا نسبت به آن حساسيت دارم. من وقتي در خيابان هم كسي به حقوق شهروندي تجاوز مي كند تحت تاثير قرار مي گيرم. مثال ساده تر اين كه اگر من در اين سالن كوچك با ۵۰ نفر تئاتر اجرا مي كنم باز بي عدالتي است! هر چند كه الان از اجرا در اينجا بسيار راضي هستم و حاضر نيستم اين كار را جاي ديگري اجرا كنم.
* اما چرا اين بار به جاي رادي سراغ بيضايي رفتيد وكاري از استاد بيضايي را تجربه كرديد؟
- بعد از شب روي سنگ فرش خيس قرار بود ملودي شهر باراني (آخرين كار رادي) را اجرا كنم. متاسفانه اين متن افتاد دست دوستاني كه به آن كم لطفي كردند. آنها اين متن را بازي نكردند، با آن بازي كردند! حس كردم اين اثر آلوده شد و به رادي گفتم: الان دست نگه مي دارم ، ولي يك روز حتما آن را اجرا خواهم كرد. من هنوز از سر سفره رادي سيربلند نشده ام و دوباره نوشته هاي او را به روي صحنه خواهم برد. اتفاقا بسياري از دوستان كه هميشه مشوق من بوده اند مي گويند: تو تكليفت با تئاتر معلوم است. من متخصص كار رادي هستم چون مي دانم كارهاي او ميزانسن و ريتم خاصي مي طلبد كه به راحتي پيدا نمي شود. من پس از بيست سال كه شش، هفت نوشته از او را كار كرده ام حالا ديگر گاهي صحنه هايي را حذف يا جابه جا مي كردم و يا با تغيير دو نوع اجرا مفهومي را القا مي كردم (در شب روي سنگ فرش خيس) و رادي هم مخالفتي نمي كرد. اما خاطرات هنر پيشه نقش دوم را از سال ۶۵ دوست داشتم اجرا كنم ولي آن موقع شرايط مناسب نبود تا اينكه بالاخره زمينه اجرا فراهم شد.
* يعني مي خواهيد بگوييد موضوع و رويدادهاي آن با مسائل امروز مصداق بيشتري دارد؟
- من متني را كار مي كنم كه بيضايي قبل از بهمن ۱۳۵۸ نوشته است. بعضي المان هاي ما هم مثل لباس پاسبان و ... روزهاي قبل از انقلاب را تداعي مي كند. اما اين يك اشتباه بزرگ است كه ما روي يك درام مهر بزنيم و بگوييم مخصوص فلان تاريخ است.
اما اين نمايشنامه امروز چندان ما به ازاي بيروني ندارد. مثلا شايد امروز هم جنبش هاي دانشجويي يا مهاجرت، فقر يا فعاليت هاي پشت پرده باز هم در جريان باشد اما عمق يا شيوه آنها ديگر به اين شكل نيست. براي همين فاصله زماني كه در كار ايجاد مي شود چندان قابل لمس نيست.
- حق با شما است. اما من معتقدم درام مربوط به يك زمان خاص مي تواند باشد اما مخصوص يك مكان نيست. از طرفي ديگر از من گذشته كه براي شهرت يا پول تئاتر كار كنم. خودتان بهتر مي دانيد كه امروز تئاتر براي دست اندركاران آن ديگر چيزي نمي آورد اما بچه هاي تئاتر مثل گربه مرتضي علي هستند. هر جور آنها را رها كنند ، چهار دست و پا مي آيند پائين. ما با عشق آمديم. همه عاشقيم و عاشقانه كنار هم نفس مي كشيم و اعتقاد داريم نفس ما حق است. اينها را گفتم كه به اين مطلب اشاره كنم كه اگر سراغ متن بيضايي رفتم براي اين بوده كه همه فكر، نشانه ها و شناسنامه كارهاي او را مي شناسند. من كاري را انتخاب كردم كه با آن هر كسي از ظن خود يار من مي شود. شما مي توانيد و حق داريد به من بگوييد اين اثر چندان مربوط به امروز نيست اما نمي توانيد بگوييد چرا اين را كار كردم، چون معتقدم كه يك اثر دراماتيك هميشه حرفي براي گفتن دارد. شايد من بيست سال ديگر هم باز همين متن را روي صحنه ببرم.
اما براي طرح اين حرف چرا جزء به جزء متن را اجرا كرديد؟ اين موضوع به خصوص ابتداي نمايشنامه باعث كش دار شدن و به طبع كند شدن ريتم شده بود.
- من نمايشنامه را كوتاه نكردم اما دوستان مطبوعاتي مي گويند متن كوتاه شده است.اصلا قرار من با بيضايي همين بود. او از من خواسته بود در متن دست نبرم چرا كه احتمال دارد در فكر و درون مايه اثر تغيير ايجاد شود. اما من در آن حدي كه يك كارگردان حق دارد ،جابه جايي صورت دادم مخصوصا در شيوه اجرايي تغيير ايجاد كردم، يا اينكه در نوشته بيضايي حتي «سوندافكت ها» را بازيگران اجرا مي كنند كه در آن صورت يك اجراي ميداني را مي طلبيد. با اين وجود من اعتقاد دارم اين نمايشنامه يكي از بهترين آثار بيضايي است. ضمن اينكه نمايشنامه از نظر اجرايي مشكل و شلوغ بود ما سعي كرديم آن را نرم تر كنيم. من بازي ها را به داخل تماشاچي ها كشاندم و حضور اجباري ما در سنگلج اين امكان را به ما داد كه نزديكي بيشتري با مخاطب داشته باشيم طوري كه در ابتداي نمايش و در آخر مردم خود را در محاصره و درگير ماجرا حس مي كنند و من از اين بابت خوشحالم.
صحنه پيشنهادي نمايشنامه اجرا در يك فضاي خالي است. طراحي صحنه اي كه شما با الهام از فضاي حلبي نشين ها انتخاب كرديد، با توجه به اينكه امكان تعويض ندارد و رنگ يكدست آن مانع از ايجاد تصاوير جذاب شده. بنابراين از نظر بصري با تعداد محدود به اصطلاح تابلوهاي تئاتر روبرو هستيم.
- ما در ابتدا به پيشنهاد متن ،صحنه را خالي فرض كرديم و پيش آمديم و اما در طول كار به اين طراحي صحنه رسيديم. ما يك فضاي سياه، با پلكان، پيت ها و بلندگو احتياج داشتيم كه مجيد ميرفخرايي با توجه به نياز ما اين طراحي صحنه را انجام داد. فضايي كه بيضايي پيشنهاد كرده بود با سبك اجرايي او جور بود نه شيوه هادي مرزبان.
* اما فضا مرده بود.
- اين فضاي مرده يك راندي است كه همه در آن زندگي مي كنند. گذشته مرده اي كه در آن گير كرده اند و سعي مي كنند از آن عبور كنند. به نظر من فضا اكتيو و پر از حس بود اما در نهايت يك خاك مرده بر تمام اين قضايا ريخته شده است.
* انرژي درون آدم ها هست اما همه آنها به نوعي در سطح تقلا مي كنند. از موهبت ( ميكائيل شهرستاني) كه بگذريم، شخصيت مجنون آن ابهتي را كه بايد داشته باشد، ندارد. اين طور نيست؟
- من در مقام كارگران هميشه خودم را مثل يك قابله مي دانم يعني شيوه كارگرداني من طوري است كه حسي است را كه درون بازيگر پرورش پيدا كرده به ظهور مي رسانم. من از بازيگرانم قبل از هر چيز مي خواهم خوب حس و باور كنند. مثلا مجنون به اصطلاح يك بازيگر بازنشسته است كه فقر هم مزيد بر علت شده تا او به اين حال در آيد و هميشه در خاطراتش باشد. در جا فاتحه مي خواند و نقش بازي مي كند و ... همه اين آدم ها حضور دارند و من از بازيگرانم خواستم اين نقش ها را حس و باور كنند. در نظر داشته باشيد هيچ كارگرداني به ايده آلش نمي رسد.
* و كار بعدي شما؟ اثري از رادي است يا بيضايي؟
- هيچ كدام و كار بعدي نمايشنامه اي است با عنوان «نوبت ديوانگي» نوشته پرويز زاهدي كه در حال تدارك آن هستيم. كار بزرگي با ۷۵ بازيگر كه فقط بايد در تالار وحدت اجرا شود. اميدوارم بتوانم ارزش هاي اين كار را به مسئولين تئاتر نشان دهم و براي اجراي آن با هم كنار بياييم. البته نه در جشنواره. چون من با جشنواره به اين صورت مخالفم. تئاتر براي مردم است.بايد در طول سال مردم كارها را ببينند و نواقص آنها برطرف شود بعد در جشنواره ها شركت كنند.
اما ظاهرا حالا مثل اينكه همه كارها برعكس است.