سه شنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۲۲- Nov. 11, 2003
نقش مذهب و ايدئولوژي در سياست آمريكا
اتحاد افراطي ها
نگاهي به انديشه هاي بنيادگرايان مسيحي و نومحافظه كاران آمريكا
دكتر اصغر واعظي
000990.jpg

آمريكا به عنوان يك جامعه و دولت مبتني بر نظام ليبرال دموكراسي بايد جامعه اي سكولار، فارغ از قيود مذهبي و گرايش هاي ايدئولوژيك و معتقد به جدايي دين از سياست باشد، اما عقايد و نظرات درجامعه و دولت اين كشور از يك سو و عملكرد فردي و جمعي آنها از سوي ديگر، نتايج كاملاً  متفاوتي را رقم زده است.
جامعه آمريكا عليرغم پيشگامي در ترويج اصول ليبراليسم،  همانند برخي از جوامع غربي تحت تأثير آموزه هاي ديني نيز قرار گرفته و گرايش به مسيحيت در اين جامعه در مقايسه با گذشته به مراتب بيشتر شده است؛ به گونه اي كه سوابق مذهبي مهاجرين اوليه به آمريكا در حال حاضر نيز در رفتار و عملكرد مردم و به تبع آن برخي از سياستمداران اين كشور كاملاً  مشهود است. اين تأثيرپذيري در جناح محافظه كار حزب جمهوري خواه كه پايگاه راست مذهبي در آمريكاست نمود بيشتري دارد. بارزترين نشان افزايش نقش دين در سياست آمريكا- كه در تعارض آشكار با اصول ليبرال دموكراسي است- سخنان جورج بوش در نخستين واكنش ها به واقعه ۱۱ سپتامبر است. وي در اين رابطه خبر از آغاز جنگي صليبي به رهبري آمريكا داد و به دنبال آن جنگ آمريكا عليه تروريسم را به عنوان رسالتي الهي معرفي كرد. آمريكا باتكيه بر نظام ليبرال دموكراسي، نظام حكومتي خود را فرا ايدئولوژيك مي شناساند و نظام حكومتي برخي از كشورهاي جهان از جمله كشورهاي اسلامي را به بهانه ايدئولوژيك بودن متهم و محكوم مي سازد و از سوي ديگر هوادارانش نيز در داخل اين كشورها با آهنگي شديدتر به جنگ مباني ديني حكومت مي روند و ازجمله در جمهوري اسلامي ايران انتقادات شديدي به اصول سياست خارجي كه در قانون اساسي آمده و آنها را ايدئولوژيك مي دانند وارد مي آورند، اما عملكرد چند سال اخير آمريكا نشان داده است كه سياست  خارجي اين كشور بيش از ديگران ايدئولوژيك است.
۱۱سپتامبر، شرايط نويني براي غلبه هژموني آمريكا
واقعه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ مبدأ تحولي عظيم در روابط بين الملل و بخصوص سياستهاي خارجي آمريكا بود. با وقوع رويداد ۱۱ سپتامبر ، شرايط نويني براي غلبه هژموني آمريكا فراهم گشت. اكنون آمريكا آنگونه كه مشهور است،مورد تهاجم القاعده و اسامه بن لادن قرار گرفته و مي بايست براي حفظ امنيت شهروندان خود در جنگي جهاني و بي پايان براي ريشه كن كردن تروريسم وارد شود.
نكته حائز اهميت در اين لشكركشي آن است كه اين اقدام تنها عليه تروريسم جهاني نيست، بلكه علاوه بر آن مبتني بر اخلاق مسيحي است كه مقابله خير و نيكي را در برابر شر و بدي هدف قرار داده است. به تعبير سردمداران آمريكا هدف از اين جنگ، محور شيطاني AXIS OF EVIL)) است. اين احساسي است كه پس از ۱۱ سپتامبر در جامعه آمريكا تلقين و يا حاكم شده است و آنچه به دنبال آن به وقوع پيوست برخلاف شعارهايي است كه جورج بوش پسر در جريان مبارزات انتخاباتي خود مبني بر كاهش درگيري و تكاليف آمريكاييان در قبال تحولات جهاني سرداده است.
پس از واقعه ۱۱ سپتامبر، جناحي رهبري سياست خارجي را در دست گرفت كه با استفاده از شعار «جنگ عليه تروريسم» سعي در ايجاد تغييرات راديكال در سياست خارجي آمريكا و نظم جهاني دارد. اساس ديدگاه اين گروه تفوق و برتري آمريكا
(US SUPERMACY) با استفاده از قدرت نظامي در جهان تك قطبي است. رامسفلد وزير دفاع و نماد اين جناح، معتقد است برتري هاي نظامي و اقتصادي و تكنولوژيك امريكا بر همه جهانيان به اين كشور اين حق را مي  دهد كه قدرت نظامي آمريكا را به عنوان نماد اصلي مديريت جهاني و پشتوانه اصلي نظم جهاني مطرح كند. آمريكا در دوران جنگ سرد و پس از آن در توجيه برتري طلبي ها و اقدامات نظامي خود همواره بر رسالت آمريكايي ها در صدور نظام ليبرال دموكراسي غربي به اقصي نقاط جهان تأكيد مي نمود. اما امروز در توجيه حمله به افغانستان و عراق رگه هايي از اسلام ستيزي در سخنان مقامات مختلف آمريكا به بهانه مبارزه با بنيادگرايي و تروريسم و تأمين امنيت شهروندان آمريكايي مشاهده مي شود.
مباني ايدئولوژيك جنگ سرد
001008.jpg

در دوران جنگ سرد آمريكا و شوروي سابق به عنوان دو قطب شرق و غرب، جهان را به لحاظ ايدئولوژيك تقسيم كردند و اردوگاه كمونيسم و كاپيتاليسم را به وجود آوردند. روند دو قطبي مذكور حاصل تقابل فكري انديشمنداني همچون لاك و دوتوكويل با ماركس بود. در رساله جان لاك تحت عنوان « در باره آزادي » ، غرب از جهت حقوق فردي و مالكيت و دولت مورد توجه قرار گرفت وكتاب «دموكراسي در آمريكا» اثر دوتوكويل متن درسي آمريكاييها براي دموكراسي شد .از سوي ديگر «مانيفست كمونيستي» و «سرمايه» كارل ماركس به عنوان نمونه جامعه كمونيستي در بلوك شرق مطمح نظر قرار گرفت.
بدين ترتيب، عليرغم آن كه غربي ها بسياري از كشورهاي جهان سوم و بخصوص كشورهاي اسلامي را به كشورهاي ايدئولوژيك متهم و نظام حكومتي خود را فراايدئولوژيك معرفي كردند، ما در قرن بيستم شاهد نزاع هاي مكتبي و ايدئولوژيك در قالب و چارچوبهاي ليبراليسم، سوسياليسم، كمونيسم، ناسيوناليسم، فاشيسم و اگزيستانسياليسم بوديم.
دوتوكويل از جمله انديشمنداني بود كه در قرن نوزدهم دريافت دولتهاي نوظهور مبتني بر نظام دموكراسي به مراتب قوي تر از آن هستند كه انتظار مي رفت.
آنچه در شكل گيري انديشه هاي دوتوكويل سهم اساسي داشت سفري بود كه او در سال ۱۸۳۰ در سن ۲۶ سالگي به آمريكا انجام داد . وي در اين سفر از سوي دولت فرانسه مأمور شد تا به آمريكا سفر كند و نظام مردم سالاري آمريكا را مطالعه كرده و حاصل مشاهدات و نتايج به دست آمده را به دولت فرانسه ارائه دهد. دوتوكويل كه تا آن زمان به جز فرانسه و انگليس از ديگر نظام هاي سياسي و فرهنگ ها اطلاع چنداني نداشت در طي نه ماه اقامت خود در آمريكا چنان تحت تأثير نظام سياسي آمريكا قرار گرفت كه دو سال پس از بازگشت خود به فرانسه با نوشتن كتاب «دموكراسي در آمريكا» و معرفي نظام سياسي آمريكا به عنوان برترين نظام به شهرت دست يافت. به دنبال انتشار كتاب دوتوكويل، موضوع «منحصر به فرد بودن آمريكا» قوت گرفت و خواسته يا ناخواسته ترويج يافت و زمينه اي را فراهم آورد تا آمريكايي ها با تكيه بر فدرال بودن خود (و برخلاف شعارهاي پرطمطراق ليبراليستي مبني بر برابري و مساوات) و برتري هاي نظامي و اقتصادي، تلاش نمايند تا هژموني خود را در سراسر گيتي توسعه دهند و براي خود در اين راستا مأموريتي الهي قائل شوند. شايد بتوان گفت ريشه طرح نظريه «منحصر به فرد بودن دولت و ملت آمريكا» به شروع جنگ هاي استقلال آمريكا در اواخر قرن هجدهم و مقارن با انقلاب كبير فرانسه باز مي گردد، يعني دوراني كه آبراهام لينكلن رئيس جمهور آمريكا در دوران جنگ هاي داخلي ، «آمريكايي بودن» را «مذهب سياسي» آمريكا ناميد.
ظهور بنيادگرايي در آمريكا
در دوران رياست جمهوري ريگان شاهد هستيم كه اين تفوق طلبي آمريكايي با آموزه هاي اخلاقي و مسيحي در مي آميزد و تا آنجا پيش مي رود كه امروز به ديدگاهي هم سياسي و هم ايدئولوژيك تبديل شده است و مهمترين اصل آن برتري و سيادت مافوق قوانين بين المللي آمريكا بر جهان است كه طيف گسترده اي از عرصه هاي ديپلماتيك، فرهنگي، اقتصادي و نظامي را شامل مي  شود و براي خود رسالت و مأموريتي الهي قائل است.
همانگونه كه اشاره شد يكي از جنبه هاي تفوق طلبي در عرصه فرهنگي نمايان مي گردد. كودكان آمريكايي با اين ويژگي تربيت مي شوند كه اخلاق، دين و فرهنگ آمريكايي بر همه فرهنگ ها برتري دارد و به قول فوكوياما تمدن غربي پايان تاريخ است. از اين رو، چنين القا مي شود كه اين فرهنگ به دليل برتري هايش همواره هم مورد تمجيد و تحسين است و هم مورد رشك و حسادت. در همه فيلم هايي كه پس از جنگ دوم جهاني ساخته شده است از يك سو علاقه وصف ناپذير ديگر مردم جهان به زندگي آمريكايي به تصوير كشيده مي شود و از سوي ديگر نقشه هاي شيطاني نيروهاي شرور براي نابودسازي جامعه آمريكايي، جامعه اي كه در آن آزادي هاي سياسي و فردي، ارزش هاي يهودي - مسيحي و انواع و اقسام لذات و رفاه مادي يكجا جمع شده است!
در دهه ۱۹۹۰ محافظه كاران جديد دائماً بين تهديدات داخلي و خارجي عليه فرهنگ آمريكايي و ارزش هاي مشترك مسيحي و يهودي ارتباط برقرار مي كردند، تا جايي كه اين ديدگاه به شكل تئوريك در نظريه «جنگ تمدن »هاي ساموئل هانتينگتون متبلور گشت و بدانجا انجاميد كه چين و جهان اسلام به عنوان تهديدكنندگان جدي تمدن غرب معرفي شدند.
001006.jpg

ما در سال هاي اخير بخصوص پس از واقعه ۱۱ سپتامبر شاهد ورود عاملي ديگر در سياست هاي آمريكا هستيم. اين عامل مذهب است. بنابراين،  دولت بوش در سياست هاي كلان خود علاوه بر شعارهاي ضرورت حفظ امنيت شهروندان در بعد سياست داخلي، ضرورت مبارزه با تروريسم جهاني در بعد سياست خارجي،  برتر بودن فرهنگ آمريكايي در دو بعد سياست داخلي و خارجي،  شعارهاي مذهبي را هم به برنامه هاي خود مي افزايد.
بعد از جنگ ويتنام در آمريكا بنيادگرايي مسيحي پديد آمد و اين جريان چنان قوي بود كه جيمي كارتر رئيس جمهوري وقت به محض بر سر كار آمدن اعلام داشت من يك مسيحي دوباره متولد شده هستم. اين جريان در اواخر دوره كلينتون به اوج خود رسيد.
در واقع بنيادگرايي مذهبي از يك سو واكنش به دوره خلأ مذهبي سال هاي دهه شصت و هفتاد بود و از سوي ديگر نوعي محافظه كاري آمريكايي براي دستيابي به نمونه خالص يك فرد آمريكايي. ريگان يكي از شاخص ترين معتقدان به اين نظريه بود. در آن دوران ايدئولوژي جناح محافظه كار آمريكا اين بود كه بحران آمريكا ريشه در تفكر ليبرالي دارد و براي رهايي از اين بحران بايد به اصول آغازين آمريكايي گري نظير مبارزه با سقط جنين و ارزش هاي خانوادگي بازگشت. از نمونه هاي بارز عقايد مذهبي ريگان در سياست هنگامي است كه او در يك برنامه تلويزيوني مي گويد: «كسي چه مي داند، شايد من آرماگدون جهان باشم». «آرماگدون» كه در كتاب مقدس با تعبير «هرمجدون» يا «هرمجيدو» ياد شده است تنها يك بار و در سفر مكاشفه يوحنا به كار رفته است.
«مجيدو» دشت مرتفعي است در ۵۵ كيلومتري شمال شهر قدس بين حيفا و قدس. «هار» لغتي عبري به معناي تپه و محل مرتفع و «مجيدو» به معناي اشراف است. بنابراين «هارمجيدون» كه شكل كوتاه شده آن «هرمجيدو» است به معناي «تپه اشراف» است كه محل تجلي قدرت و ظهور حضرت مسيح (ع) است. پس به اعتقاد مسيحيان در آخر الزمان حضرت مسيح(ع) با ظهور خود مومنين حقيقي و پيروان خود را به ارض موعود مي برد و بقيه در آتش مي سوزند. از جمله علائم آرماگدون آن است كه يهوديان به ارض مقدس باز مي گردند و چون بازگشت يهود به اسرائيل از علائم مهم ظهور مسيح است پس آرماگدون حلقه اي است كه بنيادگرايي مسيحي و يهودي را به يكديگر پيوند مي زند.
محافظه كاران جديد و رسالت نوين
دخالت مذهب در سياست هاي دولت آمريكا را با وضوح بيشتري مي توان در دوره رياست جمهوري جرج بوش پسر مشاهده كرد. وي به عنوان يك كالوينيست معتقد به ظهور مسيح از لشكركشي خود به جهان اسلام به يك مأموريت مذهبي تعبير مي كند كه گويي خداوند رهايي جهان از دست شيطان و نيروهاي شر را به عهده او گذاشته است. به كار بردن عبارت آغاز جنگ صليبي پس از واقعه ۱۱ سپتامبر گواه ديگري بر صدق اين ادعاست.
تأثير ايدئولوژي در سياست آمريكا را مي توان از منظري ديگر در عملكرد محافظه كاران جديد آمريكايي مشاهده كرد. محافظه  كاران جديد به دنبال تأسيس يك سازمان غيرانتفاعي با عنوان «پروژه اي براي قرن آمريكايي نو»، در سال ۱۹۷۷ با انتشار بيانيه اي، اصول ارزشي خود را اعلام داشتند. امضاكنندگان اين بيانيه را افرادي چون اليوت آدامز، گري باور، ويليام جي بنت، جب بوش، ديك چني، اليوت.آ.كوهن، ميج دكستر، پائولادوبريانسكي، استيو فوربز، آرون فردريك برگ، فرانسيس فوكوياما، فرانك جفني، فرد.سي.آيكل، دونالد كاگان، زلمي خليل زاد، ولفوويتز و رامسفلد تشكيل مي دادند. آنها در بيانيه خود بر اين باور بودند كه ايالات متحده آمريكا در پايان قرن بيستم به قدرت فائق جهاني تبديل شده است و در ادامه اين سؤال را مطرح ساختند كه آيا آمريكا مسأله سازماندهي نظام نوين جهاني در قرن جديد را در راستاي اصول مورد قبول خود و تأمين منافع ملي آمريكا حل نموده است
يا نه؟
آنان معتقدند كه دولت آمريكا در حال حاضر در عرصه سياست خارجي از منابعي استفاده مي كند كه دولتهاي پيشين فراهم نموده اند. كاهش مصارف و منابع دفاعي، بي توجهي به ابزارهاي سياستگذاري و نيز رهبري غيرثابت به مرور زمان نفوذ آمريكا در اقصي نقاط جهان را با دشواري هاي بيشتري مواجه ساخته و توجه به منافع كوتاه مدت اقتصادي، ملاحظات استراتژيك را تحت الشعاع قرار داده است. تاريخ قرن بيستم بايد به ما آموخته باشد كه آرمان  رهبري آمريكا بر جهان را در آغوش بفشاريم.
001002.jpg

در اين بيانيه چهار هدف عمده آمده است:
۱- افزايش قابل توجه بودجه نظامي آمريكا براي پيشبرد اهداف گلوبال و جهاني.
۲- استحكام پيوندهاي دولت آمريكا با متحدين خود و چالش و برخورد با رژيم هايي كه با منافع و ارزشهاي ايدئولوژيك آمريكا خصومت مي ورزند.
۳- ضرورت رواج آزادي هاي سياسي و اقتصادي در بيرون از مرزهاي آمريكا
۴- ضرورت به عهده گرفتن نقش بي بديل و تعيين كننده از سوي آمريكا براي حفظ و گسترش يك نظم بين المللي، به گونه اي كه با امنيت، رفاه و اصول ارزشي آمريكا كاملاً سازگار باشد.
به محض مطالعه بيانيه فوق اين سؤال به ذهن خطور مي كند كه به واقع محافظه كاران جديد چه كساني هستند؟ پيرهافنر پاسخ اين سؤال را به خوبي بيان مي دارد؛ به اعتقاد وي ويژگي دولت بوش برقراري پيوند ميان دو جريان محافظه كاران جديد و مسيحيان بنيادگراست. نماينده مسيحيان بنياد گرا در دولت بوش را جان آشكرافت وزير دادگستري برعهده دارد و محافظه كاران جديد نيز يكي از شخصيتهاي برجسته خود يعني پل ولفوويتز را در مقام وزير مشاور در امور دفاعي نشانده اند.
آشكرافت در دانشگاه باب جونز كاليفرنياي جنوبي تدريس كرده است. اين دانشگاه دژ مستحكم بنيادگرايي پروتستاني به شمار مي آيد. ولفوويتز را كه شخصي يهودي و از خانواده اي فرهنگي است مي توان يكي از دستاوردهاي شاخص دانشگاههاي كرانه خاوري آمريكا دانست.
از ميان بلند پايه ترين استادان سالهاي ۱۹۶۰ بايد از دو تن نام برد: نخست آلن بلوم كه پيرو فيلسوف يهودي آلماني تبار لئواشتراوس بود؛ ديگري وهلستتر كه استاد رياضي و كارشناس استراتژي نظامي بود.
محافظه كاران جديد خود را در زير سايه اين دو تن كه يكي استراتژيست و ديگري فيلسوف است قرار دادند. جيم لوب به نقل از دراري يكي از منتقدان اشتراوس درباره فلسفه اشتراوس مي گويد: اشتراوس نفرت شديدي از دموكراسي سكولار داشت. به عقيده وي نازيسم عكس العملي پوچ گرايانه به طبيعت ضد مذهبي و ليبرال جمهوري وايمار بود. او وجود مذهب را براي پايبندي توده ها به اصول اخلاقي ضروري مي دانست. از نظر اشتراوس چون جامعه سكولار منجر به فردگرايي و ليبراليسم و نسبيت گرايي مي شود پس بدترين نوع جامعه است. اين دقيقاً ويژگي هايي است كه به تعارضات دامن مي زند و توانايي جامعه را در مواجهه با تهديدات خارجي كاهش مي دهد.
از اين روست كه يهوديان سكولاري چون كريستول كه وابسته به جناح محافظه  كار جديد است با راست مسيحي هم پيمان شده و حتي تئوري تكامل داروين را پذيرفته اند. دراري مي گويد: اشتراوس نه ليبرال بود و نه دموكرات. وي معتقد بود كه مردم را بايد راهبري كرد. مردم به زمامداران قدرتمند نياز دارند تا بگويند چه چيز برايشان خوب است. به گفته دراري، اشتراوس مانند افلاطون بر اين اعتقاد بود كه در جوامع تنها برخي افراد نخبه شايستگي رهبري جامعه را دارند و ديگر افراد جامعه بايد فرمانبردار باشند. دراري از كريستول نقل مي كند كه جدا كردن كليسا (دين) و كشورداري بزرگترين اشتباهي بود كه بنيانگذاران جمهوري آمريكا مرتكب شدند. اشتراوس بر اين اعتقاد بود كه نظم سياسي هنگامي مي تواند باثبات باشد كه تهديدات خارجي آن را متحد كرده باشد. وي به تأسي از ماكياولي اظهار مي دارد كه اگر هيچ تهديد خارجي وجود نداشته باشد بايد تهديدي را ساخته و پرداخته كرد. به عقيده اشتراوس براي بقا هميشه بايد جنگيد. صلح به انحطاط مي انجامد. جنگ دائمي و نه صلح دائمي چيزي است كه پيروان اشتراوس به آن باور دارند. بنابراين همان گونه كه مشاهده مي شود دولت ليبرال دموكراسي آمريكا كه به ظاهر دولتي فرامذهبي و فراايدئولوژيك است، در مقام عمل و نظر و حتي بيشتر از دولتهايي كه به بهانه مذهبي و ايدئولوژيك بودن آنها را مورد انتقاد قرار مي دهد، مذهبي و ايدئولوژيك است.
ولفوويتز
لئواشتراوس
ويليام جي بنت

نگاه امروز
نقش مذهب در آمريكا
001004.jpg
محمد صداقت گويان
درست است كه نخستين قانون اساسي جديد جهان كه در آمريكا تدوين شد، متضمن جدايي دين از سياست بود، اما امروزه به  وضوح شاهد حضور دين و ديدگاه هاي ايدئولوژيك در بين جامعه و دولتمردان آمريكايي هستيم. اين مسأله در سياست خارجي آمريكا به خصوص در حمايت از رژيم مذهبي اسرائيل به نحو آشكارتري خود را نمايان ساخته است. به مسأله بنيادگرايي يهودي كه تأثيرات آن بر سياست هاي آمريكا مشهود است، بايد بنيادگرايي مسيحي در آمريكا را نيز افزود. سابقه بنيادگرايي مسيحي در آمريكا به سال هاي پس از جنگ ويتنام بازمي گردد. در آن دوران، جريان هيپيزم كه از دين بودا و فرهنگ هندو الهام مي گرفت، منجر به بي اعتنايي به اخلاقيات، نماد خانواده و اعتياد در جامعه آمريكا شد و در واكنش به آن بنيادگرايي مسيحي پديد آمد و به شدت رشد كرد تا جايي كه برخي ادعا مي كردند حضرت مسيح (ع) را در خواب يا بيداري ديده اند و به وسيله او از همه گناهان پاك شده اند.سپس اين روند رو به رشد منجر به نوعي افراط گرايي شد،به گونه اي كه برخي براي خود قائل به نوعي رسالت الهي شدند.نكته جالب توجه آن است كه اغلب اين افراد به نحوي سابقه اعتياد داشته اند.
شايد بتوان ريشه ادعاهاي چنين افرادي را اينگونه توجيه نمود كه افراد معتاد تنها به كمك نيروي عقايد سخت و محكم قادر به رهايي از دام اعتياد بودند و اين رهايي به بهاي افراط گري در عقايد مذهبي به دست مي آمد. اين مطلب درمورد جورج بوش نيز صادق است. او كه مدت هيجده سال به كوكايين و ده سال نيز به الكل معتاد بود، وقتي تحت تأثير همسر خود اعتياد را ترك كرد همين فرايند را تكرار نمود. بنابراين، از نظر روانشناسي و جامعه شناسي اين يك اصل پذيرفته شده است كه وقتي معتادين، اعتياد را ترك مي كنند، معمولاً به افراط گري هايي كشيده مي شوند كه يكي از آنها افراط گري مذهبي است. پس مي توان گفت اغلب افرادي كه جذب گرايش هاي افراط گرايانه مي شدند، كساني بودند كه در زندگي اجتماعي تنها و ايزوله و يا اتميزه شده بودند.خانم  هانا آرنت اين وضعيت اجتماعي را به خوبي توضيح داده است.
به اين معنا كه وقتي انسان به يك فرد بي پناه تبديل مي شود معمولا به سوي فاشيسم گرايش پيدا مي كند و اين افراد پايه هاي جنبش فاشيزم را شكل مي دهند. كساني كه به بنيادگرايي مسيحي افراطي آمريكا مي پيوندند افرادي به شدت تنها و منزوي هستند. از همين جا مي توان رابطه ميان فاشيزم و بنيادگرايي آمريكا را مشاهده كرد. اين دوران كه مصادف با دوران رياست جمهوري ريگان بود دوراني بسيار خطرناك بود، زيرا ريگان آشكارا گرايش هاي فاشيستي خود را بيان مي كرد. به همين دليل دانشجويان در تظاهرات ضد ريگان،  شعارهاي ضدفاشيستي مي دادند. قدرت بنيادگرايي مسيحي به دليل آن است كه جامعه آمريكايي اصولا مذهبي است. بر طبق آمار ۵۰ درصد مردم آمريكا به طور مرتب و ۲۰ درصد به صورت نامرتب به كليسا مي روند. همچنين ۸۶ درصد آمريكاييان به خدا و معاد اعتقاد راسخ دارند. پس ما در آمريكا با جامعه مذهبي روبرو هستيم و پيش بيني هاي گذشته درمورد افول دين در آمريكا نه تنها به تحقق نپيوسته بلكه پس از جنگ ويتنام شدت نيز يافته است، تا آنجا كه خط مشي حزب جمهوري خواه در زمان جرج بوش پدر را يك كشيش به نام پت رابرتسون نوشته است. به عبارت ديگر، كانون اصلي فعاليت ائتلاف مسيحيان بنيادگرا در حزب جمهوري خواه است. كساني مانند بوش از ميان همين گروه هاي متعصب مذهبي سربرآورده اند.
در كالج اختصاصي اين حزب، مسيحيت، اصالت دادن به جنس مرد و نژادپرستي در كنار هم وجود دارد و جرج بوش ازاين مدرسه فارغ التحصيل شده است، همچنانكه وي كار تبليغات انتخاباتي خود را از همين كالج آغاز كرد. مخالفت با سازمان ملل، يكجانبه گرايي در سياست خارجي و مخالفت با سقط جنين در سياست داخلي، نمونه هايي از تأثيرپذيري جرج بوش از خط مشي مسيحي حزب جمهوريخواه است.
بنيادگرايي ديني از طريق حزب جمهوري خواه در سراسر آمريكا تأثيرگذار بوده است. به همين دليل وقتي اشكرافت در كاخ دادگستري آمريكا سخنراني مي كرد و در مقابل وي مجسمه چند فرشته عدالت نصب شده بود گفت: «اين مجسمه ها را بپوشانيد، چون من مقابل زن برهنه سخنراني نمي كنم.» وي اولين قاضي را كه برگزيد يك زن مخالف سقط جنين و درعين حال مخالف قاضي شدن سياهان بود.

دين پژوهي تحليلي
زير ذره بين
دين پژوهي تحليلي،هرگونه رويكردعقلگرا به دين را دربرمي گيرد؛ رويكردهايي كه در پژوهش ديني، اصالت را از آن عقل مي دانند و خرد آدمي را خواه به صورت منبع و خواه به مثابه روش، اصلي ترين ابزار تحليل و تعريف مفاهيم ديني و كشف، توجيه (اثبات) و تبيين گزاره هاي ديني به شمار مي آورند.
000996.jpg
نويسنده: محمد سعيدي مهر
استاديار دانشگاه تربيت مدرس
اشاره: دين پژوهي دانشي است ميان رشته اي كه به بررسي ماهيت دين و امور متافيزيكي از ديدگاهي خاص اعم از فلسفي، جامعه شناختي، روانشناختي و... مي پردازد. از آنجايي كه دين داراي ابعاد گوناگوني است، امروزه در دانشگاهها و مراكز علمي جهان بخشهاي متعددي در بررسي اين پديده شكل گرفته است. اما شناخت دين از ديدگاه فلسفي لزوماً اين پرسش را پيش  مي كشد كه آيا حقايق وحياني و سرمدي ديني با حوزه عقلي كه فلسفه خود را متولي آن مي داند، قابل جمع و سازگار است؟ به بياني ديگر آيا دين از پايه هاي عقلاني برخوردار است؟
مقاله حاضر عهده دار پاسخ به اين پرسشهاست. از اين رو نويسنده پيشينه اي در باب فلسفه تحليلي و اختلاف آن با فلسفه قاره اي يا اروپايي متصل مي آورد و سپس به بحث در باب اختلاف نظر فيلسوفان تحليلي در باب دين و آموزه هاي ديني و وحياني مي پردازد و در پايان به نقد رهيافت دين    پژوهي تحليلي روي مي آورد. با هم مي خوانيم:
اين مقاله به بررسي برخي از ابعاد رويكرد تحليلي در حوزه دين پژوهي معاصر (با تأكيد بر آنچه در جهان مسيحيت در جريان است)، مي پردازد. پيش از پرداختن به مسأله اصلي، شايسته است اندكي بر مفاهيم كليدي اين مكتوب متمركز شوم و در حد امكان، به تعريف و تبيين آنها بپردازم. مقصود از «دين پژوهي» در اينجا، هرگونه پژوهش نظري در باب دين و مفاهيم و گزاره هاي ديني است. از «دين» نيز مفهومي را اراده مي كنم كه به اديان ابراهيمي (يهوديت، مسيحيت و اسلام) اختصاص مي يابد. با فرض اين كه مفهوم «دين» به معناي ياد شده،  به قدري كه براي بحث حاضر لازم است، روشن باشد و با نظر به مشكلات نظري ارائه تعريف دقيق  و تمام عيار از دين، از تلاش براي تبيين بيشتر مفهوم «دين» خودداري مي كنم؛ اما در مورد وصف «تحليلي»(analytic) چه مي توان گفت؟
دين پژوهي تحليلي به معناي عام
در نگاه نخست، چنين به نظر مي رسد كه مي توان واژه «تحليلي» را آن زمان كه از «دين پژوهي تحليلي» سخن مي گوييم، دست كم به دو معنا به كار بريم كه يكي، عام تر از ديگري است. در معناي عام آن، دين پژوهي تحليلي، هر گونه رويكرد عقلگرا به دين را دربرمي گيرد؛ رويكردهايي كه در پژوهش ديني، اصالت را از آن عقل مي دانند و خرد آدمي را خواه به صورت منبع و خواه به مثابه روش، اصلي ترين ابزار تحليل و تعريف مفاهيم ديني و كشف، توجيه (اثبات) و تبيين گزاره هاي ديني به شمار مي آورند. «تحليلي»، در اين كاربرد، معنايي مترادف با «عقلي» يا «عقلگرا» مي يابد و دين پژوهي تحليلي، به اين معنا در مقابل رويكردهاي بديلي همچون رويكرد نقلي (متكي بر متن ديني)، رويكرد ذوقي- عرفاني (متكي بر شهود)، رويكرد تجربي (متكي بر دانش هاي تجربي)، رويكرد پديدار شناسانه (متكي بر اعمال روش هاي پديدار شناختي در حوزه دين شناسي) و... قرار مي گيرد. در بيان وجه نامگذاري اين رويكرد عام به «تحليلي»، وجوهي را مي توان دست و پا كرد؛ از جمله آن كه در رويكرد عقلگرا، في الجمله، با فعاليت هايي چون تحليل مفاهيم (مركب) جهت دستيابي به تعاريف دقيق و منطقي آنها و نيز تحليل جمله ها (گزاره ها) براي كشف ساختار منطقي و زبان شناختي آنها سروكار داريم. همچنين در بسياري از مواردي كه با مسايل چندضلعي و مركب روبه رو هستيم، مي كوشيم تا ابتدا، آن را به چند مسأله بسيط تحليل؛ سپس هر يك از اين خرده مسايل را جداگانه (و با دقت بيشتري) بررسي كنيم. با اين حال نمي توان از اعتراف به اين نكته سر باز زد كه نامگذاري دين پژوهي عقلگرا (با همه كليت و تنوعش) به «دين پژوهي تحليلي»، فارغ از نوعي تسامح نيست.
پيشينه تاريخي دين پژوهي تحليلي
دين پژوهي تحليلي، به معناي عام، سابقه اي طولاني در اسلام و مسيحيت دارد و در هر دو حوزه، موافقت ها و مخالفت هايي را برانگيخته است. بررسي تاريخي اين ديدگاه ها، مجال گسترده اي مي طلبد كه البته بخش قابل توجهي از نتايج چنين مطالعاتي را مي توان در غالب متوني كه در زمينه تاريخ فلسفه و الهيات (يا كلام) تحرير شده  اند، يافت. در جهان اسلام، تقابل ميان دو رويكرد عقلگرا و متن گرا، طيفي از مكاتب اعتقادي را پديد آورد كه در يك سوي آن (متن گرايان افراطي) اهل حديث و در سوي ديگر (عقلي مشربي قوي) معتزله قرار داشتند. اهل حديث، با تأسي به امام خود احمدبن حنبل، با رويكردي متن گرايانه و با جمود به ظواهر آيات و روايات، به تدوين منظومه اعتقادي خويش مي پرداختند؛ در حالي كه در دين شناسي، هيچ سهمي براي اصول و مبادي عقلي قائل نبودند و به صراحت، ديگران را از پرداختن به علم كلام حتي بدين معنا كه از عقل در استنباط عقايد اسلامي از قرآن و روايات بهره گرفته شود، بر حذر مي داشتند. در طرف مقابل اصول و احكام عقلي در نظر متكلمان معتزلي، نقشي اساسي و تعيين كننده در دين شناسي دارد. معتزله تا آنجا پيش رفتند كه مضمون متون ديني را صرفاً تا جايي كه از سوي عقل تأييد مي شد، مي پذيرفتند و در غير اين صورت، به آساني به تأويل آنها دست مي زدند. حتي پاره اي از معتزليان به اين نتيجه رسيدند كه عقل انسان قادر به درك حسن و قبح همه افعال است و بر اين اساس، همه واجبات را واجب عقلي دانستند. تمايز پيشين به طور عمده به اختلاف رويكردها در باب شناخت اصول عقايد و آموزه هاي اعتقادي اسلام ناظر است؛ (البته، اهل حديث، در كنار پژوهش هاي اعتقادي، در حوزه فقه و شناسايي احكام عملي نيز رويكرد عقل ستيز داشتند كه روح آن را مي توان در فقه حنبلي سراغ گرفت)؛ اما در ساحت فقه و شناسايي احكام عملي نيز تعارض ميان عقلگرايي و متن گرايي به ظهور ديدگاه ها و مكاتب گوناگون انجاميد كه از آن جمله مي توان به اختلاف ميان ظاهريه با اهل رأي (در اهل سنت) و اختلاف ميان اصوليگري و اخباريگري (ميان شيعه) اشاره كرد. سرانجام مي توان به اختلاف فيلسوفان با جماعتي از عارفان بر سر شيوه هاي شناسايي حقايق ديني اشاره كرد. فيلسوفان مسلمان، بر حسب طبيعت فيلسوفانه شان، با مشرب عقلي در پي تبيين و اثبات گزاره هاي ديني (در باب خدا، انسان، جهان و...) بوده اند. در مقابل، عارفان همواره بر «چوبين بودن پاي استدلاليان» تأكيد داشته، راه كشف و شهود را در دستيابي به حقايق ديني، كارآمدتر مي يافتند؛ البته، در رأي بسياري از آنان، اصول و مبادي عقلي، يكسره باطل و گمراه كننده نيست؛ بلكه مشكل فيلسوفان و حكيمان بحثي در آنجاست كه به ابزار عقل بسنده مي كنند و آن را در شناسايي حقايق كافي مي دانند و خود را از مراتب عالي تر شناخت كه از راه دل حاصل مي آيد، محروم مي سازند. لازم است در اينجا بر اين مطلب تأكيد شود كه در تاريخ انديشه اسلامي، ديدگاه ها و مكاتبي بوده اند كه كوشيده اند از تأكيد انحصاري بر رويكرد خاص در حوزه دين پژوهي بپرهيزند و با ارائه نظامي تأليفي و حتي المقدور سازگار از چند رويكرد،  به پژوهش هاي جامع تر و عميق تر دين شناختي همت گمارند. شايد بتوان فلسفه اشراق، حكمت متعاليه، كلام شيعي و نيز مكتب اجتهادي شيعه را به رغم تفاوت هاي روش شناختي مهمي كه دارند، در زمره مكاتب عقلگرايي برشمرد كه در كنار اتخاذ رويكرد عقلگرا به حقايق ديني، از بهره گيري از رويكردهاي ديگر، غفلت نورزيده اند.
دين پژوهي تحليلي به معناي خاص
معناي دومي كه ممكن است از «دين پژوهي تحليلي» اراده شود و در مقايسه با معناي نخست اخص است، با آنچه كه امروزه «فلسفه تحليلي» (يا احياناً، «فلسفه تحليل زباني» يا «فلسفه زباني») خوانده مي شود، پيوند محكمي دارد. از اين رو، شايد بتوان در تعبيري توضيحي، دين  پژوهي تحليلي (به معناي اخص) را عبارت از رويكرد فيلسوفان تحليلي به دين دانست. فيلسوفان تحليلي، گستره وسيعي براي مسايل مورد تأملات فلسفي خويش قرار داده اند كه بخشي از آن، با دين و دعاوي آن مرتبط مي شود. اعمال روش ها و به كارگيري مباني و اصول فلسفه تحليلي در آن حوزه، كه عموماً به طرح مسايل نو پيدا يا (دست كم) روايت هاي جديد از مسايل كهن انجاميده است، رهيافت كم و بيش متمايزي را به دين شكل داده كه به رغم تشعب دروني، مرزهاي روشني را با رهيافت فيلسوفان غيرتحليلي ترسيم مي كند و همين رهيافت نوظهور است كه مي توان آن را «دين پژوهي» تحليلي ناميد. بنابراين، فهم روشن ماهيت و ويژگي هاي دين پژوهي تحليلي در گرو داشتن تصور روشني از ماهيت فلسفه تحليلي و تمايز آن از ديگر مكاتب فلسفي است. از اين رو، در ابتدا بايد به اين پرسش پاسخ گفت كه اساساً فلسفه تحليلي چيست؟
منبع : سايت باشگاه انديشه
ادامه دارد

رساله
گروههاي طرفدار اسرائيل در آمريكا
گروههاي طرفدار اسرائيل در آمريكا و حمايت آمريكا از اسرائيل ،نگارش: سيد حميدرضا سري-استاد راهنما: دكتر حميرا مشيرزاده-پايان نامه براي دريافت درجه كارشناسي ارشد در رشته مطالعات منطقه اي شهريور ۱۳۸۱
چرا آمريكا از اسرائيل حمايت مي كند؟ سئوال اصلي است كه اين پژوهش در پي جواب دادن به آن مي باشد. اين تحقيق سعي كرده است كه تمام جوابهاي ارائه شده به اين سئوال را به نوعي در خود بگنجاند. فرضيه اصلي اين پژوهش عبارت از اين است كه علت اصلي حمايت آمريكا از اسرائيل، قابليت هاي گروه هاي طرفدار اسرائيل در آمريكا در تاثيرگذاري بر تصميم سازان سياست خارجي آمريكا مي باشد. اين قابليت ها در پنج قسمت مورد بررسي قرار گرفته است.
۱- مشاركت مالي گروه هاي طرفدار اسرائيل در انتخابات
۲- اهميت راي يهوديان در آمريكا
۳- حذف رقبا
۴- نفوذ در مراكز تصميم  سازي
در مقابل، فرضيه رقيب معتقد است كه علت اصلي حمايت از اسرائيل منافع سياسي اقتصادي و استراتژيكي است كه از اين حمايت عايد آمريكا مي شود. فرضيه رقيب اين تحقيق خود از پنج بخش تشكيل شده است:
۱- جلوگيري از نفوذ شوروي در منطقه خاورميانه
۲- تضمين انتقال مطمئن و مداوم نفت خاورميانه به ديگر نقاط جهان و به خصوص غرب
۳- حمايت و كمك به بقاي كشورهاي منطقه كه طرفدار غرب هستند.
۴- حمايت از تنها دمكراسي منطقه
۵- منافع اقتصادي
نتيجه حاصله از اين تحقيق تاييد فرضيه اصلي مي باشد. هر چند از اثرگذاري بخشي از منافع سياسي اقتصادي و استراتژيك امريكا در حمايت امريكا از اسرائيل را در مقاطع زماني مشخص، نمي توان منكر شد، اما به خاطر موقتي بودنشان نمي توان منافع سياسي اقتصادي و استراتژيك را علت اصلي حمايت آمريكا از اسرائيل دانست. در نهايت نتيجه عملي كه از اين تحقيق گرفته شده اين است كه با توجه به يافته هاي اين تحقيق، سياست خاورميانه اي آمريكا در شرايط عادي، همواره با حمايت از اسرائيل گره خورده است. لذا روابط دو جانبه بين كشورهاي منطقه خاورميانه با آمريكا مستقل از روابط شان با اسرائيل نمي باشد.
نتيجه گيري نهايي پايان نامه
اين تحقيق با اين سئوال در ذهن نگارنده شروع شد كه چرا آمريكا بر خلاف ديگر كشورهاي جهان اين مقدار بر حمايت از اسرائيل تاكيد مي كند. آيا همان طور كه غالبا طرفداران اسرائيل مي گويند اين منافع سياسي، اقتصادي و استراتژيك آمريكاست كه آمريكا را وامي دارد به خاطر چند ميليون يهودي، يك ميليارد جمعيت مسلمان جهان را با خود دشمن سازد؟
يا اين كه حمايت آمريكا از اسرائيل، ريشه در سياست هاي داخلي آمريكا و نفوذ گروه هاي طرفدار اسرائيل در ساختار تصميم سازي آمريكا دارد. در بررسي منافع سياسي، اقتصادي و استراتژيك آمريكا ابتدا اين منافع به شاخص هاي احتمالي شكسته و سپس به بررسي هر يك از اين منافع پرداخته شد.
نتيجه اي كه بدست آمد اين بود كه منافع سياسي اقتصادي و استراتژيك آمريكا نمي تواند علت اصلي حمايت آمريكا از اسرائيل باشد. نكته اي كه بايد در اينجا مورد تاكيد قرار گيرد اين است كه قطعا در زمان هايي منافع آمريكا با حمايت از اسرائيل مطابقت مي كرده است اما با اين وجود، اين منافع علت اصلي حمايت آمريكا از اسرائيل نمي باشند.
ادامه دارد

رويدادهاي انديشه
نشست بررسي روش تحقيق در علوم قرآني
نخستين جلسه از نشست هاي سراي قرآن و انديشه با موضوع روش تحقيق در علوم قرآني،  در ششمين روز از ماه مبارك رمضان و در محل يازدهمين نمايشگاه بين المللي قرآن كريم برگزار شد.
000998.jpg

به گزارش سرويس فرهنگ و انديشه ايلنا از ستاد خبري يازدهمين نمايشگاه بين المللي قرآن كريم، در اين جلسه كه با حضور استادان رشته هاي قرآني برگزار شد،  ابتدا «مجيد معارف»، عضو هيأت علمي دانشگاه تهران با تأكيد بر اين مطلب كه كتاب قرآن در سطوح مختلف قابل بهره برداري است، افزود: ماه رمضان فرصت مناسبي براي تجديد عهد با قرآن است، چنانكه برخي افراد پس از ماه رمضان با اين كتاب آسماني انسي دائمي مي گيرند.
اين استاد دانشگاه با اشاره به اينكه كتاب قرآن بيش از هر كتابي در دنيا مورد بررسي قرار گرفته است، گفت: از آنجا كه عصر، عصر نظريه پردازي است، صاحب نظران مسلمان نيز بايد نظريه پردازي كنند و با استناد به آيات قرآن كريم، نظريه اي ارائه نمايند. «معارف» در ادامه،  موفقيت در رشته هاي قرآني را در كشور مورد توجه قرار داد و درباره اولويت بندي موضوعات پژوهش قرآني اظهار كرد:  در روش تحقيق قرآني، پيش فرض هاي اثبات شده محقق، قدرت شناخت منابع و چگونگي استفاده از آنها بايد در نظر گرفته شود تا پس از مراجعه به منابع، موارد براي طبقه بندي فيش هاي تحقيقاتي استخراج شود،  اما مهم اين است كه منابع هنوز يكسان نيستند.
اين گزارش مي افزايد: «جعفر نكونام» عضو هيأت علمي دانشگاه قم نيز با اشاره به اين كه دانش آموختگان رشته هاي معارف و علوم قرآني تا پايان دوره تحصيلي شان اثر مناسبي از خود به جاي نمي گذارند، تأكيد كرد: امروزه دانشجويان ما كمتر اهل تفكر و انتقاد هستند، زيرا اين اجازه را به خود نمي دهند كه آثار گذشتگان خود را نقد كنند و از حصاري كه در آن قرار گرفته اند، خارج شوند.
گفت وگوي علمي حقوق بشر برگزار شد
001000.jpg

گفت وگوي علمي حقوق بشر و روابط ايران و اروپا در دفتر همايش هاي پژوهشكده  مطالعات راهبردي برگزار شد. به گزارش خبرنگار ايلنا، دكتر سيد جلال دهقاني در اين جلسه به عنوان سخنران با اشاره به تاريخچه روابط ايران و اروپا در مسائل حقوق بشر، گفت:  در روابط بين ايران و اروپا در مسائل حقوق بشر موضوعات منطقه اي،  محور گفت وگوهاي فراگير و سازنده در اين زمينه  است. بويژه در موضوعاتي نظير بحث عراق و مسأله خاورميانه موضوعاتي بود كه به آن تأكيد داشتند. وي با بيان اين كه اروپايي ها ادامه تجارت و همكاري با ايران را مشروط به پروتكل كرده بودند، گفت: بعد از امضاي پروتكل در ايران، روابط ايران و اروپا،  تنش كمتري خواهد داشت و حتي در صورتي كه ارتقا پيدا نكند، بدتر نخواهد شد و مي توان اميدوار بود كه به سمت بهتر سوق پيدا كند. وي با بيان اين كه اتفاقاتي كه در ايران پس از الحاق صورت گرفت، نشان داد كه روابط خارجي ايران از حالت بحران خارج مي شود، گفت: انتخابات مجلس هفتم مرحله جديدي است كه اروپايي ها منتظر آن هستند و اين انتخابات نقش مهمي در روابط ايران و اروپا خواهد داشت. وي با اشاره به روابط خوب كميسيون سياست خارجي مجلس ششم با اروپا گفت: رئيس اين كميسيون خوشبختانه رابطه خوبي در زمينه هاي سياست خارجي با اروپا داشته است.
دهقاني در مورد چيستي حقوق بشر در نظر اروپا، اين موضوع را در ۵ مورد، مورد بررسي قرار داد و گفت: وضعيت و موقعيت زنان در ايران بويژه در زمينه وضع آزادي حجاب زنان، مطرح شده است.
وي با بيان اين كه وضعيت زنان از لحاظ اشتغال و فعاليت هاي سياسي در مقايسه با ديگر كشورها، بسيار مناسب تر است، به بحث مجازات هاي موجود در قانون مانند اعدام و سنگسار كه از سوي اروپا طرد شده است، اشاره كرد و گفت: برخورد با زندانيان كه در اسنادي تحت عنوان شكنجه مطرح مي شود، چيستي حقوق بشر است كه اروپا بر آن تأكيد دارد. وي گفت:  بحث حقوق اقليت هاي مذهبي خاص، بهائيت از محورهاي مهم حقوق بشر است كه با توجه به جايگاه اين اقليت در اروپا بيان شده است.
وي در مورد آزادي هاي مختلفي كه اروپا به طور جدي آن را پيگيري مي كند، گفت: آزادي بيان، مطبوعات و مذهب از عمده مسائلي است كه اروپا بر آن تأكيد دارد.
وي گفت: حكومت قانون يا قانونگذاري قائل به يك سري حقوق طبيعي است كه براي انسان در نظر گرفته شده است. دهقان در مورد دلايل اولويت حقوق بشر در ايران و اروپا گفت: اين مسأله مبناي تئوريك و علمي دارد و فارغ  از مسائل سياسي به آن پرداخته شده است كه مهمترين دليل آن ماهيت اروپا به عنوان يك قدرت مدني است كه سعي بر تأثيرگذاري بر قدرت بين المللي با ابزارهاي غيرنظامي دارد.
وي نفوذ و حضور لابي مخالف ايران در اروپا بخصوص بهائيت را مهمترين مسأله حقوق بشر ميان اروپا و ايران، عنوان كرد و گفت: يكي از دلايل استقبال از پيروزي خاتمي در ايران از سوي اروپا جداي از شعارهايي كه در انتخابات داده بود، استقبال از طيف ميانه بود كه به دنبال اصلاحات هستند. وي با بيان اين كه اروپا به وضعيت اصلاحات در ايران اميد بسته بود، گفت: عدم تحقق شعارهاي اصلاحات از نظر اروپا، تحولات داخلي و بحث پروتكل و نااميدي اروپا از اصلاح طلبان عمده دلايل كاهش سطح روابط ايران و اروپا است.

انديشه
ادبيات
سياست
علم
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  انديشه  |  سياست  |  علم  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |