|
|
|
|
|
|
تحليل رفتار جنگي بوش وديگر نومحافظه كاران آمريكايي
سلطه دمكراتيك
زير ذره بين
نومحافظه كاران دشمن قسم خورده واقع گرايي هستند و همچنين هرگز خود را به يك مكتب خاص سياست خارجي محدود نكرده اند. هر كس ديگري هم كه در كاخ سفيد قدرت داشت، بعد از ۱۱ سپتامبر و بعد از افغانستان به سراغ برنامه سلاح هاي غيرمتعارف عراق مي رفت.
|
|
چند روز پيش از آنكه آمريكا عمليات اشغال عراق را آغاز كند، يك روشنفكر شناخته شده نزديك به كاخ سفيد درباره ضرورت اين حمله و موفقيت آن سخن مي گفت.
او مي گفت هر چند كه ممكن است در كوتاه مدت اين حمله واكنش هاي منفي به همراه داشته باشد اما اين واكنش هاي منفي در درازمدت و با وقايعي كه بعد از آن روي مي دهد رنگ مي بازد.
در ماه ها و سالهاي بعدي، عراقي هايي كه در حكومت ستمگر صدام حسين متحمل رنج هاي بسيار شدند كتاب هايي مي نويسند و درباره بي رحمي رژيم او شهادت مي دهند و از بهبود وضعيت زندگي شان مي نويسند. اين شهادت ها و واقعيت ها به نام حكومت عراق كه در آن حقوق اوليه بشر محترم شمرده مي شود، جو ضد آمريكايي را كه خاورميانه مسلمان را آكنده كرده در هم مي شكند و موج تغيير و تحول تمام منطقه را دربرمي گيرد.
اين دورنمايي بود كه هر كسي را ذوق زده مي كرد و ردكردن آن دشوار بود.
اما براي ما كه اكنون در اواخر سال ۲۰۰۳ به سر مي بريم اين دورنما چيزي بيش از يك رويا پردازي نيست. البته اين جنگ رژيم خطرناك و شيطاني صدام را سرنگون كرده است. اما دولت بوش تا حد زيادي درباره ابعاد و فوريت خطر صدام بزرگ نمايي كرد و در مقابل هزينه و بار اشغال بعد از جنگ را تا حد زيادي دست كم گرفت.
اكنون ثابت شده است كه ارتباطات پيش از جنگ ميان عراق و تروريسم به همان اندازه كه افراد گروه هاي بدگمان و مخالف مي گفتند اندك بوده است.
احساس عراقي ها نسبت به رهايي بخش هايشان بسيار دوگانه تر از آني است كه واشنگتن فكر مي كرد، تاثيرات و پيامدهاي منطقه اي آن هم به آن گستردگي كه مي گفتند نبود، زيان ديپلماتيك كل اين ماجرا بسيار سنگين و طولاني است.
سياست خارجي دولت بوش در حوزه هاي ديگر هم به همين اندازه ضعيف بوده است. اين دولت وقتي روي كار آمد سياست كلينتون براي نزديكي با كره شمالي را به تمسخر گرفت و با واردكردن پيونگ يانگ به محور شرارت موضع تند خود را تشديد كرد. اما وقتي برنامه غني سازي اورانيوم كره شمالي در اواخر سال ۲۰۰۲ فاش شد، دولت بوش عقب نشست. كاخ سفيد اكنون نه تنها با كيم جونگ ايل مذاكره مي كند و به آن پيشنهاد تضمين امنيتي داده است، بلكه احتمال اعطاي كمك بيشتر به پيونگ يانگ پيش از توقف برنامه هسته اي آن را بررسي مي كند، خط قرمزي كه كاخ سفيد بارها تاكيد كرده بود هرگز از آن عبور نمي كند. نتيجه اين شيوه گروه بوش اين شده كه اكنون كره شمالي دو برنامه در دست انجام تسليحات هسته اي دارد، در حاليكه روابط آمريكا با كره جنوبي تيره شده است. در اسرائيل نيز اوضاع بهتر از اين نيست. جورج بوش در دو سال نخست رياست جمهوري اش اولويت چنداني به روند صلح نمي داد، اما ناگهان طرح نقشه راه را مطرح كرد و ياسر عرفات را به حاشيه راند. در ابتدا به نظر مي رسيد اين شيوه به پيشرفت هايي منجر مي شود اما چند ماه بعد همه چيز فرو ريخت. محمود عباس نخست وزير فلسطين استعفا كرد و عرفات در حالي با گزينه مرگ يا اخراج روبرو شد كه در سرزمين هاي فلسطيني همچون قهرمان مورد استقبال قرار مي گرفت. حملات ادامه يافت و منطقه اكنون مانند هميشه آسيب پذير و لبريز از خشونت است. كتاب آمريكاي نامحدود نوشته ايودالار و جيمز ليندسي نخستين نمونه از رشته كارهايي است كه قرار است براي گفتن اين ماجراها و تبيين نقش پرآشوب آمريكا در دنيا انجام شود. در اين كتاب كه در ۲۰۰ صفحه در قطع كوچك چاپ شده نويسندگان مروري كرده اند بر ۳۰ ماه نخست سياست خارجي دولت بوش و آن را انقلاب بوش در روابط خارجي خوانده اند.
اگرچه اين كتاب توسط دو تن از كارمندان شوراي امنيت ملي دوران كلينتون نوشته شده است اما با انتظاري كه از آنها به عنوان افراد كلينتون وجود دارد سازگار نيست. در اين كتاب امتيازبندي درباره سياست خارجي دولت بوش صورت نگرفته است. نويسندگان اين كتاب مروري روشن از ريشه هاي روشنفكري سياست دولت ارائه كرده اند و پرسناژهاي آن و شيوه اي كه رئيس جمهور براي هدايت كشور در اوايل سال ۲۰۰۱ تا طوفان هاي سال ۲۰۰۳ به كار بسته را تشريح كرده اند. تاكيد آنها بر رئيس جمهور بي دليل نيست. به گفته آنها بوش در اين انقلاب رهبر يا سرمنشاء نبوده اما تصميم گيرنده اصلي بوده است. آنها مي نويسند، بوش هيچ زماني را هوشيارانه صرف تلاش براي ارائه فلسفه اي درباره روابط خارجي نكرده است.
اما اين تجربه طولاني موجب ايجاد باورهايي شده درباره اين كه دنيا چگونه كار مي كند و چگونه نمي كند... اما اين موضوع كه بوش نمي تواند نظرات خود را به شكلي برگرداند كه خوشايند اساتيد علوم سياسي باشد واقعا اهميتي ندارد.
استدلال اصلي كتاب ساده است: سياست هاي يكجانبه گرايانه بوش به پيروزي هاي سريع در افغانستان و عراق منجر شده اما هم پيمانان آمريكا را ناخشنود كرده است و در نتيجه نظام جهاني پرآشوب تر و غيردوستانه تر شده و آمريكا هم ناامن تر.
دالار و ليندسي نگران موضوعي مهم تر از وجهه اي هستند كه دولت بوش در خارج از خود نشان مي دهد. آنها در فصل آخر و نتيجه گيري كتاب مي نويسند: مشكل مهمتر اين است كه استدلال اصلي انقلاب بوش مبني بر اينكه امنيت آمريكا در نامحدودبودن آن است، عميقا و اساسا اشتباه است. نقطه قوت كتاب در نوبودن نظريه آن و رسيدگي به جزئيات و تحليل هاي مفصل از سياست دولت بوش قبل و بعد از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ است. حملات در آن روز به دولت بوش امكان داد تا سياست خارجي آمريكا را تغيير دهد اما در حقيقت اهداف، استدلال ها و فرضيه هاي اساسي دولت تغيير چنداني نكرده است.
يك نمونه مهم اين باور است كه كشورها نه افراد و گروه ها نيروي اصلي روابط بين المللي هستند. اكنون مشخص شده است كه دولت بوش در ابتدا تمركز و تكيه دولت پيشين را بر القاعده و ديگر گروه هاي تروريستي دست كم گرفت. تا آنجا كه به جاي نگراني از سلاح هاي غيرمتعارف و تهديدهاي موازي، توجه خود را معطوف به رژيم هاي سركش و راه حل هايي دولت محور همچون دفاع موشكي كرد. حملات به سازمان تجارت جهاني و پنتاگون اين اولويت ها را يك شبه تغيير داد و القاعده و تروريسم از آن نوع را در رأس دستور كار كشور قرار داد. اما به نوشته نويسندگان اين كتاب، اين وقايع نتوانست نحوه درك مقامات بلندپايه دولت را از دنيا تغيير دهد، مثلا تاكيد بر حكومت ها همچنان باقي ماند. همانطور كه داگلاس فيت معاون وزير دفاع گفته است: تكيه و وابستگي تروريست ها بر كشورهاي حامي تروريسم تفكر اساسي و استراتژيك استراتژي ما در جنگ با تروريسم است. يكي ديگر از ويژگي هاي سياست خارجي دولت بوش كه در اين كتاب به آن اشاره شده، اين باور بوده كه رهبري زورمندانه آمريكا دشمنان آن را به تسليم وا مي دارد و دوستان را به خط مي كند.
بوش و اطرافيان او معتقدند كه گلايه هاي متحدان آمريكا نه از امر و نهي هاي بيش از حد آمريكا كه از ميزان اندك اين امر و نهي ها ناشي مي شود.
ديك چني معاون رئيس جمهور آمريكا اين نظر را به طور خلاصه پيش از جنگ عراق در گفتگو با تلويزيون ان.بي.سي ارائه كرد و گفت: شكي ندارد كه در درازمدت بعد از سرنگوني صدام، كشورهاي دنيا به ويژه متحدان ما با ما هم عقيده مي شوند.
خوانندگان اكنون مي توانند قضاوت كنند كه اين پيش بيني تا چه حد به واقعيت پيوسته است.
به نظر نمي رسد به اين زودي كتاب ديگري منتشر شود كه در آن همه نكات مهم سياست خارجي بوش اينچنين تشريح شود. نقطه ضعف اين كتاب در آن جاست كه توضيح نمي دهد اين انقلاب از كجا ناشي شده است.
نويسندگان اين كتاب با تاكيد و تكيه فراوان بر جهان بيني شخصي بوش و نفوذ مشاوران تندروبي چون چني و كاندوليزا رايس مشاور امنيت ملي مي گويند كه نقش روشنفكران نومحافظه كار در هدايت سياست هاي دولت بوش بيش از حد بزرگنمايي شده است.
نومحافظه كاران كه در اين كتاب به عنوان امپرياليست هاي دمكراتيك از آنها نام برده شده، ممكن است در مجلاتي چون استاندارد هفتگي و مؤسسات پژوهشي چون مؤسسه اينترپرايز قدرتمند باشند اما چهره هايي چون پل وولفويتز معاون وزير دفاع و ريچارد پرل مشاور پنتاگون نفوذ چنداني ندارند. مهره هاي اصلي، افرادي چون چني، رايس و دونالد رامسفلد هستند كه در اين كتاب از آنها به عنوان ملي گراهاي مدعي نام برده شده است.
درست است كه هيچ يك از اركان دولت يعني بوش، چني، پاول، رامسفلد يا رايس را نمي توان نومحافظه كار خواند، اما اين هم حقيقت دارد كه علي رغم اينكه نومحافظه كاران در موقعيت هاي درجه دوم دستگاه اجرايي و وزارت خارجه هستند اما توان آن را دارند كه نظرات خود را به مافوق هايشان بقبولانند. ويژگي سياست خارجي دولت بوش در حقيقت نحوه پيروزي نومحافظه كاران داخل و خارج قدرت در نبردهاي مهم است، گاهي اين پيروزي در همان مرحله اول حاصل نمي شود و به مرحله دوم و سوم مي رسد.
نومحافظه كاران در اكثر موارد به ويژه در مورد عراق برنده بوده اند. مثلا در پنتاگون رامسفلد ممكن است نقش مهمي در بحث هاي داخلي درباره تغيير و تحولات دفاعي داشته باشد اما در مسائل سياست خارجي، افسران نومحافظه كار او يعني وولفوويتز و فيت تعيين كننده بوده اند و توانسته اند كنترل همه جنبه هاي مربوط به سياست جنگ و اشغال بعد از آن را به دست بگيرند.
اين موضوع درباره چني هم صادق است، او معتقد به اعمال قدرت و رهبري تهاجمي در خارج است و مخالف هرگونه محدوديت توانايي آمريكا در دفاع از منافع ملي اش.
چني بعد از حملات ۱۱ سپتامبر بيش از همه اركان دولت بوش دچار تحول شد. در اواخر دهه ۱۹۹۰ او تا آنجا پيش رفته بود كه براي كاستن از تحريم ها عليه ايران رايزني مي كرد و از تندروهاي مقابل عراق فاصله گرفته بود. اما بعد از ۱۱ سپتامبر او به يكي از حاميان اصلي سرنگوني صدام تبديل شد و روشن است كه اين تغيير در اثر نظرات نومحافظه كاران داخل و خارج دولت صورت گرفته است.
در اين كتاب آمده است: بلافاصله بعد از ۱۱ سپتامبر، چني مطالعه درباره اسلام و خاورميانه را آغاز كرد و با استاداني چون برنارد لوئيس و فواد عجمي ديدار كرد كه مي گفتند سرنگوني صدام پيام قدرتمندي درباره قدرت و اعتبار آمريكا در سراسر دنياي اسلام مخابره مي كند. حضور در كنار چنين افرادي و بودن تحت نفوذ لوئيس اسكوتوليبي رئيس دفتر چني موجب شد كه او به يكي از حاميان اصلي مواضع نومحافظه كاران تبديل شود.
نومحافظه كاري هيچگاه در حقيقت نظريه صريحي درباره سياست خارجي نداشته است. اين مكتب به عنوان يك جنبش ايدئولوژيك در چارچوب سياست داخلي آمريكا ايجاد شد كه بر اقدام زورمندانه آمريكا در خارج و رويارويي به جاي همزيستي با شوروي تاكيد مي كرد. اما بعد از جنگ سرد، در آفريقا، آمريكاي لاتين و آسيا، اين جنبش ديگر علاقه چنداني به همپيمانان گذشته نشان نداد.
نومحافظه كاران دشمن قسم خورده واقع گرايي هستند و نيز هرگز خود را به يك مكتب خاص سياست خارجي محدود نكرده اند. هر كس ديگري هم كه در كاخ سفيد قدرت داشت، بعد از ۱۱ سپتامبر و بعد از افغانستان به سراغ برنامه سلاح هاي غيرمتعارف عراق مي رفت.
اما نتيجه اين كار چيزي بيش از وضعيت كنوني نمي شد. نه تنها جنگ بلكه شيوه انجام آن، مشاركت عراقي ها و برنامه ريزي بعد از جنگ (يا عدم برنامه ريزي)و نظريه اي كه بر كل اين عمليات حاكم بوده همگي نتيجه كار محفل كوچكي از سياستگذاران است.
در تاريخ آمريكا به ندرت چنين گروه منسجم و مطرحي توانسته اند چنين نفوذي مانند نومحافظه كاران داشته باشند.
فارين افيرز
ترجمه :نيلوفرقديري
|
|
|
بررسي كشمكش صربستان و دادگاه لاهه بر سر جنايتكاران جنگي
تصميم سخت
صربستان با خودداري از تحويل چهار فرمانده سابق در كوزوو كه كيفر خواست آنها روز ۲۰ اكتبر (۲۸ مهرماه) علني شد، خود را با ديوان لاهه- و احتمالاً جامعه بين المللي- درگير كرده است. اين چهار فرمانده در زمان ارتكاب جرايم در سال ۱۹۹۹، داراي درجه سرهنگي بودند در حالي كه اكنون يكي از آنها وزير ارشد دولت صربستان است. «ولاديمير لازارويچ» فرمانده سابق سپاه پرشيتينا و رييس كنوني بخش امنيت عمومي وزارت كشور صربستان، «سرتين لوكي» و جانشين «ولاديمير ديروزويچ» و «نبوجاكاپاكويچ» رييس سابق ستاد ارتش صربستان به حمله عليه روستاهاي كوزوو و پاكسازي قومي متهم شده اند.
دولت صربستان درخواست ديوان كيفري بين المللي براي يوگسلاوي سابق مستقر در لاهه را براي دستگيري افراد فوق الذكر و تحويل آنها به آن ديوان رد كرده است. «زوران زوكويچ»، نخست وزير صربستان «كارلا دل پونته» دادستان عالي، ديوان ياد شده را به نقض توافق بين ديوان و صربستان مبني بر عدم درخواست ديوان براي دستگيري تعداد بيشتري از مقامات ارشد متهم كرده است.
ديوان لاهه امضاي چنين موافقتنامه اي را تكذيب كرده است. «فلورنس هارتمن» سخنگوي دادستان گفته است: «اصلاً چنين مسئله اي مطرح نبوده و بين ديوان و صربستان قراردادي وجود نداشته است.» وي افزود: «جايي براي مذاكره در خصوص اسناد حقوقي يا كيفرخواست صادره از سوي ديوان كيفري بين المللي براي يوگسلاوي سابق وجود ندارد. آنها بايد طبق مقررات عمل كنند.»
دادستان هاي ديوان لاهه معتقدند كه صربستان از تعقيب جنايات جنگي بيشتر افسران اين كشور توسط اين ديوان ناراحت است و از اين ديوان مي خواهد تا تمامي كيفرخواست ها را متوقف كنند. هارتمن گفته است: «اين رويايي است كه آنان براي خود دارند چرا كه مي خواهند به تعهدات خود در قبال ديوان پايان دهند. اما ديوان تأكيد دارد كه صربستان بايد آنها را تحويل دهد.» «جيم لاندل» سخنگوي ديوان گفته است: «بلگراد براي همكاري با ديوان تعهد حقوقي الزام آور دارد و انتظار داريم آنها به اين تعهد خود عمل كنند.»
كيفرخواست هاي فرماندهان سابق ارتش صربستان روز دوم اكتبر تنظيم شده و به صورت محرمانه باقي ماند. خانم «دل پونته» روز بعد آنها را با خود به بلگراد برد. آنها همچنان محرمانه باقي ماندند تا قبل از اين كه متهمان از تعقيب خود آگاه شوند مقامات صرب براي دستگيري آنها فرصت داشته باشند. اما مقامات صرب از دستگيري متهمان سر باز زدند و اندكي بعد براي نااميد كردن دادستان ها از محاكمه اين افراد، جزييات كيفرخواست ها را در رسانه هاي صربستان منتشر كردند. پس از آن دادستان ديوان لاهه هم چاره اي جز علني كردن اين كيفرخواست ها نداشت.
قبل از اين واقعه فشار بر صربستان براي دستگيري جنايتكار جنگي فراري «راتكوملاديچ» فرمانده ارتش صرب هاي بوسني كه در سال ۱۹۹۵ به جناياتي همچون قتل عام در سر برنيتسا در بوسني شرقي متهم شد، افزايش يافته است. مشكل بلگراد اين است كه دستگيري اين افراد در زمان حاضر كه دولت با بحران دست به گريبان و با انتخابات قريب الوقوع مواجه است، ممكن است باعث تقويت ملي گراها شود. اما در طرف مقابل صبر جامعه بين المللي نيز اندازه اي دارد. يكي ديگر از نشانه هاي عدم همكاري بلگراد با ديوان لاهه در شرايط غيرمعمول محاكمه اسلوبودان ميلوسويچ در روز ۲۳ اكتبر آشكار شد. در اين روز، ميلوسويچ يك سند قطور دربردارنده گزارشات فعاليت هاي رسمي، «آنت ماركويچ» نخست وزير سابق يوگسلاوي را ارائه داد. دادستان هاي ديوان لاهه گفته اند آنها مدتها براي به دست آوردن اين اسناد تلاش كرده اند، اما دولت بلگراد از اعطاي مجوز براي آن خودداري كرده است.«جفري نايس» يكي از دادستان ها گفته است: «خيلي جالب است بدانيم كه چگونه كپي اين اسناد به دست متهمان افتاده است.»
ميلوسويچ گفته است: خود او نيز هنگام ديدن اين گزارش ها با همين مشكل مواجه بوده است. به گفته وي «امكان گرفتن اين اسناد از آنها وجود نداشت.»
دل پونته و همچنين تئودور مرون، رييس ديوان قبلاً از عدم همكاري دولت صربستان در خصوص اين اسناد و فراريان در برابر رؤساي خود يعني شوراي امنيت سازمان ملل ابراز نگراني كرده اند. آنها اعلام كرده اند كه سازمان ملل در ماه اوت اعلام كرده كه ديوان بايد پرونده جنايتكاران جنگي صربستان را تا سال ۲۰۰۸ يا نهايتاً ۲۰۱۰ مختومه كند. تعيين اين تاريخ بدون تحويل سريع متهمان چندان مطلوب به نظر نمي رسد.
ديوان چنين مشكلي را البته در سطح محدودتر با كرواسي دارد كه از تحويل «آنته كوتووتينا» ژنرال متهم سابق خودداري مي كند. اتحاديه اروپا نيز به نظر مي رسد گفت وگوهاي عضويت كرواسي در آن اتحاديه را به همين دليل متوقف كرده است.
سناي آمريكا نيز در صورت عدم تحويل ملاديچ كمك خود به صربستان را قطع خواهد كرد.
اكنون صربستان در معرض يك تصميم سخت قرار دارد. اين كشور از اينكه بار ديگر به عنوان عضو كامل سازمان ملل پذيرفته شده بايد خوشحال باشد. اما عضويت در سازمان ملل و استفاده از منافع حاصل از آن مستلزم رعايت تمامي و نه فقط بخشي از مقررات اين سازمان است. يكي از اين قواعد كه بايد رعايت گردد همكاري كامل با ديوان لاهه است. قاعده ساده است: اسناد مورد نياز و متهمان فراري بايد تحويل گردند.
منبع: مؤسسه تمركز بر سياست خارجي
ترجمه: علي صباغيان
|
|
|
سايه روشن سياست
جاي صندوق هاي راي
يك منبع آگاه پارلماني از مخالفت وزارت كشور با برگزاري انتخابات مجلس هفتم در مساجد خبر داد و اعلام كرد وزارت كشور با استقرار صندوق هاي راي در مساجد به علت فضاي معنوي اين گونه مكان ها مخالف است. در همين راستا ميرلوحي معاون پارلماني وزارت كشور ضمن ردنكردن اين خبر گفت: تعيين محل شعب اخذ راي يك امر كاملا كارشناسي است كه تشخيص آن با هيأت هاي اجرايي انتخابات است.
وي افزود: در شرايط فعلي اكثر شعب اخذ راي در ادارات و مدارس تعيين شده اند و كمتر مساجد را براي اين مساله اختصاص داده ايم و بايد اماكني تعيين شوند كه مناسب ترين مكان براي اين مهم باشند و درحال كار كارشناسي در اين مورد و تطبيق آن درمورد مساجد هستيم.
جلسات مشترك دو حزب
جبهه مشاركت در هفته هاي اخير جلسات مشتركي را با ملي مذهبي ها در زمينه انتخابات برگزار كرده است و قرارشده است اعضاي ملي مذهبي ها در جلسات شاخه جوانان حزب مشاركت حضور فعال داشته باشند و حتي سخنراني كنند.
يك منبع آگاه پارلماني ضمن اظهار اين خبر گفت: در اين جلسات ابراهيم يزدي انتقادات زيادي را نسبت به جبهه مشاركت داشته است و گفته كه رفتار مشاركتي ها متناقض است چراكه از سويي مي گويند در انتخابات نمي خواهيم شركت كنيم و از سوي ديگر ستاد انتخاباتي تشكيل داده اند.
وي افزود: قرار شد كه به بحث ستادهاي انتخاباتي جبهه مشاركت دامن زده نشود و در ضمن با ملي مذهبي ها در بيان مواضع هماهنگ تر عمل كنند.
درپي استيضاح وزير
الهه كولايي عضو فراكسيون مشاركت و كميسيون امنيت ملي و سياست خارجي مطرح كرده است كه قصد دارد وزير خارجه را كه نسبت به برخي مسائل پاسخگو نبوده به مجلس فرا خواند. وي اعلام كرده در خليج فارس، حريم هوايي ايران نقض مي شود و وزيرخارجه بايد پاسخگو باشد.
يكي از اعضاي فراكسيون مشاركت گفت: سئوال كولايي از وزير خارجه با زمزمه استيضاح خرازي در مجلس را مطرح كرده است و باتوجه به كدورتي كه بين اعضاي فراكسيون مشاركت نسبت به موضع گيري ها و عملكرد خرازي وجود دارد اعضاي اين فراكسيون استيضاح خرازي را به زودي در مجلس به صورت جدي پيگيري خواهند كرد.
|
|
|
تحليل
۲ گرفتاري بوش در عراق
راديو آلمان كه بازتاب دهنده مواضع رسمي دولت آلمان به شمار مي رود در دو تحليل جداگانه سياسي و اقتصادي چالش هاي دولت جورج بوش را در عراق تحليل كرد. در بخش اول، زمين گير شدن ارتش آمريكا در عراق و در بخش دوم ناكامي آمريكا در جلب مشاركت فرانسه و آلمان در بازسازي عراق بررسي شده است.
در گزارش تحليلي اول به نقل از مطبوعات آلمان آمده است: منافع آمريكا در عراق برخلاف مورد سومالي ايجاب مي كند كه به هنگام ترك لشكريان آمريكايي از عراق نيروي سياسي قابل اعتمادي را بر اين كشور حاكم كند. در وضعيت كنوني عراق براي دولت آمريكا راه برون رفتي وجود ندارد. اگر همچنان روزانه سربازان آمريكايي كشته شوند، آنجاست كه فرياد پرسش در مورد معناي جنگ بلندتر خواهد شد و انتخاب مجدد جرج دبليو بوش بشدت به مخاطره خواهد افتاد. و اگر آمريكاييها زودهنگام از عراق بيرون روند، در آن صورت خود را در مظان اين اتهام بحق قرار خواهند داد كه از زير بار مسئوليت و پيامدهاي جنگ خود، كه ناقض حقوق ملل بوده، شانه خالي كرده اند. و بار ديگر اين عراقي ها هستند كه قرباني خواهند شد. دولت جرج بوش اينگونه تصور مي كند كه افسار قضيه را خود به تنهايي بدست گيرد، ولي ريسك ها و خطرات امنيتي را با ديگران تقسيم كند. تا زماني كه آمريكا قدرت تصميم گيري هاي سياسي براي بازسازي عراق را تنها در دست خود گيرد، فراخوان هاي واشنگتن، مبني بر اينكه جامعه بين الملل بايد در ايجاد امنيت در عراق مشاركت كند، نتيجه اي به بار نخواهند آورد.
در گزارش اقتصادي راديو آلمان نيز آمده است: كساني كه ميپنداشتند تنشهاي ميان آلمان، فرانسه و امريكا بر سر مسئله عراق به پايان رسيده است، مي بينند كه اشتباه كرده اند. پس از سلسله انفجارهايي كه اخيرا در بغداد رخ داد و حمله اي كه هفته گذشته به هليكوپتر آمريكايي صورت گرفت، صداهاي جديدي شنيده مي شوند كه به ويژه خواهان پشتيباني بيشتر آلمان و فرانسه در عراق هستند.
جوزف بايدن سناتور دموكرات عالي مقام در كميته رسيدگي به امور سياست خارجي در مجلس سناي آمريكا از دولت آمريكا درخواست كرد كه روي به دوستان اروپايي آورده شود و به آنان گفته شود كه به كمك آنان نياز وجود دارد. و نيز گفته شود كه آمريكا حاضر است به جاي آن به اروپاييان اجازه دهد تا بيش از اين در تشكيل دولتي جديد در عراق تاثيرگذار باشند و كلا جايگاه بالاتري براي بازسازي عراق به دست آورند.سناتور وابسته به حزب جمهوريخواه ريچارد لوگار نيز ديدگاهي مشابه دارد. اين سياستمدار متخصص سياست خارجي امريكا كه همچون بسياري از آمريكاييان به شدت مخالف عقب نشيني نيروهاي آمريكايي از عراق در چنين موقعيت و وضعيتي است خواهان آن است كه نشستي با شركت سران كشورهاي آمريكا، فرانسه و آلمان برگزار شود. لوگار در اين مورد گفت: «فكر مي كنم ايده خوبي باشد اگر سران كشورهاي امريكا، فرانسه و آلمان با هم ملاقات كنند. اين كشورها بايد بفهمند كه موفقيت در عراق براي اروپا و امنيت اين قاره نيز بسيار اهميت دارد. هر گونه هم كه ديدگاههاي ما نسبت به جنگ عراق بوده، نبايد يكديگر را مجازات كنيم. ما نياز به مهمترين متحدان خود در ناتو، پيمان آتلانتيك شمالي داريم.»
دو هفته پيش مشاور امنيتي بوش كاندوليزا رايس به آلمانيها و فرانسويان انتقاد كرد كه چرا در كنفرانس عالي سران كشورهاي حمايت كننده از بازسازي عراق اعلام نكرده اند كه حاضرند پول بيشتري در اختيار بگذارند. در عين حال در آمريكا نااميدي نسبت به فعال نبودن فرانسه و آلمان به طور فزاينده اي در پيوند با انتقاد به رييس جمهور جورج بوش قرار مي گيرد. به بوش انتقاد ميشود كه با تكرويهاي خود در عراق موجب شده كه متحدان سنتي امريكا از دست بروند.براي نمونه سياستمدار حزب دموكرات ديك گپهارت يكي از نامزدهاي انتخاباتي رياست جمهوري آمريكا كه احتمال پيروزي برايش را بالا مي دانند، ديروز يكشنبه گفت: «ما قادر نيستيم مشكل عراق را به تنهايي حل كنيم. ما نيازمند كمك كشورهاي ديگر هستيم، از جمله به كمك آلمان، فرانسه و روسيه احتياج داريم.»
در حالي كه گپهارت از كشورهاي نام برده به عنوان كشورهاي دوست امريكا ياد مي كند، در جاي ديگر به اين موضوع ابراز ترديد مي شود: در تفسيري در روزنامه نيويورك تايمز به قلم توماس فريدمن اين پرسش مطرح مي شود كه آيا اتحاد كشورهاي غربي وجود دارد يا در واقع تنها مي توان در باره آن در كتابهاي تاريخ خواند و هم اكنون ديگر وجود خارجي ندارد؟
(تحليل فريدمن هفته گذشته در همين صفحه چاپ شد.)
|
|
|
نشر سياست
جنگ اول نفت
|
|
عباس لقماني
امروز هم آثار دوران طلايي در باكو در بعضي نقاط به چشم مي خورد ويلاي نوبل خانه سفيدي از چوب و شيشه در روي تپه اي در نزديك بندر ديده مي شود و شايد يكي از زيباترين خانه هاي آن دوره بوده است در شهري كه به زودي به علت آلودگي هاي نفتي شهر سياه ناميده شد، كافي است كه فقط از شهر به سمت ساحل دريا پيش برويم آن وقت به يك منطقه صنعتي وهم انگيز مي رسيم كه در آن همه چيز در حال پوسيدن است هر چند هنوز تعدادي از مته ها به كار خود ادامه مي دهند، ولي همه چيز در اينجا مرده است. كثافت و آشغال و كيسه هاي پلاستيك همه جا را پوشانده است، منطقه به قدري آلوده است كه حتي تا چند كيلومتري آن هيچ گياهي نمي رويد. اين منطقه انسان را به ياد مناطقي مي اندازد كه در جنگ جهاني اول شيميايي شده بود.
در اوائل قرن گذشته اين منطقه به قدري در هياهوي توليد نفت غرق شده بود كه هر گوشه اي از آن نامي براي خود داشت. نفت خام بسياري كه از چشمه هاي آنجا به بيرون فوران كرده بود در آن هنگام هم به زمين فرو مي رفت و منطقه را آلوده مي كرد.
در اواخر قرن بيستم و هنگامي كه روسيه تزاري در حال فروپاشي بود، كارگران نفتي در باكو بارها دست به اعتصاب زدند و بر ضد شرايط كاري خود تظاهرات كردند يكي از سردمداران اين تظاهرات كارگري، گرجستاني جواني بود به نام «ژوزف دوكاش ويلي» كه بعداً به نام استالين معروف شد. در سال ۱۹۰۱ استالين كه آن موقع خودش را «كبا» به معني رام نشدني مي ناميد، در باتومي تظاهرات كارگران را بر ضد روتشيلد برنامه ريزي كرد و توسط پليس تزاري دستگير شد.
پس از فرار از اردوگاهي در سيبري، استالين زندگي مخفي را آغاز كرد و فعاليت هاي انقلابي خود را در باكو ادامه داد.
بعدها او در مورد اين دوران نوشت: «براي نخستين بار متوجه شدم چه احساسي انسان پيدا مي كند وقتي يك گروه معترض كارگري را رهبري كند. در باكو براي دومين بار به انقلاب كارگري كشانده شدم و از اين زمان بود كه به عنوان طلايه دار انقلاب عمل كردم.»
ديكتاتور بزرگ شوروي در قيام كارگري سال ۱۹۰۳ نيز شريك بود كه از باكو آغاز شد و سراسر روسيه را فراگرفت و به نخستين اعتصاب عمومي در روسيه منجر شد.
دو سال بعد در نخستين حركت انقلابي روسيه اين حركت انقلابي به از بين بردن تأسيسات نفتي باكو و فراري دادن سردمداران كمپاني نفتي منجر شد. چاه هاي نفت و تلمبه خانه ها به آتش كشيده شدند و اختلاف هاي قومي بين آذري ها و ارمني ها نيز فزوني يافت. در پايان همين سال دوسوم تلمبه خانه ها نابود شده بودند و تمام صادرات متوقف شده بود.
هنگام آغاز جنگ اول جهاني روسيه فقط ۹ درصد سهم جهاني نفت را در اختيار داشت. توليد نفت باكو به پايان خود رسيده بود.
جنگ جهاني اول كه نخستين جنگ با ابزارهاي صنعتي جديد بود به اين ماده حياتي بسيار وابسته بود و كنترل منابع نفتي مي توانست سرنوشت جنگ را رقم زند.
در پايان جنگ آلمان در جبهه غرب جنگ را باخته بود زيرا ماشين جنگي آن ديگر سوختي براي به حركت درآمدن نداشت در حالي كه يك سال پيش از آن موقعيت آلمان نسبتاً مناسب بود. انقلاب روسيه كه منجر به بركناري تزار نيكلاي دوم شد، به قرارداد صلح «برست» در ماه مارس انجاميد و رهبري انقلاب روسيه به سركردگي لنين براي مبارزه با باقيمانده نيروهاي تزاري سرزمين هاي تحت تصرف روسيه در بالكان، لهستان، فنلاند و اوكراين را به نيروهاي آلماني واگذار كرد.
ژنرال آلماني اريش فن لودندورف تقاضاهاي بيشتري داشت و خواستار نفت باكو نيز بود. در همين هنگام نيروهاي عثماني كه با آلمان ها هم پيمان بودند به چاه هاي نفتي تعرض كردند ولي آلمان ها به بلشويك ها قول دادند در صورت دريافت نفت از روسيه ترك ها را از آن منطقه عقب برانند.
لنين قبول كرد و استالين در تلگرافي به كمون باكو كه در اين ميان سردمداران نفتي غربي را بيرون انداخته بود و شهر را در كنترل داشت دستور داد كه نفت را به طرف غرب پمپاژ كنند ولي كمون باكو از اين دستور سرپيچي كرد.
در ماه هاي ژوئيه و اوت ترك ها شهر باكو را محاصره كردند و چندين حلقه چاه را به تصرف خود درآوردند. در اين هنگام از مرزهاي ايران نيروهاي زبده اي از سربازان انگليسي به طرف شمال حمله بردند و باكو را از محاصره در آوردند.
بدين ترتيب انگليسي ها در يك مرحله حساس جنگ برنامه هاي لودندورف را بر هم ريختند؛ درست در زماني كه او محتاج اين منابع نفتي بود.
هنگامي كه نيروهاي انگليسي در ماه سپتامبر ۱۹۱۸ باكو را در اختيار ترك ها گذاشتند ديگر براي آلمان هاي خسته بسيار دير شده بود و در يازدهم سپتامبر آلمان تسليم شد.
در همين رابطه لرد كرزن كه بعداً وزير خارجه بريتانيا شد، نوشت: «سوار بر امواجي از نفت نيروهاي متحد به پيروزي رسيدند.»
حتي در نتيجه جنگ دوم جهاني نيز نفت درياي مازندران تأثيرگذار بود.
هنگامي كه آدولف هيتلر عمليات معروف به «عمليات آبي» را در اوائل سال ۱۹۴۲ آغاز كرد و نيروهايش را به قفقاز فرستاد نيز نفت باكو و رسيدن به آن انگيزه اصلي اش از اين عمليات بود.
براي يك جنگ برق آسا و به حركت درآوردن ستون هاي سواره رزمي، هيتلر محتاج به اين مايع حياتي بود تا بتواند كمر روسيه را بشكند. ولي كوه هاي قفقاز و عمليات ارتش سرخ مانع پيشروي او شدند و به طنز مي توان گفت كه ماشين جنگي آلمان بنزين تمام كرد.
|
|
|