چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۲
شماره ۳۲۲۳- Nov. 12, 2003
انديشه
Front Page

دين پژوهشي تحليلي - ۲
گزاره هاي ديني
001096.jpg
محمد سعيدي مهر استاديار دانشگاه تربيت مدرس
دين پژوهي تحليلي به معناي خاص
معناي دومي كه ممكن است از «دين پژوهي تحليلي» اراده شود و در مقايسه با معناي نخست اخص است، با آنچه كه امروزه «فلسفه تحليلي» (يا احياناً، «فلسفه تحليل زباني» يا «فلسفه زباني») خوانده مي شود، پيوند محكمي دارد. از اين رو شايد بتوان در تعبيري توضيحي، دين  پژوهي تحليلي (به معناي اخص) را عبارت از رويكرد فيلسوفان تحليلي به دين دانست. فيلسوفان تحليلي، گستره وسيعي براي مسايل مورد تأملات فلسفي خويش قرار داده اند كه بخشي از آن، با دين و دعاوي آن مرتبط مي شود. اعمال روش ها و به كارگيري مباني و اصول فلسفه تحليلي در آن حوزه، كه عموماً به طرح مسايل نو پيدا يا (دست كم) روايت هاي جديد از مسايل كهن انجاميده است، رهيافت كم و بيش متمايزي را به دين شكل داده كه به رغم تشعب دروني، مرزهاي روشني را با رهيافت فيلسوفان غيرتحليلي ترسيم مي كند و همين رهيافت نوظهور است كه مي توان آن را «دين پژوهي» تحليلي ناميد. بنابراين، فهم روشن ماهيت و ويژگي هاي دين پژوهي تحليلي در گرو داشتن تصور روشني از ماهيت فلسفه تحليلي و تمايز آن از ديگر مكاتب فلسفي است؛ از اين رو، در ابتدا بايد به اين پرسش پاسخ گفت كه اساساً فلسفه تحليلي چيست؟
چيستي فلسفه تحليلي
بر پايه يك تقسيم بندي معروف، ولي نه چندان دقيق، فلسفه معاصر غرب به دو شاخه اصلي فلسفه تحليلي و فلسفه قاره اي يا اروپايي تقسيم مي شود. وجه غيردقيق بودن اين تقسيم بندي آن است كه بر حسب ظاهر آن، فلسفه تحليلي به فلسفه رايج در كشورهاي غربي غير اروپايي اختصاص مي يابد؛ حال آن كه بسياري از فيلسوفان بنام تحليلي، همچون گوتلوب فرگه، لودويگ ويتگنشتاين و رودلف كارنپ، اصليت اروپايي داشته اند و برخي از آنان، مانند فرگه، تا پايان عمر در اروپا زيستند. از سوي ديگر، شاخه هاي مهمي از فلسفه غيرتحليلي مانند پراگماتيسم در خارج اروپا، (به طور مثال در ايالات متحده آمريكا) در مقايسه با كشورهاي اروپايي، رواج بيشتري دارند. به هر تقدير، اگر مقصود از اين تقسيم بندي، افاده نوعي مرزبندي دقيق جغرافيايي باشد، فقط از سر تسامح مي توان با آن همراه شد؛ البته جاي ترديد نيست كه فلسفه تحليلي، امروزه در كشورهاي انگليسي زبان (مانند آمريكا، بريتانيا و استراليا) اقتدار و محبوبيت بيشتري دارد و در عوض، فلسفه هاي غيرتحليلي، به ويژه اگزيستانسياليسم، پديدارشناسي و ساختارگرايي در اروپا رايج است؛ از اين رو بهتر است كه در آغاز، از تقسيم فلسفه معاصر غرب به دو شاخه تحليلي و غيرتحليلي سخن بگوييم (بدون آن كه پاي مقولات جغرافيايي را به ميان آوريم). آيا تعريف واحدي از فلسفه تحليلي كه مورد اتفاق همگان يا اكثريت فيلسوفان باشد، وجود دارد؟ متأسفانه پاسخ به اين سؤال، منفي است و بدتر اين كه نه  تنها تعريف واحدي در دست نيست، بلكه در خصوص تعيين روش توضيح معناي واژه «فلسفه تحليلي» نيز اتفاق نظري وجود ندارد. واقعيت آن است كه به رغم ادبيات غني و گسترده اي كه امروزه درباره مسايل مختلف فلسفه تحليلي وجود دارد، درباره خود فلسفه تحليلي، به مثابه يك «كل»، بحث فراواني صورت نگرفته است. پي.ام.اس هكره كه خود از فيلسوفان تحليلي است، در اين باره مي نويسد: درباره نحوه تعريف فلسفه تحليلي توافق كمي وجود دارد...، جاي تعجب است كه در باب مقوله فلسفه تحليلي   به مثابه يك كل، در مقايسه با منشورات فراواني كه در خصوص جريان هاي تشكيل دهنده سيل خروشان اين نهضت فلسفي نوشته شده، مطالب بسيار اندكي نوشته شده است.
روش هاي گوناگون براي تعريف فلسفه تحليلي
از مجموع كوشش هاي محدودي كه براي تعريف فلسفه تحليلي ارائه شده است مي توان چند روش اصلي را از هم تمييز داد كه بررسي كامل آنها مجال گسترده اي را مي طلبد. در اينجا، فقط به اشاره اي گذرا، در حدي كه زمينه بحث اصلي درباره دين پژوهي تحليلي به معناي خاص را مهيا سازد، بسنده مي كنم:
۱- ارائه تعريف تحليلي: نخستين و طبيعي ترين راهي كه براي تعريف فلسفه تحليلي به نظر مي رسد، آن است كه تعريفي تحليلي از آن ارائه كنيم. بدين معنا كه يك يا چند مفهوم را بيابيم كه بيانگر شرايط لازم و كافي معرف ما، يعني فلسفه تحليلي باشد. پيتر هگر، از جمله كساني است كه كوشيده تا از اين طريق به تعريف فلسفه تحليلي دست يازد. وي در مقاله اي با عنوان «فلسفه تحليلي چيست؟ از كجا آمده و به كجا مي رود؟»، به ناكامي خود در پيمودن اين راه اعتراف كرد. در مقاله اخير، او هفت مفهوم ذيل را بررسي مي كند: تحليل ضد روان شناسي گروي در منطق، تحليل منطقي، تبيين فلسفي انديشه از طريق تبيين فلسفي زبان، چرخش زباني، تقدم و اولويت فلسفه زبان، رد مابعدالطبيعه. او در هر مورد نشان مي دهد كه مفهوم مورد بحث، صلاحيت لازم را براي تعريف فلسفه تحليلي ندارد. مي توان محور مشترك ايرادهاي هكر را در خصوص مفاهيم ياد شده چنين بيان كرد كه تعريف فلسفه تحليلي با استفاده از اين مفاهيم، يا فاقد شرايط جامعيت است (بدين معنا كه شامل فلسفه برخي فيلسوفاني كه به طور مسلماً فيلسوف تحليلي به شمار مي آيند، نمي شود) يا آن كه شرط مانعيت را ندارد (فلسفه فيلسوفان غيرتحليلي نيز مي شود). در پايان، هكر نتيجه مي گيرد: هيچ تركيبي از اين مفاهيم، كه چه بسا در آغاز، كانديداي خوبي براي تعريف فلسفه به نظر مي آيند نمي تواند ارائه كننده مجموعه اي از شرايط باشد كه به تنهايي شرط لازم، و مجتمعاً شرط كافي فلسفه تحليلي را به دست دهد. گويا هرچند بر امتناع كلي اين راه در تعريف فلسفه تحليلي، دليلي اقامه نشده است، بي ترديد راهي دشوار و پيچيده است، زيرا اگر از مفاهيمي كه عموميت و كليت فراواني دارند، بهره گيريم، بي درنگ با مشكل «مانع نبودن» تعريف و ورود فلسفه هاي غيرتحليلي در تعريف مواجه مي شويم. از سوي ديگر، هر گونه كوششي براي خاص كردن مفاهيم كلي تر، ما را با اين مشكل روبه رو مي سازد كه برخي جريان هاي داخلي فلسفه تحليلي از تعريف خارج مي شوند و در نتيجه، تعريف ما فاقد شرط «جامعيت» خواهد شد.
۲- تعريف استعاره اي: راه ديگري كه گروهي از فيلسوفان تحليلي برگزيده اند، ارائه تعاريف استعاره اي است. در اين روش، كوشش مي شود كه با بهره گيري از تعابير مجازي و استعاره اي، ماهيت، جايگاه و اهداف فلسفه تحليلي روشن شود. براي مثال، گيلبرت رايل، از فيلسوفان تحليلي آكسفورد، از تعبير جغرافيايي مفهومي يا بازنمايي مفهومي استفاده كرده است. اساس اين تعريف، تشبيه فلسفه به نقشه يا چارتي است كه به صورت انتزاعي، روابط ميان مفاهيم را باز مي نمايد. تعبير ويتگنشتاين متأخر نيز كه فلسفه را نوعي «درمانگري» مي خواند، در همين گروه جاي مي گيرد. استراوسن نيز كه خود از فيلسوفان تحليلي نام آور است، تصويري استعاره اي از فلسفه به دست مي دهد كه بر اساس تشبيه فلسفه به دستور زبان شكل مي گيرد. همان گونه كه دستور زبان، بيانگر قواعد مورد اتفاق اهل زبان درباره به كارگيري واژگان است، فلسفه(تحليلي) نيز متكفل ارائه نظام مند يا سيستماتيك قواعد ناظر به استفاده درست از تجهيزات مفهومي ماست؛ البته استراوسن بر اين نكته تأكيد مي كند: همان گونه كه داشتن مهارت عملي در به كارگيري گرامر زبان طبيعي، بدون اطلاع از نظريه هاي مربوط به نحو آن زبان ممكن است ، مي توان بدون داشتن نظريه منقح درباره قواعد مربوط به ساختار مفهومي انديشه، از اين قواعد استفاده كرد(و اين كاري است كه عموم مردم انجام مي دهند). درديدگاه استراوسن، مشغله فيلسوف، شبيه مشغله عالم نحوي است. وظيفه فلسفه ارائه تغيير نظام مند از ساختار مفهومي عامي است كه در كاربرد روزمره، عموم مردم به شكلي ماهرانه از آن استفاده مي كنند.
روش هاي استعاره اي در تعريف فلسفه تحليلي، هر چند از برخي جوانب روشنگرند، مرزبندي كاملاً دقيقي ميان فلسفه هاي تحليلي و فلسفه هاي غيرتحليلي ترسيم نمي كنند. اصرار بر حفظ عناصر استعاره اي در اين تعاريف، ممكن است ذهن را به سمت برخي از ويژگي هاي مشبه به كه ادعاي وجود آن در مشبه را نداريم، سوق دهد(و از همين رو است كه گفته اند: تمثيل و تشبيه از يك جهت، ذهن را به مقصود نزديك مي كند و از جهات ديگري، آن را دور مي سازد). از سوي ديگر، هر گونه كوششي براي عدم لحاظ عناصر استعاره اي، ما را با ابهام هايي روبه رو مي سازد. براي مثال، در استعاره رايل، با كنار گذاشتن عناصر استعاره اي، صرفاً فلسفه را به مثابه باز نمودن انتزاعي از نسبت هاي خاص ميان مفاهيم معين براي دستيابي به هدف خاصي در نظرخواهيم گرفت؛ اما اين كه در اين جا دقيقاً با چه مفاهيم، چه نسبت ها و چه هدفي مواجهيم، مشخص نيست.
۳- استفاده از نظريه  شباهت خانوادگي ويتگنشتاين: گاه ادعا شده است كه با نظر به ناكامي كوشش هاي انجام شده جهت ارائه تعريف تحليلي از فلسفه تحليلي، يگانه راه پيش روي ما آن است كه مفهوم «فلسفه تحليلي» را از مفاهيمي بدانيم كه بر اساس نوعي شباهت خانوادگي ميان مكاتب فلسفي گوناگون، به كار گرفته مي شود. بر اين اساس، مفهوم فلسفه تحليلي نيز همچون مفهوم بازي است از آن جهت كه نمي توان به مجموعه اي از شرايط لازم و كافي براي كاربرد آن دست يافت؛ بلكه صرفاً با شبكه اي از شباهت ها ميان نحله هاي مختلف فلسفي روبه رو هستيم و همين امر، اطلاق «تحليلي» را بر آن موجه مي سازد.
هرچند اين روش، از پيچيدگي ها و دشواري هاي ارائه تعريف به دور است، مشكلات خاص خود را دارد. برخي از اين مشكلات از ابهام هاي موجود در نظريه شباهت خانوادگي ويتگنشتاين سرچشمه مي گيرد؛ ازجمله آنكه هيچ معياري براي جداسازي شباهت هاي ذيربط (شباهت هاي خانوادگي) از ساير شباهت ها ارائه نمي شود. از اين رو، چه بسا شخصي شبكه شباهت هاي ذيربط خانواده فلسفه تحليلي را چنان گسترده در نظر بگيرد كه حتي فيلسوفان يونان باستان، همچون سقراط و ارسطو نيز در آن جاي گيرند.
از سوي ديگر، به نظر مي آيد كه نظريه شباهت خانوادگي، اگر با توفيق همراه باشد، حداكثر درباره مفاهيمي به كار مي آيد كه در عرف عام و به صورت گستره، به كار مي روند، نه درباره مفهومي اصطلاحي،(مانند مفهوم فلسفه تحليلي) كه در حوزه خاصي از دانش  وضع شده است و افراد محدودي آن را به كار مي برند.
ادامه دارد

رويدادهاي انديشه
001100.jpg

همايش بزرگداشت ملك الشعراي بهار در بهمن ماه
علاقمندان براي شركت در همايش «بزرگداشت ملك الشعراي بهار» مي توانند تا پايان بهمن ماه سال جاري مقالات خود را به دبيرخانه اين همايش ارسال كنند.
به گزارش ايلنا، از موسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني دانشگاه تهران، «شرح احوال، آثار و افكار بهار»،  «بهار و ميراث ادبي»، «بهار و ادبيات معاصر»، «شعر بهار»، «بهار و معاصران»، «نوآوري ها» و «بهار و هويت ملي» محورهاي تعيين شده مقالات همايش بزرگداشت ملك الشعراي بهار هستند. براساس اين فراخوان، مقالات بايد بر روي كاغذ A4، حداكثر در ۱۲ صفحه و تنها بر يك روي كاغذ تنظيم شود. همچنين خلاصه مقاله در يك صفحه جداگانه تنظيم شود و مشخصات و نشاني نويسنده مقاله نيز در آن ذكر شود.
موسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني دانشگاه تهران از ارسال كنندگان مقالات خواسته است براي تايپ مقاله از نرم افزار زرنگار استفاده كنند و فهرست مراجع و ماخذ مقاله را با همان شماره ترتيبي كه در متن ذكر شده، در صفحه آخر درج نمايند.
اين فراخوان تاكيد كرده است، ديسكت حاوي مقاله و خلاصه آن همراه متن ارسال شود و مقالاتي كه از سوي دبيرخانه دريافت مي شوند غيرقابل استرداد است.
همايش بزرگداشت ملك الشعراي بهاراز سوي مؤسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني در ارديبهشت ماه سال ۱۳۸۳ در دانشگاه تهران برگزار مي شود.
همايش سراسري بررسي تطبيقي تاريخ تمدن اسلام و ايران
همايش سراسري «بررسي تطبيقي تاريخ تمدن اسلام و ايران» از ۲۶ تا ۲۷ آذر ماه سال جاري در بندر عباس برگزار مي شود.
به گزارش ايسنا، در اين همايش دو روزه، دكتر حميد احمدي در زمينه جايگاه «اسلاميت و ايرانيت در هويت ملي» دكتر احمد گل محمدي در زمينه جايگاه «چالش هاي هويت ملي در دنياي معاصر»، دكتر حسين مفتخري در زمينه «بررسي علل رويكرد ايرانيان به اسلام » ، دكتر رسول خيرانديش در زمينه «ديوانسالاري ايرانيان»، دكتر نورالله قيصري در زمينه «مسأله هويت ملي در ايران»، دكتر بايماتف از جمهوري تاجيكستان در زمينه «برخورد فرهنگ در عصر مغولان»، دكتر موسوي در زمينه «راز گرايش ايران به اسلام» و دكتر احمد موثقي در زمينه «جنبش هاي اسلامي در ايران معاصر» به ارائه مقاله و سخنراني خواهند پرداخت.
در بخش جنبي اين همايش نيز برپايي نمايشگاه آثار هنري و همچنين بازديد شركت كنندگان از معبد هندوها در بندرعباس، قلعه پرتغالي ها در جزيره هرمز و مسجد تاريخي «گله داري» در نظر گرفته  شده است.

رساله
گروه هاي طرفدار اسرائيل در آمريكا و حمايت آمريكا از اسرائيل
001098.jpg

اهم قابليت هاي  گروه هاي طرفدار اسرائيل در آمريكا در اثرگذاري بر تصميم سازان سياست خارجي آمريكا عبارتند از:
۱- مشاركت مالي گروه هاي طرفدار اسرائيل در انتخابات
اين كه گروه هاي طرفدار اسرائيل به طور مؤثر و بسيار چشم گيرتري از گروه هاي طرفدار اعراب و مسلمانان در انتخابات مشاركت مالي دارند و با توجه به اين كه كمكهاي مالي در انتخابات مجدد نامزدها اثر مستقيم دارد و با توجه به اين كه كمك كننده ها در مقابل مشاركتشان انتظار حمايت از منافعشان را از جانب انتخاب شده دارند ، مي توان به اين نتيجه دست يافت كه گروه هاي طرفدار اسرائيل از قابليت مؤثري در تاثيرگذاري خصوصا بر نمايندگان كنگره برخوردارند.
۲- اهميت راي يهوديان در آمريكا در انتخابات رياست جمهوري
با توجه به اين كه يهوديان آمريكا بيشتر در ايالت هايي هستند كه سهميه بيشتري در هيات انتخاب كننده رياست جمهوري دارند و با توجه به نظام خاص انتخاب رياست جمهوري در آمريكا، راي يهوديان براي احزاب و نامزدهاي رياست جمهوري مهم مي باشد.
۳- حذف رقبا
از مهم ترين روشهاي گروه هاي طرفدار اسرائيل، تلاش براي ايجاد يك جامعه تك صدايي به نفع اسرائيل است. از اين طريق، صداي مؤثري بر خلاف آنها نيست كه شنيده شود، چه برسد به اين كه مورد توجه قرار بگيرد. در اين راه افكار عمومي آمريكا بستر لازم را فراهم آورده اند.
۴- نفوذ در مراكز تصميم سازي
و نهايتا اين كه گروه هاي طرفدار اسرائيل از طريق حضور مستقيم و نفوذ در مراكز تصميم گيري، سعي در جهت دهي به تصميمات مي كنند.
نتيجه اي كه به دست آمد اين بود كه گروه هاي طرفدار اسرائيل از قابليت هاي بسيار قابل توجهي در اثرگذاري بر تصميم سازي سياست خارجي آمريكا برخوردار مي باشند و علت اصلي حمايت آمريكا از اسرائيل همين تاثيرگذاري مي باشد. به كلام ديگر نتيجه گرفته شد كه گروه هاي طرفدار اسرائيل شكل دهنده اصلي رفتار آمريكا در مقابل اسرائيل و موضوعات مربوط به اسرائيل مي باشد.
اين نتيجه گيري به لحاظ عملي داراي تبعات خاص خود مي باشد. اين كه سياست خاورميانه اي آمريكا تابعي از اعمال نفوذ و فشار گروه هاي طرفدار اسرائيل در آمريكاست، ما را به اين نتيجه مي رساند كه نه تنها اين گروه ها اجازه نخواهند داد كه آمريكا اقدامي بر خلاف منافع حياتي اسرائيل بكند، بلكه سياست آمريكا را در جهتي سوق مي دهند كه مانع ديگر كشورها نيز بشود.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   انديشه  |   جهان  |   سياست  |   فرهنگ   |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |