جامعه ايراني اعم از نخبگان يا مردم عادي هر كدام به نوعي با جهاني شدن يا جهاني سازي برخورد كرده و نيك مي دانند كه نبايد اين پديده را ناديده بگيرند. گروهي از نخبگان از جمله برخي اقتصاددانان و مسئولان ايراني مي گويند بايد با «جهاني سازي» كه يك تفكر غربي به ويژه آمريكايي است مقابله شود و در مقابل جهاني شدن را كه مي تواند تحت كنترل و اختيار باشد پذيرفت و براي آن سرمايه گذاري كرد. گروهي ديگر كه عمدتاً از اقتصاددانان جوان هستند نيز معتقدند جهاني شدن با جهاني سازي تفاوت ندارد و اما جهاني شدن يا جهاني سازي چه ويژگي هايي دارد؟ ديدگاه ها در اين باره يكسان نيست. چندي پيش محسن قانع بصيري در مركز مطالعات استراتژيك درباره جهاني شدن سخنراني كرد كه درآن، جهاني شدن همچون نتيجه پروسه تاريخي يك تجارت جهاني شونده تلقي مي شود؛ تلقي اي از جهاني شدن كه البته با انتقاداتي مواجه است. سخنران در پايان به برخي پرسش هاي شركت كنندگان در اين سخنراني پاسخ گفته است كه در نشريه اين مركز درج شده است. عين پرسش ها و پاسخ هاي انجام شده را در زير آورده ايم:
* از شما چند مقاله درباره جهاني شدن در منابع مختلف درج شده است، با توجه به تمامي آن مباحث، فكر مي كنيد، جهاني شدن داراي چه پيشينه اي است؟
- سابقه جهاني شدن به زماني مي رسد كه اولين جاده بزرگ ارتباطي و مبادلاتي ميان شرق و غرب كشيده شد و آن جاده ابريشم بود. پس از آن، با كشف تنگه ماژلان و سفر كريستف كلمب اين روند ادامه يافت و سرانجام اولين سفر به دور دنيا انجام شد. طي اين دوره كه بايد آن را اولين دوره جهاني شدن ناميد، زمين بيكران به زمين مدور و محدود تبديل گرديد. به عبارت بهتر با اين سفر بود كه براي اولين بار جهان با رويدادي جديد روبه رو گرديد. رويدادي كه طي آن بشر توانست در طول مداري به دور كره زمين با فاصله زماني نسبتاً زياد با اخبار جهان آشنا شود و عجايب ملل ديگر را نظاره كرده و اخبار آن را به مناطق ديگر جهان انتقال دهد. تاجران، دريانوردان و كاروان سالاران، نيروهاي اصلي ايجاد اين فضاي جهاني بودند.
با اين حال يك چيز كم بود و آن توان تنظيم صورت هاي مختلف ارتباطي و مبادلاتي ميان حوزه هاي مختلف اين چرخه به ظاهر مسدود بود. در حقيقت اين انقلاب صنعتي بود كه توانست مفهوم كشف منابع شناخته شده براي غارت فيزيكي را به مفهوم كشف منابع براي مبادله تبديل كند. تا پيش از عصر استعمار رويداد جهاني شدن به قدرت هايي محدود مي گرديد كه تنها كارشان غارت فيزيكي منابع كشورهايي بود كه در تيررس آنها قرار مي گرفتند. ايران يكي از همان كشورها بود كه مدام در معرض اين حملات از شرق خود قرار مي گرفت.
در مرحله بعد با ظهور انقلاب صنعتي، آنچه كه براي قدرت هايي كه صنعت را خلق كرده بودند مهم بود، دو مقوله بهم پيوسته مواد خام براي كارخانجاتشان و بازار براي محصولاتشان بود. بنابراين از يك سو مبادله مواد خام با كالا مي توانست نوعي جريان زايش تقاضا براي آنها فراهم سازد و از سوي ديگر تحت تأثير جريان بطئي نوزايي در اولين مراحل بعد از انقلاب صنعتي، هر كشور صاحب صنعت مي كوشيد حوزه هاي جغرافيايي بيشتري (به ويژه آن حوزه هايي كه صاحب مواد خام شناخته شده مورد نياز آنها بودند) را تصاحب كند. اين چنين بود كه عصر استعمار پديد آمد. دو جنگ اول و دوم جهاني نيز محصول همين رقابت ها بود. به عبارت بهتر جهان در آن زمان داراي دو مكانيسم زايش تقاضا بود، يكي بر اساس توليد و تنوع كالايي كه ميان كشورهاي صنعتي رواج داشت و ديگري بر اساس مواد خام كه محور اصلي توليد نيروي تقاضا در جهان سوم بود. جهاني كه جز مبادله مواد خام با كالا، نيروي ديگري براي زايش تقاضا نداشت.
مرحله دوم جريان جهاني شدن در حقيقت مرحله درون زا براي كنترل و افزايش تقاضا در درون كشورهاي صنعتي بود. مرحله اي كه توانست زمينه ساز تحولي اساسي در تكنولوژي و شتاب در نوآوري توسط آن گردد. «كينز» در فاصله جنگ اول و دوم نظريه پول- اشتغال و بهره خود را ارايه كرد. بر اساس اين نظريه مي توان با فاكتورهاي اقتصادي، جلوي جريان افولي تقاضا و تقدير تناوب بحران- رونق را در جريان تحولات اقتصادي گرفت. مهم ترين كشوري كه توانست اقتصاد كينز را به طور كامل در خود پياده كند آمريكا بود. آمريكا كه از وحدت ده ها كشور تشكيل شده بود مي توانست بازاري قوي از طريق مكانيسم هاي متقابل عرضه و تقاضا پديد آورد. نيروي ثروت مي توانست ميان دو سطح پس انداز و تقاضاي خريد قرار گرفته و يك جريان درون جوش را در خود تدارك كند. بر اساس گفته كينز عصر سلحشوران سياستمدار به پايان رسيد و عصر زيركان اقتصاددان آغاز گرديد.
جريان جهاني شدن در اين مرحله با طرح هايي چون طرح مارشال آغاز گرديد. بر اساس اين طرح براي اولين بار موضوع تقاضا (حداقل ميان كشورهاي صنعتي) ماهيت صرفاً سياسي خود را از دست داد و ماهيتي رقابتي- اقتصادي به خود گرفت. همين زمينه بود كه توانست نيروي نوآوري درون صنعتي را بيدار كرده و شتابي حيرت انگيز به توسعه تكنولوژي دهد. عصر سوم جهاني شدن نيز با همين شاخص، يعني نيروي زايش تقاضا از طريق نوآوري مدام به وسيله تكنولوژي آشكار شد، جريان نوآوري در تكنولوژي قادر گرديد مدام تقاضاهاي جديد بيافريند، سهم مواد خام را در ارزش تمام شده كالا كاهش دهد و در كشورهاي با توسعه كند به تدريج دو اصل مهم مبادله را كه اقتصاد سياسي مواد خامي در دوران پيش مخفي كرده بود آشكار سازد.
در حقيقت آشكارسازي همين دو اصل بود كه دوره سوم جهاني شدن را پديد آورد. دوره اي كه ديگر يك سيستم با شتاب توسعه بالا نمي توانست بدون توجه به سيستم هاي اطراف خود چنين شتابي را استمرار بخشد. چرا كه در اين شرايط مبادله كه مهم ترين ركن تحرك در اقتصاد سياسي و فرهنگ توسعه است از دست مي رفت.
* آيا مي توانيد درباره اين دو اصل توضيح بيشتري بدهيد؟ اما پيش از آن، اين نكته هم از سخنان شما اين طور برداشت مي شود كه علت اهميت تكنولوژي اطلاعات در همين نو شدن مدام و توان زايش تقاضاهاي جديد است. آيا چنين است؟
- نكته اخيري كه فرموديد بايد بگويم برداشت بسيار درستي است. اما در مورد دو اصلي كه متذكر شدم. اصل اول مي گويد؛ هيچ تاجر زرنگي به دنبال مشتري فقير نمي رود. طبيعي است تاجر زرنگ به دنبال آن نيرويي مي رود كه واقعاً توانايي ايجاد تقاضا در خود را دارد. در دوره اول و دوم كشورهاي ضعيف، هيچ چاره اي نداشتند مگر آنكه تقاضاي مؤثر خود را متكي به فروش مواد خام كنند. اما در دوره سوم با توسعه تكنولوژي و كاهش ارزش مواد خام در كل ارزش يك فعاليت صنعتي (و در مقابل افزايش ارزش علم و تكنولوژي) ديگر مواد خام قادر به ايجاد كشش هاي لازم در تقاضا نبودند. ضمن آن كه استفاده از اين روش كهنه شده، در جهان سوم دولت هاي غول آسا با توليدي با بهره وري و كيفيت اندك پديد آورده بود. بنابراين اصل، شرايط بايد به گونه اي تنظيم مي شد تا نيرويي غير از نيروي مواد خام بتواند در ايجاد تقاضا نقش بازي كند. در حقيقت با توجه به اين اصل، نيروي جديد همان نيروي توليدي بود كه مي توانست به جرياني از درون زايي تقاضا استمرار بخشد و اين همان نكته اي بود كه در اصل بعدي خود را آشكار كرد.
بر اساس اصل دوم؛ اختلاف تكنولوژيك نمي تواند از حدي كه آن را حد مبادله مي ناميم افزايش يابد. در غير اين صورت مبادله كه شرط حيات تمامي سيستم هاست قطع مي شود. كشوري كه فاقد جاده است، ناتوان در مصرف اتومبيل است، حتي اگر قدرت خريد آن را داشته باشد.
با توجه به اين دو اصل مي توان چنين نتيجه گرفت كه تنها در دوره سوم بود كه جرياني از انتقال سرمايه و تكنولوژي از سوي «كشورهاي با توسعه شتابان» به سوي «كشورهاي با توسعه كند» آغاز گرديد. همين جريان بود كه اصطلاح جهاني شدن را با خود يدك مي كشيد. با اين جريان، جهاني شدن به معني ايجاد شرايطي بود كه طي آن بايد مبادله مواد خام با كالا به مبادله مهم كالا- كالا تبديل شود. عبارت بهتر شايد اين باشد كه بگوييم؛ دوره رقابت براي حوزه هاي جغرافيايي به پايان رسيده بود و رقابت به قلمرو ارزش هاي افزوده و قدرت زايش تقاضا و بازار كشانده مي شود.
بدين ترتيب سيلي از دانش و تكنولوژي از سوي كشورهايي كه توان زايش مدام نوآوري داشتند، به سوي كشورهايي كه ميراث زندگي با مواد خام، مجموعه نظام توليدي آنها را كرخ و ناتوان از ارايه بهره وري و كيفيت كرده بودند، آغاز شد و مي شود.
* تأثيرات مجموعه رويدادهايي كه فرموديد بر روي روابط سه قدرت سياسي، اقتصادي و فرهنگي را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
- بر اساس همين جريان است كه مي توان بنيادهاي اصلي و مهم جهاني شدن را به شرح زير طبقه بندي كرد:
در صحنه سياسي و اقتصادي موضوع مهم معكوس كردن ساختار واژگون اقتصاد سياسي جهان سوم بود. ميراث اقتصاد سياسي متكي به مواد خامي كه دولت ها انحصار آن را به دست داشتند، وحدت در قدرت سياسي و اقتصادي در نهاد حكومتي- دولتي بود. اين وحدت مشابهت هاي ساختاري زيادي ميان اقتصاد كشورهاي به ظاهر سوسياليستي بلوك شوروي با اين كشورها به وجود آورده بود (اصولاً اقتصاد سياسي كمونيستي همين وحدت را پديد آورد). اين جريان نه تنها دولت هايي غول آسا پديد آورد، بلكه جريان معكوس زايايي قدرت اقتصادي از پايين ترين هرم سياسي قدرت (يعني سازمان هاي كار) و حركت آن به سوي رأس هرم قدرت سياسي از طريق بازخورد مهم امنيت ماليات را واژگون كرد. واقعيت آن است كه دولت هايي كه ثروت گاه حيرت بار خود را كه از فروش مواد خام به دست مي آوردند، به سهولت قادر بودند روند واژگونه ريزش قدرت از رأس هرم به پايين را به نمايش گذارند.
دكترين سياسي در دوره اول نظام مبادلاتي (همان دوره دوم جهاني شدن)، مفهوم امنيت فوق الذكر را كاملاً متكي به حوزه هاي جغرافيايي داراي مواد خام ارزشمند كرد. اما به دليل سقوط ارزش مواد خام در برابر دانش و تكنولوژي وضع به شدت دگرگون شد. بر اين اساس امنيت مقوله اي درون زا و تابعي از رقابت آزاد، رعايت حقوق بشر، حذف حقوق ويژه اي كه تكنوبوروكراسي براي خود تدارك ديده بود تعريف مي شد. به عبارت بهتر امنيت سياسي و متمركز به امنيت اقتصادي و لايه اي تبديل شد.
* به نظر مي رسد در خاورميانه جرياني ديگر حاكم بود؟
- البته بايد توجه داشت كه در اين شرايط تنها نفت بود كه از اين قاعده پيروي نمي كرد. شايد به دليل همين دوگانگي ميان دكترين جديد امنيتي با دكترين كهنه امنيتي كه در خاورميانه دنبال مي شد بود كه تمامي بحران دنيا در منطقه خاورميانه متمركز گرديد. رويدادي كه شكل ديگر و خطرناك جهاني شدن را هم كه حاصل آشكار شدن اختلاف توسعه دو سيستم مذكور بود به وجود آورد و آن شبكه هاي تروريستي بود.
به هر صورت اقتصاد سياسي جهان به گونه اي شده است كه هيچ كشوري نمي تواند بدون اصلاح سازمان هاي كار خود و به ويژه توجه به بهره وري و كيفيت، جرياني از جذب سرمايه و تكولوژي را پديد آورد و اين بدان معني است كه جهاني شدن حاصل تأثير يك ميدان با توسعه شتابنده بر روي يك ميدان با توسعه كند است. بنابر اين هرچه در روند كاهش اين اختلاف اهمال شود، امكان ورود آن كشور به حوزه مبادلات كالايي محدودتر مي شود و به اصطلاح حوزه ضعيف به قلمروهايي كشانده مي شود كه مدام از قدرت اراده اش براي تنظيم جريان توسعه براي خود كاسته مي شود. بنابر اين لازم است جهاني شدن را همراه با روندهايي از برون گيري (جذب سرمايه و تكنولوژي) و درون زايي (اصلاح بهره وري و كيفيت) دنبال كرد.
از مهم ترين بازتاب هاي روندهاي دوگانه فوق مي توان به همان جريان سالم سازي روند واژگونه اقتصاد سياسي و جداسازي قدرت سياسي از اقتصادي از طريق تنظيم بازخورد امنيت- ماليات ميان اين دو اشاره كرد. طي اين جريان موضوع بسيار مهم تعديل قوانيني كه محصول دوره واژگوني اند مطرح مي شود.
* يكي از مباحث مهم در جريان جهاني شدن به آينده فرهنگ هاي منطقه اي مربوط مي شود. برخي را عقيده برآن است كه تمامي فرهنگ ها سرانجام بدون يك فرهنگ ريزش مي كنند. آيا مي توان چنين آينده اي را در مقابل ترسيم كرد؟
- يكي ديگر از موضوعات مهمي كه در جريان جهاني شدن مطرح مي شود، موضوع مهم فرهنگ هاي منطقه اي است. اقتصاد سياسي واژگون مبتني بر مصرف كالا و خدمات مدرن در مقابل مبادله مواد خام، جنس خاصي از فرهنگ را به وجود آورد كه آن را فرهنگ شبه مدرن مي ناميم. مي دانيد كه در فرهنگ شبه مدرن حضور خلاق فرد تبديل به حضوري منفعل مي شود. به عبارت ديگر در حالي كه ساختارهاي ظاهري زندگي مردم مدرن مي شود، عناصر اصلي ذهني لازم براي تبديل ابژه ها به سوژه هاي عقلايي پديد نمي آيند. بسياري از ابژه ها كماكان به صورت سوژه هاي سنتي- اخلاقي ظهور مي كنند. به همين دليل انساني ايراني اسير شبه مدرنيته در تقابل با ماشين، اين ابژه را به سوژه اي تراژيك تبديل مي كند. نگاه كنيد او چگونه در هنگام تصادف دو يا چند اتومبيل، توجهش آن چنان جلب مي شود كه راه بند مي آيد. در مقابل ببينيد در هنگام تصاحب يك اتومبيل اولين كاري كه مي كند قرباني كردن است. اين قرباني خود نمادي از سوژه اي است كه به شدت تراژيك و اخلاقي شده است و در عين حال در چنبره تقديري غيرقابل نفوذ گرفتار آمده است. به راستي در چنين حالي چگونه مي توان يك ميدان درون زاي فرهنگ به وجود آورد؟ جريان جهاني شدن هميشه با «فرهنگ» به صورت يك نيروي متغير هويت زا نگاه مي كند. به عبارت بهتر مدل اصلي و مهم براي توسعه از ديدگاه جهاني شدن، معطوف به اين اصل مهم است كه توسعه ذاتاً تكثرزاست. ضمن آنكه مدام بر توان ارتباطي اين جريان هاي درون زا مي افزايد. پس آن دسته از كشورهايي مي توانند در جريان جهاني شدن قرار گيرند كه بتوانند، ضمن تحقق جرياني از درون زايي مولد كه خود حوزه اي مستقل و هويت زا از نقطه نظر فرهنگي مي آفريند، توان ارتباط و مبادله بالايي را با محيط هاي ديگر از خود بروز دهند. به عبارت ديگر جريان توسعه از نقطه نظر فرهنگي در روند جهاني شدن جرياني است از زايش هويتي زايا و مستقل با توان ارتباط و مبادله اي رو به توسعه بيشتر و تكثرزايي گسترده تر.