چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۲۳- Nov. 12, 2003
پيوند نظريه هاي ادبي دهه شصت و هشتاد
دنياي وهم انگيز سايه ها
001104.jpg
رسول آباديان
هيچ شكي نيست كه ادبيات خلاقه پيشرو، بيشتر از هر چيز ديگري به منتقد پيشرو نياز دارد. كم نبوده اند آثاري كه در زمانه خود به بي مهري و بي توجهي و حتي ناديده گرفته شدن گرفتار بوده اند و منتقدي آگاه و مسلط به دادشان رسيده و از گوشه انزوا بيرون كشيده و به جهان معرفي كرده است. شايد در اينجا لازم نباشد كه نقش آفريني به هنگام منتقدان و متفكراني چون ژان پل سارتر در كشف اثري سترگ و مهجور در زمانه خود يعني «خشم و هياهو» نوشته ويليام فاكنر باز هم تكرار شود، اما گمان مي رود كه نجات يك اثر درك نشده و معرفي آن دست كمي از خلق آن اثر نداشته باشد. متفكري در جايي گفته است كه منتقد وجدان بيدار هنر است. يعني عرصه هنر بخصوص ادبيات هرگز نمي تواند بدون منتقداني حرفه اي به حيات خود ادامه دهد. در دنياي پر رمز و راز ادبيات آن كس ماندگار شده كه خطر برداشتن نخستين گام در نوآوري را به جان خريده است. فقط كافي است نيم نگاهي به آثار نيما و محيط پيرامون او در زمانه خودش بيندازيم تا متوجه شويم آن مرد بزرگ از دست ناقدان نابكار چه مي كشيده است. اگر بنا بود نيما كار و باري كه به آن اعتقاد داشت را رها كند و به پوزخندهاي از سر جهالت و عقب ماندگي توجه كند، شعر معاصر ما حالا در همان جايي ايستاده بود كه چهل سال پيش. هركشور و ملتي به جهش در نوآوري و كشف دنياهاي گونا گون و پيشنهادهاي تازه در وادي ادبيات نيازمند است. اگر نگاهي از سر تفنن به سرگذشت نويسندگان بسياري از كشورهاي مختلف داشته باشيم درخواهيم يافت كه حتي در بين كشورهاي مدعي ادبيات مدرن هم گاه به گاه نويسندگاني مهجور و مظلوم مي مانند و فقط با تكيه بر نگاه تيزبين يك منتقد رخصت بروز مي يابند. برخورد روزنامه مشهور لوموند با اثري مانند «پاك كن ها» اثر «آلن رب گري يه» مثالي است كه بارها و بارها تكرار شده. لوموند به عنوان تفكر حاكم بر مطبوعات و ادبيات زمان گري يه درباره اين اثر تقريباً اين گونه مي  نويسد: «آن قصه فرانسوي كه كشورهاي ديگر بهتر از ما بفهمندش و تفسيرش كنند، ديگر فرانسوي نيست و نمي توانيم چنين اثري را بپسنديم.» نظر منتقد لوموند را به عنوان كسي كه خود را مدعي شناخت ادبيات مي داند، داشته باشيد تا جو حاكم بر زمانه اين نويسنده را بهتر درك كنيد. حالا تصور كنيد كه منتقدي مانند «موريس  نوري ست» نبود تا خوانندگان فرانسوي را از رمز و راز نوآوري ها و تكنيك بديع پاك كن ها آگاه كند. به گمان شما بر سر نويسنده و اثري كه حالا ديگر جهاني شده، چه مي آمد؟ مي گويند در كشور فرانسه تعداد زيادي از مردم مخاطب ادبيات هستند. پس چه رازي در ميان بوده كه اين اثر طي هشت سال فقط چهار هزار نسخه فروش داشته باشد. به هر حال سؤال اين است كه ضعف نبود افرادي چون «نوري ست» در زمانه خودش، حالا كاملاً  مرتفع شده است؟ آيا امروزه نويسنده اي در فرانسه نيست كه با اثري كشف نشده پا را از حريم دنياي رب گري يه،  ميشل بوتور، ناتالي ساروت، كلود سيمون يا ... فراتر گذاشته باشد. كشورهاي صاحب ادبيات، تاكنون از نبود منتقد كارآگاه حرفه اي محروم بوده اند و اگر كساني به ناگاه ظهور كرده و به طور اتفاقي ارزش هاي نهفته يك اثر را كشف و به ديگران ارائه داده اند، فقط و فقط نامشان با نام يك نويسنده گره خورده و نقدهاي بعدي بر آثار ديگران طفيلي همان نگاه اصلي بوده است.
اين همه را گفتم كه بگويم ادبيات داستاني امروز، نگاهي عميق مي خواهد نه برخورداري از سر اداي دين اداري. برخورد سطحي با آثاري كه امروزه در كشورمان توليد مي شوند، درست مانند همان نگاه مثلاً منتقد روزنامه لوموند است كه حالا به مضحكه اي در ادبيات دنيا تبديل شده است. مسلم است كه كشور ما در مقايسه با كشوري چون فرانسه به عنوان سردمداران ادبيات مدرن و امروزي حجم بالايي به لحاظ آفرينش آثار و كشف رگه هاي جديد ادبي ندارد. اما در مقايسه خود با خود بايد بگوييم كه متأسفانه منتقدان از بسياري كارها عقب مانده اند. آن كه ادبيات امروز را مي فهمد، مجالي براي بروز انديشه روشنگرانه اش ندارد و آن كه نمي فهمد با نفوذ در جاهايي كه بلندگويي قوي تر وجود دارد، گاه چنان خرمهره را به جاي زر قالب مي كند كه حيرت اهل ادب و غير اهل را به دنبال دارد. داوري هاي بي خيال از فرا رسيدن روز داوري . زمانه گرچه هيچ نفعي براي ادبيات ندارد، اما روشن كننده اين واقعيت تلخ است كه ما با ادبيات امروز خودمان بيگانه ايم. اين غريبه آشنا در كوچه پس كوچه هاي ذهن ما سرگردان است و بالاخره نمي فهمد كه رد آثار گذشته را از ما بپذيرد يا رد خودش را. ما كه به بعضي از آثار گذشته با ديده تحقير و اتهام سنتي بودن نگاه مي كنيم، با اين غريبه امروزي هم كنار نيامده ايم. راستي عيب كار در كجاست؟
بختك نظريه وارداتي
تا قبل از آغاز دهه پنجاه، نگرشي بر ادبيات حاكم بود كه بسياري از كارهاي ارزنده آن سالها را زير سايه نگه داشت. آن نگرش مشهور اين بود كه هر اثر بايد رسالتي يا پيامي اجتماعي داشته باشد. مبلغان اين نظريه خودشان اغلب اهل خلق و ساخت و ساز خلاقه نبودند، بلكه مي خواستند با شعور ديگران به نان و نوايي يا جايگاهي اجتماعي دست پيدا كنند. تبليغ براي آثار كم مايه و بي جان و طرد آثار پيشرو، تنها هنري بود كه گروه ياد شده با تمام توان به رشد آن كمك كرد كه اگر فرصتي بود در آينده به تك تك آن موارد خواهيم پرداخت.
اگر مخاطب جدي ادبيات باشيم گاه به گاه نام آثاري به گوشمان مي خورد كه در رديف آثار پيچيده قرار داده شده اند. همان گونه كه گفته شد نظريه وارداتي در آن زمانه چنان مانند بختك بر سر و روي ادبيات آوار بوده كه مجال هيچ  گامي به جلو را خارج از ديدگاه خود برنمي تابيده است. به هر حال، آنچه ادبيات امروز به شدت نيازمند آن است، نقد نگاه حاكم آن دوران و تأثيرات آن در زمان حال است. اهل ادبيات امروز حق دارد كه گفته ها و نوشته هايي در نفي برخي از آثار گذشته را با ديدي امروزي تر نگاه كند. حتي حق دارد بر صلاحيت بسياري از نام ها شك كند. نام هايي كه طبق فرمول  همان ضرب المثل مشهور، لب گود مي نشينند و از ديگران انتظار معجزه دارند، بدون آن كه فهمي از جزء ماجرا داشته باشند. اهل ادبيات امروز بايد نگاهي دقيق به پشت سر بيندازد و بر غبار نشسته بر آثاري چون «شب هول»، «شب يك شب دو» ، «گسسته و پيوسته»، «كريستين وكيد»،  «يك غزل غمناك» و... دستمالي از مهرباني بكشد تا بداند بر افرادي چون هرمز شهدادي، بهمن فرسي، هرمز رياحي، هوشنگ گلشيري، عباس نعلبنديان و ... چه گذشته است. رنج خلق اثر خودش كم مصيبتي نيست،  حالا شما شماتت  نگاه هاي سطحي را هم به آن اضافه كنيد و خودتان حديث مفصل بخوانيد از اين مجمل. به گفته آلن رب گري يه، كار منتقد سنتي اين است كه هرگاه از درك اثري عاجز ماند فوراً  واژه اي به نام «پيشرو» را به پيشاني آن اثر بچسباند و خود را از شرش خلاص كند. اين نويسنده در مقاله اي كه به فارسي با عنوان «چند اصل باطل» توسط دكتر محمدتقي غياثي ترجمه شده چنان قلم زده كه گويي براي حال و روز ادبيات ما نوشته است. او چنين مي گويد: «نقد سنتي داراي واژگان ويژه اي است. هر چند اصرار دارد كه در باب ادبيات داوريهاي متكي بر اصول ابراز ندارد، مدعي است كه فلان يا بهمان اثر را رها از بند نظام هاي مكاتب نقد و از روي مصداقهاي «طبيعي»  نظير عقل «سليم» و «عواطف قلبي» دوست مي دارد. ولي كافي است كه تحليلهاي منتقدان را با اندك توجهي بخوانيد تا بلافاصله شبكه اي از واژگان ويژه آشكار شود. اين واژگان ويژه، مشت حضرات را باز مي كند و نظام مكتبي را از خلال نقد تحليلي آنان هويدا مي سازد. ولي ما چنان به شنيدن واژه هايي نظير «قهرمان قصه»، «فضا»، «صورت» ، «محتوا» ،  «پيام» و ... معتاد شده ايم كه براي رهايي از قيد اين واژگان به كوشش نياز داريم و بايد بكوشيم تا بفهميم كه اين قيد، نشان دهنده عقيده اي است در باب قصه. اين عقيده از پيش فراهم گشته و مردم نيز بي  چون و چرا مي پذيرندش و دقيقاً به همين دليل،  عقيده پوسيده باطلي است. پس چنان كه ادعا مي شود، موضوع «طبيعت اثر» مطرح نيست. از اين خطرناك تر، شايد اصطلاحاتي است كه براي نامگذاري آثاري كه از اين قواعد قراردادي فراتر مي روند، به وفور استعمال مي شود. مثلاً واژه «پيشرو» با همه ظواهر غيرمغرضانه خود، غالباً  وقتي به كار برده مي شود كه منتقد مي خواهد، در نهايت سهولت و سهل انگاري، گريبان خود را از قيد آثاري كه ممكن است به حيثيت ادبيات پرمصرف لطمه بزند، رها كند. به محض اين كه نويسنده اي دست از عبارت كهنه و پوسيده برمي دارد و سعي مي كند سبك ويژه خود را بيافريند، فوراً برچسب «پيشرو» به پيشاني او چسبانده مي شود. علي الاصول، معناي كار او اين است كه آن نويسنده اندكي از زمان خود جلو است و اين سبك فردا، مورد تقليد جماعت قرار خواهد گرفت. ولي در عمل، خواننده بلافاصله متوجه قضايا مي شود، به چند جوان ژوليده مويي مي انديشد كه لبخندزنان مي روند كه در زير كرسيهاي فرهنگستان ترقه در كنند. فقط به اين قصد كه سروصدايي راه بيندازند و يا موجب شگفتي و هراس ثروتمندان محترم  شهرها شوند... در حقيقت مدتهاست كه شاخه مورد بحث ايشان تنها به علت گذشت زمان، خشكيده است. اگر اين شاخه پوك و پوسيده است، گناه ما چيست؟ و همه كساني كه نوميدانه به اين شاخه آويخته اند كافي بود تنها يك بار به بلندترين شاخه هاي اين درخت نظر كنند تا بدانند كه شاخه هاي نورسته سبز و نيرومند و شادابي مدتهاست كه بر آن نشسته است.» رب گري يه در جايي ديگر از همين مقاله وضعيت حاكم ادبي بر كشورش را اين چنين شرح مي دهد:  «اوليس» اثر جويس و «قصر» نوشته كافكا اكنون سي سال را پشت سر گذاشته اند. كتاب «خشم و هياهو» اثر فاكنر بيست سال پيش به زبان فرانسه ترجمه شده است. آثار بسيار ديگري در پي اين كتاب ها منتشر شده اند. منتقدان پاك طينت ما، براي آن كه اين آثار را نبينند، هر چند بار چندتايي از واژه هاي سحرآميز خود را بر زبان رانده اند: «پيشرو» ، «آزمايشگاه قصه»، «قصه ضد قصه» يعني: چشم بر هم نهيم و به سوي ارزش هاي سالم سنت ادبي فرانسه برگرديم...»
خواننده حرفه اي و خواننده غيرحرفه اي
به راستي آيا ادبيات امروز ما دچار نگاههاي سنتي است؟ آيا منتقد از بعضي آثار عقب مانده است؟ آيا در اين گير و دار و سرعت روزافزون ادبيات داستاني ساختن عنوان خواننده حرفه اي براي خود معنايي دارد و مي شود چند صباحي زير سايه اش ماند و بدون هراس از آنان كه «غربال به دست از پي مي آيند» به تبليغ عليه آن و جوسازي به نفع اين ادامه داد؟ به هر حال باب اين بحث باز است و صاحبنظران مي توانند در هفته هاي آينده نظريات گرانقدر خود را در اختيار ما بگذارند. كار و بار ادبيات داستاني امروز ما درست مانند يك پازل در هم ريخته است.
نقد نظرهايي كه معمولاً  در اطراف و اكناف از نحوه برخورد سليقه اي صرف با آثار منتشر شده در اين سالها مي شود، اين نكته را براي ما روشن مي كند كه خوانندگان حرفه اي نه در كسوت داوران ادبي گوناگون و نه در كسوت ژورناليست هستند. بلكه آدم هاي شريفي هستند كه آرام و رها در خلوت خود موبه مو ادبيات اين سال ها را دنبال كرده اند. همين صداهاي خاموش روزي سره را از ناسره جدا خواهند كرد. شايد اخوان بزرگ تنها كسي بوده كه جرأت داشته بگويد: رسيده ايم من و نوبتم به آخر خط/ نگاه دار جوان ها بگو سوار شوند.»
گزارش يوميه
در بسياري از جمع هاي دوستانه ادبي اين شايعه ورد زبان هاست كه آثار مورد داوري بعضي جايزه ها اصلاً خوانده نشده اند كه البته اتهام كوچكي نيست و دوستان دست اندر كار حق دفاع از خود را در همه حال، از جمله در همين صفحه دارند. چون اگر اين بدبيني به موقع و به شكل اصولي اش مهار نشود، ادبيات داستاني و دوستان دست اندر كار جايزه هاي ادبي در آينده تاوان سنگيني خواهند پرداخت. بارها و بارها خوانده يا شنيده ايم كه فردي اثري را نخوانده نقد كرده و از جملاتي مربوط به كتاب ديگر براي نقد كتابي ديگر استفاده كرده باشد، اما كار و بار داوري ادبي تاكنون به اين اتهام دچار نشده بود كه اين پديده را نمي توان به فال نيك گرفت. صلاحيت ادبي اكثر دست اندركاران جايزه هاي ادبي بر هيچ كس پوشيده نيست و حرف و حديث هايي اين چنيني دل همراهان ادبياتي را به درد مي آورد. آن كس كه به نيت فرهنگ سازي تمام وقت و انرژي خود را در اختيار ادبيات قرار مي دهد، قطعاً نبايد هدف جفاي چنين گفته هايي واقع شود، وقتي كه چنين اتهام هايي به يك فعال در حوزه ادبيات زده شود، خواه ناخواه اثراتش نصيب هر اهل قلم ديگر هم مي شود. پس بايد براي حفظ حيثيت جمعي چاره اي انديشيد.

گفت وگو با فرزانه كرم پور، داستان نويس
شكل شهودي آفرينش
خواستيم با فرزانه كرم پور، نويسنده كتاب هاي «كشتارگاه صنعتي»، «ضيافت شبانه» و «توفان زيرپوست» گفت وگويي خودماني و ساده انجام دهيم . حاصل چنين شد.
فرشاد شيرزادي
* در مجموعه داستان «توفان زير پوست» و در داستان «صدا» - مفاهيم را طوري به خواننده القا مي كنيد كه انگار وجود «صدا»، مهم تر از وجود شخصيت «مرد» است. مثلا مي نويسيد «صدا» از كنار يخچال گذشت و لرزيد.
- آنجا، صدايي كه در فضا وجود دارد يا ندارد، از حضور موجود - شخصيت مرد - عجيب تر است. مثلا صدا، آن مرد را مي شنود. صدا، صداي كسي است كه نيست، ولي آن مرد صداي زني را كه قبلا با او بوده مي شنود.
چنين حركتي به واقع زنده كردن و جان دادن به اشيا است درهمان حالت، و شما حضور صدا را پررنگ تر مي بينيد.
* در همين داستان «صدا» شما مدام به توصيف هاي گوناگون مي پردازيد. نويسندگان بزرگ دنيا، ديگر از چنين آفرينشي در داستانسرايي مي پرهيزند، آيا به گمانتان ديگر دوران توصيف پردازي پي درپي به سر نيامده است؟
- من وقتي داستان مي نويسم، به اين مباحث فكر نمي كنم. ممكن است عده اي كار من را بپسندند و ميان مخاطبان موج ايجاد شود و ممكن هم هست كسي دوست نداشته باشد. مي خواهم بگويم براي داستان نويسي حكم بي بروبرگردي وجود ندارد. يك كلام: هنوز آيه آسماني اي نازل نشده است.
* براي صفت هايي كه مدام به كار مي بريد، چه قضاوتي داريد؟
- خيلي واضح: شايد در جايي بايد صفت مي آمده و من هم نوشته ام. حكم براي هنر وجود ندارد. من ممكن است مرتبه اي را سبك كوبيسم كار كنم و به همان شكل هم كنشي ايجاد شود. من شخصا حسي داستان مي نويسم.
يعني شكل و شمايل آفرينش من، شهودي است. اصلا هم نمي انديشيم كه فلان كس چه گفته و ديگران چه شنيده اند.
* مگر دنياي امروز، دنياي واقعيت و جدال با حقيقت نيست؟
- چيزي را كه شما در چند ثانيه حس مي كنيد، ممكن است در طول ساليان دربيابيد. نگاه كنيد، وقتي كسي پشت فرمان اتومبيل مي نشيند، تقريبا با حسش رانندگي مي كند. اگر همان فرد بخواهد مدام به بدنه ماشين، پدال گاز، ترمز، دنده، كلاچ و... فكر كند، حتما تصادف درپيش خواهد داشت.حتي نگاه كردن به آينه هم حسي است. قصه ها هم زمينه هاي بيروني دارند. منظور من از حسي نوشتن، خلق آثار رمانتيك نيست. هنگامي كه من مي نشينم و مطالبي را روي كاغذ مي آورم، بي ترديد مدتي با آن كار كرده ام و به تصويرهايش انديشيده ام، ولي هنگامي كه پشت ميز كارم مي نشينم، ديگر به همه چيزهايي كه نويسندگان بزرگ گفته اند و فرضا من در طول زندگي ام خوانده ام و آموخته ام، نمي شود فكر كرد. يك مثال مي زنم، شما مثلا داستان هاي فاكنر، همينگوي و كارور را خوانده ايد، اما وقتي مي خواهيد به آنها فكر كنيد،  فقط تعدادي از آثار هركدام به شكل فهرست وار به ذهنتان مي  آيد. ممكن است من هم داستان هاي ديگري از اين اشخاص را به ذهن سپرده باشم. اما در هرصورت نمي توانيد همه داستان ها و رمان هايشان را در يك لحظه به خاطر آوريد و يا تمام اصول و مباني داستان نويسي را رعايت كنيد.من هم طبيعتا اگر قصد چاپ و ارائه كتاب هايم را نمي داشتم، آنها را نمي نوشتم. اما به واقع وقتي قلم به دست مي گيرم، ديگر نمي توانم به مخاطب هم فكر كنم. اين تأثيري دروني مي گذارد بر كارهاي بعدي من.
* «ريموند كارور» مي گويد: داستان كوتاه، نگاهي است كوتاه، از گوشه چشم در يك لحظه.
- هركس مي تواند براي خودش تعريفي ارائه دهد. شخص ديگري هم گفته است: داستان به مانند كرمي است كه روي ميز حركت مي كند، اگر آن را كف دستتان بگيريد - آن وقت مثل داستان - حركتش آغاز مي شود. اين تعريف ها زيبا هستند، من هم براي همه شان احترام قائلم، ولي در دنياي امروز اصلا نمي شود با تئوري پيش رفت.
تئوري زماني قابل انديشيدن مي شود كه نويسندگان كهنه كار، آن ها را - تمام فوت و فن هنرشان را - پشت سر گذاشته باشند و تعريف خود را ارائه دهند.
من هم به تعريف هاي همينگوي، فاكنر و... فكر كرده ام. با توسل به تئوري نمي توان داستان نوشت. قصه در يك لحظه اتفاق مي افتد و يا گاه در زماني طولاني عين واقعش شكل گرفته، ولي در يك مقطع زماني كوتاه مدت نويسنده به ثبت آن همت مي كند.
نهايت وقتي كارور مي گويد داستان نگاهي است كوتاه از گوشه چشم، در يك لحظه، به واقع جهانبيني خود را بازگو مي كند. صددرصد او به نگاه كردن خيلي اهميت مي دهد. خيلي از آدم ها بدون نگاه كردن از كنارمان مي گذرند، ولي كارور قصد دارد بگويد: من نگاه مي كنم.
* آيا فقط روانشناسي نيست؟ به نظرتان پاسخ شما قانع كننده است؟
- لئون تولستوي،از اشراف بود. غم نان شب را نداشت. اما نويسندگان ما از لحاظ اقتصادي ذهنشان درگير است و در وجه دوم مطالعه مي كنند و مي نويسند. دليلش هم بايد بررسي شود، ولي باوجود محدوديت هايي كه وجود دارد، هركس به اندازه توانايي اش كار كرده و نوشته است.
* كار جديد چه خبر؟
- مجموعه داستاني دردست دارم با عنوان «پست سفارشي» و رماني هم هست كه تا حال دوبار بازنويسي اش كرده ام.

سايه روشن ادبيات
001102.jpg
دغدغه نوشتن
چه خوانده ايد؟ مهمترين اتفاق ادبي؟ و آثار خودتان؟ سؤال هايي است كه از اهل واژه پرسيديم. جواب ها را ما خوانديم. پاسخ ها نشان از دغدغه دارد واين كه همه نويسندگان و شاعران ما براي شعر، داستان، نقد و ديگر متون ادبي دل مي سوزانند. شما هم بخوانيد.
مسعود بيزارگيتي: درك مكانيكي از تحول
* انتشار كتاب هاي ادبي در سال هاي اخير و به ويژه ماههاي اخير با توجه به گستره تجربه ورزي در قلمرو متن ادبي، روند مطلوبي داشته و رو به رشد است. اگرچه دست اندازهايي نظير چاپ، توزيع و... همواره مشكل آفرين هستند. از ميان متون مختلف مورد مطالعه، تأمل بر «شعرهاي جمهوري» حافظ موسوي و «آوازهاي زن بي اجازه» از گراناز موسوي به عنوان دو دفتر شعر فارسي از يك سو و داستان هاي منتشره «سلوك» محمود دولت آبادي درخور تأمل است. همچنين ترجمه هاي زيبايي از اشعار «لرمانتف» و «ناظم حكمت». «شعرهاي جمهوري» در ادامه كتاب «سطرهاي پنهاني» حافظ، منشي را منعكس مي كند كه استوار بر ديالكتيك ابژه (مصاديق عيني) و زبان است. زبان: گزاره ها و واژگاني برگرفته از لحن گفتاري متداول (البته غريب گرداني شده) و با دو گونه روايت و صدا در برخي از شعرها كه در «سطرهاي پنهاني»  همچون شعر «پس حرفهايم را...» تجربه شده است. اما نامتعارف سازي و شكل بخشي به گزاره هاي زباني در ساخت فرازباني اش در شعرهاي گراناز موسوي به همان محور لحن گفتاري شعر معاصر، قرائتي جديد تر ارائه مي دهد. تلاش شاعر در «آوازهاي زن بي اجازه» اگر تأثير رويايي و براهني را از نظر دور نداشته باشيم، خود ارجاعي زبان شعر است ولي مي كوشد، تا ساخت نحوي شعر را بيگانه گرداني كند و از هنجار مرسوم شعر بگريزد و از اين طريق شكل ويژه اي ارائه دهد.
* بيش از يك دهه است كه تكرار و اشباع شدگي در حوزه ادبيات، زمينه جست وجوها را براي بازيابي موقعيت هاي جديد تر فراهم نموده است. عوامل مختلفي چه در عرصه فرهنگي جامعه و چه در تعامل با ادبيات و فرهنگ بين المللي دست اندركار اين جست وجوها هستند. نگارنده بر اين باور است كه براي گذار از بحران موجود و شناخت عوامل و بهره گيري درست از حيات ادبي بحران زده و فائق آمدن بر روند زمان، به سود فرهنگ ادبي كه در كنش تحول قرار گرفته است؛ بايد دو فرايند زير به طور جدي مركز نگاهها و توجه باشد. نخست اتفاق درون اجتماعي، با تحول در ساختار فرهنگي و ذهن اجتماعي و مكانيسم دريافت ذوقي و تعالي ذهني به عنوان بستري براي حضور در فهم و خوانش تحولات جديد ادبي. اين يك اتفاق روان- جامعه شناختي در قلمرو اجتماعي است. دو ديگر، اتفاق درون فردي؛ تحول در مكانيسم دريافت استتيكي و بازيابي موقعيت هاي جديد آفرينش در خوانش هاي بي وقفه. پيوندي ماهيتي بين فرايندهاي پيش گفته وجود دارد كه به طور متقابل اثرگذار و رابطه اي سيستم وار دارند. وجود يكي بدون ديگري، دركي مكانيكي از تحول را ارائه مي دهد. در سال هايي كه گذشت، برخي از كوشندگان ادبي ما، از يك سو بيشتر تلاش در جهت اتفاق درون فردي داشتند كه به عنوان گزينه ايجاد تحول و نوجويي و گاه حتي تنها گزينه مي يافتند و مخاطب (همان گزينه ديگر) را حذف مي كردند و از ديگر سو، شتابزدگي هايي در دريافت استتيكي و فهم مقولات نظريه هاي ادبي- زبان شناختي- فلسفي وجود داشت، كه زمان را در فراگرد بحران نه به سود تحولات پيش گفته حذف مي كرد؛ كه در عمل موجب وقفه و كندي زمان ادبي گرديد كه البته اين از ويژگي بحران است.
* تاكنون كتاب هاي «لحظه ها و تأمل»، «روند بغرنج آفرينش»، «شكلي كه نام تو دارد» را منتشر كرده ام و سه دفتر در شعر و نقد و مقالات آماده انتشار دارم و بعد يك مجموعه داستاني كوتاه. در آينده اي نزديك يك يا دو دفتر كه هنوز عناوينشان را برنگزيده ام منتشر خواهد شد.

داستان
برآمده از تاريخ: سعيد نفيسي
001106.jpg
مهدي اورند
سعيد نفيسي كه او را پركارترين پژوهشگر معاصر در فرهنگ و ادب فارسي دانسته اند، برآمده از خانداني است كه از قرن نهم در پهنه كشور ما صاحب نفوذ معنوي و جايگاه والاي علمي و فرهنگي بوده اند. بنابراين پژوهش هاي او و رمان هاي تاريخي اش را مي توان تفحص در احوال اجدادش و آراي نياكان او دانست كه قرنها در رويكردهاي علمي و اجتماعي و ادبي اين قوم تاثير بسزايي داشته اند.
از اجداد دور او يكي چون نفيس بن عوض كرماني پزشك مخصوص دربار شاهرخ تيموري بود. پس از او، ميرزا سعيد شريف كرماني به دربار صفويان راه يافت و به سمت حكيم باشي شاه عباس اول منصوب گرديد. مدارج علمي و مقامات كشوري اين قوم پايسته ماند تا دكتر علي اكبر ناظم الاطبا كه نام فرزندش را از نام اجداد خويش نفيس بن عوض و ميرزا سعيد برگرفت، سعيد نفيسي نهاد. او در سال ۱۲۷۴ هجري شمسي متولد شد. در تمام طول عمر خود تلاش كرد - هر چند تلاشي كه به نتيجه مطلوب نيانجاميد - تا ويژگي و مزيت به روزبودن را از دست ندهد. حتي بر همين اساس به حزب توده پناه برد تا به زندگي خود مفهومي باب سليقه روز بدهد. در مجالس پرورش افكار رضا شاهي سخنراني كرد و از فعال ترين نويسندگان مجلات «پيام نو» و «مردم» شد. گرچه او با تمام مظاهر ارتجاع، استبداد و دريوزگي به مخالفت برمي خاست، اما هرگز در آنچه كرد و نوشت درگيري جدي اي با حكومت پيدا نكرد.
فعاليت فرهنگي - ادبي او را مي توان در چند بخش طبقه بندي كرد:داستان و رمان، تحقيقات و پژوهش هاي تاريخي، تصميمات و بازخواني متون ادبي و فلسفي، ترجمه ها و روزنامه نگاري و فعاليت هاي مطبوعاتي.
داستان و رمان: سعيد نفيسي به همراه افرادي كه به تبع تبليغات ملي - تاريخي به كار تتبع در آثار و فرهنگ و تاريخ اين مرز و بوم روي آ ورده بودند، به تحقيقات تاريخي دست يازيد و رمانهايي را چون هم عصران خودش از جمله جمالزاده، علوي، هدايت و ... به رشته تحرير درآورد. هر چند او از ۱۳۲۷ هجري شمسي، يكسره از نوشتن رمانهاي حجيم دست كشيد و به داستانهاي كوتاه تاريخي روي آورد كه از آن جمله اند: مجموعه «ماه نخشب » كه مشتمل بر مجموعه داستانهايي است در سرگذشت و احوال ابومسلم خراساني و المقنع سردسته قيام مشهور المقنع كه به خونخواهي ابومسلم به پا خاسته بود. اين داستانها كه به لحاظ سنديت تاريخي قابل توجه هستند، ابتدا در ماهنامه مردم به چاپ مي رسيدند. سپس نفيسي اين كتاب را در ۱۳۲۸ از اين مجموعه جمع آوري كرد. اثر ديگر او درنيمه راه بهشت در ۱۳۳۱ هجري شمسي منتشر مي شود. نفيسي در اين كتاب عناصر عشق و حادثه را از «ماه نخشب» وام مي گيرد، اما سياست امروز و نگاه جامعه گراي نوين را جانشين محوريت تاريخي ماه نخشب مي كند. در اين كتاب، نفيسي تلاش دارد شكل جامعي از وضعيت اجتماعي دوره خود تصوير كند، لذا به مساله نفت، آمريكا، انگليس، تحليل تاريخي فرماسونري، قدرت هاي نامشروع مالي و سياسي هيات حاكم مي پردازد و در حالي كه قادر نيست به آنها شكلي منسجم و هنري بدهد، به ارائه فهرست وار آنها قناعت مي كند.او دامنه داستان را مي گستراند، بدون آن كه عمق آن را بكاود و دريابد داستان او هر چند داستان پوسيدگي دروني دستگاه سياسي است، اما همان طور كه گفته شد مانند نشريات مخالف آن روز تنها پيكان اعتراض خود را متوجه نمايندگان مجلس وقت و متعلقات دربار مي كند و هرگز با شخص شاه و دربار به عنوان مركز كنترل عمليات ارتجاع درگير نمي شود. در زمينه داستان سعيد نفيسي پيشترها «فرنگيس» (۱۳۱۰) و «ستارگان سياه» (۱۳۱۱) را نيز منتشر كرده بود. در همين ايام است كه سرپرستي مدرسه فلاحت را مي پذيرد و مجله اي به نام فلاحت منتشر مي كند. بعدها در مدرسه عالي علوم سياسي، دانشكده حقوق و دانشكده ادبيات تدريس مي كند و به استادي دانشگاه تهران مي رسد.
نمايشنامه اي نيز به نام «آخرين يادگار نادرشاه» قلم مي زند كه باز به نوعي در حيطه مطالعات و تحقيقات تاريخي او طبقه بندي مي شود.
تحقيقات و پژوهش هاي تاريخي: از تحقيقات تاريخي او مي توان به شرح احوال و آثار رودكي، نظامي گنجوي، خواجو، مجدالدين همگر شيرازي، درباره تاريخ بيهقي، خاندان طاهريان، يزدگرد سوم و تاريخچه ادبيات ايران اشاره كرد.
تصحيحات و بازخواني متون ادبي و فلسفي: قابوسنامه، غزليات عطار، سيرالعباد سنايي، ديوان انوري از زمره تلاش هاي او در اين زمينه است.
ترجمه ها: سعيد نفيسي ترجمه هاي زيادي را به فرهنگ و زبان فارسي تقديم كرده است كه هر يك در گسترش حوزه هاي نظر و فرهنگ و زبان مؤثر افتاده اند. از جمله مهمترين كتاب هايي كه به همت او ترجمه شده  است عبارتند از: نمونه اي از آثار پوشكين، نايب چاپارخانه، پوشكين، تاريخ عمومي قرون معاصر، تاريخ تركيه، سرانجام آلمان، ايلياد و اوديسه هومر.
روزنامه نگاري و فعاليت مطبوعاتي:  نفيسي همانطور كه گفته شد خود در انتشار مجله فلاحت همت گماشت و براي نزديكي به حزب توده كه همه گير و پرطمطراق مي نمود به پيام نو و مردم مطلب داد. همچنين مقاله هاي فراواني در «پرتو»، «اميد»، «شرق»، «پيام نو» و «سپيد و سياه» نوشت.
سعيد نفيسي فرهنگ ارزشمند فارسي - فرانسه را نيز از خود به يادگار گذاشته كه در نوع خود بي نظير است. او در طول حيات خود، شاگردان فراواني تربيت كرد كه برخي از آنها در رگ تاريخ اين قوم چون خوني تازه دويدند و چون او به تاريخ پيوستند. سعيد نفيسي در آبان ماه ۱۳۴۵ هجري شمسي، جهان نوشته ها را بدرود گفت و مرگ او را در نوشت. او به جهان نانوشته ها پيوست و از پشت سطرهاي پنهاني به نظاره نشست.

ادبيات
اقتصاد
انديشه
جهان
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  جهان  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |