پنج شنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۲۴- Nov. 13, 2003
دين پژوهي تحليلي - واپسين بخش
دين باوري و رهيافت تحليلي
اشاره: نويسنده در بخش اول مطلب حاضر به تعريف نسبتا جامعي از دين پژوهي تحليلي به معناي عام دست زد و آنگاه در بخش دوم به بررسي دين پژوهي تحليلي به معناي خاص آن روي آورد. نويسنده براين نظر بود كه براي فهم دين پژوهي تحليلي به معناي خاص، بايد نخست به ماهيت فلسفه تحليلي پرداخت. از اين رو به آ را و روش هاي گوناگون در تعريف فلسفه تحليلي اشاره كرد. اكنون در بخش پاياني ادامه مطلب نيز دين پژوهي از ديدگاه فلسفه تحليلي و ارتباط نظريه هاي فيلسوفان تحليلي با پژوهش هاي ديني به بررسي گذاشته مي شود.
محمد سعيدي مهر - استاديار دانشگاه تربيت مدرس
001144.jpg

فلسفه تحليلي به مثابه جريان تاريخي: راه ديگري كه گاه براي تعريف فلسفه تحليلي پيش گرفته مي شود، بر نگاه تاريخي مبتني است. در اين ديدگاه، فلسفه تحليلي به مثابه جريان فلسفي پويا تلقي مي شود كه مي توان آن را بر اساس مختصات تاريخي اش(زمان آغاز اين جريان و شخصيت هاي فلسفي مؤسس آن، حلقات مياني، سير تاريخي آن تاكنون و...) بازشناخت.
پيتر هكر از كساني است كه اين راه را برگزيده است. وي پس از رسيدن به اين نتيجه كه تعريفي تحليلي از فلسفه تحليلي كه جامع و مانع باشد در دست نيست و پس از نقد تطبيق نظريه شباهت خانوادگي بر اين بحث، مدعي مي شود: راه مناسب آن است كه فلسفه تحليلي را جنبشي فلسفي معرفي كرد كه در آغاز قرن بيستم با مخالفت مور و راسل عليه ايده آليسم مطلق، حاكم بر فلسفه در آن زمان، متولد شده و تاكنون، مراحل مختلفي را پشت سر گذاشته است.
پيشنهاد من اين است كه استعمال واژه «فلسفه تحليلي» به مثابه نام اين جريان آميخته از انديشه هاي برجسته در قرن بيستم، روشنگرتر است و كم تر سبب انحراف و گمراهي مي شود. بدون ترديد، پاسخ نهايي پرسش از چيستي فلسفه تحليلي، نيازمند طرح دقيق تر روش هاي پيش گفته و ساير روش هايي است كه در اين زمينه طرح شده يا قابل طرح است؛ اما براي پيشبرد بحث حاضر مي توان عجالتاً فرض را بر كارآمدي و كفايت راه چهارم نهاد.
نظريه هاي فيلسوفان تحليلي و پژوهش هاي ديني
با مروري گذرا به تاريخچه فلسفه تحليلي، به نظر نمي رسد كه هيچ گونه وحدتي ميان فيلسوفان تحليلي، در برخورد با دين و آموزه هاي ديني وجود داشته باشد. بهتر است به جاي طبقه بندي فيلسوفان تحليلي، بحث را بر نظريه هاي ارائه شده در اين حوزه متمركز كنيم. به نظر مي رسد كه از جهت مورد نظر مي توان اين نظريه ها را در يك طيف طبقه بندي كرد. در يك سوي طيف، نظريه هايي قرار دارند كه بر اساس تأمل تا زمان حاضر، هيچ نسبت خاصي با دعاوي و گزاره هاي ديني ندارند؛ براي مثال مي توان به نظريه هاي گوتلوب فرگه اشاره كرد. فرگه را به حق، پدر منطق جديد خوانده اند. فرگه، در فلسفه منطق، فلسفه رياضي و فلسفه زبان نيز جايگاهي برجسته دارد و در نظر بسياري، آغازگر جنبش  فلسفه تحليلي است. با اين حال، تا آن جا كه آثار فرگه نشان مي دهد، او هيچ گاه به نظريه اي كه فحواي ديني قابل توجهي داشته باشد، نپرداخت. در سوي ديگر طيف مورد بحث، آن گروه از آرا و نظريه هاي فيلسوفان تحليلي قرار دارند كه به صورت مستقيم به مقولات ديني مربوط مي شوند. دردهه هاي اخير، اين گروه از نظريه ها به طور عمده در حوزه فلسفه دين متمركز شده است.
درباره لايه هاي مياني طيف مورد بحث چه مي توان گفت؟ با توجه به دوطرف طيف به نظر مي رسد كه مي بايد آن دسته از آراي فيلسوفان تحليلي را كه «به صورت غيرمستقيم» در پژوهش هاي ديني مؤثر بوده است، در اين بخش جاي داد؛ البته نمي توان از اعتراف به اين نكته سر باز زد كه در اين جا، مفهوم «به صورت غيرمستقيم» تا حدي مبهم است و از اين رو، مرزبندي دقيقي را ميان نظريه هاي فيلسوفان تحليلي به دست نمي دهد. با اين حال، شايد با ذكر چند مثال، مقصود از اين دسته بندي روشن تر شود. پاره اي از نظريه  هاي فيلسوفان تحليلي، به جاي درگيري مستقيم در مباحث ديني، درگير مسائلي مربوط به حوزه هاي متافيزيك، فلسفه زبان، فلسفه اخلاق و... گرديده اند؛ به گونه اي كه مسائل مزبور، هر چند اولاً و بالذات به حوزه دين پژوهي مربوط نبوده، فحوا و استلزام ديني داشته است؛ براي مثال، گروهي از فيلسوفان تحليلي، به طور مستقيم به مباحثي مربوط به زبان پرداخته اند؛ ولي آرا و ديدگاه هاي آنان در اين حوزه، خالي از استلزاماتي در حوزه دين پژوهي نبوده است. يكي از نمونه هاي روشن  اين مطلب، آراي فلسفي ويتگنشتاين،  هم در دوره متقدم و هم در دوره متأخر فلسفه او است. بر اساس ديدگاه هاي ويتگنشتاين متقدم در خصوص محدوديت هاي زبان و نظريه  تصويري زبان نمي توان درباره امور ارزشي، زبيايي شناختي و متافيزيك سخن گفت؛ زيرا يگانه كاربرد درست زبان، سخن گفتن درباره امور واقع  است و هر امر واقع، تركيبي از اشيا و روابط فيمابين آنها است. بدين ترتيب، همه گزاره هايي كه امور واقع  را تصوير مي كنند، به علوم طبيعي تعلق دارند. ساير گزاره ها در دو دسته جاي مي گيرند: همانگويي يا توتولوژي ها و گزاره هاي فاقد معنا. گزاره هاي منطق و رياضيات، در گروه اول، يعني توتولوژي ها قراردارند و گزاره هاي اخلاقي، متافيزيكي و ديني، فاقد معنا و مهملند. محدوديت زبان در ديدگاه ويتگنشتاين متقدم، شامل گزاره هاي ديني هم مي شود و از اين رو به فحواي نظريه تصويري، آن است كه گزاره هاي ديني، گزاره هايي بي معنا خواهند بود. ملاحظه مي شود كه(به يك معنا) نظريه ويتگنشتاين متقدم در باب سرشت زبان، به طور مستقيم و به معناي خاص كلمه، يك نظريه ديني نيست؛ ولي نتايج و لوازمي در حوزه دين پژوهي دارد. نظريه كاربردي زبان نيز كه در دوره متأخر فلسفه ويتگنشتاين ابراز شد، همين وضعيت را دارد. در اين دوره، ويتگنشتاين به طور كامل از نظريه تصويري زبان دست كشيد و مدعي شد كه زبان، كاربردها و اشكالي بسيار متنوع تر و گسترده تر از وصف امور واقع دارد؛ به گونه  اي كه هيچ امر مشترك واحدي ميان اين اشكال تنوع كه هر كدام يك «بازي زباني» است،  وجود ندارد. لازمه اين ديدگاه جديد آن بود زبان ديني كه دربردارنده گزاره هاي ديني است، بازي زباني مستقلي باشد كه با مراعات قواعد خاص خود مي تواند معنادار باشد؛ البته ترديدي نيست كه ديدگاه هاي ويتگنشتاين درباره زبان و معناداري، سرمنشأ طرح ديدگاه ها و مسائلي شد كه امروزه در فلسفه دين و ذيل عنوان «زبان ديني» مورد بحث فيلسوفان دين قرار مي گيرند؛ ولي نكته آن است كه ديدگاه هاي ويتگنشتاين در آغاز، به مثابه نظريه خاص ديني مطرح نشد؛ هر چند گستره آن، مباحث دين شناسانه مربوط به زبان ديني را نيز فرا مي گرفت و به ويژه با آراي فيلسوفان تحليلي بعدي، دستمايه اي براي ارائه نظريه در باب زبان دين شد.
001148.jpg

فلسفه تحليلي و الحاد
هر چند در قلمرو فلسفه تحليلي (بويژه در نيمه اول قرن بيستم) رهيافت هاي ضدمتافيزيكي و ضدديني شاخصي ظهور يافته است (تا آنجا كه گاه ضديت با متافيزيك را يكي از مشخصه هاي فلسفه تحليلي برشمرده اند)، به هيچ وجه نبايد اين فلسفه را با الحاد يا لاادريگري ملازم دانست؛ البته گاه با تعابيري روبه رو مي شويم كه چنين ملازمه اي را القا مي كند؛ براي مثال، در پاره اي موارد براي اشاره به فلسفه تحليلي، به خطا از تعبير «پوزيتيويسم منطقي» استفاده مي شود!  حقيقت آن است كه فلسفه تحليلي، فلسفه ديني نيست؛ ولي ساده انديشي خواهد بود اگر اين فلسفه را نوعي فلسفه الحادي و دين ستيز بدانيم. گواه روشن اين مدعا، وجود جمعي از فيلسوفان تحليلي است كه به سختي از مباني و اصول ديني جانبداري مي كنند و به هيچ وجه باور ندارند كه پژوهش هاي فلسفي لزوماً  سر از الحاد و انكار برمي آورد يا دست كم به لاادريگري و شكاكيت ديني مي انجامد.
شايد فلسفه ديني، يكي از آشكارترين حوزه هايي باشد كه مي توان در آن، پژوهش هاي اين گروه از فيلسوفان تحليلي را سراغ گرفت. امروزه، فيلسوفان ديني بزرگي را سراغ داريم كه از يك سو دلبسته رويكردها و روش هاي تحليلي اند و از سوي ديگر، آرا و نظرياتي را عرضه داشته اند كه هر چند به نيت مدافعه گري طراحي نشده باشند، بي ترديد نتايج مثبت و خشنودكننده اي در تأييد ديدگاه ها و آموزه هاي ديني دارند. بد نيست، از باب نمونه، به چند مورد اشاره كنم.
الوين پلنتينگا، يكي از سرشناس ترين فيلسوفان دين معاصر است كه ميان رهيافت تحليلي و دين باوري جمع كرده است. وي كه در حوزه هاي ديگر فلسفه تحليلي، از جمله متافيزيك و فلسفه منطق، نظريه هاي قابل توجهي ارائه داشته است، در فلسفه دين نيز آراي برجسته اي دارد؛ از جمله مي توان به راه حل او براي مسأله شر كه روايتي از يك دفاع اختيارگرانه است و نيز بازسازي و ارائه تقريري جديد از برهان وجود شناختي اشاره كرد. پلنتينگا، همچنين در بحث سازگاري ميان علم پيشين الاهي و اختيار انسان نظريه پردازي كرده و به نقد استدلال قائلان به ناسازگاري، از جمله استدلال نلسون پايك، پرداخته است. افزون بر اينها، پلنتينگا برجسته ترين شخصيت طرفدار معرفت شناسي اصلاح شده است. وي از ساليان اخير كوشش فراواني به خرج داده تا نشان دهد كه معقوليت (دست كم برخي از) گزاره هاي ديني در گرو دست و پا كردن ادله و قراين نيست؛ بلكه در وضع خاصي مي توان گزاره هاي مزبور را از جمله گزاره هاي پايه به شمار آورد كه موجه بالذات و در معقوليت بي نياز از قرائن هستند.
هر چند ديدگاه هاي پلنتينگا، در پاره اي ابعاد، با ديدگاه خداشناسي كلاسيك تفاوت دارد، بي ترديد به تقويت عقلاني پايه هاي دين باوري كمك شاياني كرده است. دفاع اختيارگروانه او عموماً پاسخ قاطعي به مسأله منطقي شر كه اخيراً  فيلسوفان ملحدي همچون مكي آن را پرورانده اند، قلمداد شده است.
ريچارد سوينبرن،  نمونه ديگري از اين گروه است. وي با نگارش سه كتاب سازواري خداشناسي، وجود خدا، ايمان و عقل، گام هاي مؤثري را در تحكيم عقلاني مباني خداشناسي برداشت. در كتاب نخست، وي مي كوشد تا نشان دهد منظومه اعتقادي خداشناسان، منظومه اي منسجم و برخوردار از سازگاري دروني است. در كتاب دوم، او ادله موافق و مخالف خداشناسي را بررسي مي كند و در كتاب سوم، به كاوش درباره رابطه اين ادله با ايمان مي پردازد.
ويليام آلستون، جرج ماوردس، پيتر ون اينويگن، ولتر ستورف و... نمونه هاي ديگر از فيلسوفان تحليلي متأئلند كه براي رعايت اختصار، به ذكر نام آنها بسنده مي كنم. تاكنون نگاهي فشرده بر نسبت فلسفه تحليلي با دين پژوهي (و وضعيت كلي دين پژوهي تحليلي در قرن بيستم) و نيز وضعيت فيلسوفان تحليلي از جهت دين باوري داشتيم. هر چند اين مرور تاريخي بسيار فشرده (واحياناً  ناقص) بود، گمان دارم كه تا حدي مي تواند پاسخگوي پرسش هاي تاريخي ما باشد. از آنچه گذشت، نتيجه مي شود كه در طول تاريخ فلسفه تحليلي (به معناي خاص آن) نظريه هاي فلسفي ارائه شده نسبت يكساني با آموزه هاي ديني نداشته اند؛ بلكه مي توان آنها را در سه گروه جاي داد: نظريه هاي دين ستيز، نظريه هاي مؤيد باورهاي ديني و نظريه هاي خنثي كه با عقايد ديني نسبت خاصي ندارند. همچنين فيلسوفان تحليلي را مي توان در سه گروه لاادريگري، ملحد و دين باور طبقه بندي كرد؛ البته چه بسا شخصي با مقايسه اين گروه ها با يكديگر، مدعي وجود تفاوت هايي شود؛ براي مثال ممكن است ادعا شود كه فيلسوفان تحليلي ملحد شاخص تر از دو گروه ديگر بوده (يا نبوده ) اند يا آن كه نظريه هاي تحليلي مؤيد ديدگاه هاي ديني، در مقايسه با نظريه هاي مخالف، اتقان و انسجام بيشتري دارند(يا نيستند). اين گونه دعاوي، به طور قطع قابل توجه و نيازمند بررسي و تحقيقند؛ ولي نتيجه اي كه به بحث حاضر مربوط مي شود، آن است كه ما (در نگاه تاريخي) با طيف متنوعي از فيلسوفان تحليلي و ديدگاه هاي آنان روبه رو هستيم؛ به گونه اي كه به هيچ وجه نمي توان اين تنوع را به گونه اي از وحدت فروكاست و چهره تاريخي فلسفه تحليلي را در بخش و پاره خاصي از اين طيف منحصر ساخت.
001146.jpg

دين پژوهي تحليلي و تأييد/ تضعيف گزاره هاي ديني
تاكنون بحث را در بستري تاريخي پي گرفتيم؛ اما همانگونه كه اشاره شد، بخشي از پرسش هاي ما در خصوص دين پژوهي تحليلي،  خصلت تاريخي ندارند. يكي از مهمترين پرسش ها در اين زمينه، آن است كه آيا دين پژوهي تحليلي(به معناي كاربست اصول،  رهيافت ها و روش هاي فلسفه تحليلي در حوزه دين پژوهي)، برحسب طبيعت و سرشت خود، بيشتر به تأييد آموزه هاي ديني مي انجامد يا تضعيف آنها؟ اندك تأملي روشن مي سازد كه گويا پاسخگويي به اين پرسش و پرسش هاي مشابه، در مقايسه با سؤالات تاريخي، دشوارترند. به نظر مي رسد كه بخشي از اين دشواري زاييده اين واقعيت است كه صورت مسأله، برپايه فروض و مباني گوناگوني كه مي توان داشت، تفاوت مي يابد؛ براي مثال ، اين كه ما دقيقاً درباره كدام دين سخن مي گوييم و آموزه هاي دين مورد بحث ما تا چه حد به آزمون هاي دقيق عقلي و تحليلي تن مي دهند، نقش مهمي را ايفا مي كند. بديهي است كه هر قدر آموزه هاي دين، خصلت غيرعقلاني داشته باشد، اعمال روش هاي تحليلي و بررسي آن آموزه ها علي الاصول به تضعيف آنها خواهد انجاميد. همچنين اين كه ما در نزاع ميان ايمان گروي و عقل گروي به كدام طرف تمايل نشان دهيم، به طور كامل در اين بحث و نتايج آن مؤثر است. ايمان گروي، بويژه روايت كيركگوري آن،  نه تنها ضرورتي در آزمون عقلي گزاره هاي ديني نمي بيند، بلكه آن را مضر و مخل مي شمارد. طبيعي است كه در اين نگرش، مجالي براي گزينش يك رويكرد تحليلي به آموزه هاي ديني باقي نمي ماند. از سوي ديگر، يك عقل گرا، همواره آماده است تا باورهاي ديني خود را با سنجه هاي عقلاني محك زند.
عامل تعيين كننده ديگري نيز در ميان است و آن اين كه اساساً تا چه اندازه مباني و اصول رهيافت تحليلي ما با احكام كلي و عمومي عقل مشترك همخواني داشته باشد. نمي توان از ياد برد كه پوزيتيويسم منطقي نيز اصل تحقيق پذيري تجربي خود را (دست كم در مراحل اوليه ارائه آن) اصل به طور كامل معقولي كه بر پايه تحليلي معناداري گزاره هاي تأليفي به دست مي آيد، تلقي مي كرد!  همچنين تمام فيلسوفان تحليلي كه مسأله شر را دليل و قرينه اي بر ضد معقوليت خداشناسي به شمار مي آورند، اين ادعا را حاصل پاره اي استنتاج هاي معتبر و منطقي قلمداد مي كنند!
به هر تقدير، پاسخ دقيق و جامع به پرسش درباره نسبت دين پژوهي تحليلي با تأييد يا تضعيف آموزه هاي ديني،بدون ملاحظات پيش گفته  (و شايد ملاحظات فراوان ديگري) امكان ندارد. عجالتاً ادعاي حداقلي نگارنده آن است كه اتخاذ رويكرد تحليلي در دين پژوهي، با الحاد و انكار آموزه هاي ديني ملازمه اي ندارد؛ بلكه مي تواند (در وضعي) به تأييد و تقويت پايه هاي عقلاني اين آموزه ها بينجامد و اين ادعايي است كه تاريخ بر آن مهر تأييد مي نهد و گروهي از فيلسوفان تحليلي با آن همداستانند؛ براي مثال، فردريك فره، در بند پاياني مقاله خود با عنوان «فلسفه تحليلي» كه در آن به بررسي تأثيرات پژوهش هاي زبان فيلسوفان تحليلي در حوزه الاهيات پرداخته است، مي نويسد: بنابر آنچه گذشت، جايي براي ترس متكلمان و نيز دين باوران عامي، از فلسفه تحليلي نيست؛ بلكه اين گروه مي توانند ارمغان فراواني از اين فلسفه به كف آورند... فلسفه تحليلي آموزه اي كه به نفع يا ضدباور ديني يا انديشه متافيزيكي باشد، نيست. هدف اصلي فلسفه تحليلي، به شيوه سقراطي، عبارت است از پرهيز از آشفتگي عقلاني كه از زبان ناشي مي شود...
از سوي ديگر، اين واقعيتي غيرقابل انكار است كه برخي فيلسوفان تحليلي، با رويكردهاي دين ستيز، به مباحث ديني پرداخته اند و اين امر، ورود فيلسوفان تحليلي خداباور را در اين مباحث، ضرور مي كند.
سوينبرن در مدخل كتاب انسجام خداشناسي مي گويد: اين كتاب به اين غرض طراحي شده كه مباحث را با دقت و جامعيت قابل ملاحظه اي مورد بحث قرار دهد؛ البته بحث هايي هستند كه در آنها اين شرايط [يعني دقت و جامعيت] لزومي ندارد؛ اما بحث هاي ديگري نيز هستند كه در آنها شرايط بالا لازمند. اين شرايط در جايي ضروري مي شوند كه افراد با استدلال هاي فيلسوفان تحليلي مدرن در خصوص اين مباحث آشنا باشند. همچنين ، مراعات اين شرايط در مواردي كه ما مي كوشيم معناي آموزه هاي اصلي خداشناسي را تا حد امكان واضح كنيم، ضرورت مي يابد....
منبع: باشگاه انديشه
پانوشتها در دفتر روزنامه موجود است.

تازه هاي انديشه
001150.jpg
دو كتاب از پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي
جهاني شدن اقتصاد: رؤيا تا واقعيت
كتاب «جهاني شدن اقتصاد: رؤيا تا واقعيت» از مجموعه آثار كانون انديشه جوان منتشر و در ۱۸۰ صفحه سامان داده شده است.
به گزارش ايلنا از پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي اين كتاب، كه مؤلف آن محمدرضا مالك است،در ۱۸۰ صفحه از دو بخش تشكيل شده است.
بخش نخست اين كتاب كه به بررسي پديده «جهاني شدن» مي پردازد، در پنج فصل تدوين شده است و در آن «پيشينه و تعريف جهاني شدن و ابعاد آن»، «آثار جهاني شدن و علل آن» و همچنين ريشه هاي اصلي تحول كنوني در گستره جهان مورد تحقيق و بررسي قرار گرفته است.
در ادامه اين فصل آثار مثبت و منفي جهاني شدن اقتصاد، مورد بررسي قرار مي گيرد و مزاياي برشمرده براي ادغام در اقتصاد جهاني در ترازوي نقد نهاده مي شود. بحث پاياني اين بخش نيز جست وجويي براي يافتن «علل جهاني شدن اقتصاد» است.
بخش دوم كتاب «جهاني شدن اقتصاد: رؤيا تا واقعيت» از دو فصل تشكيل شده است. در اين بخش پيوستن به جهاني شدن اقتصاد مورد ارزيابي قرار گرفته است به صورتي كه نخست نقطه ضعف هاي اقتصاد ايران كه پيش از پيوستن به روند جهاني سازي اقتصاد، بايد براي برطرف ساختن آنها چاره اي انديشيد، بيان مي شود. آنگاه به آسيب هايي كه در موقعيت كنوني، ادغام در اقتصاد جهاني براي ايران در پي دارد، اشاره شده است. بحث محوري در اين بخش، ارزيابي سياست هاي پيشنهادي، در مورد پيوستن به جهاني سازي اقتصاد است كه نخست سياست هاي پيشنهادي اول يعني «استقبال از سرمايه گذاري مستقيم خارجي»، مورد بحث قرار مي گيرد وسپس سياست پيشنهادي دوم؛ «جلوگيري از دخالت دولت و حذف مقررات دست و پاگير»، نقد و ارزيابي مي شود.
بحث ديگر درباره «تجارت از ديدگاه اسلام» است كه در آن به اهميت تجارت و چگونگي تجارت در صدر اسلام، اشاره مي شود، آنگاه با بيان تفاوت هاي ميان تجارت در صدر اسلام و زمان حاضر، تلاش مي شود تا «پيوستن به سازمان تجارت جهاني»، به عنوان پيشنهاد سوم، از نظر اسلامي ارزيابي شود. در گفتار پاياني اين كتاب، به اين مسئله كه پيوستن به سازمان تجارت جهاني امري اضطراري است، پرداخته مي شود.
نظارت و نهادهاي نظارتي
كتاب «نظارت و نهادهاي نظارتي» توسط احمد رمضاني و محمود حكمت نيا مورد ارزيابي علمي قرار گرفت. اين كتاب كه در شش فصل سامان يافته،توسط محسن ملك افضلي اردكاني تأليف شده است.
كتاب «نظارت و نهادهاي نظارتي» كه به صورت يك تحقيق است، با اين پيش فرض كه همه زمامداران تحت نظارت مردم قرار دارند و ميان قواي مختلف،نوعي رابطه نظارتي بر يكديگر وجود دارد، با استناد به اصولي از قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران و ساير قوانين مربوطه، فرآيند نظارت بر زمامداران را مورد بررسي قرار مي دهد.
فصل اول اين كتاب به كليات و مباني بحث مي پردازد و در فصل دوم پس از بيان مختصري از آداب حكمراني در اسلام به وظايف نظارتي مردم در مقابل حاكميت و شيوه هاي اجرايي اين نظارت اشاره شده است.
فصل سوم به بررسي فرآيند نظارت بر رهبر در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران اختصاص يافته و پيش از آن به طور خلاصه به جايگاه رهبر از ديدگاه اين قانون اشاره داشته است.
جهت گيري فصل چهارم آن است كه آن طور كه بايسته و شايسته است، مجلس به طور خاص و قوه مقننه به طور عام (يعني مجلس و شوراي نگهبان) مورد نظارت قرار نمي گيرند و ضعف هايي قانوني و ساختاري زيادي در اين زمينه بر قوه مقننه وارد است.
فصل پنجم به مبحث نظارت بر قوه مجريه اختصاص يافته و فصل ششم با نگاهي مواجه بودن قوه قضائيه با قواي ديگر،در پي آن است كه بررسي كند آيا از سوي قواي ديگر بر اين قوه نظارت انجام مي شود يا خير؟
در بخش نتيجه گيري، مؤلف اين نتيجه كلي را به دست مي دهد كه در حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران به مسئله نظارت بر نهادهاي زمامداري به نحو كافي پرداخته شده است و از پرداختن به نظارت بر هيچ مرجعي فروگذار نشده است و بنابراين كسي مافوق نظارت نيست. به زعم نويسنده، آنچه بيش از همه داراي اهميت است، آن است كه بايد ترتيبي انديشيده شود تا ضمانت اجراي اين اهرم هاي نظارتي به طور كامل و كارآمد به اجرا درآيد.
كتاب ۸ جلدي پيرامون دفاع مقدس
رئيس پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامي حوزه هنري گفت: براي اولين بار هنرهاي تجسمي دفاع مقدس در قالب هشت جلد كتاب منتشر مي شود.
مرتضي گودرزي ديباج، مؤلف اين كتاب در گفت وگو با خبرگزاري فارس گفت: جمع آوري اسناد تصويري اين كتاب حدود يك سال و نيم به طول انجاميد كه در قالب ۹ رشته نقاشي، گرافيك، طراحي، نقاشي كودكان، كاريكاتور، نقاشي ديواري، هنر مفهومي، هنر چيدماني و حجم سازي، در هشت جلد آماده انتشار خواهد شد. وي هنر دفاع مقدس را هنر خاصي دانست و گفت: در هر جنگي آثار هنري جامعه، متأثر از فضاي آن جنگ تغيير شكل داده و سمت و سويي ديگر پيدا مي كند. بنابراين در روزگار ما تجزيه، تحليل و ارزيابي اين آثار امري ضروري است.
گودرزي در ادامه به حمايت بنياد حفظ آثار و نشر ارزش هاي دفاع مقدس و حوزه هنري از تأليف اين كتاب اشاره كرد و افزود: پرداختن به هشت سال دفاع مقدس از نگاه هنري به خاطر حاكميت فضاي ديني و معنويت گرايي و دوري از نظامي گري در آن، از اهداف اوليه من براي تأليف اين كتاب است.

با اهالي انديشه
001152.jpg
سام محمودي سرابي
شرف نامه
به زودي يادنامه دكتر شرف الدين خراساني با مقالاتي از دكتر شفيعي كدكني، دكتر ايرج افشار، مجيدي، دكتر ايلخاني، عبدالحسين آذرنگ، دكتر حكمت، دكتر داوري، دكتر شايگان ، دكتر ديناني و ... به چاپ خواهد رسيد. اين يادنامه كه توسط حسن سيدعرب گردآوري و تنظيم شده، قرار است توسط نشر هرمس منتشر شود.
لازم به يادآوري است كه دكتر شرف الدين خراساني روز شنبه (۱۷/۸/۸۲)  دار فاني را وداع گفت. دكتر خراساني در سال ۱۳۰۶ به دنيا آمد و داراي درجه دكتري در فلسفه از دانشگاه آكسفورد بود. وي به زبان هاي انگليسي، آلماني، يوناني، لاتين، عربي و فرانسه تسلط كامل داشت. از دكتر خراساني كتاب هاي: نخستين فيلسوفان يونان، از برونو تا كانت، جهان و انسان در فلسفه (در دو جلد)، متافيزيك ارسطو(ترجمه)، فلسفه هاي معاصر اروپايي(بوخنسكي) و متافيزيك عشق كه ديوان حاوي سروده هاي شورانگيز وي است، به چاپ رسيده است.
دكتر شرف الدين خراساني سالها مدير گروه فلسفه دايره المعارف بزرگ اسلامي بود. مجموعه مقاله هاي چاپ شده از دكتر خراساني در دايره المعارف بزرگ اسلامي بالغ بر يك جلد مي گردد. خوانندگان دايره المعارف بزرگ اسلامي هيچ گاه مدخل هايي چون ارسطو، ابن رشد، ابن سينا، ابن عربي،  ابن باجه را از ياد نخواهند برد. به گفته بسياري از پژوهشگران و صاحب نظران مقاله «ابن  رشد» وي در دايره المعارف بزرگ اسلامي از منحصر به فردترين مقالات در باب اين فيلسوف غرب جهان اسلام است. از دكتر شرف الدين خراساني آثار چاپ نشده بسياري به جاي مانده است. از جمله وي نيمي از كتاب «وجود و زمان» هايدگر را از آلماني به فارسي ترجمه كرده كه متأسفانه اجل مهلت اتمام آن را نداد. يادش گرامي باد.
گادامر و آموزه قرن
مجموعه گفت وگوهاي «هانس گئورگ گادامر» با «دوتوري» روزنامه نگار ايتاليايي تحت عنوان آموزه قرن با فاصله اندكي از انتشارش در آلمان به فارسي منتشر مي شود.
دكتر محمود عباديان مترجم و مدرس فلسفه در دانشگاه هاي علامه طباطبايي و مفيد قم كه چندي پيش رساله دكتراي كارل ماركس را با همكاري حسن قاضي مرادي از زبان آلماني - به همراه مقابله با متن انگليسي - به فارسي برگردانده بود، هم اكنون دست به كار بازبيني نهايي اين كتاب است. وي درباره اين كتاب مي گويد: مجموعه «آموزه قرن شامل ۱۰ گفتگوي گادامر با دوتوري است كه در طي چند ماه آخر زندگي اين هرمنوتيسين انجام شده و اوائل سال ۲۰۰۳ در آلمان منتشر شده بود.
اين مجموعه با سرفصل هايي چون: حكمت عملي و فلسفه متناهي،  اخلاق و متافيزيك، سود طلبي - پراگماتيسم و تكثرگرايي، متافيزيك و اعتلا، اخلاق و سياست، سنت و رهايي، فلسفه در تلاطم طوفان، هيدگر و ياسپرس، و آخرين خدا ،رويكردها و نظريات گادامر را پيرامون مهم ترين مباحث مطروحه قرن گذشته (از جمله هرمنوتيك و ...) در بر مي گيرد.
گفتني است دانشگاه مفيد قم متولي انتشار اثر فوق خواهد بود و مترجم اميدوار است اين مجموعه تا هفدهمين نمايشگاه بين المللي كتاب تهران در دسترس علاقمندان قرار گيرد.
از ارسطو تا گودل
دكتر ضياء موحد را تقريباً همه اهالي فرهنگ مي شناسند. از دانشجويان رشته هاي فلسفه و رياضيات گرفته تا شاعران و منتقدان جدي ادبيات و .... وي ابتدا با كتاب  در آمدي بر منطق جديد - برنده جايزه كتاب سال - و چندي پيش با كتاب منطق موجهات جايگاه خود را به عنوان يك منطق دان برجسته (در حوزه منطق جديد) تثبيت كرد.جديدترين كتاب دكتر موحد كه احتمالاً تا پايان اين فصل توسط نشر هرمس منتشر خواهد شد، مجموعه مقالات فلسفي - منطقي او با عنوان از ارسطو تا گودل است. وي درباره اين مجموعه مي گويد: اين كتاب در دو بخش عمده تهيه شده: در بخش ابتدايي مباحثي چون فلسفه منطق فرگه، منطق تطبيقي(به همراه نقدي بر منطق ارسطويي و ابن سينا)، فلسفه رياضي و ... مورد بحث و بررسي قرار گرفته است و من در بخش ديگر اين مجموعه - كه صرفاً مربوط به فلسفه و منطق رياضي ست- دو مقاله مهم و چالش برانگيز قرن بيستم نوشته گودل و پل بنا سراف را ترجمه كرده ام. اين دو مقاله در فلسفه رياضي بسيار بحث انگيز بوده و مسائلي كه در آنها طرح شده همچنان مورد بحث است.گفتني است موحد در اين مجموعه - كه مي توان آن را پيش از نشر يكي از آثار بحث انگيز فلسفي و منطقي سال دانست - رويكردي نقادانه دارد.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
جهان
زندگي
سياست
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  جهان  |  زندگي  |  سياست  |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |