كياندخت نورافروز
كياندخت نورافروز اصلاً تا قبل از اينها رماني ننوشته بود. فقط دو كتاب با نام هاي «هنر ريسك كردن» از ديويد ويسكات و «سلام بر آرزوها» نوشته ديويد شوارتز كه پيرامون مسايل روانشناختي است، ترجمه كرده بود.
اما بعد از انتشار رمان «كوچه اي پر از آفتاب» كمي ذهنيتش تغيير كرده و قصد دارد يادداشت هاي سفرهايش و نيز يك كار پژوهشي ديگرش را با عنوان «زن با يك نگاه بدبينانه» منتشر كند. سراغ نور افروز رفتيم و پرسيديم:
*گويا آقاي باستاني پاريزي يادداشتي براي كتاب شما نوشته بود. منظورم رمان «كوچه اي پر از آفتاب است» مي شود آن يادداشت را برايمان بگوييد؟
- عينش را؟
*اگر برايتان مانعي ندارد؟
- جناب پاريزي بعد از مطالعه كتابم «شمعي در طوفان» - اثر خودشان- را به همراه يك برگ يادداشت برايم فرستاد، يادداشت از اين قرار بود:
هديه براي بانوي پراحساس و پرعاطفه، همشهري خونگرم و پرانرژي، سركار خانم كياندخت نورافروز. شاگرد قديم و همكار و هم قلم و صاحب كمال امروز كه خود شمعي بود لرزان در برابر طوفان سهمگين زندگي، خوش سوز و نورافروز.
به عنوان صله و دستخوش چاپ كتاب شيرين و خوش انشاء «كوچه اي پر از آفتاب» با آن همه تعبيرات خوش تراش- كوچه اي در گذرگاه زندگي- در ولايت كه خود مخلص نيز در همان كوچه ها، گاه گاهي گام و پرسه مي زده است.
مهرماه ۱۳۸۱
*«فريدون كار» چه طور از رمانتان سر برآورد؟
- نوشتن كتاب را كه شروع كردم «اين مرد» از گوشه شهرستان دست مرا گرفت و آخر كتاب هم- كه عين زندگي خودم است- نتوانستم از او دل بكنم.
وقتي كتاب چاپ شد. كتاب را براي او كه در خارج از ايران بود فرستادم و ايشان بعد از سيزده ماه به ديار باقي سفر كردند. من از آن روز به بعد نسبت به اداي دينم خوشنودم.
* در كتاب هاي بعدي تان مي خواهيد باز واقعيت هاي زندگي شخصي تان را مستقيم بر كاغذ بياوريد؟
- نه. كتاب بعدي ام يك كار پژوهشي است با عنوان «زن با يك نگاه بدبينانه» كه فرض بگيريد از منظر «والده آق مصطفي»، «ننه پا شكسته» و... به تصوير كشيده مي شود.
* بعد از نوشتن كتاب چه حالي داشتيد؟
- خيلي خوشحال بودم. يكي از بزرگ ترين موفقيت هايم همين بود. نگاه كنيد، شغل و تخصص و حرفه من چيز ديگري است و اصلاً قرار نبود بخواهم «رمان» بنويسم. اما وقتي كتاب به چاپ رسيد فكر كردم توانسته ام نوعي قدرداني در حق كسي انجام دهم. اگر خاطرتان باشد در كتاب «پيرمرد و دريا» وقتي «پيرمرد» ماهي بزرگي صيد مي كند ماهي هاي ديگر صيد را مي خورند و تنها، اسكلت ماهي به ساحل آورده مي شود. مردم آبادي- پيرو جوان و مرد و زن- همگي از حيرت انگشت به دهان مي مانند.
من معتقدم يك سوي زندگي حركت و سوي ديگرش ريسك است. هلن كلر مي گويد: امن و بي خطري وهمي بيش نيست و در طبيعت وجود ندارد و همچنين در زندگي فرزندان آدم. پرهيز از خطر در تمام مراحل حيات مطمئن تر از رويارو شدن با آن نيست. زندگي با جسارت است و ماجرا. اصلاً حمل بر خودستايي نكنيد، دوست دارم من هم «پيرزن درياي» پير مرد و دريا باشم.
* اين اواخر چه كتاب هايي خوانده ايد كه دوست داشته ايد و به دلتان نشسته؟ چه كتاب هايي را به قصد خواندن انتخاب كرده ايد؟
- من عاشق «سقوط» آلبركامو هستم. توصيف هاي كامو، توصيف هاي بسيار زيبايي است. مدتي پيش هم كه به پاريس رفتم مدام كتاب هاي نويسندگان فرانسوي در ذهنم ورق مي خورد.
ضمناً چند وقت قبل هم به فكر افتادم تا كتاب هاي «زن شورشي»، «فصل زنان»، «فرهنگ نظريه هاي فمنيستي» و «بودا» - به زبان انگليسي- را بخوانم. همچنين ادبيات چيست ژان پل سارتر و قرآن مجيد را براي چندين بار و البته اين اواخر به ترجمه عبدالقاسم پاينده و نيز تورات و انجيل را مرور كنم.
* يك سؤال ديگر كه شايد كمي بي ربط به نظر برسد؛ در كودكي چه بازي هايي را دوست داشتيد؟
- آن زمان ها امكانات چنداني براي بازي هاي متنوع نداشتيم. يك وقتي عروسك بازي مي كردم، عروسكي با چهل كهنه و پنبه درست كرده بودم و صورتي هم برايش كشيده بودم ولي يكي از دوستانم روزي كه من با افتخار عروسك را دست گرفته بودم و با آن مشغول شده بودم، رو به من گفت: اگر جاني به عروسك ندهي، خداوند در جهان آخر حسابت را مي رسد و من هم در عالم كودكي حرفش را باور كردم و همين كه به خانه رفتم عروسك را پاره كردم.