محمدرضا جوادي
|
|
اشاره: استاد علامه محمد تقي جعفري در سال ۱۳۰۴ در تبريز چشم به جهان گشود و نخستين آموزشها را از مادر گرامي اش فرا گرفت. زندگاني علامه جعفري توام با رنجها و مشقت هاي زيادي بود ، به طوري كه نقل شده ازبرآوردن كمترين نيازمنديهاي زندگي خود ناتوان بود. با اين حال در سال ۱۳۲۷ ه.ق به اصرار آيت الله ميرزا فتاح شهيدي رهسپار نجف اشرف شد. يازده سال اقامت در آن سامان از وي عالمي برجسته وداناي علوم ديني و عرفاني ساخت. علامه جعفري در سال ۱۳۳۷ ه.ق به ايران بازگشت و علاوه بر تدريس در مراكز علمي و حوزوي به نگارش آثار زيادي (مجموعا ۴۶ اثر)در زمينه هاي معارف و فلسفه اسلامي، عرفان و پژوهش در فلسفه هاي غربي پرداخت .علامه جعفري به عرفان و بخصوص عرفان مولانا و شمس تبريزي توجه وافري داشت كه حاصل آن نگارش چندين كتاب در اين باره است. در دهم مهر ماه ۱۳۷۶ گردهمايي اي در نكوداشت مقام علمي و به پاس قدرداني از زحمات پنجاه ساله استاد برگزار شد كه در آن آقاي خاتمي رئيس جمهور نشان درجه يك دانش را به وي اعطا كرد . درباره ويژگيهاي شخصيتي و اخلاقي استاد آورده اند كه همواره از غرض ورزي و لگد مال كردن شخصيت افراد دوري مي كرد و در تحمل عقايد ديگران مثال زدني بود. چنانچه هميشه نام فيلسوف انگليسي، يعني برتراند راسل را -اگر چه با آراي وي موافقت نشان نمي داد- با احترام و ارج زيادي ياد مي كرد.
استاد جعفري از حافظه نيرومندي برخوردار بود، به طوري كه نزديك به صد هزار بيت شعر از حفظ داشت. علامه محمد تقي جعفري پس از هفتاد و سه سال مجاهدت در زمينه حكمت و دانش سرانجام در ۲۳ آبان ماه ۱۳۷۷ بر اثر ابتلا به سرطان در بيمارستاني در لندن درگذشت.
برخي از آثار استاد علامه از اين قرار است: حيات معقول، فرهنگ پيرو و فرهنگ پيشرو، مولوي و جهان بيني ها، از دريا به دريا (كشف الابيات مثنوي در چهار جلد) گزيده افكار راسل ، جبر و اختيار، فلسفه علم، زيبايي و هنر، عرفان اسلامي، اخلاق و مذهب، فلسفه و هدف زندگي، طرح ژنوم انساني و...
در پنجمين سالگرد در گذشت شادروان علامه جعفري مطالبي تدارك ديده شده كه از پي مي خوانيد:
گروه فرهنگ و انديشه
كساني كه با افكار استاد علامه آشنايي دارند، مي دانند كه پاره اي از مطالبي را كه ايشان بيان كرده است، بسيار پيچيده و دشوار فهم است. اين پيچيدگي، به دليل دشواري في نفسه موضوعاتي است كه مورد تفكر ايشان واقع شده است. به عنوان مثال، ماهيت بحث فلسفي درباره «فلسفه»، پيچيده و دشوار است و هنر ساده گويي سخنور يا نويسنده، چندان كمكي به درك بحث، براي شنوندگان يا خوانندگاني كه سابقه مطالعه در آن موضوع ندارند، نمي كند.
در مورد علامه جعفري، دشواري ديگري نيز وجود دارد. پژوهندگان افكار استاد به خوبي مي دانند كه وي، علاوه بر صاحب نظر بودن در فلسفه، علوم ديني و الهيات، در ادبيات، هنر، زيبايي شناسي، جامعه شناسي، روانشناسي و ...، مطالعات و دانش بالايي داشت و نظرات ژرفي را ابراز مي كرد كه منزلت ايشان را تا حد صاحب نظر بودن، رفعت مي داد و همين، يكي از دشواري ها بود.
علاقه مندان آثار استاد به خوبي واقفند كه وي، اغلب، پس از ورود به يك مبحث، بلافاصله يا پس از مدتي كوتاه، مباحث متنوعي را مطرح مي كرد. اين وضعيت، به گونه اي بود كه خواننده عادي، رشته اصلي مطلب را از دست مي داد و حيران و لب گزان، شايد در جست وجوي يافتن ارتباط نهاني، ميان اين مباحث متنوع بر مي آمد. شايد هم اگر كم حوصله تر بود، كتاب را مي بست و در پي كار خود مي رفت. من فكر مي كنم كه عمده علل طرح مباحث متنوع از سوي ايشان، دو علت زير است:
۱. ايشان به محققان و صاحب نظران توصيه مي كرد كه در بررسي يك موضوع، چنانچه آن منظر و ديدگاه خاصي كه از آن بر موضوع مورد تفكر مي نگرند، كمكي به روشن شدن و حل موضوع نمي كند، منظر و ديدگاه را تغيير دهند. تعبير خاص استاد در اين موارد، واژه «عينك» بود.
ايشان معتقد بود اگر «عينك حقوقي» نمي تواند باعث رفع ابهام شود، بايد (به عنوان مثال) «عينك هنري» بر چشم زد. خود استاد، بيش از همه، از چنين قاعده اي تبعيت مي كرد. از اين رو، در طرح يك موضوع خاص، «عينك» هاي گوناگوني بر چشم مي زد و آن موضوع را از مناظر گونه گوني مورد نظر قرار مي داد. از آنجا كه در طول مباحث، اغلب، تعويض «عينك »ها، براي اشخاصي كه مطالعه و آمادگي كمتري داشتند، مشخص نمي شد، توهم خلط مبحث پيش مي آمد. به خصوص، اگر توجه كنيم كه براي بررسي هر موضوع، از هر منظر و با هر عينكي، مقدماتي خاص براي ورود به بحث لازم است.
۲. در شخصيت هايي كه علم ايشان، ثمره آگاهي هاي والاتري است كه «معرفت» نام دارد، كلام، كه نمايانگر تفكراتي جدا از تفكرات معمولي است، تابع قواعد مرسوم طرح موضوعات، در علوم تجربي، منطق و علوم انساني نمي شود. معمول چنين است كه ذهن، براي بيان مطالب مربوط به موضوعات معمولي مورد تفكر، كلمات را به استخدام موضوع در مي آورد. چنين وضعيتي، در بيان آگاهي هاي عميق حاصل از «معرفت»، شكلي دگرگونه مي يابد. در اين موارد، به اين علت كه عظمت موضوع مورد تفكر، ذهن را در فروغ خود خيره مي كند، ذهن، ناچار، حقيقت دريافت شده را بر كلمات تطبيق مي دهد. به همين دليل است كه ذهن در بيان حقيقت ناب توسط الفاظ، كه وسيله انتقال ما في الضمير هست، نارسا مي شود.
آشكارا، «معرفت» نام برده شده، از طريق آموزش و مطالعه به دست نمي آيد. بلكه با درون بيني، درون كاوي، خدابيني و خداشناسي حاصل مي شود و در نهايت، انجذاب در حوزه جاذبه ربوبي را در پي خواهد داشت. چنين علمي آموختني و قابل آموزش نيست. نور است كه تاريكي نشاني از آن ندارد. هر مكتب و مدرسه و متفكري كه آن را قابل آموزش بداند، نيتي جز عالمگير شدن و خودنمايي ندارد. البته آموزش و مدرسه، از دور به «راه» اشاره مي كند، اما اين كه در راه چه خبر است، «راه» نايافتگان خبري ندارند و «راه» يافتگان، «كل لسانه» هستند.
به اين علت، راه آشنايان و ديده بانان حقيقت، چاره اي جز آوردن مثال و نشاني و تطبيق «معقول» بر «محسوس» ندارند. تلاش براي يافتن «نمودهاي محسوس» و تطبيق آن بر «بودهاي معقول»، به خصوص آنجا كه روح به غليان در مي آيد و هيجاني مقدس، درون را مي شوراند، يكي از دلايل تنوع بحث است.
نكته مهم ديگر در تنوع مباحث، نارسايي الفاظ از بيان ما في الضمير و شهود معقولات است. الفاظ در خدمت بيان مفاهيم معمولي و روزمره است. هنگامي كه موضوع مورد تفكر يا حقيقت دريافت شده، از سنخي ديگر و داراي ماهيتي ناب باشد، ذهن، در يافتن الفاظي كه ظرفيت انتقال حتي بخش هايي از حقيقت را داشته باشد، عاجز و ناتوان است. با نظر به اين كه كلام، رصدگاه انديشه است، الفاظي كه باردار معاني عميقي هستند، از پهنا و عمق انديشه صاحب كلام خبر مي دهد.
از سوي ديگر، صاحبان معارف عميق انساني، با مخاطباني در ارتباط هستند كه اغلب، فاقد آن تموجات عميق روحي هستند. از اين رو، براي آشنا كردن ايشان با آن حقيقت، بايد از الفاظ معمولي و قابل فهم و در قالب تمثيل استفاده كنند. از همين رو است كه مولوي، در باره بيان ناقص حقايق، به دليل فهم نارس مخاطب، چنين مي گويد:
هر چه مي گويم به قدر فهم توست
مردم اندر حسرت فهم درست
و در جاي ديگر، درباره استفاده از تمثيلات فراواني كه در مثنوي آورده است، مي گويد:
خوش تر آن باشد كه سر دلبران
گفته آيد در حديث ديگران
اين نارسايي الفاظ در بيان ما في الضمير، بخصوص آنجا كه صاحب بصيرت، نگران محروم ماندن جمع مخاطب خود از درك حقيقتي است كه توسط او شهود شده، باعث تنوع گويي و خلط مباحث، به دليل آشنا كردن جمع مخاطب با آن حقيقت مي شود. گويي، نگراني ايشان، از بابت طلبي است كه حقيقت از آنان، بابت زكات خود، كه نشر حقيقت دريافت شده است، دارد.
مولوي، مصداق واقعي چنين مطلبي است. او، هر بار كه اوج مي گيرد، حقايقي را مي بيند كه توانايي بازگو كردن آنها را ندارد. لذا، چاره اي جز بيان مثال هاي فراوان كه گاه او را از موضوع اصلي بسيار دور مي كند، ندارد. علامه جعفري نيز چنين بود.
موضوع اغلب تفكرات استاد جعفري، در بردارنده پرسش بزرگ تاريخ بود: انسان كه موضوع خويشتن است. او از معدود متفكراني بود كه انسان را واقعي نگريست و از او عصاره اي نگرفت. استاد جعفري، انسان را «آنگونه كه هست» در برابر خود نهاده بود. پيچيدگي انديشه و كلامش، براي هر مخاطبي به سرعت قابل درك بود. با اين حال، كلامش، كه تنزل يافته انديشه اش بود، با تبسمي همراه مي شد كه نمايانگر طراوت تفكرات، باردار بودن ذهن، جوشش مدام معاني، ابتهاج دروني و نشاط پايدار وي بود. از همه مهمتر، اين پيام در لبخندش مستتر بود كه در جمجمه اش، نسيمي از ابديت، مدام در حال وزيدن است. اين تبسم، بر چهره كمتر متفكري نقش مي بندد، زيرا، در ذهن اغلب آنان، سايه شوم و رعب انگيز ناپايداري، نازا بودن تفكرات، غلبه موضوع مورد تفكر بر فكر و ملولي حاصل از يك عمر توقف بر يك ايستادن گاه و سكوت و سكون كامل منظر و چشم انداز، سلطه دارد. او اين مهارت را داشت كه چگونه از لبانش براي ظهور لبخند استفاده كند و نيز اين هنر را كه بر چهره ديگران، تبسم ايجاد كند. هيچ گاه در به كار بردن كلمه «انسان»، بخل نورزيد و سخاوتي رشك انگيز، در بيان اين كلمه داشت. در هر سخنراني، بيش از دهها بار لفظ «انسان» را بر زبان مي آورد. عظمتي كه هنگام بيان اين واژه در كلامش طنين انداز مي شد، از جدي بودن موضوع تفكرش خبر مي داد.
استاد جعفري، عمري معمولي داشت. به تعبير استاد محمد رضا حكيمي: « او مانند فلاسفه عمر كرد، نه همچون فقها».