حجت الاسلام والمسلمين علي اكبر رشاد
اشاره: در نخستين بخش مقاله حاضر كه در چهارمين دور گفت وگوي اسلام و مسيحيت كاتوليك در واتيكان ارائه شد، در آغاز به تعريف هاي مختلف انديشمندان از آزادي و سپس به خاستگاه آزادي اشاره شد. نويسنده با استناد به اين سخن امام (علي) كه «بنده ديگري مباش زيرا خدايت آزاد آفريده»، به بحث درباب اهميت آزادي و منشاء آن از ديدگاه اسلام پرداخت. اينك در واپسين بخش اين مقاله به مرزها و حدود آزادي اشاره مي شود. با هم مي خوانيم:
گروه انديشه
ب- مبناي آزادي انسان
در منظر اسلام، انسان داراي دو ضلع و زاويه است:
۱- طبيعت ۲- فطرت
انسان نطفه صفري است كه قابليت بي نهايت سقوط تا عمق ظلماني تيه طبيعت مادي (حضت) و صعود تا اوج چكاد نوراني فطرت ملكوتي. راز تلقي و تعبير دوگانه قرآن از انسان نيز در همين وجود دوبعدي او نهفته است.
مبناي آزاد آفريني انسان نيز همين دوگانگي وجود اوست و اگر چنين نبود آزادي براي او «بي معني» يا «بي ارزش» بود، همچنانكه براي فرشته و حيوان بي ارزش است. انسان همواره ميان اميال مادي ملكي طبيعي و كشش هاي متعالي فطرت ملكوتي، در كشاكش است.
خداوند با اعطاي آزادي تكويني و تشريعي به انسان، او را بر ترميم كاستيها و مصونيت از آسيب هاي ناشي از ناراستي هاي بعد طبيعت خود و همنوعانش توانا كرده است تا با شناخت و پرداخت آزادانه به بعد فطرت خويش، مرتبت خلافت اللهي را- كه همانا كمال انساني او نيز در دست يافتن بدان است- احراز نمايد.
اسلام براي انسان شأني رفيع و مكرمتي منيع قائل است و نيز او را واجد قابليت ها و صلاحيت هايي متعالي مي داند كه سبب شايستگي و بايستگي بهره مندي او از موهبت آزادي است، فلسفه اعطاي آزادي از سوي خدا به آدمي نيز همين نگرش است، اگر نه، آن كه چون هابز «انسان را گرگ انسان» مي پندارد، آزادي او را صلاح و مباح نمي انگارد! زيرا اگر انسان ذاتاً شرور باشد هرچه محدودتر شود، شرارتش كمتر خواهد بود.
ج- حدود و موانع آزادي
از جمله مغالطات نظري كه هميشه تاريخ، آسيب رسان به آزادي بوده، درآميختن «مرز آزادي» با «مانع آزادي» است، بسا كه برخي افراد «حدود» را «موانع» انگاشتند و در حيات بشريت تخم اباحيت كاشتند و چه بسيار زمانها كه به نام حدود آزادي، عليه آزادي لشگر انگيختند و خون آزاديخواهان ريختند و بنياد حريت برانداختند!، هم از اين رو بازشناسي حد و مرز آزادي از مانع و رادع آن، حائز خطورت و ضرورتي مضاعف است.
برخلاف تصور برخي- همچون ارسطو- كه مي پنداشتند تكويناً برخي «برده» و برخي ديگر «آزاد» آفريده شده اند، آزادي حقي است كه به همه انسانها تعلق دارد، زيرا همه آحاد بشر از موهبتهايي كه منشأ تكويني آزادي است يعني عقل و اختيار؛ برخوردارند، آزادي حقي است كه ريشه در «حق حيات» دارد و سلب آن از كسي كم از سلب حق حيات نيست.
در قرآن آمده است: الفتنه اشد من القتل (فتنه، بسي از قتل بدتر است) وليكن با اين همه، آزادي نمي تواند منافي با مناشي و مباني آزادي باشد.
آيا آزادي موضوعيت دارد يا طريقيت؟ هدف است يا ابزار؟ مقصد است يا معبر؟ اگر گزينه هاي نخست صحيح باشد، درخت آزادي جز هرج و مرج و پايمال شدن آزاديهاي راستين حاصلي نخواهد داد، چون عصيان و طغيان، خود به خود ارزش نيست، سخن از آزادي گفتن بدون لحاظ قيدهاي: «از چه»، «در چه»، «چه سان» يا «با چه» و «براي چه»، مهمل گويي است.
در روزگار ما خود آزادي، نخستين و بزرگترين قرباني سوءاستفاده از آزادي است، لهذا واژه دل انگيز آزادي امروز، گاه به «پست ترين عمل» و گاه به «متعالي ترين ارزش» اطلاق مي شود! از اين رو درجه ارزشي آزادي بسته به مضمون و متعلق قيدهاي پنجگانه بالا است: آيا آزادي «از» حكم عقل، «در» جهت ارتكاب به جنايت، به «شيوه» و «با» ابزار ضد انساني، «براي» اشباع نفس شيطاني، مي تواند ممدوح و مطلوب بشر باشد؟
مجال اين مقاله در خور بحثي فراخور در باب مصاديق و تفاوتهاي «حدود» و «موانع» نيست لهذا در اين گفتار با اشاره به برخي تفاوتهاي آن دو، به بحث بسيار فشرده اي در مسأله حدود آزادي بسنده مي كنيم:
۱- «حد» مرز مميز ماهيت آزادي از غيرآزادي است اما «مانع» نافي وجود آن است، يعني حد آزادي آن است كه آزادي را از يلگي و بي بندو باري متمايز مي سازد، ولي مانع آزادي آن است كه اصل وجود آزادي را به مخاطره مي افكند.
۲- «حد» آزادي، مانع سوءاستفاده از آزادي است، ولي «مانع» آزادي، رادع حسن استفاده از آن است!
۳- «حد» آزادي خروج از باب تخصص است ولكن «مانع» آزادي اخراج از سر تخصيص است يعني حد آزادي آن است كه «غيرآزادي» را از شمول آزادي خارج مي سازد اما مانع آزادي، مصاديق قطعي آزادي را محدود و از شمول آن خارج مي كند.
اقدام به تعريف مقوله آزادي از سوي فلاسفه و حقوقدانان، خود به گونه اي اقدام به تعيين حدود و مرزهاي آن است، چنانكه ملاك هايي مانند: «عقل»، «قوانين طبيعي»، «قوانين موضوعه»، «قانون اخلاقي» و مطلق «قانون»، در برخي تعاريفي كه نقل كرديم مورد اشاره قرار گرفته بود:
كانت گفت: «آزادي، استقلال از هر چيز سواي فقط قانون اخلاقي است.»
اسپينوزا نيز گفت: «انسان آزاد كسي است كه به موجب حكم عقل مي زيد.»
شلينگ گفت: «آزادي چيزي نيست جز تعين مطلق امر نامتعين از طريق قوانين طبيعي ساده هستي.»
پاولزن نيز گفته بود: «آزادي براي انسان حكومت روح است.»
منتسكيو هم مي گويد: «آزادي سياسي اين نيست كه هر كس هرچه دلش مي خواهد بكند، بلكه در جامعه و حكومتي كه قوانين حكمفرماست، آزادي معناي ديگري دارد،... آزادي عبارت از اين است كه انسان حق داشته باشد هر كاري را كه قانون اجازه داده و مي دهد بكند و آنچه كه قانون منع كرده و صلاح او نيست مجبور به انجام آن نگردد، در اين صورت اگر مرتكب اعمالي شود كه قانون منع كرده ديگر آزادي وجود نخواهد داشت.»
روسو هم گفته است: «تسليم در برابر هواهاي نفساني عين بندگي است و اطاعت از قانون، آزادي مطلق است.»
ولتر سخن مشهوري دارد كه شاهكار حكمي او پنداشته شده، وي گفته است: «آنچنان آزادي نزد من محترم است كه براي اينكه كسي بتواند آزادانه سخن خود را در مخالفت با من بگويد حاضرم جانم را فدا كنم!» اين بيان به يك شعار سياسي شبيه تر است تا سخني سنجيده و فيلسوفانه! روشن نيست آيا اگر مخالفت رقيب ولتر حتي در جهت نقض آزادي او يا ديگري باشد و موجب پايكوب شدن حقوق اساسي انسانها و نابودي ارزشهاي متعالي بشري نيز گردد، ولتر آماده بذل جان در راه او خواهد بود؟ و اگر نه، پس آزادي حد و مرزي دارد.
از اين رو ليبراليسم به معني يلگي و روا انگاري بي قيد و شرط، اولاً: دست نايافتني است، چه آنكه بشر در زندان هزار توي ماده و طبيعت مي زيد و هر كاري را حتي با فرض مجاز بودن، قادر نيست انجام دهد. ثانياً: آزادي بي قيد و مرز، خود برانداز و خويش ويران ساز است، چون به هرج و مرج و تحديد حقوق اساسي انسانها و تهديد آزاديهاي مشروع منجر خواهد شد. ثالثاً: آزادي وسيله كمال و سعادت است. در جايگاه هدف نشاندن وسيله، جز بازماندن از هدف، حاصلي نخواهد داد. رابعاً: «آزادي براي آزادي»، از پوچ انگاري و نيهيليسم سر برخواهد آورد.
به همين جهت است كه همان كسان و جوامعي كه از لحاظ نظري، از ليبراليسم و روا انگاري افراطي دم مي زنند، هرگز و هرگز در عمل ملتزم به همه لوازم عيني آن نشده اند و نخواهند شد.
د- مرزهاي آزادي
اكنون جا دارد بپرسيم: مرزهاي آزادي چيست؟ و آيا آزادي به چيزي محدود است؟ قدر متيقن آن است كه: آزادي هر كس، به مرز آزادي (خود و ديگران) محدود است و كسي نمي تواند به بهانه آزادي، حريم آزادي ديگران را بشكند، زيرا به همان علت و دليل كه او آزاد است ديگري نيز از حق آزادي برخوردار است؛ و به تعبير نغز منتسكيو: «حد اعلاي آزادي آنجاست كه آزادي به حد اعلا نرسد». قرآن نيز فرموده است: «ايحسب الانسان ان يترك سدي» (آيا بشر مي پندارد بي هدف رها مي شود؟)
قاعده «لاضرر» كه اصلي است برآمده از سنت رسول گرامي و شامل ترين قواعد حقوقي اسلام است و كاربرد بسيار وسيعي در فقه اسلامي دارد، همچنين قاعده «سلطنت» و فحواي آن مؤيد اين مدعا است. از قاعده لاضرر و نيز قاعده سلطنت، هم اصل لزوم آزادي و هم حدود آزادي قابل استنباط است. قاعده لاضرر مي گويد: ضرر رساني به غير و ضرر پذيري از غير، جايز نيست، عدم استفاده از آزادي زيان پذيري است، سوءاستفاده از آزادي نيز زيان رساني به غير است. كما اين كه قاعده سلطنت نيز مي گويد: همه اختياردار دارايي هاي خويش اند و پس به طريق اولي و قطعاً اختياردار عرض و جان خويش نيز مي باشند پس آزادند. همين قاعده دلالت مي كند كه كسي نمي تواند به حوزه «سلطنت» يعني اختيار ديگران خدشه وارد سازد، پس سوءاستفاده از آزادي و اختيار نيز ممنوع است، زيرا تعدي به اموال، اعراض و نفوس ديگران، نقض بهره مندي آنان از حدود اختيارشان به شمار مي رود.
همچنين كسي نمي تواند به استناد آزادي، سبب سلب آزادي از خود شود، انسان تكويناً بر آزاد بودن مفطور و مجبور و تشريعاً (و از نظر دين) بر آزاده زيستن مكلف است و هر آنكو خود را از موهبت آزادي بي نصيب سازد از آدميت خويش روي برتافته است.
حد ديگر آزادي، حكم قطعي عقل است، خردمندي انسان، امكان شايستگي و بايستگي بهره مندي از موهبت آزادي را سبب گرديده است، چه آنكه به اعتماد و حرمت عقل است كه او توانا و شاياي آزاد زيستن شده است و عقل نيز در فضاي آزاد است كه مي بالد و باور مي گردد، عقل، اگر مخزن حقايق نباشد قطعاً معيار حقوق و حقايق است.
اگر در عياري عقل ترديد كنيم، براي بازشناسي آزادي از اسارت چه معياري در دست آدمي باز خواهد ماند؟ امام علي(ع) فرموده است: العقل يصلح الرويه.»
يعني: خرد، رويه را اصلاح مي كند.
نيز رسول اكرم(ص) فرموده است: «انما يدرك الخير كله بالعقل.»
يعني: خير يكسره با عقل قابل درك و دسترسي است.
حتي، حدانيت ساير حدود به تشخيص و حجيت عقل ثابت مي شود، لازمه پذيرش حكم عقل در «حسن آزادي» سرسپردن به صحت قضاوت او بر قبح «اباحي گري» و روا انگاري مفرط است.
ملاي رومي گفته است:
عقل ضد شهوت است اي پهلوان!
آنكه شهوت مي تند عقلش مخوان
دموكراسي حقيقي- كه برخي برترين دست آورد تمدن كنوني اش خوانده اند- مشاركت عقول است نه مسابقت اهواء، و به نظر ما ميان دموكراسي و ليبراليسم نيز نسبت تساوي برقرار نيست.
ارزش هايي چون دين و قانون، حق و عدل، حدود ديگر آزادي اند، البته دين منزل از سوي خدا نه دين گونه هاي بشر ساخته و قانون معدل و عادلانه نيز حق مسلم و مسجل و عدل مدلل و حقيقي؛ نه هر كه را سزاست كه از اين چهار مقوله والا، در برابر معبد آزادي مساجد ضرار بسازد و به حربه حرمت آنها به حريم حريت بتازد.
غايت فصوا و قصد اقصاي دين نيز تحقق آزادي دروني و بروني آدمي است چنان كه قرآن درباره وظيفه و كاركرد پيامبر اسلام(ص) فرموده است:
... و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم والاغلال التي كانت عليهم
يعني: پاكيزه ها را براي ايشان روا مي سازد و پليديها را حرام و ممنوع مي كند و از آنها بار گرانشان و غل ها و زنجيرهايي را كه بر آنها بود برمي دارد...
و با افكار آزادي تكويني و نفي آزادي تشريعي، دعوت به دين و دينداري لغو و عبث است و اصولاً تدين بدون آزادي حقوقي، محال و گاه باطل است؛ اما ليبراليسم تلقي خاصي از آزادي است، صد البته كه دين با آن سازگار نيست.
چنان كه به اشارت گذشت: قانونگرايي و قانونمندانه زيستن، هم فطري انسان و هم مقوم جامعه انساني است، قوام و قيمت جامعه به ميزان قانون پذيري آن بستگي دارد، حذف عنصر قانون از حيات آدمي- هر چند به نام آزادي- به مثابه تبديل جامعه به جنگل است و جامعه بي قانون جنگلي است بي فانوس:
«ولا تعتدوا ان الله لايحب المعتدين»
يعني: تعدي نكنيد كه خدا تجاوزگران را دوست ندارد.
آزادي عزيز است زيرا كه بستر كسب حق و زمينه كشف حقيقت است، دسترسي به حقايق، كماهي، جز به بالا رفتن از پلكان حريت ميسر نمي شود، هماره گوهر حقيقت با گشت و جست آزاد در افق سايه روشن- ناشي از درآميختگي حق و باطل- فراچنگ مي افتد، اما كشف هر حقي در هاله روشنايي حقي ديگر ممكن مي گردد، جوانه حق نوين از تنه حق ديرين سر مي زند، پس انتظار نمي توان برد در محيطي كه مشعل حق هاي پيشين به تازيانه سرگردان توفان جنون پيماي يلگي و خواهش هاي شكم و شهوت، خاموش مي گردد و لحظه افزون افق در ظلمت بيشتري فرو مي رود، باز هم شعله حق هاي پسين از آن سر برآورد.
در برهوت حق كشي و كويرستان حق پوشي، لاله حق نيوشي نخواهد رست، مگر نه اين است كه: حق از حق زاده مي شود نه از باطل؟ و ترويج باطل آشكار و نشانمند، غير از ترويج خطاي روشمند است و آزادي براي احقاق حق است نه انكار آن، حريت براي افشاي باطل است نه اشاعه آن. كدام خردمندي انكار حق بالفعل را- به هر بهانه اي - به اميد وصول به حق بالقوه روا مي دارد؟ و اگر به نام «حريت»، «حق» انكار شود به جاي آن چه چيز گرانبهايي به دست خواهد آمد؟
«فماذا بعد الحق الاالضلال! فاني تصرفون؟»
يعني: در آن سوي حق، جز ضلالت، چيست؟ پس كجا روي مي آوريد؟
آزادي، دشمن حق نيست بلكه حريت، حق انديش است و حق حريت كيش، اما باطل آزادي كش است و رقيت انديش، آزادي هم از مهمترين حقوق است و هم از مهمترين حقايق، اما به تيغ يك حق سر و ستيغ ديگر حقايق را نبايد درود و به داس يك حقيقت سر و دستار ديگر حقيقت ها را نشايد ربود. هر حقيقتي بنيان ساز حقايق ديگر است و نه ويرانساز آنها و اگر نه، در حق بودن آن حق بايد ترديد كرد، چون حق خود برانداز نيست، آزادي است ،حق است و با حق همنوا و اگر با حق همنوا نيست پس باطل است و پس آزادي نيست بلكه يلگي است.
* فهرست منابع در دفتر روزنامه موجود است.