پنج شنبه ۴ دي ۱۳۸۲
شماره ۳۲۶۲- Dec,25, 2003
ادبيات
Front Page

گفت وگو با فريبرز مجيدي - مترجم كتاب «فلسفه در عمل»
آماده ساختن ذهن
002652.jpg
در ميان آثاري كه در حوزه آموزشي فلسفه منتشر شده اند، اثري كه بتواند كاربردي باشد، كمتر فرصت ترجمه پيدا كرده، اگر چه در اواسط دهه ۷۰ كتاب «دنياي سوفي» يوستين گودر، توانست فضاي تازه اي را در ميان كتاب هاي فلسفي باز نمايد، اما اثري كه بتواند، كاربردي و عميق مفاهيم فلسفه را در ذهن خواننده بنشاند، هنوز ترجمه نشده بود. كتاب «فلسفه در عمل» اثر اَدَم مورتون به دليل نگاه ويژه نويسنده به كاربردي بودن فلسفه و پي گرفتن مفاهيم آن در زندگي روزمره، از اين قاعده مستثناست. اين اثر آموزشي- كاربردي را فريبرز مجيدي، كه از جمله مترجمان صاحب نام آثار فلسفي و فلسفه سياسي است، به فارسي برگردانده و انتشارات مازيار آن را امسال روانه بازار نشر كرده است. درباره اين كتاب با فريبرز مجيدي گفت وگويي كرده ايم كه مي خوانيد:
* هنر معلم فلسفه (چه كتابي و چه معلم حضوري) در چيست؟
- هنر معلم فلسفه همين است كه دقت صرف كند، بينديشد و موقعيت هايي كشف يا ابداع كند كه شاگرد فلسفه در برابر آنها ناگزير باشد خودش در پي يافتن راه حلي برآيد و در همه حال هيچ اصراري نداشته باشد كه يك عقيده و انديشه را به عنوان درست ترين انديشه و «حقيقت مطلق» به ذهن شاگرد تحميل نمايد.
در واقع، آموختن فلسفه همانا فراهم آوردن زمينه اي است براي برگذشتن از سطح امور و رسوخ كردن به عمق امور با تكيه بر شالوده اي معنوي و عقلاني در لواي آرماني اخلاقي. مقصدي نهايي در كار نيست، زيرا هيچ كس به نهايت دسترسي ندارد. آنچه هست تلاش در راه نزديك شدن به آرماني است كه در آن آدميان به يكديگر نزديك تر شوند، زبان يكديگر را بهتر بفهمند، از تنوع انديشه استقبال كنند و مهرورزي را به جاي كين توزي نشانند.
* يك پرسش جدي! فيلسوفان به دنبال چه مسائلي هستند و دغدغه  چه اموري ذهن آنها را مشغول خود مي كند؟
- عده اي فيلسوف در طول تاريخ به مسائل ازلي و ابدي جهان انديشيده اند، از منشأ هستي پرسيده اند؛ ماهيت زمان و مكان را پژوهيده اند، درباره دامنه آزادي و اختيار انسان پرسش هايي مطرح كرده اند؛ در جستجوي معني خير و شر برآمده اند؛ معيارهايي اخلاقي براي رسيدن به خير پيش نهاده اند؛ تصويري آرماني از جامعه اي مطلوب و آرماني ترسيم كرده اند؛ در پي شيوه هاي استدلالي برآمده اند كه به حقيقت بينجامند...
* آيا نويسنده كتاب «فلسفه»، «آموزش فلسفه» را هدف اصلي كتاب خود قرار داده است يا اينكه هدفي غايي تر و والاتر را در نظر داشت؟
- فلسفه، از ديدگاه نويسنده كتاب فلسفه در عمل، به خودي خود هدف نيست، بلكه- مثل هر حوزه ديگري از معرفت، به ويژه علوم- وسيله اي است براي غلبه بر واقعيت و استفاده از آن در زندگي عملي. معلم فلسفه نيز كارش نه صرفاً تعليم دادن انديشه ها و نظام هاي فكري فيلسوفان، بلكه عمدتاً ايجاد زمينه براي شكوفا كردن توانايي فلسفيدن، يعني آماده ساختن ذهن شاگرد براي برخورد با واقعيت هاي ملموس روزمره در جامعه و يافتن راه حل برگزيدن راهي است براي هر چه انساني تر كردن چهره زندگي و ايجاد تفاهم هر چه بيشتر با همنوعان. در حقيقت، بايد از نعمت فلسفه در زندگي عملي سود جست و آن را به گنجينه اي محبوس در فضايي آراسته براي بازديد عده اي كارشناس متخصص منحصر ندانست. به مرحله عمل درآوردن تفكر فلسفي شايد كارسازترين اقدام براي حل بسياري از مشكلات و مسائل اجتماعي و سياسي عصر حاضر باشد.
* آيا معتقديد نويسنده هيچ نوع فكر فلسفي در گذشته را مردود و مطرود نشمرده است؟
- نه، نويسنده كتاب فلسفه در عمل كاري به اين ندارد كه كدام فيلسوف حقيقت مي گويد و عقيده كدام فيلسوف باطل است. او مي خواهد نشان دهد كه از عقايد همه فيلسوفان مي توان در عمل بهره گرفت و در پهنه عمل مي توان عيار صحت عقيده اي فلسفي را محك زد و همگان نيز حق دارند كه بنا بر استنباط خويش، در زندگي عملي خود، از عقايد فيلسوفان بهره بر گيرند. مواردي پيش مي آيد كه آن عقايد به دادشان مي رسند، اما در بسياري از موقعيت ها ثابت مي شود كه برخي از عقايد فيلسوفي كاربرد عملي ندارد.
* آيا نويسنده كتاب در پي تبليغ روش فلسفي خاصي نبوده است؟
- نه، در اين كتاب، هيچ فلسفه خاصي تبليغ نشده است. هدف نويسنده همانا نشان دادن اين نكته است كه فلسفه را مي توان به زندگي عملي وارد كرد و از آن بهره هاي گرانبهاي بسيار گرفت. به معلمان و استادان فلسفه نيز شيوه هاي تازه اي مي آموزد كه به ياري آنها بتوانند تفكر فلسفي و توانايي سنجيدن همه جانبه مسائل روزمره را در شاگردانشان پرورش دهند و زمينه شكوفايي انديشيدن مستقلانه را فراهم آورند. رسيدن به اين هدف، بي ترديد، مستلزم صرف وقت و مطالعه دقيق در ريزه كاري هاي فنون تدريس و يافتن مؤثرترين شيوه ها براي قرار دادن شاگردان در برابر موقعيت هايي است كه به راه حل نياز دارند. نويسنده فلسفه در عمل، در آخر كتاب در بخش «ضميمه مربوط به معلمان» توضيح مي دهد كه چگونه مي توان با روش هايي ساده، ضمن اداره كردن مطلوب كلاس درس، به هدف هاي ياد شده به بهترين نحو نائل شد.
* خود شما فلسفي فكر كردن را چگونه تفسير مي كنيد؟ متأسفانه در برخي از افراد اين ذهنيت وجود دارد كه فلسفي فكر كردن خاص افرادي ويژه و معدود است، آيا اين گونه است؟
- فلسفيدن در برج عاج نشستن نيست. فلسفيدن اين است كه شخص، در پهنه عمل و هنگام قرار گرفتن در موقعيت هاي پيچيده، بتواند خير را از شر و درست را از نادرست بازشناسد. تازه، همه اينها ممكن است در موقعيت هاي ديگر جا عوض كنند و آنگاه تشخيص ديگري لازم شود. معلم فلسفه، با انتخاب روش خاصي براي آموزش، بايد شاگرد را در موقعيت هاي مختلفي در زندگي عملي قرار دهد تا وي بتواند با به كار انداختن توانايي هاي ذهني خود، راه حل مناسب را بيابد و سپس، به ياري ذهن پرورش يافته اش، خودش خواهد توانست به شيوه اي فلسفي در مورد مسائل روزمره زندگي تصميم بگيرد و شهروندي نمونه براي جامعه اش شود. خيلي ساده است، او با ذهن پرورش يافته اش عملاً به بحران هاي متعدد جامعه اي كه در آن زندگي مي كند پي مي برد و به مدد وجدان اخلاقي و مسئوليت  شناسي خويش، آگاهانه راه هايي را برمي گزيند تا به سهم خود از شدت بحران ها بكاهد، بي آنكه از چماق قانون بترسد. در مصرف آب صرفه جويي مي كند،؛ براي رفع بحران مواد سوختي، اتومبيلش را تا حد ممكن كمتر به خيابان مي آورد، محيط زيست را آلوده نمي سازد، از آزار دادن همسايه و همنوع مي پرهيزد و ... آري، به سادگي، همه اين كارها را مي كند و اجراي آنها را وظيفه اش مي داند و انتظار تأييد و پاداش هم ندارد. چنين كسي اگر هم درس فلسفه نخوانده باشد، به فلسفيدن مشغول است.
* يعني تمامي شهروندان چنين قابليت هايي را دارا هستند؟
- بله. هر انسان سالم و متعارفي اين قابليت را دارد كه به خويشتن آگاه شود، از آموخته هايش در عرصه عمل استفاده كند و باز در عرصه تجربه و مشاهده به معلوماتي دست يابد، نتيجه بگيرد، آنچه را آموخته است با آنچه مي يابد مقايسه كند،  هدف هاي زندگي خصوصي را با هدف هاي اجتماعي پيوند زند و به طور خلاصه خودش به فلسفيدن پردازد.
* آيا امكان داشت كه فيلسوفي به رأي خود پاي نفشرد و به دموكراسي حقيقي در ميان موافقان و مخالفان آراء خود قائل باشد؟
- بله. سقراط يك نمونه بارز از دموكراسي علمي است. مبنا را بر اين گذاشت كه «هيچ نمي دانم» تا هيچ امتيازي براي خود در مقابل شنونده قايل نباشد. بر بلنداي كرسي خطابه نمي نشست، با مردم كوچه و بازار نشست و برخاست مي كرد، در ضمن گفت وگو به آنها حق مي داد كه در آنچه او مي گويد ترديد كنند و به خود نيز حق مي داد كه آنچه را كه آنان حقيقت مي انگارند به چالش بخواند. شيوه سقراط نماد بارز دموكراسي بود. اما- بر خلاف عقيده عده اي- آنچه جان سقراط را گرفت دموكراسي نبود بلكه نظام عوام سالاري بود كه خود را به جاي دموكراسي آتني جا زده بود.
* در مقابل، آيا فيلسوفي بود كه خود يا آرا و ديدگاه هايش براي سركوب مخالفان فكري اش به كار گرفته شود؟
- در نظام استبدادي قرون وسطايي و حاكميت و سلطه كليسا بود كه براي خفه كردن صداهاي مخالف، نام ارسطو به صورت چماقي درآمد و در مقابل عبارت «استاد گفته است» هيچ اعتراضي ممكن نبود. اما رفته رفته، با تحولات در زمينه هاي علمي و سياسي و اجتماعي در عصر رنسانس، چند و چون كردن در صحت عقايد «استاد» مجاز شد، تا جايي كه «ارغنون جديد»ي جاي «ارغنون» كهنه را گرفت.
در هر عصري، عقايد و انديشه هاي فيلسوفان در معرض ترديد و انتقاد قرار گرفته اند و همين امر نشان مي دهد كه هيچ چيز مطلقي وجود ندارد و هيچ فيلسوفي نيز نتوانسته است از حقيقت مطلق سخن بگويد. آموختن آرا و عقايد فيلسوفان به ما فلسفيدن را نمي آموزد، به خصوص در نظام هاي استبدادي يا نظام هايي كه ايدئولوژي دست و پاگير تنگ نظرانه اي بر آنها حاكم است. بايد فضاي گفت  و شنود گشوده شود و آزادي اظهار عقيده پديد آيد تا هر شخص بتواند آنچه را در عرصه  آگاهي ذهنش نقش مي بندد پرورده و شكوفا سازد و بر زبان آورد؛ تحقق چنين هدفي وجود عرصه آزادي اظهار عقيده و امنيت سياسي را ايجاد مي كند، كه جز در دموكراسي هاي راستين نمي توان سراغ آن را گرفت.
* نگاه خود شما به آموزش فلسفه چيست و فكر مي كنيد، آموزش فلسفه در هر جامعه متاثر از چه شرايطي است؟
- به طور كلي بگويم نظام آموزش و پرورش هر جامعه و شيوه هاي انتقال دانش در واحدهاي آموزشي، بويژه در زمينه هاي علوم انساني، بازتابي است از نظام سياسي حاكم بر جامعه، نظام سياسي مستبدانه روش مستبدانه اي را در آموزش علوم به طور اعم- و در موضوع مورد نظر ما، يعني فلسفه، به طور اخص- در پي مي آورد.
آنگاه كه نظام استبداد كليسايي حاكم بود، تعليم و تربيت نيز همان نظام را منعكس مي كرد: طرف مسلط (معلم) در سطحي بالاتر قرار داشت، حتي بر كرسي بلندتري مي نشست؛ يگانه سخنگو او بود؛ تحكم آميز سخن مي گفت، و مي پنداشت كه آنچه براي طرف ديگر بيان مي كند حقيقت مطلق است. طرف زير سلطه(شاگرد) در سطحي پايين تر مي نشست، فقط به او نگاه مي كرد، موظف بود كه آنچه را مي شنود به خاطر سپارد و آنچه را به او گفته مي شود حقيقت مطلق بپندارد. چند و چون كردن در آرا و عقايد حاكم براي جامعه پسنديده نبود.
بررسي كوتاه
شكستن راه يكطرفه
آموزش فلسفه در دوران نو به روشهاي نو نياز دارد.
اگر اين عقيده كانت را بپذيريم كه تعليم فلسفه فقط تعليم انديشه هاي فيلسوفان نيست،بلكه
- بيشتر از آن - تعليم شيوه انديشيدن و فلسفيدن است، آنگاه در مي يابيم كه تداوم روش قديمي معلمي- شاگردي (مبتني بر خطابه) در تحقيق آن منظور نه كافي است و نه حتي لازم.
نويسنده كتاب، به پيروي از نظر فيلسوف آلماني، كوشيده است كه هم در يادگيري فلسفه و هم در تدريس آن به در انداختن طرحي نو همت گمارد، يعني آموزش فلسفه را از صورت راه يكطرفه اي كه تا كنون عموما از مبدأ معلم به مقصد شاگرد پيموده شده است به صورت جست وجويي خلاق در موقعيتي تفكر انگيز باري يافتن راهي مناسب در جهت رسيدن به هدفي از پيش سنجيده شده درآورد.
بي ترديد، گسترش اين تجربه در فضاي نهادهاي علمي و فلسفي جامعه ما موجب دگرگوني عمده اي در عرصه انديشه و پژوهش خواهد شد، مشروط به آن كه بتوانيم خود را از بند شيوه هاي دست و پا گير سنتي برهانيم.

مرور
پنج گنج حسيني
002650.jpg

بيژن تلياني
نام كتاب: مثنوي وامق و عذرا- دفتر نخست از پنج گنج حسيني، تصحيح: دكتر كاووس حسن لي- كاووس رضايي/ چاپ اول ۱۳۸۲ ناشر: نشر روزگار
داستان عاشقانه «وامق و عذرا» از داستانهاي ويژه اي است كه در بسياري از متون ادب فارسي، بارها، بدان اشاره شده و روايت هاي متفاوتي نيز از آن به نگارش درآمده است. بنياد اين داستان را، برخي يوناني، برخي ايراني و بعضي عربي گمان كرده اند.
آنچه تاكنون از گذشته بازمانده است، نشان مي دهد كه ابوالقاسم حسن عنصري، شاعر نامدار دربار غزنوي، قديم ترين شاعري است كه اين داستان را در سده پنجم هجري به نظم فارسي درآورده است و ابوطاهر محمدبن حسن بن علي موسي الطرسوسي قديم ترين نويسنده اي است كه در سده ششم هجري روايتي از داستان وامق و عذرا را به نثر، در كتاب داراب نامه خود آورده و تا امروز مانده است. در داستان وامق و عذراي عنصري، عذرا دختر «فلقراط پوليكراتس» پادشاه جزيره «شامس» (سامس) است كه مادر او «يائي» نام دارد. عذرا با مادرش به معبد مي روند و وامق پسر «ملذيطس» هم كه از ستم پدرش، از خانه گريخته، با دوستش «طوفان» به «شامس» و آن معبد رو مي آورند. عذرا وامق را مي بيند و عاشق او مي شود، وامق نيز دل در گرو عشق عذرا مي نهد.
محمدحسين معروف به حسيني شيرازي يا حسيني قزويني شيرازي سراينده مثنوي وامق و عذرا از شاعران و عارفان دوره قاجار بود كه در سال ۱۱۸۴ هـ.ق در كربلا به دنيا آمد. اين شاعر، شوري ويژه در گفتار داشت، با بياني فصيح و صريح، مسائل و مباحث عرفاني را بر سر منبر باز مي گفت. ديوان حسيني كه شامل قصايد و غزليات بوده، مفقود شده و در دسترس نيست و اما مثنوي هاي پنج گانه او كه به «خمسه حسيني» يا «پنج گنج حسيني»، نام برآورده است، از ديگر آثار مهم اوست كه در منابع مختلف معرفي شده و برخي از نسخه هاي خطي آن مثنوي ها در كتابخانه هاي مختلف موجود است. مانند كتابخانه ملك، كتابخانه موزه بريتانيا، كتابخانه لنينگراد، كتابخانه سپهسالار و كتابخانه علامه طباطبايي در شيراز.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   انديشه  |   زندگي  |   علم  |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |