پنج شنبه ۴ دي ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۶۲- Dec,25, 2003
به مناسبت ميلاد عيسي مسيح(ع)
در جستجوي اخلاق جهاني
002608.jpg

هانس كونگ
ترجمه از: محمدرضا ارشاد
اشاره: هانس كونگ (۱۹۲۸) از جمله انديشمندان و فيلسوفان متأله مسيحي است كه بيشترين تمركز وي بر حوزه گفت وگوي اديان و انديشه اخلاق جهاني است. كونگ كه در سوئيس زاده شده، درجه كارشناسي در مطالعات فلسفي را از دانشگاه جورجياي پاپي رم و دكتراي فلسفه را در الهيات در سال ۱۹۵۷ از دانشگاه سوربن پاريس دريافت كرد. رساله دكتراي وي در الهيات در باب دكترين كارل بارت؛ متأله مسيحي است. او هم اكنون استاد دانشگاههاي آلمان است. هانس كونگ در سال ۱۹۹۵ «مؤسسه اخلاق جهاني» را در توبينگن آلمان پايه گذاري كرد. اين مؤسسه كه با هدف ايجاد يك اخلاق جهانشمول از طريق گسترش امر گفت وگو و تفاهم ميان اديان بنيانگذاري شده، تاكنون با ارائه مقالات، برگزاري سخنرانيها و كنفرانسهايي دراين خصوص گام هاي برجسته اي در گفت وگوي بيناديني برداشته است. كونگ همچنين صاحب تأليفات بي شماري در زمينه فلسفه دين، الهيات تطبيقي و اخلاق جهانشمول ديني است. از جمله اين آثار مي توان به: «در باب مسيحي بودن»، «اخلاق جهاني»، «آيا خداوند وجود دارد؟»، «زندگاني ابدي»، «فرويد و مسئله خداوند»، «الهيات براي هزاره سوم»، «پاسخي مثبت به اخلاق جهاني» و... اشاره داشت. هانس كونگ در مطلبي كه از پي مي آيد نخست در باب معناي مسيحي بودن در جهان معاصر سخن گفته و آنگاه اين امر را منوط به گفت وگو و همزيستي مسالمت آميز مسيحيان با اديان ديگر دانسته است. همچنانكه در آثارش بارها تأكيد داشته، كونگ پيش شرط صلح جهاني را گفت وگو و صلح ميان اديان ذكر كرده است.
گروه انديشه
از زماني كه براساس كتابم «درباب مسيحي بودن» به ايراد سخنراني دردانشگاه هاروارد در نوامبر ۱۹۷۶ پرداختم، چيزهاي زيادي تغيير كرده است. آيا من هنوز همان فرد هستم؟ و آيا شما هنوز همان فرد هستيد؟ البته همه ما كه زندگي طولاني اي را پشت سر گذاشته ايم، مي توانيم در باب پرسشهاي معروفي سخن بگوييم از جمله اينكه: چگونه افكارمان تغيير كرده است؟
البته اگر افكارتان را درهر زماني تماماً تغيير دهيد، هويت تان را از دست خواهيد داد. نوامبر گذشته در نشست سالانه «فدراسيون بين المللي مبادلات اوراق بهادار»  در كوالالامپور در باب «استانداردهاي اخلاقي جهت داد و ستدهاي مالي» به ارائه يك سخنراني فني و عرفي پرداختم. پس از سخنراني، يكي از مديران مبادلات اوراق بهادار نزدم آمد و پرسيد كه «آيا شما همان فردي نيستيد كه كتاب «درباب مسيحي بودن»  را- كه با علاقه زيادي در دهه هفتاد خوانده ام- نوشته است؟» پاسخ دادم: بله! خودم هستم. من تلاش مي كنم تا ديدگاههايم را گسترش بخشم اما هنوز بر سر آنچه كه دو دهه پيش در آن كتاب نوشته ام، كاملاً ايستاده ام. محور الهياتي من هنوز به قوت خود باقي است.
به هر حال، در اينجا با مشكلي روبه روييد، بدين معنا كه امروزه شمار زيادي از مسيحيان هراسها و اضطرابهايي، بخصوص در شرايط ناشي از پيشرفتهاي اخير مدرن شدن، عرفي شدن و جهاني شدن دارند:
عده اي واهمه دارند كه مبادا دين مسيحي از جوهره تهي شده و آن را از دست بدهد و هويتش زائل گردد.
ديگران برعكس مي ترسند كه دين مسيحي، ديگر نتواند با جهان ارتباط برقرار كند، بلكه براي جامعه فعلي بي اهميت و بي معنا قلمداد شود و مناسباتش را باآن از دست بدهد.
اگر (مورد) هويت يا مناسبات (دين مسيحي) را انتخاب كنيد، پاسخش آسان خواهد بود، اما مطمئنم اكثر شما مي پنداريد كه انتخاب هر دو مورد مهم است:  انتخاب مناسبات در هويت و هويت در مناسبات و اين دقيقاً (يعني) در متن اديان جهان بودن: آيا ممكن است كه هويت ديني مان را در مسيحيت حفظ كنيم و همزمان پذيراي ديگر اديان جهان باشيم؟
عسيي مسيح- نور
بگذاريد اين را به وضوح از همين ابتدا اعتراف كنم كه: من در جهان همواره آشفته امروز و كليسا، حمايت معنوي و اميد به مسيح را يافته ام، «نوري كه در تاريكي مي درخشد» (يوحنا ۵:۱) «نور جهان، نور انسانها» و اين دليلي است بر اين كه چرا اين نخستين آيات انجيل يوحنا را كه نبايد در پرتو دوگانه انگاري (ثنويت) سياه و سفيدي تعبير شوند، برگزيده ام. من آشكارا اقرار مي كنم كه در طي دهه هاي گذشته زندگي، به عنوان يك متأله هيچ گاه قادر نبوده ام با وجود تاريكيهاي بسيار زياد دردنيا و كليسا، بدون آن نوري كه در عين تزلزل بشريم، براي من طريق، حقيقت و حيات بوده، مدت زيادي زنده بمانم. اطمينان دارم كه بسياري از شما همين را خواهيد گفت. در هنگامي كه مقدمات كتاب «درباب مسيحي بودن» را آماده مي كردم، بيش از پيش به اين مسئله وقوف پيدا كردم كه جوهره مسيحيت- در عوض اينكه ايده اي بزرگ، نظريه اي انتزاعي و يك ديدگاه فلسفي و اسطوره باشد- همواره فردي بوده است، چهره اي انضمامي تاريخي كه شرح مختصر آن معلوم است: او؛ عيسي مسيح براي ميليونها انسان سراسر كره جهت گيري، ميزان، يك الگوي زندگاني جهت ارتباط با زنان و مردان همنوع و جوامع انساني و نهايتاً با خداوند است. حقيقتاً (مسيح) نور بوده و اميدي به زنان و مردان بي شماري بخشيده كه نامشان در فهرست تاريخ هيچ كليسايي نيامده است، اما او (مسيح) كسي است كه قرنها او را به عنوان الگو برگزيده اند. آنها از طريق وي پي برده اند كه به رستگاري نايل شده اند:
كساني كه در درگاه الهي محتاجند؛
كساني كه خشونت نمي ورزند؛
كساني كه گرسنه و تشنه عدالتند؛
كساني كه صلح جويند؛
كساني كه به خاطر عدالت در آزارند.
002600.jpg

از طريق او (مسيح) آنها متوجه كمبودهاي موجود در جوامع مربوط به خودمداران رقابت جو شده اند: كمبودهايي از قبيل: توجه، مشاركت كردن، توانايي بخشش و ندامت (توبه)، ترحم آوري و اغماض و كمك رساني. تا به امروز بسته به ما مسيحيان است، اينكه مسيحيت بتواند ساحتي معنوي از ايمان، عشق و اميد را از طريق صادقانه زيستن با مسيح و ايجاد امكاني براي خودمان جهت دريافت نور، روشنايي و روح از سوي او(مسيح)، عرضه سازد. اين چنين مسيحياني پيوسته نشان مي دهند كه نيز مي توان با ايده آلهاي بزرگ، زندگاني روزمره را سپري كرد: مسلماً از ژرفاي ايمان به مسيح حتي مي توان بر رنج، گناهكاري، نوميدي و هراس فائق آمد. اين ايمان اطمينان بخش به مسيح؛ يعني كسي كه «نوري از نور» است، نه فقط مظهر خود وي بلكه مظهري از خداوند نيز است. اين ايمان تنها مايه دلداري جهت آمدن به جهان نيست، بلكه پايه اي است براي تعهد، اعتراض و مقاومت بر ضد شرايط ناعادلانه كه با اميد به ملكوت خداوندي حمايت و تقويت مي شود. در پرتو اين نور مي توان به پرسشهاي اساسي كه گاهي وقتها دشوار مي نمايند، پاسخ گفت، از قبيل:
چرا بايد به شيوه عادلانه رفتار كرد و نه به شيوه اي ديگر؛
چرا بايد عشق ورزيد و نه نفرت؛
چرا بايد تا هر جايي كه ممكن است سخاوتمند، شكيبا و مهربان بود. حتي زماني كه در نتيجه عدم اعتماد و ددمنشي ديگران مغبون شده و آزار ديده ايم.خرد ناب هيچ پاسخي براي اين پرسشها ندارد، اما ايمان به مسيح دارد.
نورهاي ديگر
برخي از شما خواهند گفت: اگر مسيح «نور، طريق، حقيقت و حيات...» است، ديگر چه نيازي به چيزي بيشتر؟ كارل بارت، براي مثال مي گويد: تنها مسيح! - مسيح به تنهايي كافي است- و هر چيز ديگر براي ايمان ما بي فايده، بي ارزش و ملال آورست برخي از متألهان پروتستان گاهي وقتها به چنين افراطي كشيده شده اند. كارل بارت مي گفت كه مسيح يكي است و يگانه نوري است كه در كنار آن نورهاي ديگري نمي تواند وجود داشته باشد اما تشخيص بارت نادرست است، چرا كه اين انحصارگري هرگز مطابق با مقصود خداوند از موجودات انساني نيست.
انحصارگرايي مسيحي به عدم تساهلي راه مي برد كه مسيحي نيست، زيرا برخلاف ذات عيسي مسيح است. بنابراين حتي بارت علناً در آثار اخيرش از جمله: «جزم انديشي هاي كليسايي» به اين عقيده تن درمي دهد كه نورهاي ديگري هم هستند؛ بله! كلمات ديگري در كنار كلمه خداوند، حقيقتهاي ديگري به موازات اين حقيقت خداوند وجود دارند.
عيسي مسيح در بين مجلدات انجيل يا در چارچوب ديوارهاي كليسا محبوس نيست، چرا كه خداوند همه جا هست، در مقام خداوند همه مردان و زنان، خداوند فعال در ذاتش و نيز در بيرون از مسيحيت. ترديدي نيست كه مطابق تورات و عهد جديد، غيريهوديان و غيرمسيحيان هم خداي حقيقي را مي شناسند و اينكه خداوند همراه آنهاست. شوراي دوم واتيكان كه من در آن شركت داشتم، حتي بيشتر درباره غيرمسيحيان سخن مي گويد: «انسانهاي بدون گناهي كه حواريون مسيح و كليسايش را نمي شناسند، اما خداوند را با خلوص مي جويند و به اعمال نيك اهتمام مي ورزند و با برخورداري از لطف الهي در اجراي خواسته اش آن گونه كه مؤيد رضاي باطن است، مي كوشند، به رستگاري ابدي نايل  گردند» و در باب لاادري گرايان و بي خدايان (كافركيشان) مي گويد:  «مشيت الهي امكان سعادت را براي آن كساني كه هنوز به صراحت به خداوند اقرار نكرده اند اما بدون گناهكاري براي رسيدن به حياتي راستين تلاش مي ورزند- البته نه بدون لطف الهي- رد نمي كند.»
مسيح، مطمئناً براي مسيحيان ميزان استوار همه گفتارها در باب خداوند بوده و باقي مي ماند: «طريق، حقيقت و حيات». اما اگر از يك دوست يهودي بپرسيد كه چه چيزي براي او «طريق، حقيقت و حيات» است، او در جواب خواهد گفت:  آن تورات است. تورات نور زندگاني من است.» اگر همين را از يك بودايي بپرسيد، او خواهد گفت: «آن در هما و بوداست،  آن انسان روشنگر (بودا) براي من «روشنايي» عظيم است.» نيز اگر همين سؤال را از يك مسلمان بپرسيد،  پاسخ خواهيد شنيد: «آن براي من قرآن است. نوري كه طريقم را روشني مي بخشد و توسط خداوند افروخته شده،  محمد(ص) است كه شخصاً تجسم پيام قرآن در صراط مستقيم است.»
سازگاري «نور» با نورهاي ديگر
چيزهاي مشابهي مي تواند براي ديگر اديان مطرح باشد، اما شما از من خواهيد پرسيد: آيا مسيح كه نور ماست،  با نورهاي مورد تأئيد اديان ديگر همساز است؟
پاسخم به روشني اين است: «بله! اما چگونه مي توان «يك نور» را با نورهاي ديگر سازگار كرد؟ پاسخ اين است:  اصلاً اين سازگاري مطابق با ذات خود مسيح است،  براي اينكه اگر ما به اين پرسش به عنوان مسيحيان پاسخ گوييم، بايد به يهود، مسيح ناصريه كه به شيوه اي خاص در آن مورد عمل مي كرد و به جهت گيري هايش در مسائل مورد اختلاف نگاهي بيفكنيم، مسيح هيچ گاه درباره اديان زمانه اش تأمل و فلسفه ورزي نكرد. او هيچ معرفت عالمانه اي در باب اديان از خود بروز نداد، اما به قدر كافي مثال هاي عيني زيادي كه دال بر چگونگي رفتار وي (مسيح) با پيروان اديان ديگر است وجود دارد. شكي نيست كه مسيح با آنها به طريق ديگري رفتار مي كرد. او شأن آنها را به رسميت مي شناخت و با آنها به احترام رفتار مي كرد.»
* زاده يك مادر عبري (مسيح) از ايمان يك زن سوري - فنيقي و نيز ايمان يك افسر رومي لذت مي برد؛
* او دوستانه به يونانياني كه به جستجوي او برآمده بودند، خوشامد گفت؛
* او آن روستايي يهودي همنوعش را وادار كرد تا يك بدعتگذار سامري را به عنوان نمونه اي فراموش نشدني از عشق به همسايه معرفي كند.
اساسي است كه ما به عنوان مسيحيان از خودمان سؤالاتي را بپرسيم كه براي من شخصاً وجود داشته و آن، اين پرسش كليدي است كه: اگر مسيح باز مي گشت چه مي گفت و چه مي كرد، همان گونه كه در رمان مشهور «برادران كارامازوف» داستايوفسكي در فصل «بازجوي بزرگ» مي بينيم كه از مسيح مي پرسد: «چرا تو براي آزار من برگشتي؟» اگر او (مسيح) باز مي گشت از ما درباره يك مسيح شناسي درست نمي پرسيد. او حتي از ما نمي خواست كه بگوييم: «اي سرور من، اي سرور من» اما از ما مي خواست كه مطابق اراده خداوند عمل كنيم.
در موقعيت فعلي جهان معتقدم كه او (مسيح) اهميت ديدار و گفت وگو با پيروان اديان ديگر را خاطرنشان مي كرد و در اين ديدارها بازيابي مسئوليت مسيحي را در قبال جهان يادآور مي شد، يك مسئوليت جهاني واقعي را. حقيقتاً ما امروز با چالشي در برداشتن گام هايي اساسي براي وحدت كليساهاي بين مسيحي روبروييم. من اميدم را از اينكه شركت در عشاي رباني تحت مقام پاپي ديگري امكان پذير باشد، قطع نخواهم كرد.
002598.jpg

به هر روي ما همزمان با چالش هاي وحدت ميان اديان نيز روياروييم. دراين جامعه جهاني و بيش از پيش جهاني شده، مسيحيان در مشاركت با پيروان اعتقادات ديني ديگر جهت تقبل مسئوليت جهاني براي صلح، عدالت و شرافت آفرينش فراخوانده مي شوند. سرنوشت زمين صرف نظر از دين و ايدئولوژي، مربوط به همگان است.
پيامدهاي عملي
با وجود ستيزهاي بسياري كه در جهان امروز جريان دارد، سخن راندن از صلح جهاني، اديان جهاني و حتي يك اخلاق جهاني نسنجيده و شتابزده به نظر مي آيد. اما اگر نه حالا، پس چه هنگام از اين راه بايد صحبت كرد؟ درخواست از اديان جهان براي صلح سخني بي پايه نيست اما از تجربه تلخي كه اغلب اديان در آن نقش داشته و هنوز هم دارند، يعني يك نقش مصيبت بار،  نشأت مي گيرد. البته، مقصود يك دين خاص نيست، بلكه صلح در ميان همه اديان است. بياييم موارد زير را متصور شويم:
* چه موهبتي خواهد بود اگر رهبران اديان بزرگ به حقانيت سياسي بي توجه باشند و به گونه اي صلح جويانه تر از آشتي ميان اديان و ملت ها سخن بگويند و عمل كنند.
* چه موهبتي خواهد بود اگر پس از انجام سوگواري و توضيح گناهان، (رهبران سياسي و ديني) از يكديگر پوزش بطلبند و صلح را ارج نهند (همچنان كه آلمان و فرانسه چند سال پيش به عنوان پايه اتحاد اروپا كردند.)
هيچ صلحي بدون تغيير شيوه هاي فكري ميسر نخواهد بود. ما نه تنها نيازمند يك سياست و ديپلماسي نوين هستيم،  بلكه به يك تغيير نگرش ديني، پذيرش حقيقي يكديگر و يك اخلاق جديد محتاجيم. به نظرم اگر روزي عيسي (ع) برگردد، از ما خواستار يك انسانيت واحد، خواهد شد. ما نه تنها بايد از جنگ هاي ديني و تفتيش عقايد دوري گزينيم بلكه لازم است كه در ارتباطمان با اديان ديگر خودمداري جمعي را با يك انسجام برخاسته از شفقت و عشق جايگزين سازيم. «آنچه را كه بر خودت نمي پسندي بر ديگران نيز نپسند.» اين قانون طلايي موجود در سخنان پيامبر اسلام، كنفوسيوس و در نوشته هاي خاخام هيلل است. در موعظه بر سر كوه عيسي نيز آن را در صورت بندي ايجابي مي بينيد: «آنچه را كه براي خودت مي پسندي براي ديگران نيز بپسند.» اين قانوني است كه بايد در ميان اديان، ملت ها و گروه هاي قومي به كار بسته شود. اين درست است كه در اديان جهان سامانه هاي فكري، اعتقادي و عملي وجود دارد كه در بسياري موارد متناقضند، اما اديان جهان به هيچ وجه لزوماً به سمت يك برخورد پيش نمي روند. آنها اشتراكات زيادي به ويژه در اخلاقيات دارند و صلح اغلب بخشي از برنامه هايشان را در بر گرفته است. امروزه وظيفه اوليه اديان مشتمل بر صلح جويي با يكديگر از راه به كارگيري همه ابزارهاي قابل دسترس به ويژه در رسانه ها است.
آنها بايد:
* سوءتفاهمات را رفع كنند؛
* خاطرات ناخوشايند را از ياد ببرند؛
* تصاوير كليشه اي (قالبي) از دشمن را از خود دور كنند؛
* بر سر تعارضات ناشي از گناهكاري گفت وگو كنند؛
* از نفرت و ويراني بكاهند؛
* بر اصول مشترك تأكيد كنند.
پيروان اديان گوناگون شناختي از اشتراكات مابين خود به ويژه اخلاقيات ندارند و از اين رو ضرورت اخلاقي جديد يا يك اخلاق جهاني را درك نمي كنند. همزمان ما مسيحيان بايد در باب آنچه كه مشخصه اخلاق مسيحي است، تأمل كنيم: مسيح نور ماست. اين براي ما به معناي: اول تعميق، دوم اجرا و سوم ريشه دار كردن اخلاق جهاني است. لازم است تا در باب آنچه كه توسط عيسي مسيح، روشن شده مثلاً درباره معناي زندگي و مرگ، رنج و بخشش، هديه غيرمشروط خويشتن، ضرورت تعهد و شادي سخن بگوييم . اين چنين اخلاق مسيحي، نه فقط با يك اخلاق جهاني دمساز است،  بلكه قادر خواهد بود اخلاق جهاني را براي مسيحيان تعميق،  رايج و عيني سازد. ما در فرايند تحقق اين مسئله همراه با مؤمنان ساير اديان و حتي غيرمؤمنان هستيم...
اكنون قطعاً آنچه را كه براي زمانه ما معنادار است، درك مي كنيد، نيز متوجه مي شويد كه چرا من دقيقاً يك مسيحي هستم و در هنگامه اي كه داشتن بصيرت دشوار است، به اين بصيرت بزرگ متعهدم. اين موارد را مي توان در سه جمله خلاصه كرد:
* بدون يك اخلاق جهاني هيچ ادامه حياتي براي سياره ما ميسر نخواهد بود؛
* بدون يك اخلاق جهاني هيچ صلحي در ميان ملت هاي سياره ما نخواهد بود؛
* بدون گفت وگو و مشاركت بين اديان هيچ صلحي در ميان اديان جهان وجود نخواهد داشت.

هزاره اديان
002606.jpg

منجي در اديان
براي تشويق و ارتقاي گفت وگو ميان اديان بويژه اديان توحيدي، مؤسسه انتشاراتي «الهدي» در لندن با همكاري «مركز گردهمايي سه دين» و «سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي» در نظر دارند تا سمينار دانشگاهي يك روزه اي را با عنوان «منجي در اديان توحيدي» در ماه فوريه آ ينده برگزار كنند.
براساس مطالعات ديني در بيشتر اديان بويژه اديان توحيدي ظهور نجات بخشي كه در آينده براي جهان صلح و عدالت را به ارمغان مي آورد به مثابه يك اصل ايماني قلمداد شده است. از اين رو اين زمينه هاي مشترك در باب ظهور منجي در اديان، مي تواند به ارتباطات نزديكتر و هم انديشي بيشتر بين اديان بيانجامد.
برخي از موضوعاتي كه قرار است در اين سمينار به بحث گذاشته شود، از اين قرار است:
۱- منجي در بيان اعتقادي يهوديت، مسيحيت و اسلام؛
۲- منجي در اعتقادات شيعي؛
۳- بازگشت مسيح در اسلام و مسيحيت.

مسلمانان و مدرنيته در نروژ
ارناسولبرگ؛ وزير دولت نروژ اخيرا اعلام كرده كه مسلمانان ساكن نروژ كه در اقليت هستند، بايد در كشور نروژ معيارهاي مدرنيته را بپذيرند.
گفته مي شود كه سولبرگ پس از ديدار با بيورلي هيوگ؛ همتاي انگليسي اش بيان داشت كه جامعه مسلمانان نروژ بايد با آنچه در ديگر كشورهاي اروپايي جريان دارد، آشنا شوند. او كه با روزنامه آفتن پوستن نروژ گفت وگو مي كرد افزود: اسلام در اروپا بايد نقشي متفاوت از آنچه كه در كشورهاي اسلامي دارد، برعهده بگيرد. آنها (مسلمانان) بايد شيوه هاي زندگي در يك جامعه غربي را بياموزند. آگاهان معتقدند كه وي در بيان اين نكات زير تأثير طرح اوليه دولت بريتانيا مبني بر نياز ضروري مهاجران در ابراز سوگند نسبت به اصول شهروندي و گذراندن آزموني درباره جوامع بومي، قرار گرفته است.
از سوي ديگر، جامعه اسلامي نروژ در موضع گيري پيرامون سخنان وي مدعي شد كه انتقاد سولبرگ قابل فهم نيست. آنها از وي خواستند تا وي مقصودش رااز مدرن شدن اعلام كند.
002604.jpg

پارادوكس آمريكايي
ديويد جي.مايرز؛ روانشناس اجتماعي معاصر اخيراً در كتابي كه نوشته ،مدعي شده كه جامعه كنوني آمريكا از يك كمبود معنوي رنج مي برد و بسياري از مشكلات اجتماعي موجود در آن به اين مسأله برمي گردد. مايرز با بررسي بسياري از بيماريهاي اجتماعي در خلال سالهاي ۱۹۶۰ تا ۱۹۹۰ نتيجه  مي گيرد كه ما (آمريكاييان) براي ماترياليسم و فردگرايي راديكال بهاي گزافي پرداخته ايم. او در اين كتاب تلاش دارد تا به تحقق رؤياي آمريكايي ديگر جامه عمل بپوشاند. به نظر مايرز سده بيست و يكم بهترين و بدترين زمانه براي آمريكاييان است. از اين رو مايرز مي پرسد كه چگونه اين پارادوكس پديد آمد و از چه طريقي مي توان رؤياي آمريكايي ديگر را تحقق بخشيد؟


002602.jpg

اعتقاد به خدا در عصر علم
پس از ظهور مدرنيته و شكل گيري پارادايم علمي، اين پرسش به طور روزافزون مطرح گرديد كه چه نسبتي ميان دين و علم وجود دارد؟ آيا با گسترش علم اعتقادات ديني به حاشيه رانده مي شوند؟ نحوه نگرش علم و دين به جهان چگونه است؟ چه تفاوتها و احيانا شباهتهايي در اين بين وجود دارد؟ جان پولينگورن در كتابي كه آوريل امسال وارد بازار كتاب كرده، به كاوش در امكانات باور به خدا در عصر تسلط علم پرداخته است. نويسنده كه خود يك متأله و فيزيكدان نظري است، معتقد است كه اين دو ،پسر عموي فكري، با يكديگر موازيند.
002612.jpg


چالشهاي ديني در مغولستان
با روي كار آمدن دولت كمونيستي در مغولستان در ۱۹۲۰ بسياري از پرستشگاههاي اين كشور كه مربوط به دين باستاني مغولان بود، ويران شد و راهبان ديني پراكنده شدند. اما بخصوص در سالهاي اخير گرايش شديدي در ميان مردم مغولستان به دين باستاني شان مشاهده مي شود. اما از سويي جوانان اين كشور به سمت مسيحيت گرايش عمده اي پيدا كرده اند و همين امر سبب چالشي جدي  ميان پيروان دين باستاني و پيروان مسيحي گرديده است. از اين رو شمن هاي مغولي بارها از دولت خواسته اند تا جلوي فعاليتهاي بيشتر مبلغان را بگيرد.

ياد
فردگرايي و جامعه توده اي
به مناسبت يكصدمين سالگرد تولد تئودور آدرنو
002610.jpg

دكتر مسعود يزدي
تئودور آدرنو، فيلسوف و روانشناس جامعه مدرن و «توده ها»، جامعه شناس و فيلسوف موسيقي و مفسر جديد ديالكتيك بوده است. آنچه گفته شد، فقط قسمتي از شخصيت چند بعدي او را تشكيل مي دهد. آدرنو در واقع «حاصل فرهنگ و ايمار (۱۹۳۳-۱۹۱۸)» است. جمهوري و ايمار است كه چنين امكاني به او مي بخشد تا او خود را در دنيايي روشنفكرانه جاي دهد.
زندگي فكري آدرنو، در حقيقت پس از ۱۹۳۳ (روي كار آمدن نازيها) و پس از مهاجرت او به انگلستان (آكسفورد) و آمريكا ابتدا در نيويورك و سپس دركاليفرنيا شكل مي گيرد. در سالهاي اوليه ورود به ايالات متحده، با همكاري جمعي از پژوهشگران كتاب «شخصيت اقتدارگرا» را مي نويسد. در اين اثر مي كوشد كه نشان دهد روش هاي تجربي در علوم اجتماعي، اگر درست مورد استفاده قرار گيرد، مي تواند سودمند باشد. او در اين كتاب معضل «يهودستيزي» را به صورت يك بيماري مورد مطالعه قرار مي دهد. يهود ستيزي، طبق نظر آدرنو و همكارانش نوعي رفتار بيمارگونه طبقه متوسط پايين است. يهودستيزي در واقع نوعي تفكر «بليط گونه» است كه در آن همه چيز كليشه اي و از پيش تعيين شده است. به علت اين كليشه ها است كه يهود ستيزي تبديل به يك جنبش توده اي مي گردد و اكثريت قابل توجه  اي از طبقه متوسط پايين را در بر مي گيرد.
آدرنو از جمله فلاسفه اي است كه فردگرايي و استقلال شخصيت از نوع كانتي آن برايش بسيار مهم بود و از اين لحاظ خود را درگير بحث جامعه مدني در مقابل جامعه توده اي مي بيند. در كتاب حداقل اصول اخلاقي «Minima moralia» شرح مي دهد كه چگونه اقتصاد مبادله اي فرديت را نابود كرده (صفحه ۱۴۸) و اين در حالي است كه تأكيد بر فرديت افزايش يافته است. آدرنو در آمريكا براي مدتي سرگرم تحقيقات درباره راديو و تأثير آن بر جامعه بود، سالهاي ۱۹۴۰ سالهايي است كه راديو بر دامنه نفوذ خود مي افزايد و موضوع شنوندگان و تأثير راديو بر جامعه موضوع نسبتاً بكر و جالبي است. از اين رو، استفاده نازيها از راديو در جهت بسيج ايدئولوژيك، موضوعي فكر برانگيز است. نيز در ارتباط با همين موضوع است كه پديده اتمي شدن جامعه و نقش راديو در تسريع آن مورد توجه قرار مي گيرد. سالهاي ۱۹۴۰، از سويي ديگر، سالهاي پيدايش سينماي گوياست و آدرنو در اينجا به موضوع طفوليت و استفاده ماشين تبليغات از آن مي پردازد. در اينجا سينماي گويا به عنوان عاملي تصور مي شود كه باعث «واپس گرايي» در فرد مي شود، چرا كه در جهان كودكي است كه طفل از طريقي خود شيفته متوجه صداها مي شود. لذا آدرنو بر اين نتيجه خود اصرار مي ورزد كه در جذابيت راديو و سينماي گويا ابعاد واپس گرايي به كودكي وجود دارد. اين تحقيقات مكمل نظريات آدرنو درباره ميتينگ هاي توده اي نازيها است. لذا بدين خاطر است كه آدرنو نسبت به آينده فرديت و فردگرايي بدبين است.
درست در اين موضع به تأثير روانكاوي بر انديشه هاي آدرنو مي رسيم. براي آدرنو ستيز ميان جامعه مدرن و كودكي در فرد پديده اي قطعي است. به عبارت ديگر آدرنو در اينجا شاعر كودكي از دست رفته در فرد است و اين روانكاوي است كه اين دريچه را براي او مي گشايد. جنبه ديگر فرديت لگدمال شده همان پيدايش و گسترش جنبش هاي توده اي است. در اينجا است كه فرد براي مدتي كوتاه از تسلط جامعه شيء گونه به در مي آيد و تسليم دنياي خودشيفته كودكي مي گردد.
002614.jpg

از سوي ديگر مي توان به دهه ديگر انديشه آدرنو كه همان جامعه شناسي و فلسفه موزيك مدرن است، اشاره داشت. جامعه شناسي موزيك در واقع كشف عملكرد و حيطه هاي خصوصي و عمومي در موزيك است. در واقع حيطه خصوصي در موزيك همان درك ابعاد جامعه شناسانه موزيك مجلسي است. اين نوع موزيك در قرنهاي ۱۶ و ۱۷ و ۱۸ بسيار رايج بوده و تحت قواعد خاصي اجرا و تدوين مي شده است. حيطه خصوصي موزيك مجلسي مكاني براي آشنايي نخبگان با يكديگر بود. در اين مكان افراد به شكلي خيره كننده لباس و جواهرات (و البته دانش موزيك) خود را به رخ يكديگر مي كشيده اند و اين بخشي از تمرين براي نخبه شدن بعدي اين گروهها بوده است. در واقع، حيطه خصوصي محل رشد و تكامل بورژوازي اروپا بوده است. بدين سبب است كه اركستر مجلسي داراي اهميتي خاص است. در حيطه خصوصي است كه نهاد خانواده رشد و نمو مي كند. آدرنو بر اين باور است كه جامعه متأخر بورژوازي، موزيك مجلسي را كنار گذاشته و به موسيقي سمفونيك روي مي آورد. اين موزيك نمايش گر تسلط جامعه توده اي بر اركان زندگي است. اركستراسيون عظيم، نمايش گر جامعه توده اي است كه در آن فرد و فرديت رو به اضمحلال گذاشته است.
و بالاخره در اواخر سالهاي شصت آدرنو در بحث دانشگاهي راجع  به پوزيتيويسم شركت مي كند و معتقد است كه علوم اجتماعي تجربي در واقع داراي ابعاد پوزيتيويستي است و بعد نقادانه علوم اجتماعي در اينجا ناديده گرفته شده است. در جايي ديگر همين موضوع دنبال مي شود و اين بدان معني است كه هر چه محيط زندگي (محيط كار) بيشتر فاقد جنبه هاي زيبا شناختي باشد، ملودي موزيك شيرين تر و دلنوازتر مي گردد. طبق نظريه آدرنو، گوش انساني خود را عقلاني نكرده، در حالي كه چشم انسان در جامعه صنعتي پيشرفته خود را با وظايف متفاوت و پيچيده  هماهنگ ساخته است. به هر حال آدرنو و آنچه اصطلاحاً «مكتب فرانكفورت» ناميده مي شود در سالهاي ۱۹۶۰ تأثير قابل ملاحظه اي بر جوانان مي گذارند. اين جريان كه بيشتر يك جريان فكري شده در سالهاي ۱۹۷۰ و ۸۰ به آمريكا منتقل مي شود و هنوز هم به عنوان يك جريان تأثير گذار در بسياري از رشته  هاي علوم انساني مطرح است.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
زندگي
علم
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  زندگي  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |