يكشنبه ۱۴ دي ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۷۲
نگاه امروز
پرواز تا بيكران
بهداد بابايي*
عشق در دل ماند و يار از دست رفت
دوستان دستي كه كار از دست رفت
عشق و سودا و هوس در دل بماند
صبر و آرام و قرار از دست رفت
سخن گفتن از فراق رفيقان كاري است بس دشوار، خصوصاً كه اين ارتباط ديرپا و از جنس همدلي و همزباني باشد. هرگز تصور نمي كردم كه لااقل به اين زودي از فراق ايرج عزيز سخن به ميان آيد. لحظات كشنده و نفس گيري است، ياري كه تا ساعاتي پيش با او از هم آوايي سخن مي گفتيم و در تكاپوي چند و چون مقدمات كنسرت در اروپا بوديم و مقدمات سفر را مهيا مي كرديم، چگونه او مقصد سفر خويش را از ما جدا كرد و يكه و تنها به ابديت پيوست. آشنايي و پيوند من با ايرج بسطامي به ساليان دور برمي گردد، از همان نگاه اول، نگاهش را كه ترجمان همه وجودش بود، از نوع ديگري يافتم و اين آغاز مهرورزي من و او بود و هرچه زمان مي گذشت عمق اين پيوند با هر مضراب و هر نغمه استوارتر مي  شد، با او تا بيكران عاطفه و احساس پرواز كردم، دل او حرير عاطفه بود و به اندك نسيمي، روح مواجش متلاطم مي شد، دلش چه ساده به درد مي آمد و آن گاه كه فرياد بي قراري سر مي داد، هر سنگدلي را متأثر مي كرد، رنج و عشق دو گوهر همزاد او بودند، همين دو همه دستمايه هنري او بود. درد او درد همه مردم عاشق بود، عشق مي ورزيد و بي مهري را بر نمي تافت. سوز صداي او بازتاب آلام سينه مجروح و دل ناشكيبش بود.
اي گل تو دوش داغ صبوحي كشيده اي
ما آن شقايقيم كه با داغ زاده ايم
دريغا كه او رفت و ما را در اين ورطه صعب تنها گذاشت. آنچه كه غم فقدان او را مضاعف مي كند، بي مهري هايي است كه بر او از ناحيت برخي روا داشته شد، آيا هيچ پرسيده ايم كه چرا هنرمندي چون او در اوج شكوفايي بايد كنج عزلت گزيند؟ آيا هيچگاه به خاطرمان آمد كه با استمالتي و پرسشي، مرهمي بر دل پردرد او بنهيم؟ آيا از چگونگي معيشت او كاوشي نموديم؟ آيا از علت غيبت او جويا شديم. اينها، همه و همه، پرسش هايي است كه به ذهن من مي آيد و درد هجران او را دوچندان مي كند. او رفت و از تحمل بار گران نامردمي ها آسوده شد، اما چه خوب بود كه امثال او در زمان حياتشان مورد توجه يا تقدير و ستايش قرار مي گرفتند.
سخن را با اين بيت جاودانه حافظ به پايان مي برم كه:
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جريده عالم دوام ما
* بهداد بابايي؛ نوازنده چيره دست سه تار است كه دوستي محكمي با زنده ياد ايرج بسطامي داشت و قرار بود صبح جمعه اي كه فاجعه بم رخ داد، بسطامي به تهران آمده و چندروزي تمرين كنند تا براي اجراي كنسرتي به ايتاليا و هلند بروند.

به ياد ايرج بسطامي
باورداشت سكوتي گويا
000438.jpg
عليرضا پوراميد
سالهاي نيمه دهه ۶۰ اولين بار در مجلسي هنري و منزل يكي از هنردوستان كرماني با صداي نجيب و پراحساس او كه گه گاه توسني مي نمود و غم غربت پررنج آدمي را بر زمين و در حاشيه كوير به فرياد، معترض گونه سرمي داد، بدون پيرايه ها و دوباره خواني هاي استوديويي و عريان و زلال، آشنا شدم. علي غفاري با او سنتور مي زد و ديوان خواجو در مقابلش و خواجوي كرماني از حنجره او، شور و سوز سوختگان روي زمين را به آواز بيان مي كرد:
گفتا سر چه داري كز سر خبر نداري
گفتم بر آستانت دارم سر گدايي
و تمام دوازده لحن عاشقي موسيقي ايراني را خواند. در ماهور بود كه قناعت غزل حافظ را برگزيده بود با رديف مارابس:
حافظ از مشرب قسمت گله بي انصافي ست... تا آنجا كه اين بيت امروز چه پررنگ وپرجلوه در گوش جانم طنين اندازست:
سود بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس اين سودوزيان، ما را بس
سالهاي مياني دهه هفتاد دركنسرت گروه وزيري، درتالار وحدت در ميان استاد ناهيد و كيوان ساكت نشسته بود؛ صدايي كه نه هميشگي و تمركزي كه اصلاً وجود نداشت و... من در صندليهاي جلو در كنار پير و بزرگ خانواده موسيقي سيد بزرگوار زنده ياد محمد ميرنقيبي شگفت زده شديم، چرا اينقدر مضطرب و آشفته با حواسي نابجا و اما صدايي كه همچنان بر رگ جان مي زد و.... بعد گفتند و شنيديم كه برادر توأمان او در اتفاقي درد آور به سفر خاك رفته است و چه منطقي مي نمود كه او بازيگر نبود و ضبط نفس و... نداشت و صداقت حتي در روي سن و صحنه او را ناگزير كرده بود .سالهاي بعد او آثار استاد سيدمحمد ميرنقيبي را كه با تنظيم  آقاي كورش متين در نوار سكوت خواند و جان دوباره اي كه در تن استاد روشن دل و نابينا دميد و... و صبح جمعه قبل از ظهر ۵ دي ماه ۱۳۸۲ خبر زلزله بم را ناباورانه با سعي در تلطيف اين خبر در ذهن و ضمير كه شايد آنچنانكه بايد نباشد شنيدم و از همان لحظات دغدغه سرنوشت ايرج بسطامي و اينكه او كجاست و چه شده و خدا كند كسي خبري از سلامتي او بدهد. آخر او معروفترين اهل موسيقي از شهرستان بم بود. شنبه صبح دربرنامه نيستان راديو فرهنگ ساعت ۱۱ كيوان ساكت تلفني ابراز همدردي با مصيبت زدگان مي كند و به مجرد اتمام پيام او تصنيف فسانه را با صداي ايرج بسطامي مي گذارند. شور و دلشوره، هراس و هول و دغدغه اتفاقي تلخ جانم را تسخير مي كند: خدايا خودت رحم كن . آمار كشته شدگان روبه تزايد است. فضا سرشار از تلخي و حزن و اندوه و آسمان پايين آمده است. دل تنگي و سينه تنگي، مجال و حوصله را تنگ مي كند. عصر شنبه استاد حسن ناهيد خبر غمبار و كمرشكن او را مي دهد. ناباورانه اصرار مي كنم كه مطمئن هستيد؟ استاد مي گويد خواهر ايشان تماس گرفته و تأييد كرده است. هر دو در پشت تلفن سكوت مي كنيم و بغض امان نمي دهد. يكشنبه،با استاد بزرگوارمان آقاي باستاني پاريزي تماس مي گيرم او كه بارها و بسيار از دم گيرا و نفس تأثيرگذار مردم كرمان و رنج و ستم تاريخي كه برين منطقه رفته است از پهلواني ها و دلاوري هاي پهلوان بمي در دوره مظفريان و آل مظفر برايم گفته و درس داده و نوشته ونيز از ظلم هايي كه همواره مركزنشينان از يك سو و چپاول گران و گردنه گيران بلوچ و كشورهاي همسايه از سويي برين خطه رفته ... .امروز هم كه بغض زمين در خشم طبيعت حنجره كرمان و شهر بم را زخمي ساخته، به ايشان تسليت مي گويم و او نيز، و باز هم بغض امان نمي دهد و... با استاد شجريان تلفني صحبت مي كنيم. بعد از تأسف خوردنهاي شديد و بيان دلتنگي هايش براي مردم كرمان و بويژه اهالي بم، از حادثه پشت شكن زلزله مي گويد و اينكه عهد خويش را شكسته و مي خواهد به نفع زلزله زدگان كنسرت بدهد. از ايرج مي پرسم بغض امان نمي  دهد، اين بار نه تنها گلو كه راه گوش مرا نيز بسته است، تغيير لحن صدا و تأثير شديد استاد و تصوير روشن سيماي نجيب و بي ادعاي ايرج بسطامي كلمه و كلام را مقهور سكوت مي كند. شنيدن سكوت گويا را گريزي نيست، فقط در بين حرفهايش مي شنوم كه ايرج خيلي خوب بود او خواننده اي توانا و قدرتمند بود، او اميد آينده آواز ايران بود و... به منزل استاد پرويز مشكاتيان زنگ مي زنم پس از پيغام پيام گير فرزند ارشدش صداي مرا مي شنود و گوشي را برمي دارد، به او كه همراه با برادرش حلقه اتصالي و پيوند دو خانواده بزرگ موسيقي ايراني در عصر و نسل حاضر هستند، تسليت مي گويم. پدرش اصفهان است و قرار براي روزهاي بعدي كه راجع به ايرج با او صحبت كنم، مجال ندارم، حوصله نيز و بغض هم امان نمي دهد. با استاد حسن ناهيد كه بيش از همه نوازندگان در كنار ايرج بسطامي نشسته به مسافرت رفته، تمرين كرده و بارها ساز زده است و در ضمن از اقوام او نيز به شمار مي آيد صحبت مي كنم كه در پي مي آيد. ايرج بسطامي نمي دانم صداي خروس سحري را در صبح جمعه شنيد و آيا اگر شنيد توانست بفهمد كه خروسها طلوع خورشيد را فرياد نمي كنند بلكه نعره برمي آرد كه:
000420.jpg

مرگ را دانم ولي تا كوي دوست
راه اگر نزديكتر داري بگو
حسن ناهيد: روح بزرگي داشت
بايد بگويم كه ما با مرحوم بسطامي قوم و خويش هستيم، يعني عموي ايشان داماد عمه من است و مرحوم بسطامي اولين درسها را نزد عموي خود، بسطامي بزرگ كه نوازنده مسلط و تواناي تار بود و مسلط بر رديف ايراني فرا گرفت و توسط ايشان در حقيقت كشف شد و سپس به استاد شجريان راهنمايي شد و كارهاي اوليه و كنسرتها و ضبط نوارهاي برجسته خود را با آقاي مشكاتيان آغاز نمود و من از حدود ۱۱ يا ۱۲ سال پيش در گروه آقاي مشكاتيان كار هنري را با آقاي بسطامي شروع كردم و از آن سال به بعد همكاري ما با دوستي و رفاقتي نزديك توام بود و ادامه داشت، تا چند ماه قبل كه در كرمان ميهمانش بودم و حيف كه ديدار به قيامت افتاد. او براستي مردي باصفا، بي ادعا، كم حرف و ساده دل و صافي ضمير بود و متأسفانه از هيچ نظر هم شايد مي توان گفت شانس نداشت؛ چندين سال پيش كه برادر دوقلوي خويش را به دليلي ناگفتني از دست داد و اين ضربه شديد روحي و عاطفي بر او، كه عطوفتي مجسم بود، تأثيري غيرقابل جبران گذاشت و او را از نظر رواني در شرايط بدي قرار داد و ديگر اينكه پارسال هم برادر ديگرش در تصادف اتومبيل كشته شد و... خلاصه اينكه به نظر من او ناكام از دنيا رفت، او صدايي قوي، صاف وپراحساس و بسيار شنيدني داشت. در كار هنري نيز خيلي شريف و بزرگوار بود و هر كاري را نمي پذيرفت و فقط كارهايي را مي خواند كه دلش را جذب مي كرد و معيارهاي او را دارا بود. يادم هست دو سه سال پيش يكي از سرمايه گذاران كارها و آثار صوتي رقم ۵/۲ ميليون براي خواندن و توليد يك نوار به او پيشنهاد داد، توسط من، كه فكر مي كردند به دليل دوستي با او مؤثر مي گردد، اما او با تمام احترام و محبتي كه به بنده داشت، آن را رد كرد، در حالي كه همان شب و در منزل او تمامي وسايل خانه اش شامل يك گاز پيك نيكي + يك قوري و دو عدد استكان بود. باور كنيد اغراق منفي نمي كنم همين بود وسايل آشپزخانه او حتي...
در رفتار او مشابهت هاي زيادي با منش و سلوك محمودي خوانساري مشاهده مي شد. يادم مي آيد روزي مرحوم جهانگير ملك (باجناق سابق من) به من پيغام داد از طرف شخص متمولي كه به آقاي محمودي خوانساري بگويم آن فرد ۵۰ هزار تومان مي دهد كه براي نيم ساعت در منزل او مرحوم خوانساري آواز بخواند. زنده ياد خوانساري در مقابل اين پيشنهاد خنده اي كرد و رندانه گفت آقاي ناهيد خودت را عشق. در حالي كه درآمد آن مرحوم در هر برنامه راديويي ۴۰۰ تومان بود كه ۴بار در ماه انجام مي شد و كلاً مي شد ۱۶۰۰ تومان و آن وارسته بي نياز پيشنهادي بيش از ۳۰ برابر حقوق ماهانه اش را رد كرد. جالب اينكه همان ۴۰۰ تومان را او همان شب خرج دوستان مي كرد. زنده نام بسطامي نيز همين گونه بود؛ و بسيار وارستگي و استغنا داشت و از خيلي امكانات و موقعيتهاي مالي و ريالي به دليل همين روح بزرگ، صرف نظر كرد و از اين حيث اين دو بزرگوار هنرمند خيلي با هم شبيه بودند. از روز اولي كه با ايشان كار گروهي را اجرا كرديم در مس سرچشمه كرمان و با گروه عارف تا آخرين بار كه چند ماه قبل بود و مسير طولاني را از نظر هنر و اشتهار پيموده بود، اما از نظر رفتار و كردار و دوستي و راستي هيچ تغييري نسبت به روزهاي آغاز كار هنري اش نكرده بود و همان ايرج بسطامي متواضع و فروتن بود. او هر كاري كه دوست داشت انجام مي داد براي دل بود نه براي پول، يا عنوان و يا... و براي همين هم بود كه از تهران به بم رفت تا سرپرستي همسر برادر مرحوم و يتيمان برادر را به رغم مخالفتهاي خانواده، برعهده بگيرد و تمام هم و غمش اين بود كه دو فرزند برادر را به سرانجام و سامان برساند و بارها اين را به من گفت و الان نمي دانم آن كودكان و همسر برادرش زنده اند يا مرده و... اهل سوءاستفاده هم نبود. و بلند نظري را در ذات و سيرت داشت، با وجودي كه خيلي مورد علاقه و توجه برخي مسئولين مملكت بود ،اما هرگز به دنبال مثلاً بستن بار خود و استفاده هاي آنچناني نبود و حتماً اين نظر را وزير سابق كشاورزي كه بسيار هم هنردوست و شريف است، شهادت خواهند داد كه او چقدر جوانمرد و كم توقع بود. به هرحال با درگذشت او ضايعه بزرگي به جامعه هنري و مخصوصاً آواز ايراني وارد شد. چرا كه صداي او بي نظير و از قابليتهاي فراواني برخوردار بود. از خداوند براي او غفران و آمرزش مي خواهم و به خانواده او تسليت مي گويم و اميدوارم از اين فاجعه تلخ در جهت بهبود روابط و رفع حسادتها و كدورتها و باور اينكه حادثه در كمين همه ما هست عبرت بگيريم.
محمدرضا درويشي: صفاي آيينه وار
000417.jpg

و اما محمدرضا درويشي كه جزو اولين آهنگسازاني است كه براي صداي ايرج بسطامي آهنگسازي كرده است، موسم گل او نيز آهنگ بسيار تاريخي و ملي و سرشار از حس آزاديخواهي عارف قزويني است كه در رثاي برادر معنوي خود كلنل محمدتقي پسيان ساخته و سروده با تنظيم  آقاي درويشي و صداي ايرج بسطامي براي اهل تاريخ و علاقه مندان سربلندي ايران و سوگواران آزاديخواهاني چون زنده ياد پسيان تداعي لحظات و دقايق سرشار از شور ميهني و شوق ملي است و عجب اينكه پس از درگذشت برادر دوقلوي ايرج بسطامي، همواره هنگام شنيدن اين تصنيف (گريه كن كه گر سيل خون گري ثمر ندارد) سوك صداي او را در غم برادر، بر گوش جان و دلم، احساس مي كنم، گويي بسطامي كه به لحاظ بي اعتنايي به دنيا و تجردمنشي و رنجيدگي از دهر و روزگار و نيز جنس صدا به عارف خيلي نزديك بود، با تمام وجود حس حزين و غم پشت شكن او را دريافت و در هنگام خواندن لحاظ كرده و در صداي خود متجلي ساخته است. محمدرضا درويشي مي گويد: اما من با ايشان ارتباط خيلي مداوم و پيوسته دراين اواخر نداشتم و در همان سالهايي كه موسيقي موسم گل را ضبط مي كرديم از چند ماه قبل اش كه توسط آقاي مشكاتيان با آقاي بسطامي آشنا شدم و در حدود يك ماه قبل از ضبط، او در منزل ما زندگي مي كرد و تمرين و اين گونه مسائل و خوب به نظر من ايشان به لحاظ كار خوانندگي در واقع يكي از بهترين خوانندگان معاصر كشور بودند. در حيطه موسيقي دستگاهي كه متأسفانه امكان تجلي و كار خيلي گسترده برايش مهيا نشد كه يك بخشي به خاطر محجوب بودن و شخصيت فردي او و يك بخش مهم و ديگر هم به خاطر ناهنجاري محيط فرهنگي كشور ما و... بود. نكته جالبي كه ديروز به آن فكر مي كردم اين بود كه روزي كه ما با ايشان و آقاي مشكاتيان قرار ضبط داشتيم در استوديو براي همين كار موسم گل، دقيقاً همان روزي بود كه زلزله رودبار آمده بود و اين تقارن امروز براي من يك كمي تكان دهنده است و شگفت. خود تصنيف موسم گل را كه ما داشتيم ضبط مي كرديم آقاي بسطامي بود و آقاي مشكاتيان و من. رفتيم به استوديو كه گفتند همان روز زلزله رودبار آمده و عجب است، الان كه نمي دانم دقيقاً ۱۰ يا دوازده سال از آن تاريخ مي گذرد خود ايشان در واقعه جانسوز و تلخ زلزله بم از ميان ما پر كشيد.« سلسله موي دوست» يكي دو هفته بعد ضبط شده اما موسم گل دقيقاً همان روز زلزله رودبار بود و شعر آن تصنيف و آنجا كه مي گويد در خون نشستند و... خيلي برايم شگفت است تقارن اش با امروز. از حسن سلوك او و صفايش بايد بگويم، ساده بودن خودتان مي دانيد در زبان فارسي تعابير مختلفي دارد منظور من اصلاً ساده لوحي نيست؛ اتفاقاً آقاي بسطامي مرد بسيار زيركي بود و گاهي مثلاً در عين سادگي با لهجه كرماني و بمي جملاتي حكيمانه و طنز آميز به خيلي ها كه مثلاً داراي ادعاها يي نيز بودند مي انداخت و از اين دست و آن سادگي منظور من صفا و آيينه وار بودن ايرج بود بدون نقش و نقشه، در حقيقت والا. بسيار هوشمند بود و با زيركي و هوشياري تمام اطرافش را متوجه بود، اين نبود كه مثلاً آدم پخمه و كندذهني باشد، خيلي ها مثلاً فكر مي كردند اين آدم چون ساده است و روستائي مثلاً آدم ساده لوحي است. نه برعكس آدم بسيار زيركي بود و به آنچه در پيرامونش مي گذشت التفات داشت. خيلي دقيق و در عين حال آدم باصفايي بود و با صفا بود و ساده بود. برخلاف آنچه مي گويند ساده بود اما اين سادگي و روستايي بودن در صفاي دلش منعكس بود، نه در اينكه بتوان به راحتي او را فريب داد و آينه دلي و روشن دلي، بازتاب سادگي ها و صفاي درون و برون او بود.
000414.jpg

در ارتباط با كار هنري هيچ مشكلي با ايشان نداشتيم. موقع خوانندگي خيلي راحت و خيلي ژوست بود. خواننده ها معمولاً در استوديو دچار مشكل صداگرفتگي و خستگي صدا و كوك مي شوند، ولي ايشان هيچكدام از اين مشكلات را نداشت. هيچ وقت، با آقاي مشكاتيان هم كه كار مي كرد تا حدي كه من در جريان بودم هميشه مهيا بود و هيچ مشكلي نداشت و مخصوصاً اين سالهاي آخر كه يك مقدار كسالتش هم بهتر شده بود و مهياتر بود. به هرحال به اعتقاد من خواننده اي بسيار توانا بود و گرچه نتوانست آن تجلي واقعي و درست را پيدا كند ولي با همين چندتاكاري كه كرد نشان داد كه خواننده قدري است وآن قسمت اوجي كه توي همين تصنيف موسم گل خوانده حداقل به لحاظ تكنيكي به نظرمن هيچ خواننده مردي در ايران نمي تواند بخواند. همان قسمتي كه در اوج خوانده تو منطقه چپ كوك (جايي كه در واقع جاي صداي بانوان مي باشد) و خوب اين قدرتش را نشان مي دهد و جداي از حس و دانش او در مورد حجم حنجره و گستره نت (نتي) او از بم تا اوج كه مي پرسيد بايد بگويم من فكر مي كنم حداقل اين موسيقي موسم گل را در بين خواننده هاي مرد در ايران هيچ كس به جز آقاي بسطامي نمي تواند بخواند. يعني ما الان هيچ خواننده اي نداريم كه اوج صدايش در آن منطقه به اين شفافي باشد كه الان شنيده مي شود. چون من با بيشتر خوانندگان كار كرده ام هر خواننده اي يك محسناتي دارد و اين نقص خوانندگان ديگر نيست. مثلاً خواننده اي تا فلان كوك صدايش هست و اين داستان خلقت است و به هرحال خداوند يك توانايي به اين شخص داده بود كه در منطقه چپ كوك در اوج صدايش هم قدرت داشت و هم رسا بود. ضمن اينكه در منطقه بم صدا هم درست بود. آن سالها يادم است، اين تصنيف گاهي پخش مي شد برخي فكر مي كردند كه چه كسي مي خواند و در قسمت اوجش خيلي به اشتباه (از نظر جنسيت خواننده) مي افتادند. اما وقتي به اجراي بخشهاي بم تصنيف مي رسد مي فهميدند كه يك مرد خواننده اين كار است و... به هرحال خداوند ايشان را رحمت فرمايد و روح او شاد باد. به بازماندگان او و همه ملت داغدار ايران نسليت مي گويم.
000411.jpg

كيوان ساكت: ساده و بي غل و غش بود
كيوان ساكت، نوازنده بنام تار و آهنگساز و سرپرست گروه وزيري، چند مدتي با زنده ياد بسطامي همكاري جدي داشت و كنسرتهاي متعددي هم با يكديگر مي دادند. كاست «فسانه» حاصل اين همكاريها بود. ساكت كه به اتفاق گروهش كنسرتهايي را در تهران و شيراز براي كمك به زلزله زدگان برپا خواهد كرد، نوشته اي كوتاه در اين باره به همشهري داده است كه مي خوانيد:
اصولاً مردم حاشيه كوير داراي روحيه اي خاص هستند. مهمان نواز، خونگرم و خوشرو و اغلب داراي استعدادهاي نهان.
ايرج بسطامي يكي از همانها بود. از همان روزهاي اول كه به دعوت دوست هنرمندم پرويز مشكاتيان به گروه عارف دعوت شدم، پيوند دوستي من و ايرج ريخته شد و اولين اجراي او را در تالار وحدت در سال ۶۹ در كنار گروه عارف من هم همراهي مي كردم. يادش به خير. چه روزهاي خوشي بود. پرويز- بچه هاي كامكار اردشير- ارژنگ شوخ طبع و ايرج خجالتي و خانواده اش كه برايش نگران بودند و اكنون او و خانواده اش...
آسمان چون جمع مشتاقان پريشان مي كند
در شگفتم من نمي پاشد زهم دنيا چرا؟
ازش چه بگويم؟ صداي گرم و باوسعت خوبي داشت. با پشتكار و تمرين زياد؛ هر كار را هزاربار تمرين مي كرد، ضبط مي كرد و بارها و بارها گوش مي داد و مشق مي كرد، هر وقت كه مي خواست خيلي صميمي باشد، با لهجه كرماني شيرين صحبت مي كرد. تمام خاطرات مانند صحنه سينما مدام از نظرم مي گذرد.
وقتي نوار فسانه را با او كار مي كردم خيلي از تصنيف خوشش آمده بود.
معمولاً وقتي يكي را از دست مي دهيم عادت داريم درباره اش مبالغه كنيم، ولي آنچه مي گويم عين واقع است. ايرج همين بود. من آن موقع در گيشا سكونت داشتم و منزل خواهر ايرج كمي بالاتر در همان محل بود. يك روز زنگ زد و وارد شد و به محض ورود بدون مقدمه فسانه را خواند و گفت آماده ام برويم استوديو. با ايرج هم در كنار پرويز مشكاتيان و هم با خودم فراوان كنسرت و نوار و اجرا داشتيم. همه اش خاطره است حيف بود. زود رفت. خيلي ساده و بي غل و غش بود.
هركس ديگري كه صداي او را داشت در اندك مدت  صاحب همه چيز مي شد اما ايرج بي تكلف تر از اينها بود. زود به هركس اعتماد مي كرد، همه را مثل خودش مي انگاشت هيچ فكر نمي كرد ممكن است كسي درباره مطلبي خلاف واقع را بگويد. خيلي صاف و ساده بود. همين بود كه اگر هم به كسي بي مهري مي كرد باز هم دوستش داشتند. عاشق برادرش نصرت الله بود و حالا كه نصرت نبود همان ارادت و عشق به برادر دوقلو به بچه هايش منتقل شده بود. جانش بود و بچه هاي نصرت الله. اما افسوس و صددريغ كه آنها هم در كنار ايرج و هزاران هموطن اهل بم در خاك سيه خفته اند.
فاضل جمشيدي: سوز كوير و صداي ايرج
شب روز اول زلزله كه سوز سرماي كوير در تن و جان مردم بي خانمان بم نفوذ مي كرد و فرياد مجروحين غم زجركشيدگان عزيزازدست داده را دو چندان مي كرد، تنها صداي رسا و غم انگيز ايرج بود كه مي توانست تسلي بخش دلهاي سوزان و مرهم زخم ايشان باشد كه آن صدا هم خاموش بود.
سوز سرماي كوير و سوز صداي ايرج هر دو از يك خانواده اند. انگار ايرج بسطامي با همه موقعيت و امكاناتي كه مي توانست او را هنرمند پايتخت نشين آسوده خاطر كند، با خود عهد بسته بود كه بدون مردم بم نباشد و به عهد خود نيز وفا مي كرد. يادشان گرامي باد.

هنر
ادبيات
اقتصاد
انديشه
زندگي
سياست
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  زندگي  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |