ايمانوئل والرشتاين*- السفير
ترجمه: يوسف عزيزي بني طُرُف
جورج بوش، سال ۲۰۰۳ ميلادي را به نام خود ثبت كرد و احتمالاً با روياي آن قدم به سال ۲۰۰۴ گذاشت؛ اما در واقع سال ۲۰۰۳، سال فاجعه باري براي بوش، ايالات متحده آمريكا و جهان بود. بوش از نظر نظامي موفق شد چيزي را ثابت كند كه براي آن تلاش كرده بود و آن اين كه ايالات متحده آمريكا، مي تواند قدرتش را به شكلي يك جانبه در جهان نشان دهد. اما او با اين كار موقعيت سياسي و اقتصادي كشورش را در جهان در معرض تهديد قرار داد. بوش مي خواست نشان دهد آمريكا، ابرقدرت است و حتي اگر قدرتي نباشد كه احترام ديگران را برانگيزد دست كم قدرتي است كه دوستان و دشمنان- به يك اندازه- از آن مي ترسند. آيا وي در اين كار موفق شده است؟ من تصور نمي كنم.
از ديدگاه بوش، به رويدادهاي سال ۲۰۰۳ نگاهي بيندازيم. اين سال به شكل بدي آغاز شد. ايالات متحده آمريكا در فوريه اين سال كوشيد با تصويب قطعنامه اي در شوراي امنيت در جنگ خود عليه عراق به مشروعيت بين المللي دست يابد. اما به رغم فشارها و تأثيرهاي مستمر- و از آن ميان گفتگوهاي پيوسته خود رييس جمهور آمريكا با سران كشورها- نتوانست به بيش از ۴ راي (از كل ۱۵ راي) دست يابد و وادار به پس گرفتن آن قطعنامه شد.
با اين همه، ايالات متحد آمريكا، در «هم پيماني با كشورهاي متمايل» كه اساساً از انگليس، استراليا و لهستان تشكيل مي شد، عراق را اشغال كرد. اما تركيه در واپسين لحظات به رغم رشوه مالي كلاني كه به آن كشور داده شد، از مشاركت در يورش به عراق سرباز زد.
با اين همه، عمليات نظامي با سرعت انجام گرفت و با فرا رسيدن ماه مه، آمريكا، تقريباً همه عراق را اشغال كرد. بوش ادعا كرد كه ماموريت «با موفقيت انجام شد». اما همين كه اين سخن را بر زبان راند، جنگ چريكي آغاز شد و از آن هنگام تاكنون بر نيروي آن افزوده مي شود. پس از «انجام موفقيت آميز» عمليات نخستين مرحله جنگ، شمار بيشتري از سربازان آمريكايي كشته و زخمي شدند. در پايان سال ۲۰۰۳ نيروهاي مسلح آمريكا اعتراف كردند كه ميانگين تلفات نه تنها كاهش نيافته بلكه رو به افزايش است. گرچه ايالات متحد آمريكا كوشش فراواني كرد تا ديگر كشورها را وادار به ارسال نيرو به عراق كند اما اين كار با موفقيت كمتري همراه بود. در نتيجه، آمريكا تاكنون قادر به كاهش شمار نيروهايش (كه متعهد به گسترش آنها در عراق است) نشده است.
ماه دسامبر، دستاورد نظامي درخشاني به همراه داشت كه همانا دستگيري صدام حسين بود. پل برمر سردسته اشغالگران آمريكايي چنين اعلام كرد: «خانم ها و آقايان، او را گرفتيم.» ماجرا چنين بود. اما به نظر نمي رسد دستگيري صدام بسياري از مشكل هاي آمريكا را حل كرده باشد. بي گمان اين امر، نوعي انگيزه روان شناختي به ويژه در درون ايالت متحد آمريكاست. اما آيا اين دستگيري، مقاومت در برابر اشغالگران آمريكايي را كاهش داد؟ شايد اراده برخي از هواداران حزب بعث را تضعيف كرده باشد؛ كه اين نيز البته نياز به اثبات دارد. اما از سوي ديگر، خيال عراقياني را آسوده كرد كه پيشتر در نبرد عليه ايالات متحد آمريكا ترديد نشان مي دادند، زيرا نگران بازگشت صدام بودند. اما به رغم همه اينها، ملي گرايي عراقي متكي بر صدام حسين نيست. به هر حال، واپسين هفته ماه دسامبر بيانگر افزايش فراوان يورش هاي خشونت آميز عليه نيروهاي اشغالگر بود.
بوش در دو جبهه جهاني سياست و اقتصاد، امور خود را چگونه سامان بخشيده است؟ از نظر اقتصادي، جنگ باعث چيزي شد كه به اهرم بغداد، معروف گرديد. بوش افزايش ناگهاني رشد اقتصادي جهان را در نظر داشت. بخش عمده اي از اين امر، پيامد كينزيسم نظامي (منتسب به جان مينارد كينز) آمريكاست. اما دو نمود منفي وجود دارد كه بايد بدانها اشاره نمود. رشد اقتصادي عموماً به سود ثروتمندان بود و ميانگين بيكاري - چه در آمريكا و چه در جاي ديگر- را كاهش نداد و نيز هيچ گونه افزايشي را در درآمد واقعي طبقه كارگر به دنبال نداشت. لذا، تأثير بلندمدت بر تقاضاي واقعي، گمان آميز است و از آن مهم تر آن كه ارزش دلار در حال كاهش مداوم است. بي شك، كاهش دلار در كوتاه مدت، عامل اقتصادي مثبتي براي جورج بوش است و اين امر در سال انتخاباتي ۲۰۰۴ رخ مي دهد. اين كاهش، باعث افزايش صادرات آمريكا و كاهش ارزش واقعي ديون خارجي آن مي شود. شايد مانع افزايش ديگري در ميانگين بيكاري نيز بشود. اما، دلار قوي، در نهايت ابزار سياسي و اقتصادي نيرومندي است و ايالات متحد آمريكا نمي تواند تحمل كند كه در بلندمدت، دلار ضعيفي داشته باشد. ولي آيا آمريكا مي تواند هر كاري را براي معكوس كردن اين مسير سراشيبي انجام دهد؟ ايالات متحد آمريكا براي پوشش عجز حساب هاي خارجي اش، با فروش اوراق قرضه، وام خواهد گرفت. آمريكا در پايان سال ۲۰۰۳ توانست با فروش اوراق قرضه كافي، عجز فزاينده خود را پوشش دهد و در نتيجه كمك هاي عظيم مالي به شركت هاي آمريكايي و شهروندان ثروتمندش را ممكن ساخت. اما، در حالي كه دلار بخش مهمي از ارزش خود را از دست مي داد، ساير جهانيان از خريد اوراق قرضه اي كه ارزششان به طور مستمر كاهش مي يافت خودداري ورزيدند. به جريان انداختن دلار، قادر به پوشش عجز آمريكا نشده و معضلي را پيش روي خزانه داري آمريكا قرار داده است. همچنين تصميم دولت هاي شرق آسيا (و به ويژه چين) در ادامه خريد اوراق قرضه آمريكا، به تنهايي توانست از تبديل وضع به يك فاجعه كامل جلوگيري كند. طبعاً چين (ژاپن و كره جنوبي) اين كار را با توجه به مصالح خاص خود انجام مي دهند. اما سرمايه گذاري اين كشورها بر روي دلار نيز آنها را در معرض خطر قرار مي دهد. آنها به اين نتيجه رسيدند كه خطر براي مصالح خصوصي شان از سود آنها بيشتر است. به هر حال آمريكا از اين وضع براي رفاه پيوسته اقتصادي استفاده مي كند و نه برعكس و اين جايگاهي را براي قدرت اقتصادي فراهم مي سازد. در اين ميان ايالات متحد آمريكا مي كوشد، اوراق قرضه خود را به سرمايه گذاران خارجي بفروشد و اين عكس چيزي است كه آرزو دارد. از نظر سياسي، وضع بهتر از اين نيست.
|
|
جنگ در عراق، نقطه عطفي را در روابط سياسي ايالات متحد آمريكا با اروپا پديد آورد. فرانسه و آلمان و روسيه، موضع خود را نسبت به هم پيمانان عصيانگر تغيير دادند و به رقيبان سياسي غيرقابل تحمل تبديل شدند. اينان با احتياط و نه با توطئه با ايالات متحد آمريكا رفتار مي كنند. اين بدان معناست كه ايالات متحد آمريكا نمي تواند به هنگام ضرورت به اين كشورها متكي باشد؛ گرچه هر از گاهي از پيشنهادهاي واشنگتن حمايت مي كنند و بازپرداخت وام هاي عراق مثال اين امر است. ظاهراً جيمز بيكر- وزير خارجه پيشين آمريكا- تعهدي از وام دهندگان اروپا و شرق آسيا دريافت كرده تا بخشي از وام هاي عراق را لغو كنند. شايد اين كشورها اميد بازيابي وام هاي خود را از دست داده اند و شايد با آغاز گفتگوهاي تفصيلي و به عنوان بهاي الغاي وام هاي خود، به امتيازهاي حقوقي در ساماندهي آينده عراق، دست يابند. بيكر هنوز نتوانسته است كشورهاي عربي را- كه بزرگترين وام دهندگان هستند- وادار سازد تا همان كار را انجام دهند. نبايد فراموش كرد كه يكي از انگيزه هاي اشغال كويت توسط عراق، لغو وام هاي اين كشور بود.
اكنون آشكارا گفته مي شود كه اروپاي باختري اين آمادگي را ندارد بار ديگر تابع مخلص رهبران آمريكا باشد. بسياري از شخصيت هاي سياسي- و حتي محافظه كارترينشان- بر اين باورند كه سياست آمريكا در خاورميانه داراي نقصي اساسي است. اين امر نه تنها درباره عراق بلكه درباره افغانستان، ايران و فلسطين نيز صدق مي كند. اگر پاكستان يا عربستان سعودي به روي ايالات متحد آمريكا شمشير بكشند، شادي، اغلب پايتخت هاي اروپايي- حتي اروپاي شرقي- را در برمي گيرد.
سرانجام آن كه، فرآيند انتخابات رياست جمهوري براي جورج بوش بسيار دشوار خواهد بود. او، اكنون و به طور اساسي بر كاهش تهديد و دستگيري صدام حسين متكي است تا تبليغات انتخاباتي خود را پيش برد. بوش نه تنها ساير مناطق جهان بلكه انتخاب كنندگان خواب آلود آمريكايي را بيدار كرد تا در سياست دخالت كنند. او پيروان مخلصي دارد اما لايه مهمي از ملت آمريكا را برمي انگيزد تا نيرومندترين مخالفت هاي ممكن را انجام دهند. بي گمان برخي از انتخاب كنندگان جذب سخنراني هاي ميهني او خواهند شد اما شمار فراواني (شايد شمار فزون تري) از انتخاب كنندگان هستند كه اصولاً در انتخابات راي نمي دهند و شامل جوانان، سبزها، سياهان و لاتين تبارها هستند. اينان از انتخاب دوباره جورج بوش به شدت هراسناكند و آماده اند تا اين بار به هوارد دين راي دهند. شايد سال ۲۰۰۴ سال بوش نباشد.
* ايمانويل والرشتاين، استاد مطالعات پيشرفته در دانشگاه ييل آمريكاست.