رضا تابش
كلمه معرفت بيانگر شناختي وسيع تر از شناخت علمي - تجربي است و معادل كلمه انگليسي Knowledge مي باشد كه در چارچوب وسيع تري از Sciense يعني علوم تجربي به كار مي رود. مسائل متافيزيكي، فلسفه و معارف ديني در كنار علوم تجربي رايج و شناخته شده، مجموعه معرفت بشري را تشكيل مي دهند. هر يك از اين اجزاء تشكيل دهنده معرفت انساني داراي قلمرويي دروني و نيز روابطي بيروني است كه موقعيت آن را در نوع برخورد و ارتباطش با ساير حوزه هاي معرفتي معين مي كنند. يكي از اين حوزه هاي متعدد معرفتي حوزه معرفت ديني است.
معرفت ديني يا دين شناسي در مقام تعريف، جستجو براي يافتن منطقي است كه به نوعي، صورت هاي گوناگون حيات معنوي و تجليات ديني را سازمان مي دهد و زبان دين و نمادهاي ديني را سر و شكل مي بخشد. مسائل ايجاد شده پيرامون معرفت ديني گاه بيروني و گاهي دروني است. همواره دو منبع براي فيلسوف دين مسئله آفريني مي كنند: يك منبع، خود دين است كه اركان و تعليمات ويژه اي دارد و منظومه اي است از اعتقادات منسجم كه با يكديگر پيوستگي روشي و معرفتي دارند و منبع دوم، مكاتب بيرون از دين است كه با در انداختن طرح هاي فكري تازه و پديدآوردن بينش ها، پرسش ها و شبهات جديد، ذهن متدينان و متفكران را به جانب خاصي معطوف مي كنند و تصوير تازه اي از دين در ذهنشان مي نشانند.
آنچه كه در خارج از عرصه دين رخ مي دهد - اعم از مكاتب، آراء، انديشه ها و اكتشافات جديد - همواره معرفت ديني را با مباحث و مسائل نويني مواجه ساخته و دينداران را به واكنش واداشته است تا با ارائه پاسخ هايي درخور، از كيان و تماميت ديني خود دفاع كنند.
معرفت ديني در تمامي اعصار همواره با چنين هماورد طلبي هايي در خارج از خود مواجه بوده است و هميشه با رقبايي در رزم بوده كه قصدشان مخدوش كردن و گاه حذف دين از عرصه حيات بشري بوده است. در ميان همه اعصار، قرن بيستم به دليل صفاتي كه اغلب مكاتب اين قرن داراي آن بوده اند و بنيان هايي كه مبناي اين مكاتب واقع گشته اند، جايگاهي ويژه و درخور تأمل دارد. يكي از مهمترين ويژگي هاي مكاتب قرن بيستمي «بنيان گريزي» و يا به تعبيري گوياتر «بنيان ستيزي» آنها مي باشد. بنيان ستيزي جوهره و بن مايه اغلب مكاتب عمده اين دوره را تشكيل مي دهد كه از مصاديق بارز آن مي توان از مردم شناسي اعتباري، نسبيت گرايي فرهنگي، پساساختارگرايي، انديشه هاي پست مدرن و بسياري از مكاتب ديگر نام برد.
براساس ديدگاه معطوف به بنيان ستيزي، هيچ قاعده عام، جهان شمول و فراگير و به تعبير پست مدرن ها هيچ فرا روايتي وجود ندارد كه براساس آن بتوان به اصولي يقيني، عام و همگاني دست يافت. بلكه واقعيت مسلم جهان عيني و ذهني بشر، نسبيتي تام و تمام است كه بر حيات انسان اين عصر مستولي شده است. اين نگاه نسبي نگرانه به هستي، آن گاه كه با عرصه معرفت ديني مواجه مي گردد، سعي دارد در قالب مباحث مربوط به هرمنوتيك در فهم ديني نفوذ كرده و معيارهاي خويش را بر اين قلمرو حكمفرما سازد.
نسبي گرايان منكر وجود معياري كلي و غيرتاريخي براي معقوليت هستند، معياري كه به اعتبار آن بتوان نظري را برتر از ديگري دانست. آنچه خوبي يا بدي با آن سنجيده مي شود، نزد هر جامعه يا حتي در نظر هر فرد متفاوت از ديگران خواهد بود. هدف از يافتن معرفت بستگي خواهد داشت به اين كه براي فرد يا جامعه مورد نظر چه چيز مهم باشد و يا چه امري را ارزش بنهند.
اين انديشه نسبي نگرانه به امور، پيشينه تاريخي بلند مدتي دارد، چنان كه « پرو تاگوراس» فيلسوف يونان باستان مي گفت: «انسان معيار همه چيز است.» و با اين سخن نوعي نسبي گرايي درباره افراد را بيان مي كرد. اما همان گونه كه عنوان شد، مسئله نسبيت در دوران معاصر خود را در قالبي علمي و فني با نام هرمنوتيك مطرح مي سازد.
در رويكرد معاصر به هرمنوتيك، آگاهي و معرفت بشري، تاريخي و عصري شده و فرهنگ ها بر فهم ها سيطره داشته و آنها را مشروط مي كنند. پس از اين، فهم در زمينه فرهنگ و نه در هيچ زمينه ديگر، رابطه اي كشفي با حقايق نفس الامري نخواهد داشت. نسبيت و تكثري كه محصول آن است، ابتدا در روش شناسي و سپس در ساير معارف بشري، محصول همين نگاه هرمنوتيكي است. آنچه درغرب، مطالعات علمي دين نام گرفت، عملاً در راستاي اين نگاه هرمنوتيكي معارف ديني را به محاق راند و از دسترس هر گونه آگاهي اطمينان بخش به دور افكند. تفسير به اصطلاح علمي دين، عملاً دين را انباشتي از تفاسير، و معرفت ديني را حداكثر فهمي از فهم ها مي داند كه در آن هر فهمي مسبوق به مفروضات و پيش فرض هايي است.
هرمنوتيك را به طور معمول به معناي فن، هنر يا نظريه تفسير و تأويل متن (گفتاري و نوشتاري) تعريف مي كنند. البته نه فقط متون نوشتاري و گفتاري، بلكه كنش ها، رويدادها، خواست ها و حتي حالت ها نيز مي توانند موضوع هرمنوتيك قرار بگيرند، بدين نحو كه طي فرايندي سعي مي شود تا معنا يا معاني چندگانه آنها درك گردد يا معناهايي براي آنها در نظر گرفته شود. هرمنوتيك، هنر تأويل و تفسير است، پس بايد دقت شود كه تأويل چيست و تفسير كدام است؟ در عربي لفظ تأويل يعني بازگرداندن چيزي به اصل آن. از نظر لغوي وقتي متن يا گفته اي را تأويل مي كنيم، در حقيقت آن را به معناي اصيل خودش باز مي گردانيم. اما تفسير در قياس با تأويل كاري به نسبت قاعده مندتر است. كشف قاعده هاي زباني، دستوري و بياني عبارت ها و از اين طريق فهم متن را تفسير مي نامند. حاميان نحله تفسير در مباحث هرمنوتيكي مدعي اند هنگامي كه شخص مفسر، قواعد دلالت الفاظ بر معاني و دستور زبان را به خوبي بداند و به فنون مجاز و كنايه و استعاره آشنا باشد و از نظر تاريخ ادبيات، سبك هاي ادبي را بشناسد و با آنچه گذشتگان از يك متن فهميده اند، آشنايي داشته باشد مي تواند مطمئن شود كه به معناي حقيقي متن و مقصود مؤلف دست يافته است. ممكن است مفسران اختلافاتي هم پيدا كنند ولي اين اختلافات در حدي نيست كه انسان را از فهم متن مورد نظر مأيوس سازد. مفسران آن قدر اشتراكات دارند كه موارد اختلاف در برابر آنها كمرنگ و ناچيز است. در حقيقت مشتركات انساني نه تنها افراد را در فهم مقاصد يكديگر ياري مي كنند بلكه آنها را به فهم مشترك نيز مي رسانند، و صد البته كه مباني فكري و عقيدتي مي توانند بر اين فهم تأثير بگذارند، اما اگر فردي بخواهد از تأثير آنها مصون بماند، نبايد آراء و نظرات و عقايد خود را بر متن، رويداد يا مبحث مورد نظر تحميل كند، يعني به جاي آن سخن گويد، بلكه بگذارد متن، خود از محتواي خود سخن بگويد.
اين معيار، مورد احترام و كاربرد اغلب مفسرين و شارحان مسلمان واقع گشته است، چنان كه اهل بيت (ع) در مورد برخوردهاي گزينشي و ناقص و تفسير به رأي در قرآن، همواره حساسيت نشان داده اند.
مفسرين مسلمان نيز از همان نخستين سده هاي فراگير شدن اسلام، نكته هاي دقيقي را در بيان لزوم تفكيك و تفاوت گذاشتن ميان تأويل و تفسير و حتي تفاوت ميان توصيف و توضيح و شرح و غيره بيان كرده اند و همگي به حمايت و دفاع از تفسير در مقابل تأويل منابع اسلامي(كتاب و سنت) پرداخته اند. آنچه جايگاه مسئله تأويل را نسبت به دين سست ساخته، نسبيتي است كه هم پايه و اساس و هم نتيجه محتوم آن تلقي مي گردد.
مهمترين ابزار تفسير براي يك مفسر خود متن و خصايص فني و دستوري آن است كه از طريق به كار بردن روش هايي عام و مشخص مي توان به حقيقت معنايي متن نفوذ كرد و اين طريق، شيوه اي عام و فراگير است كه احتياج به آموزش و آموختن دارد و به عنوان يك امر تخصصي مطرح مي گردد كه همگان نمي توانند بدان اقدام كنند. آنان كه علم تفسير را آموخته اند همگي از متني واحد تقريباً يك چيز را مي فهمند و اختلافات آنان در مقابل اشتراكات فهمشان بسيار جزيي است. اما در مقابل، ابزار تأويل براي كشف معناي متن بسيار متنوع است، از جمله: فهم شرايط تاريخي نگارش اثر، كشف شرايط روحي و رواني مؤلف، فهم مقصود مؤلف از خلق اثر، فهم دقيق زبان متن، درك قواعد دستوري متن و غيره.
|
|
در كنار همه اين مسائل كه بيشتر مربوط به خود مؤلف و متن است بايد به فهم شرايط تاريخي، حالات روحي و رواني و نيز مقاصد و نيات خود مفسر هم توجه شود. پرواضح است كه نتيجه چنين دستورالعملي چيزي جز نسبيتي تام و تمام نمي تواند باشد. براساس انديشه نسبي نگرانه هرمنوتيكي، براي تفسير نه تنها بايد آن زمينه فرهنگي و تاريخي كه ذهن و زبان مؤلف را سازمان و پيش فرض هاي او را تشكيل مي دهد دريافت، بلكه حتي بايد به ذهنيت خصوصي او نيز نقب زد و براي كشف آن به نوعي شهود و عمليات پيشگويي دست يازيد تا به فهمي حتي بهتر از فهم خود مؤلف در مورد متن، نائل آمد. در اين زمينه «ويلهلم ديلتاي» يكي از عمده ترين شارحين هرمنوتيك نوين اذعان مي كند كه : «هر كس براي فهم ديگري (از جمله مؤلف) بايد بتواند خود را در افق فكري و فرهنگي او جاي دهد. چنين كاري به ياري متن همچون «ذهن عيني» و موجود، ممكن مي گردد. متن و كلام، ما را به تجربه زيسته ديگراني كه در آن شريك نبوده ايم راه مي دهد. هرمنوتيك هم معناي متن را روشن مي كند و هم خصوصيت هاي پديد آورنده متن را نشان مي دهد.» و همين دخالت دادن تأثير شرايط محيطي و نيز نيات مؤلف و همچنين حالات روحي و رواني او در فهم متن، آن را دستخوش نسبيتي گسترده مي سازد، و در اين ميان افزوده شدن رسميتي كه حاميان اين نظريه براي پيش فرض ها و پيش دانسته هاي مفسر نيز قائلند و بر وسعت و عمق اين نسبيت مي افزايد. اين نظريه مبناي ديدگاه اغلب هرمنوتيسين هاي غربي درحوزه هاي مختلف معرفت بشري از جمله معرفت ديني است كه چيزي جز بنيان گريزي و نسبيت مطلق براي آنها به ارمغان نياورده است و اساساً معرفت را امري ذهني، شخصي و تابع حالات و نفسانيات فرد قلمداد مي كند.
بر همه اينها بايد افزود كه فهم مقصود كلي و اصلي مؤلف، به شرطي كه با معيارهاي نسبي (روان شناختي) سنجيده نشود، مي تواند راهگشاي فهم متن گردد. في المثل، اگر بدانيم كه قرآن، كتاب تاريخ و قصه و حقوق و طب و فيزيك و شيمي و هيئت نيست، بلكه كتاب هدايت و «هدي للمتقين» است، در تفسير آن برخوردي ويژه خودش مي كنيم و انتظار حل مسائل و مشكلات تاريخي و حقوقي و فيزيكي و نجومي و طبي از آن نخواهيم داشت و به آن صرفاً به چشم يك متن ادبي نگاه نمي كنيم. هر چند كه مطالب آن مغايرتي با تاريخ و حقوق و طب و امثال آنها ندارد و سبك آن نيز به لحاظ ادبي سرآمد همه سبك ها و فصاحت و بلاغت آن در حد اعلي است. اينجا است كه انسان به قرآن به عنوان كتاب هدايت و به عنوان برنامه جامع تكامل و تعالي مي نگرد و تمام آياتي كه نياز به تفسير دارد را با همين ديد تفسير مي كند. تفسير كتابي همانند قرآن بر مبناي وحدت هدف و وحدت روش و به همزباني با قرآن براساس مكانيسم دلالت بستگي دارد. مفسري كه با چنين ابزاري دست به كار تفسير مي شود، مفسري است كه اگر هم صددرصد در كشف معناي آيه ها موفق نباشد، درصد بالايي از توفيق نصيبش مي شود.
اما، استفاده از روش ها و ابزارهاي نسبي گرايانه، هرمنوتيك و عصري و تاريخي و ذهني ديدن متون نه تنها وسايلي مناسب براي رسيدن به كنه و ذات حقايق نيست بلكه راهزن حقيقت بوده و فرد و جامعه را به ورطه عدم يقين و بنيان گريزي مي اندازد و برداشت ها و گمانه هاي فردي را جايگزين مباني عام و يقيني مي سازد.
با تمام اين تفاصيل مي توان دريافت كه معرفت ديني با رقيبي جدي روبه رو است كه مهابت و صعوبت مواجهه با آن لزوم خودسازي و تقويت بنيان هاي عقيدتي، ايماني و عقلي مكتب خويش را گوشزد مي كند تا از چنين مواجهاتي نه تخريب كه بالندگي و رونق هرچه بيشتر اين اعتقادات حاصل آيد.