سه شنبه ۳۰ دي ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۸۸
گفت وگو با مارتليني، كارشناس امنيتي ايتاليا (بخش پاياني)
پيشنهاد اروپا به ايران
وحيدرضا نعيمي
* اروپا چه چيزي به ايران پيشنهاد كرده است تا آن را به ايفاي نقشي سازنده تر در عراق ترغيب كند؟
- اين يك سؤال اساسي است كه نشان مي دهد به بخش اصلي فكر خود رسيده ايد. از جانب خودم صحبت مي كنم. سؤال اين است كه اتحاديه اروپا چه چيزي در قبال كمك ايران در عراق كه به اعتقاد من براي خود اين كشور از اهميت استراتژيك فوق العاده اي برخوردار است، به تهران عرضه خواهد كرد. يك مورد موافقت نامه تجاري است. به نظر من اروپا بايد به سرعت موافقت نامه تجاري و همكاري با ايران امضا كند و آن را به قيود سياسي منوط نكند. فكر مي كنم دولت من هم چنان اعتقادي داشته باشد. اما ايتاليا در اين تفكر خود در خانواده اتحاديه اروپا تنهاست.
اروپا بايد با اقدامات ملموس مثلاً به خاطر موافقت نامه  هسته اي سه كشور اروپايي و ايران به تهران پاداش دهد. نكته ديگر كمك به پايان انزواي سياسي و اقتصادي ايران است. اروپا بايد اعلام كند ايران كشوري طبيعي است نه غيرطبيعي، يك اقدام ملموس ديگر آن است كه اروپا به عنوان تسهيل كننده و ميانجي درستكاري بين ايران و آمريكا عمل كند. به هر حال روزي مي رسد كه بايد با آمريكا گفت وگو كنيد. اروپا مي تواند در اين دو مورد به طور مستقل عمل كند.
يك نكته ديگر آن است كه شما پروتكل الحاقي را امضا كرده و حالا بايد آن را به تصويب مجلس برسانيد. اين اعتقاد من است كه بايد يك جدول زماني براي انتقال فناوري هسته اي مورد نياز از اروپا به ايران تدوين شود، امضا و تصويب پروتكل الحاقي بايد در قالب يك جدول زماني مرتبط شود. اكنون دولت شما منتظر بهره هاي اين توافق  است، يعني انتقال فناوري  هسته اي. به عنوان تحليلگر، اين امر براي هر ترتيباتي صدق مي كند، نه فقط در مورد توافق هسته اي، تصويب پروتكل الحاقي به معناي آغاز رويه اي طولاني است. در اين صورت است كه شما نه فقط براي اتحاديه اروپا كه براي كل جامعه بين المللي به يك كشور كاملاً طبيعي بدل خواهيد شد.
به ياد داشته باشيد كه بسياري از كشورهاي داراي فناوري هسته اي پروتكل الحاقي را امضا نكرده اند. يك مثال آن برزيل است. اين كشور فكر مي كنم پارسال بود كه گفت به امضاي پروتكل فكر هم نمي كند. اما تمام كشورهاي اروپايي پروتكل  را در نتيجه تعهد به پيمان پوراتم امضا كرده اند. آمريكا هم پروتكل الحاقي را به تصويب نرسانده است. بنابراين تعداد اندكي از كشورهاي داراي فناوري هسته اي هستند كه پروتكل الحاقي را تصويب كرده اند. اگر بخواهيد پروتكل را به تصويب برسانيد، به نظر من كاملاً  منطقي است كه انتظار اقدام محسوس در زمينه انتقال فناوري را داشته باشيد، نه فقط حرف خالي.
* شما مسأله افغانستان را در چارچوب گسترده تر شامل عراق مطرح كرديد. چگونه شما وضعيت اين دو كشور و نيز نقش ايران را در اين زمينه مرتبط مي كنيد؟
- سؤال خوبي است. به لحاظ تاريخي شما مشكلات بي شماري با افغانستان داشته ايد. هشت ديپلمات شما در افغانستان كشته شدند. همان طور كه قبلاً گفتم، به نظر من بي ثباتي در عراق آن گونه كه آمريكا مي گويد، ناشي از فعاليت شورشگران نيست. به عبارت ديگر، فكر نمي كنم عده اي براي تجديد حيات رژيم بعث فعاليت مي كنند. آنچه افغانستان را به عراق متصل مي كند- كه اميدوارم در آينده پاكستان به آنها نپيوندد- بي ثباتي اقتصادي، ناامني، بيكاري و در يك كلام «دولت شكست خورده» است. در هر دو كشور القاعده فعال است كه در واقع فصل مشترك افغانستان و عراق است. البته فعاليت القاعده فقط در جهان اسلام نيست. اين گروهها در جاهايي مانند سري لانكا هم فعال بوده اند.
كشورهاي غربي از مفهومي با نام بنيادگرايي سياسي و اسلام گرايي نام مي برند تا آن را از كليت اسلام متمايز كنند و مراد آنها برخي جنبشهاي تروريستي است كه در كشمير پاكستان، در عراق و در افغانستان فعاليت مي كنند. اين گروهها مي توانند در برخي استانهاي ايران نيز دست به تحرك بزنند.
* اخيراً ناتو مسئوليت عمليات نظامي را در افغانستان بر عهده گرفت. معناي اين تغيير چيست؟ آيا اين تغيير به معناي آن است كه افغانستان ديگر براي آمريكا اهميت اوليه را ندارد و واشنگتن مي خواهد تمام تلاش خود را روي عراق متمركز كند؟
- عمليات برقراري صلح در افغانستان اكنون بر عهده نيروهاي ناتو است كه دربرگيرنده سربازان آلماني، ايتاليايي و ساير كشورهاي اروپايي است. آمريكا ديگر نقش رهبري ندارد. اين روال كار آمريكاست. بله، آمريكا مي خواهد هرچه زودتر از اين مناطق بيرون رود، به خصوص در سال جاري (۲۰۰۴) كه سال انتخابات رياست جمهوري در اين كشور است. البته نيروهاي ويژه آمريكا و نيروي هوايي اين كشور هنوز در افغانستان فعاليت دارند. فكر نمي كنم آمريكا بتواند به سرعت خود را از عراق بيرون بكشد. ۱۵ نوامبر سال پيش توافقي امضا شد كه البته آقاي سيستاني مخالف آن است و به عقيده من دلايل وي تا حدي وارد است. اين توافق متضمن تشكيل يك پارلمان كوچك و سپس حركت به سوي انتخابات است. هدف آمريكا از اين توافق چيست؟ فكر مي كنم آنان مايل هستند تا پايان سال جديد از عراق خارج شوند. البته فكر نمي كنم چنين چيزي امكان پذير باشد.
* در توافق ايران با سه كشور اروپايي در مورد فعاليتهاي هسته اي، تهران تعهد كرد غني سازي اورانيوم را متوقف كند. آيا مي دانيد ايران در ازاي اين تعهد چه بهره اي را نصيب خود كرده است؟
- همان چيزهايي كه قبلاً گفتم. مسئله اساسي در اين ميان تصويب پروتكل است. قاعدتاً ايران منتظر دستيابي به فناوري هسته اي است.
* آقاي سولانا پيش از سفر به تهران گفته بود قصد دارد در سفر خود فشار بيشتري بر ايران وارد كند تا به تعهدات خود براساس موافقت نامه ياد شده عمل كند. تعهدات ايران چيست؟
- متوجه منظور شما شدم. من سولانا نيستم و از منظور وي اطلاعي ندارم. به نظر من سولانا با اين پيام به ايران آمده است كه اروپا مايل است همكاري خود را با ايران گسترش دهد. به علاوه، احتمالاً كشورهاي اروپايي به سولانا گفته اند دولت ايران را براي تصويب پروتكل الحاقي تشويق كند.
فكر مي كنم بخش ديگر در مورد بده بستان مربوط به تعليق غني سازي اورانيوم است. اين موضوع ظريفي است كه به كنفرانس بازنگري ان.پي.تي مربوط مي شود كه سال آينده برگزار مي شود. اجازه دهيد به زبان ديپلماتيك صحبت كنم، چون موضوع حساسي است. در ديپلماسي هسته اي نوعي زمينه سازي وجود دارد كه كارشناسان به خوبي از آن آگاهند اما تا به حال در رسانه ها بازتاب نداشته است. زمينه سازي ديپلماسي هسته اي شامل افزودن الحاقيه اي به پيمان عدم تكثير در جريان كنفرانس بازنگري ان.پي.تي است كه در اواسط سال ۲۰۰۵ برگزار مي شود. براساس اين الحاقيه غني سازي يا باز فراوري بايد تحت نظارت بين المللي قرار بگيرد. اين عقيده آژانس بين المللي انرژي اتمي است. نظريه اي ديگر بر اين مبنا است كه پنج كشور هسته اي امضا كننده ان.پي.تي يعني آمريكا، روسيه، چين، انگليس و فرانسه حق دارند اورانيوم غني شده با غلظت پايين عرضه كنند و نيز سوخت مصرف شده را پس بگيرند. تنها مسئله ايران نيست؛ كشف آغاز غني سازي توسط ليبي نيز در اين ميان نقش داشته است. از اين رو حركتي در ديپلماسي هسته اي براي افزودن الحاقيه اي به ان.پي.تي آغاز شده است كه براساس آن برخي كشورها از غني سازي يا بازفراوري سوخت هسته اي باز خواهند ماند. اين مسئله اي بسيار ظريف است. نمي دانم اين امر تا چه حد مي توان با مسائل هسته اي ايران مرتبط شود. گمان مي كنم سه كشور اروپايي امضا كننده موافقت نامه با ايران از امكان ادامه غني سازي توسط ايران بيم دارند. صادقانه بايد بگويم نمي دانم چرا برخي كشورهاي امضا كننده ان.پي.تي مي توانند بازفراوري و غني سازي داشته باشند و سايرين نمي توانند، حتي پس از امضاء و به خصوص پس از تصويب پروتكل الحاقي.
فكر مي كنم مأموريت غيرعلني سولانا تشويق مقامات ايراني به تصويب پروتكل الحاقي است و به نظر من دولت شما خواهان اقدامات محسوس است.
* شما قبلاً گفتيد ايتاليا در برخي مواضع خود در قبال ايران در خانواده اتحاديه اروپا تنهاست. مي توانيد در اين باره توضيح دهيد؟
- البته نه در مورد موضوع فعاليت هسته اي. من مقام رسمي نيستم، اما صادقانه مي گويم كه موضع ايتاليا مانند ساير كشورهاي اتحاديه اروپا بود. ايتاليا در دو مورد تنها بود. اول در مورد به نتيجه رساندن سريع موافقت نامه تجاري بدون ارتباط دادن آن به آينده پروتكل الحاقي.
* يعني اعتقاد داريد مذاكرات مربوط به موافقت نامه آزاد تجاري بايد از سر گرفته و تكميل شود؟
- بله، همين طور است، اما ما تنها بوديم. برخي كشورهاي ديگر هم از اين موضع ما حمايت كردند كه بي حاصل بود. موضع ما از سرگيري و به نتيجه رساندن مذاكرات تجاري بين اروپا و ايران بدون گره زدن آن به آينده تصويب و اجراي پروتكل الحاقي بود.
موضوع ديگري كه بر سر آن در خانواده اتحاديه اروپا تنها مانديم و شكست خورديم، مسئله حقوق بشر بود. پيش از كريسمس پارسال سازمان ملل موضع انتقادي در مورد وضعيت حقوق بشر در ايران گرفت. ما نتوانستيم در اين مورد كاري بكنيم.
من معتقدم در عرصه سياست خارجي، نگرش ايتاليا عمل گرايانه تر از بقيه در خانواده اتحاديه اروپا است. نظر ما جدا كردن مسائلي مانند حقوق بشر از موافقت نامه هاي تجاري و به طور كلي گره زدن هر توافق به يك توافق ديگر است. نظر ما رويكردي گام به گام است. اما در مورد فعاليت هسته اي ايران، موضع ما مانند ساير كشورهاي اتحاديه اروپا بود.

گزارش
ايران، برنده بحران خاورميانه
يك مقام عاليرتبه وزارت امور خارجه آلمان گفت: اگر سير تحولات منطقه خاورميانه و مسايل داخلي ايران آنطور كه ما انتظار داريم پيش برود، ايران بزرگترين برنده سياسي بحران خاورميانه خواهد بود.
وي كه خواست نامش فاش نشود جمعه شب درگفت وگو با ايرنا دربرلين پيرامون اوضاع خاورميانه و ايران افزود: موقعيت استراتژيك ايران و برخورداري اين كشور از يك نيروي بزرگ دمكراسي خواهي باعث شده است كه آينده اين كشور كاملا متمايز با ديگر كشورهاي منطقه خاورميانه باشد.
اين مقام آلماني گفت: ايران تنها كشور اسلامي است كه بيش از هشتاد درصد از مردم آن بطور جدي خواهان دستيابي به دمكراسي هستند.كشوري كه در حساسترين منطقه استراتژيك جهان قرار گرفته و بدين جهت نيز همه نظاره گر روند و نتيجه دمكراسي در اين كشور مي باشند.
وي افزود: جامعه مدني قوي كه در ايران در حال شكل گيري است نشاني قابل توجه از سطح بالاي تفكر سياسي ملت ايران مي باشد و نيروي دمكراسي خواهي مردم ايران، آگاه ترين نيروي آزادي خواهي در ميان كشورهاي اسلامي است.
مقام آلماني افزود: ما در اروپا قبل از آنكه در پي ديدگاههاي خصمانه نسبت به جمهوري اسلامي ايران باشيم درپي تقويت ديدگاههاي واقع بينانه درباره تحولات داخلي ايران هستيم. وي گفت: به نظر ما وجود قشر جوان و تحصيلكرده ايراني كه رو به افزايش است و همچنين نقش نوين و بسيار موثري كه زنان ايراني در اين كشور پيدا كرده اند، دو نيروي موثر براي رقم زدن آينده سياسي ايران خواهند بود.
مقام آلماني افزود: اين درحاليست كه رهبران سياسي اروپا، ايران و تركيه را كه هر دو از تمايلات گسترده دمكراتيك برخوردار هستند، به عنوان دو سد مهم در برابر تمايلات افراطي مذهبي و تروريسم اسلامي درنظر گرفته اند.
وي گفت: بزرگترين چالش اروپا در قرن بيست ويكم مقابله با تماميت خواهي ديني مي باشد. اين مقام آلماني اضافه كرد: هم اكنون مساله عراق و افغانستان از نگاه ما روبه حل شدن است، اما مساله آينده سياسي ايران و تركيه بزرگترين مساله استراتژيك اتحاديه اروپا مي باشد. اين مقام آلماني با تاكيد دوباره بر قدرت نيروي دمكراسي خواهي درايران و تركيه گفت: بزرگترين سرمايه اروپا براي مقابله با مسلمانان افراطي، ايران و تركيه هستند.
وي با اشاره به برخي اختلاف نظرها با آمريكا پيرامون آينده نقش ايران درمنطقه گفت: ما همچنان درباره برخي سياست هاي خاورميانه اي خود با آمريكا سئوالهاي روشن و جدي داريم.
مقام آلماني افزود: هم اينك مبناي سياست آلمان، فرانسه وانگليس در قبال ايران برپايه واقع گرايي است و ما در اين زمينه با ايران به پيش خواهيم رفت، چه آمريكا آن را بخواهد و چه با آن ناسازگاري كند. اما ما خواهان واقع بيني متقابل ايران نيز در برخي مسايل هستيم. وي همچنين گفت: اروپا در دور جديد تحولات جهاني متناسب با نقش و جايگاه جديد خود دربرابر آمريكا رشد مي كند و با اين كشور موازي به پيش مي رود.
مقام آلماني تاكيد كرد: گرچه ما در روابط استراتژيك و فرا آتلانتيك با آمريكا از يك ديدگاه كاملا عميق و اساسي برخورداريم و هيچ جايگزيني نيز در اين زمينه وجود ندارد، اما اين رابطه نيازمند به يك تفسير جديد محتوايي است، ما به يك ستون اروپايي تقويت شده در اين رابطه دوجانبه نيازمند هستيم.

نگاه امروز
آمريكا، مدتي سكوت كند
تصويري كه والرشتاين در مقاله «شكست آينده» در باره سياست خارجي جورج بوش ارايه مي كند، تصويري روشن از پارادوكس هاي حكومت نومحافظه كاران آمريكايي است. تيم سياسي- اقتصادي بوش رويايي دو وجهي در سر دارد كه هر وجه آن، وجه ديگر را بي اثر مي كند. آنها از سويي مي خواهند چتر حاكميت سياسي- اقتصادي خود را بر جهان بگسترانند و از سوي ديگر اين جهانگشايي با الزامات خودش در تعارض است. يكي از الزام هاي اين جهانگشايي، همراه كردن جهان با خود و يا حذف همه «عوامل مخل» است، اما هيچ يك از اين دو، شدني نيست. به همين علت سياست خارجي آمريكا در سال هاي اخير به آميزه اي از تهديد و تطميع در جهان روي آورده است. نحوه برخورد ايالات متحده با جمهوري اسلامي يكي از نمونه هايي است كه اين پارادوكس را به خوبي نشان مي دهد. آمريكايي ها، هرگاه كه ايران در سياست خارجي خود به ابتكار عملي موفق دست مي زند، مي كوشند خود را همسو با آن و به نوعي محصول عمل خود نشان دهند.
كالين پاول وزير امور خارجه آمريكا هفته گذشته با اشاره به گره گشايي در مسايل هسته اي ايران و تعميق روابط تهران با اروپا در اين زمينه گفت: در ارتباط با مسايل هسته اي ايران تحولاتي (مثبت) مشاهده كرديم. كار همكاران من در اتحاديه اروپا گرفتن تعهدات بيشتر از ايران بود. پاول براي نشان دادن نرمش بيشتر در برابر ايران به زلزله بم هم اشاره كرد و كوشيد وجه انساني كمك رساني آمريكا را در برابر وجه سياسي اش پررنگ تر نشان دهد. او در اين باره گفت: ارسال كمك به ايران، يك دستاورد سياسي نيست بلكه دستاوردي انساني است. كمك هاي آمريكا به زلزله زدگان بم زماني پيشنهاد شد كه مورد نياز بود و مورد قبول هم قرار گرفت و ما خواهيم ديد كه در آينده در ارتباط با ايران چه پيش خواهد آمد.
لحن سخنان پاول در اين بخش به گونه اي است كه مي خواهد اعتماد ايران را جلب كند و براي تكميل اين فرايند به حساسيت تاريخي ايرانيان نسبت به رژيم صدام حسين اشاره مي كند و مي گويد: واقعيت اين است كه عراق سلاح هاي كشتار جمعي داشت و از آن عليه ايران استفاده كرد. اين شيوه اي كه وزير امور خارجه آمريكا براي چينش سخنانش برگزيده در واقع نشان دهنده تلاش وي براي جلب اعتماد ايران است. اما همان پارادوكس پيش گفته، مانع آن مي شود كه تيم جورج بوش بتواند اين اعتماد سازي را تا آخر ادامه دهد و يك روز پس از اين سخنان، سخنگوي وزارت امور خارجه اين كشور با وجود آن كه مي كوشد از لحن مسالمت آميز پاول فاصله نگيرد، دوباره به طرح ادعاهاي پيشين رهبران كاخ سفيد عليه ايران روي مي آورد.
ريچارد بوچر از سويي مي گويد، «هرگاه كه جورج بوش تشخيص دهد زمان تعامل با ايران فرا رسيده است اين كار انجام خواهد شد... سياست ما تعامل با ايران بر سر مسايل ويژه است.» اما در توضيح «مسايل ويژه» مي گويد: مسأله اعضاي القاعده كه در ايران هستند و مسأله هسته اي ايران بايد با روشي رضايت بخش و مرتبط با تعهدات و قول هاي ايران در قبال جامعه جهاني، حل و فصل شود.
دستور جلسه تعيين كردن براي مذاكره شايد اصولاً كاري درست باشد اما وقتي آمريكايي ها براي تعامل با ايران دستور جلسه درست مي كنند در واقع ترجمان هراس آنها از شروع كردن تعامل يا مذاكره از نقطه صفر است. پارادوكس آمريكايي ها در اين زمينه اين است كه مي دانند اگر از نقطه صفر و بدون تعيين دستور جلسه شروع كنند، ايران سيل پرسش هاي خود را روانه آنها خواهد كرد. اين پرسش ها طيف گسترده اي از مسايل را در بر مي گيرد. محروم كردن ايران از ۸ سال فرصت توسعه اقتصادي- اجتماعي بر اثر جنگ عراق كه با همراهي آمريكا انجام شد و به هدر دادن توان ايران در همه سال هاي پس از انقلاب و مشغول كردن آن به دفع دسيسه هاي ايالات متحده دو نمونه روشن و بديهي پرسش ها و اتهاماتي است كه ايران در «مذاكرات بي دستور» عليه آمريكا اقامه خواهد كرد. به همين علت آمريكايي ها كه مي دانند در چنان وضعي نه توان برهم زدن اساس مذاكره را دارند و نه مي توانند متحدان خود را به برخورد خشونت بار با ايران متقاعد كنند، حاضر نيستند به «مذاكره بي دستور» تن دهند.
بر اين اساس شايد بتوان گفت، سياست خارجي آمريكايي روي مداري بسته به دور ايران مي چرخد تا به فرصت مناسب براي آغاز «مذاكره با دستور» دست يابد و ايران مي كوشد با خسته كردن رقيب و ايجاد سرگيجه براي آن به تمكين در برابر «مذاكره بي دستور» وادارش كند. واشنگتن منتظر است كه با حركتي مداوم كه آميزه اي از تهديد و تطميع است تهران را به سرگيجه بيندازد و وادارش كند يك لحظه پلك بر هم بگذارد و ايران اميدوار است آمريكا بر اثر چرخش مداوم و هرز دادن نيرويش از نفس بيفتد.
به همين علت تعامل كنوني دو كشور حركت بر مدار بسته بي اعتمادي است كه شكستن آن راهي به خبر توقف حركت تهديد و تطميع آمريكا ندارد. زيرا ايران به عنوان كشوري كه توان سياسي- نظامي كمتري دارد، حق ندارد پلك بر هم بگذارد و ميدان را براي رقيب بي سابقه باز بگذارد. اينكه ايران مدام مي گويد، آمريكا بايد گام اول را بردارد، شايد معنايي به جز اين نداشته باشد كه آمريكايي ها بايد براي نشان دادن حسن نيت لازم است ابتدا بر زبان خود مهار زنند و از ادبيات تغيير رژيم و تحقير مردم ايران پرهيز نمايند.

واكاوي تأثير سياست هاي بوش در سال ۲۰۰۳ بر آينده وي
شكست آينده
001464.jpg
ايمانوئل والرشتاين*- السفير
ترجمه: يوسف عزيزي بني طُرُف
جورج بوش، سال ۲۰۰۳ ميلادي را به نام خود ثبت كرد و احتمالاً با روياي آن قدم به سال ۲۰۰۴ گذاشت؛ اما در واقع سال ۲۰۰۳، سال فاجعه باري براي بوش، ايالات متحده آمريكا و جهان بود. بوش از نظر نظامي موفق شد چيزي را ثابت كند كه براي آن تلاش كرده بود و آن اين كه ايالات متحده آمريكا، مي تواند قدرتش را به شكلي يك  جانبه در جهان نشان دهد. اما او با اين كار موقعيت سياسي و اقتصادي كشورش را در جهان در معرض تهديد قرار داد. بوش مي خواست نشان دهد آمريكا، ابرقدرت است و حتي اگر قدرتي نباشد كه احترام ديگران را برانگيزد دست كم قدرتي است كه دوستان و دشمنان- به يك اندازه- از آن مي ترسند. آيا وي در اين كار موفق شده است؟ من تصور نمي كنم.
از ديدگاه بوش، به رويدادهاي سال ۲۰۰۳ نگاهي بيندازيم. اين سال به شكل بدي آغاز شد. ايالات متحده آمريكا در فوريه اين سال كوشيد با تصويب قطعنامه اي در شوراي امنيت در جنگ خود عليه عراق به مشروعيت بين المللي دست يابد. اما به رغم فشارها و تأثيرهاي مستمر- و از آن ميان گفتگوهاي پيوسته خود رييس جمهور آمريكا با سران كشورها- نتوانست به بيش از ۴ راي (از كل ۱۵ راي) دست يابد و وادار به پس گرفتن آن قطعنامه شد.
با اين همه، ايالات متحد آمريكا، در «هم پيماني با كشورهاي متمايل» كه اساساً از انگليس، استراليا و لهستان تشكيل مي شد، عراق را اشغال كرد. اما تركيه در واپسين لحظات به رغم رشوه مالي كلاني كه به آن كشور داده شد، از مشاركت در يورش به عراق سرباز زد.
با اين همه، عمليات نظامي با سرعت انجام گرفت و با فرا رسيدن ماه مه، آمريكا، تقريباً همه عراق را اشغال كرد. بوش ادعا كرد كه ماموريت «با موفقيت انجام شد». اما همين كه اين سخن را بر زبان راند، جنگ چريكي آغاز شد و از آن هنگام تاكنون بر نيروي آن افزوده مي شود. پس از «انجام موفقيت آميز» عمليات نخستين مرحله جنگ، شمار بيشتري از سربازان آمريكايي كشته و زخمي شدند. در پايان سال ۲۰۰۳ نيروهاي مسلح آمريكا اعتراف كردند كه ميانگين تلفات نه تنها كاهش نيافته بلكه رو به افزايش است. گرچه ايالات متحد آمريكا كوشش فراواني كرد تا ديگر كشورها را وادار به ارسال نيرو به عراق كند اما اين كار با موفقيت كمتري همراه بود. در نتيجه، آمريكا تاكنون قادر به كاهش شمار نيروهايش (كه متعهد به گسترش آنها در عراق است) نشده است.
ماه دسامبر، دستاورد نظامي درخشاني به همراه داشت كه همانا دستگيري صدام حسين بود. پل برمر سردسته اشغالگران آمريكايي چنين اعلام كرد: «خانم ها و آقايان، او را گرفتيم.» ماجرا چنين بود. اما به نظر نمي رسد دستگيري صدام بسياري از مشكل هاي آمريكا را حل كرده باشد. بي گمان اين امر، نوعي انگيزه روان شناختي به ويژه در درون ايالت متحد آمريكاست. اما آيا اين دستگيري، مقاومت در برابر اشغالگران آمريكايي را كاهش داد؟ شايد اراده برخي از هواداران حزب بعث را تضعيف كرده باشد؛ كه اين نيز البته نياز به اثبات دارد. اما از سوي ديگر، خيال عراقياني را آسوده كرد كه پيشتر در نبرد عليه ايالات متحد آمريكا ترديد نشان مي دادند، زيرا نگران بازگشت صدام بودند. اما به رغم همه اينها، ملي گرايي عراقي متكي بر صدام حسين نيست. به هر حال، واپسين هفته ماه دسامبر بيانگر افزايش فراوان يورش هاي خشونت آميز عليه نيروهاي اشغالگر بود.
بوش در دو جبهه جهاني سياست و اقتصاد، امور خود را چگونه سامان بخشيده است؟ از نظر اقتصادي، جنگ باعث چيزي شد كه به اهرم بغداد، معروف گرديد. بوش افزايش ناگهاني رشد اقتصادي جهان را در نظر داشت. بخش عمده اي از اين امر، پيامد كينزيسم نظامي (منتسب به جان مينارد كينز) آمريكاست. اما دو نمود منفي وجود دارد كه بايد بدانها اشاره نمود. رشد اقتصادي عموماً به سود ثروتمندان بود و ميانگين بيكاري - چه در آمريكا و چه در جاي ديگر- را كاهش نداد و نيز هيچ گونه افزايشي را در درآمد واقعي طبقه كارگر به دنبال نداشت. لذا، تأثير بلندمدت بر تقاضاي واقعي، گمان آميز است و از آن مهم تر آن كه ارزش دلار در حال كاهش مداوم است. بي شك، كاهش دلار در كوتاه مدت، عامل اقتصادي مثبتي براي جورج بوش است و اين امر در سال انتخاباتي ۲۰۰۴ رخ مي دهد. اين كاهش، باعث افزايش صادرات آمريكا و كاهش ارزش واقعي ديون خارجي آن مي شود. شايد مانع افزايش ديگري در ميانگين بيكاري نيز بشود. اما، دلار قوي، در نهايت ابزار سياسي و اقتصادي نيرومندي است و ايالات متحد آمريكا نمي تواند تحمل كند كه در بلندمدت، دلار ضعيفي داشته باشد. ولي آيا آمريكا مي تواند هر كاري را براي معكوس كردن اين مسير سراشيبي انجام دهد؟ ايالات متحد آمريكا براي پوشش عجز حساب هاي خارجي اش، با فروش اوراق قرضه، وام خواهد گرفت. آمريكا در پايان سال ۲۰۰۳ توانست با فروش اوراق قرضه كافي، عجز فزاينده خود را پوشش دهد و در نتيجه كمك هاي عظيم مالي به شركت هاي آمريكايي و شهروندان ثروتمندش را ممكن ساخت. اما، در حالي كه دلار بخش مهمي از ارزش خود را از دست مي داد، ساير جهانيان از خريد اوراق قرضه اي كه ارزششان به طور مستمر كاهش مي يافت خودداري ورزيدند. به جريان انداختن دلار، قادر به پوشش عجز آمريكا نشده و معضلي را پيش روي خزانه داري آمريكا قرار داده است. همچنين تصميم دولت هاي شرق آسيا (و به ويژه چين) در ادامه خريد اوراق قرضه آمريكا، به تنهايي توانست از تبديل وضع به يك فاجعه كامل جلوگيري كند. طبعاً چين (ژاپن و كره جنوبي) اين كار را با توجه به مصالح خاص خود انجام مي دهند. اما سرمايه گذاري اين كشورها بر روي دلار نيز آنها را در معرض خطر قرار مي دهد. آنها به اين نتيجه رسيدند كه خطر براي مصالح خصوصي شان از سود آنها بيشتر است. به هر حال آمريكا از اين وضع براي رفاه پيوسته اقتصادي استفاده مي كند و نه برعكس و اين جايگاهي را براي قدرت اقتصادي فراهم مي سازد. در اين ميان ايالات متحد آمريكا مي كوشد، اوراق قرضه خود را به سرمايه گذاران خارجي بفروشد و اين عكس چيزي است كه آرزو دارد. از نظر سياسي، وضع بهتر از اين نيست.
001461.jpg

جنگ در عراق، نقطه عطفي را در روابط سياسي ايالات متحد آمريكا با اروپا پديد آورد. فرانسه و آلمان و روسيه، موضع خود را نسبت به هم پيمانان عصيانگر تغيير دادند و به رقيبان سياسي غيرقابل تحمل تبديل شدند. اينان با احتياط و نه با توطئه با ايالات متحد آمريكا رفتار مي كنند. اين بدان معناست كه ايالات متحد آمريكا نمي تواند به هنگام ضرورت به اين كشورها متكي باشد؛ گرچه هر از گاهي از پيشنهادهاي واشنگتن حمايت مي كنند و بازپرداخت وام هاي عراق مثال اين امر است. ظاهراً جيمز بيكر- وزير خارجه پيشين آمريكا- تعهدي از وام دهندگان اروپا و شرق آسيا دريافت كرده تا بخشي از وام هاي عراق را لغو كنند. شايد اين كشورها اميد بازيابي وام هاي خود را از دست داده اند و شايد با آغاز گفتگوهاي تفصيلي و به عنوان بهاي الغاي وام هاي خود، به امتيازهاي حقوقي در ساماندهي آينده عراق، دست يابند. بيكر هنوز نتوانسته است كشورهاي عربي را- كه بزرگترين وام دهندگان هستند- وادار سازد تا همان كار را انجام دهند. نبايد فراموش كرد كه يكي از انگيزه هاي اشغال كويت توسط عراق، لغو وام هاي اين كشور بود.
اكنون آشكارا گفته مي شود كه اروپاي باختري اين آمادگي را ندارد بار ديگر تابع مخلص رهبران آمريكا باشد. بسياري از شخصيت هاي سياسي- و حتي محافظه كارترينشان- بر اين باورند كه سياست آمريكا در خاورميانه داراي نقصي اساسي است. اين امر نه تنها درباره عراق بلكه درباره افغانستان، ايران و فلسطين نيز صدق مي كند. اگر پاكستان يا عربستان سعودي به روي ايالات متحد آمريكا شمشير بكشند، شادي، اغلب پايتخت هاي اروپايي- حتي اروپاي شرقي- را در برمي گيرد.
سرانجام آن كه، فرآيند انتخابات رياست جمهوري براي جورج بوش بسيار دشوار خواهد بود. او، اكنون و به طور اساسي بر كاهش تهديد و دستگيري صدام حسين متكي است تا تبليغات انتخاباتي خود را پيش برد. بوش نه تنها ساير مناطق جهان بلكه انتخاب كنندگان خواب آلود آمريكايي را بيدار كرد تا در سياست دخالت كنند. او پيروان مخلصي دارد اما لايه مهمي از ملت آمريكا را برمي انگيزد تا نيرومندترين مخالفت هاي ممكن را انجام دهند. بي گمان برخي از انتخاب كنندگان جذب سخنراني هاي ميهني او خواهند شد اما شمار فراواني (شايد شمار فزون تري) از انتخاب كنندگان هستند كه اصولاً در انتخابات راي نمي دهند و شامل جوانان، سبزها، سياهان و لاتين تبارها هستند. اينان از انتخاب دوباره جورج بوش به شدت هراسناكند و آماده اند تا اين بار به هوارد دين راي دهند. شايد سال ۲۰۰۴ سال بوش نباشد.
* ايمانويل والرشتاين، استاد مطالعات پيشرفته در دانشگاه ييل آمريكاست.

سياست
ادبيات
اقتصاد
انديشه
زندگي
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  زندگي  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |