دوشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۹۴
داستان جواني ۱۸ ساله كه شمرده حرف مي زد
گوژپشتي به نام سياه خان
مادران طهراني فرزندانشان را با گفتن «سياه خان» به وحشت مي انداختند. او با قراردادي ۶ هزار توماني آمد تا موضوع نمايش شود
002214.jpg
دست هاي بلندش كه طول هر كدام به يك متر مي رسد، وقتي در هوا مي چرخد، چنان ترسناك است كه همه را به وحشت مي اندازد. سياه خان يك موجود عجيب الخلقه است، يك گوژپشت واقعي.
تازه گرماي تابستان جاي خود را به پاييز مي داد. خيابان هاي طهران هنوز از هرم گرما، پر بود از سراب هاي دور و نزديك. خيابان هاي شلوغ شهر، رفت و آمد مردم و اتومبيل هاي رنگارنگ بشكه هاي آبرساني در هر سو و مردمي كه در خيابان ها نگران حوادث بودند. ناگهان پديده اي عجيب طهران را در روزهاي آغازين پاييز دگرگون كرد.
سياه خان. او به طهران آمده بود. از مدتها پيش اين نام دهان به دهان مي گشت و نام و اوصافش نقل محافل و مجالس بود. بالاخره او به طهران آمد. مردمي كه بارها در ميدان مشق به صف شده بودند تا پرواز بالن را ببينند يا كمي بعد از آن دوباره پرواز هواپيما را در آن ميدان به نظاره مي نشستند و يا شاهد به دار آويخته شدن اصغر قاتل بودند، اين بار به صف شدند و براي تماشاي اين موجود عجيب و غريب، به گاراژ فولادي هجوم بردند. او از شيراز به طهران آمده بود. مدت ها روزنامه ها و جرايد مختلف در مورد سياه خان افسانه ها گفته و حكايت ها ساخته بودند. او در طهران است. در گاراژ فولادي. سيل خروشان مردم به تماشاي او مي رفتند تا به چشم خود اين هيولا را ببينند، تا شايد اندكي از آنچه خوانده يا شنيده بودند را باور كنند.
سياه خان كيست؟!
سياه خان يك جوان ۱۸ ساله شيرازي است. اما هر كس او را ببيند، باور نمي كند كه سنش ۱۸ سال باشد. او سر بزرگي دارد كه تا به حال نظيرش ديده نشده و صورت بزرگ او وحشتناك و چين خورده است. چانه دراز و پيشاني بزرگ و برآمده او با دو چشم ريز كه به زحمت از زير چين هاي صورت و پيشاني ديده مي شوند. اين تمام ماجراي سياه خان نيست. از ديگر عجايب او، قد و قامت اوست. با وجود اينكه زانوانش راست و استوار نيست و به واسطه پادرد، كمي خميده حركت مي كند، ۳ متر قامت دارد. صداي درشت و بم اش، لرزه به تن هر كس مي اندازد، اگر چه شمرده حرف مي زند، او هيكلي عجيب دارد و بيش ازچهار نفر آدم معمولي غذا مي خورد. دست هاي بلندش كه طول هر كدام از آنها به يك متر مي رسد، وقتي در هوا مي چرخد، چنان ترسناك است كه حاضران را به وحشت مي اندازد.سياه خان يك موجود عجيب الخلقه است. يك گوژ پشت واقعي.
سياه خان در طهران 
در ۸ مهر ۱۳۱۰، خبر ورود سياه خان به طهران در روزنامه ها و جرايد پخش شد. مردم در پي اطلاع از حضور او، دسته دسته به محل اقامتش كه اتاقي در گاراژ فولادي بود، يورش مي بردند تا او را ببينند. بعد از آنكه تعداد بازديدكنندگان به اندازه اي زياد شد كه ديگر عبور و مرور در اطراف گاراژ ممكن نبود، اداره شهرباني با ارسال نيروهاي زيادي توانست مردم را از آن ناحيه دور كند. بالاخره اداره پليس تصميم گرفت تا اتاقي را در اداره، به سياه خان داده تا وي در آنجا استراحت كند و از طرفي، ازدحام مردم، امور روزانه پايتخت را مختل نكند. پس از چندي اداره پليس خانه اي در خيابان علاءالدوله براي او اجاره كرد، تا سياه خان به راحتي در آن اقامت گزيند. ماموران براي جلوگيري از ازدحام جمعيت، شب هنگام سياه خان را به خانه اش انتقال دادند. در حالي كه بسياري از مردم هنوز در خيابان ها به اميد ديدن اين موجود پرسه مي زدند. سپيده دمان و با طلوع آفتاب، خبر به گوش مردم رسيد و دوباره خانه او پر شد از مردم مشتاق و كنجكاو. اكنون، سياه خان شده بود موضوع اصلي صحبت هاي مردم طهران و نه از مسايل پيرامون نفت جنوب خبري بود و نه از به قدرت رسيدن پسر يك گمرك چي فقير اتريشي در آلمان. تمام گوش ها وچشم ها، ماجراهاي سياه خان را تعقيب مي كرد. سياه خان با اين قامت درشت و نابهنجارش، پاهاي عليلي داشت و قادر به كار كردن نبود. اگرچه مردمي كه او را مي ديدند، اين را به خوبي مي فهميدند، البته نه با دقت بر پاهايش، بلكه چهره اش با آن چين هاي زياد، بيشتر هيبت يك پيرمرد ۹۰ ساله را نشان مي داد، نه جوان ۱۸ ساله را. از اين رو سياه خان، عمدتا از غذايي كه تماشاگرانش برايش مي آوردند، استفاده مي كرد و روزگار مي گذراند.
۶ هزار تومان براي تماشا
محمد رضا خان وخشوري، يكي از تاجران طهراني، هنگامي كه از اين موجود عجيب اطلاعات كافي به دست آورد راهي شيراز شد. او در شيراز توانست با سياه خان قراردادي در ده ماده ببندد كه طي آن سياه خان به مدت معين در خدمت محمدرضا خان وخشوري باشد و محمدرضاخان هر جا كه بخواهد، سياه خان را به تماشا بگذارد و از اين طريق سرمايه اي كسب كند. بر اساس اين قرارداد كه ميان آن دو بسته شده وخشوري علاوه بر مخارج شخصي سياه خان بايد ۶ هزار تومان به او مي پرداخت. البته باتوجه به استقبال بي نظير طهراني ها، اين مبلغ چندان هم زيادنبود. سياه خان به همين ترتيب از شيراز به طهران آورده شد و پس از چندي كه مردم او را ديدند، به اروپا فرستاده شد تا پايش درمان شود. وخشوري براي مسافرت او از شيراز به طهران، يك اتومبيل فوردوانت مانند كه به آن «لاري» مي گفتند كرايه كرد و سياه خان در قسمت عقب اين اتومبيل به صورت خوابيده به طهران، آورده شد، همراه با دو نفر مستخدم و دو نفر محافظ. ناگفته نماند كه محمدرضا خان وخشوري سود فراواني از به تماشا گذاشتن سياه خان بدست آورد و تا مدت ها اين موجود عجيب و غريب را در ديگر شهرها به نمايش گذاشت.
او نمي توانست عادي باشد؛همين
سياه خان در روستاي قرپه، در۵ فرسخي شيراز به دنيا آمد. پدر و مادرش از هر نظر معمولي بودند، با اندامي متوسط.
او پس از چند سال كه به انساني بالغ تبديل شده بود به شيراز رفت و در آنجا مشغول به كار شد. تا سن ۱۲ سالگي در شيراز به كارهاي عملگي و مانند آن پرداخت و بعد از آن هنگامي كه رشد بدنش زياد شد، از كار كردن دست كشيده و به جهت ناتواني پاهايش، خانه نشين شد. او به مدت ۶ سال در خانه اي درخيابان ملك التجار شيراز اقامت داشت. بسياري از مسافران و گردشگراني كه به شيراز مي رفتند به ديدن سياه خان مي رفتند و به وسيله همين افراد بود كه ناگهان خبر سياه خان در پايتخت پيچيد و عده اي را بر آن داشت تا اين جوان عجيب الخلقه را به طهران بياورند و طهراني ها را به تماشاي يكي ديگر از عجايب خلقت بكشاند با اين تفاوت كه ديگر اين پديده نه از اروپا آمده و نه ساخته دست بشر است، بلكه انساني است كه از شيراز به طهران آورده شده است. سياه خان يكي از عجايب روزگار خود بود. تا مدت ها مردم به نمايشگاه زردشتيان مي رفتند و با ديدن سياه خان حيرت كرده و انگشت به دندان مي گزيدند. شايد هنوز هم عده اي باشند كه خاطرات آن روزهاي پايتخت را به ياد آورند و سيماي عجيب و غريب سياه خان را به چشم ديده باشند. سياه خان در نظر مردم آن روزگار بسيار جالب و حيرت آور مي آمد و بسياري را مسحور خود كرد. مردم طهران پس از آن، نقل ها در مورد سياه خان ساختند و داستان ها به او نسبت دادند.
در همان سال هاي ۱۳۱۰، بيش ازآنكه هيتلر نظرها را جلب كند، مردم با اشتياق در پي شنيدن نقل هاي جديد و رواياتي تازه تر از سياه خان بودند. آلمان در تب هيتلر مي سوخت و طهران را روياي سياه خان تشكيل مي داد. تا مدت ها مادران طهراني فرزندانشان را با گفتن « سياه خان» به وحشت مي انداختند و اين جوانك بينواي شيرازي، در نظر مردم پايتخت به هيولايي تبديل شده بود. به واقع سياه خان، جواني بينوا بود كه نمي توانست مثل همه مردم عادي زندگي كند. او تا مدتها، موضوع حرف و حديث مردم شد و بسياري از طهراني ها از او در داستان ها، انساني وحشي ساخته بودند.

حكايت ميدان تره بار
آندرانيك هوويان 
پنجاه سال پيش بورس معاملات تره بار و ميوه تهران، ميدان امين السلطان بود. در ساعاتي كه سكوت محض بر تمام تهران حكمفرما بود در گوشه اي از جنوب شهر تهران «در آن روزگار» جنب و جوشي عجيب ديده مي شد. ولي اين فعاليت فقط در يك محيط محدود به چشم مي خورد و در خيابان هاي اطراف اثري از اين فعاليت ها ديده نمي شد.
اين مركز پرجوش و خروش كه كارش از ساعت ۵/۳ الي ۴ بامداد شروع مي شد ميدان امين السلطان بود.كليه تره بار و ميوه تهران از ميدان امين السلطان آورده مي شد. از نيمه هاي شب صداي زنگ شتران و گاري هاي چهارچرخ و دوچرخ در جاده هاي اطراف تهران به گوش مي رسيد. همگي قصد داشتند قبل از طلوع آفتاب بارهاي خود را به ميدان تحويل دهند. هر نوع ميوه يا تره باري كه طهراني ها ميل داشتند در اين مكان عجيب پيدا مي شد.مدتي بعد دو ميدان در نزديكي ميدان امين السلطان ساخته شد و اعتبار و اهميت ميدان امين السلطان را در دايره شعاع خود قرار داد. ميدان باغ جنت مركز فروش تره بار شد و در ميدان انبار گندم هم همه نوع ميوه فروخته مي شد. روزانه در ميدان ها به طور متوسط ۲۱ ميليون ريال تره بار و ميوه خريد و فروش مي شد. در ميدان هاي انبار گندم و باغ جنت ۲۸۰ بارفروش مشغول داد و ستد بودند. هر بار فروش به طور متوسط از ۹ تا ۱۲ كارگر داشت كه عبارت بودند از: يك خرده پا، يك شاگرد بارفروش، يك وردست، يك جوان بپا، يك صندوق نويس، دو فروشنده و دو زيرچوبي. زيرچوبي ها آنهايي بودند كه دو سر چوب قپان را براي وزن كردن بر روي دوش خود مي گذاشتند. در آن روزگار قپان هاي فعلي وجود نداشت.سرقفلي ها در ميدان فرق مي كرد. گرانترين سرقفلي ها متعلق به ميدان انبار گندم بود ولي در هر حال سرقفلي دكان ها از مبلغ ۱۰۰ هزار ريال كمتر وجود نداشت و گاهي ممكن بود به ۸۰۰ هزار ريال هم برسد.تره بار ميدان را آبادي هاي اطراف تهران مانند؛ شهريار، ورامين، سليمانيه، دولاب، شهر ري، اكبرآباد تامين مي كردند. فقط از اطراف شهر ري به طور متوسط ۲۰ گاري چهارچرخ سبزي به ميدان حمل مي شد. تابستان فصل هندوانه بود. روزانه به طور متوسط ۵۰ كاميون در ميدان هندوانه خالي مي كردند. با در نظر گرفتن كاميون هايي كه در خيابان هاي مختلف تهران هندوانه مي فروختند و جمعيت آن روزگار تهران به طور متوسط روزانه نفري ۳۵۰ گرم هندوانه مصرف مي كردند. در اطراف ميدان، قهوه خانه هاي متعددي وجود داشت كه بارفروشان براي رفع خستگي از آنها استفاده مي كردند.
نمايشگاه وسايط نقليه 
اگر مي خواستيم نام ديگري براي ميدان پيدا كنيم، مطمئنا صحيح ترين نام «نمايشگاه وسايط نقليه» بود، چون از هر سيستم و رنگ و فرم كه تصور مي شد، ماشين وجود داشت. از كاميون و اتومبيل مدل ۱۹۳۲ گرفته تا اتومبيل هاي لوكس ۱۹۵۳، از گاري دستي تا گاري چهارچرخ و دوچرخ و شتر و الاغ و درشكه در رفت و آمد بود. همه نوع وسايط نقليه كندرو و تندرو كنار هم بودند. فقط ميدان امين السلطان بود كه حكم ترخيص درشكه ها و درشكه چي ها را امضا نكرده و مانند سابق متجاوز از صد درشكه در حمل و نقل ميدان شركت مي كردند.
در باغي 
با رسيدن ظهر ساعت فعاليت ميدان به پايان مي رسيد، هنگام ظهر حجره داران به هتل هاي ميدان رفته و يك گاري چهارچرخ كوچك دستي كه دوره گردها براي فروش اجناس خود از آن استفاده مي كردند، هتل هاي ميدان را تشكيل مي دادند. دم پختك، جگر و دل و قلوه، نان و پنير و هر نوع ديگر از اين گونه  غذاها را مي شد در هتل هاي ميدان پيدا كرد. بعدازظهر فقط دلالان در ميدان باقي مي ماندند. در موقع خريد بار از هر لنگه بار دو ريال چوب داري گرفته مي شد. در هنگام خروج از ميدان نيز براي هر لنگه بار يك ريال در باغي مي بايست پرداخت مي شد. البته نرخ در باغي نسبت به چند سال پيش خيلي تنزل كرده بود. تا چند سال پيش براي گرفتن در باغي هفته اي دو سه شكم سفره مي شد. طيب حاج رضايي كه از جوانان ميدان بود به امور ميدان رسيدگي مي كرد. اغلب بارفروشان براي حل و فصل اختلافاتشان به او مراجعه مي كردند. در ماه محرم بزرگترين دسته عزاداري، دسته طيب بود.

اولين ها
اولين شوراي شهر
اولين شوراي شهر طهران با نام «انجمن بلديه طهران» در تاريخ ۲۲ تيرماه ۱۳۰۹ افتتاح شد. اين انجمن براي حل معضلات شهري طهران تاسيس شد و نمايندگان از سوي بلديه طهران انتخاب شدند. اين انجمن براي اولين بار و با كمك سرتيپ بوذرجمهري رئيس بلديه طهران برگزار شد و داراي يازده عضو بود. اولين انجمن بلديه طهران، در پي حل معضلاتي نظير عبور و مرور اتومبيل ها در طهران، آبرساني شهري (به دليل نداشتن سيستم آبرساني لوله كشي)، تعريض خيابان ها و قيرپاشي خيابان هاي طهران به مانند خيابان هاي ممالك غربي بود. اعضاي اين انجمن را حكيم الدوله، حاج محمدحسين بلورفروشان، ميررضاخان هروي بصيرالدوله، ميرزا غلامحسين خان كاشف، حاج قاسم فخارپور، حاج ميرعلينقي هاشميان، ميرزا حسن خان كورس، حاج محمدحسين فخار، ارباب گيو، ميرزاعلي خان وكيلي و آقاتقي تشكيل مي دادند. اولين انجمن بلديه در اولين جلسه خود كه در تاريخ ذكر شده برگزار شد، با حضور سرتيپ بوذرجمهري رياست بلديه طهران و دولتشاهي حكمران طهران برگزار شد و طي آن، حكيم الدوله به عنوان رئيس و حاج محمدحسين بلورفروشان به عنوان نايب رئيس و غلامحسين خان كاشف به عنوان منشي اين انجمن انتخاب شدند. اين انجمن طي فعاليت خود، توانست سيستم آبرساني لوله كشي طهران را داير كند و همچنين قانوني جهت عبور و مرور اتومبيل در طهران به تصويب برساند و به اجرا بگذارد.

شيوه كهن اطلاع رساني
نه راديويي وجود داشت نه تلويزيوني. روزنامه اي هم در كار نبود تا مردم طهران از طريق آن بفهمند توي شهر چه خبر است. اما طبيعي است كه خبرهايي بود. دارالخلافه كه نمي تواند سوت و كور باشد.
پس بايد فكري براي مساله اطلاع رساني مي كردند. در همين حال و هوا بود كه سر و كله يك شغل درباري پيدا شد و قضيه اطلاع رساني سر و سامان گرفت. جارچي در ساعت هاي مشخصي برنامه هاي دربار يا اخبار و اتفاق هاي شهر را به گوش مردم مي رساند و وظيفه خبررساني را تمام و كمال به عهده داشت.مردم، جارچي را به عنوان كسي كه خبرهاي موثق پيش اوست مي شناختند. جارچي از عوامل قدرت به حساب مي آمد و خلق الناس به گفته او اعتماد داشتند. حنجره جارچي بلندگوي پخش خبر بود و جور راديو و تلويزيون و روزنامه را مي كشيد.

خرافه - تكنيك كشف جرم
كربلايي اكبر خان ساق و سالم بود. قلبش مثل ساعت كار مي كرد. از لپش خون مي چكيد و همه علائم صحت و سلامت را يكجا مجموع كرده بود. اما غروب كه برگشت ناله مي كرد و دستش روي قلبش بود. ننه سليمه، همسر عزيزش تاب ديدن اين وضع را نداشت. راهش را بلد بود كه پيدا كند كدام خير نديده اي شوهر نازنين را به اين روز انداخته است.
تخم مرغ در چنگ نشست رو به روي كربلايي و به چشم هاي نزارش چشم دوخت. هر اسمي را كه به زبان مي آورد با پنجه فشاري به پوسته تخم مرغ حواله مي كرد. وقتي زرده و سفيده پخش گليم شد بيست و نهمين اسم را به زبان آورده بود. با خشم به كوكب خانم فكر كرد. حالا مي دانست چه كسي كربلايي را چشم زده است.

طهرانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
زيبـاشـهر
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  زيبـاشـهر  |  طهرانشهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |