دوشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۹۴
مصاحبه با استاد اسماعيل نواب صفا؛ ترانه سراي قديمي
من هم اي ياران تنها ماندم
... موسيقي پاپ كه امروز به كار مي رود همان موسيقي رو حوضي است كه مي گويند پاپ. راك هم كه آمده، به به! حال آدم به هم مي خورد از سر و صدا! موسيقي بايد آرامش به آدم بدهد
002184.jpg
پيش پرده هايي كه من ساخته بودم مناظره بين توت و توت فرنگي بود. جنگ دوم تازه تمام شده بود و در اين مناظره توت كه مظهر ايرانيت بود برنده مي شد و احساسات ملي مردم به شدت ابراز مي شد
عكس ها: ساتيار
آرش نصيري 
۳۰۰  ؛Yahoo.com2arash-nasiri
اولين بار كه فكر كرديد مي توانيد ترانه بگوييد چه زماني بود؟
اولين بار زماني بود كه آمدم تهران. در حدود چهار، پنج سال از تاسيس راديو مي گذشت. من آن موقع با بخش فكاهي - سياسي مجله توفيق همكاري مي كردم. آنجا آشنايي از طبقه آهنگساز يا خواننده نداشتم. ناچار روي يك آهنگ محلي شعر گذاشتم. البته با موسيقي هم آشنا بودم، اولين ترانه را كه ساختم و به شهرت رسيد، سني در حدود بيست سال داشتم.
چه سالي بود؟
سال۱۳۲۴ .
آن ترانه يادتان هست؟
آهنگش در شور بود. شب، آهنگ را ساختم، اول براي مادرم خواندم و بعد براي مستخدم منزلمان. چون هميشه معتقد بوده و هستم كه در خوب و بد كارها بايد مردم ملاك قضاوت باشند. بنابراين شعر را ساختم و فردا هم رفتم به چاپخانه توفيق، چاپخانه سعادت در خيابان ناصريه، روزنامه آنجا چاپ مي شد. سردبير روزنامه، خطيبي بود، غلط گيري مي كرد و فكور هم با ايشان همكاري داشت.
... كريم فكور؟
بله.
و از آنجا لابد با طبقه آهنگساز آشنا شديد؟
آنجا رفتم و گفتم كه بچه ها، من يك ترانه ساختم... گفتند چيه؟ ترانه را با آهنگ خواندم و هر دوتايشان گفتند اين كه خيلي خوب شده! من گفتم خواننده نمي شناسم... خطيبي گفت كه الان تلفن مي كنم به روحبخش. بلافاصله تلفن كرد منزل خانم روحبخش. او هم گفت كه فردا تشريف بياوريد. ما فردا به اتفاق آقاي خطيبي رفتيم به منزل روحبخش. ايشان هم با روي گشاده ما را پذيرا شد. شنبه ها برنامه اجرا مي كرد با اركستر مجيد وفادار، اين آهنگ چون ساده بود و ملودي محلي هم داشت به اصطلاح آماده اجرا و پخش بود. چون رعايت خيلي از نكات در آن شده بود. شنبه شب اين آهنگ از راديوي ايران براي اولين بار پخش شد. تاسيس راديو ۱۳۱۹ است. در ۱۳۲۴ نخستين آهنگ من از راديو پخش شد. يعني ۵ سال بعد از تاسيس راديو.
شعر آهنگ هم اين بود: «موسم گل شد و وقت گل چيدن/ خوش بود روي گل چهره بوسيدن/ جام مي بايد از اين و آن گيري/ بوسه از اين و ساغر زآن گيري/ به خيالم كه زحالم خبر هستي اي گل نه/ بر سر ما كشيد دستي اي گل نه.»
شعري با شور جواني.
(مي خندد) نكته اينجاست؛ درست يك هفته از پخش اين ترانه گذشته بود، من در خانه با مادرم نشسته بودم. يك رهگذري در كوچه اين ترانه را خواند. معلوم شد كه تاثيرش آنچنان است كه خيلي زود به مردم منتقل شده و جامعه آن را فرا گرفته. هميشه اين عادت من بود كه ملاك من ذوق و سليقه مردم بوده. ترانه هايي كه ساختم از آن نوآوري هاي زيادي هست. مضمون هاي تازه آمده. هيچ جنبه تقليد ندارد. در نتيجه ما در جامعه باربد با مهرتاش كار مي كرديم و بعد راه پيدا كرديم به راديو كه البته آن را هم سوال كنيد تا من جواب بدهم.
در آن سال ۱۳۲۴ كه فرموديد چه كساني در ترانه سرايي معروف و شناخته شده بودند؟
ترانه سراي خوب كه هم جامعه قبولش داشت و هم اهل ادبيات و شعر، مرحوم رهي معيري بود. قبل از او ملك الشعرا بوده، امير جاهد بوده، نيّر سينا بوده  و ... عده  اي كه هر كدام حقي به گردن موسيقي ايراني دارند ولي بعد از رهي درواقع ترانه  سرايي باب شد. تا آن موقع تصنيف مي گفتند، در مقدمه مفصلي من در كتاب «تك درخت» در مورد اين قضايا نوشتم. تصنيف جدا از ترانه است. ترانه سرايي در واقع فن است. ترانه سرا كسي است كه فقط ترانه بسازد. اگر بتواند شعرهاي ديگر بگويد فبه المطلوب، خيلي بهتر. تصنيف سازي اين است كه شعر را مي سازند بعد رويش آهنگ مي گذارند. ترانه سرا كسي است كه ابداع و ابتكار داشته باشد و بيايد يك سوژه اي رامطرح بكند. آن سوژه از جهات مختلف بررسي شود و وقتي ترانه شد خواننده بيايد، بخواند. هر كسي كه ترانه گفت و آهنگ  رويش گذاشته شد ترانه سرا نيست. به اينها مي  گويند تصنيف ساز. كما اينكه تا زمان عارف، تصنيف ساز مي گفتند تا زمان ملك الشعرا بهار هم تصنيف ساز مي گفتند و همين طور تا زمان مرحوم رهي. اين باب را من باز كردم. در كتاب تك درخت ، ترانه ها يك طرف است و غزل هاي من يك طرف ديگر. اين سخني است كه ما مطرح كرديم. از اين بابت هر سوالي داري بپرس.
آن موقع عارف حدود ده سال بود كه فوت كرده بود. در مورد عارف نظرتان چيست؟
عارف هم تصنيف مي ساخته وهم آهنگ. او يك استثناء است. تازه به او هم نمي گفتند ترانه سرا، مي گفتند تصنيف ساز.
چون شعر و موسيقي با هم بود اين را مي گفتند؟
بله، بله. ايرج در مورد عارف مي گويد: «تو شاعر نيستي تصنيف سازي.» او كه بيخودي نگفته. او ترانه سرا بوده ولي به او تصنيف ساز مي گفتند. ما هم همين طور. مدت ها در راديو مي گفتند: تصنيفي از نواب صفا. اين را كه برايتان مي گويم مال سال ۳۵ يا ۳۶ به بعد است. بعد از آن بود كه نام اين طور شعرها را گفتند ترانه، ما هم شديم ترانه سرا و بسيار هم مشكل است.
زبان اين تصنيف ها چطور بود و چه فرق  هايي با ترانه هاي الان دارد؟
اين باب جديدي هم كه باز شده، تصنيف ساز هستند،  وقتي بتوان از زبان شكسته استفاده كرد همه جور كلمه مي توان رويش گذاشت. ولي اشكال كار اين است كه سخيف ترين كلمات را مي گذارند به اسم ترانه. نه شاعر به جايي مي رسد و نه آن ترانه ارزش پيدا مي كند. اين بحث مفصلي است كه بايد مفصل به آن بپردازيم.
جداي از آن ارزش گذاري، شما بارزترين فرق بين تصنيف و ترانه را چه مي دانيد؟
بارزترين اين است كه در تصنيف، آهنگ را روي شعر مي گذارند مثل استفاده از شعر حافظ، سعدي، مولوي، شعر من، شعر همه اما در ترانه، شعر را روي آهنگ مي گذارند اين خيلي كار مشكلي است.
در زبان، چه تفاوت هايي دارند؟
آن بحث جدايي است كه حالا بياييم با زبان شكسته بسازيمش يا با زبان ادبي متداول. من از شاعراني هستم كه زبان ادبي را انتخاب كردم. يك تصنيف با زبان شكسته از من نمي بينيد. اصلا اعتقاد ندارم... «قربون چشات! مي ميرم برات!» اين اصلا درست است؟
شايد مقتضيات زمانه تغيير كرده استاد. مثلا در دوره شما هنوز ملك الشعراي بهار بود، عارف بود، رهي بود و ديگران. شايد نوع موسيقي كه وجود داشت هم دخيل در اين قضيه بود...
... موسيقي پاپ كه امروز به كار مي رود همان موسيقي رو حوضي است كه مي گويند پاپ. راك هم كه آمده، به به! حال آدم به هم مي خورد از سر و صدا! موسيقي بايد آرامش به آدم بدهد. يكي از خصوصيات موسيقي اين است، آرام كردن و آسايش دادن. اين نيست كه دام دام دام. يكي تاس حمام را به اون يكي تاس حمام بزند. يكي دو تا چوب را به هم بزنند. اين كارها را دارند مي كنند. دوره اين هم سر مي آيد. اين چه چيزي به مردم مي دهد؟
بگذريم. شما گفتيد از مضامين تازه در ترانه استفاده كرديد.
من سه تصنيف دارم درباره شب. هيچكدام شبيه به آن يكي نيست.
شما برويد كتاب هايي كه درباره موسيقي درآمده و كساني كه درباره ترانه و ترانه سرايي نظر مي دهند و اظهارنظر مي كنند را ببينيد. آيا اصلا صلاحيت دارند يا نه؟ از اين كتاب و از آن كتاب بر مي دارند و همينطور روي هم بلغور مي كنند، اين نيست. اين كار، زحمت دارد، مرارت دارد. آخر ببينيد، يك ملودي به من مي دهند و روي آن خيلي كلمات مي توان گذاشت. همين رفتي و باز آمدي را ببينيد كه چه كلمات ديگري را روي آن مي توان گذاشت. بايد بياييم بهترين را انتخاب كنيم. همه كس نمي تواند اين كار را بكند. «هر كسي در پيش خود چيزي نشد»، يك شبه آمده شده تصنيف ساز. مارتيك و ابي و نمي دانم چي و چي و ... اينها آمدند، جامعه هم معمولا دلش مي خواهد خيلي آسان تر يك چيز را فرا بگيرد. اما آن كار، زحمت مي خواهد. در هر صورت همين طوري نمي شود كار كرد. چرا در ترانه سراهاي معاصر، اسم و هنر افراد كمي مي ماند؟
ميزان آشنايي تان با موسيقي چقدر بود؟
من از ابتدا معلم سرخانه داشتم. هفته اي يك روز مي آمد خانه ما و درس مي داد. زمان تولد من همزمان با دوره سلطنت رضاشاه است، سلفژونت و اين چيزها خيلي مهم بود و در اين دوره به مملكت وارد شده بود. من آن موقع در كرمانشاه بودم. در آنجا متولد شدم ولي نه مادرم و نه پدرم هيچ كدام كرمانشاهي نبودند. پدرم از صاحب منصبان گمرك بود. در پنجاه سالگي فوت شد. تربيت و حضانت من به عهده مادرم بود. مادرم مدرسه ملي دوشيزگان كرمانشاه را داشت. اولين مدرسه را داشت و او تربيت مرا عهده دار شد. صفحه هاي گرامافون اولين بار كه به ايران مي آمد از بغداد مي آمد و اولين بار كه از گمرك مرخص مي شد مي آمد خانه ما. بنابراين گوش من به صورت ناخودآگاه آشنا با موسيقي بود.
آن صفحه ها بيشتر با صداي چه كساني بود؟
قمر بود. بعد يواش يواش مردها آمدند. اين داستان مفصلي دارد كه آقاي دكتر سپنتا اينها را نوشته است. در سنه ۱۳۰۵ يا ۱۳۰۶ كه صفحه هاي كمپاني آمدند، مسترجيفر يا مستر لايز رئيس شركت بود. شركت، در ميدان حسن آباد دفتري داشت. همه مي آمدند امتحان مي دادند و چند نفري انتخاب شدند. اولين صفحه ها از روح انگيز و قمر بود و از مردها اول بديع زاده، از نوازندگان عبدالحسين خان شهنازي بود، پيانوي مرتضي خان محجوبي بود و عرض شود كه... ويولن صبا بود، تار و تارباس مهرتاش بود. اينها را از اينجا بردند به بيروت و سوريه و آنجاها و يكسري صدا آنجا ضبط كردند و بعد يواش يواش شروع شد.
آن معلم سرخانه كه فرموديد داشتيد به شما چه درس هايي مي داد؟
دوره هاي رديف را درس مي داد. ساز ويولن را درس مي داد. سال ۱۳۱۲ و ۱۳۱۳ اولين آهنگي هم كه كار كرد هم يك آهنگ محلي كرمانشاهي بود.
فرموديد پدر و مادرتان كرمانشاهي نبودند...
... بله پدر و مادر و اجداد من همه اصفهاني بودند. ما از خاندان نواب هستيم و داستان آن خانواده هم مفصل است. طايفه نزديك به سلطنت صفويه را نواب مي گفتند، پدر بزرگم طرفدار مشروطيت بوده و آنجا طرفداران مشروطيت با ظل السلطان درافتادند و مدتي هم امور مالي ولايت لرستان و بروجرد را به ايشان دادند. بعد خانه هامان را غارت كردند بعد به تهران آمديم و ايشان همچنان طرفدار مشروطه و آزادي بود. اولين رئيس دفتر دولت امين الدوله پدربزرگ من بود. معروف به نواب داماد. چون داماد شاه بود. من خواهرزاده نشاط اصفهاني هستم. نشاط يك خواهر داشت و سه برادر. خواهرش هم طبيعتا برايش خيلي عزيز بوده. وقتي مي آيد تهران و مشير ممالك ايران و رئيس دفتر مخصوص فتحعلي شاه مي شود، خواهرش را مي دهد به پدربزرگ من. مادر پدربزرگ من، مريم بيگم خواهرزاده نشاط است و به همين مناسبت با صفي عليشاه، فاميل هستيم و به اين ترتيب، با عرفان منسوب. خلاصه ما از زير بته عمل نيامديم. (مي خندد)
بعد از آن اولين آهنگ با چه كساني كار كرديد؟
چند كار با خانم روحبخش و بعدش با مجيد وفادار و بعدش مرحوم حسينقلي مستعان كه رئيس راديو بود ويك شب آمد جامعه باربد. ما بچه هاي آن دوره، هميشه داستان هاي ايشان را مي خوانديم. هر ماه يك داستان مي نوشت؛ داستان هاي ماه.
آن موقع كجا مي نوشت؟
مجله اي به نام  راهنماي زندگي داشت. با خانم معترف پسيان ازدواج كرد و آن مجله را منتشر كرد. اين قبل از شهريور است يعني قبل از آنكه مجله اطلاعات هفتگي و اينها بيرون بيايد. مجله به صورت مجلات امروز را اولين بار مستعان بود كه درآورد.
آن موقعي كه شما او را در جامعه باربد ديديد چند سالش بود؟
حدود چهل سالش بود و رئيس راديو بود. مدير كل هم ابراهيم خواجه نوري بود.
مستعان هم به خاطر او رفته بود در راديو كار مي كرد والا در تمام عمر از راه قلم ارتزاق كرد. مقالاتش را هم بسياربسيار شيرين مي نوشت و هيچ وقت هم پشت ميز نمي نشست. از من خيلي خوشش آمد و خيلي هم تشويقم كرد و خيلي هم كمكم كرد.
اولين كارتان كه خيلي خيلي معروف شد چه كاري بود؟
مستعان آن وقت رفته بود به هندوستان و در ايران نبود. بعد كه آمد به ايران براي اولين بار، خالقي اركستري تشكيل داد كه اولين آهنگش را من ساختم. در آنجا اولين ترانه من را هم دلكش خواند، تقريبا بيست ترانه اول دلكش  مال من است. دو سال برايش تصنيف ساختم. در ضمن، مستعان مرا برد به دايره تبليغات و انتشارات ودر آنجا به من ميدان داد. يك مقاوله نامه با من نوشت كه در ماه، چند تا تصنيف بايد بسازي و چقدر كار اركستر بكني و چه و چه...
شرح وظايف... در ازاي اين خدمات، شما ماهي چهارصد تومان حقوق مي گيري. اينطوري بود كه من در سال ۱۳۲۶ در اداره كل انتشارات راديو، استخدام شدم.
براي اولين ترانه اي كه براي روحبخش كار كرديد چقدر پول گرفته بوديد؟
آن ترانه بعدا دركمپاني عشقي، توسط خانم ملوك ضرابي اجرا شد. هر تصنيفي، ۲۵۰ تومان به من دادند. چهار تصنيف از من خواند و هزار تومان به من داد.
فرموديد كه اولين ترانه تان را براي مادرتان و مستخدم تان خوانديد و مردم خيلي برايتان ملاك بودند. اين اعتقاد را تا چه وقت ادامه داديد؟
من بعدا در سمت هاي مختلف بودم ولي هيچ وقت طرف مردم را رها نكردم. از اين بابت متضرر هم شدم ولي زيربار مقامات بالاتر نرفتم.
در ترانه هايتان بيشتر به چه قشري از مردم توجه داشتيد؟
شما داريد از شصت سال پيش من مي پرسيد. بعد از شصت سال تجربه مي گويم كه همه مردم جامعه، مردم كوچه و بازار و همه طبقات جامعه مورد نظرم بودند. آن موقع كه وارد كارهاي سياسي و اداري نشده بودم، مردم تعريف ديگري داشت ولي بعد از آن، شكل ديگري گرفت. ولي به طور كلي مردم براي من مهم بودند. آن موقع مردم درنظر من همه مردم بودند. بعد كه در مشاغل دولتي قرار گرفتم حمايت مردم براي من جنبه ديگري گرفت و جنبه سياسي هم پيدا كرد. من مدت كوتاهي در سال ۴۸ از مديريت روابط عمومي شهرداري تهران منتقل شدم به آذربايجان شرقي، بعد از خدمت من در آنجا، آقاي مولازاده خبرنگار آن زمان كيهان در تبريز، كتاب خاطراتي منتشر كردند. در آن كتاب ذكر مي كنند تنها مدير كلي كه در ايام خدمت در تبريز واقعاً زيربار استاندار و مقامات ديگر نمي رفت آقاي اسماعيل نواب صفا بود. آن، آغاز خدمتم بود كه با آن ترانه ها با مردم بيشتر آشنا شدم و مردم هم با من آشنا شدند. موقعي كه رفته بودم تبريز، سال ۴۸ بود. يك روزنامه نويس كه در آذربايجان كار مي كرد اينگونه قضاوت مي كرد. همه گروه هاي جامعه براي من مردم بودند، نه مقام و منصب. اميدوارم دراين راه ها موفق شده باشم. با تصنيف هم مي شود به مردم خدمت كرد، مي شود در دل مردم جا گرفت،  سخن مردم را گفت، سخني گفت كه برايشان جاذبه و تازگي داشته باشد.
تاثير مردم اينجاست والا براي در و ديوار شعر گفتن و مردم كوچه و بازار را درنظر نگرفتن كه شاعري نيست.
راه طولاني را رفتيم. آن موقع جوان بوديم و امروز پيريم. چون صداقت داشتم، در كار ترانه هم فكر مي كنم آدم موفقي بودم.
مشوق اصلي شما در راه ترانه سرايي و ادامه آن چه كسي بود؟
اولين كسي كه در سر راهش قرار گرفتم و مرا كشيد به طرف راديو همانطور كه گفتم استاد فقيد حسينقلي مستعان، نويسنده و مترجم معروف و مترجم بينوايان ويكتور هوگو بود كه به شما گفتم در باربد باهم ديدار كرديم. در بيست و دو سالگي سر راهش قرار گرفتم. چندين پيش پرده براي مهرتاش ساخته بود. پيش پرده بين پرده ها خوانده مي شد. يكي از پيش پرده هايي كه من ساخته بودم مناظره بين توت و توت فرنگي بود. جنگ دوم تازه تمام شده بود و در اين مناظره توت كه مظهر ايرانيت بود برنده مي شد و احساسات ملي مردم به شدت ابراز مي شد. براي اينكه آن موقع در ايران، يك دسته طرفدار روس بود، يك دسته ديگر طرفدار آلمان بود، عده اي هم طرفدار انگليس بودند. هرطرف ايران يك حالتي پيدا كرده بود. يك طرف سوسياليست بود و يك طرف فاشيست بود. خلاصه آنكه در آن مناظره بالاخره توت برنده مي شد.
بخصوص كه ايران در جنگ جهاني دوم پل پيروزي ناميده مي شد و با آنكه بي طرف بود آتش جنگ به دامنش سرايت كرد و سه قشون اجنبي يعني روس و انگليس و آمريكا از سه طرف به ايران حمله كردند. اين بود كه در اين جنگ به ايران نام پل پيروزي دادند چون كوتاه ترين راه براي كمك به روسيه، ايران بود و بدون كمك دو دولت متفق آمريكا و انگليس، روسها شكست مي خوردند. اين تصنيف توت و توت فرنگي خيلي مورد علاقه مردم بود و نمايندهB.B.C هم اين را جداگانه ضبط كرده بود و براي آنجا فرستاد...
خواننده اش چه كسي بود؟
عباس برومند. تهيه كننده امير معّز بود و محل اجرا اداره اطلاعات سفارت انگليس.
آهنگش را چه كسي ساخته بود؟
گفتم كه مهرتاش.

سهل و ممتنع
002187.jpg
براي ما كه چندان منظم نيستيم، مصاحبه با يك پيرمرد منظم و با ديسيپلين دردسرهاي خاصي دارد. مثلا ممكن است كه در ترافيك بمانيم و اين ترافيك علاوه بر شلوغي خيابان ها به ترافيك كاري هم مربوط شود و ده دقيقه دير برسيم و اين مساله باعث شود شروع مصاحبه با كمي دلخوري باشد و يا اينكه عكاس يادش برود و كار داشته باشد و به جاي ساعت چهار امروز، ساعت چهار بعد ازظهر فردا سرقرار برود و اين كار قضيه را با مشكل اساسي مواجه كند.
جوانان نسل امروز با اين مسايل خو گرفته اند اما يك جوان قديم كه روزگاري مدير كل موفقي بود، شايدنتواند با اين قضايا كنار بيايد، اما خوبي هايي هم دارد. گفت و گو شونده، يك اديب است و بنابراين خيلي شمرده و صحيح صحبت مي كند و اين، پياده كردن نوار را آسان مي كند. ضبط را روشن مي كني و فقط مي نويسي. او ويرايش شده حرف مي زند و معلوم است چند سال مصاحبه نكردن هم، از دقت نظرش كم نكرده است. البته گفت وگوي ما به هر حال طولاني مي شود. خواندني شدنش را ... شما بايد بگوييد!
كتاب را نخوانده آمدي؟
يك اشكال ديگر هم زماني ايجاد شد كه پرسيد كتاب «قصه شمع» ايشان را خوانده ام يا نه؟ صحبت سر اين بود كه توضيح داد خاطرات شصت سال زندگي هنري ام را در كتاب فوق الذكر آورده ام و پرسيد: «لابد آن كتاب را خوانده اي؟» و من هم صادقانه گفتم نه. تا آن موقع به من نگاه نمي كرد. پشت ميز نشسته بود و من در سمت راستش نشسته بودم و او به روبه رو نگاه مي كرد، پيپ مي كشيد و به سوالاتم جواب مي داد. به زحمت سرش را چرخاند و با تعجب پرسيد كه چرا آن كتاب را نخوانده آمده اي؟ راست مي گفت. خوب شد گفتم كه كتاب «تك درخت» را خوانده ام وگرنه لابد بايد قيد مصاحبه را مي زدم. كتاب تك درخت، مجموعه ترانه ها و غزل هاي ايشان است. حدود صد و ده ترانه اغلب خاطره انگيز با صداها و موسيقي هاي ماندگار. خيلي ها را همه ما شنيده ايم و لذت برده ايم؛«من هم اي ياران تنها ماندم»، «رفتم، رفتم و بار سفر بستم، با تو هستم هر كجا هستم»، «تك درختي تيره بختم، كه در سكوت صحرا...»، «نيلوفر»، «نوبهار» و بسياري ديگر از ترانه هاي معروف با ساختار زباني محكم و لطيف. نشسته ايم و صحبت مي كنيم. در سمت چپ استاد نواب صفا، تابلوي نقاشي بزرگي روي ديوار است و قاب عكس هايي كوچكتر، خودش با بچه ها و نوه هايش. مي گويد آن تابلوي بزرگ را آقاي وثوق احمدي كشيده است. بعد اضافه مي كند: «نقاش زبردستي است.» مي پرسم بچه ها كجا هستند؟ مي گويد: «پسرها آمريكا و دختر كيش.» وقتي اينقدر موجز جواب مي دهد لابد دلش خيلي تنگ شده است.
آن موقع مدير كل بودم، آقا!
مي گويد درباره فرق ترانه و تصنيف در مقدمه مفصلي كه براي كتاب «تك درخت»، نوشته مفصل صحبت كرده و اينجا هم صحبت مي كند. اگر تناقضي دراين مصاحبه مي بينيد بگذاريد تقصير مصاحبه كننده وگرنه مصاحبه شونده حرف اصلي اش را در مقدمه آن كتاب آورده است. استاد البته بعد از توضيحات مي گويد: «اين سخني است كه ما گفتيم.» از حسينقلي مستعان به نيكي ياد مي كند و مي گويد كه با اكثر آهنگ سازاني كه كاركرده راحت بوده است و همدل و همفكر. «من هيچ وقت از آهنگ سازان طلب آهنگ نكردم كه رويش شعر بگذارم. خوشبختانه، زماني كه من شروع كردم، آهنگ سازان برجسته اي چون مرتضي محجوبي، حسين ياحقي و روح الله خالقي، زنده بودند، بعد هم استعدادهاي تازه اي مثل مجيد وفادار، علي تجويدي، عباس شاپوري، مهدي خالدي، همايون خرم، پرويز ياحقي، حبيب الله بديعي و انوشيروان روحاني آمدند. »
«ده سال پيش آهنگي را تجويدي ساخت كه نه من پا داشتم بروم ونه او مي توانست بيايد. تلفني برايم خواند و من روي آن شعر گذاشتم. آهنگي به نام باغبان است، گلپايگاني خوانده.» مي پرسم كه چند ترانه دارد؟ بعد صحبت مشاغل دولتي ايشان مي شود كه مدتي مدير كل راديو گيلان بوده و جاهاي ديگر. مي گويد صد و ده ترانه و اين ترانه ها محصول هشت سال است، قبل از آنكه صاحب منصب شود.
مي گويم كه خيلي كم كار بوده ايد و مي پرسم بعد از آن هشت سال چرا به كار ترانه سرايي ادامه نداديد؟ كشيدن پيپ را قطع مي كند و مي گويد:«من آن موقع مدير كل بودم آقا!»

يك شهروند
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
زيبـاشـهر
طهرانشهر
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  زيبـاشـهر  |  طهرانشهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |