گفت وگو: ياسر هدايتي
عاشورا واقعه اي نبود كه تنها در به شهادت رسيدن ۷۲ تن، خلاصه شود بلكه نهضتي بود عميق و گسترده كه از جمله در عرفان اسلامي هم تجلي يافت. عرفاني كه به انديشه ايراني غنا بخشيده و لطافت آن همواره روح ايراني و ايرانيت را به آسمان و معنويت الوهي متصل ساخته است. براي شناخت اين تجلي در آيينه عرفان، به خدمت استاد منوچهر صدوقي (سها)، از مدرسان و محققان حكمت و عرفان اسلامي رسيديم تا با گفت وگويي به تماشا بنشينم اين اشارت عاشقانه را:
* آقاي صدوقي شما سال هاي بسياري است كه در زمينه فلسفه، عرفان و تصوف تدريس و تحقيق كرده ايد .بخصوص در دو زمينه اخير يعني عرفان و تصوف كه آثار و تتبعات مكتوب شما مؤيد نگاه دقيق و بعضاً بديع شماست .پس اين گفت وگو را از اين مسئله شروع مي كنيم كه تجلي امام حسين(عليه السلام) و واقعه عاشورا در ذهن و زبان عارفان چگونه بوده است؟
- اي لاله هاي دشت ز تو داغدارها
جاري است در دلم ز غمت آبشارها
در تقسيم بندي كلاسيك، عرفان را به عرفان عملي و نظري تقسيم مي كنند، البته اين تقسيم شايد زياد درست نباشد. چرا كه عرفان اسلامي اصالتاً روبه وحدت دارد و واحد است و همه آن بايد صبغه وحدت داشته باشد. در جايي هم به اين نكته اشاره كردم كه شايد بشود مبناي اين تقسيم را موضوع عرفان قرار بدهيم؛ يعني اين موضوعات عرفان هستند كه به علمي و عملي تقسيم مي شوند. حالا اگر بخواهيم اين مسئله را دسته بندي كنيم مي توانيم بگوييم كه عرفان عملي دائر مدار عشق است و عرفان نظري دائر مدار معرفت و از همين مبنا مي توانيم بنگريم به شهادت سيد الشهداء صلوات الله عليه كه در ساحت شهود عشق است و در ساحت غيب معرفت.
بنابر همين هم است كه من هرچه فكر مي كنم ،مي بينم كه نمي توان روي حضرت سيد الشهداء(ع) و واقعه كربلا نامي غير از عشق گذاشت. آري، تمام جنبه ها به جاي خودش چه از منظر مسائل اجتماعي و غير آن ، ولي اصل مطلب اين است كه داستان امام حسين(ع) داستان عشق است. از طرف ديگر حضرت سيد الشهداء(ع) رأس العارفين است و البته به معناي آن عرفاني كه ما هميشه از تصوف تفكيك مي كنيم. همين دعاي شريف عرفه اگر مبناي عرفان ما نباشد حداقل يكي از مباني مسلمه عرفان ماست. من متأسفانه اخيراً مي شنوم كه دعاي عرفه را به برخي از متصوفه نسبت مي دهند .يكي از دوستان كه استاد فلسفه است و عرفان هم درس مي دهد در جايي گفته است كه اين دعا مربوط است به ابوالحسن شاذلي كه خود يكي از صوفيان معروف قديم از سلسله شاذليه است. اما نمي دانم چرا تأمل نمي كنند؛ اصلاً مگر مي شود اين دعاي عرفه از غير سيد الشهداء(ع) صادر شده باشد. بنده شخصاً اين احتمال را نمي دهم كه اين دعا از غير ايشان صادر شده باشد اگرچه بعضي از علما هم در سند اين دعا اشكال كرده اند. نوعاً تلقي عمومي علماي ما اين است كه دعاي عرفه سند ندارد .حتي بعضي حرفهاي غليظ تري مي زنند كه من در اينجا نمي خواهم تكرار كنم. مجملاً مي گويند كه اين دعا سندي ندارد. اينجا ما دو حرف داريم يكي اينكه- اولاً؛ اين دعاي عرفه و مخصوصاً آن ملحقاتش كه قسمت معارفي آن است در (اقبال) سيد بن طاووس وارد شده است. سيد بن طاووس كسي است كه مثل سيد بحر العلوم بعضي ها به او (تالي العصمه) مي گويند، يعني ايشان از بزرگان علماي ما در علم و عمل است و كتاب (اقبال) او هم از كتب طراز اول ادعيه است و ملحقات دعاي عرفه در همين كتاب اقبال سيد بن طاووس وارد شده است.
يك بحث ديگر هم اين است كه اصوليين در باب بعضي روايات مي گويند كه متن روايت مصحح سند آن است يعني بعضي روايات است كه ظاهراً سند متقني ندارد. اما خود متن روايت نشان مي دهد كه اين به ساحت ولوي منسوب است ولو اينكه سند نداشته باشد يعني معارف آن متن ، نقص سندش را جبران مي كند. مي خواهم عرض كنم اين دعاي شريف عرفه مخصوصاً آن ملحقاتش ولو اينكه سند هم نداشته باشد( كه دارد مثل كتاب اقبال)، خود متنش شهادت مي دهد كه منتسب به سيد الشهدا(ع) است و بيني و بين الله دريايي از معارف است. اين را به عنوان مقدمه اي جهت ورود به بحث عرض كردم...
* اگر اجازه بدهيد نقطه عزيمت ما از همين محل باشد و ديگر نگاه هاي عرفاني كه صرفاً به حادثه كربلا و وجود مقدس حضرت داشته اند را از ورود به همين بحث آغاز كنيم.
- اگر اجازه بدهيد بنده مقدمه اي ديگر نيز عرض كنم و بعد دوباره رجوع كنيم به همان دعاي عرفه.
محي الدين يك جزوه مختصري دارد به نام صلوات يا مناقب كه اتفاقاً به هر دو نام هم معروف است، هم صلوات محي الدين مي گويند و هم مناقب محي الدين، كه اگر مجموعاً چاپ بشود شايد حدود پنج، شش صفحه بيشتر نشود... البته چند بار چاپ شده اما فعلاً ناياب است. اين مناقب چهارده تا صلوات است كه با اين عبارت شروع مي شود: «الحمدالله حمدالحامدين و دهرالداهرين... الحمدالله حمداً ازلياً و ابديه» .بعد يكي صلوات بر حضرت رسول(ص) است و به ترتيب بر حضرت زهرا(س) و ائمه ديگر عليه السلام. يكي از آن صلوات ها هم صلوات بر حضرت سيد الشهداء صلوات الله عليه و آله است. اين مناقب هم سرنوشتش با دعاي عرفه خيلي فرق نمي كند. آنهايي كه روي آثار محي الدين كار مي كنند، اينچنين كتاب و رساله اي را به محي الدين نسبت مي دهند ولي تشكيك هم مي كنند كه احتمالاً از محي الدين نباشد. راجع به آن هم سندي قطعي نداريم پس آن حرف اينجا هم صادق مي آيد كه متنش مصحح سند آن است چون واقعاً مطالب شامخ است. محي الدين در اين صلوات مي گويد:
|
|
« {اللهم صل }علي المتوحد بالهمة العلياء المتوسد بالشهود و الرضاء مركز عالم الوجود سر الواجد و الموجود شخص العرفان عين العيان نورالله و سره الاتم المتحقق بالكمال الاعظم نقطه دائره الازل و الابد المتشخص بالف الاحد فاتحه كتاب الشهاده والي ولايه السياده الاحديه الجمع الوجوديه الحقيقه الكليه الشهوديه كهف الامامه صاحب العلامه كفيل الدين الوارث لخصوصيات سيد المرسلين الخارج عن محيط الاين انسان العين لغز الانشاء مضمون الابداع مذوق الاذواق مشوق الاشواق مطلب المحبين مقصد العشاق المقدس عن كل شين ابي عبدالله الحسين صلوه الله و سلامه عليه.»
ببينيد محي الدين در رأس عرفاي اسلام است اين چنين شخصي از سيد الشهداء(ع) به شخص العرفان و عين العيان تعبير مي كند.
همان گونه كه در ابتداي بحث از عرفان عملي و نظري صحبت شد، در همين دو عبارت «شخص العرفان و عين العيان»، عين ساحت شهودي ظاهر و تشخص عرفان در ساحت معرفت است. يا «المتشخص بالف الاحد» كه به عوالم پنجگانه احديت و و احديت و... اشاره دارد.
ابن عربي مي گويد «المتشخص بالف الاحد» يعني در واقع در رأس قوس نزول، وجود مبارك ايشان قرار دارد.
حكايتي هم در پيرامون اين كلمه «شهاده» در تعبير «فاتحه الكتاب شهاده»آمده است ؛عرض كنم مشهورترين لقب حضرت امام حسين(ع) سيد الشهداء است. در نظر اكثر مردم ،شهادت همان شهادتي است كه معناي عرفي آن مشهور است كسي هم اين معنا را نفي نمي كند ولي شهادت صرفاً به معناي قتل في سبيل ا... نيست- «اولئك مع الذين انعم الله عليهم من الانبياء و الشهداء و صديقين.»
پس سيد الشهداء كه مي گويند يعني هم سيد مقتولين في سبيل الله به همان معناي عرفي و هم سيد اهل شهود. اينكه شما در تشهد مي گوييد اشهد ان لااله الا الله. اين صرفاً شهادت لساني نيست؛ اشهد يعني دارم شهود مي كنم كما اينكه محقق كمپاني در يك جا (در منظومه) مي گويد: يمثل الشهود في التشهد يعني؛ وقتي در تشهد شهادت مي دهي، شهادت فقهي به آن معنا كه نمي دهي كه مثلاً فلان كس به فلان كس بدهكار يا طلبكار است. مي گويد: اشهدان لااله لاالله، يعني شهود مي كنم، مي بينم . شايد اين لقب مقدس سيدالشهداء ظهورش در معناي دوم بيشتر باشد يعني سيد اهل شهود.
* اگر اجازه بدهيد برگرديم به همان دعاي عرفه كه بنابر فرمايش شما از تجليات بلند عرفاني حضرت است.
عرض كنم كه دعاي عرفه در اقبال سيدبن طاووس دو قسمت است البته در زادالمعاد، مجلسي و كتب ديگر هم آمده است .
يك قسمت، قسمت اول دعا است كه معروف هم هست و قسمت ديگر ملحقاتي است كه هرچه هست در آن ملحقات است.
زادالمعاد مي گويد: لحن اين تتمه، لحن ائمه ما نيست، بنده خيلي تعجب مي كنم، اگر جسارت نيست مي خواهم عرض كنم كه بر عكس .، اين غيرلحن ائمه ما نمي تواند باشد.
حقيقتاً بايد گفت كه كلامي است دون كلام خالق و فوق كلام بشر. شما مي دانيد كه در اثبات واجب، برهاني به نام برهان صديقين داريم. اين برهان ، برهاني فلسفي است اما بعدها رنگ عرفاني گرفته است ولي در اصل مبناي حديثي دارد. در دعاي صباح امير(ع) آمده است: (يا من دل ذاته بذاته) «اي كسي كه بر خود به ذات خويش دلالت نمايد» ملحقات دعاي عرفه مبناي اساسي برهان صديقين است.
«الغيرك من الظهور ما ليس لك؟ حتي يكون هو مظهر لك»
آيا تو خودت آن ظهور را نداري كه ديگري بيايد سبب ظهور تو شود؟ در گلشن راز آمده است :
بسي نادان كه او خورشيد تابان
به نور شمع جويد در بيابان
همه عالم به نور اوست پيدا
كجا او گردد از عالم هويدا
برهان صديقين خلاصه اش اين است كه خودش دليل وجود خودش است نه تنها دليل وجود خودش بلكه دليل وجود عالم است.
در اين دعاي شريف وارد است:
الغيرك من الظهور ما ليس لك
استفهام انكاريست،« حتي يكون هو مظهر لك»، تا غير تو تو را ظاهر كند« ام يتعين ما تراك»- آن وقت است كه داخل مسايل سلوكي مي شود... اضافه مي كنم كه يكي از خصوصيات اهل معرفت حتي در مراتب پايين اين است كه ساحات انفسي و آفاقي اشان مطابق هم است و حقيقتاً اين واقعيتي است. در اهل فلسفه و تفكر اينگونه نيست بلكه ساحت انفسي شان با ساحت آفاقي شان دوتاست اما اهل معرفت نه. آفاق و انفسشان يكي مي شود. وقتي محي الدين در آن صلوات مي گويد كه «شخص العرفان و عين العيان» اين به هر حال اين را مي رساند كه معرفت اهل معرفت عين حيات و زندگي اشان است. زندگي اشان هم عين معرفتشان است. يكي از متصوفه هاي قرن اخير صفي عليشاه است كه انصافاً از حيث ادبي هم مقام شامخي داشته است .او صاحب تفسير هم هست . در مثنوي زبده الاسرار كه مكرر هم چاپ شده وقايع كربلا را تطبيق مي كند با سلوك اهل سلوك و واقعاً هم قابل تطبيق است. يعني اتفاقاتي را كه در آن روز افتاده است با سير انفسي سالكان تطبيق مي كند و واقعاً نيز حرف درستي است. يعني اين كه كربلا را هيچ گاه نمي شود محدود به ظاهر كرد.
البته ظاهرش هم به جاي خودش حجت است اما ظاهر، باطن را نفي نمي كند كما اين كه باطن هم ظاهر را نفي نمي كند اما برخلاف اكثر اعمال آدميان كه منحصر به همين ظواهر است، اولياء ظاهر و باطنشان از هم ديگر جدا نيست. حكايت همان شعر معروف است كه:
تو مو مي بيني و من پيچش مو
تو ابرو من اشارتهاي ابرو
تمام ابروان آنجا واجد اشاراتند. هيچ ابرويي نيست كه دنبال آن اشارات متعدد نبوده باشد.
پس در واقعه كربلا سير نفساني و كمالي اهل سلوك تجلي دارد. در پايان صحبتم اگر اجازه بدهيد داستاني نقل كنم از مرحوم علامه طباطبايي كه تقريباً به تواتر نيز رسيده و آن اين است كه اكثر فتوحي كه براي اهل سلوك حاصل مي شود يا در حال قرائت قرآن است يا در حال توسل به سيدالشهداء (عليه السلام).
* در پايان كلامتان اگر اين مطلب را هم شرح مختصري بدهيد ممنون مي شوم.
- ببينيد وقتي در آن صلوات گفته مي شود« فاتحه الكتاب الوجود»اين يعني هر فيضي در عالم جاري است از عالم بالا صادر مي شود.
آيه شريفه مي فرمايد كه« و ما من شي الاعندنا خزائنه و ما ننزله الابقدر معلوم» اين مسأله سريان فيض از بالا هم جزء مباني عرفان وحتي فلسفه ماست. از احديت نازل مي شود تا به واحديت برسد و تا به ناسوت انسان كه در رأس هرم وجود است.
در همين مناقب محي الدين در صلوات به حضرت محمد(ص) مي گويد «اب الاكوان بفاعليه و ام الامكان بقا بليه »و اين مطلب مويد به آيه قرآن نيز هست:
«و ما ارسلناك الارحمه للعالمين»
عالي بايد برسافل رحمت باشد« عالمين» هم به قرينه «الحمدلله رب العالمين كل ماسوي است مي گوييد الحمدالله رب العالمين» اينجا هم آيه مي فرمايد« و ما ارسلناك الارحمه للعالمين»- حالا اگر اين دو را كنار هم بگذاريم مودايش اين خواهد شد كه رسول الله در رأس هرم وجود است يعني كل فيض از آن ناحيه به ماسوي صادر خواهد شد.
طرف ديگر حديثي هم داريم كه كلنا محمد اولنا محمد اوسطنا محمد و آخر نامحمد(ص) يعني حقيقت نبوت ولايت است و آن ملاك در اولياست و رأس اوليا ائمه عليه السلام اند و ابي عبدالله(ص) هم كه رأس الاولياء و العارفين اند- يعني فيض وجود از اين ممر صادر مي شود.
به اين اعتبار است كه مي گويد «فاتحه الكتاب الوجود» و تطبيق مي شود با همين بيان علامه كه فتوحات در مقام توسل است. توجه كنيد كه توسل هم صرفاً توسل زباني نيست بلكه همان معناي واقعي شفاعت است شفاعت كه مي گوييم يعني جفت شدن.
والشفع و الوتر، دو ركعت نماز داريد به نام شفع و يك ركعت هم به نام وتر شفاعت و شفع يعني يكي شدن، جفت شدن.
شفيع شدن ابي عبدالله الحسين شايددر معناي باطني اش حصول سنخيت با امام حسين(ع) منظور باشد چرا كه او منبع فيض است. از آن طرف هم هيچ ذمتي در كار نيست- عالي كه به طرف سائل نمي آيد العالي لايلتفت بالسائل لسائل.
پس بايد سعي كرد عروج كرد و رسيد. ان شاءالله تعالي