يكشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۲ - شماره ۳۳۲۳
نگاهي به نظر چند تن از شاعران نويسندگان و منتقدان
ادبيات عاشورايي
003303.jpg
عاشورا به دليل ويژگي هاي خاصي كه دارد، ادبيات كشور ايران را با دامنه وسيعي تحت تأثير قرار داده است. اين موضوع باعث شده است تا نوع خاصي از ادبيات به نام «ادبيات عاشورايي» مطرح و درباره آن بحث و گفتگو شود. به اين جهت صاحبنظران مختلف با بررسي اين «نوع ادبي» به معرفي جوانب گوناگون آن مي پردازند. رابطه مخاطب با ادبيات عاشورايي (و در نگاه كلي ادبيات ديني)، «حمايت از ادبيات عاشورايي»، «شاعران جوان و ادبيات عاشورايي» و «سفارش نويسي در ادبيات ديني» از جمله موضوعاتي است كه درباره آن نظرات چند تن از اهل ادب مي تواند شناخت دقيق تري از آنها به دست دهد.
سيد ياسر هشترودي درباره كاركردهاي ديني ادبيات و هنر معتقد است:
هم ادبيات و هم هنر، مي تواند كاركرد ديني داشته باشد. اگر به فرهنگ به عنوان يك موضوع كلي بنگريم، شاخه هايي از حوزه هاي ذيل آن هنر و ادبيات است. وقتي بپذيريم كه فرهنگ مي تواند يك امر ديني تلقي شود يا مبناي فعاليت هاي ديني قرار گيرد و روي فرهنگ هاي ديگر هم تأثير بگذارد، قطعاً شاخصه هاي زير اين عنوان نيز در اين تأثير و تأثر نقش ايفا مي كند. بنابراين ادبيات نيز از اين منظر قطعاً مي تواند كاركرد ديني داشته باشد؛ نه تنها كاركرد ديني داشته، بلكه مي تواند مطلقاً ديني باشد.
وي يادآور شد: وقتي يك ادبيات را ادبيات ديني تلقي كنند، طبيعي است كه انفعالات و چيزهايي كه از آن متصاعد مي شود، بار ديني به همراه خواهد داشت. اما كاركرد ادبيات در عرصه عاشورا و در جامعه ما چگونه است؟ سعيد وزيري، نويسنده، مي گويد:اگر ادبيات عاشورا، قوي تر از اين كه هست، به ميدان مي آمد، ما امروز، شاهد مراثي، شعرها و نوحه هاي ضعيف و كم ارزش نبوديم. اين نويسنده ادامه مي دهد:
واقعاً دل هر انسان فرهيخته و اهل بيت دوستي به درد مي آيد، وقتي كه در ايام شهادت و سوگواري امام حسين(ع) يا ديگر معصومين، شعرواره ها و آثار بسيار ضعيف و بعضاً به دور از شأن اهل بيت (ع) خوانده و شنيده مي شود.
وي كه آثار ادبي متعددي را در كارنامه فرهنگي خود دارد، افزود: شعر و داستان مذهبي، نوعي از انواع ادبيات ماست و هنوز جاي كار جدي دارد، اما به اعتقاد من بايد با رويكردي اجتماعي به وقايعي نظير عاشورا پرداخت و به سوز و گدازهايي كه ديگر كليشه اي شده است، پايان داد، چرا كه سوگ و سوگواري فقط بخشي از اين نوع ادبيات است وقطعاً بخش اعظم آن نيست. با اين همه، ادبيات عاشورايي چه وضعيتي دارد و چگونه مي تواند رشد كند؟
مصطفي جمشيدي با اشاره به اين كه جريان ادبيات عاشورايي، بعد از پيروزي انقلاب اسلامي فعال شد مي گويد: قبل از انقلاب نيز عاشورا به عنوان يك پديده و مفهوم ريشه دار و به عنوان مظهر ظلم ستيزي مطرح بود اما پس از پيروزي انقلاب اسلامي، اين جريان، در ادبيات و هنر ما شكلي گسترده و فراگير به خود پذيرفت و آثار متعددي با اين پس زمينه متولد شدند.
سيمين دانشور، نويسنده و همسر زنده ياد جلال آل احمد، به عنوان مقدمه سخن خود مي گويد: مثنوي مولوي با تمام تمثيلاتش، ريشه هاي محكمي در قرآن و انديشه هاي ديني و اعتقادي دارد. او در ادامه به اين پرسش كه ادبيات ديني چه جايي در جامعه ما دارد پاسخ مي گويد: «ادبيات ديني و مذهبي، همواره در اين مملكت نفس مي كشد و در اين كه اين نوعي از ادبيات است، ترديدي نيست. دانشور ادامه مي دهد: من معتقدم كه اين نوع ادبيات، بر اثر شناخت و تأمل نويسنده يا شاعر از حوزه دين متولد مي شود، نه اين كه نهادهاي حكومتي در بخش فرهنگ، از اهل قلم بخواهند كه در اين زمينه اثري خلق كنند، با اين تصور كه ادبيات ديني تداوم داشته باشد، چون محصول اين اقدام، توليد آثاري ضعيف و بي رمق است.
همسر جلال آل احمد، معتقد است: يك حكومت اسلامي بايد مروج و مشوق هنر و ادبيات ديني و مذهبي باشد و در همين اندازه، قابل تقدير است، خاطرنشان مي كند: ادبيات، بيشتر شخصي و فردي است و آنچه به وجود مي آيد، حاصل يك فكر و قلم است.
دانشور در بخشي ديگر از صحبت هاي خود مي گويد: مثلاً راجع به شهداي جنگ، آثاري در حوزه داستان به برخي از نويسندگان ما پيشنهاد شده است، من اغلب اين آثار را خوانده ام، متأسفانه نه حق مطلب درباره شهدا ادا شده و نه قوت ادبي داشته اند.
اين نويسنده بر اين باور است كه: البته آثاري در حوزه ادبيات ديني و عاشورايي از «شهريار»، «علي موسوي گرمارودي» و «طاهره صفارزاده» خوانده ام كه به نظر من آثار قابل توجهي هستند، خود شهريار با شعر معروف «علي اي هماي رحمت» توانست به چهره اي ماندگار در حوزه ادبيات ديني به جهان معرفي شود.
اما كامران شرفشاهي، چه نگاهي دارد؟ آيا حمايتي از آن دست كه دانشور به آن اشاره دارد از ادبيات عاشورايي به عمل مي آيد؟
«متأسفانه در روزگار ما، علي رغم جهش عظيمي كه در سرودن شعر عاشورايي صورت گرفته، حمايت چنداني از شاعران و فعالان اين حوزه معنايي به عمل نيامده و بسياري از آثار قوي در اين زمينه هنوز منتشر نشده است.» اين اولين موضوعي است كه كامران شرفشاهي- شاعر، به آن اشاره مي كند. او در ادامه مي گويد: ديدار امام حسين(ع) با «فرزدق»، شاعر نامدار عرب، قبل از واقعه عاشورا و اشعار ديگري كه پس از شهادت امام سروده، نشانگر آن است كه ادبيات عاشورا، ادبياتي پويا، با پيشينه اي سترگ و قابل تأمل است.
اين شاعر درباره جايگاه شعر عاشورايي در فرهنگ ما بر اين باور است كه: از قرن چهارم هجري به بعد چنان كه در شعر شاعراني مانند «كسايي مروزي» شاهد هستيم، ادبيات عاشورا به عنوان ادبياتي كه بيانگر عالي ترين و والاترين جلوه هاي ارزشي و آرماني است، معرفي شد و اين تفكر، هرگز در قاموس فرهنگ ما رنگ نمي بازد.
محمد علي سپانلو، شاعر، نيز درباره جايگاه ادبيات ديني در ميان شاعران نظرات خود را اين گونه بيان مي كند:  متأسفانه ادبيات مذهبي از تحقيقات تاريخي فاصله گرفته است و به اطلاعات كليشه اي و بعضاً غيرموثق بسنده مي شود. سپانلو ادامه مي دهد: صريحاً مي گويم كه با تكيه بر اطلاعات ناقصي كه مداحان از واقعه عاشورا مي دهند، نمي توان شعر خوب گفت. او به شاعران مطرح در حوزه ادبيات عاشورايي اشاره مي كند:
از مرحوم محتشم كاشاني با اثر ماندگارش در زمينه عاشورا كه بگذريم، كساني مانند «عارف» و تني چند از شعرا در ديوان هاي خود از اين واقعه و ساير موضوعات ديني گفته اند، اكنون نيز به طور قطع، اشعاري با اين حال و هوا هست كه در فرصتي ديگر مي توان درباره شان بيشتر حرف زد.
وي با بيان اين كه پادشاهان صفويه به شعراي زمان خود مي گفتند «براي اهل بيت (ع) شعر بگوييد و پاداش خود را از خود آنان طلب كنيد.» تصريح كرد: ادبيات ديني بايد از درون فرد بجوشد، نه اين كه از او خواسته شود كه در اين زمينه به خلق اثر بپردازد.
درباره قالب هايي كه بايد شعر عاشورايي در آن چارچوب ارائه شود و نيز مخاطبان اين نوع شعر به سراغ نظرات ضياءالدين ترابي مي رويم كه معتقد است: محدود كردن شعر آييني در قالب هاي شناخته شده كلاسيك، اين نوع از ادبيات را دچار ايستايي مي سازد. اين شاعر و منتقد ادبيات مي گويد:
عده اي فكر مي كنند كه حادثه و حماسه را فقط بايد موزون و مقفا به مخاطب انتقال داد، در صورتي كه گاه، تأثير يك نثر يا شعر آزاد، در ميان مخاطبان، بيشتر و عميق تر است.
003306.jpg

سراينده مجموعه شعر «سرخ، از پرنده و پرواز» به مخاطبان شعر ديني و عاشورايي اشاره مي كند: آثار موجود در قلمرو شعر ديني و مذهبي در حد اين كه با مخاطب خود ارتباط برقرار كند، خوب است اما راضي كننده نيست و متأسفانه بيشتر با موضوعات ديني در ادبيات و هنر برخورد شعاري شده است.
ترابي تصريح كرد: شعر ديني هم بايد مانند ساير شعرهاي ديگر، از جانمايه اي قوي برخوردار باشد و بيش از آنكه براي مخاطب شعار بدهد، بايد او را به حيطه انديشه ببرد.
درباره اين موضوع كه شعر ديني چگونه مي تواند از قدرت و توانمندي برخوردار باشد، سپانلو به «اعتقاد» شاعر اشاره مي كند و مي گويد: اگر شاعر و نويسنده، به موضوعي كه انتخاب مي كند، اعتقاد جدي و عميق داشته باشد، حتماً اثري قابل توجه ارائه خواهد شد، در زمينه آثار ديني و آييني نيز اين نكته صادق است.
وي با بيان اينكه شعر عاشورايي و ديني، گونه اي جدي از شعر معاصر ماست، دستيابي به آثار ديني قوي را نيازمند پشتوانه تحقيقاتي و مطالعاتي دانست و گفت: در اثر گرانسنگي مانند «تاريخ طبري» حتي درخشش گوشواره هاي حضرت زينب(س) هم بيان شده است و در كل، مطالعه متون تاريخي مستند، بي ترديد براي نويسنده و شاعر امروز كه دغدغه هاي ديني و اعتقادي دارد، بسيار قابل استفاده است.
مصطفي جمشيدي نيز نقش پژوهش را در «دستيابي به نگاه عميق  و نزديك به واقعه» بسيار مؤثر مي داند مي گويد: دستيابي به نگاه عميق و نزديك به واقعه، نيازمند مطالعه و كاوشي دقيق است كه بي ترديد يك نويسنده نبايد نسبت به آن بي توجه باشد. جمشيدي، با تأكيد بر لزوم نگاه دوباره به حادثه عاشورا توسط اهالي ادبيات، تصريح كرد: سالهاست فقدان يك مركز پژوهشي فعال و مؤثر در زمينه هاي تاريخي احساس مي شود، اگر هم مركزي با اين مشخصه وجود دارد، از چشم نويسندگان ما كه يكي از وظايف شان، توجه به تاريخ نگاري درست است، پنهان مانده است.
حسين اسرافيلي، شاعر ابتدا به رابطه شعر عاشورايي و شعر آييني اشاره مي كند و به گستردگي شعر عاشورايي مي پردازد:
شاعران، به اندازه اي در مورد عاشورا و امام حسين(ع) شعر گفته اند كه مي توان «شعر عاشورا» را مستقل از شعر آييني مورد نقد و بررسي قرار داد. او در ادامه مي گويد: به غير از شعر عاشورايي كه بخش بزرگي از شعر آييني را دربرمي گيرد، باقي شعرهاي مذهبي، بايد با عنوان شعر آييني نقد و بررسي شوند، زيرا شعر عاشورايي با حجم زياد و ميزان تأثيرگذاري اش در بين مردم، مي تواند به طور مستقل مورد بررسي قرار بگيرد.
بحث ديگر رويكرد جوانان به شعر عاشورايي است. شرفشاهي حضور شاعران و نويسندگان جوان را در حوزه ادبيات عاشورايي قابل تحسين دانست و يادآور شد: حذف تفكر ديني و معرفتي از بدنه ادبيات ما غيرممكن است. حسين اسرافيلي هم با بيان اين كه طي اين سالها، رويكردي جدي به شعر عاشورايي در بين شاعران جوان مشاهده مي شود، افزود: چه شاعراني كه صاحب مجموعه شده اند و چه شاعراني كه به چاپ شعرهايشان در مطبوعات اكتفا مي كنند، طي اين سالها، اشعار خوبي در رثاي امام حسين(ع) و يارانش سروده اند.
اين شاعر خاطرنشان كرد: البته اين رويكرد جدي و ويژه در تمام دوران ها نسبت به شعر عاشورايي وجود داشته، به طوري كه حتي شاعران اهل سنت نيز شعرهاي خوبي در رثاي سالار شهيدان دارند.
بحث نهايي را به وضعيت كتاب هاي ديني در سالهاي اخير اختصاص مي دهيم. مطلب را با گفته هاي ياسر هشترودي به پايان مي بريم:
در ۱۵ سال گذشته ناشراني كه ناشران خصوصي تلقي مي شدند، عنوان كردند كه چون مخاطب به اين حوزه گرايش ندارد، بنابراين ما براي چاپ كتاب هاي ديني به اين حوزه نزديك نمي شويم. ناشران در اين زمينه حق داشتند. زيرا كتابهاي ديني كه منتشر كرده بودند، براي مخاطب جذابيتي نداشت. در ۱۵ سال گذشته بحث بر سر اين بود كه مخاطب نشر فرق كرده و كشورمان از لحاظ فرهنگي و ادبي طوري رشد كرده كه اين رشد تناقض دارد با اينكه مخاطب بيايد كتاب ديني بخرد. ولي ادبيات حتي اگر قالب هاي كهنه داشته باشد، موضوعات جديد را مطرح مي كند كه مخاطب با آنها مي تواند ارتباط برقرار كند.
هشترودي معتقد است: اينك ارتباط مخاطب با موضوعاتي ديني از دست رفته و صحبت خيلي از مديران فرهنگي اين بوده كه ناشران در اين حوزه كتاب چاپ نمي كنند و سرمايه گذاري نيز در اين زمينه بسيار ناچيز بوده است. ولي با توجه به سرمايه گذاري ادعا شده در نشر ديني تأثيري در اين زمينه نديده و مخاطب همان راه پيشين را طي مي كند و هيچ اتفاق تازه اي با توجه به اين همه سرمايه گذاري در حوزه نشر نديده ايم.
وي با عنوان اين مطلب كه تنها هزينه كردن روي يك موضوع راه چاره نيست، در ادامه مي گويد: گاهي سرمايه گذاري در امري نه تنها باعث تقويت آن عرصه نمي شود. بلكه تنها باعث فربه شدن صورت آدم ها مي شود و تأثيري در ارتقاي روحيه معنوي و فكري مخاطب نخواهد داشت. كساني كه در حوزه ديني فعاليت مي كنند تصور كرده اند كه با تزريق هزينه هاي كلان در حوزه نشر ديني مي توانند مخاطب را متحول كنند و دائماً آمار نشر بالاي كتاب هاي ديني را مطرح مي كنند كه اصلاً مورد توجه مخاطب نبوده و تنها مورد توجه ناشران است.

اين حسين توست
منصور ملكي
چند سال بيش از نيم قرن مي گذرد كه در پس كوچه اي در تجريش، خانه اي كوچك بود، خانه اي با يكي دو اتاق، هم سطح حياط و اتاقي بزرگ در طبقه بالا.
آن كوچه، آن خانه و آن اتاق ها در سيل حوادث روزگار از ياد رفت و در سيل تجريش از جا كنده شد و با آب رفت.
در آن اتاق بزرگ پيرمردي كلاس قرآن داشت. حاج آقا فرهمند، پيرمرد مهربان، كودكان را - ما ولگردهاي كوچه ها را - از كوچه ها جمع مي كرد. پيرمرد خنده اي خوش داشت و زباني خوش و آب نبات هايي در جيبش، تركيب اين سه، هر كودكي را به دنبال او مي كشيد. او در آن اتاق به كودكان خواندن قرآن را مي آموخت.
در ماه محرم، پيراهن هاي سياهي را مي آورد، هر كودكي پيراهن اندازه خود را مي يافت. پيراهن هايي با يقه بسته و آستين بلند دكمه دار. پيرمرد چون جامه هاي سياه را به تن كودكان مي كرد. آن ها را در دو صف مرتب مي كرد. بي هيچ گونه آرايش صحنه، نه سنجي، نه طبلي، نه زنجيري، نه علامت چند تيغه اي نه كتلي و نه مشعلي. پيشاپيش كودكان، پرچم سياهي بود كه در دو طرف آن دسته اي چوبي داشت. چه آرزويي داشتيم كه اين پرچم را حمل كنيم، اما سن و سال هم شرط بود، از ما كودكاني بزرگتر بودند كه امتياز حمل پرچم با آنان بود. روي پرچم، يكي دو جمله عربي بود و با حروفي درشت تر، در وسط نوشته شده بود: «هيئت نوباوگان تجريش»، و كودكان هيچ حركتي نبايد مي كردند، مثلا آرام دستي به سر بكوبند و يا بر سينه، دست ها در كنار، و جمع كودكان از ابتداي صف تا آخر صف، دو دسته بودند. دسته اول دو مصراع شعري را مي خواندند:
حسين از بهر حق و داد و آزادي ز كف جان داد
جوانان عزيزش را براي حفظ قرآن داد
و دسته دوم مي خواندند:
ز هستي دست خود شست و نشد تسليم زور و زر
عجب درس فداكاري به ما شاه شهيدان داد
به آوازي سخت غم انگيز، با صداهاي باكره و بي خشي كه ساليان بعد، يادي عاشقانه بود از صداهايي كه رفت، از روزهايي كه رفت، از كودكاني كه با تحقير پير شدند.
من دوست مي داشتم كه در صف دوم باشم، در بيت اول كلمه «حفظ» كلمه اي غريب و دشوار بود، معني آن را نمي فهميدم. در بيت دوم تركيب «شاه شهيدان» بود. دو كلمه اي كه با واج «ش»، آهنگي خوش مي ساخت. آن روزها نه خواندن و نوشتن مي دانستم و نه از حروف الفبا و واج هاي زبان چيزي مي دانستم. بعدها از آرايه «نغمه حروف» يا «واج آرايي» سخت لذت بردم، به ويژه در غزل هاي حافظ، آن روزها دو واج «ش» را در «شاه شهيدان» دوست داشتم، در دهان خوش مي چرخيد.
صف كودكان از كوچه ها مي گذشت، در دو تكيه تجريش (تكيه بالا و تكيه پايين) دوري مي زد و در فواصلي مردي جوان با صدايي خوش، سوره  هايي از قرآن را مي خواند. آن مرد جوان را هنوز به ياد دارم و مي شناسمش: آقاي رحماني، خطاط بود، مغازه كوچكي، در نزديكي تكيه بالا داشت و تابلوهاي سر در مغازه ها را مي نوشت. در خيل آن همه شكوه و عظمت و هيبت دسته ها و هيأ ت هاي عزاداري، با زنجير زدن، سينه زدن، گل بر سر و شانه ماليدن، با آن علم ها و كتل هاشان، با مرداني عظيم الجثه كه علامت هاي ده تيغه را حمل مي كردند و هر لنگر تيغه ها شوري در دلم به پا مي كرد. آن لحظه  خاص كه مرداني نخل عظيم تكيه را بلند مي كردند و به دور ميدانك تكيه مي چرخاندند با آن همه ولوله و شور بر روي نخل دو پسر بچه نشسته بودند، با لباس سياه و شالي سبز. آه... چه قدر دلم مي خواست يكي از آن پسربچه ها من بودم، با صداي شرق شرق دست هايي كه بر سينه ها كوفته مي شد، اما دسته كوچك و ساده «نوباوگان تجريش» شكوهي ديگر داشت: دو صف از كودكاني در جامه سياه، با يقه بسته و آستين بلند دكمه دار، با صداهايي باكره.
به نظر مي آمد كه «حسيني» كه آدم هاي بزرگ برايش عزاداري مي كردند، با «حسيني» كه دسته «نوباوگان تجريش» با هم فرق داشتند. به خود مي گفتم: «اين حسين توست».كجا رفتند آن كودكان؟ كجا دوباره خواهم ديدشان آن كودكان را؟
و بارها و بارها تا سالياني كه به يادم مانده، هر ساله عمله هاي شاه مانع حركت اين دسته مي شدند. حاج آقا فرهمند، پيرمرد آرام و فروتن را به كلانتري مي بردند و از او تعهد مي گرفتند كه دسته «نوباوگان تجريش» را كمتر به تكيه ها بياورد و او البته گوش نمي كرد تا....
۲۸ مرداد ۳۲، كودتاچيان، قدرت را به دست گرفتند. سكوت و خفقان همه جا سايه افكند. «شهريار شهر سنگستان» سر در چاه كرد و گفت:
- ... غم دل با تو گويم، غار!
بگو آيا مرا ديگر اميد رستگاري نيست؟
صدا نالنده پاسخ داد:
«... آري نيست؟»
و «هر كس گريزان سوي سقفي، گيرم از ناكس
يا سوي چيزي، گيرم از ابليس» پناه برد.
بعدها فهميدم كه پيش از ۲۸ مرداد ۳۲ طنين پاك و باكره كودكان و زنگ كلمه هاي «حق»، «داد»، «آزادي»، «زور»، «زر»، «درس فداكاري» و «شاه شهيدان» (با آن دو واج خوش آهنگ «ش») صداي رگبار مسلسلي بود در سال ها و سال ها كه «حق» و «ناحق» با هم در ستيز بودند.
بعدها دانستم كه اشعاري از اين دست، سروده هاي «مصطفي ملكي» بود. او در مغازه قنادي پدرش مشغول بود. ما خردسال بوديم كه با كودتاي ۲۸ مرداد ۳۲، اطرافيان او را واداشتند كه تا از لجاجت بر سر ماندن در تجريش دست بردارد. اين حكم روزگارست كه گاه تو را وا مي دارد به هجرتي ناخواسته تن دهي كه از پوسيدن در زندان بهتر است. مصطفي ملكي را به دور از چشم پليس شاه، راهي قم كردند و دسته «نوباوگان تجريش» و حاج آقا فرهمند به سكوتي ناخواسته، در پيله خزيدند.
روزي روزگاري حاج آقا فرهمند و پسر جوانش در يك صبح زود كه از «دربند» به تجريش بر مي گشتند در تصادف اتومبيل، يكي (حاج آقا فرهمند) به سينه خاك و پسر جوانش به بيمارستان راهي شدند. دو روز از دفن حاج آقا فرهمند در صحن امامزاده صالح تجريش مي گذشت كه پسر جوانش هم راهي ديار مرگ شد. من در تشييع جنازه پسر جوان حاج آقا ديدم كه كسي بر تابوت نقل مي پاشيد. سفيدي نقل و بارش آن روي تابوت به معناي جشن عروسي بود. دانستم كه مرگ جوانان، عروسي آنان است.
ساليان بعد، مصطفي ملكي در كسوت روحانيون به تجريش بازگشت. مسجد همت پايگاه او شد، او به دسته عرب ها (اين طوري ناميديم) كه با سينه عريان در دسته عزاداري سينه مي زدند، لباس سياه پوشاند. شايد بين اين مردان، كساني بودند كه در خردسالي در دسته «نوباوگان تجريش» مي بودند. دوباره جامه سياه پوشيدند، آن بار به دست حاج آقا فرهمند و اين بار به دست حجت الاسلام والمسلمين مصطفي ملكي.
هر بار كلمه هاي آن دو بيت حماسي سروده مصطفي ملكي جوان را به ياد آ وردم كه تك تكشان در ذهنم نقش شده اند، دنيا را به دو بخش ديده ام. اين سو و آن سو. اين يا آن: ظلم و عدالت، بيدادگري و داد، ناحق و حق، خفقان و آزادي، يزيد و حسين،  يزيديان و حسينيان.

مرور يك كتاب
از مدينه تا مدينه
003300.jpg
كتاب از مدينه تا مدينه (مقتل عاشورا) - ذكر مصائب حضرت سيدالشهداء- نوشته محمدمهدي تاج لنگرودي (واعظ)، توسط انتشارات سوره مهر منتشر شد.
ازجمله عناويني كه در اين كتاب ديده مي شود، عبارتند از: مقدمات حركت حضرت امام حسين (ع) از مدينه به مكه، ورود حضرت امام حسين عليه السلام به مكه مكرمه، ماموريت حضرت مسلم بن عقيل و شهادت او، شهادت فرزندان حضرت مسلم بن عقيل (ع)، حركت امام حسين (ع) از مكه به سوي عراق، جريان حربن يزيد رياحي در مسير حجاز و عراق، ورود حضرت امام حسين (ع) به كربلا، برخوردهاي ارشادي حضرت امام حسين (ع) با دشمنان (اتمام حجت)، وقايع شب عاشورا، شهادت حربن يزيد رياحي، شهادت اصحاب حضرت سيدالشهداء، ذكر مصيبت حضرت علي اكبر (ع)، شهادت حضرت قاسم بن الحسن (ع)، شهادت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام، دانستنيهايي در ذكر مصيبت حضرت عباس (ع)، شهادت حضرت علي  اصغر (ع)، وداع حضرت امام حسين (ع) با زين العابدين (ع)، شهادت حضرت سيدالشهداء امام حسين (ع)، وقايع بعد از شهادت حضرت سيدالشهداء ، فرازي ديگر از وقايع بعد از شهادت حضرت سيدالشهداء و...
محتواي اين كتاب با توجه به دقتي كه نويسنده آن در تطبيق مقاتل مختلف به خرج داده است ، مي تواند مورد استفاده واعظان ، مداحان و علاقمندان به حضرت سيد الشهدا (ع)و خاندان گرانقدر ايشان قرار گيرد .
كتاب از مدينه تا مدينه در ۲۲۰۰ نسخه با قيمت ۲۲۰۰ تومان در ۳۶۷ صفحه منتشر شده است.

ستاره ها دانه، دانه
003282.jpg
صداي بال فرشته است و قيامت جاري شده در التهاب رگ هاي زمين.
نفس هاي سرخ جبرئيل است كه تاب تماشا را از چشمان مقربان بارگاه قدس فروگرفته.
آتش به جان اين زمين نه، اين روزگار بگيرد...
مي گويد و مي بارد آهسته آهسته شوق سبز جانمازش را مادربزرگ.
نگاه مي كنم.
ستاره ها دانه، دانه از تسبيح خدا شمرده مي شوند ،گرم است
داغ است و مي سوزاند آسمان تماشا را
خورشيدي كه اين همه نزديك است.
بلند مي شود، هق هق مادربزرگ و كربلا، كربلا و يا جداه بأبي انت و امي.
مي دانم پدرش منتظر بوده و هنوز هم مادرش تنگ هر غروب منتظرتر.
مي شنوم جغدها هم داغ پرواز را تاب نياورده اند.
كه داغ فقط خورشيد نيست شب را هم قرق كرده اند و پريدن را تا هميشه مهر زده اند.
نگاه مي كند به لبخند سرخ سربند يا زهراي پسرش كه قاب عكس را هم پرستويي كرده و دم مي گيرد علي اكبر؛ دلدار مادر.
مي شنوم رجزهاي آتش را خجالت آب را.
كبود مي شوم.شبيه آسمان و داد مي زنم پريشاني كاكل باد را...يا ابا عبدالله
ياسر هدايتي

به فريادم رسيد!
مانده بودم، غيرت حيدر به فريادم رسيد
در وداعي تلخ، پيغمبر به فريادم رسيد
طاقتم را خواهش اكبر در آن ظهر عطش
برده بود از دست، انگشتر به فريادم رسيد
انتخابي سخت حالم را پريشان كرده بود
شور ميدان داري اكبر به فريادم رسيد
تا بكوبم پرچم فرياد را بربام ماه
كودك شش ماهه ام اصغر به فريادم رسيد
تا بماند جاودان در خاك، اين فرياد سرخ
خيمه آتش گشت و خاكستر به فريادم رسيد
نيزه ها و تيرها و تيغ ها كاري نكرد
تشنه بودم وصل را، خنجر به فريادم رسيد
جبرئيل آمد: بخوان، قرآن بخوان، بي سر بخوان
منبري از نيزه ديدم سر به فريادم رسيد
عليرضا قزوه

ادبيات
اقتصاد
انديشه
زندگي
سياست
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  زندگي  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |