|
|
|
|
|
بازخواني آيين موسيقايي چاق چاقو ويژه صبح عاشورا
جلوه اي ازيك آيين مذهبي
|
|
هوشنگ ساماني
ساعت سه بامداد صبح عاشوراست. بسياري از جمعيت چند صدميليوني شيعيان، در سرزمين هاي هند، پاكستان، ايران، عراق، سوريه، لبنان، آذربايجان و ... در خوابي خوش آرميده اند تا پس از استراحتي كامل، روز عاشورا بتوانند ياد و خاطره ظلم ستيزي سرورشان حسين(ع) و ياران صديقش را گرامي بدارند. اما در همين ساعت، دسته بزرگي از جمعيت با شكلي خاص، اشعاري ويژه و آهنگي مخصوص در شهر كوچك سامان(۱) به راه مي افتد كه نامش چاق چاقو است. دو قطعه سنگ يا چوب تخت در دست هر نفر با نظمي خاص بر هم كوبيده مي شود، كنايه از اين كه در اين ماتم، سنگ و چوب هم به صدا در آمده اند. نوحه خوان، شعري را در دستگاه نوا، به صورت بريده بريده يا مقطع مي خواند:
امشب جناب فاطمه
با اضطراب و واهمه
آيد به دشت كربلا
گردد به دور خيمه ها
گويد حسين من چه شد
نور دو عين من چه شد
حسين حسين حسين
مظلوم غريب حسين
آهنگ نوحه تنها شامل دو ميزان موسيقايي از نوع شش هشتم است و از آنجا كه هر ميزان شش هشتم دو ضرب دارد، در نتيجه هر مصرع شعر طي چهار ضرب ادا مي شود. در سه ضرب نخست، شعر همراه با موسيقي است ولي از ضرب چهارم، موسيقي قطع مي شود، در حالي كه كلام همچنان ادامه دارد. با اين توصيف آنچه از مجموعه صداهاي دسته عزاداري چاق چاقو به گوش مي رسد، چنين است:
امشب جناب فا...
با اضطراب و وا...
آيد به دشت كر...
گردد به دور خِِيِـ ...
و الي آخر
به عبارتي هجاي پاياني تمام مصراعها شنيده نمي شود، زيرا ضمن قطع موسيقي در انتهاي مصرع ها، كلام به صورت خفيف و بدون آهنگ (رستياتيف) ادامه دارد. حال چه رمزي در اين كار نهفته است؟ چرا كلمات «فاطمه»، «واهمه»، «كربلا» و «خيمه ها» به صورت ناقص «فا»، «وا»، «كر» و «خيـ» شنيده مي شوند؟ آيا به واقع مشكلي در تلفيق شعر و موسيقي وجود دارد؟
فريدون آقا ابراهيمي، نوحه خوان قديمي شهر، رمز آن را چنين مي گشايد: «وقتي كه ايشان مدتي گريه و زاري كند، صدايش گرفته و اداي كلمات ناقص مي شود و اين طرز نوحه خواني به آنجا برمي گردد كه بازماندگان عصر عاشورا در اثر شدت تأثر و اندوه، صدايشان گرفته بود و ناله هايشان بريده بريده. نوحه خوان با اين شيوه خواندن كه تعمدي هم هست، در واقع مي خواهد با مصيبت ديدگان آن واقعه همراه شود.»
نوحه خوان دسته چاق چاقو علاوه بر نوحه خواني، هدايت دسته را نيز برعهده دارد. همراهان وي ضمن دم گيري غيرموسيقايي نوحه ، حركاتي منظم با ريتم آهنگ انجام مي دهند. چنان كه اشاره شد هر مصرع شعر عملاً در چهار ضرب (دو ميزان دو ضربي) ادا مي شود. جمعيت عزادار در سه ضرب آن به ازاي هر ضرب يك بار سنگها يا چوبهاي همراه خويش را بر هم مي كوبند و در ضرب آخر، عمل كوبش انجام نمي گيرد. به جاي آن يك صدا فرياد «ياعلي» سر مي دهند كه البته بدون آهنگ و موسيقي است.
علاوه بر اين هنگام گفتن «يا علي» به طور منظم خم مي شوند، گويي مي خواهند چيزي از زمين بردارند، سپس قيام كرده و حركات و كلمات را به همين ترتيب تكرار مي كنند.
آيين چاق چاقو با نامهايي ديگر و البته اشكالي متفاوت در ساير نقاط ايران نيز كم و بيش رايج است. براساس تحقيقات محمدرضا درويشي، پژوهشگر معاصر، مشابه اين آيين در نواحي لاهيجان، آران كاشان، ابيانه، سمنان، سبزوار و ... با عناويني چون سنگ زني، كرب زني، كارب زني، سنج زني، جغجغه زني و ... همچنان رواج دارد.(۲) با اين حال آيين رايج در سامان دست كم به لحاظ فرم در سراسر ايران منحصر به فرد است. صدادهي حاصل از رفتار و گفتار عزاداران در مقايسه با ساير اشكال عزاداري، كيفيتي ويژه دارد. زيرا در اين دسته خبري از طبل و شيپور و سنج و زنجير- و اخيراً سينتي سايزر!- نيست، بلكه صداي گرم نوحه خوان با همراهي غيرموسيقايي جمعيت و همچنين صداي برخورد سنگها و چوبهاست. خصوصيت ديگر چاق چاقو، موسيقي آن است كه در دستگاه نواست و از اين حيث برجستگي ويژه اي دارد. وفور نغمات شور ودشتي در اغلب نوحه ها و مراثي شيعيان، اين برجستگي را كاملاً آشكار مي كند.
ويژگي ديگر آيين چاق چاقو مربوط به زمان برگزاري آن است كه به تمامي انحصاري و تك مي نمايد. يعني سالي فقط يك بار و آن هم در سپيده دم عاشورا پيش از دميدن افق انجام مي گيرد. تصور اين كه در ساعت سه بامداد جمعيت عظيمي با فضاي صوتي ياد شده در يك شهر به راه افتد، براي زندگي امروز، كمي نامأنوس به نظر مي رسد. اما در سامان بسيار عادي است و مردم نه تنها معترض نمي شوند بلكه به استثناي كودكان و از پا افتادگان، تمامي ساكنان شهر بيرون مي آيند و آيين زيباي چاق چاقو را به نظاره مي نشينند.
دسته چاق چاقو كه به نظر مي رسد نامش از صداي برخورد سنگ و چوب اقتباس شده است، هميشه در حال تغيير و تحول بوده و اين تغييرات عموماً شامل شعر و آهنگ آن است، اما طرز حركات و زمان اجراي آيين همچنان به سبك و سياق قدماست. توجه به اين نكته از آن جهت حائز اهميت است كه موسيقي نواحي ايران، امروزه به ديده يكنواختي و تكراري نگريسته مي شود، حال آن كه چنين نبوده و تمامي گونه هاي موسيقي نواحي همواره در حال بازخواني و باز آفريني هستند. منتها از آنجا كه اين تغييرات اغلب براساس الگوهاي شهري نبوده و بر بستر فرهنگي نواحي مربوطه رشد مي كنند، چنين تصورات نادرستي به وجود مي آيد.
چاق چاقو تنها يك آهنگ و يا چند حركت ويژه نيست، بلكه جلوه اي از فرهنگ آيين پرور و اسطوره ساز ايراني است. هيچ وجهي از زندگي گذشتگان ما بي آيين نبوده و نيست. ايراني، يا چيزي را نمي طلبيد و يا اگر خواست براي آن آيين ويژه اي هم مي سازد. عيد نوروز، تولد، ختنه، عشق، حنابندان، عروسي، جنگ، شكست، پيروزي، مرگ، عزاداري و بسياري چيزهاي ديگر در فرهنگ ايراني تنها با آيين ويژه خود جلوه مي كنند و عجيب آن كه موسيقي، بخش جدايي ناپذير تمامي اين آيين هاست.
پانوشت :
۱- شهري در حد فاصل اصفهان- شهر كرد
۲- از ميان سرودها و سكوت ها، محمدرضا درويشي، نشر ماهور، تهران ۱۳۸۰
|
|
|
نوشته اي گلايه آميز ازدكتر الهه هاشمي حائري
تمناي وصال و مرگ حسين فرهادپور
|
|
تالار وحدت ۲۳ بهمن ماه ۱۳۸۲ ساعت ۹ شب... پس از سالها انتظار براي ديدن كنسرت «اركستر ملي» و به خوانندگي مختاباد و «قرباني» مي رفتيم... براي من بازگشت به تالار رودكي سابق و تالار «وحدت» كنوني كليه خاطرات گذشته را زنده مي كرد.
روي بليت ها نوشته بود ساعت ۹ شب... ولي برنامه قبلي، يعني برنامه اركستر سمفونيك تهران هم در ساعت ۹ شب برنامه اش تمام مي شد...
ولي اركستري كه آقاي مختاباد با آن مي خواند اركستر بزرگي بود كه باز هم متأسفانه دم در سالن انتظار كسي به ما «برنامه» را نداد... روي ميز سالن انتظار نگاه كرديم چند تايي «برنامه» از اركستر سمفونيك تهران باقي مانده بود.. پشت ميز هم خالي بود... به داخل سالن انتظار آمديم پس از ربع ساعتي برنامه اركستر سمفونيك تمام شد و مردم خارج شدند... ولي تنظيم صندلي ها و ميكروفون ها براي برنامه بعد حتماً سي دقيقه اي وقت مي گرفت... پس ساعت برنامه بعد را بايد مي نوشتند ۹ و نيم و نه ۹ شب!
مطمئن هستم كه مسئولين تالار هر چه سريع تر شروع به كار كردند و جمعيت موج مي زد... من كه از شلوغي به اين صورت عاجزم به دوروبرم نگاه مي كردم... ولي باز هم به ياد تصنيف «تمناي وصال» افتادم و سعي كردم خودم را قانع كنم كه بالاخره هر كسي فيل مي خواهد بايد جور هندوستان را هم بكشد! مردم دسته دسته به داخل مي آمدند و همه به دور و بر نگاهي انداخته به همديگر دزدانه نگاه مي كردند و بعد سرها مي چرخيد، همه ايراني ولي همه با هم بيگانه ايم...
به ياد اركستر مهندس «شهريار صالح» در «كندي سنتر» افتادم... همه ايراني و همه با هم بيگانه... ملت عجيبي هستيم... ساعت ۹ و ده دقيقه... ۹ و بيست دقيقه كمي بعد از ۹ و بيست دقيقه درهاي تالار را باز كردند ... و گفتند بفرماييد... اولين كلام مؤدبانه اي بود كه از مسئولين و كاركنان تالار وحدت شنيديم... بليت هاي ما در رديف ششم بود... بالاخره نشستيم و اعضاي اركستر اول تك تك و بعد با هم آمدند... همه در صندلي هاي خود جاي گرفتند و بعد از گذشت دقايقي آقاي فخرالديني آمدند و همه دست زدند...
كنسرت با يك قطعه موسيقي بدون كلام و بدون آن كه كسي اعلام كند كه چيست و يا اعضاي اركستر را معرفي كند شروع شد... بعد كه تمام شد مردم دوباره دست زدند و بالاخره آقاي «عبدالحسين مختاباد» آمدند... من و همسرم در انتظار اجراي تصنيف زيباي «تمناي وصال» بوديم... آقاي مختاباد كه من و همسرم به صدايشان علاقه منديم به اجراي چند تصنيف ديگر پرداختند... من كه صورت برنامه را نداشتم اسم ترانه ها را نمي دانم...
سپس ايشان با صداي حزيني پشت ميكروفون اعلام كردند كه متأسفانه تنظيم كننده آهنگ و تصنيف «تمناي وصال» يعني «حسين فرهادپور» درگذشته اند و ديگر در ميان ما نيستند... و سپس ايشان به خانواده «حسين فرهادپور» تسليتي گفتند و با اجراي دو كلام از تصنيف «تمناي وصال» تصنيف ديگري را اجرا كردند... و من در تمام مدت در انتظار ديدن يكي از مسئولين وزارت ارشاد، خانه موسيقي و بالاخره كسي كه به غير از آقاي «مختاباد» پشت ميكروفون بيايند و شمه اي از زندگي و شرح حال مرحوم «فرهادپور» را بگويند باقي ماندم! اين امر براي دوستداران موسيقي سنتي خيلي حائز اهميت بود. عمق فاجعه اين است كه هيچيك از مسئولين محترم وزارت ارشاد اين زحمت كوچك را به خود ندادند كه مطلب كوتاهي راجع به مرحوم فرهادپور تهيه كنند... راجع به كسي كه تنظيم كننده تصنيف بي نهايت روح بخش «تمناي وصال» بود... لابد كارهاي ديگري هم داشته اند كه من متأسفانه نمي دانم... گويي در اين كشور هرگز شخصي به نام «حسين فرهادپور» به دنيا نيامده و زندگي نكرده است... ما كه متأسفانه هرگز ايشان را نديده و نمي شناختيم براي از دست دادنش قلبمان به درد آمد...
انساني هنرمند، يك ايراني هنرمند متعلق به اين مرز و بوم ارزش آن را نداشت كه يكي از مسئولين راجع به او كلامي چند بگويد؟ حتي اگر ايشان در وزارت ارشاد اسلامي هم نبودند، جاي داشت، تا اين وزارت خانه كه متولي فرهنگ و ارشاد ملت است حداقل براي بسته شدن دفتر زندگي «حسين فرهادپور» آن قدر ارزش قائل مي بود كه ۵ دقيقه اي راجع به او صحبت كنند...
پس از سخنان كوتاه، آقاي «مختاباد» بقيه كنسرت به قول معروف زهرمارم شد... به ياد اصحاب قلم، پژوهشگران و روزنامه نگاران و... و بالاخره «رفتن هاي» ديگر افتادم... آيا واقعاً وزارت ارشاد اسلامي وقت نكرده بود تا از هنرمندي ايراني در يكي از شبهاي جشنواره موسيقي ياد كند، حتي اگر ايشان كارمند وزارت ارشاد اسلامي هم نبودند؟ آيا به راستي هر آن كه از ديده رود از دل نيز بايد برود؟ گرچه صداي آقاي قرباني هم به نوبه خود جاي تحسين و تمجيد را دارد ولي شنيدن خبر درگذشت «فرهادپور» همانند مشت محكمي بود كه بر مغزم كوبيدند...
كنسرت هم در حالت MUTE يعني بي زباني و بي كلامي اجرا شد...
هيچ كس راجع به قطعات اجرايي نه حرفي زد و نه توضيحي داد... كه اين آهنگ از كيست، تنظيم كننده آن كيست؟ تصنيف از كيست و... به غير از چند جمله مختصر آقاي مختاباد راجع به مرحوم «فرهادپور» اركستر نواخت، آقاي مختاباد و آقاي قرباني خواندند و رهبر اركستر آقاي فخرالديني تشكر كردند كه گذشته از قطعاتي را كه آقاي مختاباد و آقاي قرباني خواندند، همه چيز بدون كلام بود... و خلاصه نه سلامي و نه بدرودي... و يا تشكري از اين همه احساسات مردم!
|
|
|
نوحه خواني سال هاي اخير و نقطه آسيبها
خواجه پندارد كه طاعت مي كند
سيدابوالحسن مختاباد
در چند سال اخير روند استفاده از نغمه هاي موسيقي براي مراسم عزاداري امام حسين(ع) و ايام عاشورا با برخي تغييرات و البته انحرافاتي روبه رو بوده است و اين خطر وجود دارد كه با رشد و توسعه اين گونه، نغمه هاي اصيل و بكر نوحه خواني و مراسم عزاداري به فراموشي سپرده مي شود و جاي آن را برخي ترانه ها و تصانيف سطحي و اندك مايه بگيرد.
نگاهي به گذشته تعزيه و تعزيه خواني نشان مي دهد كه اين آيين مذهبي با استفاده از روح موسيقي ايراني، توانست ساليان سال به عنوان حافظ و انتقال دهنده موسيقي ايراني شناخته شود. چه نغمه ها و ملوديهاي كهن و ماندگار ايراني، كه با استفاده از اشعار شاعران نامي چون عمان ساماني و محتشم كاشاني و بسياري شاعران خوش ذوق، اما گمنام در مراسم و آيين هاي عزاداري سرور شهيدان سروده و... خوانده شد و دلبستگان آن امام محتشم بر اين سوگ سروده ها اشك و آه افشاندند.
اكنون از آن نغمه ها، جز در برخي از شهرهاي پيرامون و يا نزد برخي مداحان و تعزيه خوانان كهنسال خبري نيست و موج تحريف و التقاط تمامي شئون آيينها و مراسم مذهبي را به طرزي حيرت انگيز در سيطره خود گرفته و متأسفانه برخي از نواها نيز با ناشيانه ترين وضع تقليد و حتي از صدا و سيما پخش مي شود. وضعيت مداحي در ايام عزاداري سرور آزادگان به گونه اي شده است كه برخي از مداحان صاحب اعتبار نيز به اعتراض برخاستند و از اين وضعيت گله هاي سخت به عمل آورده و مي آورند.
به تازگي يكي از مسئولان سازمان تبليغات اسلامي در اين باره اظهار نظر و از وضعيت موجود انتقاد كرده و وعده داده است كه جلوي برخي حركتهاي بي رويه و منطق در اين زمينه گرفته خواهد شد.
به نظر مي رسد كه مسئولان سازمان تبليغات كه از قرار متولي اصلي اين كارند، بهتر است در اين زمينه به جاي تكيه و تاكيد بر نظارت، با دعوت از برخي مداحان و گذاشتن كلاسهاي آشنايي با ملوديهاي بكر، رديف و تعزيه و نوحه خواني، دانش اين مداحان را در اين زمينه بالا ببرند.
به تعبير دقيق تر براي برون رفت از اين موج تحريف تنها راه ، استفاده از برخي چهره هاي نامي «رديف» و دادن آگاهي، اطلاعات و حتي نظام مند كردن مداحي در كشور است تا خود مداحان به تعريفي در اين زمينه دست يابند. در غير اين صورت اين موج فضا را آشفته تر از ايني كه هست، خواهد كرد.
|
|
|
نگاه ديگر
سخنور و نقال پير دنا رفت
مرگ آخرين بازمانده از نسل كهن شاهنامه خوان
شرحي بر زندگي استاد مرحوم محمد حسين مهرابي
|
|
نوشته: هوشنگ جاويد
روز ۲۴ بهمن بود، غروب داشت شكل مي گرفت، تلفن زنگ زد، نمي دانم چرا آن زنگ مرا به هراسي فرو برد، روي پيغام گير صداي سيد همت هاشمي غمگنانه و محزون جاري شد: يك خبر بد برايت دارم، مهرابي رفت! اشك امانم نمي دهد، رفتن مهرابي يعني كوچ آخرين سخنور و نقال پير بازمانده در منطقه سي سخت و در دامنه هاي دنا، مهرابي تاريخ آشنايي اش با من از زمان فراخوان عمومي دفتر مركز فرهنگ مردم در سالهاي پيش از انقلاب بود، او جزو بهترين شاهنامه خوانان شناخته شد، به راديو هم آمد، صدايش هم ضبط شد، حتي سيد احمد وكيليان كه او را در نخستين جشنواره موسيقي آئيني (۱۳۸۰- هـ.ش) كه ديد متعجب شد كه چگونه او را توانسته ام دوباره بيابم، محمدحسين همكار افتخاري مركز فرهنگ مردم بود و مرحوم انجوي شيرازي آن پيرمرد خنده رو را كه با اشتياق وافري شاهنامه مي خواند محترم مي داشت.
محمد حسين كودكي و جواني را در تنگدستي و فقر و آوار گي گذرانده بود. معتقد بود پدرش به او ستم نموده، اما آنچه كه از علم آموخته بود مديون مادر مادرش مي دانست، مي گفت مادر بزرگم خيلي خوب بود او مرا با مكتب خانه و درس آشنا كرد، در خانه دايي اش نشو و نما كرده بود و علاقه اش به شاهنامه خواني از مجالس شاهنامه خواني لري آغاز شده بود، ابتدا فكر مي كرد كه براي شاهنامه خواني داشتن صداي خوب كافي است، تا اين كه در مجلسي پيري از او مي پرسد: خسروپرويز چرا دايي اش را كشت؟ و محمدحسين جوان خوش صدا كه از پاسخ دادن درمانده بود مجلس را ترك مي كند و به تفكر مي پردازد و از آن پس شاهنامه را با تعمق در داستان ها دنبال مي كند، تا مي رسد به اوج كمال در درك مفاهيم نهفته در شاهنامه، او علاوه بر شاهنامه خواني مفسري شاهنامه هم مي كرد و از زمان نوجواني و دوران مكتب خانه تا زماني كه چشمش ياري مي داد، هر چهل و پنج روز يك بار ختم قرآن مي كرد و به همين سبب همواره ذكر و نام خدا بر زبان داشت، او راوي قرآن خواندن به شيوه هاي آوازي پارسي در منطقه كهكيلويه و بوير احمد و ارزش نغماتي كه در نزد او بود بدين سبب گرانبها به شمار مي آمد، او علاوه بر تسلط بر شاهنامه خواني و قرائت قرآن به شيوه آوازي پارسي، به نوحه خواني و مداحي نيز آشنا بود و سالهاي جواني را در اين راه به خدمت ائمه و معصومين(ع) پرداخته بود و اين را از افتخاراتش مي دانست.
او مي دانست در منطقه اي زندگي مي كند كه آخرين جايگاه سي قهرمان نامدار شاهنامه مي باشد كه به همراه كي خسرو در برف و بوران يخ زدند و از دنيا رفتند، به همين سبب وقتي به اين قسمت شاهنامه مي رسيد بغض مي كرد انگار براي سنگ و صخره دنا مي خواند، او علاوه بر هنرهايي كه داشت حافظ هفت پيكر نظامي بود و به جرأت مي توانم بگويم آخرين فردي بود كه هفت پيكر را به طور كامل حفظ بود بدون آن كه حرفي از اشعار را با وجود كهولت سن فراموش كرده باشد. علاوه بر آن با ديوان حافظ، مولانا و سعدي نيز انس و الفتي داشت و همين دانش و تسلط خوب او بر ادبيات پربار ايراني از او سخنوري بي نظير ساخته بود او شاهنامه خواني را بيشتر در ماهور و چهارگاه انجام مي داد، ليلي و مجنون و شيرين و فرهاد را در دشتي مي خواند و اكثر اشعار حافظ را كه از او شنيدم در حجاز اجرا مي كرد، خودش مي گفت: پاي مجلس استادان بسياري نشسته تا اين هنرها را بياموزد، آخرين يار و همپاي او در مباحثه گاه به گاه شاهنامه خواني پير ديگري بود به نام ملايوسف علي بهروزي و پسر استاد محمدحسين كه كارمند اداره بازرگاني است.
مهرابي را در جشنواره دوم موسيقي آئيني ۱۳۸۱ هـ.ش به تهران دعوت كردم و در تالار كوچك خانه هنرمندان با ليلي و مجنون خواني خود دل از تماشاگران جوان برد، او مي خواند من و سيد همت پشت صحنه مي گريستيم به دو علت، يكي اين كه عده اي از دانشگاه ديدگاه اين سرزمين معتقدند كه اين هنر در زمينه هاي شاهنامه خواني، ليلي و مجنون خواني و به طور كلي منظومه خواني به همراه روايت و نقل را نبايد جزو موسيقي حساب كرد و به آن پرداخت و در اين راه سعي وافري در تخطئه اين هنرها در بعد موسيقي آئيني دارند، در حالي كه بخشي از هنرهاي موسيقي آوازي ايران و همين طور موسيقي سازي ايران در اين گونه هنرهاي آئيني نهفته بود كه به اضمحلال رسيده و دوم بدين سبب كه مي دانستيم با توجه به وضعيت جسمي اين استاد پير خدا مي داند كه بشود او را دوباره ديد و صدايش را شنيد يا خير؟
به مضمحل شدن اين گونه هنرهاي نهفته نزد اين پيران هر قوم، بي تفاوتي ها، حمايت نشدن ها، سهل انگاري دستگاههاي فرهنگي دولتي و غيردولتي را هم بايد افزود، در مورد شخصيت محمد حسين مهرابي و روحيات ساده و عارفانه اي كه داشت نوشتن كم است، همين قدر بدانيد كه دقيقاً سه روز پس از آن كه به همت مسئول امور هنري ياسوج، سيدهمت هاشمي مراسم بزرگداشتي مفصل براي مهرابي برگزار شد، او به ديار باقي شتافته بود و با خبري كه تلفني سيد همت به من داد به ياد جمله شوخانه محمد حسين افتاد كه به من گفت: نميرم تا بيان از من عذرخواهي كنن، بگن كه تو خود شاهنومه اي!
اين سخن را او در هتل بزرگ فردوسي در سال ۱۳۸۱هـ.ش به من گفت و در زمستان ۱۳۸۲ هـ.ش به ديار باقي شتافت، حال جوانان سي سخت و همه علاقه مندان فرهنگ و ادب ايران بدانند كه در كنار سي قهرمان شاهنامه، پس قرن هاي يكي از نامدارترين شاهنامه خوانان ايران نيز زير برف هاي دامنه دنا جاي گرفته است و قرني بايد بگذرد تا چون او پيري ديگر را بيابيم. به مواريث فرهنگي خود بهتر بنگريم و پيش از نابودي كامل اين بزرگان پنهان در دل روستاهاي ايران آنان را بيابيم و دلجويي شان كنيم و به نسل جوانمان ارزش هاي اين گونه افراد را بشناسانيم. با عرض تسليت به همه اهالي سي سخت، خانواده استاد مرحوم محمدحسين مهرابي و همه دلسوزان فرهنگ و ادب ايراني، روحش قرين عافيت باد و ايدون باد.
|
|
|