سه شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۲ - شماره ۳۳۳۷
ادبيات
Front Page

با دهاني لبريز از رازها و باران
سيد احمد نادمي
004023.jpg

۱
پيش از اين، چند شعر از يانيس كندس، در ويژه نامه شعر يونان مجله شعر به چاپ رسيده است. متأسفانه در هنگام آماده سازي اين نوشته به آن شماره از مجله شعر دسترسي نداشتم. بنابر اين- و با دريغ- ذكر خير از مترجم آن شعرها كه فضل تقدمش بر من آشكار است، با پنهان ماندن نامش، ابتر مي ماند.
۲
شعرهايي كه در اين نوشته مي خوانيد، از كتاب «استخوانها، منتخب شعرهاي يانيس كندس» و از برگردان انگليسي «جيمز استون» به فارسي ترجمه شده است. «استون»  در مقدمه اين كتاب نوشته است:
«شعرهاي يانيس كندس، دوگانگي هاي ناپايدار زندگي روزمره را جذب و آنگاه، متبلور مي كند. زبان بي تكلف و تصويرپردازي عريان او، كاوشهاي پرتنش او را پوشش مي دهد.»
كندس كه در ۱۹۴۳ به دنيا آمده است، به نسلي از نويسندگان يونان تعلق دارد كه در تجربه هاي بهت آور يك جنگ داخلي طولاني مدت(از ۹۴۵ تا ۱۹۵۰) و پيامدهاي آن پرورده شد.
مجموعه شعر «زمان سنج» ۱ كه در آخرين سالهاي سلطه حكومت سرهنگان- در ۱۹۷۲- منتشر شد(از جنايات خونين و «ابزورد»ي كه در يك حكومت توتاليتر به فعاليتهاي زندگي روزمره تحميل مي شود سخن مي گفت. به نظر مي رسد كه كندس در اين كتاب، نقشه قلمرو شعري اش را ترسيم كرده است.
درمجموعه «به گويش بيابان»۲ منتشر شده در سال ۱۹۸۰، شاعر براي رسيدن به بيان صريحي كه هم پارادوكس چنين زيستني را بازتاب دهد و هم به بهايي كه براي فاصله گرفتن از اين زندگي در هنگام نوشتن شعر بايد پرداخته شود، توجه كند؛ تلاش پررنگي را آغاز مي كند. در چنين تلاشي، بايد توانايي روياانديشي والاي شاعر را كه آنات هشياري جسماني اش را برجسته  مي كند ستود.
سرانجام در كتاب «استخوانها» ۳ منتشر شده در سال ۱۹۸۲، يانيس كندس آشكارا ما را با عواقب آفرينش در كانون اين زندگي، اين كابوس «اورول» گونه- كه در آن، مرز ميان هشدار و پارانويا پيوسته مغشوش مي شود، رو دررو مي كند :«ترانه مي تراود، و خون» .
مشاهدات كندس، اندوهبار و غالباً ترشرويانه است، و دقيقا همين ترشرويي است كه شعرهاي او را روي طناب حقيقت در حالت تعادل نگاه مي دارد.
خوشبختانه، كندس از درونمايه موضوع بالقوه مخربش آنقدر فاصله مي گيرد كه به دام ترحم جويي، اقرارگرايي و يا يأس رمانتيك نمي افتد. هر چند براي چنين كاري مجبور شده است كه بيانش را چنان سامان دهد كه همچون ابزاري برنده، هر گرايش ناخودآگاه به خودخواهي را از ريشه بخشكاند.
۳
هر چند كتاب «استخوانها، منتخب شعرهاي يانيس كندس» تنها عامل شناخت من با اين شاعر بوده است(در جستجوي اينترنتي، فقط يك شعر از او پيدا كردم و ديگر هيچ). اما شعرهاي اين مجموعه را، مصداق روشني براي درستي گفته هاي جيمز استون- گردآورنده مترجم انگليسي كتاب- يافتم. نمونه هايي از اين شعرها را مي خوانيد:
***
اندوه عشق
با ذره ذره وجودم
مي شنوم شتاب تو را در شهرهاي بيگانه
در لباسهاي كاغذي
كه مي غرد زنهارهاي درياي بزرگ را
به دايره بسته زندگي ام برمي گردم.
به آبراهه سكوت.
***
حركتهاي موميايي شده:
نيمكتي كه بي سبب جابه جا مي شود
تخت خوابي كه فرو رفته در خيابان
همان تصوير جادويي بر ديوار نقش بسته است
- نمي توانم صياد را بيرون بكشم-
خوابيده اي با دهاني
لبريز از رازها و باران
***
004020.jpg

كتف چپ تو
پشت كتف چپ تو
دره اي است صعب، پر از سنگ
و لبخندهاي ابريشمين
حك شده بر گلهاي وحشي هميشه بهار
- بر كتفي
كه بر سر بريده من مماس است-
منقبض مي شوي و مي شوي و فرو مي كاهي
تا لكه اي مي شوي بر كف اتاق
گام هاي كند تنهايي
آغاز مي شود در اتاق.
سرم را مي قاپم و
مثل يك نارنجك
مي غلتانمش
در مكانهاي عمومي.
آنگاه هيچ.
***
خيال جادويي
يكي پس از ديگري
درها را باز مي گذاري
تا مي يابي خودت را
كنج قفس شيرها
در ميانه سيرك بزرگ.
مي گويي: خداي من! اينجا چه مي كنم؟
من كه به حمام مي رفتم!
***
۷۷
كاترينا، زخمه بر يوكليلي۴ اش زد.
ترانه مردان از ياد رفته را مي خواند.
چه شبانه مي نمود چهره اش
در معرض تيزي سپيد دندانها.
ترانه مي تراويد و خون.

***
۶۸
بادي گرم مي جنباند
برگ ها را، نامه ها را

جوهر در دهانم و
ناتوانم از گفت.
***
در برج مسكوني مجاور، زني مي گريد
تابستان با ليمو و جين.
اين ماه خالي از اميد.
به سيم هاي تلفن نگاه مي كنم
شاخه شاخه تا هر كجا
آميخته به واژه هاي ملال آور آدمها.
سيمهايي سرشار از اسيد، خون و گياهان وحشي.

زن براي الكتريسيته مي گريد شايد
يا براي قطعه ميوه اي،
گرچه نمي تواند به ياد آورد
كه اكنون كجاست
سالها را گم كرده است و غمگين است
ناگهان همه تلفن ها به زنگ درمي آيند
همه بيرون مي دوند رازهايشان را به هوا مي اندازند.
پي نوشتها:
۱-(To Chronometro)
۲- (Sti Dhialekto Tis Erimou)
۳-(Ta Osta)
Ukelele- 4 ،سازي شبيه گيتار

شعر معاصر ايران

* براي قطار قربانيان ايستگاه خيام! نيشابور
اسفند ۸۲
ايستگاه آخر
از نكته هاي كوچكي كه فراموش مي شوند
مرگ پنهان نيست
و زندگي
هيچ گاه
در اندازه نامش نبوده
آنقدر كه در تقدير...
دليل مي خواهيد؟
عروسي بغض
با نگاري كه به نفرت مي نگرد
نرگس هاي پشت پنجره را
و در همين نزديكي
انفجار قطار!
مرگ؛
مثل راه  رفتن روي ريل
زندگي؛
مثل را
مثل ها
كه جدا افتاده از هم
تابوت ها، قطار قطار
ايستگاه آخر است خيام
از خاك برآمديم و بر باد شديم
در مركز هنوز
شمارش آرا تمام نشده است!
ما هيچ، ما نگاه
زندگي
هيچ گاه
در اندازه نامش نبوده
آنقدر كه در تقدير
مرگ پنهان نيست!
مرگ پنهان نيست!
شهرام مقدسي

تاريكي قدم زنان
چشم انتظار تاريكي ام
تا روشنايي بياورد
پنجره، پرده هاي غبار گرفته و غبارها
فقط با خش خشي كنار مي ريزد
اما روشني پشت ابر خطاست
و چيزي در ته چاه روشن جاري ست
شبي كه ستاره ها
كه اشك هاي نقطه گذاري شده منند در آسمان
ماه را حفره اي كندند به روشني
منتظر مي مانم
تاريكي قدم زنان نزديك شود
و برايم روشنايي بياورد
علي اصغر عابديني

گوشه
نبيره هابيل آفتاب

ياسر هدايتي
زنده ياد نصرالله مرداني از چهره هاي شاخص غزل انقلاب به حساب مي آمد؛ كه اين شاخص بودن را در دو چهره مبدع و پيشرو بودن او، مي توان جست وجو كرد. مرداني شاعري بود كه در دهه شصت كه اوج غزل نئوكلاسيك به حساب مي آمد غزل سرايي مي كرد.او مبدع اين بود كه در نحوه غزل نگاهي حماسي داشته باشد و با ويژگي بارز شعريش كه همانا تركيب سازي هاي فراوان و تكيه بر لحن موسيقايي واژگان و تصويرسازي هاي ويژه بود، توانست تأثير  بسياري در حيطه هاي زباني و نحوه شعري؛ بر اقران و بخصوص نسل جوان تر از خود بگذارد. البته بسياري از متأثران ، به حد و مرتبه شعري او دست نيافتند؛ اما كساني هم بودند مانند زكريا اخلاقي كه توانست در تنها كتابش (تبسمهاي شرقي) بسيار جلوتر از او حركت كند و به زبان و نحوه شعري فراتر از مرداني در غزل دست يابد.بر آثار نصرالله مرداني نقدهاي بسياري هم شده است، از مهمترين نقدها بر كار ايشان نقد دكتر قيصر امين پور از شاعران خوب روزگارمان است ،كه اتفاقاً از جمله بهترين  نقدهاي فني در اين حوزه (شعر انقلاب) بوده است ؛ آن هم از كسي كه تنها كار نقدش در شعر معاصر به عنوان يك شاعر داراي تحصيلات عالي آكادميك همين نقد بوده است.درپيشرو بودن مرحوم مرداني همين بس كه كتاب «قيام نور» اولين كتاب او كه حاصل شعرهاي سالهاي ۵۴ تا ۵۹ است درسال ۶۰در فاصله كمتر از دو ماه به چاپ دوم رسيد و بعدها نيز تجديد چاپ شد؛ و اين خود گواهي بر اقبال جامعه شعري نسبت به اين شاعر فقيد در دوران خاصي از جريان شعر انقلاب است.باري، نصرالله مرداني توانست جريان هاي شعري آن دوران را از خطر مفرط شعار زدگي، به سمت شعريت سوق دهد و با تشخص ويژه شعريش نقشي ارزنده از خود به يادگار گذارد.
***
در دشت شب چوپان باران زار مي زد
خورشيد در آن سوي ظلمت جار مي زد
در ماتم گلهاي عاشق باد مجنون
شيون كنان سر بر حصار خار مي زد
بي رقص بانوي شقايق، مانده خاموش
رودي كه با آواز جنگل تار مي زد
منصور گل بر صخره هاي سرخ ايثار
بانگ اناالحق با دلي بيدار مي زد
اسب زمان سم هاي فولادين خونين
بر گرده اين خاك آدمخوار مي زد...
***
به سرزمين يقين، خون عشق مي جوشد
ستاره در دل شب رخت نور مي پوشد
عروس دهكده صبح در حصار نسيم
كنار بيشه شب، ميش نور مي دوشد...
***
امواج خون گرفته كران تا كران خاك
مي آيد از مناره هستي، اذان خاك
انديشه منور خورشيد جان گرفت
در باور تمامي شب باوران خاك
صد كهكشان ستاره آتش گرفته ريخت
در دامن كويري شب آسمان خاك...
***
ماييم از نبيره هابيل آفتاب
كاين گونه در مقابل قابيل ظلمتيم...

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   انديشه  |   ايران  |   زندگي  |   علم  |
|  ورزش  |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |