يك نفر از پشت با چوب به كمر سعيد زد. محمد هم چاقو را در قلب او فروكرد. خود محمد هم از كار خودش تعجب كرد چند قدم عقب رفت و بعد فرار كرد
حميده عبدالهي
سعيد ۲۰ ساله كشته شد، در رباط كريم، محله زندگي اش به خاطر اينكه تمام دوستانش و كساني كه او را مي شناختند مثل او رفتار مي كردند و لباس مي پوشيدند. حتي بعضي از آنها ريششان را هم مثل او مي گذاشتند!تعجب مي كنيد؟ تعجبتان فايده اي ندارد او كشته شده است. به خاطر حسادت پسر ۱۸ ساله اي كه در همان محل زندگي مي كرده. به خاطر اينكه قاتل و دوستانش آن شب حالت عادي نداشتند و يك برنامه از پيش تعيين شده براي تهديد سعيد، به قتل او منجر شد. محمديك نفر را تحريك كرده بود كه با چاقو سعيد را زخمي كند.
ساعت ۹ شب بود. پنج نفر بودند. سعيد (مقتول) به همراه برادر بزرگترش محسن، پسرعمويش و دو نفر از دوستهايشان. براي خريد مي رفتند. رفتند تا كالباس بخرند و شام بخورند ( همان شام آخر!) از كنار باشگاه بيليارد رد شدند. باشگاهي كه بي شباهت به قهوه خانه نيست سه نفر از دوستان قاتل آن جا ايستاده بودند. سعيد را مسخره كردند (به خاطر ريش پرفسوريش) و ناسزا گفتند.
سعيد، محسن را صدا كرد. تا او بيايد و مساله را حل كند. محسن با آنها صحبت كرد. حتي صورتشان را هم بوسيد. تا شايد آنها ديگر كاري به كارشان نداشته باشند. اما آن سه نفر كوتاه نيامدند او به برادر كوچكترش گفت كه برود. سعيد چند قدم كه دور شد يك نفر كه به نام «ابراهيم انسان دوست» كه چهار انگشت ندارد شروع كرد به داد وفرياد و فحاشي به سعيد. حدود ۱۳ نفر از دوستان قاتل با سر و صداي ابراهيم جمع شدند. چند نفر از آنها از مغازه مصالح فروشي كه در اطراف باشگاه بيليارد قرار دارد چوب و بيل و زنجير برداشتند.
محسن وقتي اين شرايط را ديد، از كيوسك روزنامه فروشي يكي از دوستانش كه در آنجا قرار داشت يك ميله برداشت. او نمي دانست به سمت كدامشان برود. چون به طرف هر كدام از آنها مي رفت بقيه به سمت برادرش مي رفتند. او به سمت برادرش رفت. اما چند نفر دور او جمع شدند و ميله را از او گرفتند و كتكش زدند .
يك نفر از پشت با چوب به كمر سعيد زد. محمد هم چاقو را در قلب او فروكرد. خود محمد هم از كار خودش تعجب كرد چند قدم عقب رفت و بعد فرار كرد.
محسن دست سعيد را گرفت و او را به سمت ميدان برد. سعيد بعد از طي چند قدم به برادرش گفت،« سينه ام مي سوزد» محسن كاپشن سعيد را كنار زد و ديد خون باجهش بيرون مي زند يك پرايد آنجا در حال عبور بود. محسن جلوي خودرو را گرفت و سعيد را به بيمارستان رساند.
يكي ا ز دوستان محسن به خانواده او خبر داد و گفت «سعيد حالش بد شده بود و به بيمارستان بردنش»
محسن بالاي سر سعيد ايستاده بود و نوار قلب او را نگاه مي كرد.
همه چيز خيلي سريع اتفاق افتاد كاري را از دست كسي بر نمي آمد. نيم ساعت بعد از رساندن سعيد به بيمارستان همه چيز تمام شد. او روي تخت بيمارستان چشم هايش را بست و ديگر باز نكرد. يكبار به او شوك وارد كردند، اما او رفتني بود و بايد مي رفت.
او مرد در حالي كه فقط ۲۰ سالش بود و هنوز به هيچ كدام از آرزوهايش نرسيده بود. به اينكه دوست داشت به دانشگاه برود و ازدواج كند: «آن شب محمد با ابراهيم تماس گرفت و از او خواست به بيمارستان برود و از حال سعيد خبر بگيرد.»
دايي سعيد به كلانتري رباط كريم رفت و شكايت كرد. يكي از دوستان محسن كه منزل ابراهيم چهارانگشتي را مي شناخت، به همراه گشت ويژه ماموران پليس به منزل او رفتند و ماموران موفق به دستگيري متهم شدند.
ابراهيم در ابتدا منكر قضايا شد، اما بعد اعتراف كرد و پنج نفر ديگر از عاملان اصلي را معرفي كرد.
پرونده اين قتل از كلانتري رباط كريم به آگاهي رباط كريم ارجاع شد و اكيپي از كارآگاهان، تحقيقات خود را آغاز كردند.
محمد كه متوجه كشته شدن سعيد شده بود، چاقو را به پدر بزرگش سپرد. پدربزرگ سعيد چاقو را در كانال سد كرج انداخت.
كارآگاهان وقتي پي به قضيه بردند، پدربزرگ سعيد را دستگير كردند. وي نيز ابتدا منكر قضيه شد اما بعد اعتراف كرد. قرباني بازپرس شعبه دوم دادسراي رباط كريم (بازپر س پرونده) به همراه اكيپي از ماموران به محل مفقود شدن چاقو رفت، اما چاقو پيدا نشد. پس از اعترافات متهمان دستگير شده، محمد نيز دستگير شد. وي به قتل عمد سعيد ملاحسيني اعتراف كرد.
محسن ملاحسيني طي مصاحبه اي گفت: «اگر خانواده ام رضايت بدهند، من رضايت نمي دهم چون برادرم توي دست هاي من نفس هاي آخرش را كشيد. من تنها شاهدي هستم كه از لحظه اول تا آخرين نفس برادرم كنارش نشسته بودم. قاتل نمي تواند فرار كند. چون هم اعتراف كرده است و هم اينكه من چون تنها شاهد ماجرا بوده ام اگر كار به قسامه برسد، ۵۰ بار دست روي قرآن مي گذارم و مي گويم كه او قاتل است. با چشمان خودم ديدم كه محمد با دست راستش چاقو را تا ته توي قلب برادرم فرو كرد.»