سه شنبه ۲۲ ارديبهشت ۱۳۸۳ - شماره ۳۳۷۵
گفت وگو با محمدعلي بهمني درباره شعر حسين منزوي
كجا ؟كي ؟ كدام ماه اسير پلنگ شد؟
006540.jpg

ياسر هدايتي
اشاره:
منزوي هم غزل خداحافظي اش را خواند.
محمدعلي بهمني براي تشييع جنازه منزوي به تهران آمده بود و براي نمايشگاه كتاب مانده بود، با او در نمايشگاه قرار گذاشتيم و به سراغش رفتيم.
شاعر دلتنگ بود از اينكه رفيقش ديگر نيست، از اينكه كسي را كه غزلهايش را از ديرباز با شيفتگي مي خوانده، ديگر نمي تواند ببيند. از اينكه....
مي گفت آنهايي كه بايد به مراسم منزوي مي آمدند و نيامدند به خودشان كم لطفي كرده اند، منزوي تا هميشه ماندگار خواهد بود و ديگر به اين لطفها نيازي ندارد.بهمني دلتنگ بود اما شرح اين دلتنگي ها را تنها در همين چند سطر اشاره مي خوانيد؛ چرا كه گفتگوي ما با او درباره منزوي تنها درباره شعر بود و شعر و به قول خودش؛ «تا باد زدنياي شما قسمتم اين باد.»
اين گفت و گو را در صفحه ۸ بخوانيد
آقاي بهمني ما حسين منزوي را از دست داده ايم؛ شاعري كه حقيقتاً اعجازگري در غزل عاشقانه بود. با توجه به اينكه شعر معاصر ما شعريست كه بيشتر رويكردي اجتماعي و سياسي داشته و نسبت به قالب هاي كلاسيك هم بعضاً روي خوش نشان نمي دهد، حسين منزوي هم كسي بود كه به غزل تعلق خاصي داشت و بيشترين رويكرد را هم از منظر عشق به محيط اطراف خود داشت و همه چيز را عاشقانه مي ديد. پس از حسين منزوي، غزل و عشق بگوييد.
- در ابتدا من، فقدان حسين منزوي را به تمام شعرشناسان و اهل فرهنگ كشورمان تسليت مي گويم و اشاره مي كنم كه:
بدخبران آنچه از او گفته اند
با دل خوش باورمان آن نبود
با چه دريغي بسرايم از او
او كه خود از خويش پشيمان نبود
وقتي ما به شعريت يك اثر بينديشيم چه عاشقانه، و چه اجتماعي نگاه اول ما بايد به شعريت شعر باشد كه منزوي چه در كارهاي عاشقانه اش و چه در كارهاي اجتماعي اش كه اتفاقاً كم هم نيست شاعر است و مجموع شعرهاي اجتماعي اش، خود مي تواند كتابي مجزا باشد- اگر چه وقتي از تغزل صحبت مي شود ذهن ما به سمت مفهوم عشق سوق پيدا مي كند- به هر جهت شعر در هر شكل بياني كه منزوي با آن برخورد مي كرد بصورت تعالي يافته اي در كلامش متجلي مي شد . منزوي تنها تغزل نمي كرد بلكه تفكر هم مي كرد و اين تفكر خاصه در غزل هاي برجسته او مشخص است.
* منزوي مطمئناً شاعري متفكر نيز هست، اما تفكري كه جانمايه آن عشق است .گاه زيبايي كه او در غزل هايش به ياري كلمات به ما منتقل مي كند تفكري در پس خود دارد كه اساسش بر عشق است و در گذشته و امروز منزوي را از افتادن به ورطه اي كه بسياري از شاعران ديگر به آن دچار شده اند بازداشته.
- البته، چرا كه اين عشق تأويل پذير و تعميم پذير است. وقتي ما مي گوييم عشق، عشق به انسان و عشق به فرهنگ نيز به عنوان بالاترين عشق ها تلقي مي شود و منزوي حقيقتاً اين دغدغه را در وجود خود داشت. منزوي را از آن زواياي پنهانش بايد ديد و نه از آن زوايايي كه خودش آشكار مي كرد.
* لطفاً از آن زواياي پنهاني وجود منزوي صحبت كنيد.
- تپشي كه منزوي براي هستي شعر داشت از همان زواياي پنهان وجود شعري منزوي است. ما عزيزاني را داريم كه خود را دگرگون كرده اند و جلوه شعرشان را زيباتر كرده اند ولي منزوي هميشه به شعر جلوه و هستي بخشيده، با اين كه بنده براي خانم سيمين بهبهاني به خاطر آن انرژي كه تا اين لحظه براي شعر گذاشته، احترام زيادي قائلم، اما به باور من بهبهاني تنها توانست شعر خودش را متحول كند در حالي كه منزوي غزل و شعر را متحول كرد. در اينجا اين وظيفه منتقدين است كه اين مسئله را مورد دقت قرار بدهند و ان شاءالله اگر فرصتي باشد بنده با تمام كم بضاعتي ام روزي اين كار را خواهم كرد.
منزوي به هر چه نگاه كرده و از هر چه حرف زده تشخص دوباره اي به آن بخشيده ،او حتي در شعر عاشورايي يعني شعري كه براي امام حسين(ع) گفته بسيار بسيار خوش درخشيده و بسياري از شاعران را تحت تأثير قرار داد است. مثل همان غزل معروف :
«اي خون اصيلت به شتك ها زغديران»
از نظر مقوله هاي انساني آنچه كه منزوي از خود نشان مي داد وجه كامل شخصيتي منزوي نبود و اصلاً « او كه خود از خويش پشيمان نبود» اشاره كنم به خاطره اي. يك روز منزوي حرفي به من زد كه اين حرف هيچ وقت از يادم نمي رود.
روزي من به خاطر همان چند سالي كه از او بزرگتر بودم و زيستني كه از كوچكي با هم داشتيم اجازه اين گستاخي را به خودم دادم كه او را نصيحت كنم: گفتم، حسين جان كمي بيشتر به فكر خودت باش. منزوي جواب داد، بهمني جان، نصف قرن ديگر كه حتي ممكن است زودتر هم باشد، هيچ كس نمي پرسد منزوي يا بهمني چگونه زندگي مي كرد، سير بود يا گرسنه و ... تنها به شعرمان نگاه مي كنند و شعر من از تو بهتر است. وقتي اين حرف را زد من بلند شدم و او را بوسيدم و گفتم حرفت خيلي درست است اما مسئله اين است كه تو نمودار شعر ما هم هستي و اي كاش اين هر دو را با هم نشان مي دادي.
اين شعر منزوي است كه قابل توجه است ، آن بي رحمي كه بر خودش روا داشته را جزء شعرش به حساب نياوريم، شايد آن بي رحمي ها خودش لطفي به شعر منزوي بوده است.
006582.jpg

منزوي را بايد از اين زاويه ها كه عرض كردم ديد. من در مراسم تشييع منزوي خيلي متأثر شدم وقتي بسياري از كسان را كه هستي شعرشان را مديون او هستند نديدم، آنهايي كه در هواي غزل امروز تنفس مي كنند بايد بدانند كه اين تنفس از ريه منزوي است.
* منتقدان و مورخان شعر معاصر، منزوي را همپايه كساني مانند هوشنگ ابتهاج،  شهريار، شما و هومن ذكايي از پيشگامان غزل معاصر مي دانند. راجع به پيشرو بودن حسين منزوي در غزل صحبت كنيد. چرا كه خودش هم گاهي در مقدمه هاي كتاب هايش از بي مهري هايي كه دوستان و شاعران نسبت به اين مسئله درباره او داشتند گله ها داشت.
-من منكر نام اين عزيزاني كه ذكر كرديد نيستم. ولي همان طور كه پيش از نيما كساني بودند كه روش نيما را تجربه كردند و نهايتاً آن كه راه را ارائه داد نيما بود و به نام نيما ثبت شد. حسين منزوي هم در غزل آن تثبيت كننده بود. من بارها گفته ام بدون شك پل ارتباطي بين غزل ديروز و امروز را سايه زد و ترديدي نيست اولين كسي كه از اين پل عبور كرد منوچهر نيستاني بود. ولي آن كسي كه هر روز از اين پل عبور كرد و اين پل را نمايش داد و با محكم كردن اين پل ديگران را به گذشتن از آن دعوت كرد، حسين منزوي بود.
* همگام با منزوي خيلي ها به تقليد از منزوي مي پرداختند اما شما و خانم بهبهاني كه هر كدام حرفي در غزل داشتيد طرزي ديگر گونه را در نحوه غزل در پي گرفتيد،  نظرتان چيست؟
- بنده هيچ وقت از حضور خودم در مقابل منزوي صحبت نكرده ام حتي در يكي از كتاب هايش ذيل عنوان غزلي ،اشاره كرده بود كه من هم به استقبال اين غزل رفته ام و اشاره به تقدم غزل او نكرده ام.
من با اينكه غزلم زودتر از منزوي چاپ شده بود و اين را در جوابيه اي در روزنامه اي هم نوشتم اما باز در همان جوابيه گفتم من تأثير از منزوي را جزو افتخارات خود مي دانم و با اينكه در آن غزل من تقدم داشتم آن را نديده مي گيرم و مي گويم دقيقاً همين است كه منزوي مي گويد.
* منزوي اولين كتابش يعني«حنجره زخمي تغزل» را در سال ۵۴ چاپ كرد كه مجموعه شعرهايش از سال ۴۹ تا ۵۴ به حساب مي آمد اين كتاب مجموعه اي از شعرهاي آزاد - رباعي و چند غزل است در اين كتاب به عنوان شروع كار منزوي مي بينيم كه او با شعر آزاد شاعري خودش را شروع كرده است. نظرتان راجع به اين كتاب چيست ؟
- كتاب «حنجره زخمي تغزل» را من براي منزوي چاپ كردم. من آن وقت ها در انتشارات بامداد بودم كه براي چند تن از شاعران ديگر كتاب درآوردم از جمله«باغ لال» خودم را نيز با همين «حنجره زخمي تغزل» چاپ كردم.
در اين كتاب شعرهايي داراي ظرفيت بالاي نيمايي وجود دارد و غزل هايي هم البته هست كه در آن زمان اين گونه غزل گفتن به ما ثابت مي كند كه كسي ديگر جز منزوي نمي تواند آغازگر باشد.
اينكه من مي گويم براي خودم موقعيتي نمي بينم واقعيت است. چون همزمان با كتاب «حنجره زخمي» من هم «باغ لال » را درآوردم كه چند غزل دارد و هيچ كدام هم قابل مقايسه با حنجره زخمي تغزل نيست.
* نكته قابل توجهي است ،اينكه دو بزرگ غزل معاصر شعر را با شعر نيمايي شروع كردند. منزوي در همان حنجره زخمي تغزل با غزل هاي نابي مثل «درياي شورانگيز چشمانت چه زيباست» و يا «گر باشي محبت روزگاري تازه خواهد يافت» حضور مطمئن و قدرتمندانه خويش را در غزل اعلام كرد. ولي نكته جالب اينجاست كه اين دل مشغولي با حضور قوي منزوي ادامه ممتدي ندارد چرا كه بعد از آن كتاب «با عشق تاب مي آورم» است كه مجموعه شعرهاي سپيد و آزاد او از سال ۴۹ تا ۷۲ را در بردارد. شما به عنوان كسي كه سال ها با او زيستيد و همپاي هم در فضاي غزل آن روز تنفس كرده ايد اين دغدغه او را چگونه مي بينيد.
- لازم به ذكر است كتاب با عشق تاب مي آورم هم بنده براي ايشان البته با تأخير در سال ۷۹ چاپ كرده ام . منزوي نمي خواسته كه خود را در يك شكل شعري ارائه بدهد. اصلاً اين تصنع در كار شاعر وجود ندارد . طبيعي است كه در لحظاتي كه شكل هاي ديگري از شعر به سراغ او مي آمده آنها را ارائه مي داده و خوشبختانه موفق هم بوده است. من هم اگر بعد از كتاب دومم كه (در بي وزني) است، غزل مي نويسم، من روي به قالب نمي آورم، بلكه اين غزل است كه به من روي مي آورد:
«تاخود چه كند شعرم، اين را كه معمايي است»
پس اين شعر بوده كه در شكل هاي متفاوت خود به سراغ منزوي مي رفته و او آنها را ثبت مي كرده.
* حالا با اخذ تعبير از شما اگر بگوييم اين غزل است كه به سراغ حسين منزوي آمده مي بينيم كه اين غزل در شكل واقعي و ظهور عالي خودش در «شوكران وشكر»  به تجلي نشسته و با پديدآمدن جاودانه هايي مثل«خيال خام پلنگ من» و «ليلا دوباره قسمت ابن السلام شد» كه اتفاقاً غزل اول اين مجموعه هم هست، حسين منزوي را فرمانرواي بلامنازع غزل عاشقانه معرفي مي كند. اين كتاب با توجه به سيطره شعر آزاد و سپيد در آن زمان چه ظهوري داشت؟
006579.jpg


- اين نمونه ها نمود مسير طي شده منزوي است. من اين را نمي پذيرم كه او در اين كتاب درخشان بوده است ، منزوي در تمام مراحل شعري خودش حتي در كتاب «با عشق در حوالي فاجعه» كه من زياد هم با آن موافق نبودم و قلمم بشكند كه چيزي تلخ هم راجع به آن نوشتم،  غزلهايي دارد كه بعدها من را شرمنده كرد كه چرا آن را نوشتم. در آن كتاب من با نگاه عريان منزوي با توجه به اينكه آن كتاب شعرهاي سال هاي ۷۲-۶۷ بود موافق نبودم.
* پس شما اين موفقيت را در تمامي كارهاي منزوي مي بينيد با وجود اينكه بسياري از منتقدين اعتقاد دارند كه منزوي در كارهاي سپيدش به تناسب قدرتي كه در غزل دارد ضعيف است و اينكه منزوي با نگاه تغزلي به سمت شعر سپيد رفته است.
- با نگاه تغزلي به شعر سپيد نگاه كردن كه نقص نيست اين هم نوعي نگاه است.
*به عنوان نقص مطرح نمي كنند، به عنوان اينكه با اين زبان تغزلي از آن محورهاي اصلي و مؤلفه هاي كلي شعر سپيد كه جزئي نگري، فردگرايي و ... دور شده است.
- نمونه شعرهاي سپيد منزوي هم نشان دهنده راه طي شده اوست. منزوي در تمامي زمينه ها اين ظرفيت شاعرانگي را دارد، حالا اگر يك وجهه غالب تري به عنوان غزل دارد و من هم به دليل ارادتي كه خود به غزل دارم بيشتر دوست دارم راجع به آن صحبت كنم مقوله ديگري است.
شما ترانه هاي منزوي را هم اگر بررسي كنيد، هنوز هم بهترين ترانه ها براي اوست كه در ذهن ما مانده است.
* منزوي در غزلي گفته:
«تو آن تصوير جاويدي كه حتي مرگ جادويي
نداند نقشت از لوح ضمير من ستردن را
مرا مردن بياموز و بدين افسانه پايان ده
كه ديگر برنمي تابد دلم نوبت شمردن را»
آقاي بهمني راجع به مقوله مرگ در نگاه منزوي بگوييد.
- منزوي واقعاً از دريچه هاي گوناگوني به مرگ نگاه كرده است،  مرگ انديشي اين اواخر جزء ذهنيتش هم بود. من فكر مي كنم او مي دانست مرگ براي او يك تولدي دوباره خواهد بود مخصوصاً براي شعرش و من اين را در همين روزهاي خاك سپاري اش ديدم. جوان هايي كه مي آمدند و با آن تب و تاب شعرهاي او را از حفظ مي خواندند و با آن عطش گريه مي كردند همه جلوه هايي از اين تولد دوباره بودند.
* فكر كنم آن مرگ انديشي و اين تولد دوباره را مخصوصاً در اين دفتر آخر كه اتفاقاً باز هم كار شما يعني انتشارات چي چي كا است. پررنگ تر مي توان ديد، باشعرهايي مثل «بي مرگي»«ما را چه باك» و اشاره هاي بسيار ديگر در شعرهاي كتاب (به همين سادگي).حرف آخر اينكه با توجه به نزديكي كاري و هنري شما و دوستي چند ساله اي كه منجر شد حتي  چند كتابش را شما به دست چاپ بسپاريد، از ناگفته هايي كه راجع به منزوي مي شود گفت، بگوييد.
- منزوي دلي بي تاب داشت، شايد لحظه اي مثل يك رعد مي غريد و به عزيزان حمله هم مي كرد كه از جمله خود من بارها مورد اين حمله بودم ولي باور كنيد درست وقتي كه اين بارش تمام مي شد مثل يك آسمان صاف و زلال دوست داشتني بود. من بارها پرخاش او را به كساني كه به شعرش بي مهري مي كرده اند ديده ام اما چند لحظه بعد دلش براي همانها هم تنگ مي شد، منزوي انساني بود كه دوباره بايد بگويم:
بد خبران آنچه از او گفته اند
با دل خوش باورمان آن نبود.

*نگاه امروز
شاعر كشون!
زهير توكلي
اگر بپذيريم كه مرگ هر كس، مخصوص خود اوست، همان طور كه زندگي اش يك تجربه منحصر به فرد و غيرقابل تكرار بوده است، مي پرسيم كه «مرگ شاعر» و «شاعر مرده» با ديگر مردگان، يعني اين انبوه نفس ها كه يك لحظه قطع مي شوند و ديگر هيچ،چه فرقي دارد؟
شاعر، اگر شاعر باشد- و افسوس كه اين اگر در بيشتر مشهوران به شاعري موجود نيست- ظرفيت بالاتري براي رنج كشيدن دارد و صد البته تاب و توان بيشتري براي عاشقي كردن
(و چه برادري عجيبي بين دو واژه «رنج» و «عشق» حس مي شود).
فرزاد اديبي، گرافيست مشهور، نمايشگاهي از آثارش برپا كرده بود. يكي از كارها تصوير عجيبي بود. صورتي استخواني بود با گونه هاي برآمده و كشيده و چشماني كاملاً گشاده كه خيره به پايين مي نگريست. طرح اين صورت را با قلم زده بود و بدون رنگ؛ سپس تاجي مكلل و درخشان و رنگارنگ روي سرش گذاشته بود؛ منتها مي ديدي كه از لبه هاي اين تاج خون زده است بيرون و دقت كه مي كردي، اين تاج به آن سر پيچ شده بود. از اديبي پرسيدم: اين كيست؟ گفت: انسان قرآن، گفتم: چطور؟ گفت: «لقد خلقناالانسان في كبد» همانا انسان را در رنج آفريديم.بيدل دهلوي كار را از اين هم فراتر مي داند. در غزلي با مطلع:
زندگي نقد هزار آزارست
هر قدر كم شمري بسيار است
بيتي عجيب دارد:
مرده هم فكر قيامت دارد
آرميدن چقدر دشوار است
اين رنج ها چهره جهان را زشت مي كنند، اما انگار مهره مار دارند. زيرا همه ما براي رسيدن به همين رنج ها و مزمزه كردن همانها، اين قدر دست و پا مي زنيم؛ چند نفر از هر ميليون نفر حاضرند كه عطاي زندگي را با همه تلخي هايش به لقايش ببخشند و در گوشه تنهايي بخزند و سكوت را براي درونشان بخرند؟ چند نفر؟
مي آييم به سر مطلب، اين كه شاعر چگونه مي ميرد و چگونه نمي ميرد؟ به نظر مي رسد كه رنج و عشق با يك ضلع ديگر، يك هرم مي سازند كه جهان را معنادار مي كند؛ آن ضلع ديگر، زيبايي ست؛ رنج مي كشيم تا عاشق شويم و عاشق مي شويم تا رنج هايمان را زيبا كنيم. شاعر و اصولاً هنرمند، كسي است كه توانسته است زيبايي را حقيقتاً درك كند، اين ادراك، اگرچه موضوعش كاملاً پيش پا افتاده باشد، ادراكي شگفت  است كه هر قدر به حاق زيبايي نزديكتر شود، سنخيت بيشتري با مكاشفات عرفاني پيدا مي كند. در اين جا مانند همه تجربه هاي عرفاني، شاعر زيبايي را در يك حجم از رنج و عشق و تنيده در آنها، در آيينه جانش منعكس مي بيند.
زندگي از افق شاهكارهاي ادبي و هنري يك بسته بسيط و در عين حال منشور مانند است كه آن سه عنصر يعني رنج، عشق و زيبايي هر سه در آن متبلور و در عين حال غيرقابل تفكيك است. شاهكارها يك خصوصيت فني دارند كه در ارتباط مستقيم با اين خصوصيت دروني آنهاست و آن «متناقض نما» بودن و «پارادوكسيكال» بودن آنهاست. نمونه اعلاي اين هر دو خصوصيت يعني منشوروارگي و نيز متناقض نمايي در شاعري مانند حافظ يا رمان نويسي مانند داستايفسكي متجلي است. تركيب اين دو خصوصيت زباني همگاني و دردي مشترك به اين آثار مي بخشد و مخاطب آنها را به نوع بشر تبديل مي كند، نه افراد يك جامعه زباني يا يك فرهنگ ملي خاص. باز هم در ميان آن سه عنصر، به نظر مي رسد كه «رنج» برانگيزنده و نقطه حركت است. به قول شهيد بلخي:
اگر غم را چو آتش دود بودي
جهان تاريك بودي جاودانه
درين گيتي سراسر گر بگردي
خردمندي نيابي شادمانه
اين كه مي گوييم، «نقطه حركت»، از آن است كه اساساً زندگي بشر در جلد خاكي اش، در پوستي كه گنجايش چنين زيستي را ندارد و در دنيايي كه همه اش پوست است و معني در آن، مثل نهنگي در آبگير محبوس است، جز رنج طعم ديگري ندارد واگر «حركت» را به معناي اسطوره اي آن بگيريم، «نوستالژي» و «حسرت برگذشته»، يكي از قديمي ترين موتيف هاي ادبي در سراسر جهان است، اما در اين چرخه زجرآور حيات، هنرمندان و به خصوص شاعران، روايتگر اين رنج و در عين حال مايه تسلي آن و احياناً تربيت كننده رنجها هستند. اين است كه ادعا مي كنم نگوييم شاعر مرده، نگوييم مرگ شاعر، زيرا شاعر اگر مرگ نداشته باشد كه شاعر نيست. او به جاي همه رنج  مي كشد و نه تنها سر كه دل از رنج هاي ديگران در مي آورد و به جاي همه ابرهاي عالم شب و روز در دلش مي گريد. او رنج را در جان خويش مي پرورد و آن را بزرگ مي كند تا آن رنج او را بميراند. آن گاه او در هيئت زيباتري خود را و رنج را متولد مي كند و اين هيئت زيباي رنج را در كالبد شعرش تقديم به آن ديگري مي كند تا او هم رنج را زيبا ببيند.مثل ابراهيم نبي،- درود خدا بر او باد- او در واقع از آتش نگذشت او گذاشت كه آتش رهگذار دل ديوانه اش شود تا گل بياورد.
اين گونه است كه زندگي شاعر، زنجيره اي از مرگ هاي به هم پيوسته است با تجربه هر رنج، ستاره جديدي به اين زنجيره درخشان اضافه مي شود و صد البته جان شاعر عميق تر، مرموزتر و تاريك تر مي شود، او به تدريج مي ميرد، اما شعرهايش، تولد مرگ هاي اوست يا بهتر بگوييم زندگي هايي است كه از صافي مرگ گذشته  اند و ديگر نمي ميرند. خلاصه شاعر كشاني است.
***
حسين منزوي هم رفت. شاعري كه آشناي عاشقان اين روزگار بود. چند روز پيش در كلاس فوق برنامه ادبي، در مدرسه، بچه ها خواهش كردند اين هفته به جاي قرائت متن، كتاب معرفي كنم تا از نمايشگاه بخرند. بيشتر وقت جلسه به معرفي رمان گذشت. چند تا از بچه ها كه به شعر علاقه دارند، گفتند: آقا شعر هم معرفي كن. جالب بود كه بيشترشان، شعر عاشقانه مي خواستند.براي خودم جالب بود؛ هر قدر به ذهنم فشار آوردم ديدم شاعري كه واقعاً عاشقانه گفته باشد و آن قدر گفته باشد كه نام او مترادف شعر عاشقانه باشد، در شعر معاصر بسيار كم است. حتي شعرهاي غنايي معاصر هم بيشتر حديث نفس و گويه هاي دروني است.
«منزوي» جزو همين انگشت شمار شاعران عاشقانه معاصر بود. يادش بخير. يا حق.

به بهانه انتشار كتاب «چشم  شنوا» درباره ايران درّودي
با چشمِ قلب ديدن
006564.jpg

سهيلا نياكان - ايران درّودي، چهره نام آشناي هنر نقاشي معاصر ايران، تابلوهايش، نظرات و احساسات هنرمندان و منتقدان جهان و ايران را به خود جلب كرده و مي كند. برگزيده اي از بهترين اين يادداشتها و نقدهاي هنري در كتاب اخير وي به نام «چشم شنوا» انتشار يافته است. در اين كتاب به همراه نقاشي هاي منتخب درودي و عكس هايي از دوره هاي مختلف زندگي اش، خواننده با ديدگاه هاي اديباني چون مالرووكوكتو، منتقدان خارجي، يادداشت آموزشي مرحوم طاهري، نقد دانشگاهي مجابي و مهم تر از همه شعري از شاملو آشنا شده كه از ميان الفاظ و جمله ها، چشم انداز تازه اي نسبت به اين نقاش تأثيرگذار در هنر معاصر ايران و پيگير و پركار به دست مي آورد. درودي در سال ۱۳۱۵ در مشهد به دنيا آمده است. او فارغ التحصيل دانشكده عالي هنرهاي زيباي پاريس (بوزار)، لوور پاريس، دانشكده بروكسل و انستيو آر.سي.آر فيلمسازي نيويورك است. وي سالها فعاليت رسانه اي و مطبوعاتي داشته و همچنان دغدغه برپايي نمايشگاهي تازه را دارد.
او كه بيش از ۵۲ نمايشگاه انفرادي در ايران و جهان برپا كرده و در ۶۰ نمايشگاه گروهي و بين المللي شركت داشته هنوز هم چون گذشته اعتقاد دارد تابلوهايش را بايد در بوته نقد مخاطب عام و مردم قرار دهد و چه بهتر كه نمايشگاه هايش را در شهرستان هاي ايران برپا كند.
آنچه در پي مي آيد برگزيده اي از كتاب «چشم شنوا» است كه بعد از مجموعه آثار درودي و «در فاصله دو نقطه...!» سومين كتابي است كه درباره اين نقاش انتشار يافته است و در نمايشگاه بين المللي كتاب در غرفه انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي عرضه شده است؛ كتابي نفيس كه مي تواند منبعي آموزشي- تحقيقاتي براي دانشجويان و هنردوستان تلقي شود.
آندره مالرو: (براي ايران درودي)
... كوشش براي آگاه كردن انسان ها از عظمتي كه در آنهاست و خود از آن بي خبرند.
ژان كوكتو: (چند روز پيش از مرگ وي)
ايران درودي عزيز؛ گمان مي كنم من از جمله معدود افرادي باشم كه از گم شدن در ميان دالان هاي پيچ در پيچي كه نقاشاني بي شمار با چشمي پر از بيم و اميد در آنجا به دنبال مينياتور مي گردند ترسي ندارد. نقاش، دانسته يا ندانسته هميشه تصوير شخص خود را مي كشد. زيرا شكلهاي زندگي، كاري با زندگي شكلها ندارد و اين زندگي شكلها جدا از پديده شبيه سازي پرورده مي شوند. مدل فقط بهانه اي بوده است و نبودن مدل، نقاش را به مظهر مدل نزديك مي كند كه چيزي نيست مگر همان نيروي ژرف و نهفته اي كه در درون ما جاي دارد و هنرمند جز ترجمان آن و جز واسطه احضار آن نيست. نمي دانم نقاشان جوان (ايراني) از چه نيروهايي فرمان مي برند، اما اگر از نيروهاي نافرماني فرمان ببرند، من آنان را تأييد مي كنم و درودهايم را از صميم قلب نثارشان مي كنم.
فرانك الگار: (نشريه كارفور)
... اگر هنر نقاشي تعبير شاعرانه و انتزاعي واقعيت است، ايران درودي يك نقاش راستين است. سوررئاليسم او نيازي به دستمايه هاي فرسوده از فرط استعمال ندارد. او براي بيان خويشتنش كافي است كه دست به گنج سنت نمادين ايران، ايران سعدي و بهزاد ببرد.
آلفونسو اورتيز: (مجله نوودادس)
... تركيب هاي او (درودي)، شاعرانگي تخيل آدميزاد، نوعي يگانگي كه همانا تنهايي است و آشكارا بازسازي ماوراءالطبيعي جهان پيرامون او، يا دست كم ترسيم جهاني است كه در توهم خود از هماهنگي محيط دارد. رنگ مايه هايي كه از آتش تا يخبندان مكان هايي وصف ناپذير را در بر مي گيرند، همه بيانگر موضع اخلاقي و هنري درودي هستند. تخطي از نظام هاي آشنا، برافراشتن پرچم انتزاع و هماوايي با ديدگاه هاي گوناگون، با واپسين كارهاي ماتيس و بي گمان با بهسازي هايي از حيث زندگي روزمره، با آثار سزان همانند است.
هوشنگ طاهري: (گزيده اي از نقد آثار)
... آثار سوررئاليستي ايران درودي كه از سرچشمه هاي زلال و پاك منشأ مي گيرد، با آثار سوررئاليستي بزرگان اين مكتب نقاش غربي مشابهت هاي عيني دارد. اما ترديد نمي توان داشت كه اين گونه مشابهت هاي عيني، تفاوت ذهني عميق با آثار سوررئاليستي غربي دارد چرا كه آثار سوررئاليستي درودي از عرفاني شرقي سرچشمه مي گيرد كه سكوت ابهام انگيزش بر همه عناصر سازنده يك اثر سنگيني مي كند، سكوتي كه همه چيز را در خود مستحيل مي كند و زمان، نور را تبلوري شعر گونه مي بخشد.
آنتونيو رودريگز:(از نقاشان بزرگ در مكزيك)
اين هنرمند (درودي) كه محدوديتي نمي شناسد، براي خود جايي گشوده است كه در واقع از مهارت او در كاربرد زبان تصويري نشأت مي گيرد. نكته متمايز در مكزيك، شعله اي است كه اين هنرمند ملهم از تمدني كهن با آتش اندوه هاي تاريخ و اسطوره ها و افسانه هاي هزاره هاي سپري شده، افروخته است.
جواد مجابي: (نقد آثار)
نقاشي هاي ايران درودي، به نور درخشان ايران وفادار مانده است. خاستگاه اين روشنا، گاه جغرافيا است كه از زاويه تند تابش آفتاب بر اين اقليم برمي آيد، گاهي نور جنبه فرهنگي دارد به ازاي روشني انديشه حكمت عرفاني ما، از سويي درخششي تاريخي است و نور دروني زندگي جمعي اقوام ايراني بر اين فلات را باز مي تاباند. در شعاع تابش اين مهر فروزان، مي توان از تابلوهاي دوران جديد ايران درودي شناخت بيشتر و لذتي افزون تر اندوخت.
... نقاشي هاي تازه ايران درودي چون بلوري افراشته پيش خورشيد نيمروز از نور برسته كويري انباشته است. در متن تابلو هر عنصر در تابش نوري اشراقي جزيي از يك تابان مي شود. در تركيب كلي، به رغم حضور حفره ها و لكه هاي نيلي و كبود، سيطره بارش رنگ سفيد، زرد و نارنجي عنصري مسلط است. آگاهي شهودي نقاش به فرهنگ سرزمين خود، عرفاني بدو بخشيده است كه پيروزي  نهايي نور را بر بسيط سرزمين مشرقي اش از همين حالا اعلام مي كند.
006534.jpg

احمد شاملو:(براي درودي و تلاش رنگينش)
پيش از تو
صورتگران بسيار
از آميزه برگ ها
آهوان برآوردند:
يا بر شيب كوهپايه اي، رمه اي
كه شبانش در كج و كوج ابر و ستيغ كوه نهان است؛
يا به سيري و سادگي
در جنگل پر نگار مه آلود
گوزني را گرسنه كه ماغ مي كشد.
تو خطوط شباهت را تصوير كن:
آه و آهن و آهك زنده
دود و دروغ و درد را-
كه خاموشي تقواي ما نيست.
سكوت آب مي تواند خشكي باشد و فرياد عطش؛
سكوت گندم مي تواند گرسنگي باشد
و غريو پيروزمندانه قحط،
همچنان كه سكوت آفتاب
ظلمات است.
اما سكوت آدمي فقدان جهان و خداست.
فرياد را تصوير كن!
عصر مرا تصوير كن
نقاشي عصيان من است و شكيبايي من (نوشته درودي)
... نگاه من در جستجوي هويت و فرهنگ سرزمينم بر تصاوير و چشم اندازهايي ويژه درنگ مي كند. تاريخم تخت جمشيد، زادگاهم، شهر پرمناره مشهد (است). ... به تجربه مي دانم كه بايد كوله بار غم ها و دلتنگي ها را بر زمين گذارد و به استقبال آينده رفت. حتي اگر اين آينده، يك روز يا يك ساعت و يا فقط يك لحظه باشد. شايد لحظه بعدي، نويد خلق اثري باشد كه هنوز نيافريده ام. در لحظه بعدي، اثري به ابعاد آرزوهايم، اثري به رنگ عشق هايم، اثري از نور به شفافيت تمام آينه ها خلق خواهم كرد و سپس اين اثر را در بالاترين نقطه آسمان بر خواهم افراشت تا تصوير تمامي اين جهان در آن انعكاس يابد.
من زشتها را ديده ام، اما به آنها نگاه نكرده ام. به مرگ نمي انديشم. به او افتخار خواهم داد كه به من بيانديشد و به او خواهم گفت تو پاداش من هستي، نه پايان من.
«نقاشها كور به دنيا مي آيند تا با چشم قلب ببينند.»

خبر
كتاب معماري «نيكلاي ماركف» در ايران منتشر مي شود
با تأليف بيژن شافعي، سهراب سروشياني و ويكتور دانيل و ترجمه ترانه يلدا، معماري نيكلاي ماركف از مجموعه كتاب هاي «معماري دوران تحول در ايران» منتشر شد. به گزارش ايسنا، اين كتاب حاصل همكاري گروه «معماري دوران تحول» است.
اين گروه كه از سال ۱۳۶۲ فعاليت خود را در زمينه پژوهش در معماري ايران آغاز كرده، متشكل از فارغ التحصيلان رشته معماري دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران(افراد ياد شده) است. از ديگر فعاليت هاي آنان مي توان به اجراي پروژه هاي معماري و شهرسازي، ايجاد تشكل هاي معماري در ايران از جمله جامعه مهندسان معمار ايران و نيز برپايي سمينارها و گردهمايي هاي معماري اشاره كرد. كتاب معماري نيكلاي ماركف، مصور، همراه با نقشه هاي ساختماني است. ترجمه مطالب اين كتاب توسط دكتر ترانه يلدا انجام شده است.
اين كتاب در پنج فصل پس از مقدمه، به زندگينامه ماركف، زمينه هاي موثر بر معماري او، بناهاي آموزشي(دبيرستان البرز، دانشسراي عالي، مدرسه عالي فلاحت، مدرسه دارالفنون، دانشسراي مقدماتي تهران و دو دبيرستان در همدان و ساري)، ساختمان هاي عمومي دولتي(ساختمان پست، زندان قصر، امجديه- ورزشگاه شيرودي)، كارخانه ها و مراكز توليد (كارخانه  قند كرج، سرم سازي و سم سازي حصارك، كارخانه قند ورامين) و نيز مجتمع هاي مسكوني از جمله خانه استادان مدرسه عالي فلاحت، خانه مدير كارخانه قند و شهرك  مسكوني كارخانه قند ورامين و همچنين به مراكز مذهبي از جمله نمازخانه حضرت مريم(س)، كليساي ارتدكس و مسجد امين الدوله مي پردازد.
در اين كتاب به تفصيل همراه با عكس و پلان  هاي معماري اين بناها درباره اين معمار روسي بررسي و بحث شده است. كتاب معماري نيكلاي ماركف را انتشارات ديد به تازگي منتشر و روانه بازار كرده است. نيكلاي ماركف از معماران پيشروي آغاز قرن اخير در ايران است. او در رشته معماري و سپس ادبيات فارسي از دانشگاه سن پترزبورگ فارغ التحصيل شد و به خاطر علاقه به ايران پس از پايان تحصيلات به عنوان افسر روسيه تزاري به ايران آمد، ماركف پس از انقلاب اكتبر در ايران ماند و اين كشور را به عنوان وطن دوم خود برگزيد و به حرفه معماري بازگشت.
انتشار شانزدهمين شماره خبرنامه فرهنگستان هنر
شانزدهمين شماره خبرنامه فرهنگستان هنر، منتشر شد.
در اين شماره مي توانيد مطالب متنوعي همچون بررسي آثار منطقه دمبوشاوا، تاريخچه توليد پارچه نسيج در چين، گزارشي از هم  انديشي نقد و هنر در خانه هنرمندان ايران، گزارشي از برگزاري نخستين هم انديشي نشانه شناسي هنر، گزارشي از جلسه نقد و بررسي نمايشگاه نگارگري معاصر ايران و... را بخوانيد. خبرنامه فرهنگستان هنر، به مدير مسئولي محمد كشاورز و سردبيري محبوبه پلنگي زير نظر روابط عمومي فرهنگستان هنر به صورت ماهانه منتشر مي شود.

تلخند
كاريكاره، كاريكاتور، كارتون
006537.jpg
اسماعيل عباسي
كاريكاتور «Caricature» برگرفته از يك واژه ايتاليايي به نام كاريكاره «Caricare» است به معناي اغراق و شرح و بسط غيرمتعارف يك موضوع . اين واژه در فرهنگ فرانسويان، كشوري كه از خاستگاههاي مهم هنر كاريكاتور مي باشد، مستحيل و به مرور تبديل به كاريكاتور شد. نقاشان معروفي چون «فرانسيسكو گويا» از اسپانيا و «اونوره دوميه» از فرانسه از پيشاهنگان هنر كاريكاتور به شمار مي آيند اما اثري را كه «چارلز فيليپون» روزنامه نگار و كاريكاتوريست فرانسوي از چهره «لوئي فيليپ» پادشاه فرانسه ارائه داد، سرآغازي براي رواج و رونق هنر كاريكاتور محسوب مي شود. كاريكاتور كه شاخه اي از هنرهاي تجسمي محسوب مي شود، برخلاف نقاشي كه تقارن و هماهنگي تعريف شده اي بر قواعد آن حاكم بود، به ظاهر با ناهماهنگي وارد صحنه شد، اما به قول «ميشل راگون» نويسنده و منتقد فرانسوي و از پژوهشگران به نام هنر كاريكاتور، هنگامي كه مفهوم زيبايي از يوناني بودن دست مي كشد، ديگر زشتي به خودي خود عيب نيست و از اين رو، كاريكاتور به مرور جايگاه و زيبايي هاي خود را ارائه كرد. كاريكاتورهاي دوميه، تولوز، لوترك به موزه لوور راه يافت و مكتب سوررئاليسم هزل و مطايبه را يكي از اصول پايه اي خود قرار داد. كاريكاتور با پيدايش صنعت چاپ و مطبوعات جان تازه اي گرفت و به يكي از هنرهاي مورد علاقه مردم تبديل شد. امروزه در عصر ارتباطات فرامرزي، رسانه هاي چاپي و الكترونيكي از كاريكاتور به عنوان يكي از شيوه هاي رايج طنز و طنز انتقادي بهره مي برند. همچنين كميك استريپ يا كاريكاتور دنباله دار و فيلم هاي كارتوني در قالب داستان هاي شيرين و جذاب و تبليغات محبوبيت كم نظيري در جهان پيدا كرده اند. در كنار كاريكاتورهاي مطبوعاتي كه بيش از ۸۰ سال از پيدايش آن در كشور ما سپري مي شود، كاريكاتور غيرژورناليستي يا بدون شرح در نيم قرن اخير رشد حيرت انگيزي داشته است. آثاري از اين دست كه محصول ذوق و انديشه هنرمند و در واقع بازآفريني واقعيت هاست با درونمايه اي از طنز بيننده را به تفكر وامي دارد. گاهي چون غزلي ناب شور و سرمستي ايجاد مي كند، گاه از ته دل مي خنداند و گاهي نيز مي گرياند، اما در همه اين حالات طنز جزء تفكيك ناپذير كاريكاتور است. برآنيم تا در حد امكان، آثار هنرمندان معروف كاريكاتور جهان را به همراه شرح كوتاهي از زندگينامه هنرمند در اين ستون در معرض ديد و داوري شما قرار  دهيم. پيشنهادها و انتقادات شما مخاطبان عزيز، ما را در جبران كاستي ها و لغزش هاي ناخواسته و غني تر عرضه كردن مطالب و آثار هنرمندان كاريكاتوريست ياري خواهد داد.

هنر
اقتصاد
انديشه
زندگي
سياست
ورزش
|  اقتصاد  |  انديشه  |  زندگي  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |