ياسر هدايتي
اشاره:
منزوي هم غزل خداحافظي اش را خواند.
محمدعلي بهمني براي تشييع جنازه منزوي به تهران آمده بود و براي نمايشگاه كتاب مانده بود، با او در نمايشگاه قرار گذاشتيم و به سراغش رفتيم.
شاعر دلتنگ بود از اينكه رفيقش ديگر نيست، از اينكه كسي را كه غزلهايش را از ديرباز با شيفتگي مي خوانده، ديگر نمي تواند ببيند. از اينكه....
مي گفت آنهايي كه بايد به مراسم منزوي مي آمدند و نيامدند به خودشان كم لطفي كرده اند، منزوي تا هميشه ماندگار خواهد بود و ديگر به اين لطفها نيازي ندارد.بهمني دلتنگ بود اما شرح اين دلتنگي ها را تنها در همين چند سطر اشاره مي خوانيد؛ چرا كه گفتگوي ما با او درباره منزوي تنها درباره شعر بود و شعر و به قول خودش؛ «تا باد زدنياي شما قسمتم اين باد.»
اين گفت و گو را در صفحه ۸ بخوانيد
آقاي بهمني ما حسين منزوي را از دست داده ايم؛ شاعري كه حقيقتاً اعجازگري در غزل عاشقانه بود. با توجه به اينكه شعر معاصر ما شعريست كه بيشتر رويكردي اجتماعي و سياسي داشته و نسبت به قالب هاي كلاسيك هم بعضاً روي خوش نشان نمي دهد، حسين منزوي هم كسي بود كه به غزل تعلق خاصي داشت و بيشترين رويكرد را هم از منظر عشق به محيط اطراف خود داشت و همه چيز را عاشقانه مي ديد. پس از حسين منزوي، غزل و عشق بگوييد.
- در ابتدا من، فقدان حسين منزوي را به تمام شعرشناسان و اهل فرهنگ كشورمان تسليت مي گويم و اشاره مي كنم كه:
بدخبران آنچه از او گفته اند
با دل خوش باورمان آن نبود
با چه دريغي بسرايم از او
او كه خود از خويش پشيمان نبود
وقتي ما به شعريت يك اثر بينديشيم چه عاشقانه، و چه اجتماعي نگاه اول ما بايد به شعريت شعر باشد كه منزوي چه در كارهاي عاشقانه اش و چه در كارهاي اجتماعي اش كه اتفاقاً كم هم نيست شاعر است و مجموع شعرهاي اجتماعي اش، خود مي تواند كتابي مجزا باشد- اگر چه وقتي از تغزل صحبت مي شود ذهن ما به سمت مفهوم عشق سوق پيدا مي كند- به هر جهت شعر در هر شكل بياني كه منزوي با آن برخورد مي كرد بصورت تعالي يافته اي در كلامش متجلي مي شد . منزوي تنها تغزل نمي كرد بلكه تفكر هم مي كرد و اين تفكر خاصه در غزل هاي برجسته او مشخص است.
* منزوي مطمئناً شاعري متفكر نيز هست، اما تفكري كه جانمايه آن عشق است .گاه زيبايي كه او در غزل هايش به ياري كلمات به ما منتقل مي كند تفكري در پس خود دارد كه اساسش بر عشق است و در گذشته و امروز منزوي را از افتادن به ورطه اي كه بسياري از شاعران ديگر به آن دچار شده اند بازداشته.
- البته، چرا كه اين عشق تأويل پذير و تعميم پذير است. وقتي ما مي گوييم عشق، عشق به انسان و عشق به فرهنگ نيز به عنوان بالاترين عشق ها تلقي مي شود و منزوي حقيقتاً اين دغدغه را در وجود خود داشت. منزوي را از آن زواياي پنهانش بايد ديد و نه از آن زوايايي كه خودش آشكار مي كرد.
* لطفاً از آن زواياي پنهاني وجود منزوي صحبت كنيد.
- تپشي كه منزوي براي هستي شعر داشت از همان زواياي پنهان وجود شعري منزوي است. ما عزيزاني را داريم كه خود را دگرگون كرده اند و جلوه شعرشان را زيباتر كرده اند ولي منزوي هميشه به شعر جلوه و هستي بخشيده، با اين كه بنده براي خانم سيمين بهبهاني به خاطر آن انرژي كه تا اين لحظه براي شعر گذاشته، احترام زيادي قائلم، اما به باور من بهبهاني تنها توانست شعر خودش را متحول كند در حالي كه منزوي غزل و شعر را متحول كرد. در اينجا اين وظيفه منتقدين است كه اين مسئله را مورد دقت قرار بدهند و ان شاءالله اگر فرصتي باشد بنده با تمام كم بضاعتي ام روزي اين كار را خواهم كرد.
منزوي به هر چه نگاه كرده و از هر چه حرف زده تشخص دوباره اي به آن بخشيده ،او حتي در شعر عاشورايي يعني شعري كه براي امام حسين(ع) گفته بسيار بسيار خوش درخشيده و بسياري از شاعران را تحت تأثير قرار داد است. مثل همان غزل معروف :
«اي خون اصيلت به شتك ها زغديران»
از نظر مقوله هاي انساني آنچه كه منزوي از خود نشان مي داد وجه كامل شخصيتي منزوي نبود و اصلاً « او كه خود از خويش پشيمان نبود» اشاره كنم به خاطره اي. يك روز منزوي حرفي به من زد كه اين حرف هيچ وقت از يادم نمي رود.
روزي من به خاطر همان چند سالي كه از او بزرگتر بودم و زيستني كه از كوچكي با هم داشتيم اجازه اين گستاخي را به خودم دادم كه او را نصيحت كنم: گفتم، حسين جان كمي بيشتر به فكر خودت باش. منزوي جواب داد، بهمني جان، نصف قرن ديگر كه حتي ممكن است زودتر هم باشد، هيچ كس نمي پرسد منزوي يا بهمني چگونه زندگي مي كرد، سير بود يا گرسنه و ... تنها به شعرمان نگاه مي كنند و شعر من از تو بهتر است. وقتي اين حرف را زد من بلند شدم و او را بوسيدم و گفتم حرفت خيلي درست است اما مسئله اين است كه تو نمودار شعر ما هم هستي و اي كاش اين هر دو را با هم نشان مي دادي.
اين شعر منزوي است كه قابل توجه است ، آن بي رحمي كه بر خودش روا داشته را جزء شعرش به حساب نياوريم، شايد آن بي رحمي ها خودش لطفي به شعر منزوي بوده است.
منزوي را بايد از اين زاويه ها كه عرض كردم ديد. من در مراسم تشييع منزوي خيلي متأثر شدم وقتي بسياري از كسان را كه هستي شعرشان را مديون او هستند نديدم، آنهايي كه در هواي غزل امروز تنفس مي كنند بايد بدانند كه اين تنفس از ريه منزوي است.
* منتقدان و مورخان شعر معاصر، منزوي را همپايه كساني مانند هوشنگ ابتهاج، شهريار، شما و هومن ذكايي از پيشگامان غزل معاصر مي دانند. راجع به پيشرو بودن حسين منزوي در غزل صحبت كنيد. چرا كه خودش هم گاهي در مقدمه هاي كتاب هايش از بي مهري هايي كه دوستان و شاعران نسبت به اين مسئله درباره او داشتند گله ها داشت.
-من منكر نام اين عزيزاني كه ذكر كرديد نيستم. ولي همان طور كه پيش از نيما كساني بودند كه روش نيما را تجربه كردند و نهايتاً آن كه راه را ارائه داد نيما بود و به نام نيما ثبت شد. حسين منزوي هم در غزل آن تثبيت كننده بود. من بارها گفته ام بدون شك پل ارتباطي بين غزل ديروز و امروز را سايه زد و ترديدي نيست اولين كسي كه از اين پل عبور كرد منوچهر نيستاني بود. ولي آن كسي كه هر روز از اين پل عبور كرد و اين پل را نمايش داد و با محكم كردن اين پل ديگران را به گذشتن از آن دعوت كرد، حسين منزوي بود.
* همگام با منزوي خيلي ها به تقليد از منزوي مي پرداختند اما شما و خانم بهبهاني كه هر كدام حرفي در غزل داشتيد طرزي ديگر گونه را در نحوه غزل در پي گرفتيد، نظرتان چيست؟
- بنده هيچ وقت از حضور خودم در مقابل منزوي صحبت نكرده ام حتي در يكي از كتاب هايش ذيل عنوان غزلي ،اشاره كرده بود كه من هم به استقبال اين غزل رفته ام و اشاره به تقدم غزل او نكرده ام.
من با اينكه غزلم زودتر از منزوي چاپ شده بود و اين را در جوابيه اي در روزنامه اي هم نوشتم اما باز در همان جوابيه گفتم من تأثير از منزوي را جزو افتخارات خود مي دانم و با اينكه در آن غزل من تقدم داشتم آن را نديده مي گيرم و مي گويم دقيقاً همين است كه منزوي مي گويد.
* منزوي اولين كتابش يعني«حنجره زخمي تغزل» را در سال ۵۴ چاپ كرد كه مجموعه شعرهايش از سال ۴۹ تا ۵۴ به حساب مي آمد اين كتاب مجموعه اي از شعرهاي آزاد - رباعي و چند غزل است در اين كتاب به عنوان شروع كار منزوي مي بينيم كه او با شعر آزاد شاعري خودش را شروع كرده است. نظرتان راجع به اين كتاب چيست ؟
- كتاب «حنجره زخمي تغزل» را من براي منزوي چاپ كردم. من آن وقت ها در انتشارات بامداد بودم كه براي چند تن از شاعران ديگر كتاب درآوردم از جمله«باغ لال» خودم را نيز با همين «حنجره زخمي تغزل» چاپ كردم.
در اين كتاب شعرهايي داراي ظرفيت بالاي نيمايي وجود دارد و غزل هايي هم البته هست كه در آن زمان اين گونه غزل گفتن به ما ثابت مي كند كه كسي ديگر جز منزوي نمي تواند آغازگر باشد.
اينكه من مي گويم براي خودم موقعيتي نمي بينم واقعيت است. چون همزمان با كتاب «حنجره زخمي» من هم «باغ لال » را درآوردم كه چند غزل دارد و هيچ كدام هم قابل مقايسه با حنجره زخمي تغزل نيست.
* نكته قابل توجهي است ،اينكه دو بزرگ غزل معاصر شعر را با شعر نيمايي شروع كردند. منزوي در همان حنجره زخمي تغزل با غزل هاي نابي مثل «درياي شورانگيز چشمانت چه زيباست» و يا «گر باشي محبت روزگاري تازه خواهد يافت» حضور مطمئن و قدرتمندانه خويش را در غزل اعلام كرد. ولي نكته جالب اينجاست كه اين دل مشغولي با حضور قوي منزوي ادامه ممتدي ندارد چرا كه بعد از آن كتاب «با عشق تاب مي آورم» است كه مجموعه شعرهاي سپيد و آزاد او از سال ۴۹ تا ۷۲ را در بردارد. شما به عنوان كسي كه سال ها با او زيستيد و همپاي هم در فضاي غزل آن روز تنفس كرده ايد اين دغدغه او را چگونه مي بينيد.
- لازم به ذكر است كتاب با عشق تاب مي آورم هم بنده براي ايشان البته با تأخير در سال ۷۹ چاپ كرده ام . منزوي نمي خواسته كه خود را در يك شكل شعري ارائه بدهد. اصلاً اين تصنع در كار شاعر وجود ندارد . طبيعي است كه در لحظاتي كه شكل هاي ديگري از شعر به سراغ او مي آمده آنها را ارائه مي داده و خوشبختانه موفق هم بوده است. من هم اگر بعد از كتاب دومم كه (در بي وزني) است، غزل مي نويسم، من روي به قالب نمي آورم، بلكه اين غزل است كه به من روي مي آورد:
«تاخود چه كند شعرم، اين را كه معمايي است»
پس اين شعر بوده كه در شكل هاي متفاوت خود به سراغ منزوي مي رفته و او آنها را ثبت مي كرده.
* حالا با اخذ تعبير از شما اگر بگوييم اين غزل است كه به سراغ حسين منزوي آمده مي بينيم كه اين غزل در شكل واقعي و ظهور عالي خودش در «شوكران وشكر» به تجلي نشسته و با پديدآمدن جاودانه هايي مثل«خيال خام پلنگ من» و «ليلا دوباره قسمت ابن السلام شد» كه اتفاقاً غزل اول اين مجموعه هم هست، حسين منزوي را فرمانرواي بلامنازع غزل عاشقانه معرفي مي كند. اين كتاب با توجه به سيطره شعر آزاد و سپيد در آن زمان چه ظهوري داشت؟
- اين نمونه ها نمود مسير طي شده منزوي است. من اين را نمي پذيرم كه او در اين كتاب درخشان بوده است ، منزوي در تمام مراحل شعري خودش حتي در كتاب «با عشق در حوالي فاجعه» كه من زياد هم با آن موافق نبودم و قلمم بشكند كه چيزي تلخ هم راجع به آن نوشتم، غزلهايي دارد كه بعدها من را شرمنده كرد كه چرا آن را نوشتم. در آن كتاب من با نگاه عريان منزوي با توجه به اينكه آن كتاب شعرهاي سال هاي ۷۲-۶۷ بود موافق نبودم.
* پس شما اين موفقيت را در تمامي كارهاي منزوي مي بينيد با وجود اينكه بسياري از منتقدين اعتقاد دارند كه منزوي در كارهاي سپيدش به تناسب قدرتي كه در غزل دارد ضعيف است و اينكه منزوي با نگاه تغزلي به سمت شعر سپيد رفته است.
- با نگاه تغزلي به شعر سپيد نگاه كردن كه نقص نيست اين هم نوعي نگاه است.
*به عنوان نقص مطرح نمي كنند، به عنوان اينكه با اين زبان تغزلي از آن محورهاي اصلي و مؤلفه هاي كلي شعر سپيد كه جزئي نگري، فردگرايي و ... دور شده است.
- نمونه شعرهاي سپيد منزوي هم نشان دهنده راه طي شده اوست. منزوي در تمامي زمينه ها اين ظرفيت شاعرانگي را دارد، حالا اگر يك وجهه غالب تري به عنوان غزل دارد و من هم به دليل ارادتي كه خود به غزل دارم بيشتر دوست دارم راجع به آن صحبت كنم مقوله ديگري است.
شما ترانه هاي منزوي را هم اگر بررسي كنيد، هنوز هم بهترين ترانه ها براي اوست كه در ذهن ما مانده است.
* منزوي در غزلي گفته:
«تو آن تصوير جاويدي كه حتي مرگ جادويي
نداند نقشت از لوح ضمير من ستردن را
مرا مردن بياموز و بدين افسانه پايان ده
كه ديگر برنمي تابد دلم نوبت شمردن را»
آقاي بهمني راجع به مقوله مرگ در نگاه منزوي بگوييد.
- منزوي واقعاً از دريچه هاي گوناگوني به مرگ نگاه كرده است، مرگ انديشي اين اواخر جزء ذهنيتش هم بود. من فكر مي كنم او مي دانست مرگ براي او يك تولدي دوباره خواهد بود مخصوصاً براي شعرش و من اين را در همين روزهاي خاك سپاري اش ديدم. جوان هايي كه مي آمدند و با آن تب و تاب شعرهاي او را از حفظ مي خواندند و با آن عطش گريه مي كردند همه جلوه هايي از اين تولد دوباره بودند.
* فكر كنم آن مرگ انديشي و اين تولد دوباره را مخصوصاً در اين دفتر آخر كه اتفاقاً باز هم كار شما يعني انتشارات چي چي كا است. پررنگ تر مي توان ديد، باشعرهايي مثل «بي مرگي»«ما را چه باك» و اشاره هاي بسيار ديگر در شعرهاي كتاب (به همين سادگي).حرف آخر اينكه با توجه به نزديكي كاري و هنري شما و دوستي چند ساله اي كه منجر شد حتي چند كتابش را شما به دست چاپ بسپاريد، از ناگفته هايي كه راجع به منزوي مي شود گفت، بگوييد.
- منزوي دلي بي تاب داشت، شايد لحظه اي مثل يك رعد مي غريد و به عزيزان حمله هم مي كرد كه از جمله خود من بارها مورد اين حمله بودم ولي باور كنيد درست وقتي كه اين بارش تمام مي شد مثل يك آسمان صاف و زلال دوست داشتني بود. من بارها پرخاش او را به كساني كه به شعرش بي مهري مي كرده اند ديده ام اما چند لحظه بعد دلش براي همانها هم تنگ مي شد، منزوي انساني بود كه دوباره بايد بگويم:
بد خبران آنچه از او گفته اند
با دل خوش باورمان آن نبود.