چهارشنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۸۳ - شماره ۳۳۷۶
نقدي بر نظريه حقوق بشر براساس تجربه انقلاب اسلامي ايران
حق: برآمده از طبيعت انساني يا اجتماع انساني؟
006630.jpg
سيدجواد طاهايي
در شماره نخست مقاله «نقدي بر نظريه حقوق بشر براساس تجربه انقلاب اسلامي ايران»، چشم انداز كلي بحث و چارچوب نظري هانا آرنت در انتقاد از مبادي فكري نظريه از نظرتان گذشت. در قسمت پاياني اين مقاله، نويسنده به تطبيق نظريه انتقادي خانم آرنت درباره حقوق بشر بر تجربه انقلاب اسلامي و رهبري امام خميني مي پردازد.
مشخص تر از رهيافت بركي يعني اين باور كه هر حقي براي بشر از «ملت» سرچشمه مي گيرد و ضمانتي غير از ضمانت ملي براي انضمامي كردن آن حق وجود ندارد نيست. اما بر طبق آراي آرنت مي توان گفت: دست كم يك حق پيشيني خاص بشر به صرف بشر بودن وي وجود دارد و آن حق هر انسان براي عضويت در يك اجتماع سياسي است و اينكه هيچ گاه از حقوقي كه اجتماع او تضمين كرده، محروم نشود؛ اما اين حق از نوع آن حقوق بشري نيست كه در قرن هجدهم براساس استغنا از سنت ها و هستي هاي اجتماعي واقعي اعلام شد. اين حق تنها به دليل تكثر انسانها وجود دارد و ما فقط به اين دليل كه با انسانهاي ديگر بر روي زمين به سر مي بريم، حقوقي داريم؛ در حالي كه حق طبيعي برگرفته از طبيعت انساني، آنجا كه فقط يك انسان در جهان وجود دارد، مي بايست وجود داشته باشد.(۲۳)
براي اين معنا از حق بشر نيز همچون حقوق انتزاعي بشر مي توان ما به ا زايي جهاني و حقوقي بين المللي در نظر گرفت و آن اين است كه انسانها از موضع اجتماع سياسي خود، به انسانيت در مقياس جهاني نظر كنند. حقوق بشر در اين معنا عبارت از فصول مشترك در ميان همه انسانهايي خواهد بود كه با بهره مندي از حقوق شهروندي و عضويت در مليت هاي تاريخي، به مسائل جهاني ناشي از وجود ملي خود مي نگرند. حقوق بشر برخاسته از اين وضع، جنبه اي متعارف و ساخته شده و نه از پيش داده شده مي يابد و شباهت فراوان به اصول موضوعه حقوق بين الملل خواهد داشت. واقعيت آن است كه چنين حقوقي، نظر به واقعي و انضمامي بودن، بهتر مي تواند مورد بحث و مباحثه ميان ملتها و دولتهاي مختلف قرار گيرد؛ زيرا همان طور كه «ميشل روكار»، نخست وزير سابق فرانسه، گفته است، تجربه نشان مي دهد كه هر وقت درباره موضوعات واقعي بحث شده، توافق نيز حاصل شده است.(۲۴)
ممكن است در زير سيطره هنجارين حقوق بشر معاصر، حقوق بشري كه ملتها تعريف كننده آن باشند مسير دشواري به نظر آيد. اما همان طور كه «والتر ليپمن» گفت، مسير دشوار، تنها مسير بادوام است. راهيابي عمده آن است كه حق وابستگي به جماعت سياسي، حقي است كه بدون آن هيچ يك از حقوق ديگر تحقق پذير نيست. تمام حقوق بشر، اگر انسانها را تنها و به طور طبيعي در نظر بگيرد، فاقد واقع بيني و- به قول برك- سراسر موهوم است. تكرار مداوم فهرستي از حقوق بشر، هيچ ثمره اي جز ايجاد حس مبهمي از احترام، آن هم به سوي تصور مبهمي از فرد ندارد و از هرگونه اثرزايي عيني -كه از منطق آن برخيزد- عقيم است؛ كار ويژه آن فقط مي تواند ايدئولوژيك و به بياني ديگر ابزاري باشد. و اين چنانكه خواهيم ديد، حقيقتي است كه امام بر آن تأكيد فراواني مي كند .
موقعيت «عملي»، فرد در برابر يك تحول يا وضع او را به سوي اتخاذ مواضعي مي كشاند كه در قياس با فرد ديگري كه موقعيتي فكري و «نظري» در برابر همان تحول يا وضع دارد، متفاوت است: برخورد امام با حقوق بشر از موضعي عملي، يعني از موضع رئيس يك دولت تازه تأسيس است كه با همه وجود خود مسائل عيني و حاد فراواني رويارويي دارد. اين در حالي است كه مخالفت يا موافقت يك صاحب نظر سياسي يا نظريه پرداز فلسفي با مسأله حقوق بشر گوياي آن است كه اين فرد با تمام وجود و با همه عرصه هاي وجودي خويش با مسأله حقوق بشر روبه رو نشده است؛ بلكه برخورد چنين فردي با مقوله حقوق بشر صرفاً در سطح ذهن يا نظريه است؛ بنابراين طبيعتاً رويارويي امام با مسأله حقوق بشر كاملاً حاد و سياسي است. با اين حال مواضع امام در برابر حقوق بشر از درونمايه هاي فكري و فرهنگي روشني برخوردار است.
امام را مي توان عصاره تجربيات تاريخ سياسي پنجاه ساله اخير ايران -البته با قرائتي متمايز- دانست. امام حتي اولين دوره رضاشاه را با دقت و حساسيت زير نظر دارد. طبيعتاً  موضع گيري امام بر تاريخي از تجربه ها و رويدادهاي عيني استوار است. مخالفت او با رضاشاه و شاه مبتني بر تفكر خاصي نيست، بلكه مبتني بر عملكرد آنهاست. از سوي امام اين عملكردها قبل و مهم تر از هر چيز، از موضع عقل سليم مورد داوري قرار مي گيرند. اينكه امام، حقوق بشر را با استعمار خارجي همعنان و آن را نوك پيكان مخالفت آمريكا و غرب با ايران مي داند و تلقي مي كند،(۲۵) بيان كننده موضع عملي رهبر يك دولت تازه تاسيس است كه آشكارا مي بيند نظريه انتزاعي حقوق بشر داراي كار ويژه هايي خارج از چارچوب مفاهيم نظري خود است. مواضع امام تأييد اين ادعا است كه «انسان جهاني» مفهومي ذهني است؛ زيرا در آن جز محملي عاطفي- و فقط عاطفي همان گونه كه آرنت بيان داشت- هيچ چيز ديگري كه بتواند زاينده حق و از اين رو، منشأ اقدام شود، وجود ندارد؛ به طور كلي امام خميني، ايران را به نمونه شاخصي مبدل مي سازد كه نشان مي دهد حقوق بشر فرضيه بزرگ و پرشكوهي است كه اجراي آن به همان اندازه عظمت نظري اش به نتايج عملي عظيم و پيش بيني نشده اي مي انجامد. شايد «كارل پوپر» هنگامي كه مي گفت هر كوششي براي ساختن بهشت بر روي زمين، همواره بر خلق جهنم انجاميده است، نينديشيده بود كه حكم او، كوشش انتزاعي براساس حقوق بشر براي ساختن يك بهشت سياسي بين المللي را هم شامل مي شد. يك مفهوم انتزاعي در سياست، نتايجي بر طبق اصول خودش نخواهد داشت بلكه نتايجي خواهد داشت كه در واقعيت، اغلب نفي كننده آن و در واقع بهترين دليل براي اثبات مخرب بودن آن است.
امام در خلال شعارهاي انتخاباتي حقوق بشر كارتر و عمدتاً  در طي سالهاي ۵۷ و ۵۶ است با اين مقوله درگير مي شود؛ در واقع تلقي امام از حقوق بشر، يا آن چه كه ايشان از حقوق بشر درك مي كند، ارتباط نزديكي با نظريه و عملي از حقوق بشر دارد كه دولت كارتر آن را مطرح مي كرد و به پيش مي برد. .... آيا برداشت كم و بيش عملگرايانه امام از حقوق بشر بدين ترتيب نادرست و انحرافي است؟ خير. زيرا نظريه هاي انتزاعي و مخصوصاً معطوف به طبيعت آغازين، ملاكي را براي ارزيابي تلقيات عملگرايانه ازخود در اختيار نمي گذارند؛ در هر حال بيشترين مواردي كه طي آن امام نظريه حقوق بشر را به كار مي برند، يا در برابر آن اتخاذ موضع مي كنند، درباره مواضع حكومت دموكرات جيمي كارتر است و اين گوياي نقش عملي قابل توجه ايده هاي يك دولت ابر قدرت در ظهور انقلاب اسلامي است. بر اين اساس آنهايي كه معتقدند تصورات و اعتقادات جيمي كارتر دموكرات از حقوق بشر به مثابه يك ارزش  جهاني و پنداشت او از تطابق آن با منافع ملي آمريكا، زمينه ساز انقلاب اسلامي شد، گرچه در مقام تبيين بسترهاي انقلاب اسلامي چندان به بيراه نرفته اند؛ اما توجه نداشتند كه بدين ترتيب نتيجه گيري خود را شامل حكم پيشين قرار داده اند كه براساس آن نتايج عيني منتسب به تفكري عام و ايدئولوژيك،  نهايتاً  خصوصيت تجريدي آن را اثبات مي كند. از ديدگاه امام، رويارويي انقلاب اسلامي با مقوله حقوق بشر، تعارض شكوه ابهام باشكوه واقعيت است. در مورد اولي، امام گاه عباراتي را به كار مي برند كه انعكاس گر عظمت حقوق بشر از جنبه نظري نزد ايشان درجهان امروز است.مثلا«حقوق بشر مگر چيست؟» (۲۶) «متأسفانه دنيا هم از حقوق بشر صحبت مي كنند.»(۲۷) و يا «ملتهاي مظلوم بايد چشم اميدي به اينها [مجامع حقوق بشر] نداشته باشند.»(۲۸) شدت واكنشهاي امام در برابر كاركردهاي ايدئولوژيك و تبليغاتي مجامع حقوق بشر و برخي حكومتهاي غربي، شدت نفوذ و فشار هنجاري حقوق بشر را در سطح جهاني مي رساند. حقوق بشر در سطح حقوق و سياست بين الملل، آئينه سلطه فرهنگي آن در دوران مدرن است. امام در برابر واقعيت جهاني حقوق بشر با بار اخلاقي مغلوب كننده آن، كاملاً ضدپارادايميك مي انديشد، هنگامي كه مستقل از اين فشار همسان آور مي گويد: «هر ملتي حق دارد خودش تعيين كند سر نوشت خودش را. اين از حقوق بشر است.»(۲۹) از اين رو تفكر امام ضد پارادايميك است كه ايشان به مدد دولتي كه از نظر سياسي در سطح جهاني مدعي است و نيز به كمك يك جهان بيني ديني سياسي شده و باز هم مدعي، پياپي هنجارهاي بين المللي برخاسته از حقوق طبيعي بشر را زير پرسش مي برد و به گونه اي جنجال آميز، داعيه هاي ساده اما محركي درباره نادرست بودن آنها به گوش جهانيان مي رساند.
از ديدگاه امام رابطه انقلاب اسلامي با حقوق بشر در واقع برخورد ملتي كه مي خواهد به شيوه خودش زندگي كند با سياستمداران كشورهاي دموكراتيك است كه به يك خود عام و انتزاعي آن هم گاه غيرصادقانه مي انديشند. امام بر اين ويژگي - همانطور كه عبارات فراواني از وي گوياي آن است مستمراً  تأكيد مي كند: «كارتر مي گويد اينجاهايي كه ما پايگاه داريم، صحبت از حقوق بشر نبايد بكنيد. احترام به حقوق بشر مال آنجاهايي است كه ما حكومت [وابسته به خود] نداريم. و يا «كارتر مي گويد منافع آمريكا بر حقوق بشر مقدم است». تمام عبارات امام در خصوص حقوق بشر با لحن تند و انتقادي بيان شده است.
اينك به پرسش اصلي مي پردازيم اين كه امام به حقوق بشر- به دور از هر نوع واكنشي- چگونه مي نگرد؟ يا حقوق بشر مورد نظر امام خميني چيست؟ به عبارت ديگر اگر كاركرد تخديري حقوق بشر در عدم آگاهي ملت ها نظريه سلبي، يا منفي حضرت امام است، وجه ايجابي يا مثبت آن كدام است؟ چنان كه گفتيم، اين وجه نظريه امام- كه به طور صريح بيان نشده، اما از سخنان امام قابل استنباط است، همخواني قابل توجهي با نظريه حقوق بشر هاناآرنت دارد.در روايت هاي كنوني و رايج حقوق بشر فرضيه وحدت ملت، يا خواست واحد ملي چندان جايگاهي ندارد؛ به عكس تصور آن است كه فرد بتواند مستقل از خواست ملت يا برضد اراده دولت، اراده فردي اش را اعمال كند. فرضيه تنافر فرد با دولت، خود از فرضيه هاي بنيادين در اعلاميه هاي مختلف حقوق بشر و مخصوصاً در اعلاميه هاي ۱۷۸۹ و ۱۹۴۸ ميلادي است.
تقريباً در تمام تعاريف عمومي كه از حقوق بشر در فرهنگ هاي سياسي و دايره المعارف ها (دانشنامه ها) موجود است، تفردي كاملاً سياسي و مخالف خوان مطرح است. در حالي كه حقوق بشر ماهيت ضد دولت و كاملاً فردگرا دارد، برداشت جمع گرا، يا ملت گراي امام از حقوق بشر، ماهيتي معطوف به خلق دولت دارد: در واقع امام حقوق بشر را به صورت امري دسته جمعي مي داند.« آيا حقوق بشر اين نيست كه هر بشري حق دارد سرنوشت خودش را خودش تعيين كند؟ اينها [ملت ايران] مي خواهند سرنوشت خودشان را خودشان تعيين كنند و اين آقاي خدمتگزار [شاه] را نمي خواهند...» اندكي تجريدي تر، امام برداشتي آرنتي (حق اوليه فرد براي عضويت سياسي در جامعه كنشگر تاريخي) از حقوق بشر دارد هنگامي كه مي گويد:« ما مي خواهيم «خودمان» در اين مملكتمان مستقل باشيم. «ما» مي خواهيم آزاد باشيم [تاكيد از ماست]. يا «آزاد است بشر.[بسيار خوب]؛ اما ايرانش چطور»؛ و يا «حق اهل مملكت است كه طلب استقلال بكنند در مملكت.» (۳۰) نگرش امام به حقوق بشر در چهارچوب حقوق ملي و مستقل از طبيعت انتزاعي بشري در اين عبارت نيز به خوبي متجلي است: «يك كسي كه [كارتر] از يك طرف مي گويد حقوق بشر و از طرف ديگر حقوق ميليونها بشر را زمين مي زند كه «ايرانش» را ما شاهد هستيم و «جاهاي» ديگرش را ديگران شاهد هستند[ تاكيد از ماست]. هربار كه امام لفظ «ما»، يا ضمير اول شخص جمع را به كار مي برد، احساس عميقي از وابستگي فرد به جامعه و سپس طرح درخواست هايي كه ماهيت خود را از همين وابستگي دريافت مي دارد در آن مندرج است. انسان امام خميني از موضعي جمعي- نه فردي- به بيرون مي نگرد؛ در واقع اگر به دقت بنگريم، هرگاه امام از حقوق بشر نام مي برد، در كنار آن نامي از ايران، يا ملت ايران هم به ميان آمده است.
به اين ترتيب مي توان گفت، حقوق بشر مطلوب امام از يكايك اعضاي يك ملت برمي خيزد، افرادي كه در معناي يوناني شهروندي سياستگرا نيستند؛ اما امكان و ظرفيت آن راه آگاه يا ناخودآگاه واجدند. اين افراد سياستگرا و در واقع حساس به حيات جمعي خود، نخبگان سياسي و اجتماعي نيستند؛ آنها ممكن است پيرمرد و يا حتي نوجوان باشند: «ما در مملكت مان آزادي مي خواهيم. بچه هاي ما هم دارند داد مي زنند آزادي را؛ پيرمردهاي ما هم دارند مي گويند همين معنا را» .(۳۱)  عقلاً و منطقاً كودك، يا پيرمرد ايراني فقط از آنجا كه عضو يك اجتماع تاريخي هستند و با آن هويت مي يابند، مي توانند درخواست و طلب سياسي داشته باشند. «ما» اشاره به هويتي دارد كه در جريان انقلاب اسلامي، يا جنگ تحميلي، روند خلق آن به كمال نرسيد، بلكه فقط به تجلي رسيد؛ چرا كه حس وحدت در ميان ايرانيان از پيش موجود بود و در سال ۵۷ فقط به ظهور رسيد. ديالوگ ماندگار اقوام و خلق هاي ايراني از قبل نهادينه شده و به ثمر نشسته بود. در انقلاب اسلامي، ايران- علاوه بر حقايق ديگر- با تماميت خود- از كودك تا پيرمرد- به حركت درآمد و خواست و طلب حقوق، دقيقاً از اين جا پديدار شد. اين موضوع طلب حقوق بشر، در تنافر و تضاد با موضع رايج حقوق بشر، يعني وضع طبيعي Natural state است.
در مباحث امروزين حقوق بشر حتي در بخشهاي حقوق اجتماعي و فرهنگي انسان ها به وضع طبيعي انساني،  يا حقوقي كه در وضع طبيعي از آن برخوردارند، تحويل (و تقليل) داده مي شوند. از اينجا مي توان فهميد كه چرا امام گاه از جدال هنجارهاي مجامع حقوق بشر عليه جمهوري انقلاب اسلامي اظهار تعجب مي كنند: «ما مطالبه حقوق اوليه بشر را مي كنيم و مزاحمت با آزادي، موجب تعجب ملت ما و آزاديخواهان جهان است.» يا «حقوق بشر مگر چيست؟» (۳۲) منشأ اين تعجب، به طور دقيق تر اين است كه امام حقوق بشر را از موضع ملت  مي ديد و انديشه هژمونيك حقوق بشر، اين حقوق را از موضع انسان عريان و وحشي (طبيعي) مي بيند. در مورد ديدگاه امام درباره حقوق بشر اگر بتوان داوري كلي كرد، آن است كه حقوق ملت بر فرد متفرد ترجيح دارد و اين امر عامل اختلاف بين فرد سازنده با تخريبگر، اثبات كننده با نفي كننده و يا در يك كلام، يك رهبر انقلابي (معمار سياسي) با روشنفكران است.
طرح امام براي حقوق بشر آن است كه انسان ها از موضع زندگي اجتماعي- سياسي شان و تجارب ملي خود به هنجارسازي انساني در مقياس جهاني نظر كنند و يا اخلاقيات مبتني بر تجارب ملي و تاريخي را صورت بندي نمايند.
حقوق بشر امام، فصول مشترك تجربيات جمعي ملي-ملتهاي جديد يا قديم- است كه سپس هنجارين و معتبر شده است. اين حقوق بشر از نگرش انسان ها- و نه بشر- به جهان و از موضع موكد كشور و خواست هاي ملي مبتني برآن حاصل مي شود. چنين «حقوق بشري» طبيعي نيست؛ بلكه تمدني، يا سياسي است و داده نيست، بلكه ساخته است؛ و حاصل تجربه و عمل است. از اين رو طرح امام طبيعتاً بهتر مي تواند موضوع تعامل مباحثه ميان دولت ها و ملل مختلف قرار گيرد. فقط از اين طريق ملت ها مي توانند تجارب سياست عملي خود را به سطح جهاني تعميم دهند؛ يعني طريقي كه در آن، واحد ملي قرباني اولويت نظري انديشه هاي عام و اخلاقيات طبيعي نشود. اين راه خلق مجدد حقوق خاص بشر است كه اين بار نه عام و كلي و بي خاصيت، بلكه انضمامي، ملموس و قابل درك است. در نظر امام افرادي كه هم فرديت خود را حفظ مي كنند و هم يك جماعت حساس و فعال را پديد مي آورند، مي توانند سازندگان حقوق بشر باشند. مهم اين است كه اينان سازنده  حقوق اند نه موضوع آن.
پي نوشتها در دفتر روزنامه موجود است.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
سياست
علم
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سياست  |  علم  |  فرهنگ   |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |